کافه تلخ

۱۳۹۴ مهر ۲۵, شنبه

موجودات اساطیری و افسانه‌ای


موجودات افسانه‌ای دریایی ایران
اوت 4, 2015 in موجودات اساطیری و افسانه‌ای and tagged فردوسی, مروارید, هماغوشی, هیولای دریایی, گهواره, پستان, آل, افسون, افسانه, ایران, بابادریا, جانوردریایی, خلیج پارس, دریا, زن زیبا, سینه, شهوت, شاه, غواص | 2 دیدگاه
فرشید فرهادی – سعید فراهانی

دریای پارس که سرتاسر مرز جنوبی سرزمین کهن ایران را در برگرفته‌است بخشی از فرهنگ و تمدن این سرزمین بویژه مردمان کناره جنوبی این دریا بوده و هست. افسانه‌های زیادی توسط این مردم درباره این دریا و سرزمین‌های دوردست و موجودات افسانه‌ای آن ساخته و پرداخته شده‌است. بخشی از این افسانه‌ها نیز توسط دریانوردان و مسافران و بازرگانان سرزمین‌های دور و نزدیک به فرهنگ و باورهای ایران وارد شده‌است.
این افسانه‌ها و موجودات افسانه‌ای از دوران کهن در فرهنگ ایران و کناره‌های خلیج پارس وجود داشته و بخشی از آن یادگار سفرهای دریایی ایرانیان در روزگاران کهن است و فردوسی نیز به آن اشاره کرده‌است:

همه کارسازان دریا به راه… ز چین و ز مکران همی برد شاه
به‌فرمود تا توشه برداشتند… ز یک‌ساله تا آب بگذاشتند
به ششماه کشتی براندی بر آب… کزو ساختی هر کسی جای خواب
به‌هفتم چو نیمی گذشتی… ز سال شدی کژ و بی‌راه باد شمال
به‌آب اندرون شیر دیدند و گاو …همه داشتی شیر با گاو تاو
همان مردم و موی‌ها چون کمند… همه تن پر از پشم چون گوسفند
یکی سر چو ماهی، تنش چون پلنگ… یکی سر چو گاو و تنش چون نهنگ
یکی را سر خوک، تن چون بره… همه آب از ایشان بدی یکسره

دریانوردانی که از سفرهای دریایی بازمی‌گشتند، هرکدام خاطرات و داستان‌هایی با خود آوردند که در طی زمان پربارتر شده و در نقل سینه به سینه با اوهام و افسانه‌ها درهم‌آمیخت و دریای پارس در قلب این ماجراها جای می‌گرفت.

بابادریا (بَپِ دیریا)

در افسانه های محلی و باورهای جنوب ایران و کناره‌های خلیج فارس اعتقاد به موجودی وحشت آفرین به نام بابا دریا وجود داشت که پیرمردی عظیم‌الجثه است. پوستش سیاه است و قد او به حدی بلند است که دریا تا کمرگاه او می‌رسد٬ و بدنش را پستان‌های متعدد پوشانده است.

همان مردم و موی‌ها چون کمند…همه تن پر از پشم چون گوسفند
یکی سر چو ماهی، تنش چون پلنگ…یکی سر چو گاو و تنش چون نهنگ

روزها در دریا به سر می‌برد، اما شب‌ها برای خفتن به ساحل می‌آید و هنگام به ساحل آمدن، هر کس را که بر سر راهش قرار بگیرد، بر می‌دارد و او را با خود به دریا می‌برد. در هنگام توفانی شدن دریا ناگهان روی عرشه کشتی و لنج می پرد و یکی از ملوانان و جاشوان را با خود به زیر آب می برد. باورها بر این بوده که این موجود به قربانی پیش از مرگ تجاوز می‌کرده‌است.
دریانوردان و ماهیگیران باور داشتند که بابادریا گاه در تاریکی روی لبه کشتی می نشیند و با دیدن یکی از کارکنان کشتی خود را به دریا می‌پراند و کمک می‌خواهد. جاشو هم گمان می‌کند فرد در حال غرق شدن از کارکنان لنج است و برای نجاتش به دریا می پرد و توسط بابا دریا شکار می شود.
هنگام توفانی شدن دریا٬ دریانوردان ایرانی فریاد می‌زدند: «آهن٬آهن» و اره‌ و تیشه و چاقوی آهنی را روی لبه‌های کشتی می‌کشیدند. دریانوردان عرب کناره‌های خلیج فارس هم چنین می کردند و می گفتند «حدید٬ حدید». زیرا باور این بوده که بابا دریا هم نظیر آل و موجودات ولید دیگر از آهن هراس داشته است.

بچه بنینگی

در باور مردمان جنوب ایران٬ زنی بود در زیر آب که همواره بچه به بغل (بچه بنینگی) و غمگین است و با دیدن ملاحان و بویژه صیادان مروارید که زیر آب غواصی می‌کردند٬ از آنان گهواره‌ای برای بچه‌اش طلب می کرد. اگر فرد محل دیدار را به خاطر می سپرد و گهواره‌ای در آنجا به دریا می انداخت در صید بزرگترین مروارید را بدست می‌آورد اما در صورت بی اعتنایی دچار بدشگونی و بیماری می گشت.
در باور مردمان اگر این زن با غواص یا دریانوردی ارتباط برقرار می‌کرد صیدش رونق می‌گرفت اما همیشه این احتمال وجود داشت که آنها از او بخواهند در زیر آب مانده با آنها زندگی کند. اگر صیاد نپذیرد دیگر مرواریدی نخواهد یافت و اگر بپذیرد چار خفگی و بیهوشی شده و اگر دوستانش او را به عرشه نکشند، خفه شده و خواهد مرد.

