مهر جذاب مهر است
و زمین جذاب سپهر
و زمین جذاب سپهر
عشق چیست؟
اكثر دانشمندان حدّ اعلاى فضیلت آدمى را در كمال و رشد عقلى مىپندارند ،و فراگیرى دانشها و فنون را با ابزار عقلى مناط اعتبار مىدهند و عقل را مجرد دانستهاند.
فلاسفه در اثبات مباحث فلسفه برهانهاى عقلى ابراز مىدارند (برهان ارجحیت بر اقامه دلیل دارد).
و صادر اول را ،عقل اول نامند ،اما وظیفۀ یك فیلسوف در موضوعات فلسفى ،بنا به اعتقاد كلیه فلاسفه دریافت حقیقت نفسالامرى است كه فقط توسط عقل به كنه مطلب راه مىبرند ،اما مىگوئیم كه فوق مرتبت علیاى عقل بدایت عشق است و عشق بر خلاف تصور عامه مخالف عقل نیست بلكه فیلسوفى كه در مباحث فلسفه پس از آشنا شدن به غوامض علوم حیرت بر او چیره گردد و سر از پا نشناسد ،این حالت بدایت عشق است.
حدّ كمال عقل بدایت عشق است ،كه فیلسوف را به اشراق سوق مىدهد ،سالكى كه در سلوك طى طریق مىكند ،پس از چندى تردید و خلجان بر وى عارض گشته ،و حتى بى اعتقاد به مكتب روحى ،و گاه به استاد مىشود.
و تمنیات و هواجس نفسانى بر او غلبه كرده ،خود را از خود باز نشناسد.
در چنین كیفیتى چون استاد راستین از روح ملكوتى خود ،نهال ملكوت را در ضمیر پاك روح انسانى وى غرس نموده است ،سالك با انجام دستورات استاد روحى باطن خود را آبیارى مىنماید ،تا به وادى عشق كشانده شود.
آيا عاشق به معشوق نيازمند است؟
در پاسخ مىتوان گفت كه عشق نیاز نیست و اختیارى نیست تا نیاز مطرح سخن باشد.
از كانال خاصى از ملكوت امواج ناشناختهاى به سلول مغزى عاشق مستقیماً مىتابد لذا عاشق از خود بى خود مىشود و تعلقات مادى را نادیده مىگیرد .
مىتوان گفت این معشوق ازلى است كه با قدرت بى زوال و استغناى كاملهاش افراد خاصى آن هم كمتر از تعداد انگشتان یك دست را بر مىگزیند.
با قید جسد عنصرى و مقیم بودن در عالم شهود ،عالم ملكوت درب را به سوى او مىگشاید كه به اصطلاح فتح باب مىشود.
براى روشن شدن این مفهوم گوئیم :
یك رادیو ابزارش در حدّى است كه فقط قادر است تشعشعات ایستگاه رادیویى تهران را دریافت كند .
ولى رادیوى دیگر امواج رادیویى اروپا و دیگر قارهها را جذب نموده و قابل سنجش با رادیو اولى نیست.
به نظر این ذرۀ نادار معشوق در باطن امر خود عاشق است و به همین دلیل عاشق را به سوى خود مىكشاند ،والا عاشق در حدى نیست كه با این همه قیود مادیت صرف و تنگناى قواى مادى طیران به عالم لامكان نماید .
لذاحالت سالك را در این مقام جذبه نامند و خود سالك را مجذوب خطاب كنند.
در بدایت امر الوانى مشاهده كند كه با دیدۀ بصر رؤیت مىكند نه با تجلى در قلب.
به تناسب پیشرفت مجذوب ،رنگها تغییر لون داده ،تا به مقام بىرنگى نایل آید.
عاشق در این مرحله گاهى چند شبانه روز غذایى را تناول نمىنماید و آبى نمىآشامد و خواب بر وى چیره نمىشود تا آن حدّ كه نزدیكترین كسان خود را نمىشناسد و آواهاى بلند را نمىشنود ،سفر در باطن خود مىكند ،ضمن این كه در یك مكان عزلت گزیده به دنیاهاى روحى گام مىنهد.
سید كاظم رشتى اشارتى به گوشش رسیده بود و مدعى گردید كه در فضاى لامكان شهرهایى وجود دارد و در هر شهر سگى را نگهبان آن معرفى مىنمود.
ابراز این مطلب خود دلیل عدم دریافت واقعى آن است ،چرا كه فقط اذهان ساده دلان را به سوى خود جذب مىكند .
عشق مقام رادان و آزادگان و برگزیدگان الاهى است.
گاهى عاشق در حال جذبه به یكباره به اندازۀ غذاى چند تن را تناول كند، و بیمار نگردد.
