کافه تلخ

۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه

عرفان سرخ پوستی/قسمت اول




عرفان سرخ پوستی/قسمت اول

مقدمه

عرفان کارلوس کاستاندا نمونه بارزی از جهانی شدن گرایش های ادیان و عرفان های طبیعت گراست که در بستر تعلیم های سرخ پوستانه متبلور شده است. هرچند کارلوس کاستاندا در چینش تعلیم های عرفانی خود، دارای نوآوری ها و ابتکارات منحصر به فردی است، ولی بررسی و کنکاش نظام عرفانی او، بدون در نظر گرفتن تعلیم های ادیان طبیعت گرا و عرفان های سرخ پوستی، کم فایده و حتی بی فایده است.

ابعاد معنویت در ادیان طبیعت گرا

مهم ترین مسئله در بررسی ابعاد معنوی ادیان طبیعت گرا - در چارچوب مطالعات معاصر - مربوط به رابطه اخلاق و عرفان است. تعریف اخلاق و عرفان، همانند بسیاری از کلمات کلیدی در حوزه ی علوم انسانی، در قالب انواع مکاتب، رنگارنگ، گوناگون و بعضاً متقابل معنا شده است. امّا آنچه کم و بیش در مکاتب اخلاقی و عرفانی نمایان است، گواه بر وجود تفاوت هایی در آن دو است.

عرفان، به عنوان یک نظام فرهنگی، به دو بخش عملی و نظری تقسیم می شود: عرفان نظری نسبت به عرفان عملی، در مقایسه با اخلاق، دارای تفاوت های زیادی است. به عبارت دیگر، عرفان عملی شباهت های زیادی با اخلاق دارد، که برخی به اشتباه همواره عرفان عملی و اخلاق را یکی می دانند.

میان عرفان عملی و اخلاق، تفاوت هایی وجود دارد که مهم ترین آنها عبارتند از:

1. هدف اصلی عرفان عملی، بیان رابطه ی انسان با خدا و نحوه ی رسیدن به اوست، در حالی که اکثر نظام های اخلاقی ضرورتی نمی بینند که درباره ی رابطه انسان با خدا بحث کنند، و فقط اخلاق مذهبی است این جهت را مورد توجّه قرار می دهد.

2. عرفان عملی، بر اساس عرفان نظری و بینش خاصّی از خدا و عالم بنا می شود، در حالی که اخلاق، بر اساس بینش عرفانی شکل نمی گیرد و اصول موضوعه ی آن با عرفان عملی متفاوت است.

3. اهداف عرفان و اخلاق متفاوت است. هدف اصلی عرفان عملی، برداشتن حدود وجودی انسان و گسترش ظرفیّت وجودی، و در پایان، رسیدن به مرحله ی فنای در خداوند است، امّا در اخلاق، هدف اصلی، تهذیب نفس و اصلاح روح و رفتار آدمی است.(1)

با تأمّل در موءلّفه ها و انواع گرایش های ادیان ابتدایی، تفاوت ها و خصوصیات متمایز فوق یافت نمی شود. به عبارت دیگر، اختلافی میان عرفان عملی و اخلاق در حوزه ی ادیان طبیعت گرا وجود ندارد، با آن که برخی افراد موءلّفه های ادیان طبیعت گرا را با موازین اخلاقی موافق تر می دانند و دستورات آنان را بیشتر، اخلاقی می پندارند تا عرفانی، ولی قدر مسلّم، این همان رابطه ی اخلاق و عرفان عملی در ادیان طبیعت گراست.

از این رو، انتخاب و استفاده از لفظ «عرفان» در این مقاله، بیشتر از جهت هم گروه دانستن تعالیم کارلوس کاستاندا با جریان های نوظهور عرفانی است.

اصول اولیه در ادیان طبیعت گرا

رواج عرفان های طبیعت گرا، به مثابه ی افول به سمت ادیان ابتدایی یا ذهن ابتدایی انسان عارف است.

بازگشت به باورهای دینی عرفانیِ ماقبل تاریخ، می تواند نشان دهنده ایجاد بحران معنویّت و یا کوشش انسان برای یافتن راه نجات در برهوتِ لا ادری گریِ معاصر باشد.

