کافه تلخ

۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه

قصه آدم و تحليل هاي انسان شناختي





منبع:1
فصلنامه - پژوهش های قرآنی - شماره 15 - تاريخ شمسی نشر 00/00/1385

تحليل قصه آدم با استناد به ظواهر قرآن و سنت كه كهن ترين روش به حساب مى آيد، به دليل اختلاف روايات، تفاوت توان علمى مفسران، تفاوت ميزان تسلط پژوهشگران بر آيات مربوطه و اختلافات عميقى كه از اين رهگذر پديد آمده است؛ آن چنان گرداب فكرى ـ فرهنگى را گزارش مى نمايد كه نه تنها عامه مردم كه حتى خواص نيز، توان هدفيابى در آن را ندارند. بنابراين چاره اى جز اين نيست كه با گزينش عناوين مورد عنايت در قرآن و ارائه گزارش ديدگاه هاى مختلف درباره آنها، جهت الهام گيرى هر چه دقيق تر، به مطالعه جدى خود قرآن روى آوريم.

آفرينش آدم و پيش زمينه هاى آن
(و إذ قال ربّك للملائكة إنّى جاعل فى الأرض خليفة قالوا أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبّح بحمدك و نقدّس لك… و إذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم)
بقره / 34 ـ 30
(و إذ قال ربّك للملائكة إنّى خالق بشراً من صلصال من حمإ مسنون. فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين) حجر / 29 ـ 28
(و إذ قال ربّك للملائكة إنّى خالق بشراً من طين. فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين) ص / 72
خلافت آدم، حقيقتى بود كه بايستى در روى زمين پس از هبوط، به نمايش گذارده مى شد، ولى خبر آن، قبل ازخلقت آدم با ملائكه در ميان گذاشته شد و اين در آياتى كه خوانديم به روشنى قابل مطالعه است.
مفسران (به جز سلفى ها و محمد عبده كه آيات مربوط به اين مسائل را جزء متشابهات مى دانند و علم بدانها را به خدا واگذار مى نمايند 1) درصددند كه بدانند آدم خليفه چه كسى بوده است.
برخى با مراجعه به دسته اى از روايات، معتقد شده اند كه پيش از آدم موجودى از جنس خود انسان 2 و يا از جنس جن 3 بر پهنه زمين مى زيسته است كه در اثر فساد، هلاك شده و يا از زمين رانده شده است.
بسيارى از مفسران نيز آدم را خليفه خدا در زمين دانسته اند4، البته با دو تلقى متفاوت:



1. برخى خلافت را تعبير ديگرى از نبوت دانسته و انبياء(ع) را كه آدم سرسلسله و پدر آنهاست، خلفاى خدا مى دانند كه به آبادانى زمين، اداره و هدايت جامعه و اجراى اوامر الهى در زمين مى پردازند،5 اينان معتقدند كه آيه (بعضكم لبعض عدوّ) (بقره / 36) دليل لزوم وجود خ ليفه مى باشد، با اين توضيح كه آدميان در آب و خاك مشاركت دارند و مشاركت نيز معامله را در پى دارد و معامله خاستگاه خصومتها و عداوتها است كه جلوگيرى از آنها عدالت گسترى را مى طلبد كه با معجزه از سوى خدا تعيين شده باشد و گر نه عداوتها به فساد، خونريزى و هرج ومرج كشيده خواهد شد. 6
درخور يادآورى است كه استدلال به اين آيه با غفلت از سياق صورت گرفته است كه حكايت از عداوت بين آدم و حوا از يك سو و شيطان از سوى ديگر دارد.



2. نظر ديگر اين است كه مقصود از خليفه، آدم به عنوان پيامبر نيست 7 كه به يقين فساد در مورد او تهمتى است نابخشودنى، بلكه مراد نوع انسان است كه به رغم كششهاى حيوانى در او (كه عامل در جاماندن است)، در بين زندگان، تنها موجودى است كه ازنظر استعداد، آگاهى و عمل، محدوديت ندارد و در مسير تكامل، تا بى نهايت پيش مى رود و به همين دليل خليفه خداوند (كه براى علم، اراده، احكام، سنتها و تصرفات او محدوديتى وجود ندارد) معرفى شده است تا تعاليم او را بر پا دارد، شگفتيهاى آفريده هايش را برملا و منافع احكامش را آشكار سازد و نشانه روشنى باشد براى وجود او. 8

ترديدى نيست در اين كه قرآن انسانها را به عنوان خلفا و جانشينان در زمين مى شناسد. در آيات قرآن گاهى خلافت انسانها به صورت مطلق مطرح است و در مواردى كلمه (من بعد قوم نوح) و مانند آن نيز به چشم مى خورد.
از باب نمونه به آياتى كه قوم ثمود، قوم صالح و مردم عصر پيامبر(ص) را خليفه معرفى مى كنند، نگاهى مى اندازيم:
(واذكروا إذ جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح و زادكم فى الخلق بصطة فاذكروا آلاء الله لعلّكم تفلحون) اعراف / 69
و به ياد آوريد هنگامى كه شما را جانشين قرار داد، پس از قوم نوح، و شما را از جهت خلقت گسترش داد، پس نعمتهاى خداوند را به ياد آوريد، شايد رستگار شويد.
(واذكروا إذ جعلكم خلفاء من بعد عاد و بوّأكم فى الارض تتّخذون من سهولها قصوراً و تنحتون الجبال بيوتا فاذكروا آلاء الله و لاتعثوا فى الارض مفسدين)
اعراف / 74

و به خاطر آوريد كه شما را جانشين قرار داد، پس از قوم عاد، و در زمين مستقر ساخت كه در دشتهايش قصرها براى خود بنا مى كنيد و در كوه ها براى خود خانه مى تراشيد، پس نعمتهاى خدا را به يادآوريد و در زمين به فساد نكوشيد.

(… و يجعلكم خلفاء الأرض) نمل / 62
و شما را خلفاى زمين قرار مى دهد.
(هو الذى جعلكم خلائف فى الأرض فمن كفر فعليه كفره) فاطر / 39
اوست كه شما را جانشين در زمين قرارداد، هر كس كافر شود كفر او به زيانش است.
(هو الذى جعلكم خلائف الأرض و رفع بعضكم فوق بعض درجات ليبلوكم فى ما آتاكم) انعام / 165
او كسى است كه شما را جانشينان در زمين ساخت و درجات بعضى از شما را بالاتر از بعضى قرار داد، تا شما را به وسيله آنچه در اختيارتان قرارداده بيازمايد.
براى مفسران اين سخن ملائكه شگفت آور است كه با شنيدن طرح خلافت آدم گفتند:
(أ تجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء) بقره / 33
آيا قرار مى دهى در زمين كسى را كه فساد و خونريزى به راه مى اندازد؟
مفسران هميشه جوياى اين نكته بوده اند كه منشأ اين پيشگويى دقيق چه بوده است! نتيجه اين جستار، نظريات و احتمالات ذيل شده است:

1. فرشتگان بر اساس مقايسه آدميان با جن و يا انسانهاى قبلى كه به فساد كشيده شده بودند، 9 به اين داورى رو آورده اند.
2. فلسفه وجود خلافت، از ميان برداشتن خصومت است، 10 و آنان از تعبير (خلافت) به وجود خصومت پى برده اند.
3. زندگى زمينى كه همراه با شهوت، غضب، مشاركت در آب و خاك و تعامل در زندگى اجتماعى است، خصومت آفرين مى باشد. 11
4. صلصال (گل سفال شده)، (إنّى خالق بشراً من صلصال من حماء مسنون) (حجر / 28) بهره اى از آتش دارد و آتش، سركشى و رفعت طلبى دارد… و خاصيت خاك، دنائت و پستى است… و از صفت آتش، همه ظلم خيزد و از صفت خاكى همه جهل خيزد و چون هر دو به غايت رسد، ظلومى و جهولى با شد. 12
5. چون قالب آدم را از چهار عنصر خاك و باد و آب و آتش ديدند ساخته، در صفات آن نظر كردند، خاك را صفت سكونت و باد را صفت حركت ديدند، خاك را ضد باد يافتند و آب را سفلى ديدند و آتش را علوى يافتند و هر دو ضد يكديگر بودند… خاك را به طبع خشك… و باد را تر… و آب ر ا سرد… و آتش را گرم و همه را ضد يكديگر ديدند و گفتند هر كجا دو ضد جمع شود از ايشان جز فساد و ظلم نيايد… ) 13

آياتى كه در آغاز بحث خلافت آدم خوانديم، دو بعد زمينى و ملكوتى بشر را به وضوح مطرح مى نمايند. همان گونه كه براى خود بشر تنارع اين دو بعد وجودى قابل درك است ملائكه نيز بدان پى بردند و انتخاب و اراده را كه در متن اين نزاع درونى معنى پيدا مى كند و بيش تر به خواسته هاى حيوانى و زمينى بدين دليل كه فوائد ملموس تر دارند منجر مى گردد؛ در وجود او مطالعه نمودند و بر اساس چنين تحليل و دريافتى فساد پيشگى و خون ريزى را سرنوشت محتوم او شمردند، ولى خداوند از آگاهى گسترده و تماس عميق انسان با ملكوت و غيب سخن گفت كه در ا ثر آن نه تنها انسان به فساد و خونريزى دست نمى آلايد كه علاقمند مى شود تا در راه خداوند، اصلاح جامعه و گسترش عدالت جان فشانى كند.

در رابطه با اظهارات ملائكه سخن ابن عباس و ابن مسعود نيز درخور توجه است كه معتقدند: خداوند اين را هم با فرشتگان مطرح كرده بود كه (برخى از اولاد اين خليفه من فساد پيشه خواهند بود) 14 و با تكيه به همين سخن خداوند، فرشتگان آن پرسش را مطرح نمودند.



