هنگامي كه با عبارت «دولت جهاني» و يا «نظام نوين جهاني» روبرو مي گرديم، آنچه در تصورمان شكل مي گيرد تجمع قدرت هايي با انديشه ها و اهداف متفاوت از «نظام پوسيده سابق» است، كه بينشي نوين ارائه مي دهند و اين بينش به استقرار كمونيسمي جهاني گرايش دارد. و البته، با اين تصور چندان هم به بيراهه نمي رويم! چرا كه، استقرار يك «دولت جهاني» به واقع هدفي است كه «اربابان قدرت» از ده ها سال پيش در انديشه دستيابي به آنند و در اين راستا نيز از هيچ كوششي فروگذار نيستند. دولتي بدون مرز از نوع «آنچه به تو تعلق دارد، مال من است و آنچه مال من است، به تو مربوط نمي شود!» دولتي متشكل از مردان و زناني كه بر اين پندارند «برگزيدگان» و «روشن بيناني» با توانايي انديشيدن به جاي مردم و تصميم گيري براي آينده و سرنوشت آنها هستند، و از بيم شناخته شدن اعمالشان نيز در پس پرده عمل مي كنند. دولتي نامرئي كه دولت ها و به عبارت ديگر، مردم را دستاويز قرار داده، نماينده و سخنگوي هيچ كشوري نيست، اما ردپاي گردانندگان آن در پس رخدادهاي تمامي كشورها مشهود است و اين «دولتمردان» نوين همانها هستند كه ديكتاتورها و رؤساي جمهوري ها را بر تخت مي نشانند يا به زير مي آورند، و درباره رويدادهاي مهم مانند منازعات، اپيدمي ها و... تصميم مي گيرند. همانها كه در نخستين مراحل اقدامات خود، «جامعه اقتصادي اروپا» را براي اروپائيان پديد آوردند. همان «اربابان خودخوانده» كه با گام نهادن در مسير جهاني سازي به منظور جذب فرهنگ ها، سياست ها و انديشه ها، به خيال خود سرنوشت كره زمين را به دست گرفته اند.
«نظام نوين جهاني» يك «تئوري توطئه» نيست، چرا كه در پس اين عبارت تجمعي از «بزرگان» و «برگزيدگان» بين المللي را مي يابيم كه هدف خود را بر دست اندازي بر جهان و هر آنچه در آن است- يعني ذخاير سوختي، منابع، موادكاني و موجودات آن- متمركز ساخته اند. تئوري هاي توطئه نيز صرفا نظريه نيستند، زيرا كه توطئه ها به واقع وجود دارند و رد و اثر آنها پيوسته در طول تاريخ مشاهده گرديده است.
دولت جهاني بر كشوري خاص حكمروايي ندارد، بلكه از گروهي خاندان متشكل است كه در مجموع بيش از چندهزار تن را در سراسر جهان شامل نمي گردند. اين افراد كليه سازمان هاي ملي و بين المللي (مانند سازمان ملل، ناتو، گروه7، گروه 8، صندوق بين المللي پول، بانك جهاني، سازمان تجارت جهاني،...) بانك ها، رسانه ها، آموزش و اطلاعات را تقريبا در سراسر جهان تحت كنترل خود دارند.
در اين نظام نوين، ناسيوناليسم ديگر معنايي ندارد و به فرهنگ عاميانه «كارت پستالي» تبديل شده است. هدف، كنترل كامل افراد از طريق دولت ها و كنترل كامل دولت هاست. آنها كه از سال ها پيش نقش «برگزيدگان» و «نخبگان روشن بين» جهان را به خود اختصاص داده اند، طرح هايي مخوف را براي جهانيان تدارك ديده و مصمم به اجراي آنها هستند، و براي نيل به اين مقصود نيز از هيچ تلاشي (جنگ، تورم، تروريسم، اپيدمي،...)فروگذار نيستند.
بسياري از شخصيت هاي جدي و معتبر و يا مقامات بلندپايه جهان در اظهارات خود به وجود اين دولت مرموز و نامرئي كه فراي دولت هاي رسمي و تاج و تخت ها عمل مي كند، اعتراف داشته اند:
«بنجامين ديزرائيلي»، نخست وزير اسبق انگليس، در سال 1844 مي نويسد: «جهان از سوي شخصيت هايي بسيار متفاوت از آنچه در تصور عموم شكل گرفته است، اداره مي شود.»
«جرج اورول»، نويسنده انگليسي كه سابقا در شمار اعضاي گروه مخفي «ايلوميناتي» ها قرار داشته است، در كتاب خود به نام «1984»، جهان از ديدگاه «ايلوميناتي»ها را اينگونه توصيف مي كند: «دولتي كه در پس دولت هاست و در حال حاضر نيز تعيين سرنوشت كره زمين را برعهده گرفته، و چندهزار عضو دارد. اين افراد كنترل بانك ها، رسانه ها، آموزش و اطلاعات را در سراسر جهان به دست دارند.» و در شمار اين خاندان ها، «راكفلر»ها، شوراي روابط خارجي، شوراي سه جانبه، «راتشيلد»ها، «هريمن »ها، «مورگان»ها، اشراف زادگان اروپا، گروه هاي «بيلدربرگ» متشكل از ثروتمندترين هاي جهان، و بسياري ديگر را مي يابيم. اين «اربابان» به جهاني سازي در تمامي ابعاد آن گرايش داشته، به هيچ دولتي نيز وفادار نيستند.