از نظر پژوهشگران علوم انسانی، نخستین نشانه های موجود از دین، گرایش انسان به پرستش طبیعت است، که هم اکنون نیز می توان نمونه هایی از این گرایش را در مناطق دور افتاده ی جهان و میان انسان های ابتدایی مشاهده می کرد. در این گرایش، به منظور رام کردن نیروهای طبیعت، باید از این نیروها تجلیل نمود و از آنها درخواست لطف و احساس داشت. انسان های ابتدایی عصر ما، مراسمی دینی دارند که در آن لباس های عجیب و غریب می پوشند، ماسک به صورت می زنند، به حرکات موزون مشغول می شوند و ضمن آن از نیروهای طبیعت کمک می خواهند. به عنوان مثال به ابرها می گویند تا برای آنها ببارند، به رودخانه می گویند - به گونه ای مناسب و به دور از طغیان و طوفان - آنها را سیراب کند، به زمین می گویند تا برای آنها برویاند، و از مزارع و درختان می خواهند که محصول بهتر و بیشتری بدهد، و مانند اینها!

دین، در صورت نخستین خود، انسان ها را توانا ساخت که نسبت به حقایق عالم هستی، که محیط و مجاور او بودند- مانند قوای طبیعت، ارواح گذشتگان یا نیروی موجود در بشر- روشی خاص در پیش گیرد. پس از روزگاری که دامنه ی افکار انسانی وسعت گرفت و به یاری تجربه و نیروی آزمایش توانست امور طبیعی را در موقع خود بشناسد و در محل خود جای دهد و با دایره ی محیط خود رابطه ی وسیع تر ایجاد کند، در امر «خدایان بزرگ» و «خدایان طبیعی» و بالاخره درباره ی «آفریدگار آسمان» به فکر و اندیشه فرو رفت.(2)

ادیان ابتدایی، به لحاظ موقعیّت های جغرافیایی، فرهنگ قومی قبیله ای و... دارای صفات و خصوصیّات منحصر به فردی هستند، که از این میان، می توان به موارد ذیل اشاره کرد:

1. شی ء مقدّس: طوایف ابتدایی، همواره یک نوع عقیده یا احترام مذهبی نسبت به مکانی خاصّ یا شخصی معیّن یا چیزی مخصوص با اعمال و افعالی مشخّص دارند، که می توان گفت آن را مقدّس می شمارند و همیشه نسبت به آن، حالت احترامِ آمیخته با احتیاط به خود می گیرند.

2. اعتقاد به مانا: قدرت ساکت و نامعلوم در هر شی ء موجود را «مانا» می گویند؛ همانند یک نیروی مافوق طبیعی که به خودی خود دارای فعالیّت و مافوق قوّه ی حیاتی موجود در اشیا است و به وسیله ی اشخاص معیّن یا در وجود اشیای زنده و متحرک ظاهر می شود و دارای این خاصیت است که می توان آن را از اشیای جامد به افراد جاندار منتقل ساخت، یا از یک شخص به شخص دیگر سرایت داد، و یا از اشخاص جاندار به اشیای جامد بازگرداند.

3. سحر: کاری است که می توان به وسیله ی دمیدن، تکرار بعضی از کلمات و یا انجام بعضی از اعمال، قوای فوق العاده عظیم جهان را به نفع خود قبضه کرد.

4. تابو: شخص و یا چیزی خاصّ است که نزد افراد قبیله دارای قوّه و نیروی غیبی است، که مردم تصوّر می کنند دست زدن به بدن یا جامه یا ابزار و اثاث او یا حتی فرش یا کف جایی که وی بر آن گام نهاده خطرناک است؛ زیرا بدن آن سرشار از قوّه ی غیبی ماناست.

5. آداب تصفیه و تطهیر.

6. آنیمیزم: نوعی حس پرستش ارواح (آنها معتقدند که تمام موجودات اعم از متحرک یا ساکن، مرده یا زنده، دارای روحی هستند که درون آنها مخفی و مستور است).

7. پرستش طبیعت و روح.

8. احترام به اموات یا پرستش اجداد.

9. قربانی کردن: قربانی، راه دیگری است که به واسطه ی آن قوای فوق طبیعت به تسخیر در می آیند.

10. توتم پرستی: احساس نزدیکی و موءالفت با سایر اشیا، حتّی موجودات بی جان.