داستانی از یک غواص است که در یکی از هیرات (هیر = برآمده از سطح دریا) در خلیج فارس در ژرفای دریا مشغول به صید مروارید بود که چشمش به گهواره‌ای افتاد که زنی تکانش می‌داد. آن زن بالاتنه انسان و پایین‌تنه ماهی داشت. زن با زبانی که فارسی، عربی و یا افریقایی نبوده با او صحبت کرد و از او خواست نزد او بماند. غواص با اشاره می‌گوید که دیگر نفسی برای ماندن ندارد، اما زن با نفس خود به دور او حبابی می‌سازد، و می‌گوید اندکی پیش ما بمان. در روی کشتی که از دیر آمدن غواص نگران شده بودند، طنابی را که یک سر آن به پای غواص بسته شده بود کشیدند و غواص بی‌هوش را بر روی عرشه آوردند. غواص پس از به هوش آمدن داستان مادر حامل گهواره را برای دوستانش تعریف کرد.

ملمداس

ملمداس یا من‌منداس (یا ام‌المنداس یا اُم‌الداس) زنی بسیار زیبا٬ خوش قد و قامت٬ دلفریب٬ عطر آگین و آراسته به گوهرهای گرانبهاست و همیشه جعبه‌ای از جواهرات گران‌بها به همراه دارد. او در هنگام گرگ و میش غروب آفتاب تا نیمه‌های شب زیر تک درختی دورافتاده یا در بیابان‌ها و خرابه‌ها می‌نشست و گیسوهای بلند و زیبای خود را با یک دست می گرفت و با دست دیگر شانه می کرد.
مردان اسیر نگاه درخشان و دلربای ملمداس می‌شدند و به کنار او می‌آمدند و با او هم‌صحبت می شدند. ملمداس شهوت‌انگیز آن‌ها را به هماغوشی دعوت می‌کرد. جعبه جواهراتش را زیر سر می گذاشت و دراز می‌شید و پاهایش را باز می‌گذاشت تا مرد با او هماغوشی کند. غافل از اینکه درون ران‌های ملمداس مانند خرچنگ دو تیغه برنده و تیز وجود دارد. به محضی که مرد آغاز می‌کرد ملمداس چهره زیبایش را از دست می داد. شبیه به پیرزنی می شد و با پاهای اره مانندش مرد را تکه تکه می‌کرد.
دربانوردان و ماهیگیران باور داشتند که ملمداس در شبی که ماه کامل است در دریا نیز ظاهر می شود و ماهيگران تنها را روی دریا افسون می‌کند. ملمداس آنها را به‌طرف خودش دعوت می‌کند و آن‌ها هم که آن ‌همه زيبایی جادویشان کرده است. خود را در آب می اندازند و شنا کنان به طرفش می روند. بالاتنه ملمداس شکل زن است و پايين‌تنه‌ اش که زير آب است همچون خرچنگ دو داس (یا اره) دارد و به محض اينکه یک ملوان يا ماهيگير را به طرف خودش کشيد او را به طرف پاهایش می برد و او را تکه تکه می کند.
به باور مردمان ساحل‌نشین در همان لحظه که ملمداس بر زمین می خوابد تا مرد را به تن خود دعوت کند٬ مرد باید یک مشت خاک را از زمین بردارد و به چشمانش بپاشد. آنگاه می‌تواند بسته جواهرات او را برداشته و فرار کند.