نويسنده انگليسي ديگري بانام مستعار «رابرت پين» در سال 1951 در كتابي تحت عنوان «صفر. داستان تروريسم» نشان مي دهد كه ايجاد منظم جو وحشت از سوي اشكال گوناگون رژيم هاي استبدادي، سبب پديد آمدن هسته اي مرموز مي گردد كه در سايه دولت هاي مرئي با مهارت تمام سلاح مخوف تروريسم را به كار مي بندد، كه فراتر از اراده فردي يا جمعي براي انتقامجويي از دشمنان و جلوگيري از ضربه زدن آنها، عمل مي كند.
بلافاصله پس از انتشار اين كتاب، «اتفاقاتي» عجيب وغريب رخ مي دهد. بدينسان، پيش از آن كه كتاب به فروش گذاشته شود، فرستادگاني مرموز كليه نسخ چاپ شده آن را خريداري مي كنند، هيچ نقدي درباره آن در روزنامه ها به چاپ نمي رسد، نشر «وينگيت» (ناشر كتاب) كه يكي از باثبات ترين و محكمترين انتشاراتي «لندن» است، به پاي ورشكستگي مي رسد و نويسنده كتاب نيز چند ماه بعد به طرزي مرموز جان مي سپارد! و اين در حالي است كه، هيچگونه افشاگري خاصي در ارتباط با اسرار جاسوسي نظامي و يا صنعتي در اين كتاب انجام نپذيرفته است. تنها اين توضيح ممكن باقي مي ماند كه نويسنده از وجود حكمراناني مرموز با قدرتي گسترده، فراي قدرت هاي موجود، آگاهي يافته است.
«آلدوس هاكسلي» نويسنده نيز در «بهترين دنياها» مي نويسد: «ديكتاتورهاي سابق سقوط كردند چون هرگز نتوانستند به اندازه كافي نان، معجزه و چيزهاي مرموز در اختيار مردم خود بگذارند. آنها همچنين فاقد نظامي موثر بودند كه بتواند ذهن مردم را به بازي بگيرد. تحت ديكتاتوري علمي، آموزش به گونه اي بسيار موثر عمل مي كند. نتيجه آن كه، غالب مردان و زنان تا بدانجا مي رسند كه اسارت خود را دوست دارند و هرگز روياي يك انقلاب را در سر نمي پرورانند. بدين شكل، هيچ دليل موجهي وجود ندارد كه يك ديكتاتوري سرنگون گردد.»
«جان سويتون»، سردبير روزنامه «نيويورك تايمز»، هنگام خداحافظي با اين روزنامه در نطقي اظهار مي دارد: «مطبوعات آزاد وجود ندارد. شما، دوستان من اين را خوب مي دانيد، و من هم مي دانم. هيچ يك از شما اين جرئت را نخواهد يافت كه نظر شخصي اش را به گونه اي علني بيان دارد. ما ابزار و نوكران قدرت هاي مالي بزرگ هستيم كه پشت سرمان قرار گرفته اند. ما عروسك هاي خيمه شب بازي هستيم كه هنگامي كه نخ هايمان را مي كشند، خدمت و بازي مي كنيم. همه دانش، توانايي و حتي زندگي ما به آنها تعلق دارد.»
او در نطق ديگري در سال 1953 مي گويد: «هفته اي 150 دلار به من مي دهند تا نظرم را مخفي نگهدارم و آن را در روزنامه هايي كه برايشان كار مي كنم، بيان نكنم. شما هم دستمزدي براي خدماتي مشابه دريافت مي كنيد. چنانچه كاري كنم كه تنها يك شماره از روزنامه ام نظري صادقانه را به چاپ برساند، ظرف كمتر از 24 ساعت كارم را از دست خواهم داد. هر كه آن قدر ديوانه باشد كه آنچه را كه واقعا در انديشه اش مي گذرد به روي كاغذ آورد، بلافاصله خود را در خيابان در جست و جوي شغلي ديگر خواهد يافت. وظيفه يك خبرنگار نيويورك دروغ گفتن، تحريف اطلاعات، اهانت كردن، تملق گفتن و فروختن كشور و نژاد خود براي نان روزانه است. ما ابزار و نوكران پولداراني هستيم كه در راهروهاي پشت صحنه قرار دارند. وقت ما، استعدادهاي ما، زندگي ما، توانايي هاي ما، همه و همه به اين افراد تعلق دارد.»