ماده آفرينش آدم و حوا

(انّ مثل عيسى عندالله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون) آل عمران/ 59
(و بدأ خلق الانسان من طين. ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين) سجده/ 7
(قال أنا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين) اعراف/ 12 و ص / 71
(قال أ أسجد لمن خلقت طيناً) اسراء/ 61
(قال لم أكن لأسجد لبشر خلقته من صلصال من حماء مسنون) حجر/ 33
(و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنون) حجر / 6
(و اذ قال ربّك للملائكة إنّى خالق بشراً من صلصال من حماء مسنون. فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين) حجر / 28 و 29
(خلق الانسان من صلصال كالفخّار) رحمن / 14
(و لقد خلقنا كم ثم صوّرناكم ثم قلنا للملائكة اسجدوا لآدم) اعراف / 11

برخى معتقدند كه دلالت اين آيات بر آفرينش مستقيم و معجزه آساى نخستين انسان از خاك ابهامى ندارد و تصريح بر اين كه در آفرينش، نسل انسان اول از (ماء مهين) به وجود مى آيند تأكيدى است بر خلقت اعجازآميز آدم و كلمه (سوّيته) از اعضاى گلى و انعطاف پذير حكايت دارد 15 و اين كه گل ماده آفرينش آدم مراحلى را پيموده است كه تعابير (تراب)، (طين)، (صلصال) و (حماء مسنون) بدان اشاره دارند. 16

مفسران ذيل آيه (يا ايها الناس اتقوا ربّكم الذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها) (نساء/ 1) ازخلقت (حوا) سخن گفته و بسيارى از آنان، با استناد به حديثى، ماده آفرينش او را دنده چپ آدم مى دانند كه با عمل جراحى، در حال خواب برداشته شده و مقدارى گوشت به جاى آن گذاشته شده، 17 ولى برخى از مفسران گذشته و بيش تر متأخران و محدثان شيعه با توجيه روايت ياده شده و با تكيه بر روايات ديگرى كه باقى مانده گل آدم را ماده آفرينش حوا مى دانند؛ بر همجنس بودن آدم و حوا و آفرينش هر دو از گل، پاى مى فشارند. 18

مطالعه آيات مربوط به ماده آفرينش آدم، به خصوص آيه هفت سوره سجده (و بدأ خلق الانسان من طين. ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين) كه به صورت روشن از تفاوت ماده آفرينش نخستين انسان و نسل او سخن مى گويد، اين قضاوت ترديد ناپذير را در پى خواهد داشت كه قرآن بى پرد ه از آفرينش مستقيم نخستين انسان از خاك و ثبات نوع انسان سخن مى گويد!

مفسران علاوه بر آفرينش اعجازآميز آدم و حوا از مكان و زمان خلقت آن دو نيز سخن گفته اند، 19 كه نيازى به بازگويى آن نيست.



دانش آدم

خداوند، به جاى تأكيد بر پيراستگى خليفه خود از فساد، برترى مقام علمى او را آشكار ساخت:

(وعلّم آدم الأسماء كلّها ثمّ عرضهم على الملائكة فقال أنبئونى بأسماء هولاء ان كنتم صادقين. قالوا سبحانك لاعلم لنا الا ما علّمتنا إنّك أنت العليم الحكيم. قال يا آدم أنبئهم بأسمائهم فلما أنبئهم بأسمائهم قال ألم أقل لكم إنّى أعلم غيب السموات و الأرض و أعلم م ا تبدون و ما كنتم تكتمون) بقره / 33 - 31

و تمامى اسم ها را به آدم آموخت، بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى گوييد، اسم هاى اينها را به من خبر دهيد. فرشتگان عرض كردند: منزهى تو! ما چيزى جز آنچه به ما آموخته اى نمى دانيم، تو دانا و حكيمى، فرمود اى آدم! آنان را از اسم هاى اينها آگاه نما، هنگامى كه آنان را آگاه كرد، خداوند فرمود: آيا به شما نگفتم كه من غيب آسمانها و زمين را مى دانم، و مى دانم آنچه را آشكار كرده و آنچه را پنهان مى داريد.

اين كه خداوند دانش آدم(ع) را به رخ فرشتگان كشيده است، براى آن است كه دليل تصميم و انتخاب الهى و خلافت آدم را بفهمند و قانع شوند. اما در باره ماهيت اين علم و چگونگى آن نظريه هاى مختلفى ابراز شده كه بر اساس دو مبناى خلافت آدم (و پيامبران) و خلافت انسان قا بل دسته بندى هستند، مثلاً كسى كه معتقد است منظور از (اسماء) اسامى اشراف فرزندان آدم مى باشد، كه پس از عرضه اين انوار مقدسه و اظهار عجز ملائكه از درك اسماء و صفات آنها آدم به معرفى آنان پرداخت، 20 بى ترديد معتقد به خلافت پيامبران است، ولى سخن مستند به ابن عباس، مجاهد و سعيدبن جبير ـ كه به گفته طبرسى مورد قبول بيش تر متأخران است ـ با خلافت انسان سازگارى دارد در آن آمده است: خدا تمامى نام ها، حرفه ها، غذاها، دواها، آباد سازى زمين، استخراج معادن، نشاندن درختان و منابع آنها و تمام آنچه را كه به آبادانى دنيا و دين مربوط مى شود؛ به آدم آموزش داد.21

علامه محمد تقى جعفرى نيز تصريح دارد كه حقايق عالم هستى و بذر همه دانستنى ها با الهام و كاشتن در نهاد آدم و فرزندان او آموزش داده شده است، 22 محمد عبده نيز بر انسانى بودن و عمومى بودن اين آموزش تأكيد دارد و مى گويد: تعليم همه اشياء در مورد آدم به صورت آنى يا تدريجى فعليت يافت، ولى در ديگر انسانها با كاوش و استدلال تحقق مى يابد. 23

علامه طباطبايى نيز بر عموميت خلافت و اين آموزش پافشارى دارد، با افزودن اين توضيح كه مقصود، تفهيم واژه ها و معانى، آن گونه كه بين ما متداول است، نيست و گرنه ملائكه پس از شاگردى در نزد آدم، با او همسان مى شدند، بلكه مقصود، حقيقت علم به اسماء است كه در نهاد انسان به وديعت گذاشته شده به گونه اى كه پيوسته آثار آن به صورت تدريجى ظاهر مى گردد و اگر انسان به راه هدايت دسترسى پيدا نمايد، مى تواند آن را به فعليت برساند. 24

بين سخن علامه طباطبايى و ديدگاه (المنار) كه دانش آدم را تمام آگاهى هاى مقدور مى شمارند 25 و برداشت سيد قطب كه (تعليم اسماء) را آموزش هنر اسم گذارى مى داند، تفاوتى آشكار و درخور تأمل است.26 از آيه (إنّى أعلم غيب السموات و الارض) (بقره / 33)، استفاده مى شو د كه در اين آموزش، ارتباط و تماس روشن با غيب مطلق، 27 و موجودات عالم ملكوت كه همه خردمند مى باشند، 28 نهفته بوده است و چنين آگاهى از راه استدلال و تجربه به دست نمى آيد.

به تعبير ديگر مقصود از تعليم اسماء، تنها آموزشهاى تجربى وكاوشهاى عقلى ـ فلسفى نيست، بلكه آگاهى هاى شهودى را نيز در بر مى گيرد كه ارتباط تنگاتنگ با صفاى فطرت دارد. از آن نظر كه فطرت آدم و حوا در اوج پاكيزگى و صفا قرار داشت و هنوز غبار زندگى مادى، گرد و غب ار وراثت، آلايشهاى محيط فاسد خانوادگى و اجتماعى و…، به سراغ آن دو نرفته بود، آگاهى هاى فطرى و شهودى آنان نيز در اوج خود بود.

بدين ترتيب ظرف آموزش اسماء ظرف آفرينش آدم بوده است و حقيقت آموزش اسماء را واگذارى فطرت الهى در نهاد آدم به عنوان فردى از افراد بشر، تشكيل مى دهد و فطرت هديه الهى به تمام انسانهاست و جزء ذات آنها مى باشد.

بنابراين سخن بعضى از مفسران قابل مناقشه است كه مى گويد: (تعليم اسماء پس از سجده فرشتگان بر آدم بوده است)29 و نظم و سياق آيات سوره بقره (34 ـ 30) نيز اين برداشت را بر نمى تابد.