آل
ژانویه 18, 2014 in موجودات اساطیری و افسانه‌ای and tagged قفقاز, قلب, قربانی, لیلیت, لیلیث, کشمیر, پستان, آل, آسیا, افغانستان, اهریمن, ایران, ارمنستان, اروپا, اساطیر دینی, بختیاری, بدخشان, تاجیکستان, ترک, جنین, جگر, حوا, حامله, ختنه, روسیه, زن باردار, زایندگی, زائو, سقط جنین, طلسم | بیان دیدگاه
آل موجودی افسانه‌ای است که در باور عامه، اگر زن باردار یا تازه‌زا را تنها بگذارند، سراغش می‌آید و به‌ او آزار یا آسیب می‌رساند.
در دیدگاه اسطوره‌ای٬ نقش آل‌ها در پیش‌گیری از تولید مثل انسان‌هاست و به‌ همین دلیل آنها را اهریمنان زایندگی می‌دانند. آل در باور سنتی مردمان ایران٬ قفقاز، آسیای میانه٬ جنوب روسیه و اروپای شرقی وجود داشته‌است و هنوز نیز برخی به آن باور دارند. در هرکدام از این مناطق و باورها و فرهنگ ها روش آسیب رسانی آل ها متفاوت است:
برخی باور دارند که آل‌ها جگر یا قلب و یا ریه زن آبستن یا زن تازه زایمان کرده (زائو) را می‌دزدند و سپس به نزدیک‌ترین برکه یا چشمه یا جوی آب می روند و آن را می‌شویند و می‌خورند و به محض اینکه آن را خوردند زن قربانی می‌میرد.
برخی نیز معتقدند که آل‌ها با آسیب رساندن به جنین در شکم مادر سبب سقط جنین می‌شوند.
برخی دیگر باور دارند که آل‌ها نوزادان زیر چهل روز را می‌دزدند و گاهی آن‌ها را با بچه‌های خود عوض می‌کنند. (مانند اِلف‌ها در باورهای ژرمنی).
برخی حتی معتقدند کودک پسر تازه ختنه شده هم در خطر تهدید آل قرار دارد. آل‌ها در مناطق گوناگون دارای نامهای مختلفی هستند مثلاً در ارمنستان «آلک»، در میان کردها «اُل»، در افغانستان و تاجیکستان «هال» یا «خال»، در کشورهای ترک‌زبان آسیای میانه «آلباستی» یا «آلماستی» و در میان مردم کشمیر و بدخشان «هالماستی» نام دارند. در فرهنگ بختیاری‌ هم باور به آل‌ با عبارات رایجی مانند «آل برده» و «الهی آل ببردت» به چشم می‌خورد.
آل - AAL
آل‌ها به شکل‌های مختلفی توصیف شده‌اند: زنانی با چشمانی آتشین، موهایی ژولیده و نامرتب، دندان‌هایی آهنین و جلو آمده مانند گراز وحشی و پستان‌هایی آویزان. در ایران آل‌ به شکل پیرزنی لاغر و استخوانی با بینی گِلی وصورتی سرخ به همراه سبدی حصیری برای قلب یا جگر یا کودک دزدیده شده توصیف می‌شد که می‌تواند تغییر چهره بدهد و به شکل نزدیکان زائو در بیاید. در آسیای میانه آن‌ها موجوداتی چاق و زشت و پیرزنانی پرمو با پستان‌های آویزان به همراه سبدی پشمی که اعضای بدن قربانی را درون آن قرار می‌دهند توصیف می‌شوند. در مناطق مرکزی ایران این باور وجود دارد که آل‌ها چاقویی با تیغه آبی‌رنگ دارند که هیچ وقت تیزی خود را از دست نمی دهد و اگر شبی انسان به آل بربخورد و بر سرش فریاد بزند آل چاقویش را می‌اندازد و فرار می‌کند. در برخی باورها٬‌آل‌ها دارای دو جنس زن و مرد هستند.
افسانه آل وارد اساطیر دینی اسلامی و مسیحی و یهودی هم شده است. در این باورها، در ابتدا همسری از جنس آتش برای آدم آفریده شد امّا آدم خاکی با این زن که لیلیث نام داشت و از جنس آتش بود، ناسازگار بود. پس همسری دیگر از جنس خاک برای آدم آفریده شد که حوا نام داشت. و این آغاز و ریشهٔ دشمنی فرزندان لیلیث که آل‌ نام داشتند با فرزندان حوا و بقیه زنان شد.
بسیاری از منابع تاریخی ریشه باور به آل را در شبیخون‌های شبانه و ناگهانی ساکنین وحشی و بدوی منطقه قفقاز و اطراف دریای سیاه به دهکده‌ها و عشایر و کشتار زنان و کودکان می‌دانند. در گذشته برای دفع خطر آل، از طلسم‌های مختلف مانند افسون، دعا، آیه٬ اشیای فلزی، سیر و پیاز و نمک استفاده می‌شد. که متاسفانه هنوز افرادی شیاد و سودجو از این باورهای خرافی و ناآگاهی مردم سواستفاده می‌کنند و به فروش طلسم و دعای ضدآل می‌پردازند.

نیان (در انگلیسی Nian و در چینی 年兽)
مه 6, 2013 in موجودات اساطیری و افسانه‌ای، اساطیر چین and tagged فانوس, قرمز, نیان, هیولا, ترقه, جشن سال نو, رقص شیر, سال نوی چینی | بیان دیدگاه
در اساطیر چین نیان هیولایی است که در کوه ها و یا دریا زندگی می‌کند. هزاران سال پیش٬ همیشه با رسیدن فصل بهار، سر و کله او هم پیدا می‌شد. دام‌ها را شکار می‌کرد، آدم‌ها و مخصوصا بچه ها را می‌ربود، خانه‌ها را خراب می‌کرد و شهر و روستا را در هم می‌کوبید.  نیان خواب را از چشم مردم ربوده بود.

Nian-Chineese new year

اما مردم یکی از دهکده متوجه شدند که او نقاط ضعفی دارد٬ از جمله حساسیت شدید به سر و صدای بلند و همچنین از رنگ قرمز می ترسید.

مردم دهکده برای مقابله با او آماده شدند. خانه ها را رنگ قرمز زدند و همه جا فانوس های قرمز آویختند. ترقه آماده کردند و یه انتظار نیان نشستند. نیان دوباره به دهکده بازگشت اما مردم شروع به ایجاد سر و صدای زیاد بوسیله طبل ها و یا کوبیدن بر روی کاسه های خالی کردند و ترقه منفجر کردند. آن‌ها همچنین لباس قرمز پوشیدند تا باعث وحشت نیان شوند. نیان که وحشت‌زده شده بود از دهکده گریخت. مردم دیگر چین این روش را تکرار کردند. و از آن سال به بعد همیشه در ابتدای بهار که جشن سال نو را جشن می گیرند همان کارها را تکرار می کنند. به همین خاطر هر سال در زمان سال نو مردم و بخصوص بچه ها لباس قرمز پوشیده وبا ایجاد سر و صدا به جشن و پایکوبی می پردازند.

