اكنون ميخواهيم به قرآن مراجعه كرده و عقيده و نظر آن را دربارهي روح و بقاء و استقلال آن جويا شويم. قرآن كه اساس و عمود دين اسلام است به روح مجرد
معتقد نبوده و به عالم برزخ آنگونه كه در برخي از روايات ديني آمده قايل نيست؛ چرا كه در هيچ جاي قرآن از بقاء روح و عالم برزخ و مراتب و شكل آن سخني به ميان نيامده و تنها اشاره به قيامت و روز مبعوث شدن تمام موجودات در صحراي محشر شده است1. و تنها بر اين موضوع پافشاري و تذكر دارد كه در روز حسابرسي و قيامت ما همه مردگان را دوباره مثل گذشته و روز اول ميسازيم و زنده ميكنيم و براي تاكيد و رفع شك در انجام اين وعده با قدرت ميگويد كه ما قادريم
حتي سر انگشتانتان را هم مثل اول بسازيم2. ولي بر خلاف اين همه تذكر در انجام اين كار(برپايي قيامت و زنده كردن مردگان) و نيز بيان جهنم و بهشت و چگونگي
برپايي قيامت، حتي تأسف گناهكاران و شادي ثوابكاران از عكس العمل اعمالشان در روز قيامت؛ هيچگونه صحبتي از عالم برزخ و چگونگي آن دوران به ميان
نياورده و سكوت نموده است. همچنين قرآن معتقد نيست كه بعد از مرگ هر كس روحش به حسب علاقهأي كه به جسمش دارد به آن سر ميزند و يا به محل زندگي و
اهل و عيال و خانوادهاش سركشي مينمايد تا از احوالات آنها با خبر شود و كساني كه به كنار قبرش ميآيند و صحبت ميكنند و اشك ميريزند، آنها را ميبيند و صداي آنها را ميشنود. در قرآن آياتي است كه بيان ميكند هر كسي كه مرد ديگر به هيچ وجه نميشنود. «و ابدا زندگان با مردگان مساوي نيستند، خداوند هر كه را بخواهد شنواي(كلام حق) سازد و (اما أي رسول) تو آن كس را كه در گورستان فرو رفته است شنوا نتواني كرد»3 و در جاي ديگر، خداوند كفار را به مردگان تشبيه ميكند و به پيامبرش توجه ميدهد كه اين كفار با تمام جهدي كه در هدايتشان ميكني، همچون مردگاني كه چيزي نميشنوند، آنها نيز كلام حق را نميشنوند و درك نميكنند:«پس بدرستي كه تو نميتواني به مردگان چيزي بشنواني»4. پس اموات بعد از آنكه تمام دستگاهاي بدنشان از كار افتاد ديگر قادر به شنيدن و حس كردن و درك حوادث نيستند. والا اينگونه تشبيه و مقايسه از خداوندي كه دانا وحكيم است بعيد ميباشد، كه كافر را به مردهأي كه هيچ نميشنود و دركي ندارد و اگر در كنارش گريه كنند يا بخندند، كلام حق بزنند يا باطل برايش هيچ فرقي ندارد تشبيه كند. و حال آنكه حقيقتا كساني كه مردهاند هيچگونه حس و دركي ندارند و از اتفاقات اطراف خود بيخبر ميباشند و اين تشبيه و مقايسه بي جا نيست.
