کافه تلخ

۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

قبالاي لورياني

عرفان سياه



بعد از تثبيت مجموعه زوهر، تا ميانه قرن شانزدهم تغييرات مهمى در رمزگرايى يهودى رخ ندارد; در آن زمان در "صفد" (2) (در جليل عليا، (3) ) در فلسطين، كه امروزه در اسرائيل به آن "ضيفت" (4) مى گويند) مركز دينى اى تاسيس شد كه براى يهوديان از هميت بسيارى برخوردار بود. طرح تاسيس اين مركز عمدتا فكر استادانى بود كه از خانواده هاى بيرون رانده شده از اسپانيا بودند. ترديدى نيست كه تا زمان اخراج يهوديان از اسپانيا (1492) و در طول دو نسل پس از آن، هم در اسپانيا (تا زمان اخراج) و هم در ايتاليا و خاورميانه، آثار اديبانه قبالايى بسيار زياد بوده اند; اما اين آثار عمدتا به كار نظام مند كردن يا حتى ترويج زوهر، و يا به گسترش نظريه پردازى هايى كه پيش تر در قرن سيزدهم به وجود آمده بودند، پرداخته اند. البته تلاش هايى نيز در جهت آشتى دادن فلسفه و قبالا در كار بوده است. 
شايان ذكر است كه حتى الهى دانان سنت گرا نيز رويكردى محتاطانه و بلكه خوددارانه نسبت به قبالا اتخاذ كرده اند. شرایط براى يهوديان ، به سبب بيرون رانده شدن از اسپانيا و به گرويدن به مسيحيت، كه حدود يك قرن پيش از اخراج پیش آمده بود، و آنچه كمى بعد از آن به نحو گسترده ترى در پرتغال صورت مى گرفت، بر آنان به نحو قابل توجهی تاثير گذاشت. از آن جا كه اين رويدادها باعث مى شد بدبينى هاى از قبل به وجود آمده در واكنش به وضعيت قوم يهود كه در ميان ملت ها پراكنده شده بودند تشديد شود، انتظار مسيحا شدت مى يافت.
به نظر نمى رسد اين انتظار با آغاز انتشار چاپى قبالا بى ارتباط باشد (اولين دو نسخه چاپى زوهر به سال 1558 برمى گردد.) تمام اين عوامل كه با برخى تحولات درونى قبالاى نظرى در قرن پانزدهم نيز پيوند مى خوردند، زمينه را براى عرفان اشراقى جديدى كه توسط تعاليم "اسحاق بن سليمان لوريا" بنيان نهاده شده بود، مهيا مى ساخت. او به سال 1534 در اورشليم متولد شد، و به سال 1572 در صفد درگذشت.اسحاق بن سليمان لوريا به يک خاندان سرشناس يهودي تعلق داشت که شاخه‌هاي آن در بسياري از کشورهاي اروپايي و اسلامي گسترده بود. برادر او، مردخاي، پيمانکار مالياتي ثروتمند در فرانسه بود. اسحاق در نوجواني به مصر رفت و مدتي در جزيره‌اي در نزديکي قاهره که به عمو و پدرزنش تعلق داشت زيست. در اين دوران بود که لوريا به انديشه‌پرداز قبالي و يکي از رهبران اصلي اين فرقه بدل شد.
گرچه تعاليم او از قديم با نام صفد گره خورده است، اما وى تنها سه سال آخر عمرش را در آن جا گذرانده است. لوريا خيلى كم نوشته است; آموزه هاى او از طريق آثار شاگردانش به ما رسيده، شرح و بسط يافته است و شايد هم تا حدى تحريف شده باشد. يكى از شاگردان اصلى او "حييم ويتال" (5) (1543- 1620) است كه "عص حييم" (6) («درخت زندگى ») را نوشت; اين كتاب نمونه اى معيار در معرفى قبالاى لورايى است.