رقص شیرها در مراسم چینی ها ریشه در این داستان دارد. این سنت از داستان حمله نیان به یک دهکده سرچشمه گرفته است.  رقص شیر‌ها یکی دیگر از مهم‌ترین مراسم سنتی چینی‌هاست. این رقص در واقع به جا آوردن نوعی نماز است. در عین حال شیر‌ها نماد پاسداری و محافظت هم هستند و به همین دلیل است که مجسمه‌های آن‌ها در ورودی خانه‌ها یا معابد دیده می‌شود.

اعتقاد به وجود نیان همچنان وجود دارد ولی بعد از آن ماجرا نیان دیگر هیچ گاه بازنگشته است.

سال نوی چین بر اساس تقویم قمری، آغاز بهار نیز محسوب می‌شود. اما چون ماه‌ها بر اساس این تقویم حساب می‌شوند، آغاز بهار چینی در تقویم خورشیدی، همچنان در میانه یا پایان فصل زمستان است. ولی به هر حال این جشن هم مانند نوروز، جشن بهار به شمار می‌رود.

مقدمات جشن بهار از چند روز و حتی چند هفته قبل از فرا رسیدن سال نو آماده می‌شود. مهم‌ترین این مقدمات، خانه‌تکانی، آویختن اشعار خوشنویسی شده -به دست خطاط حرفه‌ای-، آذین‌بستن کوچه و خیابان و خرید سال نوست.

مراسم آخرین روز سال از بامداد آغاز می‌شود. قبل از همه با چیدن میز غذا برای رفتگانی که در همین زمین می‌زیستند. بهترین غذا، چای و شراب برنج قبل از همه برای رفتگان طبخ و آماده می‌شود. ۹ نفر از اجداد اصلی خانواده از هفت نسل پیش، هر کدام ظرف و لیوان و جای خود را روی میز دارد.

  مراسم در طول روز با خواندن نماز برای خدایان ادامه پیدا می‌کند. خدای آسمان از مهم‌ترین آن‌ها در این زمان سال است، خدای آشپزخانه، که در ضمن کارش چیزی شبیه فرشته یسار و یمین رصد کردن فعالیت هر خانواده است، شاه‌میمون «سون ووکونگ»، از قهرمانان اسطورهای چین و «کوان ئین» خدای مهربانی و بخشش هم که از محبوب‌ترین خدایان تائویسم است همیشه جای ویژه خود را در نماز‌ها دارند.

 خانواده‌های بودایی معمولاً به درگاه بودا نماز می‌خوانند، هرچند تقریباً همیشه از کوانئین نیز شکرگذاری می‌کنند.

 نارنگی، آناناس، نوعی شیرینی، چیزی شبیه سمنو و آجیل و میوه خشک سفره «هفتسین» چینی را تشکیل می‌دهند. هر چند اینجا خبری از «سین» نیست ولی این‌ها هر کدام مانند سفره هفت سین نماد چیزی هستند. مثلاً آناناس نماد خوشاقبالی، نارنگی نماد ثروت و سمنوی چینی نماد اتحاد اعضای خانواده است.

همه این‌ها باید قبل از نیمه شب آماده شود. قبل از رسیدن نیمه‌شب اعضای خانواده دور هم شام می‌خورند. به این شام به اصطلاح شام همبستگی می‌گویند. صدای ترقه و آتشبازی از این طرف و آن طرف شنیده می‌شود، ولی در واقع با رسیدن ساعت صفر است که آتشبازی آغاز می‌شود. گفته می‌شود چینی‌ها قدیمی‌ترین مردمی هستند که آتش‌بازی به راه انداختند. و از ساعت صفر معابد هم مملو از جمعیت می‌شوند.

از روز اول عید، دید و بازدید‌ها شروع می‌شوند. اول از همه با بازدید از پیر‌ترین عضو خانواده. چینی‌ها مانند ایرانی‌ها در سال نو به همدیگر پول عیدی می‌دهند. به این عیدی به زبان چینی «هونگپاو» می‌گویند.

دیو
آوریل 10, 2013 در موجودات اساطیری و افسانه‌ای، افسانه های ملل، اساطیر هند، اساطیر هندوآریایی، اساطیر ایران | ۱ دیدگاه
دیو ها یا دیوان گروهی از پروردگاران آریایی (هندوایرانی) بودند که نماد نیروهای طبیعت به شمار می‌رفتند.

دیوها در کنار اهورها زمانی خدایان مشترک هندوایرانی ها بودند اما در گذر زمان و بر اثر جدایی و رقابت و اختلاف های بین این دو شاخه٬ دیوها در میان هندوان به عنوان خدایان نیکو و خیرخواه و در میان ایرانیان بعنوان ایزدانی باطل و پلید و گمراه‌کننده شناخته شدند. جالب اینجاست که ایزدان اهورایی در ایران مقام خدایی و پاکی و نیکخواهی گرفتند و در هند به عنوان دشمن نیکخواهی و نظم شناخته شدند.