آب – آتش - سموم و حیوانات مهیب درنده ،اثرى در عاشق ندارند.
عاشق خود معشوق است تا آن كه هر دو یكى شوند.
عرفاى تركیه افراد مجنون را مقدس مىشمردند ،ولى مجنون بیمار است ؛اما عاشق در عشق و با عشق و عجین شده در عشق است. سرور اندر سرور دارد.
حالت دیدگانش نحوۀ خاصى است كه با دیگر افراد متمایز است.
تمامى موجودات در كرۀ ارض چون جمادات ،نباتات ،حیوان و انسان همگى داراى روحند و تكلم مىكنند و اصوات دیگر را مىشنوند ،اگر بخواهد زلزله رخ دهد ،پرندگان آن را در مىیابند و اصوات خاصى از منقار خود سر مىدهند.
اسب هنگام عبور از پل چنانچه احتمال انهدام پل را بدهد ،گام از گام بر نمىدارد.
هریك از ذرات هستى مانند شن در صحرا جذبهاى دارند ،كه بیننده را مسحور مىسازد.
جنگل و كوه شعشعۀ خاصى از خود دارند، كه هر فردى را به تناسب حالات روحى مجذوب مىسازند.
شب اگر به ماه بنگریم از خود بى خود مىگردیم.
چنانچه هنگام غروب در كنار دریا لحظاتى توقف كنیم و به امواج دریا خیره بنگریم ،رنگ آب دریا متغیر گشته و چه بسا بیننده اگر در شنا چیرهدست باشد ،خود را به امواج دریا بسپارد قادر به شنا نخواهد بود.
طلوع آفتاب جهانتاب انسان را از خود باز مىستاند .
این همه نشانۀ كوچكى است كه نبات و حیوان داراى شعور بوده و صاحب اراده هستند.
انسان حدّ والاى خلقت است و مستجمع كمالات و برگزیده حق.
هیچ فردى با طى طریق و سلوك در راه حق و حقیقت ،به مقصود نمىرسد ،مگر آن كه امواج غیبى بر او بتابد ،و او را از خود بى خود بسازد ،در مقام حیرت فرو رود و در دریافت حقایق اشیاء خیره شود، از خیرگى ،خیره گردد.
آنان كه مقامهاى سلوك را پنج حضرت یا هفت مرتبت یا صد میدان یا هزار و یك منزل تصور كنند با واقعیت كاملاً منطبق نیست. زیرا عوالم غیبى و سیر در آنها حد یقف ندارد.
و بعد از طى این مدارج حتماً برایش جذبۀ حق رخ دهد و در طول و عرض میدان عشق سیر و سفر پیشه گیرد ،آن زمان وى را عاشق توانیم خواند.
دانهاى در سطح زمین غرس كنیم ،روح زمین او را نمو دهد، قد برافرازد و شاخهها به اطراف خود بگستراند ،هر برگى با برگ دیگر تفاوت فاحش دارد ،زیرا تجلى تكرار ندارد. اگر تكرار مىداشت ناقص و محدود بود ،نه بى حد.
عاشق در طى طریق میدان عشق از قدرت میدان قانون جاذبه بگذرد و امواجى كه علماى هیئت شناختهاند ،مطمح نظر عاشق نخواهد بود ،بلكه با امواج ناشناخته روحى كه باطن هر كوكبى است ، تماس برقرار سازد و یك مفهوم طىالسماء همین است.
در چنین مرحله چند سلول خفته مغزى عاشق بیدار گشته و به فعالیت بپردازد .
پس از آگاهى كامل از شناخت طبیعت و باطن آن ،به سماوات طیران كند ،درچنین حالاتى حتماً بایست در انسلاخ عمیق فرو رود.
این گونه انسلاخها هر بار چند ساعت به طول انجامد ،حركات نبض ضعیف گشته كه حتى با ابزار پیشرفته پزشكى هم نمىتوان آن را دریافت. گویى فردى است كه حیات عاریتى را پشت سر نهاده است. قلب از حركت باز مىماند پلك چشمها فرو هشته یا نیمه باز ،به نقطهاى نامعلوم خیره مىگردد.
عاشق كه مجذوب عوالم غیبى و همعنان افلاك است ،قابل سنجش و توصیف نیست و سالكى كه در بدایت عشق است و بعد به خود آید ، نتواند این مفاهیم را هضم كند.
فیض مقدس ،عاشق را گام به گام به سوى خود جذب مىنماید ، در این مرحله كسى قادر نیست چنین عاشق پاكباختۀ راستین را به جهان طبیعت سوق دهد.
