کافه تلخ

۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

عشق

    


مهر جذاب مهر است
 و زمین جذاب سپهر

عشق چیست؟
اكثر دانشمندان حدّ اعلاى فضیلت آدمى را در كمال و رشد عقلى مى‏پندارند ،و فراگیرى دانشها و فنون را با ابزار عقلى مناط اعتبار مى‏دهند و عقل را مجرد دانسته‏اند.
فلاسفه در اثبات مباحث فلسفه برهانهاى عقلى ابراز مى‏دارند (برهان ارجحیت بر اقامه دلیل دارد).
و صادر اول را ،عقل اول نامند ،اما وظیفۀ یك فیلسوف در موضوعات فلسفى ،بنا به اعتقاد كلیه فلاسفه دریافت حقیقت نفس‏الامرى است كه فقط توسط عقل به كنه مطلب راه مى‏برند ،اما مى‏گوئیم كه فوق مرتبت علیاى عقل بدایت عشق است و عشق بر خلاف تصور عامه مخالف عقل نیست بلكه فیلسوفى كه در مباحث فلسفه پس از آشنا شدن به غوامض علوم حیرت بر او چیره گردد و سر از پا نشناسد ،این حالت بدایت عشق است.
حدّ كمال عقل بدایت عشق است ،كه فیلسوف را به اشراق سوق مى‏دهد ،سالكى كه در سلوك طى طریق مى‏كند ،پس از چندى تردید و خلجان بر وى عارض گشته ،و حتى بى اعتقاد به مكتب روحى ،و گاه به استاد مى‏شود.
و تمنیات و هواجس نفسانى بر او غلبه كرده ،خود را از خود باز نشناسد.
در چنین كیفیتى چون استاد راستین از روح ملكوتى خود ،نهال ملكوت را در ضمیر پاك روح انسانى وى غرس نموده است ،سالك با انجام دستورات استاد روحى باطن خود را آبیارى مى‏نماید ،تا به وادى عشق كشانده شود.
آيا عاشق به معشوق نيازمند است؟
در پاسخ مى‏توان گفت كه عشق نیاز نیست و اختیارى نیست تا نیاز مطرح سخن باشد.
از كانال خاصى از ملكوت امواج ناشناخته‏اى به سلول مغزى عاشق مستقیماً مى‏تابد لذا عاشق از خود بى خود مى‏شود و تعلقات مادى را نادیده مى‏گیرد .
مى‏توان گفت این معشوق ازلى است كه با قدرت بى زوال و استغناى كامله‏اش افراد خاصى آن هم كمتر از تعداد انگشتان یك دست را بر مى‏گزیند.
با قید جسد عنصرى و مقیم بودن در عالم شهود ،عالم ملكوت درب را به سوى او مى‏گشاید كه به اصطلاح فتح باب مى‏شود.
براى روشن شدن این مفهوم گوئیم :
یك رادیو ابزارش در حدّى است كه فقط قادر است تشعشعات ایستگاه رادیویى تهران را دریافت كند .
ولى رادیوى دیگر امواج رادیویى اروپا و دیگر قاره‏ها را جذب نموده و قابل سنجش با رادیو اولى نیست.
به نظر این ذرۀ نادار معشوق در باطن امر خود عاشق است و به همین دلیل عاشق را به سوى خود مى‏كشاند ،والا عاشق در حدى نیست كه با این همه قیود مادیت صرف و تنگناى قواى مادى طیران به عالم لامكان نماید .
لذاحالت سالك را در این مقام جذبه نامند و خود سالك را مجذوب خطاب كنند.
در بدایت امر الوانى مشاهده كند كه با دیدۀ بصر رؤیت مى‏كند نه با تجلى در قلب.
به تناسب پیشرفت مجذوب ،رنگها تغییر لون داده ،تا به مقام بى‏رنگى نایل آید.
عاشق در این مرحله گاهى چند شبانه روز غذایى را تناول نمى‏نماید و آبى نمى‏آشامد و خواب بر وى چیره نمى‏شود تا آن حدّ كه نزدیك‏ترین كسان خود را نمى‏شناسد و آواهاى بلند را نمى‏شنود ،سفر در باطن خود مى‏كند ،ضمن این كه در یك مكان عزلت گزیده به دنیاهاى روحى گام مى‏نهد.
سید كاظم رشتى اشارتى به گوشش رسیده بود و مدعى گردید كه در فضاى لامكان شهرهایى وجود دارد و در هر شهر سگى را نگهبان آن معرفى مى‏نمود.
ابراز این مطلب خود دلیل عدم دریافت واقعى آن است ،چرا كه فقط اذهان ساده دلان را به سوى خود جذب مى‏كند .
عشق مقام رادان و آزادگان و برگزیدگان الاهى است.
