کافه تلخ

۱۳۹۱ تیر ۳۱, شنبه

زرتشت و کورش در اسطورهً گرجی امیران وکورشا



زرتشت(بردیه) و کورش در اساطیر آذربایجان شمال رود ارس (اران سابق) و همسایهً غربی آن یعنی ارمنستان بسیار معروف بوده و هستند. لذا این سؤال پیش می آید این امر در نزد گرجیها یعنی همسایگان شمال غربی همان آذریها - یعنی آنجا که رود کورا نام کورش را فرنها است با خود حمل می کند - صادق است یا نه؟ برای جواب ابتدا سری به اساطیر آذری و ارمنی میزنیم: 
در نزد ترکان اران (آذریها) که اساطیر کهن آنان در کتاب اسطوره ای ده ده قورقود آنان محفوظ مانده است این دو قهرمانان اصلی اساطیرآن هستند: زرتشت (یعنی دارندهً تن زرین) تحت نام بامسی بئیرک (دارندهً تن درخشان) پسر بای بوره (خان زرین عهد طوفان، جمشید) و کورش تحت نام بایندرخان (خان آبادگر) پسر گام خان (کمبوجیهً دوم). 
در نزد ارامنه که موسی خورنی مورخ عهد قباد و انوشیروان آنهارا جمع آوری کرده از کورش تحت سه نام کورش (فوچ)، آرا(نجیب) و آرتاشس (شاه نیک و عادل) و از زرتشت نیز تحت هفت نام زرتشت، آرای آرایان،کرناک (زرین) و آرتاباز ( دارای دانش نیک) پاوس ، هایکاک دوم و یرواند قصیرالعمر اسم برده شده و از کمبوجیه تنها زیر عنوان ارتا وازد (دانای دانش نیک یا عاری ازنیکی و عدالت) یاد گردیده است. 
درمورد نامهای آخری آنان باید افزود که موسی خورنی کورش را در مقام مقهور سازندهً کرسوس (کرزوس پادشاه لیدیه) تحت همین نام آرتاشس (آرتاخشیاس) معرفی می نماید و اسطوره ای را راجع به او و فرزندش/ یا فرزند خوانده اش آرتاوازد /آرتاباز ذکر مینماید که بسیار جالب است. وی می آورد:
"پس از آرتاشس پسر او آرتاوازد به تخت شاهی نشست. آرتاوازد (همان کمبوجیهً سوم پسر کورش سوم) برادران خود را از آیرارات به ولایات آقیاویت و آربران کوچ داد تا در آیرارات در ملک پادشاه زندگی نکنند و چون پسر نداشت لذا فقط تیران را به عنوان جانشین نزد خود نگاهداشت.چند روز بعد از به پادشاهی رسیدنش هنگامیکه به قصد شکارگورخر و گراز در حوالی سرچشمه های رودخانهً گینا از روی پل آرتاشات می گذشت ناگهان ازرؤیایی اختلال حواس به او دست داد در نتیجه از اسب به یک گودال عمیق افتاده و در اعماق آن مفقودالاثر شد. ترانه سرایان گقتن (نخجوان) در بارهً او چنین افسانه گویی میکنند:
« به مناسبت مرگ آرتاشس به عادات و رسوم مشرکین مرگ و میر بسیاربود». 
می گویند از این موضوع آرتاوازد دلتنگ شده به پدرش گفت:
«وقتی که تو رفتی تمام عالم را با خود بردی اکنون در این ویرانه ها من بر کی سلطنت کنم». 
از برای این هم آرتاشس اورا نفرین کرده گفت:
 «گر تو به نخجیر روی بر اسب سوار به سوی ماسیس به کوه آزاد (آرارات) اجنه ترا گیرند و برند به سوی ماسیس به کوه آزاد نور نبینی و به مانی دربند». پیرزنها نیز در بارهً او نقل می کنند که او به زنجیرهای آهنین مغلول در یک مغاره محبوس است و دو سگ پیوسته زنجیرهای اورا می جوند و او تقلا نیکند تا بیرون بیاید وبه زندگی عالم خاتمه دهد. لیکن می گویند که از ضربتهای پتک آهنگران زنجیرها محکمتر میشوند لذا تا به حال هم بیشتر آهنگران به پیروی از افسانه روزهای یکشنبه سه چهار پتک به سندان می زنند تا زنجیرهای آرتاوازد محکمتر شوند. لیکن حقیقت واقعه همان است که ما در فوق گفتیم.لیکن برخی میگویند که همان هنگام به دنیا آمدنش واقعه ای به وقوع پیوست و عقیده دارند که زنان از نسل آژدهاک اورا افسون کردند و به همین سبب آرتاشس(کورش) آنها را زیاد شکنجه کرد. 
در این باره همان ترانه سرایان در افسانه می گویند" «اژدها نژادان ( کُردان شکاک) طفلک آرتاوازد را ربودند و دیو به جای او گذاشتند. به نظر من آن شایع که او دیوانهً مادر زاد بوده و در اثر همان مرض هم مرده درست است. بعد از او برادر وی تیران بر تخت شاهی نشست." پیداست که دراین اسطورهً روایات شفاهی کهن آذری و ارمنی اسطورهً مربوط به آستیاگ (اژی دهاک) پسر کیاخسار (آرتین) با از آن کمبوجیه پسر کورش درهم آمیخته است. از بررسی بیشتر معلوم میشود که آرتاوازد/ آرتاباز هم به جای زرتشت (بردیه) و هم به جای نا برادریش کمبوجیه (تور ، حام) می باشد که دارای اختلال روانی بوده است. این دو در شاهنامه یکجا تحت نام کتایون و برمایون برادران فریدون/ کورش و جای دیگر تحت نام تور و ایرج پسران وی به شمار رفته اند. جالب است که کتسیاس مورخ و طبیب یونانی دربار پادشاهان میانی هخامنشی جایی سپیتاک زرتشت (بردیه) و مگابرن (ویشتاسپ، سلم) را پسرخوانده های کورش و جای دیگر برادر و نابرادری وی ذکر کرده است. به هر حال معنی لفظی آرتاوازد (آرتاباز یعنی دارای دانش نیک) به وضوح نشانگر زرتشت (بردیه) پسرخواندهً کورش می باشد و این موضوع جای دیگر از گفته های موسی خورنی اثبات میشود:
" صحت این روایت را به طوریکه به سمع من می رسد که اهالی ایالت انگورخیز گقتن (نخجوان آذربایجان) آنها را با رغبت و علاقه محفوظ داشته اند تصدیق می کنند. 
در این ترانه ها که به رشتهً نظم کشیده شده اند داستانهایی در بارهً آرتاشس و پسران او و نسل آژدهاک که به کنایه ویشپازوننر (اژدها زادگان) نامیده میشوند روایت میشوند. زیرا که اژدها به زبان ما یعنی ویشاپ یا اژدها. در این ترانه ها همچنین گفته میشود که: « به حرمت آرتاشس خوان ناهار چید آرگاوان چید همچنین توطئه بر ضد او در سرای اژدران». ایضاٌ گفته میشود: « آرتاباز پور دلیر آرتاشس دل فراخ نیافت مکان کوچکی بهر احداث کاخ به هنگام وضع بنیاد آرتاشات گذشت و کرد بنیاد ماراکرت را در دیار ماد».
 ماراکرت را که در دشت موسوم به شارور واقع شده است . ایضاٌ گفته میشود حسرت خورده سخت مشتاق بانو ساتنیک دارد اشتیاق به ارتاخور خاوارت و خاوارتسی از گیاهان از زیر بالین سر آرگاوان.» آیا اکنون تو از حقگویی ما از آنکه داستانهای تاریک و مبهم را در بارهً ویشاپهایی (اژدهایانی، کُردان شکاک) که بر بالای کوه آزاد ماسیس (آرارات) زیست میکنند و روایت و تفسیر کردیم در شگفتی نیستی." آرگاوان یعنی دارای ارج و حرمت بی شک منظور همان ایرج شاهنامه یعنی زرتشت پسرخواندهً کورش/ فریدون می باشد چه نام بانو ساتنیک مترادف با هووی (نیک نژاد) است که نام اوستایی و پهلوی آتوسا ( دارای اندام پر) دختر کورش و زن گئوماته زرتشت (بردیه) بوده است. 
نام ماراکرت (یعنی ساخته فرد دانا و مقدّس ماد) که بنای آن به ارتاباز (یعنی دارای دانش نیک ،زرتشت) نسبت داده شده به وضوح با رغه زرتشتی (مراغه) مطابقت دارد.
 دشت شارور (دشت شاهان) همان نواحی جلگه ای مجاورشرقی همین شهرمی باشد که گنج شیچیکان (مکان نگهداری اوستا در عهد ساسانیان، روستای چیکان حالیه) و آتشکدهً آذرگشنسب (ویرانهً قائین دگبهً حالیه) در آن قرار گرفته بوده اند. از اینجا معلوم میشود که نام ارتاباز (دارای دانش نیک) اختصاص به زرتشت و نام مشابهً آن یعنی ارتا وازد (بی بهره از دانش نیک) اختصاص به کمبوجیه پسر کورش داشته است به هر حال این دو در معنی دارای دانش نیک با هم مغشوش میشده اند. در همین رابطه در اسطورهً معروف گرجی امیران، کمبوجیهً بدنام و زرتشت نیکنام(بردیه) و ایزد خورشید ماساگتها یعنی اِمُری (بی مرگ) تحت نام امیران (شاهزادهً نورانی جاویدان) با هم اشتراک یافته اند.
 این اسطورهً گرجی در افسانه های مشرق زمین تألیف یوری کراسی ترجمهً گل آقا دانشیان چنین آورده شده است: " امیران نوزاد فرزند داردژلان و دالی (عقاب) - نظیرمنشاًهای خویش سپنداته (اسفندیار شاهنامه) و خورشید شکست ناپذیر سکاها و رومیان- توسط فرشته ای غلبه ناپذیر گردید .......... بعد ازآن امیران - فرزندخواندهً آی آمان ( آئیریامن،ایزدخورشید آریائیان به معنی لفظی دارای منش نجیبانه، در اینجا منظورآرای ارامنه ، کورش)- تنها بدون برادرخوانده هایش اوسیبی خورشید نشان و بدری ماه نشان به سیر و سفر می رفت. در جنگ رو در رو هیچکس در دنیا نبود که به تواند در برابر او مقاومت کند. تمام دشمنانش را نابود کرد. 
در سراسر جهان فقط سه دیو، سه گراز وحشی و سه درخت بلوط بود که او نتوانست بر آنها پیروز شود. امیران حتی سه بار سوگندش را شکست و خیلی کارهای دیگر هم کرد.امیران به خاطر همین سه مورد پیمان شکنی مجازات شد. با یک زنجیرآهنی به یک میخ آهنی که تا دل زمین رفته بود بسته شد. همراه امیران یک سگ شکاری به نام کورشا که بزهای کوهی زیادی را شکار کرده بود، به زنجیرکشیده شد. امیران و کورشا همیشه زنجیر را می کشیدند تا میخ آهنی را از زمین بیرون بکشند. درست هنگامیکه که میخ داشت از زمین بیرون می آمد، پرنده ای روی آن می نشست.

 امیران از کوره در می رفت و با زنجیرش ضربه ای به پرنده و میخ می زد، پرنده پرواز میکرد امّا میخ آهنی به سرجای اولش بر می گشت و این کار سالهای سال ادامه داشت. کورشا بچهً یک عقاب بود هر سال عقاب ماده ای به نام اوربی (دم دراز) در لانه اش سگی می زائید. وقتی آن را می دید به چنگالش می گرفت، به آسمان پرواز می کرد و سگ را از آن بالا رها می ساخت تا کسی نتواند آن را بیابد و تربیت کند.
 یک شکارچی این کورشا را که همراه امیران به زنجیر کشیده شده بود می یابد و تربیت می کند. در این حین بال عقاب هم روی دوش کورشا در آمد. و آنقدر سبک پا بود که می توانست در دو سه گام هر بز کوهی را شکار کند. این یک عیب شرم آور بود. برای مجازات کشتار بزهای کوهی، کورشا با امیران به زنجیر کشیده شد. سوانی شعری برای کورشا ساخت، مرثیهً یک شکارچی که سگش را گم کرد.


نام کورشا یا همان کورش در زبانهای ایرانی کهن[منسوب به] قوچ یا بز وحشی معنی می داده است که در این اسطوره گرجی و همچنین در تورات و قرآن(تحت نام ذوالقرنین یعنی قوچ دوشاخ) بدان اشاره شده است. امّا سگ بالدار و عقاب این اسطوره بی تردید اشاره به نام مادر کورش/فریدون یعنی فرانک (سگ دارای فرهً ایزدی) یا همان سپاکو (سگ) نزد هرودوت است که دایهً وی محسوب است و از همینجاست که کورشا به هیئت سگ بالدار(یوزپلنگ، یعنی پلنگ جنگی) تصویر گردیده است،چه اصلاٌ لغت پارس در قدیم به دو معنی کناری و پلنگ/یوزپلنگ بوده است که در معنی اخیر از زبان سکائیان آریائی در زبان ترکی به ودیعت گذاشته شده است. پس عقاب اوربی یعنی عقاب دم دراز(منظور عقاب و یوزپلنگ یا پلنگ) توتم و سمبل کهن پارسها بوده است و از همینجاست که درفش کاویانی (= شاهی) هخامنشیان پوست یوز پلنگ/ پلنگی بوده است که بر سر نیزه ای نسب میشده می شده و بر بالای آن تمثال عقابی (آله ای = اریی) پر میگشوده است .

امّا در مورد خود نام امیران (شاهزادهً بی مرگ) که به جای ارتاوازد ارامنه و زرتشت و آژی دهاک ایرانیان و بامسی بئیرک آذریها می باشد باید گفت که کتسیاس از این نام در رابطه با کورش به صور امرائوس و امرگوس (هر دو به معنی بی مرگ) یاد نموده بوده است؛ لذا اسفندیار روئین تن شاهنامه نیز- که در اساطیر ایرانی متاًخر به دست رستم یعنی پهلوان کشته میشود، در اصل خود همان زرتشت سپیتمان مراد بوده است.
نوشته های کتسیاس در این رابطه بسیارقابل توّجه است جه از گفته های وی معلوم میشود که سپیتاک زرتشت (بردیه) تحت اسامی امرائوس و آمرگوس که گفتیم هردو به معنی بی مرگ و جاودانه می باشند درآخرین نبرد کورش با ماساگتها (آلانها) حضور داشته که می دانیم کورش در این نبرد ها از جنگجویان ملکه تومیریس (سمیرامیس، بلقیس، فزنگیس دختر افراسیاب شاهنامه) زخمی بر می دارد و بر اثر آن میمیرد.