تصوف اشراقى لوريا با آن كه اساسا چيزى نيست جز تلاشى جديد براى وفق دادن استعلاى خداوند با حلول او، و ارائه راه حلى براى مشكل شر، كه با اعتقاد به وحدت خدا نه مى توان آن را موجودى مستقل از او دانست و نه آن را جزء جداناشدنى از او به شمار آورد، اما با اين حال جزئيات طرح لوريا بى نهايت پيچيده است. اعلام وجود اين جريان توسط مبدع آن صورت گرفت، اما تحقق كاملش به دست رمزگرايانى پديد آمد كه معتقد به قبالاى زوهرى بودند، كه دقيقا در صفد و در زمان حيات لوريا توسط "موسى بن يعقوب كوردوورو" (7) (1522- 1570) تنظيم و تدوين شده بود. بينش اشراقى لوريا در قالب مفهوم اسطوره اى وسيعى بيان شده است كه به لحاظ گونه شناختى شبيه برخى نظام هاى گنوسى و مانوى (8) (از ثنويت گرايى هاى قرن سوم) است، اما تلاش مى كند به هر قيمتى كه شده از ثنويت بپرهيزد. عناصر اساسى اين (صيمصوم (9) ) كه نور الهى كه در ابتدا همه چيز را پر كرده است، آن را انجام مى دهد تا جايى براى امور غيرالوهى به وجود آيد; غرق شدن ذرات نورانى در ماده (غليف ها، (10) «پوسته ها» اصطلاحى كه پيش از آن در قبالا براى تعيين كردن قواى شر به كار رفته بود) ; اين امر نتيجه حادثه اسف بارى است كه در خلال آن فرايند واقع شده است; و به دنبال آن، ضرورت نجات دادن اين ذرات و بازگرداندن آنها به اصلشان به وسيله «بازسازى » يا «بازيابى » (تيقون (11)) اين امر نه تنها وظيفه يهوديانى است كه با پيروى كامل از وظايف دينى اى كه سنت تكليف كرده زندگى مى كنند، بلكه كار يهوديانى نيز هست كه در چارچوب نوعى زهدگرايى شديد، خود را ملزم به زندگى مراقبه اى كرده اند كه مبتنى است بر دعاهاى عرفانى و تاملات (كوانا (12) ) جهت گيرى شده آيين عبادى، كه منظور از آنها بيشتر كردن هماهنگى (ييحود (13) «اتحاد») صفات بى شمار موجود در هستى الهى است.
براى تجسدهاى متوالى روح، كه از جمله مضامينى است كه در قبالا هميشه مطرح بود و مكتب لوريا آن را بسط داد و پيچيده ترش كرد، نقش مهمى نيز در امر «بازسازى » قائل شده اند. به طور خلاصه مى توان گفت مكتب لوريا مدعى است كه زندگى عميق عرفانى، و در كنار آن مبارزه بى امان در مقابل قواى شر، كه جنبه نفيى زندگى عميق عرفانى است، از ضرورت مطلق برخوردار است. بدين ترتيب، اين نگرش اسطوره اى را بيان مى كند كه نماد مبدا جهان، سقوط و رهايى آن است، و به هستى و به اميدهاى فرد يهودى معنا مى دهد، يعنى نه تنها او را ترغيب مى كند كه در برابر خدا تسليم و بى اختيار باشد، بلكه او را به فعاليت براى نجات، كه معيار قداست او هم هست، فرا مى خواند. پيداست كه چنين اقتضائاتى آرمان مكتب لوريا را تنها در دسترس گروه اندكى از خواص مى نهد; سرانجام، بايد گفت كه اين امر تنها از طريق شخصيت استثنايى افراد «عادل » يعنى يهوديان آرمانى مقدسى كه در بالا توصيف شدند، تحقق پذير است.
شهبازی در خصوص قبایسم لوریایی معتقد است که انديشه‌هاي لوريا، در کنار کتاب زهر، يکي از دو منبع اصلي فکري قبالا به شمار مي‌رود. هستي‌شناسي جديد قبالي و ترسيم جهان به صورت «عين صوف» کار اسحاق لوريا است. انديشه اسارت «زمزم» (اخگر الهي) به دست «سيترا اهرا» (نيروهاي شيطاني) که بر سرزمين «کليپت» (خلافت/ اسلام)(14) حکم مي‌رانند در اين مفهوم تبلور يافت. فرآيند ديالکتيکي رهايي «زمزم»، که «تيکون»(نوزایی(15)ناميده مي‌شود، نيز متعلق به لورياست.
