وقتي که بچه هستيم، اغلب پيمان ميبنديم و آنگاه وابستهي اين پيمانها ميشويم، حتا وقتي ديگر نميتوانيم بهياد آوريم که زماني چنين پيمانهايي را بستهايم. عهدهايي که تابع اميال آنيست و به قيمت آزاديمان تمام ميشود.
گاهي اوقات توسط ايثارهاي کودکانهي نامعقول يا پيمانهاي عشق ابدي و ناميرا وابسته ميشويم.
لحظاتي در زندگي هر کسي، بويژه در آغاز کودکي هست که ما چيزي چنان بد ميخواهيم که خودبخود تمام قصدمان را به آن معطوف ميکنيم. وقتي قصد به آن امرمعطوف و ثابت شد، باقي ميماند تا ما آرزويمان را برآورده سازيم. پيمانها سوگندها و قولها قصد ما را طوري ملزم ميکنند که از آن به بعد اعمال ما ، احساسات و افکار ما دائما در جهت برآوردن يا حفاظت از اين تعهدات است، بيتوجه به اينکه ما بهياد بياوريم که چنين تعهداتي کردهايم يا بهياد نياوريم.
سعي کن تصور کني که خودت انبار عظيمي خاطراتي. درآن انبار ، شخص ديگري « ذهن بيگانه ، پروازگران ، غارتگران آگاهي » بجز خودت، عقايد، گفت و شنودهاي روحي و رواني و الگوهاي رفتاري را ذخيره کرده است. چون اين انبار توست ميتواني به آنجا بروي و هر موقع که ميخواهي آنجا را زيرورو کني و از آنچه آنجا مييابي، استفاده کني. مشکل جاييست که تو نميتواني حرفي دربارهي اقلام انبار بزني، زيرا قبل از آنکه مالک انبار شوي، داير شده است. زندگي ما بهنظر ميرسد خط زماني پيوستهاي باشد، زيرا در انبار کالاي ما، فهرست اجناس هرگز عوض نميشود. او تاکيد کرد جز اينکه اين انبار برچيده شود، هيچ راهي براي ما نيست تا آن چيزي شويم که واقعا هستيم.
اکنون بيش از هر وقت ديگر، بشر نياز دارد خود را احيا سازد و به تجربهي تهيگي و آگاهي دست يابد. آگاه بودن از زمان، حالت خاصي از آگاهيست که مانع پير شدن سريع و مردن ما در چند دهه ميشود. از زمان ساحران دوران باستان اين اعتقاد هست که اگر بتوانيم از کالبد خويش همچون سلاحي استفاده کنيم، يا به اصطلاح امروزي بگوييم، انبار تاريخچهي شخصيمان را خالي سازيم، قادر خواهيم بود از اين دنيا بگريزيم و در جاي ديگري گشت بزنيم.
در قلمرو ناموجود. به دنياي سايهها. وقتي انبار ما خالي شود چنان سبک خواهيم شد که ميتوانيم در ميان خلاء اوج بگيريم و هيچ چيز مانع پرواز ما نخواهد شد. آنگاه ميتوان جوان و احيا شده به اين دنيا بازگرديم.
گذر ساحران
تایشا آبلار