خداوند در آيهأي اين موضوع را باز به طور روشنتر كه جاي هيچگونه توجيهي را نميگذارد بيان ميكند. آنجا كه داستان عزير پيامبر را به طور اختصار نقل كرده:
« يا به مانند آن كسي كه به دهكدهأي كذر كرد كه خراب و ويران شده بود. گفت به حيرتم كه خداوند چگونه اين مردگان را باز زنده خواهد كرد؟ پس خداوند او را صد سال ميراند. سپس زنده كرد و به او فرمود: چه مدت در اين محل درنگ كردهأي؟ پاسخ داد يك روز يا پارهأي از يك روز. خداوند فرمود: بلكه درنگ كردهأي صد سال. نظر به طعام و شراب خود كن كه هنوز تغيير نكرده و الاغ خود را نيز بنگر تا احوال بر تو معلوم گردد و ما تو را براي خلق حجت قرار خواهيم داد و بنگر در استخوانهاي (آن الاغ) كه چگونه به همش پيوسته و گوشت بر آن ميپوشانيم..»5 خداوند در اين آيه هيچ اشارهأي به عالم برزخ و خروج روح از بدن و وارد شدنش به عالمي ديگر نكرده و همانگونه كه در آيات متعدد در مورد زنده شدن در روز قيامت اصرار نموده است، به مسئله جمع شدن تمام ذرات و به هم پيوستن آنها و برانگيخته شدن در روز قيامت توجه كرده و به اين وسيله به كساني كه منكر قيامت جسماني هستند تذكر و يادآوري مينمايد كه همانگونه كه در كذشته چنين فردي را بعد از پوسيده شدن و متلاشي گرديدن جسمش دوباره مانند روز اول آن را ساختيم و جان داديم، بار ديگر در روز موعود كه همان قيامت است اجسام متلاشي شده مردگان را جمع كرده و جاني دوباره ميدهيم؛ و متاسفانه هيچگونه اشارهأي به عالم برزخ و حالت روح در آن عالم نكرده است؛ بلكه در اين آيه نكتهأي هست كه به صراحت ميفهماند كه درك و شعور پس از مرگ وجود ندارد. آنجا كه خداوند پس از آنكه آن فرد را بعد از صد سال زنده ميكند، با آنكه او يكي از پيامبران بوده، خبر ندارد كه صد سال در آن مكان توقف داشته و جسمش از هم متلاشي گرديده؛ و به همين دليل است كه در جواب خداوند پاسخ ميدهد كه مدت توقف من در اين مكان، يك روز يا پارهأي از يك روز است و حال آنكه اگر روح مجردي آنگونه كه در برخي از روايات ذكر شده و در ميان عوام معروف است وجود داشت و از اطراف و حالات احياء و جسم خود با خبر بود اين جواب ميبايست بدينگونه باشد كه: «خداوندا من صد سال است كه مردهام و در عالم برزخ بسر ميبردم و تو مرا به قدرت خود بار ديگر زنده كردي و نعمت حيات بخشيدي..» اما اين جواب را نداده زيرا اطلاعي از اطراف خود نداشته است. نكته قابل توجه اينجاست، كه چرا خداوند براي اثبات زنده شدن اموات بجاي اينكه يكي از همان مردگان را زنده كند، خود عزير را وفات داده و صد سال در آن مكان معطل نموده است؟! و زماني هم كه او را زنده ميكند از او سئوال مينمايد كه چه مدت در اين مكان معطل شده! آيا خداوند نميدانسته كه انسان مرده گذشت زمان را حس نميكند؟! و از طرفي چرا پس از گذشت صد سال، زنده كردن الاغش را بر او نمايانده؟!! آيا بهتر نبود همان موقع يكي از مردگان آن شهر ويران شده را زنده ميكرد و بحث را خاتمه ميداد؟! حقيقتا منظور خداوند از انجام چنين كاري و طرح آن سئوال و جواب چه بوده؟ تنها اثبات قيامت جسماني و زنده شدن اموات پس از گذشت سالها و قرنها از مرگشان و از بين رفتن جسمشان؟ چنين مقصودي كه با زنده كردن يكي از همان اموات متلاشي شده حاصل ميآمد ديگر احتياجي به وفات دادن عزير و الاغش نبود! و سئوال و جواب آن چناني لازم نميآمد.
در واقع خداوند با بيان اين سرگذشت ميخواهد به انسانها خصوصا مسلمين بفهماند كه اولا انساني كه مرده، ديگر داراي هيچگونه حس و دركي نيست و به همين جهت عزير را وفات ميدهد و پس از زنده كردنش از او سئوال ميكند «چقدر در اين مكان معطل شدهأي؟» ثانيا جان انسان و حيوان و آن چيزي كه مايهي حركت وحيات در آنها ميباشد هيچگونه تفاوتي با يكديگر ندارد، از اين روست كه الاغ عزير را در جلوي چشم او مجددا زنده ميكند، زيرا آن دو ( عزير و الاغش) با يكديگر مرده و پوسيده و متلاشي شده بودند. ثالثا با بيان تغيير نكردن طعام عزير ميخواهد بفهماند كه همه چيز به ارادهي الهي داراي هستي ميباشد. زندگي بدست اوست و مرگ نيز همچنين.