سجده بر آدم

(فسجدوا إلا إبليس أبى و استكبر و كان من الكافرين) بقره/ 34
(ثم قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا إلا إبليس لم يكن من الساجدين) اعراف / 11
(و اذ قال ربّك للملائكة إنّى خالق بشراً من طين. فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين. فسجد الملائكة كلّهم أجمعون. إلا إبليس أبى أن يكون مع الساجدين) حجر / 28 ـ 31
(وإذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا إلا إبليس أبي…) اسراء / 61
(و إذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا إلا إبليس كان من الجنّ ففسق عن أمر ربه) كهف / 50
(إذ قال ربّك للملائكة إنّى خالق بشراً من طين. فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين. فسجد الملائكة كلّهم أجمعون. إلا إبليس استكبر و كان من الكافرين) ص / 71 ـ 74
(و إذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا إلا إبليس أبى. فقلنا يا آدم ان هذا عدو لك و لزوجك فلايخرجنّكما من الجنة فتشقى) طه / 117 ـ 116
بعضى بر اين باورند كه خداوند، قبل از خلقت آدم، از ملائكه خواسته بود كه وقتى روح در كالبد آدم دميده شد و مقام علمى او به اثبات رسيد همگان به سجده افتند. 30
بعضى سجده را به مفهوم شرعى آن و آدم را قبله تلقى كرده اند، و برخى مى گويند مراد حركت ظاهرى سجده است كه به قصد تحيت و سلام يا فروتنى و انقياد در برابر آدم جامه عمل پوشيد. 31
احتمال وجيه و قانع كننده تر اين است كه سجده فرشتگان، سجده شرعى نبوده است، بلكه تواضع و كرنش آنان در برابر پديده اى الهى بوده است كه برترى وى بر آنان اثبات گشته است. 32
و بازتاب خارجى و هميشگى آن به گفته (بيان السعادة) و (الميزان) و تفسير ملاصدرا، اين است كه فرشتگان براى هميشه در جهت رستگارى انسان تلاش مى كند و ملائكه ارزاق، فرشته وحى، كاتبان اعمال و…، كه در آيات قرآن بدانها اشاره شده است، همه انسان را در مسير سعادت و كمال او مدد مى رسانند. 33
بر پايه اين فهم، سجده فرشتگان، اختصاص به آدم نداشته و به تمام انسانها تعلق دارد، 34 همان گونه كه خوددارى ابليس از سجده و نيز خصومت او تنها به آدم مربوط نمى شده، بلكه تمام انسانها را هدف گرفته است.
استفاده از عنوان بشر به جاى آدم (كه مفهوم كلى و عام دارد) در سوره حجر آيه 29 ـ 28 و ص / 72 و نيز مخاطب قرار گرفتن عموم انسانها در آيه: (ولقد خلقناكم ثم صوّرناكم ثم قلنا للملائكة اسجدوا لآدم… ) (اعراف/ 11)، به عنوان مقدمه طرح سجده بر آدم، گوياى اين است كه آدم به عنوان فردى از انسانها و نخستين فرد آنها مسجود ملائكه قرار گرفت، نه به لحاظ برخوردارى اش از ويژگى هايى كه در ديگر افراد بشر وجود ندارد.

بر پايه اين باور، تمام انسانها در نهاد خود شايسته گرامى داشت ملائكه هستند، فرشتگان با ديدن لياقت نخستين انسان، كمر همت جهت تأمين سعادت و رفاه او و نسلش بسته و به خدمت گزارى براى صالح و فاسد آدميان مشغولند و بر اساس ديدگاه انسان شناسانه كه از داستان آدم ب ه دست آورده اند، همه را خلفاى خداوند مى شناسند و در خور تعظيم!



خوددارى شيطان از سجده بر آدم
شيطان پيش از آفرينش آدم، مقام و موقعيت فرشتگان را داشت و فرمان سجده بر آدم كه متوجه ملائكه بود، شامل او نيز مى شد، ولى او با مخالفت خود، منزلتش را از دست داد.
(قال يا ابليس ما منعك أن تسجد لما خلقت بيديّ أستكبرت أم كنت من العالين) ص / 75
گفت: اى ابليس چه چيز مانع تو شد كه بر مخلوقى كه با قدرت خود او را آفريدم سجده كنى، آيا تكبر ورزيدى يا از برترين ها بودى؟
(قال أنا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين) اعراف / 12 و ص / 76
گفت: من از او بهترم، مرا از آتش آفريده اى و او را از گل.
(قال أ أسجد لمن خلقت طيناً) اسراء / 61
آيا بر كسى سجده كنم كه او را از گِل آفريده اى!
(قال لم أكن لأسجد لبشر خلقته من صلصال من حماء مسنون) حجر / 33
گفت: من هرگز براى بشرى كه او را از گل خشكيده اى كه از گل بد بويى گرفته شده،آفريده اى، سجده نخواهم كرد.
ابليس، در پى سرپيچى آگاهانه از فرمان الهى و آشكار شدن شخصيت غيرتوحيدى او، از مقام و مرتبه اى كه داشت محروم گرديد و در عمل از صف فرشتگان كه اينك به دستور خدا در خدمت آدم درآمده بودند طرد گرديد، طردى كه برگشت ناپذير بود، اين نكته واقعيت هبوط را در اين بخش از داستان تشكيل مى دهد. 35 زيرا از بهشت و آسمان سخن به ميان نيامده است تا مقصود از (فاهبط منها) و (فاخرج منها) رانده شدن شيطان از آنها باشد، آن گونه كه بعضى ازمفسران گفته اند!

به هر حال ابليس پس از سرپيچى، بى درنگ محكوم به هبوط گرديد:
(قال فاهبط منها فمايكون لك أن تتكبّر فيها فاخرج إنّك من الصاغرين) اعراف/ 13
گفت: از آن (مقام و مرتبه ات) فرود آى، تو حق ندارى در آن (مقام) تكبر كنى! بيرون رو، تو در گروه افراد پست قراردارى.
(قال فاخرج منها فانّك رجيم. و إنّ عليك اللعنة الى يوم الدين)
حجر / 35 ـ 34
فرمود: از صف آن [فرشتگان] بيرون رو كه رانده شده اى و لعنت ((و لعنت من) ص / 78) تا روز قيامت بر تو خواهد بود.
از آيات قرآن (اعراف / 18 ـ 11 و حجر / 44 ـ 30 و ص / 73) چنين استفاده مى شود كه شيطان از افزايش نسل بشر، وجود راه مستقيم خدا (= دين و برنامه هدايتى) بين آنها، فلسفه آفرينش انسان يعنى شكرگزارى 36 و بندگى در برابر پروردگار، زمينه هاى قابل استفاده جهت گمراه كردن آنها، مرگ و حيات برزخى بشر و معاد و قيامت؛ آگاهى داشته و آرزوى گمراه ساختن تمامى اولاد آدم را در سر مى پرورانده است، و چه بسا چون سجده بر آدم را سجده بر همه بشر به معناى تلاش در جهت كمال آنها مى دانست، تصميم گرفت كه با چنين فرمانى نه تنها مخالفت نم ايد كه براى گمراهى و سقوط ايشان نيز تلاش ورزد، به همين دليل تقاضاى زنده ماندن تا قيامت را كرد كه با پاسخ مثبت الهى روبه رو گرديد، يعنى خداوند از همان لحظه به تقاضاى او جواب مثبت داده، تداوم حيات او را تا روز معين و نه تا قيامت، مقدر فرمود، 37 يا اين كه خ داوند خبر داد كه تو از كسانى هستى كه تا زمانى معين (تا روزى كه با اصطلاح آسمانى، گناه ريشه كن شود) 38 زنده مى مانى، به عبارت ديگر تداوم حيات ابليس چون فرشتگان خدمت گزار، از قبل مقدر شده بود، ولى شيطان از آن آگاهى نداشت، به هر حال اين برد

اشت با جمله خبرى (فانّك من المنظرين) سازگارى روشن ترى دارد.

پس از اطمينان به زنده ماندن تا زمان معين، شيطان به زمينه ها و روشهاى مورد استفاده خود جهت گمراهى نسل آدم در روى زمين اشاره مى كند، ولى از خصومت و وسوسه خود جهت اضلال شخص آدم سخن نمى گويد، بدين دليل كه در بهشت، زمينه گناه شرعى و اصطلاحى وجود نداشت و در زن دگى زمينى، آدم، هم تجربه كسب كرده بود و هم در پناه مقام پيامبرى و عصمت مى زيست؟ يا اين كه اين برخورد او نيز نوعى شيطنت بود و مى خواست با اين ادعا كه وى فقط با ذريه آدم دشمن است، خود او و حوا را غافلگير كند! ولى خداوند آن دو را از خصومت و عداوت شيطان آگاه كرد:

(فقلنا يا آدم ان هذا عدو لك و لزوجك فلايخرجنكما من الجنة) طه / 117



بهشت آدم و حوا

(وقلنا يا آدم اسكن أنت و زوجك الجنّة و كلا منها رغداً حيث شئتما و لاتقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين) بقره / 35
(و يا آدم اسكن أنت و زوجك الجنّة فكلا من حيث شئتما و لاتقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين) اعراف / 19
(فقلنا يا آدم إنّ هذا عدوّ لك و لزوجك فلايخرجنّكما من الجنّة فتشقى. إنّ لك ألاّ تجوع فيها و لاتعرى. و أنّك لاتظمؤا فيها و لاتضحى) طه / 119 ـ 117
آدم و حوا در مسير انتقال به زمين، به طور موقت در بهشت سكنى گزيدند!
مفسران در پى اين بوده و هستند كه بدانند، آيا آدم وحوا از جايى به بهشت منتقل شدند؟ آيا آنها ملزم شدند، يا اجازه سكونت در بهشت را يافتند؟ 39 آيا مقصود بهشت جاودان است، يا بوستانى از نوع مادى يا معنوى؟

قرطبى زمينى بودن بهشت آدم را بدعت معتزله و قدريه مى داند، 40 (المنار) اين را از باورهاى اهل سنت مى شمارد، 41 علامه عسكرى به دلايلى كه يكى از آنها سخن نويسنده (قاموس كتاب مقدس) است، مى گويد: (بهشت آدم در عراق، محل هبوطش بابل و محل دفنش مغاره كوه ابوقبيس و سرانجام پس از طوفان نوح، نجف مى باشد.) 42

همه اهل سنت، به گفته قرطبى 43 و زحيلى 44 و همه مفسران به گفته مؤلف روح البيان 45، براين باورند كه بهشت آدم همان بهشت جاودان است. در ادبيات دينى نيز، شاعرى چون حافظ، همين معنى را ترسيم كرده است:
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوى نفروشم

فخررازى ادعا دارد كه جمهور اصحاب ما (بهشت خلد) را بهشت آدم مى دانند، 46 و نويسنده تفسير (الفرقان) احتمال مى دهد كه بهشت آدم، همان بهشت مسيح باشد.47 جبائى، بهشتى را در آسمان هفتم 48 و علامه طباطبايى بهشت برزخى در آسمان را 49 منزل موقت آدم دانسته اند.