دیوها در دوره هندوایرانی

بر فراز خدایان آریایی اولیه (هندوایرانی) که جایگاهشان در زیر آسمان بود و گردانندگان امور جهان و انسان بودند، دو آفریدگاربزرگ بنام اهور و دیو وجود داشتند که برادر بودند و در کنار هم می زیستند و جایگاهشان فراز آسمان بود. اهورا برادر بزرگتر و خدای اداره کنندهٔ امور کلی جهان در روز بود و ذاتش در خورشید تجلی می یافت و دیو خدای اداره کنندهٔ جهان در شب بود و ذاتش در ماه و ستارگان تجلی می‌یافت. {1} خدایان هندوآریایی دیگر نیز در یکی از این دو گروه جای داشتند و هردو دسته این خدایان در کنار هم پرستش می شدند. اما بعدها اختلاف یافتند و به جنگ یکدیگر برخاستند. هر دوی این گروه خدایان بر سر برتری خود می‌جنگیدند.{۲}

دیوها در دوره جدایی هندوایرانی ها

 پس از تقسیم آریایی‌ها و جدایی شاخه‌های ایرانیان و هندوان از یکدیگر٬ خدایان مشترک قدیم یعنی دیوها که تا پیش از آن مورد پرستش هردو گروه بودند٬ نزد شاخه ایرانی ارواح پلید دانسته شدند و بویژه پس از ظهور زرتشت دیوها گمراه‌کنندگان و شیاطین خوانده شدند. پس از ورود آریایی چنانکه در آئین زرتشت کلاً به مردم بدمنش هم دیو اطلاق می‌شود. {۳}  و از اهورامزدا و ایزدان اهورایی درخواست می شد تا دیوان را نابود کنند. در دیدگاه ایرانی-زرتشتی هر کاستی٬ زشتی، بدی، آلودگی و پلشتی یا زاده دیوی است و یا خود دیوی بوده‌است{۴}.

از سوی دیگر دیوها در شاخه هندوان مقام خدایی یافتند و در باورهای آن‌ها دیو مفهومی کاملا وارونه دارد و به معنی خدا و الوهیت است. در هندوئیسم، می‌توان آن را آزادانه به هر موجود خیرخواه خارج از جهان مادی اطلاق کرد.  و ایزدان  در باورهای آن‌ها تبدیل به دشمن در متون و اشعار مذهبی هندوان بارها از اهورا (با تلفظ اسورا) به عنوان دشمن نام برده شده‌است که در خور نابود شدن است و از ایندرا خدای جنگ و آذرخش تقاضا شده که لشکر اهور را درهم شکند و اهورپرستان را تارومار کند.

دیوها در دیدگاه زرتشتی

در متون کهن زرتشتی دیوان٬ آفریدگان اهریمن خوانده شده‌اند. در بندهش آمده که اهریمن هنگامی که به مرز جهان روشنایی و تاریکی آمد و آفریده‌های هورمزد را دید٬ دوباره به سرزمین تاریکی شتافت تا او نیز بیافریند. اما آفریدگان او دیوهای سهمناک٬ پوسیده و بد و تباه کننده بود. در یسنا ( هات ۹ ٬ بند ۷ و ۸) آمده است که اژدهاک بزرگترین دیو دروغ بود که اهریمن آفرید و در برابر هر ایزدی دیوی به کار گمارده شد.

اما در روایتی دیگر دیوان آفریدگان هورمزد به شمار می‌روند که نیک و بد را نشناختند و فریب اهریمن را خورده‌اند. در یسنا و در زامیادیشت آمده است که دیوها در ابتدا پیکر مادی داشتند و بر روی زمین می زیستند که می تواند استعاره‌ای از بت‌هایی از این خدایان باشد که توسط مردم نیایش می‌شده‌اند. اما زرتشت و گشتاسپ برای همیشه دیوان را از آشکار بودن و پیکر داشتن باز می‌دارند. گستاسپ حتی بعنوان شکننده پیکر دیوها ستایش می‌شود.

دیوان در اساطیر ایرانی-زرتشتی

پنج دیدگاه اسطوره‌ای به دیوها می‌توان برشمرد:

 1) خدایان کهن پیش از جدایی هندوایرانی‌ها

2) اقوام بیگانه٬ مهاجمین، دشمنان و مردمان کشورهای همسایه

3) ویژگی های زشت و اهریمنی انسان
4) انسان های دارای ناهنجاری های اخلاقی
5) عناصر ویرانگر طبیعت

اهریمن به دیوان دیو مشهور است و پس از او شش دیو بزرگ، که «کماله دیوان» یا سردیوان نام دارند، قرار دارند. گروه بی شماری از دیوان بزرگ و کوچک با ویژگی های اهریمنی نیز زیر فرمان آنها هستند.

در بیشتر آثار اسطوره و حماسی ایران٬ تمدن و دانش و هنر دیوان از آدمیان بیشتر است. خط و خانه‌سازی و شهرنشینی را آن‌ها به آدمیان می‌آموزند و اگرچه از نژادی غیر از آدمیان هستند٬ بسیاری از صفات انسانی را دارا هستند {۵}.

در فرجام شناسی ایرانی دیوان یا همانند اهریمن به دوزخ رانده می شوند یا همانند انسان کشته می شوند.

واژه‌شناسی

واژهٔ دیو در اوستا به صورت دَئوَ و در پهلوی دِو و در فارسی دیو گفته می‌شود. در زبان هند باستان دِوَ یا دَئوه به معنی فروغ و روشنائی و نام خداست. این واژه در تقریبا همه اقوام آریایی بجز ایرانیان معنای اصلی خود را نگاه داشته‌است{۴}. اشتقاق های این واژه نیز معنی خدا دارد چنانکه در یونانی زئوس و در لاتینی دَئوس در فرانسه دی‌اُ و در انگلیسیدِئیتی و در ایرلندی دیا بکار می‌رود.{۶} 