خداوند در آيهأي ديگر باز ضمن اشاره به بياطلاعي مردگان از عالم دنيا، و ارتباط نداشتن آنها از حالات احياء، به موضوع توسل جستن به ارواح مقدسين و انبياء و مؤمنين پرداخته و آنها را نيز بياطلاع از امورات زندگي افرادي كه در دنيا زنده هستند معرفي ميكند: «و آنگاه خدا به عيسي پسر مريم گفت: آيا تو به مردم گفتي كه من و مادرم را دو اله سواي خداي عالم اختيار كنيد؟ عيسي گفت: خدايا تو (از شبهه و مثل و شريك) منزهي، هرگز مرا نرسد كه چنين سخني به ناحق گويم. چنانكه من اين را گفته بودم تو ميدانستي، كه تو از اسرار من آگاهي و من از سر تو آگاه نيستم. همانا تويي كه به همه اسرار جهانيان آكاهي. من به آنها چيزي نگفتم مگر آنكه تو امر كردي، كه خداي يكتا را بپرستيد كه پروردگار من و شماست، من خود بر آن مردم گواه و ناظر اعمال بودم مادامي كه در ميان آنها بودم و چون جان مرا تصرف كردي خود نگهبان و ناظر اعمال آنها بودي و تو بر همه خلق عالم گواهي..» 6. بعضي از نويسندگان اعتراض كردهاند كه هيچكس حضرت عيسي و مادرش را خدا ندانسته تا اينكه خداوند در قيامت عتاب كند و بگويد :«آيا تو به مردم گفتي كه من و مادرم را دو اله سواي خداي عالم اختيار كنيد؟» اين اشكال از آنجا ناشي شده كه خيال كردهاند «الهين» به معني «دو خدا» ميباشد و «اله» را به معني «الله» گرفتهاند. در صورتي كه «اله» در لغت به معني «الله» نيست بلكه «اله» از مادهي « اله» به معني «من يقصد اليه في الحوائج» است، يعني «ملجاء در حوائج» يا «باب الحوائج الي الله». مسلم است كه هيچ كس حضرت عيسي و مادرش را «الله» نميدانند بلكه آن دو را واسطه و شفيع بين خود و خدا قلمداد ميكنند از اين رو حوايج خود را به سوي عيسي اظهار ميدارند و عقيدهمندند كه حضرت عيسي واسطه و شفيع آنان به پيشگاه الهي است. اما قرآن از اين عقيده تبري جسته و حضرت عيسي را بياطلاع از امورات احياء معرفي مينمايد. مسئلهي عيسي و باب الحوائج بودن او تنها به اين جهت در قرآن ذكر نشده كه مورد خطاب مسحيان باشد، كه مثلا عيسي پسر خدا يا باب الحوائج نيست؛ بلكه منظور اصلي از ذكر چنين آياتي توجه دادن انسانها بخصوص مسلمين، به آن فرهنگ و اعتقادات كور و بستهأي است كه ميتواند هر كس ديگر را بعد از مرگ به اين مراتب و درجات برساند، كه ديگر خدا را رها كرده و خود را مشغول بنده خدايي كند كه جسمش از بين رفته و هيچ اثري در زندگي مردم ندارد؛ و يا هر چند آن بندگان را خدا نميكند ولی واسطه و سفارش كنندهأي بين خود و خدا ميسازد. اين تفكر يكي از آن مواردي است كه اسلام از صورتهاي شرك دانسته و با آن مبارزه كرده است و همچون موارد ديگر، ضمن بيان اشتباه بودن اعتقاد، انسانها را متوجه خداي واحد و قادر نموده و در تمام جاها به اين موضوع پرداخته است كه شما انسانها جز خدا يار و ياوري نخواهيد داشت و بايد در تمام حالات به او توكل كرده و از او ياري و كمك بخواهيد كه او شنوا و بيناست و به اسرار نهان و آشكار جهان آگاه است. در اين آيه نيز خداوند حضرت عيسي(ع) را كه يكي از انبياء الواالعزم بوده، پس از وفات بي اطلاع از وضع پيروانش معرفي ميكند كه ايشان خبر ندارد بعد از آنكه از ميان آنها رفته، وضعيت امتش به چه صورتي گرديده است. آيا همانگونه كه در ميان آنها بوده و ايشان را به پرستش خداي يگانه ميخوانده، بعد از او نيز هنوز به همان عقيده باقي ماندهاند و يا به شرك و روحپرستي و چندگانه پرستي پرداختهاند؟ در هر صورت در بسياري از آيات قرآن مسئله حيات پس از مرگ و احساس و ادراك در آن زمان به صراحت نفي شده، كه به تعدادي از آن آيات اشاره كرديم؛ واگر چنانچه حيات و دركي پس از مرگ وجود داشت مطمئنا خداوند در قرآن بيان ميفرمود و همچون مواردي ديگر توضيح كافي ميداد.