به اعتقاد وی مفهوم قبالي تيکون(16)، که احتمالاً از «کون» (شدن) در عرفان اسلامي اخذ شده، سراسر تاريخ قوم يهود را به صورت فرايند مسيحايي در راه تحقق مأموريت الهي ترسيم مي‌کند.
در انديشه لوريا، زن جايگاهي خاص مي‌يابد. مفهوم «شخينا» در انديشه قبالي پيش‌تر به معني «تجلي روحاني داوود» بود. در قباليسم لوريايي، اين مفهوم به نمادي مؤنث بدل شد. در ماجراي
هبوط «انسان قديم» ، که با هبوط قوم يهود انطباق مي‌يابد، نيروهاي شيطاني «ملخ» (ملک، پادشاه) را از «شخينا» يا«صفیرا ملخوت»(17)(ملکه) جدا مي‌کنند. تمامي تکاپوي پسين براي رسيدن به «شخينا» و وصل شدن به اوست. تبديل شخينا به نماد مؤنث و تأويل فرايند عرفاني جدايي و وصل با مفاهيم مشخص جنسي، بعدها در بنياد تصوف جنسي يعقوب فرانک و فرقه‌هاي مشابه در سده بيستم ميلادي قرار گرفت. در مکتب لوريايي قبالا، هبوط آدم تنها به دليل گناه نيست؛ بلکه براي انجام مأموريت الهي معيني است و آن گردآوري اخگرهايي است که در سرزمين «خلافت» فروافتاده و اسير آن شده اند.(18)
پيروان لوريا او را مسيح بن يوسف مي‌دانستند که راه را براي ظهور مسيح اصلي، مسيح بن داوود (سلطان موعود قوم يهود)، هموار کرد.بدينسان، قباليست‌هاي يهودي و محافل مسيحي متأثر
از آنان، که کم نبودند، با انتظار ظهور قريب‌الوقوع مسيح بن داوود به سده هفدهم گام نهادند. در نيمه اوّل سده هفدهم، کانون اصلي اين مسيح‌گرايي در بندر آمستردام متمرکز بود و با اليگارشي ماوراء بحار هلند پيوند تنگاتنگ داشت. در اين زمان، بخش مهمي از تکاپوي چاپخانه‌هاي آمستردام بر اشاعه آرمان ظهور مسيح و افسانه «ده سبط گمشده بني‌اسرائيل» متمرکز بود
در دوران استقرار مرکز فرقه قبالا در آمستردام، فرايند تيکون، يعني جنگ با نيروهاي شيطاني (سيترا اهرا) مستقر در سرزمين «کليپت» (خلافت)، به شدت برجسته شد و جايگاه اصلي را در مکتب قبالا يافت.در اين زمان،قباليسم به شکلي آشکار به ايدئولوژي جنگ با جهان اسلام بدل شد، «شيطا‌ن‌شناسي» به يکي از اشتغالات فکري دائم رهبران فرقه قبالا بدل گرديد و رساله‌هاي متعدد در اين زمينه انتشار يافت.
قباليسم در خاورميانه و شمال آفريقا
در سده هفدهم، از طريق افرادي چون حييم بن عطار مراکشي و شالوم (سليم) بن يوسف شبّازي، شاعر نامدار يهودي ساکن يمن، فرقه قبالا در شمال آفريقا و يمن گسترش يافت. در اين دوران در تونس و الجزاير نيز برخي چهره‌هاي سرشناس يهودي رهبري حلقه‌هاي قبالا را به دست داشتند. "مردخاي بن موسي ساسون بغدادي" در بغداد حلقه متنفذي از فرقه قبالا پديد ساخت که تا سده بيستم در منطقه حضور داشت. "اسحاق بن موسي" نيز در روستاي حرير (اربيل کردستان) مستقر شد و خاندان حريري را بنيان نهاد. يکي از پسران اسحاق، به ‏نام پيناس، در ماجراي شابتاي زوي شرکت فعال داشت. دو پسر ديگر او، به‏ نام‏هاي حييم و اسحاق، حاخام‌هاي شهر رواندوز اربيل بودند. اعضاي خاندان حريري در تمامي سده‌هاي هيجدهم و نوزدهم در کردستان فعال بودند و از رهبران فرقه قبالا در بين‌النهرين به شمار مي‌رفتند.