شدت غلیان عشق و تحقق مراتب علیاى مافوق منظومه شمسى و كهكشانها اندكى به خود آمده و ذات لاریبى چون پیامبران الاهى براى هدایت ابناى بشر گسیل نمایند ،شعشعه روحى و قدرت بى حد چنین عاشق هنگامى كه ماموریت الاهى یافت ،دستور و آئینش جاودان خواهد بود و نیروى مادى و سیاسى ،قادر به از بین بردن آن مكتب الاهى نخواهد گردید.
غواص دلدارِ فیل طاقت ،شتر حوصله ،نهنگ شناور و پشهپرواز باید كه با قید جسد عنصرى منسلخ شود تا به جایگاه والائى كه جبرئیل به عجز معترف گشته و مقام والاى بى حد حضرت ختمى مرتبت (ص) با قید جسد عنصرى ،به مقام خاص اخص (قاب قوسین و اوادنى) فایز شود.
اینك براى تفهیم حدّ والاى عشق به اختصار در باب عشق مجازى سخنى به زبان خامه بیان مىدارد:
عاشق كه مجذوب فردى مىشود هنگامى عنوان عشق و فضیلت آن بر عاشق مصداق مىیابد كه هواجس نفسانى به مخیلۀ او راه نیابد و در تمامى لحظات حتى در خواب به یاد معشوق افتد و بهترین سخن براى وى آنست كه از معشوق نام برد به مكان معشوق و افرادى كه در آن كوچه و خیابان عبور مىنمایند با دیدۀ محبت بنگرد و از مشاهدۀ عبور حیوانات چون گربه و سگ كه از كوى معشوق مىگذرند خرسند شود و كوى معشوق را برتر از گلستان بداند و هیچ عیبى در معشوق احتمال ندهد .
عاشقى پس از سالها به معشوق خود گفت :
از چه زمان در چشمانت لكه به وجود آمده است در پاسخ شنید :
از ایامى كه عشق از وجودت رخت بربسته است .
اگر عاشق در عشق صادق باشد شعشعه عشق معشوق را نیز به وادى عشق مىكشاند وادى عشق مخالف موازین عقلى نبوده بلكه مرتبت والاترى از عقل دارد .
اگر به دیده روحى بنگریم دلدار ازلى چون زیباتر و والاتر از خود نیافت از جنبۀ عشق به خود نگریست و این امر موجب جود و تفضل از دیدگاه عشق بوده كه عالم هستى در اثر عشق موجودیت یافت .
پس هستى عشق است و تمام ذرات عالم هستى حركت دارند چون عشق در سكون نبوده و در حركت است .
حركت زمین و قانون جاذبه و تشكیل منظومۀ شمسى و كهكشانها همه از عشق بوده و در عشق به سر مىبرند و از جهت سنت عشق حتى در یك آن و در یك مرحله توقف نداشته و سیر صعودى با تقویت نیروى لایزال به مقام اصلى خود شتابان رو آورند .
در عشق سرور است و بهجت ،رنج و زحمت و ریاضت در این میدان راه ندارد عشق دستورالعمل ندارد آغاز و انجام نمىشناسد در مقام عشق عنوان قطبیت مفهوم خود را از دست مىدهد عشق خود نیز مربى عاشق است زیرا عاشق با معشوق سنخیت والایى دارند كه نامش عشق است.
آنانى كه به عقل و به دانش خود مغرور و مفتخرند اندكى از اسرار طبیعت را دریافته و توجه به این نكته نداشته كه شهود و غیب همه عاشق و معشوقاند دوئیت و فاصله تَوَهّم است .
عشق عاشق را با جذبه اسرارآمیز خود به سوى خود جذب نموده و مجال به اغیار نمىدهد .
برگها و سنگریزهها و قطرات رودخانه و دریا و حركت باد و شعلۀ آتش همه و همه با نواى دلكش نغمۀ عشق مىسرایند .
دریافت توحید و شناسایى محبوب ازلى فقط با میزان عشق و شیفتگى بى حدّ و حصر میسر است .
اگر فردى به راستى مدعى طى طریق سلوك روحى باشد عاشق پیشه گردد چون بدایت و نهایت و رونده و مقصد و نتیجۀ غائى از وجود بى حدّ جهان آفرین همه در عشقاند و با عشقاند و به جانب عشق در حركتاند .
عشق علت غائى حقیقةالحایق است لذا با عشقیم و در عشقیم و به سوى عشق در حركتیم ،الجنون فنون ،لختى عشق سخن گفت و به قانون عشق لب فرو بست.
خواهى دریاب یا با غرورت دست به گریبان شو.
نویسنده: نورالدين چهاردهي
مرجع: كتاب گلبانگ مغز