( قسمت زیر را خودم از تاپیک << آیا همه اصحاب پیامبر ( ص ) عادل هستند ؟ >> اضافه میکنم ) :
" و اما در روايات:
رسول خدا صلى الله عليه و آله در بيان حال برخى از صحابه در روز قيامت مي فرمايد:
و انه يجاء من امتى ، فيوخذ بهم ذات الشمال فاقول يا رب اصيحابى ، فيقال : انك لاتدرى ما احدثوا بغدك ، فاقول كما قال العبد الصالح : و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما چ كنت انت الرقيب عليهم فيقال : ان هولاء لم يزالوا مرتدين على اعقابهم منذ فارقتهم .
در روز قيامت افرادى از امتم را به صحنه آورده و به سوى جهنم مى رانند! من مى گويم : پروردگارا! اصحاب من !
گفته مى شود: تو نمى دانى بعد از رفتنت چه بدعتها گذاردند! پس من نيز همان را مى گويم كه بنده صالح خدا عيسى بن مريم عليه السلام گفت : من تا زمانى كه در ميانشان بودم بر حالشان آگاهى داشتم ، ولى هنگامى كه مرا از ميان آنها برگرفتى تو خود مراقب آنان بودى .
پس گفته مى شود: اين گروه از هنگامى كه از آنان جدا شدى ، پيوسته از دين روى گردان و به گذشته هاى خود بازگشتند. "
پاورقيهاي اين بخش :
1: لقد احصيهم وعدهم عدا و كلهم اتيه يوم القيامه فردا، مريم-94و95
2: بلي قادرين علي ان نسوي بنانه، قيامت-4
3: و ما يستوي الاحياء و لا الاموات ان الله يسمع من يشاء و ما انت بمسمع من في القبور، فاطر-22
4: فانك لاتسمع الموتي..،روم-52ونمل-80
5:او كالذي مر علي قريه و هي خاويه علي عروشها قال اني يحيي هذه الله بعد موتها فاماته الله مائه عام ثم بعثه قال كم لبثت قال لبثت يوما او بعض يوم قال بل لبثت
مائه عام فانظر الي طعامك و شرابك لميتسنه و انظر الي حمارك و لنجعلك آيه للناس و انظر أي العظام كيف ننشرها ثم نكسوها لحما..، بقره-259
6:و اذ فال الله يا عيسي بن مريم ءانت قلت للناش اتخذوني و امي الهين من دون الله، قال سبحانك مايكون لي ان اقول ما ليس لي بحق ان كنت قلته فقد علمته تعلم ما في
نفسي و لااعلم ما في نفسك انك انت علام الغيوب. ماقلت لهم الا ما امرتني به ان اعبدواالله ربي و ربكم و كنت عليهم شهيدا مادمت فيهم فلما توفيتني كنت انت الرقيب
عليهم و انت علي كل شيء شهيد، مائده-115
بعضی از دوستان در پاسخ به این سوال که : " چرا ما انسانها وقتی چیزی را از خدا میخواهیم به ائمه و از این قبیل ( که البته زنده هم نیستند جز یکنفر ) توسل میکنیم و مستقیم از خود خداوند آن چیز را نمیخواهیم ؟ " گفته بودند که : << چون امامان و ... کسانی هستند که خدا وند به آنها نظر خاصی دارد , و آنها را پل بین خودش و ما قرار داده و البته آنها چون انسان هستند راحت تر میتوان روابط عاطفی با آنها برقرار کرد و آنها ( ائمه ) هم هرگز چیزی را از خداوند طلب نمیکنند که خداوند راضی به دادن آن نیست . و در واقع از جانب خلق و از زبان آنها و به نمایندگی از مردم تنها آنچه را از خداوند طلب میکنند که خداوند راضی به دادن آن
باشد . >>
پاسخ بالا قانع کننده نیست . چرا که اولا همانطور که خودتان گفتید پیامبران در نقش واسطه هرگز چیزی را از خداوند نمیخواهند که خداوند راضی به دادن آن نباشد که اگر هم بر فرض محال آن چیز را از خدا طلب کنند , خداوند آن چیز را چون نمیخواهد و به صلاح نیست نمیدهد . پس خداوند اگر نخواهد چیزی را بدهد , نمیدهد و اگر بخواهد بدهد آن چیز را میدهد . حالا این چه کاری است که ما در اینجا دست به دامان یک واسطه شویم ؟ چرا که خداوند طبق مصلحت و حکمت خویش عمل میکند . ضمن اینکه نمیتوان گفت چون ائمه انسان هستند پس روابط عاطفی بهتری میتوان با آنها برقرار کرد !!! چون هیچ موجودی نمیتواند عمیق تر از خداوند از خواسته ها و نیات انسانها باخبر شود و حتی آنچه را که انسان گاهی میخواهد بگوید ولی بر زبانش درست جاری نمیشود را خداوند بهتر از خود انسان میداند . گذشته از آن , انسانها در برابر هیچ موجودی به اندازه خداوند حرفشان را راحت نمیزنند . هرچه باشد خداوند خالق ماست و بیش از هر کسی از دل ما با خبر است . پس اصلا قابل قبول نیست که بگوییم چون ائمه از جنس خود مردم هستند پس روابط عاطفی بهتری میان آن دو برقرار است .