«ويكتور ماچتي»، عضو ارشد سابق سازمان «سيا»، نيز در «كيش هوش» مي نويسد:«اين روزها در دنياي ما فرقه اي قدرتمند و خطرناك وجود دارد كه بلندپايه ترين مقامات رسمي دولتي جهان آن را حمايت مي كنند. اعضاي اين فرقه همانها هستند كه مراكز قدرت دولت ها، صنايع، تجارت، اقتصاد و كار را در اختيار دارند. آنها افراد را در كليه زمينه هاي پراهميت و تاثيرگذار بر مردم، ازجمله جهان دانشگاهي و رسانه ها، آلت دست خود قرار مي دهند. اين فرقه مخفي نوعي اخوت جهاني اشراف سياسي است كه هدف خود را اجراي سياست هاي شخصي قرارداده اند و به صورت زيرزميني و غيرقانوني عمل مي كنند.»
دراين حال، در «راز ستارگان تاريك» نوشته «آنتون پاركز»، نويسنده فرانسوي- آلماني مي خوانيم: «كشور بخش هاي كاملي از حاكميت خود را، از جمله در زمينه هاي پولي، بودجه، سياست صنعتي، رسانه ها، انرژي و نيز حقوق شهروندان، به مقامات اداري مستقل انتقال مي دهد... در اين بخش ها، تصميم گيرندگان متخصصاني ناشناخته اند كه پنهاني به پست هاي استراتژيك منصوب شده اند. وزيران موقت اند، و دولت ها عمري كوتاه دارند. اما، طبقه تصميم گيرندگان همچنان باقي است و از قدرتي به قدرت ديگر پرواز مي كند، درحالي كه دولت هاي ملي خود را از هرگونه امكان مانور اقتصادي محروم مي يابند.»
«آندره هاردله»، نويسنده فرانسوي، نيز در «آستانه باغ» خاطرنشان مي سازد: «درپس دولت هايي كه در پي يكديگر مي آيند، بي شك برخي نيروها، برخي اصول را پيوسته احساس كرده ايد. اين روند توضيح خود را صرفا در قدرت هايي مرموز و پنهان مي يابد كه گردانندگان واقعي كشورها هستند.»
و «تئودور روزولت» درسال 1912 در برنامه انتخاباتي خود تاكيد مي كند: «درپس دولت مرئي، دولتي نامرئي مستقر است كه فاقد هرگونه وفاداري نسبت به مردم است و احساس مسئوليتي نيز ندارد. نابود ساختن اين دولت نامرئي، از بين بردن اين ارتباط غيرمسئولانه كه امور فاسد را به سياست- كه خود نيز فاسد است- پيوند مي دهد، وظيفه مردان دولت است.» در حالي كه «فرانكلين روزولت» درسال 1933 به يكي از دوستان خود مي نويسد: «همانطور كه من و شما هردو مي دانيم، حقيقت اينست كه درمراكز بزرگ پيوسته عنصري مالي دولت را تحت كنترل دارد.»
به سوي دولتي جهاني؟!
عبارت «نظام نوين جهاني» براي نخستين بار ازسوي رومي ها به كار گرفته شد و با شكل «نووس اوردو سكلوروم» (Novus Ordo Seclorum) به معناي «نظام نوين عصر جديد دنيوي» يا همان «نظام نوين جهاني» رواج يافت. اين عبارت را بر روي اسكناس هاي يك دلاري در زير «هرم فراماسون »ها مي يابيم. «نظام نوين جهاني» عبارتي ساده نيست و دنيايي مخفي و اسرارآميز را درخود پنهان دارد.
درباره اسكناس يك دلاري نيز بسيار مي توان گفت: خالقان اين اسكناس در واقع «فراماسون»ها هستند و بسياري ازنظريه پردازان توطئه بر اين باورند كه آنها هستند كه درپس توطئه «نظام نوين جهاني» قراردارند. فراماسون ها را در هر گوشه جهان مي يابيم. آنها نقشي حائزاهميت در تمامي انقلاب هاي جهان از جمله انقلاب فرانسه، ايفا كرده اند. شناخت «فراماسونري» بسيار دشوار است، چرا كه «جامعه اي مرموز و مخفي» است و هر«جامعه مخفي» نيز اسراري را در خود پنهان دارد.
اگرچه در تئوري، «دولت جهاني» مي تواند اشكال گوناگون به خود بگيرد (به عنوان مثال، شكل يك امپراتوري، البته با توجه به اين كه هدايت ميلياردها تن از مردم جهان ازطريق بكارگيري زور، منابع عظيمي را مي طلبد)، اما در عمل چنين به نظر مي رسد كه تنها يك شكل دولت، دولتي دموكراتيك و فدراليست، مي تواند قابل تحقق باشد. انديشه اي كه با نظريه مخالف كه معتقد است، «تنها نگرشي مستبدانه مي تواند دولتي جهاني پديد آورد» در تناقض است.