بعضى معتقدند كه واژه (اسكن) در آيه (يا آدم اسكن أنت و زوجك الجنّة) (بقره/ 35 و اعراف / 19)، به معناى (سكنى گزين) و (قرارگير) است و نه به معناى: (به درنگت ادامه بده) بنابراين، ظاهر قرآن، گوياى اين است كه آدم در بهشت آفريده نشده، بلكه پس از آفرينش، بدانجا انتقال يافت. 50

قرآن اوصاف بهشت آدم را اين گونه توضيح مى دهد:
(فقلنا يا آدم إنّ هذا عدوّ لك و لزوجك فلايخرجنّكما من الجنّة فتشقى. إنّ لك ألاّ تجوع فيها و لاتعرى و أنّك لاتظمؤا فيها و لاتضحى) طه / 119 ـ 117
پس گفتم: اى آدم ابليس دشمن توست مبادا شما را از بهشت بيرون كند كه به زحمت و رنج خواهى افتاد. حق تو اين است كه در بهشت نه گرسنه شوى و نه برهنه و تشنه و گرما زده شوى.
نبود مشقت و مصونيت ازگرسنگى، برهنگى، تشنگى و گزند آفتاب، با زندگى زمينى سازگارى ندارد. 51
همانند چنين صفاتى براى بهشت خلد و زندگى در آن نيز ذكر شده است:
(متكئين فيها على الأرائك لايرون فيها شمساً و لازمهريراً) انسان / 3
آنان در بهشت بر تختهاى زيبا تكيه كرده اند، نه آفتاب را مى بينند و نه سرما را.
حضرت على(ع) در دو مورد، با تعبيرى از بهشت آدم ياد مى كند كه صراحت در بهشت جاودان دارد:
(فاغترّه عدوّه نفاسة عليه بدار المقام و مرافقة الابرار.)
دشمن آدم را او را فريب داد چرا كه بر او حسادت مى ورزيد كه در سراى پايدار و همنشين نيكان (فرشتگان) است.
(ثم بسط الله له توبته و لقّاه كلمة رحمته و وعده المردّ الى جنّته.) 52
سپس توبه را براى او گسترد و كلمه رحمتش را به او آموخت و وعده بازگشت به بهشتش را به او داد.
در روايتى از ابن عباس نيز آمده است كه آدم عرض مى كند: پروردگارا اگر توبه كنم و راه صلاح پيش گيرم مرا به بهشت بر مى گردانى؟ خداوند مى فرمايد: آرى. 53
اقامت موقت آدم در بهشت را همه پژوهشگران، اقامت آزمايش و امتحانى دانسته و هر كسى حقيقت اين آزمون را به گونه اى توضيح داده است، از قبيل اين كه:
1. (لازم بود آدم دورانى از آزمايش الهى راتجربه كند و به مفاهيمى همچون امر و نهى و تكليف و اطاعت و عصيان و پشيمانى و توبه آشنا گردد و دشمن خود را به خوبى در عمل بشناسد.) 54
2. (اثبات اين كه نوع انسانى بايستى با كوشش و اختيار و اراده درجات كمال را طى كند؛ مى طلبيد كه آدم به اراده و اختيار خود كه محور مسؤوليتهاست، پى ببرد و اين آگاهى با اغواى شيطان به دست آمد.) 55
3. (آدم وحوا را در بهشت جاى داد، تا آنان را امتحان نموده و زشتى هاى شان را بدانان بنماياند.) 56
4. از نگاه شهيد صدر، آدم همچون كودكان، نياز به پرستارى و حضانت داشت، با اين تفاوت كه كودكان، آمادگى براى ورود به زندگى را در آغوش پدر و مادر فرا مى گيرند و آدم و حوا در دامن محيط استثنايى بهشتى با آگاهى هايى كه آنها را شايسته پذيرش مسئوليت خليفة اللهى در زمين ساخت، آشنا شده و تجربه هايى به دست آوردند. 57



عصيان آدم

عصيان، در قصه آدم زمينه اظهارنظرهاى گوناگونى درباره آدم شده است، از آن جمله: ـ حرص، آدم را به خوردن از درخت ممنوعه واداشت. 58
ـ شهوت، شكم آدم و حوا را از دار قرار بيرون آورد. 59
ـ حوا، به آدم شراب خوراند و به هنگام مستى دست به گناه آلود. 60
ـ گناه آدم، حسادتى به پيامبر(ص) وخاندانش بود. 61
ـ حشويه مى گويند: او مرتكب كبيره شد. 62
ـ معتزله گناه آدم را گناه صغيره مى داند.63
ـ عامل ترك بهشت، تخلف آدم از تكليف و مسئوليت بود كه با فريبكارى و سوگند يادكردن شيطان آغاز شد. 64
ـ شيطان مى دانست كه آدم با خوردن گندم نياز به تخلى پيدا مى كند و شايستگى خلود در بهشت را از دست مى دهد. 65
ـ از نگاه رشيدرضا خوردن از درخت ممنوعه، غريزه جنسى را در آدم و حوا تحريك نمود و پوشش طبيعى كه مو(ى عورت) بود نتوانست نقش پوششى خود را بازى كند! 66
سخنى كه با ظاهر قرآن و منزلت آدم ـ مسجود ملائكه ـ مطابقت دارد، سخن مفسرانى چون طبرسى 67، ملاصدرا و علامه طباطبايى است كه نهى از خوردن درخت ممنوعه را نهى مولوى، تكليفى و تحريمى نمى دانند تا مخالفت با آن باعث خروج آدم از مسير بندگى و عبوديت باشد، بلكه اين نهى را تنزيهى و ارشادى مى دانند كه در مقام خيرخواهى، صلاح مكلف را به او گوشزد مى نمايد، زيرا:
جايگاه تشريع و تكليف در قالب امر و نهى كه ملاك طاعت و عصيان، پاى بندى و مخالفت و سپاس و كفران است، زندگى در عالم طبيعت است و نه عالم ارواح و نفوس، معصيت در دنيا به معناى مخالفت امر شرعى است كه با عصمت پيامبران ناسازگار است، و معصيت در عالم غيب، همان امكا نى است كه به تناسب نزديكى و دورى از خدا، فزونى و كاستى پيدا مى كند… . 68
ستم و ظلمى كه به عنوان پيامد خوردن از درخت ممنوعه در آيه: (ولاتقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين) (بقره / 35 و اعراف / 19)، مطرح است، در آيه (فلايخرجنّكما من الجنّة فتشقى. إنّ لك ألاّ تجوع فيها و لاتعرى. و انك لاتظمؤا فيها و لاتضحى) (طه / 119 ـ 118)، جا ى خود را به كلمه (فتشقى) داده است كه به معناى خستگى مى باشد و با مصون بودن از گرسنگى، برهنگى و گرمازدگى توضيح داده شده است.
بنابراين، حقيقت اين ظلم عبارت است از گرفتار شدن به خستگى ناشى از گرسنگى، تشنگى و برهنگى در دنيا كه ستم برخود به حساب مى آيد و نه ظلم به خدا و معصيت شرعى.
سخن ديگر اين كه در مخالفت تكاليف مولوى، توبه سبب تغيير كيفر مى شود، به عكس مخالفت تكليف ارشادى كه فقط پيامد تكوينى دارد كه با توبه زايل نمى شود، از اينكه توبه آدم و حوا باعث بازگشت آنان به بهشت و مقام قرب نشد، پى مى بريم كه تكليف آن دو ارشادى بوده است. 6 9

از سوى ديگر خداوند با صراحت اعلان مى نمايد كه هدايت و شريعت پس ازهبوط به سراغ آدم و حوا خواهد رفت: (فإمّا يأتينّكم منى هدى فمن تبع هداى فلاخوف عليهم… ) (بقره/ 38)، اين آيه مى رساند كه موقع خوردن از درخت ممنوعه، تكليف مولوى و تشريعى در كار نبوده است. 70 به هر حال شيطان كه پيش تر سوگند ياد كرده بود كه در زندگى زمينى، انسانها را (از جمله آدم و وحوا را)71 از پيمودن راه خدا بازدارد در صدد برآمد كه زمينه هبوط آدم و حوّا را فراهم سازد تا در زمين به گمراه كردن آنها و فرزندان شان بپردازد. 72

بايد بپذيريم كه آدم و حوا پيش از هبوط، از مقامى برخوردار بودند كه به بركت آن از لباس بهشتى، قرب به خدا، تماس با فرشتگان 73 و نداشتن غم و اندوه بهره مى بردند، شيطان نسبت به اين مقام حسادت داشت و مى خواست آن دو موقعيت شان را از دست بدهند 74 و ظاهر آيه: (فأ خرجهما ممّا كانا فيه و قلنا اهبطوا… ) (بقره/ 36) نيز به دو نوع هبوط اشاره دارد كه اولى هبوط معنوى است و دومى خروج از بهشت.

شيطان هبوط مقامى آدم را كه خروج از بهشت را در پى داشت در گرو خوردن از درخت ممنوعه مى دانست، به همين دليل آدم و حوا را وادار كرد كه از آن بخورند:

(فوسوس لهما الشيطان ليبدى لهما ما وورى عنهما من سوآتهما و قال ما نهاكما ربّكما عن هذه الشجرة إلا أن تكونا ملكين أو تكونا من الخالدين. و قاسمهما إنّى لكما لمن الناصحين. فدلاّهما بغرور فلمّا ذاقا الشجرة بدت لهما سوآتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنّة) اعراف / 22 ـ20

سپس شيطان آن دو را وسوسه كرد تا آنچه را از اندام شان پنهان بود آشكار سازد و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرده مگر بخاطر اينكه (اگر از آن بخوريد) فرشته خواهيد شد يا جاودانه مى مانيد. و براى آنها سوگند ياد كرد كه من براى شما از خيرخواهانم. بدين ترتيب آنها را با فريب (از مقام شان) فرود آورد و هنگامى كه از آن درخت چشيدند، اندام شان (عورت شان) بر آنها آشكار شد و تلاش كردند تا با قراردادن برگهاى بهشتى خود را بپوشانند.