سوال دیگر آنکه اگر عالم برزخ و روح به آنصورت که در اذهان مردم رایج است وجود ندارد پس این افرادی که برای مدتی ( چندین ساعت ) مرده بودند و دوباره زنده شده اند چه میگویند ؟ عده ای از همین افرادی که دوباره زنده شده اند گفته اند که : پس از مرگ به طرف بالا حرکت میکردیم و جنازه خودمان را میدیدیم و هیچ احساس خاصی نسبت به اطراف نداشتیم . حتی بعضی از همین کسانی که دوباره زنده شده اند میگویند وقتی که مرده بودیم بعضی از اقوام و آشنایان و دوستان مرده خود را ملاقات کردیم و با آنها صحبت هم کردیم . چطور بعضی ادعا میکنند مثلا در عالم خواب روح فلان مرده را دیده اند و مثلا روح فلان امام را دیده اند و در خواب با آنها ماجراها داشته اند ؟ و به عنوان مثال ماجرای پر سر و صدای << شهریار >> شاعر معروف که در مدح حضرت علی ( ع ) شعری گفته بوده و چند وقت بعد حضرت علی ( ع ) به خواب یکی از علما میرود و میگوید فلان شاعر فلان شعر را گفته . بعد اون عالم نزد شهریار میره و معلوم میشه که راست بوده .
حالا من باید کدام را باور کنم ؟ آن همه آیه ای که به بی خبری پیامبران پس از مرگ از زندگی احیاء آمده یا ماجرای شهریار و از این قبیل ؟
___________
سوال بعدی آنکه چرا هیچیک از کسانی که تابحال مرده اند و دوباره زنده شده اند سخنی از ازرائیل که با چهره وحشتناک و نیزه آتشین جانشان را بیرون بکشد به میان نیاورده اند ؟
___________
قسمت سوال برانگیز دیگر آنجاست که در قرآن میگوید : « و آنگاه خدا به عيسي پسر مريم گفت: آيا تو به مردم گفتي كه من و مادرم را دو اله سواي خداي عالم اختيار كنيد؟ عيسي گفت: خدايا تو (از شبهه و مثل و شريك) منزهي، هرگز مرا نرسد كه چنين سخني به ناحق گويم. چنانكه من اين را گفته بودم تو ميدانستي، كه تو از اسرار من آگاهي و من از سر تو آگاه نيستم. همانا تويي كه به همه اسرار جهانيان آكاهي. من به آنها چيزي نگفتم مگر آنكه توامر كردي، كه خداي يكتا را بپرستيد كه پروردگار من و شماست، من خود بر آن مردم گواه و ناظر اعمال بودم مادامي كه در ميان آنها بودم و چون جان مرا تصرف كردي خود نگهبان و ناظر اعمال آنها بودي و تو بر همه خلق عالم گواهي..»
*در مورد آیه بالا دو سوال دارم :
1 - در یک قرآن ترجمه قسمت نارنجی رنگ بالا را طوری دیگر و این چنین نوشته بود :
<< تو خود بر آن مردم گواه و ناظر اعمال بودی مادامي كه من در ميان آنها بودم و چون جان مرا تصرف كردي باز تو خود نگهبان و ناظر اعمال آنها بودي و تو بر همه خلق عالم گواهي . >>
سوال اینجاست که کدام ترجمه درست است ؟ ترجمه نارنجی رنگ یا ترجمه دوم که از قرآن خودم نقل کردم ؟
2 - چرا خداوند در آیه بالا از زبان عیسی ( ع ) میگوید : << .......... من خود بر آن مردم گواه و ناظر اعمال بودم مادامي كه در ميان آنها بودم و چون جان مرا تصرف كردي خود نگهبان و ناظر اعمال آنها بودي و تو بر همه خلق عالم گواهي ... >> ؟
مگر قرآن معتقد نیست حضرت عیسی ( ع ) نمرده است بلکه به آسمان چهارم ( ؟ ) رفته ؟ پس چرا در آیه بالا سخن از مرگ عیسی ( ع ) و تصرف و غصب جان وی از طرف خدا به میان آمده ؟