در نيمه دوّم سده هيجدهم، حاخام شلوم شرابي (1720-1777)، که به يک خانواده يهودي مستقر در يمن تعلق داشت، در بيت‌المقدس مستقر شد و به رهبر معنوي فرقه قبالا در شمال آفريقا و به تعبير دائرة‌المعارف يهود «در سراسر مشرق‌زمين» بدل شد. طريقت شرابي به مشرب صوفيان مسلمان شباهت آشکار داشت. در پيرامون او گروهي از شاگردان زبده حضور داشتند که سران فرقه او به شمار مي‌رفتند. بدينسان، بيت‌المقدس به يکي از کانون‏هاي مهم توليد صوفيان يهودي و تکاپوي آنان در شمال آفريقا و سراسر مشرق زمين بدل شد. با توجه به پيشينه تاريخي و فضاي فکري و سياسي مکتب قبالا، روشن است که اين کانون مي‌توانست تأثيرات جدي بر فرقه‌هاي اهل تصوف داشته باشد و به منبع الهام انواع مدعيان مهدويت در ميان مسلمانان بدل گردد. دائرة‌المعارف يهود مي‌نويسد: «اقتدار تفوق‌آميز اين حلقه به سرعت در تمامي کشورهاي اسلامي تثبيت شد و مواضعي بسيار نيرومند کسب کرد.» طريقت شرابي تا سده بيستم در بيت‌المقدس مستقر بود.
مكتب شبتاى (19)
قبالا در ظرف شصت سالى كه از مرگ لوريا مى گذشت، ديگر به نام اين بنيان گذار پيوند خورده بود و در پرتو اضافات ناشى از عرفان هاى ديگر صفد، در ميان يهوديان پراکنده در جهان، گسترش يافت و زندگى معنوى، نماز و اعمال عبادى آنان را عميقا تحت تاثير قرار داد. عرفان مذكور بر ضرورت «بازسازى » جهانى كه در آن اضطراب و ناراحتى يهود همچنان ادامه داشت، تاكيد مى كرد; زيرا به رغم برخى عوامل موافق، چون تسامح نسبى امپراتورى عثمانى و تثبيت صلح آميز اجتماع چشم گيرى يا سفاردى (20) ) در آمستردام، راه حل جامعى براى مشكل نوكيشانى كه در شبه جزيره ايبريا باقى مانده بودند، وجود نداشت. نيم ديگر قوم يهود، يعنى اشكنازى ها، نيز بحران هاى مخربی را تجربه كردند; مرفه ترين و فعال ترين گروه از آنان، يعنى جمعيت يهودى لهستان تحت فشار قرار گرفتند و به دليل كشتار جمعى و ويرانى اى كه در خلال شورش قزاق ها در 1648 به وجود آمد، تقريبا به طور كامل از بين رفتند و گروه زيادى از آنان مجبور شدند به طرف غرب عقب نشينى كنند، و از اين اطلاعات مذهبى و تاريخى مى توان زمينه لازم را براى فهم موفقيت حيرت آور، و گرچه كوتاه مدت ربى "شبتاى صوى ازميرى" (21) (1626- 1676) كه خود را در سال 1665 مسيحا معرفى كرده بود، به دست آورد. اين «مسيحا» در سال 1666 به اسلام گرويد و ده سال بعد در تبعيد عمرش به پايان رسيد، اما به رغم شكستى كه ديد، پيروان وفادارى داشت. فرقه اى كه بدين ترتيب به وجود آمد و هنوز زنده است عمدتا مديون فعاليت هاى "ناتان غزه اى" (حدود 1644- 1690) است. او مبلغى خستگى ناپذير براى «مسيحا» بود و اعمال شبتاى صوى را، كه مخالف شريعت بود، و حتى ارتداد نهايى او را به وسيله نظريه هايى كه مبتنى بر نظريه «بازسازى » لوريا بودند، توجيه مى كرد: " تغيير كيش شبتاى را بايد از مقوله نزول عادى به ورطه «پوسته ها» دانست كه به منظور آزاد ساختن پاره هايى از نور الهى كه در آنها گرفتار آمده اند، صورت گرفته است."