در واقع، انديشه «دولت جهاني» به عهد عتيق بازمي گردد. يونانيان و رومي ها بسيار مجذوب آن بوده اند و طي قرون گذشته نيز، اين انديشه موضوع بحث هاي بسياري از شخصيت هاي تاريخي رده نخست مانند «دانته»، «هوگو گروسيوس»، «امانوئل كانت»، «ويكتور هوگو»، «كارل كاراوزه»، «آلفرد تنيسون»، «اچ.جي.ولز»، «آلبرت اينشتين»، «وينستون چرچيل»، «برتراند راسل» و «ماهاتما گاندي» قرارگرفته است. اما، دو دهه نخست پس از جنگ جهاني دوم عصر طلايي جنبش طرفداران استقرار «دولت جهاني» محسوب مي گردد. در جريان اين جنگ، 72 ميليون مرد و زن جان باختند كه 47 ميليون تن از آنان را غيرنظاميان تشكيل مي دادند.
در برابر اين سفاكي، احساس انزجار بسياري از مردم را كه چشم اميد به ايجاد نهادي بين المللي و به اندازه كافي قدرتمند در آينده كه بتواند مانع از جنگيدن كشورها با يكديگر گردد، دوخته بودند به پيوستن به جنبش فدراليست جهاني سوق داد. اتحاديه اروپا نيز در همين زمان شكل گرفت.
دولت جهاني يا نظام نوين جهاني در توصيف رسمي خود طرح اتحاد جهان تحت حكومتي جهاني را مطرح مي سازد. به عبارت ديگر، دولت جهاني همان جهاني سازي است اما نه در شكل اقتصادي آن به سبك سازمان تجارت جهاني، و نه در قالب يك جهاني سازي امنيت جهاني از نوع سازمان ملل و يا يك جهاني سازي قدرت به شيوه ناتو، بلكه يك جهاني سازي سياسي با خصوصياتي اقتصادي و فرهنگي كه در آن تمامي كشورهاي جهان نه يك شراكت، بلكه فدراسيوني را تشكيل خواهند داد كه «اربابان قدرت» گردانندگان آن خواهند بود.
اما، دولت جهاني همچنين نقشه اي است كه جوامع مخفي و زيرزميني از سال ها پيش سعي در تحقق آن دارند. برخي جوامع مخفي به سبك «فراماسون»ها و يا «رز - كروا»، برنامه اي واحد دارند كه آن را «نظام نوين جهاني» نام نهاده اند. برقراري اين نظام در واقع استقرار يك «آتلانتيس» نوين در سطح جهاني است، اما همچنين يك ديكتاتوري بين المللي از نوع كمونيسم است كه در قالب «اومانيسم»، ملت ها را به پيروي از قانون بين المللي وادار مي سازد.
جوامع مخفي از نوع «فراماسونري»، «اسكال اند بونز»، «باشگاه بوهميان» و بسياري ديگر، افرادي را در شمار اعضاي خود دارند كه بسيار بدطينت، خطرناك و شيطاني اند. برخي از اين جوامع نيز تنها با هدف هدايت جهان به سوي استقرار دولتي جهاني تأسيس گرديده اند كه منافع آمريكايي ها، اروپائيان و برخي ملل اقيانوس نشين را مدنظر دارد.
نظام نوين جهاني جنگي فيزيكي نيست، بلكه «رواني» است كه «ديويد آيك» انگليسي، خبرنگار ورزشي «بي بي سي»، آن را «كودتايي عليه روح انساني» توصيف مي كند. اين «حملات تروريستي» واقعيت دارند و براي ايجاد شوك هاي رواني نيز رسانه ها به وجود آمده اند تا مردم را دستاويز قرارداده، آنها را به جايي برسانند كه قادر باشند حتي در حين صرف شام، بي تفاوت و آرام، به تماشاي انواع فجايع، جنگ ها، نسل كشي ها و مسائل گوناگون در تلويزيون ها، نيز بنشينند.
هدف اين نظام نوين جهاني، بهره برداري از جمعيت ها، تمركز آنها در شهرها با هدف نابودي محيط زيست و خوراندن محصولاتي كه ژنتيك آنها تغيير يافته، به انسانهاست... به عبارت ديگر، برده داري نوين در قالب دموكراسي! و البته، نيل به اين مقصود، جنگ ها، جنايات، خشونت، اغتشاش و بي نظمي رامي طلبد.
نظام نوين جهاني همچنين به معناي نصب هزاران «دوربين فيلمبرداري جاسوسي» در سطح تمامي شهرهاي غربي است. ونيز، برقراري حكومت نظامي در سرتاسر كره زمين به بهانه «محافظت از خود در برابر تروريسم»! و يا، بكارگيري هر شكل ديگر زور با هدف راه اندازي جنگ ها، تهديدها و منازعات بي پايان! بدينگونه، هيچ اميدي به برخورداري از زندگي و خلوتي آرام وجود ندارد. در اين دولت جهاني، گردانندگان از هرگونه حقي برخوردارند و شهروندان هيچ حقي ندارند...