(فوسوس اليه الشيطان قال يا آدم هل أدلّك على شجرة الخلد و ملك لايبلى. فأكلا منها فبدت لهما سوآتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنّة… ) طه / 21 ـ 20

پس شيطان او را وسوسه كرد و گفت: اى آدم، آيا مى خواهى تو را به درخت زندگى جاويد و ملكى بى زوال راهنمايى كنم. سرانجام هر دو از آن خوردند و عورت شان آشكار گشت و براى پوشاندن خود از برگهاى بهشتى جامه دوختند.

آدم و حوا در سرشت شان گرايش به جاودانگى و عمر بى پايان وجود داشت. 75 و ميل به كمال و فرشته گونه بودن، نيز در وجودشان موج مى زد، و از جانبى شيطان در كنار وعده رسيدن به اين دو موهبت با خوردن از درخت ممنوعه، به خداوند سوگند ياد نمود كه قصدى جز خيرخواهى ندار د، در حالى كه طبق روايتى از امام صادق(ع) آدم گمان نمى كرد كه كسى سوگند دروغ بخورد، 76 در نتيجه كششهاى مشروع فطرى و سوگند شيطان، آدم وحوا عهد الهى را كه فرموده بود (إنّ الشيطان لكما عدوّ مبين) (اعراف / 22)، فراموش كرده 77 و با ياد خدا فريب ابليس را خوردند و به درخت ممنوعه نزديك شدند.

اينكه درخت ممنوعه چه درختى بوده است، سؤالى است كه جز احتمالات چندى درباره آن مطرح نشده است، از جمله: درخت انگور، درخت انجير، درختى كه باعث صدور حدث مى شد،78 درخت كافور، درخت علم به خير و شر، درخت جاودانگى 79 و…
ولى در اين ترديدى نيست كه خوردن از آن باعث فرو ريختن لباس بهشتى آدم و حوا و برهنگى زشتى هاى آنان شد و بدين وسيله غم و اندوه 80 كه حكايت از هبوط معنوى آنان داشت چهره آنان را فراگرفت، چه آن كه هر فطرت سالمى از آشكار شدن عورتش در انظار ديگران ناراحت مى شود. 81

در اثر هبوط معنوى آدم و حوا، نحوه خطاب خداوند نيز عوض شد. اگر پيش از آن با جمله (لاتقربا هذه الشجرة) با آنان سخن مى گفت كه حكايت از قرب به خدا دارد، اينك با جمله (و ناداهما ربّهما ألم أنهكما عن تلكما الشجرة) و واژه (ندا) و (تلكما) كه صدا زدن از دور و اشا ره به دور را مى رساند، با آنان حرف مى زند. 82

مخالفت با ارشاد الهى غمها و غصه هاى متراكمى در پى آورد، از قبيل غصه از دست دادن پوشش بهشتى، غصه دورى از مقام قرب الهى، غصه ناشى از شكست در مقابل شيطان، غصه ناشى از سرزنش الهى (ألم أنهكما عن تلكما الشجرة) وندانستن پايان اين هبوط و…، هر يك اذيت و آزار روحى وصف ناپذيرى را بر روان آدم و حوا بر جا مى گذاشت، ولى نمى توانست توجه آنان را تسخير كند و به سوى حالت واماندگى بكشاند، بلكه در عوض، حالت روى آوردن به خدا و احساس نياز به رحمت حق را در آنها تشديد مى نمود و جوشش احساس مددگيرى ازخدا وقتى كه به اوج خود رسيد، آدم و حوّا نحوه انابه و فرياد كشيدن از درد در پيشگاه الهى را از سوى پروردگار، با نداى فطرت خدادادى يا اشاره مستقيم خداوند دريافتند و هم صدا فرياد زدند:

(ربّنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكوننّ من الخاسرين) اعراف / 23
گفتند: پروردگارا ما به خويشتن ستم كرديم! و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى از زيانكاران خواهيم بود.
(فتاب عليه انّه هو التواب الرحيم) بقره/
خداوند توبه او را پذيرفت، چرا كه خداوند توبه پذير مهربان است.
(ثم اجتباه ربّه فتاب عليه و هدى) طه / 122
سپس پروردگارش او را برگزيد و توبه اش را پذيرفت و هدايتش كرد.
(ان الله اصطفى آدم و نوحاً و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين) آل عمران / 33
خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر عالميان برترى داد.

بنابراين آدم از توبه به عنوان نردبان تكامل سود برده و خود را به مقام برگزيدگى رساند و بر اساس اين تحليل، صاحب گلشن راز، شاه داعى الله شيرازى مى گويد:
دگر از معصيت نور و صفا ديد چه توبت كرد نور اصطفا ديد
به گفته لاهيجى در پى توبه از گناه، كمال جامعيت كه مقتضى ذاتى آدم بود به ظهور پيوست. 83



هبوط در قصه آدم

در قصه آدم ازهبوط و اخراج شيطان و نيز از هبوط آدم و حوا سخن رفته است، و به دليل ناديده انگاشته شدن مطالعه مجموعه آيات مربوط به هبوط و سياق آنها، تصور اين دو نوع هبوط، مبهم به نظر آمده است!

در حالى كه وقتى مجموعه آيات و سياق آنها مورد توجه قرار مى گيرد، تصور هر دو نوع هبوط واضح مى نمايد، زيرا در چهار مورد (اعراف / 13 و 18 و حجر / 34 و ص / 77) كه هبوط و اخراج شيطان پس از مخالفت وى با فرمان خدا، مطرح است، نه از جنت سخن رفته است تا ضمير (منها) به آن برگردد و نه از زمين، تا بگوييم مقصود تبعيد به زمين است، تنها احتمال سازگار با ظواهر آيات اين است كه شيطان در اثر مخالفت با امر خداوند، مقام و موقعيتش را از دست داد و اين حقيقت هبوط ابليس بوده است.

شيطان در انتظار بيرون رانده شدن آدم و حوا و استقرار آنان در زمين بود، تا در آنجا انتقامش را بگيرد، بر اين اساس توطئه كرد و آدم و حوا را گمراه كرد. در چنين شرايطى مسأله هبوط دستجمعى شيطان و آدم وحوا به زمين مطرح شد و از اين رو در تمامى آيات (بقره / 36 و ا عراف / 24 و طه / 123) كلمه (الجنة) يا (الارض) و يا هر دو مطرح است و ضمير جمع خطاب نيز وجود دارد كه همه به كمك هم، مسأله هبوط آدم و حوا و شيطان را به زمين تداعى مى نمايد و تكرار واژه (بعضكم لبعض عدوّ) در هر سه آيه، شاهد روشنى است بر اين كه يكى از افراد اي ن قافله سه نفرى مسافران زمين را شيطان تشكيل مى دهد.



نگاه مقايسه اى به شخصيت آدم و حوا در كتب آسمانى
تورات بر آفرينش مستقل و معجزه آساى آدم و حوا تأكيد مى كند وماده آفرينش آدم را گل، و ماده آفرينش حوا را دنده آدم مى داند و بر دميده شدن روح حيات بر آدم نيز تصريح مى نمايد. (سفر پيدايش، باب 2، آيات 8 و 23)

پس از آفرينش، آدم در بهشت مستقر مى گردد و براى رهايى او از وحشت تنهايى، خداوند، حوا را از دنده او مى آفريند تا مونس و معاون او باشد و هر دو را ازخوردن درخت معرفت بر حذر مى دارد. (سفر پيدايش، باب 2، آيات 9، 17، 22، 23)

تورات به حاكميت و اقتدارآدم در زمين اشاره دارد و غرض ازخلقت آدم را به صورت خود، حكومت او بر ماهيان دريا، پرندگان آسمان، چهارپايان، حشرات و زمين مى داند. (سفر پيدايش، باب اول، آيات 29 ـ 27)

آدم وحوا از نگاه كتاب مقدس در آغاز جاهلند، با اين كه لباس بر تن ندارند احساس خجلت نمى نمايند، تا آن زمان كه از درخت معرفت مى خورند. پس از گناه، به آگاهى و خوديابى نايل مى گردند و از برهنه بودن خود احساس شرم مى نمايند. (سفر پيدايش، باب اول، آيه 25، و با ب 2، آيات 11 ـ 6)

در قضاوت تورات، حوا در برابر اغواى شيطان صدمه پذيرتر است، از اين رو شيطان، اول به سراغ او مى آيد و او را ترغيب به خوردن از درخت معرفت مى نمايد و حوا پس از ارتكاب گناه، آدم را نيز به خوردن از درخت معرفت وادار مى كند، و خداوند نيز بر مقصر بودن حوا تصريح مى نمايد. (سفر پيدايش، باب سوم، آيات 7 ـ 1 و 16)

بر اساس شناختى كه كتاب مقدس از آدم ارائه مى دهد نه تنها گناه آدم وحوا و سرزنش خداوند، نمى تواند احساس ندامت و پشيمانى پديد آورد و راه توبه و بازگشت به سوى خدا را بر روى آنان باز نمايد، كه ميل به گناه در آنها زنده تر مى شود، به همين دليل خداوند، براى جلوگ يرى از يورش آدم وحوا به درخت زندگانى، نگهبانى را با شمشير آتشبار، مأمور حراست و پاسدارى از آن درخت مى نمايد. (سفر پيدايش، باب 3، آيات 14 ـ 7 و 24 ـ 22)

نويسنده قاموس كتاب مقدس درباره گناه آدم مى نويسد:

(خداوند انسان را در عدالت و تقدس به صورت خود آفريده و شريعتى براى او قرار داد كه بر اساس آن عمل نمايد، ولى هواى نفس و تجربيات شيطانى او را به تجاوز از شريعت الهى واداشت، و بدين وسيله فرح دائمى خود را از دست داد و مشمول غضب خداوندى گرديد و لباس تقدس و عدا لت او به تاريكى گناه آلوده گشت و از خالق خود دور افتاده و به تدريج طبايع او به شرارت و شيطنت مايل گرديد، اين ميل، نسلاً بعد نسل در اولاد و اعقاب او نيز سرايت نمود، و بدين واسطه همگى انسانها جز دو نفر سزاوار مرگ گرديدند.) 84

بدين ترتيب به رغم اين كه خداوند، حكومت زمين و فرمانروايى بر آنچه در زمين است و قدرت بهره گيرى از آنها را به آدم داد… رابطه معنوى و پيوند عبوديت بين او و خداوند در كتاب مقدس به چشم نمى آيد.