بحران شبتايى نزديك به يك قرن به طول انجاميد و برخى از عواقب آن حتى بيش از آن ادامه يافت. اين امر منجر به تشكيل فرقه هايى شد كه پيروان آن مجبور مى شدند به ظاهر به اسلام بگروند، مثل "د انمه" ها(22) (به تركى، «مرتدان ») در "سالونيكا" (23) كه فرزندان آنان هنوز در تركيه يافت مى شوند، يا به آيين كاتوليك رومى بگروند، مثل حاميان لهستانى "ياكوب فرانك" (24) كه خود را مسيحا و در عين حال نوآيين كاتوليك معرفى كرده بود.
با اين حال، در "بوهيميا - موراويا" (25) فرانكى ها علنا يهودى باقى ماندند. اين بحران، قبالا را بى اعتبار نساخت، اما باعث شد تا مقامات روحانى يهوديت كاملا مواظب باشند و به وسيله سانسورها و سركوب هاى عملى، همه كسانى را كه مظنون به همدلى با شبتاى بودند و يا ادعاهاى مسيحايى داشتند، حتى آنان را كه دين دارى شان امتحان شده بود و دانش آنان مورد تصديق بود، از دامن زدن به اين گونه امور به شدت منع كرده، كنترل مذهبى بسيار دقيقى برقرار سازند.
در این خصوص هم شهبازی مینویسد :" فضاي پرهياهوي مسيحايي که در حوالي نيمه سده هفدهم آفريده شد و به انقلاب پوريتاني انگليس و موج گسترده انتقال نيروي انساني به قاره آمريکا پيوند خورد، طبعاً بايد «مسيح» خود را مي‌آفريد. چنين بود که در سال 1665‌شابتاي زوي ظهور کرد"...شابتاي زوي (1626-1676) در بنادر غربي عثماني «ظهور» کرد؛ نخست ادعا کرد که مسيح است ولي مدتي بعد، در زندان عثماني، ادعاي خدايي نمود. کمي بعد به اسلام گرويد. پيروان شابتاي يهودياني بودند که به بازار او رونق مي‌دادند. با گروش شابتاي به اسلام، پيروان يهودي او نيز «مسلمان» شدند و چون مارانوهاي مسيحي فرقه‌اي از يهوديان مخفي را در جهان اسلام بنيان نهادند که «دونمه» ناميده مي‌شوند. سير تکوين ماجراي شابتاي زوي و دعاوي او و ترکيب پيروانش پيش نمونه ظهور سه «پيامبر» دروغين و نامدار ديگر در دو سده‌پسين است: 
ياکوب فرانک در شرق اروپا، نمود در هند و علي‌محمد باب در ايران..
شابتاي زوي از حمايت يک پيامبر دروغين به ‏نام " ناتان‌غزه‌اي" برخوردار بود و درواقع تکاپوي اين دو سناريوي واحدي را رقم زد. نام اصلي ناتان غزه‌اي (1643-1680) آبراهام ناتان لوي است. پدرش حاخامي سرشناس با گرايش‏هاي قبالي بود و رئيس يهوديان اشکنازي مقيم بيت‌المقدس به ‏شمار مي‌رفت. ناتان در سال 1663 با دختر يک تاجر ثروتمند يهودي مقيم غزه ازدواج کرد و در اين بندر اقامت گزيد. او از اين زمان به مطالعه رساله‌هاي قبالا پرداخت، از مريدان طريقت اسحاق لوريا شد و به مناسک و اعمال رازآميز روي آورد. مدتي بعد مدعي شد که در حال مکاشفه صداي خداوند را شنيده که اعلام کرده شابتاي زوي مسيح بن داوود است و ناتان پيامبر اوست.