برنامه چيست؟
برخي جوامع مخفي مايلند تنها يك دولت جهاني حكم براند و يك ارتش جهاني نيز در اختيار داشته باشد. آنها همچنين آموزشي جهاني، مذهبي جهاني و پليسي جهاني مي خواهند و معتقدند مردم بايد به تراشه هاي الكترونيك متصل به يك رايانه برتر، مجهز گردند. و البته، تمامي اينها تحت لواي يك ديكتاتوري! اين ديكتاتوري بي شك خدانشناس و يا از نوع شيطاني خواهد بود، علم و عقل در آن حكمروايي خواهند داشت ( با اين حال، دل هاي آنان همانند تمامي كافران، آنچنان ترسي را از خداوند در خود پنهان خواهند داشت كه در هر كجاي اين نظام نوين سخن از خداوند به ميان خواهد بود)، مالكيت خصوصي در آن از بين خواهد رفت و حقي نيز براي انتقاد از آن وجود نخواهد داشت.
حال، اصول پايه كدامند؟ دامن زدن به منازعات، حمايت از كليه جناح هاي درگير و استفاده از نهادي «خيرخواه» كه احتمالا به منازعه پايان خواهد داد! دولت جهاني ارتش زير خاكستر را پاس مي دارد، آن را برمي افروزد و همه جا را به آتش مي كشد. سپس، در جايگاه «ناجي» ظاهر گرديده، تمامي تلاش خود را براي خاموش كردن آتش به كار مي گيرد.
اطلاعات زدايي و تحريف اطلاعاتي، راه اندازي كودتاهاي نظامي و يا جنگ هاي داخلي از طريق دستاويز قرار دادن جنبش هاي تروريستي، بدهكار كردن هرچه بيشتر كشورها با هدف تضعيف آنها و وادار ساختن شان به خصوصي سازي، سلب قدرت از كشورها و هرگونه امكان كنترل آنها بر اقتصاد، جامعه و يا شركت ها و كارخانجات، راه اندازي «جنگ بدون جنگ» از طريق پديد آوردن فجايعي به ظاهر «طبيعي» (ميكروبي، اجتماعي، آب و هوايي،...) به منظور مداخله در امور كشورها در قالب يك ناجي، ايجاد جو وحشت به هر نحو ممكن به كمك برنامه هاي تبليغاتي بسيار پيشرفته، ... از ديگر اصول اعتقادي اربابان قدرت به شمار مي روند.
در پاراگراف 2 ماده 4 طرح «ايلوميناتي»ها در اين ارتباط اهداف ذيل مشخص گرديده است: لغو مأموريت تمامي دولت هاي ملي، حذف قانون مربوط به ارث و ميراث، لغو مالكيت خصوصي، از بين بردن ميهن پرستي، نابودي خانه هاي تك خانواري و زندگي خانوادگي به عنوان سلول پايه تمامي تمدن ها، از بين بردن كليه اديان شناخته شده به گونه اي كه زمينه براي تحميل ايدئولوژي شيطاني توتاليتاريسم به بشريت فراهم گردد.
گفتني است، در سال 2003 دادگاه تجديدنظر «فلوريدا» طي حكمي تصميم گرفت كه هيچ قانون مكتوبي تحريف اطلاعاتي را ممنوع نمي سازد. اين دادگاه بدين شكل موافقت خود را با استدلال شبكه تلويزيوني «فاكس» اعلام داشت كه به موجب نخستين اصلاحيه اش، مجريان برنامه ها حق دروغ گفتن به مخاطبان خود و يا تحريف اطلاعات را يافته بودند.
چه كساني تأمين كنندگان مالي اند؟ درواقع، شركت هاي چندمليتي و نهادهاي مالي بين المللي هستند كه مسئوليت تغذيه نهاد عالي اداره كننده مجموع جوامع مخفي شناخته شده و يا ناشناخته را برعهده دارند. اين نهاد عالي، دولت جهاني نامرئي است كه، فراي گرايشات ديني، فلسفي و ايدئولوژيك كه وجوه ظاهري واقعيتي پنهان را تشكيل مي دهند، كره زمين را مي گرداند و مردم عادي را در «نشاطي كاذب» و يا «خشونتي كنترل شده» فرو مي برد.
اعضاي «روشن بين» اين دولت نامرئي در صدر هرم قدرت قرار دارند، هرگز شناخته نمي شوند، و صرفا به كشيدن نخ هاي عروسكان خيمه شب بازي خود بسنده مي كنند. در شمار اين افراد، خاندان هايي پولدار و قدرتمند- مانند «راتشيلد»ها و اشراف زادگان اروپايي كه غالبا سلطنت طلب و طرفدار جامعه اي طبقاتي اند، «مورگان»ها، «راكفلر»ها، «بوش»ها، «هريمن»ها و...- را مي يابيم كه حكومتي موروثي براي خود به راه انداخته اند.