گاهى عاشق در حال جذبه به یكباره به اندازۀ غذاى چند تن را تناول كند، و بیمار نگردد.
آب – آتش - سموم و حیوانات مهیب درنده ،اثرى در عاشق ندارند.
عاشق خود معشوق است تا آن كه هر دو یكى شوند.
عرفاى تركیه افراد مجنون را مقدس مى‏شمردند ،ولى مجنون بیمار است ؛اما عاشق در عشق و با عشق و عجین شده در عشق است. سرور اندر سرور دارد.
حالت دیدگانش نحوۀ خاصى است كه با دیگر افراد متمایز است.
تمامى موجودات در كرۀ ارض چون جمادات ،نباتات ،حیوان و انسان همگى داراى روحند و تكلم مى‏كنند و اصوات دیگر را مى‏شنوند ،اگر بخواهد زلزله رخ دهد ،پرندگان آن را در مى‏یابند و اصوات خاصى از منقار خود سر مى‏دهند.
اسب هنگام عبور از پل چنانچه احتمال انهدام پل را بدهد ،گام از گام بر نمى‏دارد.
هریك از ذرات هستى مانند شن در صحرا جذبه‏اى دارند ،كه بیننده را مسحور مى‏سازد.
جنگل و كوه شعشعۀ خاصى از خود دارند، كه هر فردى را به تناسب حالات روحى مجذوب مى‏سازند.
شب اگر به ماه بنگریم از خود بى خود مى‏گردیم.
چنانچه هنگام غروب در كنار دریا لحظاتى توقف كنیم و به امواج دریا خیره بنگریم ،رنگ آب دریا متغیر گشته و چه بسا بیننده اگر در شنا چیره‏دست باشد ،خود را به امواج دریا بسپارد قادر به شنا نخواهد بود.
طلوع آفتاب جهانتاب انسان را از خود باز مى‏ستاند .
این همه نشانۀ كوچكى است كه نبات و حیوان داراى شعور بوده و صاحب اراده هستند.
انسان حدّ والاى خلقت است و مستجمع كمالات و برگزیده حق.
هیچ فردى با طى طریق و سلوك در راه حق و حقیقت ،به مقصود نمى‏رسد ،مگر آن كه امواج غیبى بر او بتابد ،و او را از خود بى خود بسازد ،در مقام حیرت فرو رود و در دریافت حقایق اشیاء خیره شود، از خیرگى ،خیره گردد.
آنان كه مقامهاى سلوك را پنج حضرت یا هفت مرتبت یا صد میدان یا هزار و یك منزل تصور كنند با واقعیت كاملاً منطبق نیست. زیرا عوالم غیبى و سیر در آنها حد یقف ندارد.
و بعد از طى این مدارج حتماً برایش جذبۀ حق رخ دهد و در طول و عرض میدان عشق سیر و سفر پیشه گیرد ،آن زمان وى را عاشق توانیم خواند.
دانه‏اى در سطح زمین غرس كنیم ،روح زمین او را نمو دهد، قد برافرازد و شاخه‏ها به اطراف خود بگستراند ،هر برگى با برگ دیگر تفاوت فاحش دارد ،زیرا تجلى تكرار ندارد. اگر تكرار مى‏داشت ناقص و محدود بود ،نه بى حد.
عاشق در طى طریق میدان عشق از قدرت میدان قانون جاذبه بگذرد و امواجى كه علماى هیئت شناخته‏اند ،مطمح نظر عاشق نخواهد بود ،بلكه با امواج ناشناخته روحى كه باطن هر كوكبى است ، تماس برقرار سازد و یك مفهوم طى‏السماء همین است.
در چنین مرحله چند سلول خفته مغزى عاشق بیدار گشته و به فعالیت بپردازد .
پس از آگاهى كامل از شناخت طبیعت و باطن آن ،به سماوات طیران كند ،درچنین حالاتى حتماً بایست در انسلاخ عمیق فرو رود.
این گونه انسلاخها هر بار چند ساعت به طول انجامد ،حركات نبض ضعیف گشته كه حتى با ابزار پیشرفته پزشكى هم نمى‏توان آن را دریافت. گویى فردى است كه حیات عاریتى را پشت سر نهاده است. قلب از حركت باز مى‏ماند پلك چشمها فرو هشته یا نیمه باز ،به نقطه‏اى نامعلوم خیره مى‏گردد.
عاشق كه مجذوب عوالم غیبى و همعنان افلاك است ،قابل سنجش و توصیف نیست و سالكى كه در بدایت عشق است و بعد به خود آید ، نتواند این مفاهیم را هضم كند.
فیض مقدس ،عاشق را گام به گام به سوى خود جذب مى‏نماید ، در این مرحله كسى قادر نیست چنین عاشق پاكباختۀ راستین را به جهان طبیعت سوق دهد.