قباليست‌ها و مروجين مسيحي آرمان‏هاي مسيحايي آتش اين دسيسه را شعله‌ور مي‌ساختند. آنان «ظهور» شابتاي را تأييدي بر پيشگويي‏هاي قبلي دال بر ظهور مسيح در سال 1666 ميلادي يافتند. به دليل تبليغات کانون مقتدر زرسالاري يهودي مستقر در آمستردام، از تابستان 1665 داستان خروج شابتاي زوي، آميخته با افسانه‌هاي تحريک‌کننده مسيحايي، از طريق آمستردام در انگلستان و سراسر اروپا پخش شد. گفته مي‌شد «اسباط ده‌گانه بني‌اسرائيل» خروج کرده‌اند، مکّه را تصرف نموده و اکنون با سپاهيان خود در صحراي عربستان عازم اشغال ايران‌اند.
. از اين زمان نويسندگان يهودي- مارانو و چاپخانه‌هاي هلند و ايتاليا تکاپويي شديد را آغاز کردند؛ در طول سال 1666 ميلادي تبليغات گسترده‌و حيرت‌انگيز انتشاراتي، در مقياس توانايي‏هاي صنعت چاپ و نشر آن زمان، به سود شابتاي صورت گرفت و رساله‌هاي متعدد به زبان‏هاي هلندي، انگليسي، آلماني و ايتاليايي درباره خروج شابتاي زوي و کرامات و تعاليم او در سراسر اروپا منتشر شد. تصوير روي جلد برخي از اين رساله‌ها در دائرة‌المعارف يهود مندرج است. براي نمونه، در آلمان تصاويري پخش شد که شابتاي زوي، پادشاه «ده سبط گمشده بني‌اسرائيل»، را سوار بر اسب و ايستاده بر روي تپه‌اي نشان مي‌داد در حالي که در زير پاي او ارتش صليبي در حال هجوم است و ارتش مسلمانان در حال گريز. کمي بعد در آمستردام رساله‌اي منتشر شد که ظهور مسيح را اعلام مي‌کرد. در اين رساله نقاشي از شابتاي زوي مندرج است در حالي‌که بر تخت سلطنت تکيه زده، تاجي بزرگ بر فراز سر اوست و درباريان در پيرامونش ايستاده‌اند. بر روي جلد رساله ديگر (چاپ آمستردام)، که بر آن تصوير تاج شابتاي مندرج است، اين عبارت را مي‌خوانيم: «شابتاي زوي، پادشاه اسرائيل و مسيحِ خداوند يعقوب.» تاريخ چاپ اين رساله «سال اول احياي پيامبري و سلطنت» است.
چنين بود که ماجراي شابتاي زوي موجي بزرگ را در اروپا پديد ساخت و تعداد کثيري از مردم فقير مسيحي، حتي از طريق فروش خانه و وسايل زندگي خود، گروه گروه راهي زيارت بيت‌المقدس شدند . تحريک فوق‌العاده آرمان‏هاي مسيحايي در قاره اروپا يکي از دستاوردهاي ماجراي شابتاي زوي است
پس از مدتي، ماجراي شابتاي توجه مقامات دولتي عثماني را جلب کرد و واکنش آنان را بر‌انگيخت. احمد کوپرولو، صدراعظم مقتدر و مصلح عثماني، دستور دستگيري شابتاي را صادر کرد. شابتاي را به استانبول و نزد صدراعظم بردند. احمد کوپرولو ماجراي شابتاي را جدّي نگرفت. او ماهيت سياسي ماجراي شابتاي زوي را درنيافت و آن را يک داعيه ديني متعارف و احتمالاً ناشي از عدم تعادل رواني شابتاي دانست. ادعاي مسيحايي شابتاي در چارچوب فرهنگ و عقايد ديني يهود بود و به مسلمانان ارتباط نداشت. دعوي سلطنت او بر «بني‌اسرائيل» حقير و احمقانه جلوه مي‌کرد. 