برپايه اين واقعيت، افسانه هاي بي شماري رفته رفته شكل گرفته اند. مانند افسانه وجود جهاني زيرزميني (از جمله در زير كاخ سلطنتي «لندن» و يا واتيكان)، كه اداره آن را «موجودات فضايي» برعهده دارند! درواقع، اعتقاد بر اين است كه «ريش سفيدان» و ديگر عالمان كه حكومتي سايه در كره زمين برپا كرده اند، «علوم ممنوعه» را در معابدي قديمي كه صدها قرن از عمرشان مي گذرد و در چهار گوشه جهان پراكنده اند (به عنوان مثال، در زير اهرام «آزتك»، زير مجسمه «ابوالهول»، در آرشيو هاي محرمانه واتيكان و صومعه هاي «بنديكتين»،...) مدفون ساخته اند. و اين افراد كه به ظاهر تنها كساني هستند كه آرشيوهاي محرمانه يا به عبارت ديگر، مجموعه تحقيقات، دانسته ها و مكشوفات را در اختيار دارند، به منظور تبادل دانسته هاي خود به طور پنهان با يكديگر ديدار مي كنند. دانشي كه عوام به دليل «عدم توانايي» در جذب، هضم و بهره گيري، از كسب آن محرومند.
نظام كنترل افراد و جوامع
از ديد «اربابان قدرت»، بكارگيري هر شيوه ممكن در راستاي كنترل افراد و جوامع كاملا مجاز است. به عبارت ديگر، براي دوام يك «زندان بدون ديوار» مؤثر، بايد كه افراد جامعه را به بردگاني مبدل ساخت كه از وضعيت خود رضايت كامل دارند! بنابراين، نظام نوين بايد كه ظاهري دموكراتيك به خود بگيرد و ارزش هاي رسمي آن نيز، آزادي، دموكراسي، عدالت، مشورت و گفت وگو با مردم، اولويت بخشيدن به منافع عمومي، دفاع از حقوق بشر، احترام به افراد بشر، زندگي، محيط زيست و... باشد.
روش هاي كنترل افراد و جوامع نيز متعدد و گوناگون اند و از جمله شامل القاي پيام هاي تلويحي به كمك انواع فيلم، موسيقي، نوشتار و... و شست وشوي مغزي افراد از طريق بمباران اطلاعاتي، بازتاب امواج كوتاه با فركانس هاي بسيار بالا با هدف ايجاد برخي رفتارها، نصب تراشه هاي الكترونيك در مغز بيماران با هدف كنترل آنها و تبديلشان به روبات هايي تحت فرمان، دامن زدن به جنگ ها در راستاي كمك به كاهش جمعيت، دستكاري افكار، استفاده از سلاح هاي ميكروبي (ابرهايي از باكتري و سلاح هاي ميكروبي در آمريكا و شوروي سابق بر روي مردم آزمايش شده است. «ساندي تايمز» در نوامبر 1997 فاش مي سازد، اسرائيل بر روي سلاحي ميكروبي كار مي كند كه بر ژنتيك افراد تأثير مي گذارد، و قصد دارد اين سلاح را عليه اعراب به كار گيرد. «نيويورك هرالد تريبيون» نيز در افشاگري ديگري مي نويسد، ارتش آمريكا از «گازي لحظه اي» برخوردار است كه در صورت تماس جزئي آن با پوست بدن، فرد دردم جان مي سپارد!)، همچنين استفاده از ديگر سلاح ها مانند سلاح هاي رواني- الكترونيك (سلاح هاي «تسلا») كه ساخت شان به نسبت آسان بوده، به راحتي مي توان به كمك آنها آگاهي و خوي تهاجمي سربازي را كه آماده جنگ است، از وي سلب كرد، از شدت آن كاست و يا بر آن افزود («تسلا» سلاحي اختراع كرده كه قادر است با ايجاد يك ديوار دفاعي نفوذ ناپذير لزوم جنگ ها را بي حاصل سازد. «زبيگنيو برژينسكي»، مشاور امنيت ملي «كارتر» ، در كتاب خود به نام «بين دو عصر» مي نويسد: «تكنولوژي روش هايي در اختيار ملت هاي بزرگ قرار مي دهد كه به كمك آنها مي توان جنگ هاي برق آسا به راه انداخت در حالي كه تنها بخش اندكي از نيروهاي امنيتي در جريان آن قرار دارند. ما شيوه هايي در اختيار داريم كه مي توانند سبب تغييرات آب و هوايي و ايجاد خشكسالي و توفان گرديده و بنابراين، توانايي هاي يك دشمن بالقوه را تضعيف و او را به پذيرش شرايط مان وادار سازند.»)