بلكه در ملاقات كوتاهى كه پس از گناه آدم، بين آن دو رخ مى دهد خداوند ناراضى است، ناراضى از اين كه آدم چون او از آگاهى برخود دار شده است و براى جلوگيرى از نزديك شدن آدم به درخت (حيات) نيروى مسلح تدارك مى بيند!

قصه آدم در قرآن گر چه در نگاه نخستين با همانندى بسيارى با قصه آدم در سفر پيدايش، خودنمايى مى كند، ولى با اندك تأملى اين همانندى فرو مى ريزد و تنها تشابه واقعى كه باقى مى ماند در زمينه خلقت آدم از گل و دميدن روح حيات در اوست كه هر دو كتاب بر آن تأكيد دارن د، اما ساير گزاره هاى قصه در قرآن، با آنچه در آيات تورات به چشم مى آيد تفاوت اساسى دارد. اساس اين تفاوت بر ديدگاه قرآن در مورد فطرت انسان استوار است كه بر اساس آن براى تمام انسانها زيربناى شخصيتى مشترك قائل است، و اين زيربنا ممكن است ناديده گرفته شود و ع قل عملى، خيال پردازى ها و گمان مدارى ها، انسان را در جهت مخالف آن هدايت نمايند، تا آنجا كه در سطح وسيعى از مردم گرد فراموشى روى آن بنشيند، ولى قابل تغيير و تعويض نيست.

(فأقم وجهك للدين حنيفاً فطرت الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لايعلمون)

پس روى خود را متوجه آيين پروردگار كن! اين فطرتى است كه خداوند، انسانها را بر آن آفريد؛ دگرگونى در آفرينش الهى نيست؛ اين است آيين استوار، ولى بيش تر مردم نمى دانند.

درك فطرى را نبايد به درك گناه و ثواب خلاصه كرد و درك حقايق هستى و اسماء و صفات الهى را، از دايره آن خارج دانست، بلكه با همان معنى كه عالم ملكوت را نيز در بر مى گيرد بايد پذيرفت.

آموزش (اسماء) به آدم نيز در پرتو (فطرت) قابل تبيين است و نه بر اساس ذهنيت انسانها از آموزش كه بسيارى از تحليلها بر آن استوار است و اساس و منشأ قرآنى آن، آيات سوره بقره است كه در آن نخست ازخلافت انسان و سپس از آموزش آدم و در نهايت از سجده ملائكه و مخالفت ابليس، سخن مى رود، ولى واقعيت اين است كه چنين تفصيلى حكايت از اتفاقاتى چند در زمانهاى گوناگون ندارد و تنها در پى انعكاس و تفهيم مطالبى مى باشد كه برخى از آنها در يك زمان به وقوع پيوسته است، مانند آفرينش و آموزش كه بايستى همزمان اتفاق افتاده باشد. شاهد بر اين مطلب اين سخن خداوند است كه مى فرمايد:

(و اذ قال ربّك للملائكة إنّى خالق بشراً من صلصال من حماء مسنون. فإذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين) حجر / 29 ـ 28
و (به خاطر بياور) هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشرى را از گل خشيده اى كه از گل بدبويى گرفته شده مى آفرينم. هنگامى كه كار را به پايان رساندم و در او از روح خود دميدم همگى براى او سجده كنيد.

از ظاهر روشن اين آيات، ترتب بدون درنگ سجده ملائكه بر آدم و بشر پس از دميده شدن روح بر او، به دست مى آيد. 85 و در آنها به فاصله زمانى كه ظرف آموزش اسماء به شمار مى آيد، اشاره نمى شود و در آيه بعدى، نيز از سجده بدون درنگ ملائكه پس از تكميل آفرينش آدم خبر د اده شده است: (فسجد الملائكة كلّهم) (حجر / 30) استفاده از كلمه (فاء) كه حرف عطف و براى افاده ترتيب پيوسته است قابل توجه است.

تمامى كسانى كه آموزش اسماء را متعلق به انسان مى دانند و نه خصوص آدم، چاره اى جز پذيرش آموزش فطرى ندارند و گرنه تعميم آن محل ترديد خواهد بود.

اينكه قرآن در مقام يادآورى آموزش فطرى، فقط از آدم ياد كرده است، به دليل آن است كه او نخست لباس وجود وحيات را پوشيد و با مشاهده برترى علمى او، فرشتگان سرتسليم و خدمت گزارى فرود آوردند، و گرنه دانش فطرى موهبتى بود كه آثارش در حوا نيز ديده مى شد و تقدم آفر ينش آدم بر خلقت (حوا) از قرآن كه مى گويد (و خلق منها زوجها) (نساء/ 1) و روايت نبوى كه پيش از اين مورد مطالعه قرار گرفت86 و روايات همانند آن، به روشنى قابل استفاده است.

از نشانه هاى برخوردارى مشترك آدم و حوا ازدانش فطرى، همانندى آن دو در استقرار در بهشت، بهره مندى از نعمتهاى بهشتى، و داشتن دشمن مشترك، هبوط معنوى مشترك و توبه مشترك است كه همه در روايات قرآن مطرح هستند.

البته به اين تفاوت بين دو انسان نخستين و اولاد و اعقاب آنها بايد اشاره داشت كه فرزندان آدم به دليل گذر از گذرگاه وراثت، تغذيه هاى نادرست، محيط انسانى آلوده و سرانجام، ارتكاب كارهايى ناهمساز با گرايشهاى فطرى، آينه فطرت شان، صفاى خود را از دست مى دهد و ياف تن كارايى دوباره بستگى به مجاهدت، رياضت و خودسازى خود اشخاص دارد كه اگر چنين تصميم گرفتند مدد غيبى نيز دست شان را مى گيرد و به تناسب مجاهدت شان (شهود) كسب مى كنند، ولى آدم و حوا كه در تنگناهاى چنين گذرگاهى گرفتار نيامده بودند، در صفحه آينه فطرت شان اسماء متجلى بود و (فرقان) موج مى زد. شهود اسماء و صفات از باب (چون كه صد آمد، نود هم پيش ماست) شهود تمام حقايق را همراه داشت. چنين شهودى، مراد و مقصود كسانى است كه مى گويند: (آدم كامل آفريده شد) 87 و از آثار آن مجذوبيتى است كه بعضى درباره آن مى نويسند:

(اما هر وقت كه از ذوق قربت و انس حق برانديشيده و فراخناى فضاى عالم ارواح و ذوقهايى كه بى واسطه بود يادكردى، خواستى تا قفص قالب بشكند و لباس آب و گل بر خود پاره كند… همچنان كه اطفال را به چيزهايى رنگين و آواز زنگله و نقل و ميوه مشغول كنند آدم را به معلمى ملائكه و سجودشان… مشغول كردند تا باشد كه قدرى نايره آتش اشتياق او به جمال حضرت (حق) تسكين پذيرد و با چيز ديگر انس گيرد و آن وحشت از وى زايل شود… ) 88

بر اساس چنين تصورى از شخصيت انسان فطرى، هم سانى آدم و حوا در شايستگى درنگ در مقام قرب، هم سخنى با خداوند، هم سنگر بودن در مقابل شيطان، همگون بودن در دهشت ناشى از احساس گناه، هم صدا بودن در توبه و انابه، هم سفر شدن به سوى مكان تبارز خلافت و تربيت انسانهاي ى خليفة الله و زندگى در پرتو هدايت الهى و…، قابل تحليل است و نيز امكان دست رسى به مقام فطرت را براى هر انسانى ممكن مى نمايد. ازنظر قرآن تمامى انسانها از چنين خميرمايه و امكانى بهره مندند و مى توانند چون آدم و حوا، در عين برخوردارى از لذتهاى مادى بر صفاى فطرت شان تحفظ نمايند. با اندرزگيرى از آدم وحوا كه رنج مخالفت با ارشاد الهى را با توبه زايل نمودند؛ ازمخالفت با تكاليف شرعى كه پيامدى به مراتب سنگين تر از پيامد مخالفت تكاليف ارشادى را همراه دارد، دورى نمايند و در صورت لغزش، بى درنگ به توبه روى آورده و ت ا مقام والاى (اصطفا) صعود نمايند.