قطعاً شابتاي در ديدار با کوپرولو سلوکي عاجزانه داشت زيرا بر او سخت نگرفتند و تنها وي را حبس کردند. اندکي بعد، شابتاي، داوطلبانه، به اسلام گرويد و در 15 سپتامبر 1666 در حضور سلطان محمد چهارم و اعضاي دربار او اعلام مسلماني کرد. سلطان، که «فردي عميقاً مذهبي بود»، تحت تأثير گروش شابتاي قرار گرفت، ساده‌دلانه نام «عزيز محمد افندي» را بر او نهاد و به وي لقب «کپچي باشي» و مقرري روزانه‌اي به مبلغ 150 پياستر اعطا کرد.
شابتاي زوي پس از اعلام مسلماني در آدريانوپول و سپس در استانبول ساکن شد و زندگي دوگانه‌اي در پيش گرفت. او در ظاهر مناسک اسلامي را انجام مي‌داد ولي در خفا يهودي بود. شابتاي اينک در رأس فرقه‌اي از يهوديان مخفي جاي داشت که به تأسي از او به اسلام گرويده بودند. دائرة‌المعارف يهود مي‌نويسد: «همگي آنان يهوديان پنهاني بودند که به‌مثابه يک گروه جنگجويان مخفي عليه خليفه عمل مي‌کردند.شابتاي زوي در مراسم پنهاني فرقه، که داراي صبغه کاملا يهودي بود، حضور مي‌يافت و نمايندگان و سخنگويان اصلي او، و در رأس آنها ناتان غزه‌اي، رسماً يهودي بودند.
شابتاي زوي، که اينک مورد علاقه و لطف سلطان بود، با فرقه‌هاي دراويش مسلمان عثماني نيز رابطه برقرار کرد؛ با تلاش او و اعضاي فرقه‌اش آداب و عقايد جديدي در ميان برخي از فرقه‌هاي دراويش شکل گرفت که آميخته‌اي از تصوف سنتي اسلامي و عقايد و مناسک يهودي بود..
مناسک فرقه شابتاي آميخته با هرزگي جنسي بود. بعدها، اين گرايش در فرقه ياکوب فرانک بارزتر شد. پس از مدتي راز تکاپوي فرقه شابتاي آشکار شد و در اوت 1672 شابتاي زوي و برخي از پيروانش به دليل ترويج هرزگي جنسي در ميان مسلمانان دستگير شدند. در ژانويه 1673، احمد کوپرولو شابتاي و سران فرقه‌اش را به منطقه دولسينو در آلباني تبعيد کرد. در دوران تبعيد شابتاي نيز پيروان او در کسوت مسلمانان به زيارتش مي‌رفتند. در 17 سپتامبر 1676، شابتاي زوي در پنجاه سالگي در آلباني درگذشت.
اعلام مسلماني شابتاي زوي نه تنها ناتان را در غزه ساکت نکرد، بلکه او با همان حدت و شدت پيشين به اعلام «مکاشفات» و انجام رسالت «پيامبري» خود ادامه داد. ناتان غزه‌اي با اتکاء به پشتوانه‌اي غني از متون عبري و نمونه‌هاي فراوان از تاريخ قوم يهود، انديشه‌پرداز اين موج جديد شد و راه آينده را به روشني به پيروان شابتاي نشان داد. به ‏نوشته دائرة‌المعارف يهود، شابتاي زوي انديشه‌پرداز نبود و تفکر منسجم نداشت؛ اين ناتان بود که به جعل يک مکتب از عقايد منتسب به شابتاي دست زد؛ مکتبي که تداوم قباليسم پيشين به شمار مي‌رود.
در زمان مرگ شابتاي، ناتان در صوفيه بود. او به سيروسياحت در اروپا پرداخت و چنين تبليغ کرد که شابتاي نمرده، بلکه از نظرها پنهان شده و به هجرتي رازآميز در «انوار آسماني» رفته و زماني که «خداي اسرائيل» مشيت کند بار ديگر ظهور خواهد کرد. ناتان غزه‌اي در 11 ژانويه 1680، سه سال پس از شابتاي، در مقدونيه درگذشت.