كار گذاشتن سلاح ها در مغزهاي زنده (حيوانات) نيز سلاح كاربردي ديگري است كه چندان هزينه نمي برد و در عين حال بسيار مؤثر است. اين سلاح در برابر تداخل امواج الكترو مغناطيسي نيز مقاومت دارد. در واقع علم، اطلاعاتي در اختيار افراد بشر قرار مي دهد كه به كمك آنها مي توان آب و هوا را تغيير داد، مناطقي وسيع را به بيابان مبدل ساخت، خشكسالي و گرسنگي پديد آورد، از طريق اتصال اجرام آسماني به ماشين ها روبات هايي نيمه انساني با توانايي هاي شگرف توليد كرد، اپيدمي ها را به راه انداخت و واكسن ها را تجربه كرد.
از ديگر سلاح هاي قابل توجه اربابان «خود خوانده»، تصاوير جاسوسي فضايي است. در واقع، تكنيك كسب اطلاعات از طريق ماهواره هاي مصنوعي به درجه اي از كمال دست يافته كه از تصور خارج است («دي ولت»،15ژوئن 1975). تانك هاي تهاجمي ليزري نيز سلاح هايي مخوف و مركبارند، چرا كه اشعه ليزر قادر است به راحتي از بدن انسان، بدنه هواپيما و جداره هاي نازك فولادي عبور كند («اشپيگل»، شماره40، 1974). و اما، مخفي ترين پروژه ايجاد «اشعه مرگ» است كه به كمك آن مي توان هواپيماها، موشك ها و تانك هاي تهاجمي را نابود ساخت. «اشعه مرگ» اين خصوصيت را داراست كه مي تواند از جداره هاي ضخيم فلزي نيز عبور كند. («ديلي اكسپرس»، 22مه 1973).
«اشعه ترس» سلاحي ديگر است كه به گفته «چارلز بوويل»، مهندس انگليسي و مخترع آن، «دست كم» سلاحي «انساني» و غيرخونبار بوده، حمل آن نيز بسيار آسان است. اين سلاح از طريق انتشار امواج مافوق صوت و پرتوهاي مادون قرمز، امواج «آلفا» مغز انسان را فلج و در «دشمن» ايجاد وحشت مي كند و بدينسان او را وادار به فرار مي سازد («اشپيگل»، شماره31، 1973).
سلاح هاي مخوف ديگري نيز وجود دارند كه با افزايش فشار خون، مرگي بسيار سريع را به همراه مي آورند. بدين ترتيب، انتشار پرتوهاي «گاما» و «ايكس» با فشار قوي، سبب مرگ براثر پرتوهاي الكترومغناطيسي مي گردد بي آن كه پيامدهاي اشعه راديو اكتيو را به دنبال داشته باشد («دي ولت»، 16ژوئن 1975). و البته، بايد به سلاح هاي آب و هوايي مانند استفاده از باران، تگرگ، توفان و... نيز اشاره كرد («بازلر ناخريشتن مورخ22 مارس1975، «ناسيونال سايتونگ»، 11نوامبر 1973).
در مجله «نيوساينتيست» مورخ 19ژوئن 2004/ 24آوريل 2004 مي خوانيم:سلاح هايي در آستانه فروش به نظاميان و نيروهاي پليس در آمريكا و اروپا قرار دارند كه قادرند مردم را با ايجاد طيفي از امواج الكتريك درجا خشك كنند. «ساندي تايمز» مورخ24 مه 2009 نيز مي نويسد: «ميلياردرهايي در شمار رده نخست ها، پنهاني گردهم آمده اند تا درباره چگونگي استفاده از ثروت خود در راستاي كاهش جمعيت جهان و برچيدن موانع سياسي و مذهبي كه بر سر راه تغييرات موردنظر آنها قرار دارد، به گفت وگو بنشينند... آنها به اين نتيجه رسيده اند كه بايد به منظور كاهش رشد جمعيت كه تهديدي زيست محيطي، اجتماعي و صنعتي به حساب مي آيند، استراتژي مشتركي اتخاذ كنند.»
استفاده از انواع موادمخدر (آزمايشاتي كه در سال هاي دهه 1950 در راستاي اجراي پروژه اي محرمانه با هدف ايجاد تغييراتي در آگاهي و رفتار افراد به كمك موادمخدر، برروي دانشجويان آمريكايي و كانادايي انجام پذيرفت، به ظهور «جنبش هيپي» انجاميد)، بازي با حافظه افراد (از بين بردن بخشي از حافظه و جايگزيني آن با «خاطراتي» ديگر، و نيز كنترل افراد از راه دور)، استفاده از ابزار جاسوسي متعدد (نصب تراشه هاي الكترونيك بسيار ظريف در تيغ ريش تراشي، اسكناس ها، تلفن ها، كارت هاي بانكي و...، نصب ميكروفيبر در خانه ها، محله ها، اتومبيل ها، استفاده از «جي پي اس» به منظور كنترل جابه جايي ها از فاصله دور،...) و بسياري از ديگر روش ها، در شمار ابزاري قرار دارند كه «اربابان قدرت» به منظور كنترل مردم و افكار آنها به كار مي گيرند.