 وجود فیلان و سواران هندی در لشکر آمرائوس (زرتشت) بسیار قابل تّوجه است و این نشانگر آن است که زرتشت درحکومت طولانی خود بر باختر (بلخ بامیک یعنی بلخ شهر شخص منور= زرتشت، بودا) برقسمتهایی از شمالغربی هندوستان هم تسلّط داشته است. پس بی جهت نیست که گئوماته زرتشت (لفظاٌ یعنی سرود دان زرین تن) را هندوان تحت نام گوتمه بودا (سرود دان منّور) از خودشان به حساب می آورند و در حقیقت آن نیز تردیدی به خود راه نمیدهند.درحالیکه این پسرخواندهً کورش چنانکه ابومنصور بغدادی آورده تحت نام شروین- که مترادف با امیران به معنی شاهزاده است- از طرف مادر از خاندان کیانیان (پادشاهان ماد) و از طرف پدر از اهل زنج (یعنی سرزمین مردم مادرسالار= سرزمین سرمتها در قسمت سفلای رودهای ولگا و دن)بوده است. 
تحقیق بیشتر نشان می دهد که در اینجا شاخه ای از سئورومتها (سرمتها، یعنی مادرسالاران) مراد بوده است که سرمتهای آنتایی (یعنی سرمتهای کناری، دوراسروها، یعنی صربهای کناری) نامیده می شده اند یعنی همان مردمی که امروزه بوسنی (کناری) خوانده میشوند و مسلمان سنی مذهبند و اسمهای ایرانی بین ایشان فراوان است .لذا بی مناسبت نیست که شکلی ازنام سیدارته بودا ( همان گئوماته زرتشت) درنزد شاخهً ایرانی سرمتها یعنی آلانها (اعقاب ماساگتها) نام نیای اساطیریشان به شمار می آید. در مورد مطابقت سپنداته زرتشت (اسفندیار روئین تن) با شمشون (زاده خورشید= فرزند جمشید) تورات باید افزود که داستان مرگ این هردو که در زیر آوارهای کاخی مدفون میشوند که آن را به منظور کشتن دشمنان بر سر خود ودشمنانشان خراب میکنند، مشترک است.
افزون بر اینکه پدر ایشان یعنی مانوح (بازمانده) و جمشید بازماندهً توفان نیزمطابق می باشند. ظاهراٌ ریشهً داستان شمشون و اسفندیار به روزگار پیش از زرتشت می رسد چون نام ایزد خور شید ایرانیان یعنی مهر(جمشید) در نزد خوارزمیان اِمُری(بی مرگ) بوده که به معنی بی مرگ و جاودانه می باشد و نزد آنان بزرگترین خدا به شمار می آمده است. و این اصل همان امرائوس خبر کتسیاس می باشد که با کورش مفابله می کند گرچه وی در این نقش و همچنین در نقش امرگوس که پادشاه سکائیان دربیکی (دریها، تاجیکان) به شمارآمده، از سوی دیگر به وضوح به جای زرتشت است. قابل تذکر است. کتسیاس در رابطه با ملکه سمیرامیس از کلمهً مرموزی به نام کتو یاد می کند و می گوید:
" که ملکه سمیرامید بعد از توّلدش در کتو رها شده وبا کبوتران پرورش یافته بود". در اسطورهً گرجی امیران، کتو- که یادآور نام کاتیاریان یعنی همه کس و هرکس ها= صربو کرواتها در نزد سکاها است
- به جای خود نام ملکه سمیرامیس (بلقیس) است که مطابق اسطوره ها تحت نام بلقیس(پرگیس، همان فرنگیس که دختر افراسیاب به شمار رفته) عاشق سلیمان (کورش، آرا) بوده است. ولی در واقع این سمیرامیس (بلقیس) همان تومیریس (سرورتوانا و پرگیس) ملکهً ماساگتها (آلانها) بوده که کورش از وی خواستگاری کرده بود، همانکه سر انجام فاتل وی گردید.موسی خورنی نیز از رابطهً عشق و عاشقی بین آرا (کورش) و شامیرام (سمیرامیس، تومیریس) سخن می راند ولی شخص عاشق را همان معشوق عاشقکش خبر هرودوت یعنی شامیرام (تومیریس) به حساب می آورد. چنانکه اشاره شد نام تومیریس از سویی به معنی پر زلف یعنی همان معانی لفظی ذولیخا و بلقیس است که در مورد خود اینان گفتنی است نامهای ذولیخا و بلقیس و فرنگیس (دختر افراسیاب) که به ترتیب در رابطه با یوسف (مادیای اسکیتی، افراسیاب دوم) و کیاخسار (خضر، کیخسرو) و سلیمان (کورش) می باشند جملگی متعلق به همان تومیریس ملکهً تاریخی و اساطیری ماساگتها (آلانها) می باشند.
 امّا نام تومیریس از سوی دیگر در واریانت "تو- امیر- ی-س" معنی سرور جنگجوی بیمرگ را می دهد که این از جانب دیگر نام ایزد خورشید ماساگتها (آلانها) و همسایگان خوارزمی ایشان یعنی اِمُری (بی مرگ) بوده است.. از اینجا معلوم میشود که هرودوت در خبر کشته شدن کورش به دست تومیریس در اصل به نام ملکهً ماساگتها اشاره داشته است و کتسیاس با آوردن نامهای آمرایوس و امرگوس (بی مرگ) سوای زرتشت، نام ایزد خورشید سکائیان آسیایی را مّد نظر قرار داده است.می دانیم هرودوت نام این ایزد را در نزد سکائیان اروپایی اوکراین و روسیه یعنی اسکیتان (اسکلوها) یا همان سکائیان پادشاهی (اسلاف اسلوونها) اویتوسوروس یعنی خورشید جنگاور آورده است. 
که مطابق با خورشید شکست ناپذیر رومیان است که روز میلاد مسیح از روز اختصاصی وی بر گرفته شده است.نام این ایزد خورشید سکایی نزد ایرانیان به صور تخموروپه و تهمورث (به معنی پهلوان" سرزمین ارابهً خوب"= اروپا یعنی داکیه، سرزمین چخرهً اوستا) آمده است که نظیر امیران گرجیها توسط دیوی بلعیده میشود.
 که این بلعیده شدن جای دیگر همان طور که در اسطورهً امیران باقی مانده به صورت به حالت جاودانه به قید زنجیرگرفتار آمدن آنان تصویر گردیده است.گفتنی است در اساطیر پهلوی تخموروپه (تهمورث) نیز نظیر جمشید (همزاد درخشان، خورشید) فرزند ویونگهان (دور درخشنده) به شمار رفته است.
 گفتنی است تخموروپه از سوی دیگر معنی سگ پهلوان دم دراز را می دهد که در اسطورهً گرجی امیران با همان کورشا (یعنی مربوط به شکارگر قوچهای وحشی) جایگزین گردیده است . خواهیم دید تخموروپه (تهمورث) از نظر تاریخی با تیگران ارامنه (لفظاٌ یعنی درندهً تیز) پسر جمشید/ زرتشت فابل تطبیق است. گرچه از سوی دیگردرکّل گرشاه (کیومرث) ،سیامک، فرواک ،هوشنگ، تهمورث و جمشید یعنی پیشدادیان اوستا چنانکه آرتورکریستن سن دانمارکی آن را دریافته است با پارالاتهای سکاها یعنی نخستین مخلوقات قانونگذار اساطیری آنان مطابق می باشند. 
به هرحال در اسطورهً گرجی امیران، کورش جاودانه،همان پشوتن اوستا(یعنی تن به سزا ارزانی،در اصل سازندهً سّد دربند داریال قفقاز)با این سمبل یوزپلنگ نشان داده شده است.درطرف دیگر زنجیر در وجود امیران،زرتشت، اِمُری (خدای خورشید) کمبوجیه و آستیاگ باهم اشتراک یافته اند. ولی در اساطیر ارامنه همسایهً جنوبی گرجیها که در تاریخ ارمنستان موسی خورنی ثبت شده به جای امیران ، اژی دهاک (آستیاگ) و آرتاوازد (کمبوجیهً سوم) و آرتاباز(زرتشت) است که درهم ادغام گشته اند.چنانکه قبلاٌ اشاره شد نقش ایزد خورشید و زرتشت این اسطوره یعنی امیران،در اسطوره توراتی شمشون (مربوط به خورشید= امیران،اسفندیار) بهتربرجای مانده است چون نام پدر وی یعنی مانوح یعنی بازمانده نیز مطابق با جمشید (هوم،گودرز، سپیتمه) یعنی پدر زرتشت می باشد. 