نظريات ناتان غزه‌اي جامه ايدئولوژيکي است بر سياست نفوذ به درون ساختار سياسي و اقتصادي و فرهنگي سرزمين‌هاي مسلمان و تسخير آن از درون. پس از اعلام مسلماني شابتاي، ناتان غزه‌اي توجيه نظري اين دگرگوني را آغاز کرد. او اعلام کرد که گروش شابتاي به اسلام انجام يک «مأموريت» (رسالت) جديد است و هدف از آن «برافروختن اخگر مقدس در ميان کفار [مسلمانان] است.» دائرة‌المعارف يهود هسته اصلي نظريه‌پردازي ناتان را چنين بيان مي‌دارد:
رسالت اصلي ملت يهود افروختن اخگرهاي مقدسي است که در روح آنان وجود دارد. ولي اخگرهايي وجود دارد که افروختن آن تنها کار مسيح است. لذا، مسيح (شابتاي زوي) براي انجام اين رسالت به «قلمرو خليفه» وارد شده؛ «زهراً در برابر او تسليم شده ولي درواقع در حال انجام واپسين و دشوارترين بخش مأموريت خود است و آن تسخير خليفه از درون است. او براي انجام اين مأموريت مانند يک جاسوس عمل مي‌کند که به درون سپاه دشمن اعزام شده»؛ اين «مبارزه‌اي در درون سرزمين شيطان است.»‌بنابراين، مسلمان شدن شابتاي به معني ارتداد از دين يهود نيست بلکه بغرنج‌ترين چهره مأموريت مسيحايي اوست.
به ‏نوشته دائرة‌المعارف يهود، بدينسان ناتان غزه‌اي «الهيات شابتايي» را توسعه بخشيد و «بنيادهاي ايدئولوژي» پيروان شابتاي را «براي يکصد سال آينده» پي ريخت. به اين دليل است که منابع يهودي مکتب جديدالاسلامي شابتاي را«ارتداد راز گونه» مي‌خوانند؛ يعني آن‌گونه ارتداد از دين يهود که راز و رمزي در آن نهفته است.
يهوديان فوق «دونمه» نام گرفتند که به معناي «برگشته» يا «جديدالاسلام» است. از سده هيجدهم، پيروان شابتاي زوي در يمن، ايران، عثماني و شمال آفريقا پراکنده‌شدند.بزرگترين مراکز زندگي دونمه‌ها شهرهاي سالونيک، ازمير و استانبول بود. به‌نوشته دائرة‌المعارف يهود، از اوايل سده هيجدهم، دونمه‌ها متهم به هرزگي جنسي بودند. معهذا، «ترديدي نيست که طي چند نسل آميختگي [هرج ‌و ‌مرج] جنسي در میان آنها رواج داشته است.در اشعار يهودا لوي تووا (درويش افندي)، که در سال 1960 منتشر شد، دفاعيات جسورانه‌اي به سود الغاء محدوديت‌هاي جنسي مندرج است.» دونمه‌ها جشن ويژه‌اي موسوم به « جشن بره » دارند که طی آن به اجرای برخی « مناسک جنسی» میپردازند.

***
پي نوشت :
1-Lurianic
Safed- 2
Upper Galilee-3
Zefat-4
Hayyim Vital -5
Etz Hayyim -6
Cordovero-7
Manichaean-8
Withdrawl -9
qelippot-10
tiqqun-11
Kawwana-12
yihud-13
Kellipot-14
Tikkun-15
ibid, vol. 10, p. 547-16
Shekhinah, Sefirah Malkhut-17
ibid, p. 619-18
Shabbetaianism-19
Sefardic -20
Rabbi shabbetai Tzevi of Smyrna -21
Donme-22
Salonica-23
Jacob Frank -24
Bohemia-Moravia-25

کد مطلب: 64814
آدرس مطلب: http://www.jahannews.com/vdcc04qe.2bq0s8laa2.html
جهان نيوز
  http://www.jahannews.com