اختلافات و گرايشات
به رغم تمامي اينها، «اربابان خودخوانده» مجموعه اي منسجم و يكپارچه را تشكيل نمي دهند، اگرچه جملگي خواستار دولتي جهاني اند. اين مجموعه كه توده اي درهم و مبهم متشكل از اتاق هاي فكري، باشگاه هاي تعمق، سازمان هاي اجرايي چند جانبه (سازمان تجارت جهاني، سازمان همكاري و توسعه اروپا، صندوق بين المللي پول، بانك جهاني، سازمان بين المللي انرژي اتمي، ...)، لابي ها (ميزگرد اروپايي) و جوامع مخفي (باشگاه «بوهميان»، «اسكال اند بونز» و سازمان هايي گوناگون كه از «مكاتب اسرار» سومر، بابل و مصر الهام گرفته اند) آن را شكل مي بخشد، به همان اندازه غيرشفاف مي نمايند كه قدرت كمونيستي در اتحاد شوروي مبهم بوده است. كشورهاي غربي براي آگاهي از آنچه در پس ظواهر تبليغاتي رسمي «كرملين» رخ مي داد، به «كرملين شناسان» روي مي آوردند.
با استفاده از همان روش هاي مشاهده، مي توان سه گرايش را در بطن حكومت جهاني مشاهده كرد. نخستين گرايش از «چند جانبه گرايان» شكل مي گيرد كه غالباً اروپايي و طرفدار وحدت جهان از طريق وابستگي اقتصادي متقابل و يك همكاري تقويت شده ميان كشورها بوده و هدفشان همگرايي به سوي «يك شكل» جامعه است.
گرايش دوم، به نومحافظه كاران تعلق دارد كه عمدتاً آمريكايي هستند. آنها جهاني متحد را خواهانند كه به كمك قدرت نظامي و تحت نظارت آمريكا به دست آيد. اين نومحافظه كاران در سال هاي پاياني دهه 1990 بخت را با خود يار يافتند و سپس، به لطف انتخابات «دستكاري شده» جرج بوش پسر، قدرت را در آمريكا به دست گرفتند. گرايش مزبور به هنگام اشغال عراق به همان اندازه عضو چندجانبه گرا در بطن خود داشت كه در جمع مخالفان جنگ ديده مي شد. اين چند دستگي سرانجام به بروز اختلافات و در نهايت، تضعيف نومحافظه كاران در «دولت جهاني» انجاميد و در رسانه ها نيز منعكس گرديد.
گرايش سوم نيز اگرچه هنوز در اقليت قرار دارد، اما بحران مالي و شكست نومحافظه كاران را بسيار تقويت كرده است. اين گرايش از «ترقي خواهاني» تشكيل مي گردد كه كاملاً درك كرده اند نظام كنوني در دراز مدت دوام نخواهد يافت و بنابراين، جهان بايد به سوي عدالت اجتماعي بيشتر و تعادل بهتري با محيط زيست گام بردارد. انتخاب «باراك اوباما» به رياست جمهوري آمريكا حاصل اتحاد ميان «ترقي خواهان» و «چند جانبه گرايان» عليه «نومحافظه كاران» است.
قدر مسلم آن كه، «ترقي خواهان» بدان اندازه كه انتظار مي رود قاطعانه عمل نمي كنند. اما، در حال حاضر به نظر مي رسد كه شهروندان غرب در برابر قدرت جهاني قادر به سازماندهي خود، اتحاد با يكديگر، تعيين اهداف و خواسته هاي مورد نظر و اقدام مؤثر و كارآمد نيستند.
«ضدقدرت » هاي متعارف امروز به نيروهايي كاملاً غيرمؤثر تبدل گرديده اند و نظام، چندان سنگين و برتري طلب شده است كه سرنگوني آن از طريق جنبشي مردمي تقريباً امكان ناپذير به نظر مي رسد. وضعيتي كه يك بار ديگر مي توان با اوضاع شوروي سابق به مقايسه گذاشت. در اتحاد شوروي نيز، تغييرات صرفاً از درون و به لطف تلاش «ميخائيل گورباچف»، عضو «حزب واحد»، ميسر گرديد.
در تاريخ، وقوع انقلاب هاي موفق اغلب حاصل همگرايي مردم و جناحي روشنفكر از بين بزرگان و نخبگان ممالك بوده است. بنابراين، اين كه مردم غرب بدانند چه كساني در دواير قدرت بيشتر «دوست» هستند تا دشمن، بسيار حائز اهميت است. و كافي است كه حاضر نشوند آنگونه كه «اربابان قدرت» دوست دارند، فكر و عمل كنند.
منابع: ولتر نت- پي گرگ- انفوميستر- اولالا- ويكيپديا- نئوتروو- مونتاگوت بورژاك- گوگل سوئيس- سيتي نت- نوول اوردر مونديال- سان پاپيه- مكانو پوليس- لوموند- آلترانفو- موندياليزاسيون