11. اساطیر: در همه جا، اسطوره از آن ناشی شد، که به اندیشه های مافوق طبیعت وزن و ارزشی خاصّ می دهند و یا برای تشریفات، آداب و عبادات قبیله، یک نوع حقّانیت و استدلال ایجاد می کنند.(3)

عرفان سرخ پوستی و ماجرای کارلوس کاستاندا(4)

عرفان سرخ پوستی از انواع عرفان های طبیعت گرا یا ابتدایی است. بسیاری از موءلّفه های ادیان ابتدایی ، در این عرفان به وضوح یافت می شود. این عرفان دارای پیشینه ای قدیمی در حوزه ی قبایل سرخ پوست است. امّا مدّت زمانی است از مرز جغرافیایی سرخ پوستان عبور کرده، با اقبال برخی مواجه شده و بر سر زبان ها جاری گشته است. اکنون، عرفان سرخ پوستی، در بسیاری از کشورهای اروپایی و آسیایی رواج یافته و طرفداران متعصّبی پیدا کرده است.

مروّج گونه ی معاصر عرفان سرخ پوستی، شخصی به نام «کارلوس کاستاندا» است. کارلوس کاستاندا، خود را شاگرد مرشدی به نام «دون خوان» معرفی می کند. حاصل رابطه ی استاد و شاگرد ایشان، به وجودآوردن تعلیم هایی است که در کتاب های گوناگون به طبع رسیده، که از آن جمله می توان به کتاب های زیر اشاره کرد:

1) آموزش های(تعلیمات) دون خوان
2) سفر به دیگر سو
3) افسانه ی قدرت
4)حلقه ی قدرت
5) هدیه ی عقاب
6)آتشی از درون
7) قدرت سکوت
8)هنر روءیا دیدن
9) حرکات جادویی
10) چرخ زمان
11)جنبه ی فعّال بی نهایت
12)حقیقتی دیگر

کارلوس کاستاندا در 25 دسامبر 1935 میلادی در روستای جوکری، نزدیک سائوپائولو، یکی از شهرهای پرجمعیّت برزیل، دیده به جهان گشود. پدرش «سزار آنا برونگاری» و مادرش «سوزانا کاستاندا» نام داشت. وی تحصیلات خود را در مدرسه ای در بوینس آیرس آغاز کرد و در سن شانزده سالگی (1951م.) به لوس آنجلس آمریکا سفر کرد. او به مجسّمه سازی علاقه ی زیادی نشان می داد، از این رو، مدتی در رشته ی مجسّمه سازی و نقاشی تحصیل کرد، امّا چنان که او می گفت، خود را فاقد خلّاقیت و قدرت تخیّل کافی برای این کار یافت. پس از مدّتی مجسّمه سازی را رها کرد و در دانشگاه کالیفرنیا در رشته ی مردم شناسی به تحصیل خود ادامه داد.

کاستاندا در سال 1960 میلادی به مکزیک سفر کرد تا رساله ی دکتری خود را با موضوع «گیاهان دارویی» سامان بخشد، او می گوید:

در تابستان 1960 میلادی، به عنوان دانشجوی مردم شناسی دانشگاه کالیفرنیای لوس آنجلس، چندین سفر به جنوب غربی [آمریکا [کردم تا اطّلاعاتی درباره ی گیاهان طبّی جمع آوری کنم که سرخپوستان این منطقه استفاده کردند. رویدادهایی را که در اینجا وصف می کنم در خلال یکی از سفرهایم رخ داد. در شهری مرزی منتظر یک اتوبوس سریع السّیر بودم و با دوستی صحبت می کردم که راهنما و دستیار تحقیقاتی من بود. ناگهان دوستم به طرفم خم شد و زمزمه کنان گفت: مرد پیر و سپید موی سرخپوستی که جلوی پنجره نشسته است، اطلاعات زیادی درباره ی گیاهان و به خصوص درباره ی پیوته (Peyote) دارد. از دوستم خواستم تا مرا به این پیرمرد معرفی کند. دوستم به او سلام گفت و سپس به سویش رفت و با او دست داد. پس از آن که کمی صحبت کردند، دوستم اشاره کرد تا به آنها ملحق شوم، ولی فوراً مرا با پیرمرد تنها گذاشت، حتّی آن قدر به خود زحمت نداد تا ما را به یکدیگر معرّفی کند. سرخپوست اصلاَ دستپاچه به نظر نمی رسید. من اسم خود را به اوگفتم و او هم گفت اسمش جان Juan)) است و حاضر است به من خدمت کند. او به زبان اسپانیایی حرف می زد و طرز تکلّمش رسمی بود. ابتدا من به او دست دادم و بعد مدّتی ساکت ماندیم. سکوتی مصنوعی نبود، بلکه هر دو طرف آرامش طبیعی و راحتی داشتیم. گرچه چهره ی تیره و گردن او پر از چین و چروک بود و سن زیاد او را نشان می داد، ولی بدن چابک و ورزیده ای داشت.(5)