در اساطیرپهلوی نیز تهمورث (امیران گرجیها)همانند جمشید پسر ویونگهان یعنی خورشید دور دست به شمار رفته است. جالب است که موسی خورنی به صراحت شمشون تورات را ازقبیلهً یهودی آماتونی یعنی مادهای مهاجرذکر کرده است. در رابطه با یک پسر زرتشت در تاریخ ارمنستان موسی خورنی مطالب مهمی ذکرشده که از مقابلهً آنها با مندرجات کتاب تاریخ پارس کتسیاس نکات جالب توجهی در بارهً زرتشت و پسرانش معلوم می گردد: کتسیاس می گوید که در نبرد کورش با امرائوس (زرتشت/تومیریس) سرانجام امرائوس پادشاه دربیکان (زرتشت پادشاه دریها، تاجیکان) و دو پسرش کشته شدند.که در اینجا می توان خبر کشته شدن گئوماته زرتشت و دو پسرش را به دست داریوش و همدستان پارسی اش از وقایعی که منجر به کشته شدن کورش گردید متمایز نمود.
به عبارتی روشن تر آمرائوس/آمرگوس پادشاه سکائیان پارسی دربیکی (زرتشت) و دو پسرش به در مقابله با کورش بلکه به دست داریوش کشته شده اند؛وجه اشتراک کورش، داریوش و تومیریس که در این رابطه موجب خلط مبحث شده اشتراک آنها درلقب شامیرام (به ظاهر یعنی شاهکش) بوده است. پس در ترور گئوماته زرتشت (بردیه) و پسرانش به دست داریوش وهمراهانش پسر سوم زرتشت که در آن هنگامه در ارمنستان و آذربایجان و اران حکومت می کرده از واقع جان سالم به دربرده است:گزنفون و خارس میتیلنی محل حکومت زرتشت (زریادر، بردیه، یرواند) و جانشین وی تیگران را ارمنستان و اران و آذربایجان گزارش می کنند.
بنا براین همان طور که مندرجات کتیبهً بیستون و کتب پهلوی و تاریخ ارمنستان موسی خورنی برمی آید در وقایع بعد از مغ کشی داریوش (همان جاماسب شاهنامه و اوستا به معنی لفظی مغ کش)تیگران (به معنی لفظی موجود درنده)- که به وضوح به جای پسر کوچکتر زرتشت یعنی خورشید چهر کتب پهلوی ملّقب به سالارجنگجویان است- در ارمنستان نبرد موفقیت آمیزی را علیه نیروهای داریوش رهبری مینموده است. 
داریوش نتیجهً نبردهای نیروهایش با ارامنه به رهبری "تیگران پسر یرواندقصیرالعمر" (خورشیدچهر پسرکوچکتر زرتشت) را ناگفته گذاشته است؛ اصلاٌ نام وی را به عمد درکتیبه ذکر نمی نماید و این خود نشانگر آن است که بر وی دست نیافته و یا مجبور به مصالحه با او گردیده است.به هر حال بعد از این وقایع خاندان ویدارنه (یکی از سران پارس که فتل بردیه/زرتشت شریک بوده) و خاندان وی در آنجا حکمرانی نموده اند و این نشانگر کنار رفتن خاندان زرتشت/بردیه از حکومت ارمنستان و اران و آذربایجان می باشد.ناگفته نماند که در این حین داریوش به جهت ملاحظات سیاسی با دختر و زن بردیه وجیه المله (زرتشت) یعنی پرمیس (پر دانش، همان پوروچیستای اوستا) و آتوسا (هوتس، دختر معروف کورش زن سابق بردیه/زرتشت) ازدواج مینماید.موسی خورنی در رابطه با تیگران نام پادشاه مخاصم وی را اژیدهاک (سمبل ظلم و ستم) آورده است که بی شک در اینجا داریوش مراد بوده است.در کتاب پهلوی یادگار زریران نیز نبردهای پسر زریر/زرتشت یعنی بستور (جوشن بسته) موفقیت آمیز ذکر شده و وی توانسته است که انتقام خون پدر را ازدشمنانش بگیرد گرچه خبر یادگار زریران تحریف شده است از این نظر که داریوش و پدرش ویشتاپ را با سپنداته (زریر، زرتشت) و برادرش مگابرن (ویشتاسپ کیانی اصلی) جایگزین نموده اند. در نتیجه داریوش (جاماسب) قاتل زرتشت و خانواده اش که بعداً به مقام دامادی مقتولین رسیده، حامی آیین و خانواده گئوماته زرتشت (بردیه، زریر)معرفی شده است.نام بستور(یعنی جوشن بسته) ما را به وضوح به سوی نام اوستایی تخموروپه ( یعنی پهلوان پلنگ/یوزپلنگ مانند، تهمورث شاهنامه) رهنمون می گرددچه لقب اوستایی تخموروپه یعنی ازینونت (یعنی زیناوند، مسلّح) مترادف نام بستور است.
 از سوی دیگر خود نام ایرانی تیگران نیزچنانکه در زبانهای اروپایی باقی مانده در زبانهای ایرانی به معنی درندگانی چون ببر و پلنگ و پوزپلنگ و شیر و گرگ بوده است. ناگفته نماند داریوش در رابطه با تیگران و ارامنه اشاره ای به نام قلعه پلنگ در ارمنستان نموده است که باید همان تیگرانا کرت (ساختهً تیگران) خبر موسی خورنی باشد.در تأیید انطباق نامهای تیگران و بستور و تخموروپه نامهای متوالی شجره نامه توراتی آنان یعنی شالح (صالح، زرتشت) و آرپاکشاد (تخموروپه) را در دست داریم که پسر و پدر معرفی شده اند. در ثانی چنانکه گفته شد لقب اوستایی تخموروپه (= تیگران) ازینونت یعنی (=بستور) است. چنانکه پیداست که این القاب در رابطه با اسامی تیگران و بستور پدید آمده اند.
 در شجره نامهً تیگران تاریخ ارمنستان موسی خورنی می توان اسام/القاب مربوط به پدروی یرواند قصیرالعمر(زریادر، سپیتاک، بردیه، زرتشت) و جدّ وی هایکاک دوم (هوم عابد، جمشید برادر یا پدرهوشنگ، سپیتمه،مانوی هندوان) را از روی معانی لفظی آنها به سادگی تشخیص داد:
گزنفون در خاندان پدری همین تیگران معاصر کورش (به احتمال زیاد جّد مادری تیگران) اشاره به فیلسوف تارک الّدنیای دانا و معروفی گی کند که این فرد بی تردید همان هوم عابد دستگیر کنندهً مادیای اسکیتی (افراسیاب) درجنوب شرقی دریاچهً اورمیه می باشد. چه در اوستا هوم عابد و سرور (لفظاٌ یعنی دانای نیک یا همان هوشیوثن یعنی خوب کردار) که در قرآن تحت نام ایرانیش هود (دانای خوب) و در تورات همداتای ( مؤبد با آیین) آمده همان است که درروایت اوستایی دیگر با نام فرواک پدرهئوشینگه (هوشیار، زرتشت)معرفی گردیده است. وی تحت نام جمشید (در اصل موًبد زرین) در گرشاسب نامهً اسدی طوسی فرمانروای تارک الّدنیایی به شمار آمده است.
 اما در همین نام جمشید (مؤبد زرین) زرتشت و پدرش سپیتمه (هوم، گودرز) مشترک بوده اند. از همینجاست که زرتشت شاهزاده (شروین خرمدینان) تحت نامهای بودا (منّور) وایوب (آنکه به آزمایشات سخت برگمارده شد) رهبر و فیلسوفی تارک الّدنیایی به شمار رفته است.و باز از همینجاست که اسدی طوسی فرزند جمشید (در اینجا زرتشت) را تور(یعنی گرگ) آورده است که مطابق با تیگران (درنده تیزدندان) است که همان تخموروپه (پهلوان ببر مانند) و بستور (جنگجوی جوشن پوش) مذکوردر اوستاست.
 در گرشاسب نامه اسدی طوسی جمشید تارک الدّنیا (سپیتمه/زرتشت) بعد از سیرزابلستان (افغانستان) و هندوستان، در کشورچین توّ سط مأموران اژی دهاک ( در اینجا منظور سپیتور اوستا= کورش) با اره به دو نیم میشود که این اسطوره درروایات اسلامی با اسم زکریا (دانای سرودهای دینی، سپیتمه/ زرتشت)آورده شده است.گفتنی است در مهابهاراتهً هندوان هم با اندکی تغییر زریترتشتره (شهریار زرین یعنی زرتشت)که تارک الدّنیا وکورزاد (در واقع پسرخواندهً کورو یعنی کورش) است در جنگل دور دستی به آتش دشمنانش ازبین میرود.می دانیم که یکی از اسامی پهلوی زرتشت یا همان نئیریوسنگ (پیامبر) رشن چین یعنی عادل سرزمین چین است که شاید مربوط به عهدی است که هنوز بودا ازاصلش زرتشت باز شناخته میشده و شاید هم به سبب نزدیکی محل حکومت زرتشت دربلخ و نواحی شرقی آن بدین نام خوانده شده است. 
در این رابطه گفتنی است القاب شهر بلخ پعنی بلخ منّور و بلخ الحسنه لابد به جهت حکومت زرتشت زرین مو و درشت اندام (بودای بامیان) در این ناحیه بدان داده شده است. چه منوّر و خوب و زیبا ودرشت اندام معنی القاب زرتشت یعنی بودا ، هامان ، سریر و بردیه (تنائوکسار) می باشند. در اوستای موجود هم نام بستور (تیگران) به درستی بعد از پدرش سپنداته (سپیتاک زرتشت) ذکر گردیده است. موسی خورنی نام خواهر تیگران را تیگرانوهی آورده است که منظور همان پرمیس (پوروچیستا) دختر کوچک زرتشت است.
 وی می گوید که به سبب مصالح سیاسی با اژی دهاک (در اینجا منظور داریوش/ جاماسب) ازدواج نمود. موسی خورنی شجره نامهً تیگران را چنین آورده است:
 "پاروئیر" (بسیار دانا) پسر سکایوردی (پسرسکا یعنی همان پارتاتوا) که در شاهنامه تحت نام افراسیاب (در واقع افراسیاب دوم) معرفی گردیده است. "هراچیا" (روشن) که همان خنوخ دوم تورات به همان معنی لفظی روشن و کیاخسار تاریخ هرودوت یعنی کیخسرو شاهنامه است. "پارنواز" (پرثروت و پرنیرو) که همان آستیاگ (ثروتمند) پسرکیاخسار (هووخشتره، کیخسرو ، خضر) است. "پاچویح" (پاک نطفه) که همان سپیتمه (پاک نژاد) پدر زرتشت و داماد آستیاگ است. از اسامی "کرناک" (زرین)، "پاوس" (نگهبان دعا)، "هایکاک" (شاعرو مرد سرودهای دینی) و "یرواند قصیرالعمر" (یاوری کنندهً دارای عمرحکومت کوتاه) در واقع خود زرتشت (سپیتاک، گئوماته، بودا، ایّوب) مراد می باشند.
 گفتنی است موسی خورنی جای دیگر از دو برادر فرمانروای منطقه به اسامی یرواند (کمک رسان) و یرواز (یاور دانا) نام می برد که به ترتیب مطابق با آستیاگ (آخروره یعنی فرد عادل اوستا) و داماد وی سپیتمه (پاک نژاد) می باشند که هردو به دست آرتاشس (فرمانروای عادل، منظور کورش) کشته میشوند. موسی خورنی سرانجام در پایان این شجره نامه از تیگران ( یعنی درنده ببر و پلنگ و گرگسان) به عنوان پسر یرواند قصیرالسلطنه (گئوماته زرتشت، بردیه)نام می برد که گفتیم همان پسر کوچک زرتشت یعنی خورشید چهر (= راهوله پسر بودا) می باشد.
 درگرشاسب نامهً اسدی طوسی نام زن جمشید تارک الدّنیا (منظور زرتشت، بودا) سمن ناز (فربه ناز) به عنوان دختر کورنگ شاه زابلستان (افغانستان) قید شده که بی تردید منظور همان آتوسا (توپل) دختر معروف کورش، زن گئوماته زرتشت است که بعد از قتل وی زن داریوش (همان جاماسب = مغ کش) گردید و از وی خشایارشا را متولد شد.
 در پایان گفتنی است که تیگران نیز نظیر پدرش یرواند (گئوماته زرتشت) مشخصات بارز قبیلهً اجداد پدری خویش یعنی اسلاوهای سئوروماتی دوراسروها ( صربهای دوردست، بوسنی ها) را با خود به همراه داشته است؛ چه موسی خورنی مورخ ارمنی عهد قباد ساسانی در مورد صفات جسمانی و خصال وی می آورد: " تیگران یرواندیان موبور در انتهای موها مجعد این گونه کارهای شایسته برای مملکت ما بسیار انجام داد.
 تیگران مردی گلگون رخسار با چشمان زیبا و گیرنده ، چهار شانه و خوش اندام با عضلاتی پیچیده ، پاهایی خوش برش، در خوردن نوشیدن معتدل در بزم و ضیافت خوددار و با نزاکت بود به طوری که متقدمین با نوای طنبور ترانه هایی در بارهً او به مضمون ذیل می سرودند:
" بسیار خردمند و سخن آرا و در امیال جسمانی نیز معتدل و اصولاٌ عاقل و مروج تمام خصلتهای مفید انسانی بوده است." در پایان گفتنی است در شجره نامهً پیشدادیان اوستا و شاهنامه کیومرث/ مشیه، سیامک (سامک، یعنی کناری)،فرواک (واعظ)، هوشنگ (هوشیار،همان ایرج)،تخموروپه (پهلوان یوزپلنگ مانند) به ترتیب مطابق با ایمرو (یمه)، ویوسوت وداها (دور درخشنده، دوراسرو، ویونگهان) و هوم عابد (سپیتمه،مانو، جمشید پدر)، زرتشت (سپیتاک، مانو ویوسوت، جمشید پسر، ابراهیم ادهم) و تیگران (خورشید چهر پسر زرتشت) می باشند. در پایان گفتنی است لقب اوستایی پشوتن (یعنی تن به سزا ارزانی، مجرم و گناهکار) علاوه بر کورش/ فریدون ( کشندهً "جمشید یا همان سپیتمه پدر زرتشت") به داریوش یعنی همان جاماسپ (یعنی مغ کش، کشندهً سپیتاک زرتشت) نیز اطلاق گردیده است.؛ چه در اوستا فقرهً 103 فروردین یشت از زرتشت ، داریوش ، تیگران و کورش در کنار هم به ترتیب تحت عناوین هئوشیوثن (نیک کردار)، پیشی شیوثن ( سرکوبگر)، بستور (زره بسته) و کوارسمن (کرزم، فرمانده رزم کیانی) نام برده شده است که لابد خویشاوند تنی یا سببی یکدیگر تصور گردیده اند. پیداست لقب مشترک پشوتن کورش و داریوش که به معانی سرکوبگر، مجرم، تن به سزا ارزانی است به سبب مقتول شدن سپیتمه جمشید و پسرش گئوماته زرتشت به دست آنان بدیشان داده شده است. در این رابطه ناگفته نماند که نام کورش و داریوش در رابطه با زرتشت بیشتر به صورت فرشوشتر (شهریار جوان) و جاماسپ (یعنی سرکوبگر مغان) ذکر شده و به درستی به ترتیب پدر زن گئوماته زرتشت و داماد وی به شمار رفته اند. به هر حال پشوتن به معنی لفظی سازندهً پل (سد دربند داریال قفقاز) که مکانش در سمت شهر اساطیری کنگ دژ سیاوش (یعنی شهرگنجهً اران) تعیین شده است در اصل همان کورش است؛ چون لقب وی یعنی چیثرومیهن (پادشاه چهار کشور جهان) نیز بنا به کتیبهً بابلی کورش متعلق به کورش بوده است.
 در شاهنامه این معنی در لقب دیگر وی یعنی فریدون یعنی جهانگیر بهتر برجای مانده است. می دانیم که درکتب پهلوی در سمت کنگ دژ سیاوش یعنی گنجه نام رود کورا (کورش) نیز به مناسبت انتساب مملکت چهار گوشهً ورنه (گیلان) به کورش وهمچنین لقب چیثرومیان کورش/ پشوتن به نام چیثرومیان (چیثرومیهن) خوانده شده است. اصلاٌ خود نام اران تعلق به آرا (یرج) داشته که نام مشترک کورش و پسر خوانده اش بردیه زرتشت بوده است. 
به نظر می رسد در رابطه با همین صفت چهارگوش گیلان قدیم بوده است که در نقشه های بطلمیوسی، دلتای بزرگ محل تلاقی رودهای کورا و ارس به صورت مستطیلی بزرگ رسم شده است. در مجموع پشوتن در معنی تن به سزا ارزانی بعداٌ عنوان داریوش (اسفندیار مجعول) پسر ویشتاسپ گردیده است چون در اساطیر اسلامی نیز اسم جاودانی معروف زرتشتی سفیانی آمده که پیداست نشانگر آثفیانی یعنی لقب فریدون/ کورش می باشد.
 در اسطورهً ترکی آذری بامسی بئیرک یعنی درخشان اندام و زرین تن(همان زرتشت، زریادر) که در کتاب اساطیری ده ده قورقود به یادگار مانده است، نام دوشاخهً خاندان هخامنشی در تقابل با هم ایچ اوغوز (تیرهً مرکزی) و دیش اوغوز (تیرهً کناری) آمده اند که به وضوح قابل مقایسه با خاندان کورو ( هخامنشیان شاخهً کورش) و خاندان پاندو (زرین کمرنگ، یعنی هخامنشیان شاخهً داریوش) در حماسهً معروف هندی مهابهاراته می باشند.




کوههای اوستا



در اوستا ، خصوصاٌ در زامیاد یشت (پرستش فرشتهً زمین)، اسام کوههایی یاد گردیده که اغلب آنها در فلات ایران قرارگرفته اند، ولی در باب اینکه نام این کوهها به چه معنی و مطابق با کدام کوهستانها می باشند تحقیقات لازم صورت نگرفته و کار ابراهیم پورداود و ایرانشناسان غربی در همان مرحلهً مقدماتی متوقف مانده است چه متأسفانه مردم میهن ما با ایرانشناسی به مفهوم علمی آن تا حدود زیادی، بیگانه است و سرمایه و توجه لازم از طرف دولتمردان ما هم بدین امر مهم مبذول نمی گردد. در صورتیکه با کمک زبانشناسی تطبیقی در زبانهای اوستایی،پهلوی و فارسی و دیگر لهجه های زبانهای ایرانی می توان بسیاری از این کوهها را سناسایی نمود.

 در این راه تلاشی را مرحوم بهاءالدین خرّمشاهی در کتابی تحت نام کوههای ناشناخته اوستا شروع کرد ولی کار وی صرفاٌ براساس احساسات پاک میهن دوستانه بوده و فاقد شناخت علمی می باشد چه وی بدون ملاحظهً تطورات متوالی زبانهای کهن ایرانی زبان کردی کرمانشاهی را با زبان اوستایی یکی گرفته و تمامی این کوهستانها را در نواحی زادگاه خویش کرمانشاهان وحوالی آن جستجو نموده است. می دانیم زبان کردی خود بازماندهً تطور یافتهً مخلوطی از لهجه های ایرانی سکایی- مادی (ساگارتی) و پارسی است که لغات فراوانی هم از دیگر زبانهای منطقهً خاورمیانه وارد آن گردیده است، ولی زبان اوستایی زبان مغان ماد بوده است که خصوصاٌ در آذربایجان و منطقهً ری سکونت داشته اند. در اینجا ابتدا ترجمهً آن قسمت از زامیاد یشت را که مربوط بدین کوهستان ها میشود از جلد دوم یشتها تألیف ابراهیم پورداود می آوریم و درادامه نام و مکان این کوهستانها و دیگز کوههای معروف اوستا را مورد بررسی قرار می دهیم،چنانکه گفته شد این تحقیقات درمرحله آغازین آن متوقف مانده و نگارنده تنها نتایج ملاحظات جواری خود را درطی سی سال تحقیق در تاریخ و اساطیر اوستایی بیان می نماید:
زامیاد یشت (پرستش فرشتهً زمین)