از دیدگاه تاریخی احتمالا اقوام آٰریایی در حین ورود به سرزمین ایران و برای اشغال سرزمین‌های جدید و گسترش قلمروی خود ساکنین بومی و کهن فلات ایران را که از نظر ظاهر و اندیشه با آن‌ها متفاوت بودند را دیو می‌نامیدند. فردوسی بیان می‌کند که این دیوان که احتمالا ساکنین بومی مناطق ایران بوده‌اند برای کارهای سخت و طاقت فرسا به بردگی گرفته می‌شدند. روایت هایی از نسل‌کشی و سرکوب و شکنجه و کشتار و غارت اموال این مردمان توسط آریایی‌ها وجود دارد. (مستوفی و گردیزی)

Indra, the King of Devas (gods), while riding on the elephant Airavata, came across Sage Durvasa who offered him a special garland given to him by the God Shiva. Indra accepted the garland and placed it on the trunk of the elephant as a test to prove that he was not an egoistic god. The elephant, knowing that Indra had no control over his own ego, threw the garland to the ground. This enraged the sage as the garland was a dwelling of Sri (fortune) and was to be treated as a prasada or religious offering. Durvasa cursed Indra and all devas to be bereft of all strength, energy, and fortune.[1]

In battles that following the incident, the Devas were defeated and Asuras (demons) led by King Bali, gained control of the universe. Devas sought help from the Supreme God Vishnu who advised them to treat asuras in a diplomatic manner. Devas formed an alliance with asuras to jointly churn the ocean for the nectar of immortality and to share it among them. However, Vishnu told Devas that he would arrange that they alone obtain the nectar.

The churning of the Ocean of Milk was an elaborate process. Mount Mandara or Mandar Parvat was used as the churning rod, and Vasuki, the king of serpents, who abides on Shiva’s neck, became the churning rope. The demons demanded to hold the head of the snake, while the gods, taking advice from Vishnu, agreed to hold its tail. As a result the demons were poisoned by fumes emitted by Vasuki. Despite this, the gods and demons pulled back and forth on the snake’s body alternately, causing the mountain to rotate, which in turn churned the ocean. However, once the mountain was placed on the ocean, it began to sink. Vishnu, in the form of a turtle Kurma, came to their rescue and supported the mountain on his back.

The Samudra Manthan process released a number of things from the Ocean of Milk. One was the lethal poison known as Halahala, which in some versions of the story, escaped from the mouth of the serpent king as the demons and gods churned. This terrified the gods and demons because the poison was so powerful that it could destroy all of creation. Then the gods approached Shiva for protection. Shiva consumed the poison in an act to protect the universe, and his wife Parvati pressed her hand on Shiva’s throat to save the universe. As a result, Shiva’s neck turned blue. For this reason, Lord Shiva is also called Neelakanta (the blue-throated one; «neela» = «blue», «kantha» = «throat» in Sanskrit).

Devas (gods) and asuras (demons) were both mortal at one time in Hinduism. Amrit, the divine nectar that grants immortality, could only be obtained by churning the Kshirsagar (Ocean of Milk). The devas and asuras both sought immortality and decided to churn the Kshirsagar with Mount Mandhara. The samudra manthan commenced with the devas on one side and the asuras on the other. Vishnuincarnated as Kurma, the tortoise, and a mountain was placed on the tortoise as a churning pole. Vasuki, the great venom-spewing serpent-god, was wrapped around the mountain and used to churn the ocean. A host of divine celestial objects came up during the churning. Along with them emerged the goddess Lakshmi. In some versions, she is said to be the daughter of the sea god since she emerged from the sea.[citation needed]

In the Garuda Purana, Linga Purana and Padma Purana she is said to have been born as the daughter of the divine sage Bhrigu and his wife Khyaati and was named «Bhargavi.» According to the Vishnu Purana, the universe was created when the Devas (good) and Asuras(evil) churn the cosmic ocean of milk (Ksheera Sagara). Lakshmi came out of the ocean bearing lotus, along with the divine cowKamadhenu, Varuni, the tree Parijat, the Apsaras, the Chandra (the moon), and Dhanvantari with Amrita (nectar of immortality). When she appeared, she had a choice to go to Devas or the Asuras. She chose Devas› side; and among thirty deities, she chose to be with Vishnu. Thereafter, in all three worlds, the lotus-bearing goddess was celebrated.

منابع

{1} پیدایش ایران، امیر حسین خنجی، ص ۶۶- ۶۹

{۲} نیبرگ، هنریک ساموئل. دین‌های ایران باستان. ترجمهٔ نجم آبادی، سیف الدین. چاپ سوم. تهران: مرکز ایرانی مطالعهٔ فرهنگ‌ها، ۱۳۵۹.

{۳} دانشنامهٔ مزدیسنا، ص ۲۷۴

{۴} دیو در اساطیر ایران باستان،  واشقانی فراهانی،ابراهیم، مجله مطالعات ایرانی، بهار ۱۳۸۸، شماره ۱۵

{۵} وجه تسمیه دیو در حماسه ‌های ملی ایران٬ افسانه شیرشاهی

{۶} اساطیر و فرهنگ ایران در نوشته‌های پهلوی، رحیم عفیفی،، ص ۵۲۲

بوشاسپ‌دیو (bushyasta)
مارس 11, 2013 in موجودات اساطیری و افسانه‌ای، اساطیر زرتشتی - اوستایی and tagged اهریمن, بوشایست, بوشاسپ, درازدست, زرتشت, شایست - ناشایست | بیان دیدگاه
پیش از سپیده دم، هنگامی که اهریمن سیاهی و یارانش به سمت تاریکی عقب رانده شوند، پیش از آنکه خروس بانگ سحرگاهی سردهد٬ «بوشاسپ‌دیو»٬ این عفریت تاریکی٬ می‌کوشد تا جهان را در خواب نگاه دارد و مردمان را به بدکاری و گناه برانگیزد. او در دیار انسان ها می دود و می غرد:

Bushayesta_Bushasp_Deava

«بخوابید ای انسان‌ها، بخوابید ای انسان‌های گنهکار، بخوابید و در میان گناهانتان بمانید».