شدت غلیان عشق و تحقق مراتب علیاى مافوق منظومه شمسى و كهكشانها اندكى به خود آمده و ذات لاریبى چون پیامبران الاهى براى هدایت ابناى بشر گسیل نمایند ،شعشعه روحى و قدرت بى حد چنین عاشق هنگامى كه ماموریت الاهى یافت ،دستور و آئینش جاودان خواهد بود و نیروى مادى و سیاسى ،قادر به از بین بردن آن مكتب الاهى نخواهد گردید.
غواص دلدارِ فیل طاقت ،شتر حوصله ،نهنگ شناور و پشه‏پرواز باید كه با قید جسد عنصرى منسلخ شود تا به جایگاه والائى كه جبرئیل به عجز معترف گشته و مقام والاى بى حد حضرت ختمى مرتبت (ص) با قید جسد عنصرى ،به مقام خاص اخص (قاب قوسین و اوادنى) فایز شود.
اینك براى تفهیم حدّ والاى عشق به اختصار در باب عشق مجازى سخنى به زبان خامه بیان مى‏دارد:
عاشق كه مجذوب فردى مى‏شود هنگامى عنوان عشق و فضیلت آن بر عاشق مصداق مى‏یابد كه هواجس نفسانى به مخیلۀ او راه نیابد و در تمامى لحظات حتى در خواب به یاد معشوق افتد و بهترین سخن براى وى آنست كه از معشوق نام برد به مكان معشوق و افرادى كه در آن كوچه و خیابان عبور مى‏نمایند با دیدۀ محبت بنگرد و از مشاهدۀ عبور حیوانات چون گربه و سگ كه از كوى معشوق مى‏گذرند خرسند شود و كوى معشوق را برتر از گلستان بداند و هیچ عیبى در معشوق احتمال ندهد .
عاشقى پس از سالها به معشوق خود گفت :
از چه زمان در چشمانت لكه به وجود آمده است در پاسخ شنید :
از ایامى كه عشق از وجودت رخت بربسته است .
اگر عاشق در عشق صادق باشد شعشعه عشق معشوق را نیز به وادى عشق مى‏كشاند وادى عشق مخالف موازین عقلى نبوده بلكه مرتبت والاترى از عقل دارد .
اگر به دیده روحى بنگریم دلدار ازلى چون زیباتر و والاتر از خود نیافت از جنبۀ عشق به خود نگریست و این امر موجب جود و تفضل از دیدگاه عشق بوده كه عالم هستى در اثر عشق موجودیت یافت .
پس هستى عشق است و تمام ذرات عالم هستى حركت دارند چون عشق در سكون نبوده و در حركت است .
حركت زمین و قانون جاذبه و تشكیل منظومۀ شمسى و كهكشانها همه از عشق بوده و در عشق به سر مى‏برند و از جهت سنت عشق حتى در یك آن و در یك مرحله توقف نداشته و سیر صعودى با تقویت نیروى لایزال به مقام اصلى خود شتابان رو آورند .
در عشق سرور است و بهجت ،رنج و زحمت و ریاضت در این میدان راه ندارد عشق دستورالعمل ندارد آغاز و انجام نمى‏شناسد در مقام عشق عنوان قطبیت مفهوم خود را از دست مى‏دهد عشق خود نیز مربى عاشق است زیرا عاشق با معشوق سنخیت والایى دارند كه نامش عشق است.
آنانى كه به عقل و به دانش خود مغرور و مفتخرند اندكى از اسرار طبیعت را دریافته و توجه به این نكته نداشته كه شهود و غیب همه عاشق و معشوق‏اند دوئیت و فاصله تَوَهّم است .
عشق عاشق را با جذبه اسرارآمیز خود به سوى خود جذب نموده و مجال به اغیار نمى‏دهد .
برگها و سنگ‏ریزه‏ها و قطرات رودخانه و دریا و حركت باد و شعلۀ آتش همه و همه با نواى دلكش نغمۀ عشق مى‏سرایند .
دریافت توحید و شناسایى محبوب ازلى فقط با میزان عشق و شیفتگى بى حدّ و حصر میسر است .
اگر فردى به راستى مدعى طى طریق سلوك روحى باشد عاشق پیشه گردد چون بدایت و نهایت و رونده و مقصد و نتیجۀ غائى از وجود بى حدّ جهان آفرین همه در عشق‏اند و با عشق‏اند و به جانب عشق در حركت‏اند .
عشق علت غائى حقیقةالحایق است لذا با عشقیم و در عشقیم و به سوى عشق در حركتیم ،الجنون فنون ،لختى عشق سخن گفت و به قانون عشق لب فرو بست.
خواهى دریاب یا با غرورت دست به گریبان شو.



نویسنده: نورالدين چهاردهي    

مرجع: كتاب گلبانگ مغز