"به خوشنودی کوه مزدا آفریدهً، سهولت اشا (رفاه راستین) بخشندهً اوشیدَرِنَ و فرّ کیانی مزدا آفریده و فرّ مزدا آفریدهً به دست نیامدنی. 1 نخستین کوهی که از زمین برخاست ،ای سپیتمان زرتشت،هرائیتی بلند است که همهً ممالک غربی و شرقی را احاطه نموده است. دومین کوه زِرِذَزَ که از آن طرف مانوش نیز همهً ممالک غربی و شرقی را احاطه کرده است. 2 از این کوههای اوشیدم، اوشیدرن و سلسلهً اِرِزیفیّه سر زد، ششمین اِرِزوُرَ هفتمین بومیه هشتمین رئوذیت نهمین مزیشونت دهمین اتردنگهو یازدهمین آِرِزیشَ و دوازدهمین وائیتی گئس. 3 و آدَرَنَ و بَیَنَ و ایشکتَ اُپائیری سئنَ که پوشیده از برف است فقط مقدار کمی آب میشود دو سلسله کوه همنکونَ، هشت سلسله کوه وشن ، هشت قلّهً ائورونت، چهار کوه ویذوَنَ. 4 اَئزَخ، مَئنَخ ، واخذریک، اَسَیّه ، توذسکَ، ویشوَ، درئوشیشونت، سائیری ونت ،ننگهوشمنت، ککهیو، انترِکنگهه. 5 سیچی دَوَ ، اهورنَ، رئِمن، اشَ ستِمبنَ، اورونِیووائیذیمیذک ، اسنونت، اوشئوم، اوشت خوارنه، سیّامکَ، وفریه، واُرووشَ. 6 یَهمییه جَتَرَ ، اُذوتوه ، سپیت وَرِنه، سپنتوداته، کدرووَ اسپَ، کَئوایریسَ و قلهّ برو سرّین،برنَ، کوه فراپیه، اودریه، کوه رئونت و کوههای دیگر که پیش از این مردمان به آنها نام دادند، از آنها گذشته بیندیشیدند."
استاد پورداود از روی منابع دورهً مسلمین به اهمیت دینی فراوان کوه سبلان( به معنی جایگاه پر سود) در دورهً پیش از اسلام پی برده بوده ولی متوجه نامهای اوستایی این کوه یعنی هئوکئیریه (خوب کنش) و اوشیدرنَ یا همان اوشدیریکآی منابع آشوری( یعنی کوه فروغمند و درخشان) و قّلهً بروسرَین (دارندهً زیبایی) که در نام چشمهً آب معدنی معروف آن یعنی سرئین باقی مانده، نشده است. وی در جلد دوم یسنا در بارهً این مقّدسترین کوه ایرانیان باستان می آورد: "خاقانی شروانی در شعرخود راجع به سبلان می گوید: قبلهً اقبال سبلان دان کو زشرف کعبه وار قطب کمال است کعبه بودسبزپوش او زچه پوشد جامهً احرامیان که کعبهً حال است در خبری خوانده ام فضیلت آنرا خاست مرا آرزوش قرب سه سال است رفتم تا بر سرش نثار کنم جان کوست عروسی که امهات جبال است چادر بر سر کشید تا بن دامن یعنی بکرم این چه لاف محال است کوه سولان (سبلان) در آذربایجان نزد ایرانیان، به جای تور سینا است نزد بنی اسرائیل ...... میرخواند در روضةالصفا در ذکر سلطنت گشتاسب آورده :" در تاریخ بناکتی و معجم مسطور است که زرتشت حکیم در زمان او ظاهر شد.... و در همان دم که زرتشت متولد شد بخندید چنانکه تمام حضار مجلس آواز اورا بشنیدند و چون بزرگ شد به جبلی از جبال اردبیل بالا رفت و از آنجا فرود آمد کتابی در دست و می گفت که این کتاب از سقف خانه که بر این کوه واقع است نازل شد... و یکی دیگر از آن حکایات این است که آتشی در دست داشت و دست او نمی سوخت و چون گشتاسب به مجلس وی در آمد آن را بدو داده دست او نیز نسوخت و به دست دیگران نیز رسیده حرقتی ظاهر نگردید." چنانکه گفته شد استاد پورداود و ایرانشناسان اسامی اوستایی این کوه را در نیافته اند در صورتیکه اوستا محل فدیه آوردن جمشید(شاه میرای نخستین، سپیتمه پدر زرتشت) به الههً باکرهً آبها یعنی ناهید -که مکانش همین کوه هئوکئیریه (سبلان) به شمارمی رفته -همین کوهستان ذکرنموده ونیز مطابق کتب پهلوی آنجا همچنین محل یکی از همپرسگیهای زرتشت با اهورامزدا بوده است.پس بی جهت نیست که در احادث وروایات اسلامی کوه سبلان محل هبوط ارواح و آدم ابوالبشر به شمار رفته است. 

کوه اوستایی دیگر آذربایجان که بعد از سبلان در درجهً دوم قدوسیت قرار داشته و تا حدودی با آن پهلو به پهلو می زده همانا کوه سهند یا همان اسنونت اوستا (به معنی دارندهً ییلاق یا روشنایی روز) بوده که یکی دیگر از محلهای همپرسگی زرتشت با اهورا مزدا به شمار رفته است. سبب معروفیت این کوه در اهمیت آن به مثابهً مخزن آب منطقه و مراتعش ونزدیکی اش به شهر رغهً زرتشتی (مراغه) بوده است.
 معانی و نام و نشان دیگر کوههای مذکور در زامیاد یشت به تحقیق این جانب که بر پایه نظریات پورداود می باشد از این قرار است: هرائیتی بلند یا همان هرابرزئیتی (یعنی کوه بلند) همان کوهستان معروف البرز است.
 هرا(کوه) همچنین نام کوهی در نزدیکی مراغه بوده، آنجا که بنا بر شاهنامه هوم عابد افراسیاب را دستگیر می نماید و اکنون زیش نامیده میشود که باید همان ارزیش (یعنی کوه راست برافراشتهً مذکور در همین زامیاد یشت) باشد.زرذز (کوه دژ زرین) با زرد کوه بختیاری مطابقت دارد.مانوش (کوه فرد دانا) از لحاظ معنی به وضوح یادآور نام قلّهً دنای استان فارس است. اوشیدم (جای دمیدن نور) همان کوه معروف بابای افغانستان است که نامش از ریشهً اوستایی"با" یعنی درخشیدن مأخوذ است. خود زامیاد یشت در فقرهً 66 این کوه را با رود هیرمند و دریاچهً هامون پیوند داده است.
 ارزیفیه ( یعنی کوه عقاب یا کرکس) بی شک همان کوه کرکس کاشان است ،چون خشثریتی ( کیکاووس) در آبان یشت اوستا در این کوه که در نزدیکی پایتخت وی کاشان بوده، فدیه برای ناهید الههً آبها آورده است. کوههای ارزور (دارای باغهای خوب) و بومیه (خاکی) به سبب مربوط شدن آنها با مرزهای آسیای صغیر و گیلگامش پرستی باید همان کوههای علمدار و میشو در نزدیکی شهر مرند باشند. رئوذیت (کوه پر علف) رادارمستتر با کوه رویان مازندران (کوه نزدیک شهر رودبار) مطابقت داده است. مزیشونت ( کوه دارندهً بزرگی) همان کوه ماسیس یعنی آرارات می باشد. انتردنگهو (کوه واقع در میان مملکت) احتمالاٌ همان کوه آلاداغ شمال خراسان است چه نام ترکی این کوه علی القاعده به صورت آراداغ به معنی کوه میانی است. وائیتی گئس با نام بادغیس افغانستان مطابقت دارد.
 آدرن (کوه هوشمند) یادآور نام کوه همایی (کوه منسوب به دانای نیک) در جنوب شرقی سبزوار است. بیّنَ (درخشان) مطابق با کوه بین آلود خراسان و همچنین بوانات فارس میباشد. ایشکت اوپائیری سئن (کوه برتر از پرش عقاب) را با کوههای هندوکش افغانستان مطابق می دانند. دو سلسله کوه همنکون (پرکنج) با کوه هزار کرمان مطابقت دارد. هشت سلسله کوه وشن (جایگاه خوب) به نظر می آید همان اشترانکوه لرستان باشد چه لغت اشت به اوستایی به معنی هشت است.
ائورونت (تند و تیز) را به اتفاق همان کوه الوند همدان می دانند که علی القاعده نامش از همان ریشهً اوستایی ائورونت (نوک تیز) اخذ شده است. چهار کوه ویذون (فراهم شده، گردآمده) با کوههای چهارگنبدان کرمان مطابقت می نماید. ائزخ (دارای فراوانی خوب) یادآور کوه ایذه و مئنخ (میهن خوب) نشانگر کوه زرین نزدیک شهر ایذه می باشد. واخذریک (دارای درخشندگی خوب) مطابق کوه دینار استان فارس است. اسیّه (آسمانی) یادآور کوه بحر آسمان کرمان و توذسک (کوه سگپرستان کوچ نشین) به ظاهر مطابق با کوه شاهنشین تویسرکان است. کوه ویشو (دارای خوبی فراوان) با کوههای هزار مسجد خراسان مطابقت دارد.
 درئوشیشونت (دارای درندگی و برندگی) با شیرکوه یزد قابل تطبیق می باشد. کوه سائیریونت (دارای سنگ ریزه) با نام سی سخت نزدیک قلّهً دنا مشابهت دارد. ننگهو شمنت (کوه معروف) با کوه نائین مشابهت دارد. ککهیو (کوه مردم میان کوهستانها) با کوهستان کهگیلویه مطابقت دارد. انترکنگهه (کوهی که میان سزرمین گنج یعنی فارس است) با کوه قارون فارس مطابقت می نماید.
 سیچی دو (سوزانندهً فریبکاران) یادآور کوه آتشفشان تفتان است. اهورن (کوه خدا) یا نام کوه الله اکبر شمال مشهد و بیستون(کوه خدا) کرمانشاهان نام مشترکی دارد.. رئمن (دولت خانه یا ثروت سرا) به وضوح یادآور کوه رامند خبر حمدالله مستوفی است در نزهة القلوب است که مکانش بین قزوین و خرقان ذکر شده است. طبق گفته حمدالله مستوفی ذکر این کوه در فهلویات بسیار آمده است: کُه الوند خوش بی با دماوند ابی رامند کوه چون مینمایند اش ستمبن (تکیه گاه اشا) با نام کوههای تخت سیمین و بیستون کرمانشاهان قابل تطبیق است.
 اورونیو وائذیمیذک (کوههای دارای سرسبزی گسترده) با کوههای اورامان کرمانشاهان مطابقت دارد. اوشئوم (کوه درخشان یا سوزاننده) می تواند همان قلّه دماوند یا تفتان باشد. اوشت خوارنه (دارای فّر آرزو شده) می تواند کوه دماوند (پاتیشخوار منابع آشوری) یا کوههای خرقان منظور باشد. سیامک (سیاه مویمند) و وفریه (برفمند) با چندین کوه فلات ایران که به نامهای سیاه کوه (سوادکوه، قره داغ) و سفید کوه نامیده میشوند قابل تطبیق هستند. وست احتمال داده منظور سیاه کوه و سفید کوه نزدیک هرات میباشند. واوروش (دور کشیده) به نظر میآید همان قافلانکوه (قافله کوهها) باشد. یهمیه جتر (یعنی کوهی که از آن صمغ کتیرا به دست می آید) با کوههای جغتای و جوین سبزوار مطابقت می نماید. اُذوتوه (کوهی که برآب مسلط است) یاد آور نام کوههای ارسباران آذربایجان است.
 کوه سپیت ورنه (کوه سفید رنگ) با نام کوه آقداغ نزدیک سهند مطابقت دارد. سپنتوداته (آفریدهً خرد مقّدس) به نظر می رسد همان کوه صلوات در شمال سبلان منظور شده باشد. کدرواسپ (کوه اسبهای کهر) در کتاب پهلوی بندهش به نزدیکی طوس گزارش شده است. باید همان کوه قره داغ آن حوالی منظور باشد چه به نظر می رسد جزء انتزاعی کدر در این نام به ترکی قره ترجمه شده است. کوئیریس (کوهی که به شکل رشته گردنبند یا دارای راه است) نام کوهستانی درنزدیکی جنوب شرقی شهر رغهً زرتشتی (مراغه) می باشد چه این کوه که اکنون علی القاعده کلگزی نامیده میشود بنا به کتاب پهلوی بندهش هم در ایرانویج (شهرستان مراغه) واقع شده است. 
کوه برن (برنده، نگهدارنده یا پوشیده) شاید کوه باران نزدیک نهبندان در جنوب شرقی خراسان یا کوههای طالش گیلان (ورنهً اوستا) منظور باشد. فراپیه (کوه پرآب) شاید کوههای چهل چشمهً جنوب آذربایجان غربی منظور باشد. اودریه (کوه درهً آب) شاید کوهستان رودبار منظور باشد. کوه رئونت بنابر کتاب پهلوی بندهش در نزدیکی گناباد است و آتشکدهً آذربرزین در نزدیکی آن بر پا بوده است. درپایان گفتنی است نام کوهستان زاگروس بدین صورت در اوست ذکر نشده است ، ولی در شاهنامه و کتاب پهلوی بندهش نام آنجا به صور اسپروز و اسپروچ (سپ رود) بیان شده که می توان آنها را دارای رودهای طغیانگر و سیلابی معنی نمود و این از سوی دیگر معنی کلمهً اوستایی ژغر روذ است که علی الاصول در یونانی و پهلوی و فارسی می توانست زاگروس تلفظ گردد. بنابراین نام کوهستان زاگروس نیز در اصل یونانی نبوده بلکه اوستایی است. فردوسی در باب نام این کوه چنین می سراید: همی رفت آن شاه گیتی فروز بزد گاه در پیش کوه اسپروز.

از آواتار تا ریگ جن . رازی مگو از ایران باستان


پل آدرین موریس دیراک، Paul Adrien Maurice Dirac وقتی در ۱۹۲۶ با تلفیق مکانیک کوانتومی و نسبیت عام و خاص توانست فرمول‌بندی جدیدی ارائه دهد که وجود ذراتی که بعدها به ضدذره شناخته شدند را پیشبینی می‌کرد گام بزرگی در راه پیشرفت فیزیک برداشت. از آن پس دانشمندان برای هر حامل انرژی دنبال ذره‌یی می‌گشتند و  ذره‌یی به نام گراویتون (Graviton) که از خانواده‌ی مزون‌ها Meson ست، با اسپین ۲ و بارالکترونی و جرم در حالت سکون صفر، به عنوان حامل جاذبه شناخته شد. این ذره تا کنون آشکارسازی نشده بود. درواقع این که دو جرم هم‌دیگر را جذب می‌کند به دلیل وجود این ذره است. یک گروه گراویتون‌یاب از دهه‌ی سی میلادی توسط نیلز بور در دانمارک تشکیل شد تا این ذره را پیدا کنند. دانشمندان بزرگی از هیدکی یوکاوا (湯川 秀樹) ژاپنی تا عبدالسلام پنجابی (압두스 살람) و ورنر هایزنبرگ (Werner Karl Heisenberg) آلمانی طی سال‌های متمادی در این گروه عضو بودند. سرانجام این گروه نشان داد در برخی از مواد کانی ذرات گراویتون وجود دارد که در کویرهایی که درجه‌ی حرارت در آن‌ها بالا برود ممکن است در دل شن‌ها یافت شود.
گروهی از برجسته‌ترین کانی‌شناسان در دانشگاه لوول ماساچوست (University of Massachusetts Lowell) به سرپرستی یکی از نوادگان کانی‌شناس برجسته‌ی فرانسوی رنه ژوست آئویی (René Just Haüy) پس از دریافت آخرین دست‌آوردهای تئوریک انستیتو نیلز بور با بررسی هزاران نقشه‌ی ماهواره‌یی سه نقطه در جهان را مشخص کردنند که ممکن بود دارای خاک یا شنی سرشار از ذرات گراویتون باشند. صحرای سینا در مصر٬ رَبع‌الخالی در عربستان و ریگ جن در کویر مرکزی ایران(۱). گروه‌هایی را به مصر و ربع‌الخالی اعزام کردنند.
اما به دلیل نبودن ارتباط سیاسی بین آمریکا و ایران و خطر دستگیری تیم اعزامی و از آنجا که منطقه‌ی ریگ جن به «نطنز» نزدیک است مقامات «جمهوری اسلامی» اعزام هرگونه تیم تحقیقاتی به این منطقه را رد می‌کرد و تصور می‌کردند اعزام تیم تحقیقاتی محملی برای جاسوسی اتمی است به همین دلیل طی پنج سال گذشته که تیم‌های اعزامی به صحرای سینا و ربع‌الخالی مشغول تحقیق بودند هیچ تیمی به ایران اعزام نشد و متاسفانه در آن دو نقطه هم تحقیقات به نتیجه‌ی مطلوب نرسید. تا این که حدود سه سال پیش در ۱۸ دسامبر ۲۰۰۷ یک اتفاق کاملا تصادفی زنجیره‌یی از حوادث را به وجود آورد که منجر به کشفی بزرگ و حیرت‌انگیز شد.