در آیین زرتشت٬ بوشاسپ (یا بوشایست) دیو تنبلی و بیهودگی است٬ او سبب می‌شود که درستکاران نتوانند کارهای سودمند انجام دهند و کار امروز را به فردا بیندازند. او سعی می‌کند که مردمان را در خواب نگه دارد و تلاش می‌کند پرهیزکاران به خاطر خواب شیرین صبحگاهی نماز را فراموش کنند.

در افسانه های کهن این دیو بصورت زنی عفریته و نحیف و بدچهره به رنگ زری (بین سبز و زرد) توصیف شده و لقب او «درازدست» است.

در کتاب آیینی «شایست-ناشایست» که نوعی توضیح المسائل در دین زرتشتی است بیان شده است که این عفریت دوبار به دنیای مادی وارد می شود که شاید منظور از آن یکبار زمان خوابیدن و یکبار زمان بیدار شدن و یا نمادی از تولد و مرگ باشد.

فنریر (Fenrir)
فوریه 25, 2013 in موجودات اساطیری و افسانه‌ای، اساطیر نوردیک (نورس) and tagged فنریر, لوکی, ویدار, گلایپنیر, اودین, تیر, دورف, راگناروک, زنجیر جادویی | ۱ دیدگاه
در اساطیر نورس یا اساطیر نوردیک (که به اسطوره‌های مردم اسکاندیناوی گفته می‌شود) فنریر هیولایی وحشتناک با ظاهر یک گرگ عظیم الجثه است. او فرزند ارشد لوکی (خدای حیله و بدطینتی) و ماده غولی به نام انگربودا است.

Tyr & Fenrir

از همان لحظه تولدش خدایان بر اساس یک پیشگویی دانستند که این گرگ و فرزندانش، روزی باعث نابودی جهان خواهند شد، حتی هنگامی که گرگ توله ای بیش نبود، تنها «تیر»، خدای دلیر جنگ جرات غذا دادن و مراقبت از او را داشت. هنگامی که خدایان مشاهده کردند که او با چه سرعتی رشد می کند، تصمیم گرفتند که خود را از آسیب او خلاص کنند. بهترین راه این بود که فنریر را برای همیشه در غل و زنجیر کنند.

اما هیچ یک از خدایان جرات رویارویی با فنریر را نداشت. در عوض آنها به حیله متوسل شدند: خدایان ادعا کردند که فنریر به قدری ضعیف است که اگر به زنجیر کشیده شود نخواهد توانست خود را آزاد کند. گرگ نیز قبول کرد که به خدایان اجازه دهد تا او را به بند بکشند و قدرت او را ببینند. نتیجه اصلا به میل خدایان نبود. گرگ چنان قوی بود که قویترین زنجیرهای خدایان را مانند تار عنکبوت پاره کرد.

خدایان چاره دیگری اندیشیدند: یک زنجیر جادویی! آنها به دورفها سفارش ساخت زنجیری دادند که گرگ نتواند آن را از هم بگسلد. آنچه خدایان از دورفها تحویل گرفتند، نواری نازک و نرم به نام گلایپنیر بود. این نوار که از شش عنصر عجیب و غریب: رد پای گربه، ریشه کوه، ریش زن، نفس ماهی، رگ و پی خرس و آب دهان پرنده؛ ساخته شده بود، بسیار قویتر و محکمتر از آن چیزی بود که به نظر می رسید.

Tyr_and_Fenrir_John_Bauer

خدایان خواستند تا دوباره گرگ را فریب دهند، اما این بار با مشکل بزرگی رو به رو بودند. پاره کردن زنجیری به آن نازکی، هیچ افتخاری نصیب گرگ نمی کرد، اما فنریر از ترس آنکه مبادا به قدرت و شجاعت او شک کنند، قبول کرد که زنجیر را به پای او ببندند، اما برای آنکه خیالش از بابت جادو راحت باشد، یکی از خدایان باید دست خود را در میان آرواره‌های او قرار دهد. هیچ یک از خدایان مایل به این کار نبود، زیرا می دانستند که چه اتفاقی خواهد افتاد. سرانجام تیر بود که داوطلب انجام این کار شد و خدایان فنریر را با گلایپنیر بستند.



هر چه گرگ تقلا کرد، نتوانست زنجیر را پاره کند و در عوض دست راست تیر را از مچ قطع نمود. خدایان که بالاخره به هدف خود رسیده بودند، گرگ را کشان کشان به اعماق زمین برده، به صخره عظیمی به نام گیول بستند و شمشیری میان دهان او گذاشتند تا از گاز گرفتن عاجز شود.