تأثير كتاب مقدس در تحليل هاى مفسران

تحليل قصه آدم در سايه ظواهر قرآن و سنت، به رغم پيشينه تاريخى، جاافتادگى و ويژگى هاى شايسته پذيرش، نقطه ضعف هايى دارد كه راهيافت انديشه كتاب مقدس و روايات اهل كتاب در لابه لاى آن يكى از آنها مى باشد. اين واقعيت تلخ برخى را بر اين وا داشته است كه بگ ويند:

(بيش تر رواياتى كه قصه آدم را به تفسيرگرفته اند نادرست و برگرفته از انديشه يهوديان است كه پس از جارى شدن بر زبان صحابه و يا تابعى، بدون اشاره به منبع و مأخذ آنها، به عنوان احاديث مرفوع، جا افتاده اند.) 89

صحابه در شنيدن روايات اهل كتاب، مانع و سانسورى نمى ديده اند، و گويا سخن پيامبر را: (نه تصديق كنيد آنها را و نه تكذيب) 90 نوعى اجازه تلقى كرده بودند. به همين دليل ابن عباس از طريق نامه نگارى در پى اين برآمده بود كه نظر اهل كتاب را درباره آنچه در قرآن آمده است بداند،91 ولى نقل اين روايات، آن هم بدون هيچ توضيحى، زمينه مطرح شدن آنها را به عنوان احاديث نبوى فراهم آورد و همانندى ظاهرى آنها با عناوين و ظواهر آيات قرآن، ميزان پذيرش آنها را فزونى بخشيد.

بررسى آلايش قصه آدم در تفاسير و راه يافتن آميزه هايى از انديشه اهل كتاب در تحليل اين قصه بر اساس ظواهر قرآن و سنت، تحقيق جداگانه اى را مى طلبد، ناگزير دراين نوشته به نمونه هايى چند بسنده مى شود:



نمونه اول: كتاب مقدس درباره آفرينش حوا مى نويسد:

(خداوند خوابى گران بر آدم مستولى گردانيد تا بخفت، و يكى از دنده هايش را گرفت و گوشت در جايش پر كرده و خداوند آن دنده را كه از آدم گرفته بود زنى بنا كرد و وى را نزد آدم آورد.) 92
همين مطلب را مؤلف روح المعانى اين گونه نقل مى كند:
(سدّى ازابن مسعود و ابن عباس و عده اى از صحابه نقل مى كند كه خداوند ابليس را از بهشت بيرون نموده و آدم را در آن جاى داد، در حالى كه انيسى همراه نداشت. سپس خوابى بر او مستولى گردانيد. سپس دنده جانب چپش را برداشت وجاى آن گوشت گذاشت و از آن (حوا) را آفريد.) 93
صاحب كشف الاسرار مى نويسد:
(آدم مونسى نداشت، به خواب رفت و حوا را از استخوان پهلوى چپ او آفريد.) 94
نامبرده اين روايت را به عنوان ديدگاه تفسيرى خود برمى گزيند.
اين روايت، بيش تر در كتب تفسيرى اهل سنت مطرح است و مفسران شيعى غالباً به روايت امام باقر(ع) كه از پيامبر(ص) نقل كرده اند، تكيه دارند كه در آن آمده است:
(ان الله قبض قبضة من طين فخلطها بيمينه، و كلتا يديه يمين، فخلق منها آدم و فضلت فضلة من الطين فخلق منها حواء.) 95
همانا خداوند مشتى از گل را برگرفته، پس آن را به هم آميخت با دست راستش ـ و هر دو دستش راست است ـ و از آن گل آدم را آفريد و از باقى مانده آن گل حوا را پديد آورد.
همانند اين روايت از على(ع) نيز نقل شده است. 96
علامه مجلسى پس از اشاره به روايت مربوط به آفرينش حوا، مى نويسد:
(بايستى رواياتى را كه منشأ آفرينش حوا را دنده آدم مى شمارند، حمل بر تقيه كنيم و يا بگوييم كه گل باقى مانده از دنده آدم، ماده آفرينش حوا را تشكيل مى دهد.) 97
اين سخن ايشان اشاره به اين دارد كه در يك مقطع زمانى، خلقت حوا از دنده آدم، انديشه رايج و مورد حمايت مفسران اهل سنت بوده است.



نمونه دوم: از ديدگاه كتاب مقدس، شيطان از طريق مار، نخست به وسوسه حوا مى پردازد و او را وادار به خوردن از درخت ممنوعه مى كند و آن گاه حوا آدم را تشويق به استفاده از آن درخت مى نمايد:

(مار به زن گفت هر آينه نخواهيد مرد، بلكه خدا مى داند در روزى كه از آن بخوريد چشمان شما باز مى شود و مانند خدا عارف نيك و بد خواهيد بود. و چون زن ديد كه آن درخت براى خوراك نيكوست و به نظر خوش نما و درختى دلپذير دانش افزا، پس از ميوه اش گرفته بخورد و به شو هر خود نيز داد و او خورد… . 98 و (خدا) به زن گفت الم و حمل تو را بسيار افزون گردانم، با الم، فرزندان خواهى زاييد… )

باور اهل كتاب درباره نقش مار و حوا از طريق وهب بن منبّه ـ كه او و كعب الاحبار از اهل كتاب بوده و به مسلمانان پيوستند و بيش تر روايات خرافى و دروغ ازاين دو نفر نقل شده است 99 ـ در قالب روايتى بدين صورت در تفاسير راه يافته است:

(شيطان توسط مار وارد بهشت شد و… به حوا گفت به اين درخت نگاه كن، چه قدر خوش رنگ و خوش مزه است، پيوسته او را وسوسه كرد تا از آن خورد… حوا به آدم گفت، بخور، چون من خوردم و زيانى به من نرسيد… پروردگار به حوا گفت: تو بودى كه بنده ام را فريب دادى!؟ پس همانا تو بار دار نمى شوى مگر همراه با سختى و وقتى كه زايمان مى كنى به مرگ نزديك مى شوى.) 100

نمونه سوم: در تورات صورت آدم را همانند صورت خدا دانسته است:
(و خدا گفت آدم را به صورت ما و موافق شبيه ما بسازيم… پس خدا آدم را به صورت خود آفريد، او را به صورت خدا آفريد.) 101
روايت آفرينش آدم به صورت خداوند 102 در تفسير داستان آدم در قرآن راه يافته و توجيه آن به گونه اى كه با انديشه يكتاپرستى و توحيد سازگار باشد، دقت و تلاش بسيارى را ازمفسران به خود اختصاص داده است.
اين روايت كه در پيدايش اعتقاد به جسم داشتن خدا نقش داشته و مسلمانان را براين واداشته است كه تأويلى پذيرفتنى براى آن تهيه ببينند 103 ريشه در تورات دارد، و علاوه بر اين، طبق تحقيق سيد بن طاوس صورت تحريف شده روايتى در صحائف ادريس مى باشد كه اصل آن عبارت است از:

(فخلق الله آدم على صورته التى صورتها فى اللوح المحفوظ.)
و بعضى قسمت اخير روايت را انداخته و گفته اند:
(ان الله خلق آدم على صورته.) 104
همانا خداوند، آدم را به صورت خويش آفريد.

طبق روايت حسين بن خالد، امام رضا(ع) اين روايت را صورت تحريف شده روايتى مى داند كه چندان ربطى به قصه آدم ندارد. امام مى فرمايد:
(خدا بكشد ايشان را، اول حديث را انداخته اند. بدرستى كه رسول خدا بر دو شخص گذشت كه يكديگر را دشنام مى دادند، پس شنيد كه يكى به ديگرى مى گويد: خدا زشت گرداند روى تو را و روى هر كه را به تو مى ماند، پس حضرت فرمود: اى بنده خدا مگو اين را به برادرت كه همانا ح ق تعالى آدم را بر صورت او آفريده است.) 105

مشابه سخن امام رضا(ع) از امام على(ع) نيز نقل شده است. 106
نمونه چهارم: كتاب مقدس درخت ممنوعه را، درخت معرفت نيك و بد و خير و شر دانسته، مى گويد:
(خداوند خدا آدم را امر فرموده گفت: از همه درختان باغ بى ممانعت بخور، اما از درخت معرفت نيك و بد زنهار نخورى، زيرا روزى كه از آن خوردى هر آينه خواهى مرد.) 107
محمد بن سائب كلبى كه يكى از متهمان به نقل روايات اهل كتاب در تفسير قرآن است، 108 مى گويد:
(شجره ممنوعه درخت معرفت نيك و بد است.) 109
در صورتى كه خود قرآن بر عكس تورات كه آدم و حوا را پيش از گناه غرق در نادانى مى داند؛ با طرح آموزش اسماء، معرفت خدا دادى آدم را به عنوان مزيت استثنايى او به رخ ملائكه مى كشد و…

به هر حال ارائه اين چند نمونه مى تواند ضرورت پيرايش قصه آدم را از آميزه هاى وام گرفته شده از كتاب مقدس به اثبات رسانده و براى دستيابى به يك تحليل قرآنى ناب، پژوهش ويژه اى را پيشنهاد نمايد.