از آواتار تا ریگ جن
کوه‌های معلق در آواتار ساخته‌ی جیمز کامرون.
در سال ۲۰۰۷ وقتی «جمیز کامرون» می‌خواست فیلم آواتار Avatar را بسازد و تصمیم داشت در این فیلم سیاره‌یی را به تصویر بکشد که تحت‌سنگ‌های بزرگ گراویتونی دارد با گراویتون‌یاب‌های انستیتو نیلز بور تماس گرفت تا اطلاعاتی در زمینه عملکرد صخره‌های گراویتونی به دست آورد با پیگیری ماجرا به کانی‌شناسان ماساچوستی رسید و آن‌ها توضیح دادند که ممکن است صخره‌های گرویتونی در روی کره‌ی زمین هم باشد و سه نقطه را می‌گویند و اضافه می‌کنند هنوز تحقیقات در مصر و عربستان به نتیجه نرسیده است و امکان رفتن به «ریگ جن» هم نیست. جیمز کامرون از طریق آنجلینا جولی با ا. ف. فیلم‌ساز معروف ایرانی تماس می‌گیرد و از او می‌خواهد تحت پوشش فیلم‌سازی گروهی به منطقه اعزام شوند اما او می‌گوید امکان این کار وجود ندارد در عوض او یکی از دوستانش به نام پرفسور رواپور را به او معرفی می‌کند که باستان‌شناس و کویرشناس ایرانی ساکن انگلستان و صاحب کرسی در آکسفورد است. تماس جمیز کامرون با پرفسور رواپور و گفت‌وگو با او موجب می‌شود پروفسور رواپور با تحقیقات ماساچوستی‌ها و دانمارکی‌ها آشنا شود و او به جمیز کامرون می‌گوید در حفاری‌های تخت جمشید ابریشمی پیدا شده است که با این توصیفات شما به نوعی دارای ذرات گراویتونی هستند. کامرون به هالیوود می‌رود و سرگرم ساختن فیلم خود می‌شود.
این نمای از ساختمان موسسه‌ی «مجیک کارپت» در نوادای آمریکاست. (توضیحات بیشتر در پانویس)
اما سریعا دانشمندان دانشگاه ماساچوست و انستیتو نیلز بور در انگلستان جلسه‌ی مشترک با تیم باستان‌شناسی می‌گذارند. موسسه‌یی بین‌المللی با حضور سه کشور آمریکا و انگلستان و دانمارک در نوادای آمریکا تشکیل می‌شود و تحقیقات مفصلی در این باره انجام می‌شود و دانشمندان این سه کشور با کمک گرفتن از سایر دانشمندان تمام اطلاعات خود را یک‌دست می‌کنند برای تحقیقات میدانی آن‌ها از دولت انگلستان می‌خواهند که امکان رفتن تیمی تحقیقاتی به ریگ جن را فراهم آورند که دولت انگلستان از طریق اسفندیار رحیم مشایی با این شرط که منشور کوروش بزرگ برای مدتی به ایران آورده شود با این سفر تحقیقاتی موافقت می‌کنند. اما می‌گوید برای این که سروصدا نشود در پوشش گروه فیلم‌سازی وارد ایران شوند و برای این که عادی‌سازی شود گروه دانش تلویزیون را هم در جریان می‌گذارند و از اینجا بود که من وارد ماجرا شد.
راز مگو تیم اعزامی طی تحقیقات جالبی به این نتیجه می‌رسد که ایرانیان در زمان هخامنشی ذرات گروایتون را در کویر مرکزی ایران کشف کرده‌اند خاک و شن منطقه‌ی ریگ جن را طی عملیات سرندسازی خالص کرده به کاشان منتقل می‌کرده‌اند و در آن‌جا باغی درست کرده بودند پر از درخت توت خاک این باغ تا عمق پنجاه و سه متر از خاک سرند شده‌ی ریگ جن بوده است بعد کرم‌های ابریشم از برگ این درختان تغذیه می‌کردند و ابریشم تولیدی خاصیت گراویتونی و ضد جاذبه‌یی داشته است و ایرانیان با آن قالیچه‌ی پرنده تولید می‌کردند. البته این فراینده بسیار پیچیده بوده است و یک قالیچه‌ی کوچک پرنده ده‌ها سال طول می‌کشیده است تا درست شود. یکی از این قالیچه‌ها توسط کوروش که به ذوالقرنین شناخته می‌شود به سلیمان نبی داده می‌شود.(۲) ایرانیان بسیار دقت کرده بودند که استفاده از این قالیچه‌ها علنی نشود اما سلیمان از آن استفاده‌ی گسترده‌یی می‌کند و این قالیچه به قالیچه‌ی سلیمان مشهور می‌شود. گویا اسکندر برای به دست آوردن همین قالیچه به ایران حمله می‌کند و ایرانیان برای این که تکنولوژی دست یونایان نیفتد آن باغ را آتش می‌زنند و دو قالیچه‌ی باقی‌مانده در تحت جمشید هم در آتش‌سوزی تخت جمشید کاملا از بین می‌رود و فقط چند تار از آن باقی می‌ماند که در اکتشافات ارنست امیل هرتسفلد (Ernst Herzfeld) باستان شناس آلمانی که توسط مؤسسه خاورشناسی دانشگاه شیکاگو University of Chicago Oriental Institute در ۱۹۳۱ اکتشافاتی را در تخت جمشید انجام داد کشف شد. قبلا از اعزام تیم تحقیقاتی به «ریگ جن» این نخ‌های ابریشم در اختیار تیم تحقیقاتی قرار گرفته. حالا همه‌چیز برای ساختن قالیچه‌های پرنده مهیا بود.
سرانجام
تیم اعزامی سعی می‌کرد کسی از کار آن‌ها سردرنیاورد اما آن‌ها نمی‌دانستند من قبل از فیلم‌سازی فیزیک می‌خواندم برای همین راحت جلو من صحبت می‌کردند. من هم کار خودم را می‌کردم و فیلم می‌گرفتم. آخرین فیلم‌برداری‌ها در کاشان و در باغ‌سوخته صورت گرفت و صبح روز ۱۳ فروردین ۱۳۸۶ وقتی گروه تمام وسایل خود را جمع کرد و آماده رفتن بودیم با بیسیم گروه تماس گرفتند و گفتند تا اطلاع ثانوی محل را ترک نکنید و حدود یک ساعت بعد چند اتومبیل که چند نفر مسلح هم با آن‌ها بودند کمپ را محاصره کردند. من وحشت‌زده با چمدان‌های‌ام گوشه‌یی ایستاده بودم که جوان مودبی نزد من آمد و از من خواست که بروم سوار ماشینی که همان نزدیکی‌ها بود بشوم. کمک کرد تا وسایل‌ام را ببرم و در صندوق عقب اتومبیل بگذارم. وقتی سوار اتومبیل شدم دیدم مدیر گروه دانش تلویزیون آقای ع. ق. در صندلی عقب نشسته است. ماشین حرکت کرد. من با تعجب ماجرا را پرسیدم که او گفت چیز مهمی نیست. از من خواست که هر چه شنیده یا دیده‌ام برای او بازگو کنم. من در یک لحظه متوجه شدم اگر بگوییم چیزی می‌دانم ممکن است جانم به خطر بیفتد برای همین خودم را به کوچه‌ی علی‌چپ زدم و گفتم چیز مهمی نبود این خارجی‌ها چون خودشون کویر ندارن عاشق کویر ما هست بعد ما خودمون عاشق شمال و دریا و جنگلیم. آقای ع. ق. گفت: «فیلم‌ها را تحویل بده و هیچ حرفی در مورد این پروژه با کسی نزن» و این را جوری گفت که متوجه بشوم زبان سرخ سر سبز را می‌دهد بر باد.
چند روز بعد خبر کوتاهی از تلویزیون پخش شد و هیچ انعکاسی هم در جهان نداشت. چند جهان‌گرد ماجراجو در کویر مرکزی ایران دچار توفان شده و همه‌گی جان‌باخته‌اند. این که چه توافقی پشت پرده صورت گرفت معلوم نیست. اما به هر حال به‌نظر می‌رسد موضوع «انرژی هسته‌یی» بهانه‌یی بیش نیست، دنبال نفت هم نیستند، بحث برسر شنزارهایی و تکنولوژی ست که کسی نمی‌تواند قیمت رو آن بگذارد.

پانویس
۱) بی‌بی‌سی فارسی:شکستن طلسم ریگ جن
۲) البته برخی معتقد هستند اساسا سلیمان همان کوروش است:«چنانکه می‌دانیم گزنفون کورشنامه خود را در باره همین کورش دوم یعنی نیای کورش معروف (کورش سوم، ثراتئونه، فریدون) نوشته است. ولی یهود وی را علاوه بر کورش دوم در مقام پسرش کمبوجیه دوم نیز قرار داده اند، چه سلیمان (مرد صلح) شخصیت معروف و بزرگ تورات در عرصه تاریخ کسی جز کورش سوم نبوده است؛ بی جهت نیست که قبر همین کورش در مشهد مرغاب، مادر سلیمان (در اصل مزار سلیمان) نامیده شده است.»(درفش کاویانی مأخذ و اساس ستاره داود ، سمبل یهودیان جهان است)




۱۳۹۱ تیر ۲۶, دوشنبه

کشف اقامتگاه باستانی جنگجویان وایکینگ

 

طبیعت - باستان‌شناسان در شمال آلمان شهری باستانی کشف کرده‌اند که می‌تواند اقامتگاه افسانه‌ای جنگجویان وایکینگ باشد. دیوارهای سوخته، نیزه‌های شکسته و ابزارهای جنگی دیگر در این شهر نشان از جنگی سخت دارد.

نمایش اسلاید
باستان‌شناسان در هنگام حفاري




محبوبه عمیدی: باستان‌شناسان شهری جنگ‌زده و باستانی را در شمال آلمان کشف کرده‌اند که قدمت آن به قرن هشتم میلادی برمی‌گردد و احتمالا باستانی‌ترین اقامتگاه وایکینگ‌هاست که تاکنون پژوهشگران موفق به کشف آن شده‌اند.
به گزارش نشنال جئوگرافیک، باستان‌شناسان در حفاری‌هایی که در شمال‌ آلمان نزدیکی مرز دانمارک ادامه دارد، به احتمال زیاد موفق به کشف شهر افسانه‌ای Sliasthorp شده‌اند که به نوشته مورخان تاریخ بنای آن به 804 سال بعد از میلاد برمی‌گردد. آندرس دوبات، باستان‌شناس دانشگاه آروس در دانمارک که سرپرستی این حفاری‌ها را به عهده دارد، می‌گوید: «محل این شهر که قرن‌ها پیش به عنوان پایگاه نظامی پادشاهان اسکاندیناوی مورد استفاده قرار می‌گرفته، تاکنون نامعلوم بود».
با اینکه هنوز کسی نمی‌داند این محل همان شهر باستانی است یا نه، شیوه شهرسازی جالب‌توجه آن و چیدمان ابزارهای جنگی این شهر می‌تواند اطلاعات باارزشی را در مورد سال‌های ابتدایی حضور وایکینگ‌ها در این منطقه در اختیار باستان‌شناسان قرار دهد.
توسط حفاری‌های انجام شده از سال 2010/1389 تاکنون حدود 30 ساختمان کشف شده؛ اما عکس‌های هوایی و نقشه‌برداری‌های ژئومغناطیسی نشان می‌دهند نزدیک به 200 ساختمان در این شهر وجود دارد. بزرگ‌ترین ساختمانی که در این منطقه کشف شده، ساختمان بزرگی است که بیش از 30 متر طول و 9 متر عرض دارد.
دوبات می‌گوید: «بقایای این ساختمان‌ها نشان می‌دهد شهر درگیر جنگ سختی شده است. بسیاری از ساختمان‌ها سوخته‌اند و نوک پیکان‌های بسیاری در میان دیوارهای سوخته به چشم می‌خورد. علاوه بر این سعی شده از نوعی سلاح کوچک آهنی که مانند دو میخ به هم پیچیده  رو به بالا قرار داده شده (خسک یا پاگیر)، در ورودی‌های شهر برای متوقف کردن دشمن استفاده شود. شاید هم این مهاجمان بوده‌اند که برای جلوگیری از گریختن مردمی که با وحشت از خانه‌هایی که داشتند در آتش می‌سوختند از این سلاح استفاده کرده‌اند».

شهر گمشده رازهای دفاعی و تجاری وایکینگ‌ها را برملا می‌کند
ساخت این شهر تقریبا همزمان با تدارک استحکامات شناخته‌شده‌ای که در نزدیکی آن ایجاد شده، آغاز شده است. این خاکریز 30 کیلومتری سیستم دفاعی گسترده‌ای بوده که در حدود 700 سال بعد از میلاد توسط دانمارکی‌ها احداث شده است.
دوبات می‌گوید: «ارتباط میان این شهر تازه کشف شده و استحکامات قدیمی دانمارکی‌ها نشان می دهد این شهر از اهمیت نظامی ویژه‌ای برخوردار بود. مطابق نوشته‌های قدیمی در سال 804 بعد از میلاد گوتریک، پادشاه وایکینگ‌ها که در اولین سال‌های 800 میلادی تعمیر و بازسازی خاکریز قدیمی را آغاز کرده تا در مقابل حملات از سمت شمال مقاومت کند، این شهر را پایتخت خود قرار داده است. به نظر می‌رسد این شهر چون توسط آب محاصره شده بوده، در اطراف آن جلگه‌های متعددی قرار داشته و تنها راه باریکی امکان ورود به آنرا فراهم می‌کرده، از استحکامات خاصی برخوردار نبود».
در این شهر خانه‌های کوچک چوبی وجود دارند که درون زمین ساخته شده‌اند، شاید این خانه‌ها به عنوان استراحتگاهی موقت برای جنگجویان وایکینگ مورد استفاده قرار می‌گرفته‌اند. البته گروه حفاری موفق شده جواهرات باارزش، مهره‌های شیشه‌ای و سکه‌‌های نقره را نیز در این شهر کشف کند.
دوبات می گوید: «شاید این شهر هر زمان که دفاع لازم بوده به یک پادگان موقت تبدیل می‌شده یا جایی بوده که برای زندگی کارگرانی که استحکامات نزدیک به آن را بنا می‌کردند، استفاده می‌شد. این استحکامات بسیارعظیم بود و به نیروی انسانی قابل‌توجهی نیاز داشت».
تیم تحقیقاتی که در این منطقه کار می‌کند، این شهر را محل دسترسی پادشاهان وایکینگ یا زیردستان آنها به شهرهای اطراف و مخصوصا شهر بزرگ هدبی می‌داند که تنها 4 کیلومتر تا آن فاصله داشته و محل دادوستد بین تاجران کشورهای گوناگون بود. آنها می‌گویند این شهر از اهمیت استراتژیک برخوردار بوده، رفت‌وآمدها در آن با اجازه پادشاهان وایکینگ انجام می‌شده و احتمالا از تجار و بازرگانان چیزی شبیه به مالیات یا اجاره اخذ می‌شده است. این گروه می‌گوید شهر تازه کشف‌شده بهترین انتخاب ممکن برای شناخت بهتر شهرسازی، ارتباطات بین‌المللی و جنگ و صلح در زمان وایکینگ‌ها است.