بنا بر اساطیر نوردیک، در روز راگناروک، فنریر زنجیر خود را پاره خواهد کرد و در نبرد علیه خدایان به یوتون‌ها خواهد پیوست. در این نبرد سرانجام او با اودین رو به رو شده و او را خواهد بلعید، اما ویدار، پسر اودین، انتقام پدر را با کشتن گرگ خواهد ستاند.

fenrir_by_corwin_cross


والکیری‌ها ( Valkyries )
فوریه 19, 2013 in موجودات اساطیری و افسانه‌ای، اساطیر نوردیک (نورس)، اساطیر اروپا and tagged نوردیک, والهالا, والکیری, اودین, اساطیر وایکینگ ها | بیان دیدگاه
در اساطیر نورس یا اساطیر نوردیک (که به اسطوره‌های مردم اسکاندیناوی گفته می‌شود) والکیری ها دوشیزگانی جوان و زیباروی هستند، زره پوش و مسلح به نیزه و سوار بر اسبهای سپید بالدار. آنها در خدمت اودین، خدای خدایان، می‌باشند.

Valkryies on battlefield

واژه والکیری به معنای «برگزیننده کُشتگان» است.

والکیری‌ها ایزدبانو‌هایی هستند نادیدنی که در جنگ‌ها به نبرد می‌پردازند و مبارز کشته شده ی منتخب خود را که شجاعانه مرده است به دنیای پس از مرگ به حضور خدای اودین می برند تا به جایگاه ابدی خود برده شود. زیرا اودین برای نبرد نهایی، جنگجویان شجاع بسیاری نیاز دارد و لذا والکیری‌ها در میانه‌ی میدان‌های نبرد به گشت‌زنی پرداخته و شجاع‌ترین مبارزین را که در جنگ از پا در می‌آمدند به تالار مخصوص اودین (والهالا) راهنمایی می‌کردند.

والکیری ها همچنین در بسیاری از افسانه ها در نقش معشوقه قهرمانان و دیگر انسانهای فنا ناپذیر نیز ظاهر می شوند.

والکیری‌ها همچنین قاصدان اودین نیز به شمار می‌رفتند و هنگامی که در حال انتقال پیامی از سوی اودین بودند، زره‌های آنها نوری عجیب و لرزان ایجاد می‌کرد که آن را آرورا بوره‌آلیس به معنی نورهای شمالی می‌نامیدند.

 The_Ride_of_the_Valkyrs

چمروش (Chamrosh)
فوریه 19, 2013 in موجودات اساطیری و افسانه‌ای، اساطیر ایران، اساطیر زرتشتی - اوستایی and tagged چمروش, اوستا, اساطیر آریایی, اساطیر ایرانی, اساطیر زرتشتی, بندهش, برزایزد, سیمرغ | ۱ دیدگاه
 پرنده ایست در اساطیر ایران، که در قله البرز زندگی می‌کند. او یاری رسان یکی از ایزدهای باستانی به نام «بُرزایزد» است و به دستور او انیرانی (بیگانگانی) را که سودای گزند به ایران را دارند، نابود می‌کند.

Chamrosh_BW
چمروش پرنده ای است غول آسا که بدن او، همچون سگ است و دارای سر و بالهایی همانند یک پرنده می‌باشد. این پرنده اسطوره ای بر روی زمین، زیر درخت سوما (همان هوم) سکونت دارد، جایی که «سیمرغ» نیز شب‌ها را در آن به سر می‌برد.

بنا بر روایت های افسانه ای هنگامی که ایران زمین توسط بیگانگان (انیران)، مورد هجوم و غارت واقع می‌شود: » بُرزایزد از دریای «ارنگ» برآید و چمروش مرغ را بر فراز البرزکوه برایستاند و چمروش مرغ، همهٔ دشمنان سرزمین ایران را، به سان پرنده‌ای که به دانه‌های ذرت نوک می‌زند، برمی چیند. «

چمروش نماد پرنده ها و نقش آن ها در باروری و کشاورزی نیز هست. جای او در کنار سیمرغ است و در اسطوره ها گفته می شود که:

در ابتدای شب، وقتی که سیمرغ فرود می‌آید و در کنار چمروش زیر درخت به زمین می نشیند، تمامی دانه‌های رسیده بر زمین سقوط می‌کنند و این دانه‌ها توسط چمروش جمع آوری می‌شوند، و او سپس آنها را در بخش‌های دیگر زمین نیز، می‌پراکند.

نام چمروش در کتاب آفرینش (بُنْدَهِشْ) که بر مبنای آموزه های اوستایی است آورده شده است.

یک افسانه معروف از چمروش و آمروش (سیمرغ) که در متون کهن فارسی آمده است، بصورت زیر است:

«اهورامزدا، خالق و آفرینشگر بزرگ، در سواحل دریای وروکاشا یک درخت و دو پرنده می‌آفریند که جاویدان و بدون مرگ هستند. هر سال هزار شاخهٔ جدید بهاری، از آن درخت می‌رویند و همه انواع دانه‌ها بر آن شاخه‌ها پدید می‌آیند و تمامی آنها به زودی تبدیل به دانه‌های رسیده می‌شوند. سپس پرنده‌ای به نام آمروش می‌آید و بر یکی از شاخه‌های درخت می‌نشیند و باعث لرزیدن شاخه و پراکنده شدن و بر زمین ریختن تمامی دانه‌های آن می‌شود. پرنده‌ای دیگر به نام چمروش می‌آید و تمامی دانه‌ها را با بال‌های خود از همه طرف جمع آوری می‌کند و همهٔ آنها را به دریا می‌ریزد. سپس تمامی دانه‌ها، به ابری پر از باران داخل می‌شوند و هنگامیکه آن ابر، می‌بارد دانه‌ها به زمین وارد می‌شوند و سرانجام تمامی دانه‌ها از زمین می‌رویند و ظاهر می‌شوند.»

chamrosh_Color