پی نوشت:
1. محمد رشيد رضا، المنار، دارالمعرفة، بيروت، 1 / 78.
2. همان، 1/ 257؛ صادقى، محمد، الفرقان فى تفسيرالقرآن، انتشارات فرهنگ اسلامى، تهران، 1406، 1/ 383.
3. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، داراحياء التراث العربى، بيروت، 1379، 1/ 74.
4. طبـاطبـايى، محمـدحسين، الميـزان فى تفسيرالقرآن، مؤسسه اعلمى، بيـروت، 15 / 151، 19/ 151 و قمى، على ابراهيم، تفسير قمى، دارالكتاب، قم، 1367، 1/ 37.
5. آلوسى، محمود، روح المعانى، داراحياء التراث العربى، بيروت، 1/ 222؛ بروسوى حقى، اسماعيل، روح البيان، دار احياء التراث العربى، بيروت، 1405، 1/ 93.
6. شيرازى، ملاصدرا، تفسيرالقرآن الكريم، انتشارات بيدار، قم، 3/ 126.
7. صدر، محمد باقر، خلافت انسان و گواهى انبياء، ترجمه سيد جمال موسوى / 9؛ فضل الله، محمد حسين، من وحى القرآن، دارالزهراء، 1402، 1/ 157؛ شنقيطى، محمد امين، اضواء البيان، عالم الكتاب، بيروت، 1/ 57.
8. رشيد رضا،المنار، 1/ 258 و جعفرى، محمد تقى، ترجمه و شرح نهج البلاغه، 2/ 163.
9. رشيد رضا، تفسير المنار، 1/ 257؛ فريد وجدى، دائرة المعارف القرن العشرين، دارالمعرفة، بيروت، 1/ 125.
10. فصلنامه (نامه مفيد)، سال 3، شماره اول، مقاله تعارض علم و دين در خلقت انسان / 10.
11. طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسيرالقرآن الكريم، 1/ 115؛ ملاصدرا، تفسير القرآن الكريم. 3/ 126.
12. اصفهانى، فلسفه آفرينش انسان، ترجمه زين العابدين قربانى / 25؛ رازى، نجم الدين، مرصاد العباد، شركت انتشارات علمى فرهنگى، 1371 / 40.
13. رازى، نجم الدين، مرصاد العباد / 80
14. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، 1 / 74.
15. طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 12/ 154.
16. راغب اصفهانى، فلسفه آفرينش انسان / 25؛ فخر رازى، تفسير كبير، 8/ 80؛ طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، 1/ 335.
17. رازى، حسين بن على، روض الجنان فى تفسيرالقرآن، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1372، 5/ 234؛ ميبدى، رشيد الدين، كشف الاسرار و عدة الابرار، 1361، مؤسسه اميركبير، تهران، 2/ 405.
18. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، 2/2؛ مجلسى، محمد باقر، حيات القلوب، ترجمه على اماميان، انتشارات سرور، 1376، 1/104؛ مجلسى محمد باقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، 11/ 116.
19. جهت اطلاع مراجعه شود به: روض الجنان 1/ 85؛ روح المعانى 1/ 234؛ الفرقان فى تفسير القرآن 1/ 313.
20. مجلسى، محمد باقر، حيات القلوب، 1/ 111.
21. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، 1/ 76
22. جعفرى، محمد تقى، ترجمه و شرح نهج البلاغه، 1/ 177.
23. رشيد رضا، محمد، المنار، 1/ 363.
24. طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 1/ 116 و 117.
25. رشيد رضا، محمد، المنار، 9/ 258 و 363.
26. قطب، سيد، فى ظلال القرآن، دارالشروق، 1/ 57.
27. طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 1/ 118.
28. كاشانى، فيض، تفسير صافى، مؤسسه اعلمى، بيروت، 1/ 113.
29. فخررازى، تفسير كبير، 2/ 212؛ صادقى، محمد، تفسير الفرقان، 11/ 43.
30. فخررازى، تفسير كبير، 2/ 212؛ ملاصدرا، تفسير القرآن الكريم، 3/ 4.
31. ملاصدرا، تفسير القرآن الكريم، 3/8؛ وهبة الزحيلى، التفسير المنير، دارالفكر، دمشق، 1411، 1/ 134.
32. فريد وجدى، دائرة المعارف القرن العشرين، 1/ 129.
33. جنـابذى، سلطان محمد، بيان السعادة فى مقامات العبادة، مؤسسه اعلمى، بيروت، 1408، 1/ 78؛ طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 12/ 58؛ ملاصدرا، تفسير القرآن الكريم، 3/ 5.
34. طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 8 / 39 و 12/ 158؛ صادقى، محمد، الفرقان فى تفسير القرآن، 11/ 43.
35. طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 8/ 30.
36. همان، 8/ 39.
37. گويا تمام مفسران چنين تلقى دارند.
38. طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، ترجمه محمد باقر موسوى، دفترانتشارات اسلامى، 1366، 12/ 8.
39. فخررازى، تفسير كبير، 3/ 2.
40. قرطبى، محمد بن احمد، الجـامع لاحكام القرآن، داراحياء التراث العربى، بيروت، 1405، 1/ 303 ـ 302.
41. رشيد رضا، محمد، المنار، 1/ 276.
42. عسكرى، مرتضى، عقائد الاسلام من القرآن الكريم، شركة التوحيد للنشر، 1414، 1/ 121.
43. قرطبى، محمد بن احمد، الجامع لاحكام القرآن، 1/ 302.
44. زحيلى، وهبه، التفسير المنير، 1/ 140.
45. بروسوى حقى، روح البيان، 1/ 106.
46. فخررازى، التفسير الكبير، 3/ 2.
47. صادقى، محمد، الفرقان فى تفسير القرآن، 1/ 313.
48. فخررازى، التفسير الكبير، 3/ 3.
49. طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 8/ 39.
50. صادقى، محمد، الفرقان فى التفسير القرآن، 1/ 313.
51. همان 1/ 312 ؛ طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 1/ 137.
52. سيد رضى، نهج البلاغه، خطبه اول.
53. طوسى، محمد بن حسن، التبيان، 1/ 169 ؛ فخر رازى، تفسير كبير، 3/ 19.
54. شيرازى، ناصر مكارم، پيام امام، دارالكتب الاسلامية، 1/ 198.
55. جعفرى، محمد تقى، آفرينش و انسان، دارالتبليغ اسلامى، 108 ـ 107.
56. طباطبايى، محمد حسين، الميزان، 1/ 128.
57. صدر، محمد باقر، خلافت انسان و گواهى انبياء، ترجمه جمال موسوى، روزبه، 1359 / 26.
58. كلينى، محمد بن يعقوب، اصول كافى، 2/ 419.
59. غزالى، محمد بن محمد، احياء العلوم، دارالمعرفة، بيروت، 3/ 80.
60. فخررازى، تفسير كبير، 3/13.
61. حويزى، عبد على، تفسير نورالثقلين، مطبعة العلمية قم، 1/ 60 و 2/ 12.
62 و 63. فخررازى، تفسير كبير، 3/6.
64. جعفرى، محمدتقى، ترجمه و شرح نهج البلاغه، 1/ 168.
65. فخررازى، تفسير كبير، 3/ 5.
66. رشيد رضا، محمد، المنار، 8/ 350.
67. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، 1/ 85.
68. ملاصدرا، تفسير القرآن الكريم، 3/ 90.
69. طباطبايى، محمد حسين، الميزان، 1/ 132 و 137.
70. همان، 1/ 138.
71. طباطبايى، محمد حسين، ترجمه الميزان، 12 / 242.
72. طباطبايى، محمد حسين، الميزان، 12/ 164.
73. سيد رضى، نهج البلاغه، خطبه اول.
74. قرطبى، محمدبن احمد، الجامع لاحكام القرآن، 1/ 312.
75. قطب، سيد، فى ظلال القرآن، 3/ 69 ـ 1268.
76. تفسير قمى، 1/ 325؛ عياشى سمرقندى، محمد بن مسعود، التفسير، مكتبة العلمية الاسلامية، تهران 1/ 10.
77. مكارم، ناصر، پيام امام، 1/ 200، در اين كتاب به مطلب يادشده اشاره دارد.
78. فخررازى، تفسير كبير، 3/ 5.
79. طبرسى، مجمع البيان، 1/ 85.
80. طوسى، محمد بن حسن، التبيان، داراحياء التراث، بيروت 4/ 380.
81. قطب، سيد، فى ظلال القرآن، 3/ 1375.
82. طباطبايى، محمد حسين، ترجمه الميزان، 8/ 40.
83. لاهيجى، شمس الدين محمد، مفاتيح الاعجاز فى شرح گلشن راز، انتشارات زوار، 1371 / 368.
84. مستر هاكس، قاموس كتاب مقدس، انتشارات اساطير، 1377 / 114.
85. فخررازى، تفسير كبير، 2/ 212.
86. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، 11/ 116.
87. محى الدين عربى، رحمة من الرحمن، جمع و تأليف محمود محمود الغراب، 1/ 96.
88. رازى، نجم الدين، مرصاد العباد / 90.
89. رشيد رضا، محمد المنار، 8/ 356.
90. همان.
91. همان.
92. كتاب مقدس، سفر پيدايش، باب 2 آيه 22 و 23.
93. آلوسى، محمود، روح المعانى، 1/ 234.
94. ميبدى، كشف الاسرار، 1/ 146.
95. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، 11 / 116.
96. صدوق، محمدبن على ابن بابويه، علل الشرايع، 1/ 512.
97. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، 11/ 116.
98. كتاب مقدس، سفر پيدايش، باب 3/ 7 ـ 5 و 17.
99. رشيد رضا، محمد، المنار، 8 / 356.
100. قرطبى، محمد بن احمد، الجامع لاحكام القرآن، 1/ 312؛ طبرى، محمد بن جرير، جامع البيان، 1/ 73؛ فخررازى، تفسير كبير، 3/ 15.
101. كتاب مقدس، سفر پيدايش، باب اول، آيه 27 و 28.
102. محى الدين بن عربى، رحمة من الرحمن، 1/ 96.
103. على بن طاوس، سعد السعود، 34 ـ 43. به نقل از بحار، 11/ 121.
104. همان.
105. مجلسى، محمد باقر، حياة القلوب، 1/ 104.
106. صدوق، محمد بن على ابن بابويه، التوحيد، انتشارات اسلامى / 152.
107. كتاب مقدس، سفر پيدايش، باب 2/ 17 ـ 16.
108. ذهبى، محمد حسين، الاسرائيليات فى التفسير الحديث / 115 ـ 72.
109. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، 1/ 85.