هابل، پنجمین قمر پلوتو را کشف کرد

در سالگرد یک سالگی کشف قمر چهارم

 

نجوم - اخترشناسان به کمک تلسکوپ فضایی هابل توانسته‌اند پنجمین قمر سیاره کوتوله پلوتو را کشف کنند؛ شکل آن نامنظم و قطر آن بین 10 تا 25 کیلومتر است و در مداری دایروی به شعاع 95هزار کیلومتری به دور پلوتو می‌گردد.

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی تلسکوپ فضایی هابل، این کشف یک سال پس از کشف قمر چهارم این منظومه وفراخوان دانشمندان برای نام‌گذاری قمر تازه‌کشف‌شده اعلام شده است. در شرایطی که چهار سیاره خاکی منظومه شمسی که از پلوتو بزرگ‌ترند، تعداد قمرهای کمی دارند یا اصلا قمر ندارند؛ وجود حداقل پنج قمر در اطراف پلوتو موجب شگفتی اخترشناسان شده است. به نظر می‌رسد تعدد قمرها در اطراف سیاره کوتوله پلوتو اخترشناسان را به سمت پذیرش مدل‌های تحول سیاره‌ای مبنی بر برهمکنش پلوتو و دیگر اجرام کمربند کویی‌پر در گذشته دور هدایت کند.
پس از کشف قمر شارون در سال 1978/1357، چهار قمر دیگر این منظومه توسط تلسکوپ فضایی هابل کشف شده‌اند. نیکس و هایدرا در سال 2006/1385 و قمر چهارم که فعلا P4 نامیده می‌شود، سال گذشته و در حین تحلیل انبوه اطلاعات بدست‌آمده از تلسکوپ فضایی هابل کشف شدند.
قمر جدید که فعلا S/2012 (134340) 1 یا P5 نام گرفته، در 9 تصویر جداگانه دوربین دیدگسترده3 تلسکوپ فضایی هابل که در روزهای 26، 27 و 29 ژوئن و 7 و 9 جولای 2012/ 6، 7، 9، 17 و 19 تیر 1391 کشف شده و به نظر می‌رسد در همان صفحه مداری دیگر قمرهای پلوتو گردش می‌کند.




تصویر قمر جدید با استفاده از ابزار تاج‌نگار جدیدترین دوربین هابل گرفته شده است. در این روش، نور درخشان‌ترین جسم منظومه (در اینجا پلوتو) با مانعی پوشیده می‌شود تا بتوان محدوده اطراف این جسم را راحت‌تر مشاهده کرد. اثر مانع را به صورت نوار تیره مرکز تصویر مشاهده می‌کنید.
قرار است در سال 2015/1394، فضاپیمای نیوهورایزنز (به معنی افق‌های نو) به منظومه پلوتو برسد و برای نخستین بار، تصاویری شفاف از سطح این سیاره کوتوله و قمرهای آن ارسال کند.

چطور می‌شود سلول‌های سرطانی مقاوم به درمان را مهار کرد؟


پزشکی - سلول‌های سرطانی مقاوم به درمان از آغاز سرطان در کنار سلول‌های دیگر ایجاد می‌ شوند و به همین دلیل درمان هوشمند در بسیاری از بیماران با شکست مواجه می‌شود. درمان چنددارویی می‌تواند مقاومت این سلول‌ها را بشکند.

محبوبه عمیدی: سالانه انسان‌های بسیاری به دلیل ابتلا به سرطان جان خود را از دست می‌دهند، آیا مبارزه چنددارویی با سلول‌های سرطانی مقاوم به دارو باعث خواهد شد این سلولها مقاومت خود را از دست بدهند و این بیماری در دهه‌های آینده به کنترل انسان دربیاید.
مارتین نواک، استاد ریاضیات و زیست‌شناسی دانشگاه هاروارد و و مدیر برنامه «داینامیک تکاملی» می‌گوید: «یکصد سال پیش  انسان‌های بسیاری به دلیل ابتلا به عفونت‌های باکتریایی از بین می‌رفتند؛ اما امروزه راه معالجه آن را می‌دانیم و دیگر این عفونت‌ها کشنده نیستند. یقین دارم که داریم مسیر مشابهی را برای درمان سرطان طی می‌کنیم».
به گزارش ساینس دیلی، او یکی از محققانی است که به تشریح مقاومت دارویی در درمان هوشمندی که برای از بین بردن سلول‌های سرطانی در سرطان روده بزرگ استفاده می‌شود، پرداخته‌اند و معتقدند که استفاده همزمان از چندین دارو، شاید نتواند سرطان را درمان کند اما می‌تواند آنرا به کنترل درآورد. این محققان پیشنهاد می‌کنند متخصصان بالینی شیوه مبارزه خود را با این بیماری تغییر دهند.
در سال‌های اخیر بسیاری از پزشکان و محققان به استفاده از درمان هوشمند به جای شیوه‌های متداول شیمی درمانی برای از بین بردن سلول‌های سرطانی روآورده‌اند. در این روش آنها برای مبارزه با سلول‌های سرطانی از داروهایی استفاده می‌کنند که در مراحل رشد و تکثیر این سلول‌ها اختلال ایجاد می‌کند. مشکل اینجاست که اغلب این داروها تنها برای چند ماه و تا زمانی کارساز هستند که سلول‌های سرطانی به آنها مقاومت نشان نداده باشند.
به عنوان مثال در سرطان روده بزرگ این ژن KRAS است که با فعال شدن، سلول‌های سرطانی را در مقابل درمان مقاوم خواهد کرد. این ژن مسئولیت تولید پروتئینی را به عهده دارد که تقسیم سلولی را تنظیم می‌کند. با فعال شدن این ژن ادامه درمان هوشمند کاملا بی‌نتیجه خواهد بود.
آزمون دیگری که توسط تیمی از  محققان مرکز سرطان‌شناسی جان هاپکینز کیمل به رهبری برت وگلشتاین، متخصص سرطان‌شناسی و آسیب‌شناسی صورت گرفته این مسئله را تأیید می‌کند. آنها پیش از آغاز درمان، بیماران را از نظر فعالیت ژن KRAS مورد مطالعه قرار دادند و تنها گروهی را برای درمان هوشمند انتخاب کردند که این ژن در سلول‌های سرطانی آنها فعال نبود. همان‌طور که انتظار می‌رفت نتایج اولیه درمان رضایت‌بخش بود؛ اما زمانی که دیگر بیماران به درمان پاسخ ندادند، آزمون‌ها نشان می‌دادند که این ژن فعالیت خود را آغاز کرده است.
این محققان تحلیل تعدادی از جهش‌هایی را که می‌توانستند این ژن را فعال کنند آغاز کردند و در نهایت برای نتیجه‌گیری از آزمون‌های بالینی از نواک و همکاران او خواستند با آنها همکاری کنند. نتایج به دست آمده از تحلیل‌های ریاضی و آماری رشد سلول‌های مقاوم بسیار دورازانتظار بود. تا پیش از این محققان گمان می‌کردند آغاز درمان باعث ظهور سلول‌های مقاوم می‌شود و به همین دلیل دیگر درمان‌ها مؤثر نیستند؛ اما نتایج با تقریب قابل‌قبولی نشان می‌دادند سلول‌های مقاوم به درمان از همان ابتدا و در کنار دیگر سلول‌های سرطانی وجود داشته‌اند و زمانی که دارو مشغول از بین بردن سلول‌های دیگر بوده، به سرعت تکثیر می‌شده‌اند.
بنجامین آلن، یکی از متخصصان ریاضی همکار در این پژوهش می‌گوید: «متخصصان بالینی می‌دانستند که درمان تنها 6 ماه به نتیجه می‌رسد. آنها علت اصلی را آغاز مقاومت سلول‌های سرطانی به دارو می‌دانستند اما تحقیقات ما نشان می‌دهد از همان آغاز سلول‌های مقاوم وجود دارند و در حقیقت درمان از همان ابتدا محکوم به شکست است».
نواک می‌گوید: «اگر بخواهیم به زبان ساده توضیح بدهیم باید بگوییم یافته‌های ما نشان می‌دهند از میان میلیاردها سلول سرطانی که در بدن فرد ایجاد می‌شود، تنها درصد بسیار اندکی از آنها را (حدود یک‌درمیلیون) سلول‌های مقاوم به درمان تشکیل می‌دهد. با شروع معالجه سلول‌های غیرمقاوم از بین می‌روند؛ اما سلول‌های مقاوم دارند بدون هیچ مشکلی به رشد و تکثیر ادامه می‌دهند و باعث می‌شوند درمان شکست بخورد. در حقیقت وجود این سلول‌های مقاوم است که باعث می‌شود درمان دارویی با یک دارو بی‌نتیجه بماند. ما علاوه بر داروی مورد استفاده در درمان هوشمند به حداقل دو داروی دیگر نیاز داریم».
نواک اولین‌بار نیست که چنین استراتژی را برای مقابله با سلول‌های مقاوم پیشنهاد می‌کند. تحقیقات او در سال 1995/1374 نیز باعث شد، برای درهم شکستن مقاومت سلول‌های مقاوم به درمان در مبتلایان به اچ.آی.وی استفاده از ترکیبی از چندین دارو برای درمان آنها پیشنهاد شود. البته این پیشنهاد آغاز چالش‌های تازه‌ای بود. در درمان سرطان نیز محققان برای تولید داروهای متعددی که بتوانند با ژنتیک سلول‌های سرطانی هر فرد همخوانی داشته باشند و نسبت به جهت‌های متفاوتی واکنش نشان دهند، راهی طولانی را پیش رو خواهند داشت. راهی که می‌تواند به کنترل سرطان در دهه‌های آینده منجر شود.

۱۳۹۱ تیر ۲۳, جمعه

آئین‌های رازآلود




این گفته معروف که "حقیقت از تخیل عجیب‌تر است"، به دلیل درستی و رو راستی‌اش، گاه بسیاری را، مخصوصا آنها که به خیال خود، جایی دنج در دنیای مادی خود یافته‌اند، ناراحت و پریشان می‌کند. هر از گاهی رسانه‌ها تیترهایی درباره اعمالی وحشیانه و باورنکردنی بیان می‌کنند که توسط انسان‏هایی به ظاهر مثل من و شما، نرمال و محترم به وقوع پیوسته‌اند: مادرانی که بچه‌هایشان را کشتند. پدرانی که کودکشان را سوزاندند و حتی کودکانی که دوستان و اقوامشان را به صورتی سادیستیک قتل‌عام کردند. چنین اعمالی قلوب عده‌ای از مردم را عیان کرده و در عین حال مردم متمدن جهان را به حیرت وا می‌دارند. مردمی که می‌گویند فلانی را می‌شناختیم، اصلا به او نمی‌آمد. خیلی محترم بود!
اما عملی وجود دارد که در وحشیانه بودن و قصاوت‌اش، در بالای تمامی اعمال دیگر قرار داشته، و آن قربانی کردن انسان است.
گرچه بسیاری، به لطف هالیوود، تصور می‌کنند که اینگونه کارها فقط در جنگلهای انبوه آفریقا یا آمریکای جنوبی صورت می‌گیرد، اما وقتی هر از گاهی کشف می‌شود که یکی از اعضای به اصطلاح "متمدن" جامعه، چنین کار وحشیانه‌ای را انجام داده مردم مرتب حیرت‌زده می‌شوند. در ضمیرشان جای داده‌اند که آدمخواری و خون‌خواری، تنها درمیان قبایل بی‌تمدن بومی صورت می‌گرفت که بحمدالله با فتح، متمدن کردن و قلع و قمعشان توسط غربیان عزیز، دیگر این مسائل نیز تقریبا نایاب شدند.
از بین تمدنهای مختلف گذشته، باز هم این "یهود" بود که در این زمینه بر دیگران پیشی گرفت. این حقیقت دارد که بسیاری از آنها که درباره این موضوع تحقیق کردند توسط صیهونیستها، ضد یهود (آنتی سمیت) لقب گرفته‌اند. لقبی که به نظر می‌رسد عده‌ای همانند نقل و نبات نثار دیگران کرده و برای بر هم زدن بحث درباره هر موضوعی که آنها را به انتقاد گرفته یا پریشان می‌کند، استفاده می‌کنند. اما اگر یک آنتی‌سمیت بگوید که آسمان در روزی آفتابی آبی است، آیا چون یک به اصطلاح آنتی‌سمیت این را گفته، آسمان کمتر آبی می‌شود؟ داستان چنین بحث‏هایی نیز عمدتا چنین است. گرچه بعضی که درباره این مطالب تحقیق کردند، واقعا آنتی‌سمیت بودند، اما شاید این کشف حقیقی بودن و انجام قربانی انسان توسط عده‌ای از به ظاهر یهودیان بود که بسیاری از این مردم را از مرز تعادل هل داد و آنتی‌سمیت کرد.
باید در اینجا متذکر شد، و این تذکر را در سرتاسر آنچه خواهید خواند در یاد داشته باشید، که به این ترتیب و به عقیده ما، این آئین و این کارهای کثیف و مسائلی از آن که در در میان بعضی ظاهرا یهودی نیز دیده میشود هیچ ربطی به دین یهود ندارد، اگر باور داشته باشیم که واقعا چیزی از آن دین حقیقی موسی علیه‌السلام باقی مانده است. این مسائل ریشه در کابالا، تلمود، فرسیز و سنت‌های شفاهی خاخام‌ها دارد، و هر کسی که به این متون و داستانها به چشم "مقدس" و جزئی از دین خود نگاه کند مورد اتهام است.
عمده مورخان می‌دانند و اذعان می‌کنند که قربانی انسان در گذشته در میان بسیاری از ادیان و فرق رواج داشته. معابد آلوده به خون آزتک‌ها گواهی بر این مدعاست. قلب تپنده بسیاری از بیگناهان در آنجا به صورت زنده، به عنوان قربانی به خدای اعظم تمدنهای آمریکای جنوبی، کتزلکوتل یا کولاکان، "اژدهای پردار"، از سینه‌هایشان بیرون کشیده شد. تاریخی که بی‌شباهت به "اسطوره" ضحاک اژدها "پادشاه هفت کشور" که "مارهایش" "مغز" جوانان را می‌خورد نیست.
ایرلندیان نیز "اسطوره"‌ای جالب دارند. می‌گویند که ساکنین اولیه ایرلند گروهی "خدایان" حریص به نام "فورموریان" بودند که هر سال دو سوم کودکان مردم را می‌خواستند.
دروید‌ها نیز که تا به امروز فعالند و وینستون چرچیل و اسقف اعظم کانتنبری کلیسای انگلستان، کاهنین آن بوده و هستند، به این کار شهرت داشته‌اند. یکی از رسم‌های شناخته شده آنان در تاریخ، دفن کودکی در زیر پی ساختمان یا پاشیدن خون وی بر آن است. همچنین سوزاندن در آتش.
تا همین دوران "مدرن" ما هندوان هر ساله برای خدای مادر، کالی، و شیوا، انسان قربانی می‌کردند و همیشه این باور در هندویسم بوده که شیوا از گوشت انسان تغذیه می‌کند. هر جمعه در معبد شیوا در تنجور یک کودک مذکر را قربانی می‌کردند. این عمل به طور رسمی تنها در قرن 19 ام متوقف شد.
کالی هندی را با گردنبندی از جمجمه‌های انسان و دستهای بریده شده نشان می‌دادند. این عین همان تصویری است که مکرر در خدایان "مادر" ادیان کفار دیده میشود.
در تقریبا تمامی تمدنهای باستان، سه‌گانه‌ای وجود داشت که پرستش می‌شد. یک خواهر و برادر که در عین حال همسر نیز بودند، و فرزندشان. پدر می‌میرد و همسر/خواهر باکره‌اش تولد به پسری می‌دهد که با مادرش وصلت کرده و جای پدر را می‌گیرد. این سه‌گانه در حقیقت پرستش خدایی میرا است. خدایی که می‌میرد، و سپس در کالبد پسرش زنده می‌شود. به نظر ما این همان شیطان است، از مردن به معنی فروافتادن‌اش، تا تولد دوباره و برپا ایستادنش به باور آنها. شاید حالا بیشتر معنی و اهمیت تاکید اسلام بر صفات "حی" و "وحده" الله تعالی را درک کنید، که چرا اینقدر این ذکر مهم است:
"لا اله الا الله، وحده وحده وحده، لا شریک له، له الملک و له الحمد، یحی و یمیت و هو حی لا یموت."
این موجود با نامها و القاب متفاوت در تمام تمدنهای باستانی حاضر است. همان کتزلکوتل آمریکای جنوبی است که ذکرش رفت، اوسایرس، ایزیس و هوروس. نمرود، سمیرامیس و تموز. مردوخ، ایشتر، دینوسیوس، و غیره. این خدا در میان کنعانیان و فلسطینی‌های باستان تحت نامهای مولوخ، بعل/ بعل- بریت، حداد و غیره پرستش می‌شد.
خلاصه کلام اینکه برای بعل، یا مولوخ، که به نصّ ادیان ابراهیمی همان شیطان بوده، و پرستش وی تحت نامها و القاب و اشکال و الوان متفاوت در سرتاسر زمین صورت می‌گرفته، انسان قربانی می‌کردند.
در متون تاریخ باستان می‌خوانیم که قربانی انسان جزئی مهم از آئین‌های بابل باستان نیز بوده و کاهنین بابلی می‌بایست مقداری از گوشت قربانیانشان را می‌خوردند. این امر چنان در تاریخ ریشه دوانده که به نظر میرسد خود کلمه و صفت آدمخواری در زبان انگلیسی، "کانیبال"، به معنی خوردنده گوشت انسان، ریشه در این سنت و نام "کاهنین بعل" دارد:
کاهن- بعل = کاهنبل = کانبل = کانیبل. Cahn-Bal > CanniBal

در کتب مقدس داریم:
"بنی اسرائیل نمی‌دانست که من به او ذرت دادم، و شراب، و روغن، که آنها را نثار بعل کرد؟"
- کتاب هوشع نبی 8 : 2

"باز هم به بنی‌اسرائیل می‌گویم: هر کس، چه بنی اسرائیل، چه دیگران، که تخمش (فرزندش) را به مولوخ دهد، همانا مجازات او مرگ است و من رویم را از او خواهم گرداند."
- سفر لاویان 5-2 : 20

"آنها بر تمامی فرامین خداوند پشت کردند و دو گوساله از فلز ساختند. ستونی (ابلیسک) ملعون ساختند و به پرستش بعل و شیاطین مشغول شدند. آنها حتی دختران و پسران خود را در آتش قربانی کردند. آنها با پیشگویان و فالگیران به مذاکره مشغول شدند و از سحر و جادو استفاده کردند و خود را به شیطان فروختند. خدا را خشمگین کردند و خدا در خشمش آنها را از خود دور کرد. تنها طایفه یهودا در زمین باقی ماند. اما حتی مردم یهودا نیز از اطاعت فرامین خداوند سرباز زدند. آنها همان راههای شیطانی را که بنی‌اسرائیل رفته بود ادامه دادند. پس خداوند تمام بنی‌اسرائیل را پس زد. آنها را مجازات کرد و دادشان به دشمنان و حمله‌وران تا اینکه نابود شدند."
- کتاب دوم پادشاهان 20-16 : 17

"شما محراب مولوخ را برپا کردید. و ستاره خدایتان رفان. شما برای پرستش، بت‌ها را برپا کردید. به همین خاطر شما را به بابل به تبعید می‌فرستم."
- انجیل 7:43

(حضرت الیاس خطاب به قوم خود) "آيا بعل را مى‏پرستيد و بهترين آفرينندگان را وامى‏گذاريد؟"
- قرآن کریم، سوره الصافات، آیه 125

از زمان تبعید به بابل و پایه‌گذاری کابالا است که فساد آن "عده" در میان یهودیان سیر صعودی و عمق جدیدی به خود می‌گیرد. کابالایی که عده‌ای از روی جهل و نادانی و عده‌ای از روی آگاهی و به عمد، نام عرفان یهود بر آن گذاشته‌اند. کابالا نه عرفان حقیقی یهود است و نه هیچ ریشه‌ای در سنت نبی موسی علیه‌السلام دارد. کابالا معجونیست از سحر بابلی و آئین‌های دیگر تاریک و رازآمیز. سنت رازآلود طبقاتی و پر لایه‌ای که همانند نمونه‌های مشابه دیگر در نهایت به نفی خدای خالق و پرستش شیطان منتهی می‌شود.
و به این صورت بود که چنین عبارتی در تلمود ظاهر گشت:
" میشنا: کسی که تخم اش ( فرزندش) را به مولوخ می‌دهد، مجازات نخواهد شد."
- سن هدرین 64آ تلمود بابلی
ارمیای‌نبی از مردمی که "پسرانشان را به عنوان قربانی به بعل، در آتش می‌سوزانند" سخن می‌گوید. و در کتاب ارمیای نبی می‌خوانیم: "آنها توفت‌هایی (tophet) بلند ساخته‌اند، در دره هینون، تا پسران و دخترانشان را در آتش بسوزانند."
این داستان است که جان میلتون را بر آن داشت تا در "بهشت گمشده"‌اش چنین بسراید:
ابتدا مولوخ،
پادشاه وحشتناک، آغشته به خون
و قربانیان انسان و اشک‌های والدین
گرچه صدای طبل‌ها و موسیقی آنقدر بلند،
که جیغ و گریه کودکانشان شنیده نمی‌شد،
آنها که در درون آتش می‌رفتند،
به سوی آن بت ملعون


این است ذات آن آئین‌های رازآلود. مستانه قربانی کردن کودکان بیگناه در میان سر و صدای موسیقی تا صدایشان شنیده نشود و پس از آن مشغول شدن به اورجی‌ها و کثافتکاری‌های دسته جمعی به افتخار لوسیفر.
امتداد این سنت‌های باطل بود که منتهی شد به لوسیفرین‌ها و شیاطین پایه‌گذار فرهنگ مدرن ما و تمام چیزهایی که تا همین چند نسل پیش تنها درِگوشی و در محفل‌های سری و رازآلود زمزمه می‌شد، امروز به صورتی حیرت‌آور برای آشنایان به این مسائل، کاملا علنی در موسیقی و فیلمها و لباسها و غیره به مردم بی‌خبر عرضه می‌شود که فکر می‌کنند اینها تنها مد روز هستند و طبق سلیقه و خواست مردم پیش می‌روند. عمق فاجعه و اثر مخرب این نمادها و مناسک کثیف را که در ظاهری جذاب و هیپنوتیزم‌کننده بر ایشان عرضه می‌شود درک نمی‌کنند. یکی از مهمترین کشاورزان این محصول شیطانی همان آلیستر کرالی بود که می‌توان او را مغز متفکر پشت انفجار سموم فرهنگی و شبه‌مذهبی چندین دهه اخیر نامید.
آلیستر کرالی. تحصیل کرده کالج تثلیث (ترینیتی) کمبریچ. مطبوعات انگلیس او را "شیطانی‌ترین مرد جهان" نامیدند. از نظر "شخصیت پرستان" او یک اعجوبه بود. از همانها که "فرهیخته" می‌نامند و خوش قلم و با سواد و تحصیل کرده و نابغه. کوهنورد. استاد شطرنج و غیره. به قدری مقامات فراماسونی داشت که می‌خندید و می‌گفت اگر تمام نشانهایم را بار فیل کنید زیر وزنش می‌افتد. عضو بسیاری فرق دیگر. پایه‌گذار بسیاری دیگر. همچنین مامور اطلاعاتی. از نظر ما یک ملعون.
همو بود که تخمهایش را بسیار با دقت و حساب شده در کالیفرنیا، کارخانه اصلی صادر کننده این مسائل بر سرتاسر دنیا، کاشت و همو بود که گفت: "هر گناه در مسیحیت، برای عرفان یک ثواب است" و همو بود که درباره قربانی انسان در کتاب 1929 خود چنین نوشت:
«ساحران باستان باور داشتند که هر موجود زنده‌ای انباری از انرژی است که کمیت آن بسته به اندازه و سلامتی آن موجود و کیفیت آن بسته به شخصیت ذهنی و روحی اوست. هنگام مرگ حیوان این انرژی ناگهان آزاد می‌شود. برای بهترین عمل "روحانی" شخص می‌بایست قربانی‌ای انتخاب کند که دارای عظیم‌ترین و خالص‌ترین نیرو است. فرزند ذکور با معصومیت کامل و هوش بالا بهترین و مناسب ترین قربانی است
کرالی در پاورقی همین کتاب اضافه می‌کند که بنا به اسناد سوابق فراتر پرورابو شیطان‌پرست، او بین 1912 تا 1928 چنین نوع مراسم قربانی‌ای را هر سال به تعداد 150 بار انجام داد. یعنی این یک مرد به تنهایی تقریبا 2500 کودک پسر را طی این مدت "قربانی" کرد. آیا هنوز هم شک دارید که چه بر سر میلیونها، بله، میلیونها کودکی که هر ساله در سرتاسر دنیا "ناپدید" می‌شوند می‌آید؟
گزارشات مربوط به "قربانی کردن انسان"، از زمان باستان تا به حال نشان می‌دهند که قربانیان به بیرحمانه و قصی‌القلب‌ترین صورت ممکن کشته می‌شوند. عاملین پس از مراسم حداکثر گوشت و خون ممکن را از قربانی جمع‌آوری کرده، به شیوه‌های مختلف خورده و نوشیده و مقداری نیز برای "غایبین" و کارهای بعدی نگهداری می‌کنند. به عنوان مثال بسیار معمول بوده که خون را جذب کاغذ کرده و به این صورت خشک کنند تا بعدا در مناسک رازآلود و جادو به استفاده بگیرند.

وحشیگری در این آئین‏های شیطانی باستانی حد و مرزی نداشت. اما چیزی که شاید برای بعضی عجیب به نظر برسد لغتی است که یهودیان از آن به عنوان بیان عمل قربانی انسان‌شان استفاده می‌کردند: "هولوکاست". بله، هولوکاست در اصل لغتی یهودی است، مورد استفاده توسط یهودیان، بیانگر عمل قربانی انسان به خدایشان.
دیکشنری وبستر نسخه سال 1954 چنین می‌گوید:
هولوکاست: عرضه قربانی که کل آن توسط آتش خورده می‌شود.
هرل روم می‌گوید: «هولوکاست لغتی بسیار جالب است. معنی تحت‌ا‌للفضی آن قربانی سوخته است، و یهودیان می‌خواهند که هنگام شنیدن این لغت درباره ادعای قربانیان سوخته شده در جنگ جهانی دوم فکر کنید، اما داستان در حقیقت مربوط است به خدایی باستانی به نام مولوخ که می‌خواست بچه‌ها زنده در معبد بزرگش قربانی و سوزانده شوند.»
چند نمونه از بسیاری نمونه‌های قربانی شدن کودکان که اسناد آن موجود بوده و هست:
در هزاره اول پس از میلاد، در سال 300 میلادی، اسقف آسریوس شهر سزاریا گفت که یهودیان تمام فرق طی مراسم پوریم مسیحیان را قربانی می‌کنند.
در سال 415 سقراط گالاستیکوس گزارش داد که یهودیان امستا کودکی مسیحی را به صلیب کشیده و سوراخ سوراخ کردند تا جان داد.
در 1067 در پراگ 6 یهودی خون یک کودک سه ساله را کامل جمع کردند. همچنین کشف شد که این یهودیان خون این کودک را به دیگران داده‌اند، از جمله یهودیان تراویزوم.
هرل روم می‌گوید: "در 1144 کشیشی کاتولیک به نام توماس مونموث کتابی دقیق درباره قتل ویلیام کوچک نورویچ نوشت، همان کودکی که توسط یهودیان قربانی شد. این کودک توسط کلیسای کاتولیک قدیس اعلام شد...". در این کتاب توماس مونموث توضیح می‌دهد که یهودیان چگونه کودک را دزدیدند، و پس از آن بنا به گفته او چنین اتفاق افتاد:
«سر او را تراشیدند و او را با تیزی‌های میخ مانند بسیار سوراخ کردند به صورتی که خون در مقادیر بسیار ریختن گرفت. و آنها بیرحم بودند، و آنقدر مشتاق در ایجاد درد. سخت است تمایز بین آنکه بیشتر بیرحم بودند یا نابغه در شکنجه‌هایشان.»
سعی توماس در مستند کردن قتل رازآلود این کودک بیگناه، در نهایت منجر به قدیس گشتن کودک شد. این کودک تا زمان معاصر قدیس و شناخته شده بود، تا اینکه دورانی رسید که کلیسا دیگر علاقه به آشکار بودن این موضوعات "از نظر سیاسی غلط" نداشت. این دوران فتح نهایی کلیسا از درون توسط این فرق و آقایان است. توماس با آشکارسازی آنچه در آن روز تاریک و غمگین در 1144 صورت گرفت و در تلاش‌اش در آشکارسازی و توقف قربانی کودکان خدمتی بزرگ به جهان کرد. او والدین را در انگلستان هوشیار کرد تا بیشتر مراقب امنیت کودکانشان باشند. اما متاسفانه این آخرین نمونه نبود.
در 1255 در لندن کشف شد که کودکی مسیحی به نام هیو طی مراسمی قربانی شده. جسد سوراخ سوراخ شده‌اش که در مِلک یک یهودی مخفی بود کشف شد.
در 1335 در مونیخ آلمان یهودیان کودکی مسیحی به نام هنری را در بیش از 60 جای بدنش سوراخ سوراخ کردند به صورتی که کودک معصوم از خون خشک شد.
در سال 1997 پروفسور رابرت پرانتر دانشگاه علوم دینی اتریش چنین گفت:
«یهودیان باید بخاطر جنایات نفرت‌انگیزشان علیه کودکان کاتولیک همانند کودک شهید، آندرل وان رین، و علیه بزرگسالان در روزهای پیش از عید پاک ، و بخاطر خون مسیحیان به قتل رسیده توسط دستان یهودی که آنها نیز به سوی آسمان فریاد می‌کنند، عذرخواهی کنند.»
در 1690 در بلاروس ، یهودیان کودکی به نام گاویل را طی مراسمی رازآلود کشتند. این کودک یکی از قدیسین کلیسای ارتدکس است. تلویزیون بلاروس نیز در سال 1997 مستندی درباره این واقعه ساخت.
در 1840 یکی از معروفترین وقایع قربانی انسان در تاریخ معاصر صورت گرفت. کشیشی کاتولیک به نام پدر توماس و خدمتکارش ابراهیم قربانی شدند. این واقعه به صورت دقیق و با جزئیات کامل در متن اصلی سر فرانسیس برتون شرح داده شده بود اما هیچگاه چاپ نشد، اما خوشبختانه آنقدر سند و بریده جراید موجود است که تصویری روشن از ماجرا به دست آید.



روزنامه نیویورک هرالد نسخه 6 آوریل 1850 این واقعه را در صفحه اولش تحت عنوان "رازهای تلمود، قتلی وحشتناک در شرق" چاپ کرد. این مقاله طولانی قربانی کردن پدر توماس را چنین شرح می‌دهد:
«چه کسی خوابش را می‌دید که آشکار شدن رازهای خونین تلمود را ببیند و دادگاه یکی از وحشیانه‌ترین قتلهای ثبت شده در تواریخ جرم و جنایت را شاهد باشد که یکبار دیگر به جلوی عموم آورده می‌شود؟ چه کسی تصور می‌کرد که عده‌ای دیوانه، از خون انسان، برای مرطوب کردن نان مقدسشان استفاده کنند؟ خوانندگان ما بدون شک به یاد می‌آورند آن آشوب جهانی را که از بابت کشف پدر توماس، میسیونری مسیحی اهل ساردینیا، و خدمتکارش، ابراهیم آمارا، به صورت قربانی شده، خالی از خون، مثله شده، استخوانهایشان پودر شده در هاون و باقی مانده‌هایشان انداخته شده در فاضلاب دمشق، برپا شد. متن اصلی دادگاه و بازجویی توسط کنسولهای فرانسه و اتریش در آن شهر محرمانه نگهداری می‌شدند و اکنون در این شهر (نیویورک) هستند و حالا ما می‌توانیم "ملت بزرگ" را درباره حقیقت مطلبمان به رقابت بطلبیم."
(ما میگوییم خدا بیامرزد جراید آن زمان آمریکا را)

بسیاری از خود یهودیان نیز درباره این قتل‌ها نوشته‌اند. به عنوان مثال مایکل، خاخام اعظم لیتوانی، که مسیحی شد، بسیاری از این اعمال نفرت‌انگیز را گزارش داده. در کتاب دکتر دال، ما نمونه‌هایی بسیار از یهودیان بازگشته و تواب را می‌بینیم که به این امور اعتراف کرده و گزارش داده‌اند.

در اول مه 1989 در برنامه تلویزیونی معروف اپرا، برای بینندگان سورپرایز بزرگی به وقوع پیوست. اپرا با دختر جوان یهودی‌ای با نام مستعار ریچل (نام واقعی‌اش Vicki polin) مصاحبه کرد و او در جلو دوربین اعتراف نمود که خانواده‌اش، نسل اندر نسل در آئین‌های رازآمیز، شامل تجاوز به محارم، قربانی انسان و خوردن خون و گوشت آنان شرکت کرده‌اند. فیلم این مصاحبه حیرت‌انگیز موجود است و به همگان توصیه می‌شود آن را مشاهده کنند.
ریچل همچنین در جلو اپرا و بینندگان حیرت‌زده گفت که "این فقط خانواده من نیست. بسیاری خانواده‌های یهودی دیگر در سرتاسر آمریکا که کاملا نرمال و محترم به نظر می‌رسند در جمع خود به چنین کارهایی مشغولند."

اپرا از او پرسید: "این اولین بار است که من می‌شنوم که یهودیان بچه قربانی می‌کنند، اما بگذریم. تو شاهد قربانی بودی؟" ریچل پاسخ داد: "درسته. وقتی بچه بودم، مجبورم می‌کردن که شرکت کنم، مجبور بودم نوزادی رو قربانی کنم."
او به اپرا گفت که شاهد قربانی کردن و خوردن بچه‌ها بوده برای «قدرتی» که به دست می‌آوردند. این بچه‌ها درون خانواده بزرگشان و برای چنین هدفی، به دنیا آورده می‌شدند. او گفت که خودش چندین بار مورد تجاوز جنسی قرار گرفته و به خاطر ارتباط جنسی پدرش با او، پنج بار سقط جنین نموده است. همچنین عنوان کرد که خانواده‌اش، شدیدا با این مناسک شیطانی سر و کار دارند. مادرش عضو کمیسیون روابط انسانی در شیکاگو است و در آنجا شهروند بسیار محترمی است. هیچکس به او شکی نمی‌کند. کسی نمی‌تواند چنین تصوری داشته باشد. در این فرقه، افسران پلیس، پزشکان، وکلای دادگاه و ... هم حضور دارند.
پزشک معالج Polin، خانم Tina Grossman، در برنامه حضور داشت اما گفته‌هایش از روی کلیپ یوتیوب حذف شد. این پزشک گفت که تاکنون 40 نجات‌یافته از چنین فرقه‌هایی را درمان کرده است. در حالیکه آنها از ایالت‌های مختلف آمریکا و کانادا هستند و هیچکدام یکدیگر را نمی‌شناسند، اما همگی تقریبا تجارب یکسانی داشته‌اند.
عادل حمود نویسنده روزنامه مصری الاهرام در 28 اکتبر 2000 نوشت: "اجساد کودکان فلسطینی در حالی که از خون خالی شده‌اند مرتبا در اسرائیل یافت می‌شوند." او نتایج تحقیقاتش را در مقاله‌ای با عنوان: "من عجائب الیهود ... اسنتزاف الدماء البشریه ( از عجایب یهود، یهودیان از خون انسان نان فطیر می‌سازند.)" منتشر کرد.

اما یکی از مهمترین موارد در سال 1911 در کیو در روسیه تزاری اتفاق افتاد. قربانی اینبار، کودکی به نام آندری یوشینسکی بود. متهم، یهودی‌ای به نام مناخل مندل بیلیس شناخته شد. نکته در اینجاست که بر سر این پرونده، یهودیان سرتاسر دنیا، متحد و سعی در مخفی کردن آن کرده و به پول امروز معادل 150 میلیون دلار برای آقای بیلیس خرج کردند تا تیم وکلای مدافع بیلیس او را رهایی دهند.



نگاهی به سر تراشیده شده آندری، 13 سوراخ را به شما نشان می‌دهد، در این سوراخها، حرف "شین" عبری قابل تشخیص است.

جان گرانت، کنسول آمریکا در شهر اودسای روسیه، حکم نهایی هیات منصفه را گزارش داد. گرانت نوشت:
« بر اساس رأی هیات منصفه، یک پسر در کیو توسط یهودیان تندرو کشته شده و آن یهودیان با دقت تمام خون پسرک را برای مقاصد رازآلود بیرون کشیدند. این یک قربانی انسان توسط یهودیان بوده، اما بیلیس بی گناه است.»

...
همانطور که دیدیم بسیاری کشورها و تمدنها در طول تاریخ، قربانی انسان توسط یهودیان را گزارش داده‌اند و بسیاری شخصیتهای برجسته تاریخی به این موضوع اعتراف کرده‌اند. تقریبا از تمامی تمدنها و کشورها مانند رومانی، روسیه، فرانسه، مصر، آمریکا، اردن، سوریه، ایتالیا، اسپانیا، پرتقال، استرالیا و ... گزارش مناسک قربانی توسط یهودیان منتشر شده. کدام درست است، اینکه همه اینها توهم توطئه داشته، دیوانه بوده، این مزخرفات را بخاطر آنتی‌سمیتیزم و نفرت از یهودیان بیان کرده و همگی در توطئه علیه یهودیان دست دارند؟ یا اینکه حقیقتی پشت ماجرا و آتشی پشت این دود عظیم است؟
گویی پایانی برای این سوراخ خرگوش وحشتناک آلیس در سرزمین عجایب نیست. مسئله از این هم بدتر می‌شود. گزارشات و شواهد بسیار دیگری نشان می‌دهند بسیاری کودکان عمدا با چنین اهدافی در این فرقه‌ها درست می‌شوند. توسط اعضا طی مراسمهای جنسی آئینی که جزئی کلیدی از تمام فرق رازآمیز است، نطفه‌هایشان بسته شده، متولد شده، و بدون هیچ ثبت و شناسایی رسمی تا سن مورد نیاز بزرگ میشوند. مدارک و شواهد حقیقت وحشتناک این کودکان گمنام موجود است. همچنین بسیاری کودکان بی‌سرپرست و یتیم که تحت کفالت دولتها و مراکز بهزیستی خصوصی و دولتی هستند نیز برای این امور مورد استفاده قرار میگیرند. از کودک آزاری و تجاوزهای جنسی گرفته تا آخر خط که قربانی میباشد. چند ساله اخیر انفجاری از اخبار اینگونه امور برپا شده که بسیاری از آنها بر کلیسای کاتولیک متمرکز اند. جالب اینجاست که مسئله، بیشتر از تجاوزهای جنسی بیان نمیشود و علنا در مقابل گزارشات دیگر سکوت میکنند. از این جالبتر سکوت همین رسانه‌ها در مقابل گزارشات وحشتناکتر از نقاط دیگر، مثلا کنیسه‌ها است. گزارشاتی که حتی در خود اسرائیل توسط فرزندان خود خاخام‌ها منتشر می‌شوند. نفوذ و ضربه به کلیسای کاتولیک از اهداف بسیار قدیمی آقایان بوده که به نظر می‌رسد امروزه به موفقیت انجام شده. یکی از نمونه‌های پر سر و صدایی که با سکوت کامل در رسانه‌های رسمی روبرو است پرونده کودکی به نام هالی گریگ در اسکاتلند است. درگیری بسیاری از "محترمین" و بالاترین مقامات دولتی و غیر دولتی و حتی دست داشتن کسانی که مامور مراقبت از کودکان بی‌سرپرست هستند در این اعمال شنیع آشکار شده است...

کیتی اوبراین که در برنامه‌های کنترل ذهن و اطلاعاتی آمریکا بردگی کرده و طبق اظهار خودش، قربانی پروژه MKULTRA بوده، بوش پدر و بسیاری دیگر را در کتاب مستندش که در اصل به کنگره آمریکا ارائه شد، فاش کرد. او اینجا آنچه بوش مرتبا با دخترش، کِلی، میکرد را شرح داده:
"... من در بسیاری موارد دیدم که او آشکارا درباره سوء استفاده‌های جنسی‌اش از او حرف میزد. از این، برای کنترل من استفاده می‌کردند. عواقب روانی مورد تجاوز قرار گرفتن توسط رئیس‌جمهوری بچه‌باز به اندازه کافی نابود کننده هستند، اما بوش شُک‌های روانی بر روی ذهن کِلی [دخترم] را با استفاده از وسایل پیچیده الکترونیکی و دارویی بیشتر می‌کرد. سوء استفاده‌هایی که از من در کودکی‌ام شد در مقابل آنچه کِلی کشیده کوچک‌اند..."




آنچه بر کتی و دخترش کِلی آمده اگر تنها نتیجه اعمال یک مرد مریض باشد به اندازه کافی وحشتناک هستند، اما این اعمال روزانه در تمام دنیا بر بسیاری کودکان صورت میگیرند.
شما گفته‌های این زن را مطابقت دهید با اعترافات مشابه خانم Svali که هیچکس بعد از افشاگری‌هایش در مورد سرنوشت او اطلاع موثقی ندارد و نیز خانم Mary Anne و نمونه‌های دیگر که چطور همه این افراد، پرده از اسرار کودک‌آزاری و قربانی کردن آنها توسط سیاستمداران و ایلومناتی‌های شیطان‌پرست برداشته‌اند. البته به همه ایشان برچسب "اختلالات روانی" زده و به خیال خام خود، خود را از جنایتهای کثیفشان مبری کرده‌اند اما حقیقت هیچگاه پشت پرده نمی‌ماند...

...
گزارشات رسمی آمار مفقودین در جهان اول حیرت‌انگیز است. همین گزارشات تخمین می‌زنند تا سال 2012 تعداد کودکان مفقودی گزارش شده فقط در آمریکا به بیش از یک میلیون نفر در سال خواهد رسید. اگرچه تعداد زیادی از این موارد، فرار از خانه یا دزدیده شدن توسط سایر اعضای خانواده میباشد، اما تعداد بسیاری نیز کودکانی هستند که هیچگاه خبر و اثری از آنها یافت نشده و نخواهد شد. آمار رسمی کودکان مفقودی در کانادا و اروپا نیز وحشتناک است.اگر وضع "جهان اول" چنین است، خدا میداند درکشورهای "جهان سوم" یا "در حال توسعه" چه خبر است. از همه بدتر وضع مناطق جنگی همانند عراق، افغانستان و خصوصا فلسطین و دیگر کشورهای بحران‌زده میباشد، که خدا میداند چه تعداد کودکان معصوم از آنها دزدیده شده و برای انجام مناسک شیطانی به کشورهای دیگر منتقل شده‌اند. مگر این عادل حمود نویسنده روزنامه مصری الاهرام نبود که در 28 اکتبر 2000 نوشت: "اجساد کودکان فلسطینی در حالی که از خون خالی شده‌اند مرتبا در اسرائیل یافت می‌شوند"؟ شما این را تعمیم بدهید به تمامی کشورهای جنگ‌زده که پای سربازان اسرائیلی و آمریکایی و سایر احزاب شیطان به آنها باز شده است.