میان کارلوس کاستاندا و دون خوان دوستی ژرف و استواری پدید می آید، که پس از مدّتی، دون خوان خود را «استاد ساحری» معرّفی می کند. شخصی که صاحب معرفت عظیمی است.

اطلّاعات زیادی در مورد شخصیت دون خوان وجود ندارد؛ زیرا تنها مجرای شناخت دون خوان، ادّعاهای کارلوس کاستانداست. دون خوان ظاهراً در سال 1891 میلادی در جنوب غرب آمریکا، واقع در آریزونای مکزیک به دنیا آمد. و پدرش در جنگ میان اقوام مکزیکی کشته شده است. از این رو، خویشاوندانش پرورش دون خوان ده ساله را بر عهده گرفتند. دون خوان در 25 سالگی با ساحری به نام جولیان Julian)) آشنا می شود و راه ساحری را فرا می گیرد. درگروهی از ساحران به آموزش های خود ادامه می دهد تا به مقام استادی می رسد. سپس آشنایی او با کارلوس کاستاندا آغاز می شود.

کاستاندا به تدریج از هدف اصلی سفر به مکزیک، یعنی گردآوری اطلّاعات در مورد گیاهان طبّی، دست بر می دارد و برای آشنایی با اصول و اسرار ساحری، شاگردی دون خوان را می پذیرد. دوران آموزش کاستاندا از سال 1961 تا 1971 میلادی به طول می انجامد. به نظر می رسد کاستاندا در سال 1965 میلادی به میل خود، آموزش ها را قطع کند، امّا دوباره به آموزه های دون خوان تن می دهد.

و سرانجام اینکه، کارلوس کاستاندا در سال 1973 میلادی موفّق به کسب درجه ی دکتری در رشته ی مردم شناسی از دانشگاه کالیفرنیا شد و در سال 1988 و در سن 73 سالگی بر اثر سرطان کبد در منطقه ی وست وود درگذشت.

در همان سال مرگ کاستاندا، یعنی 1988، سازمان کاستاندا برای حمایت از آثار و افکار او تشکیل و دو حلقه فیلم به نام «گذر جادویی کاستاندا» تولید کرد. همچنان فیلمی درباره ی زندگی کاستاندا به کارگردانی توروجان بر روی پرده های سینمایی آمریکا به نمایش درآمد.(6)

نکته: آنچه گذشت، براساس اظهارات خود کاستاندا بود. امّا اسناد مربوط به مهاجرت وی به ایالات متّحده آمریکا حکایت از آن دارد که او متولّد 1925 میلادی است و زاده ی برزیل نیست، بلکه در کشور پرو متولد شده است. او مدّعی بود که پدرش ادیب است، امّا مجلّه ی Timeپدر کاستاندا را طلاساز معرّفی می کند. او خود گفته است که هیچ گونه علاقه ای به مکاتب عرفانی و راز آلود ندارد، امّا همسر سابقش مدّعی است که عرفان و مکاتب راز آلود تنها موضوعی است که سالیان دراز درباره ی آن گفتگو می کرده اند.(7)

در این که چرا کاستاندا سال تولد، کشورش و... را پنهان کرده، محلّ بحث است! و شاید به دلیل وجود اصل «نفی گذشته ی شخصی» در آموزه های دون خوان باشد. این اصل، قسمتی از ناوالیسم است که در آن از بین بردن گذشته ی شخصی توصیه می شود؛ زیرا آگاهی دیگران از زندگی سالک، باعث ایجاد توقّع در نحوه ی رفتار می شود. سالک تحت فشار قرار می گیرد و در دام دنیا فرو رفته، از رسیدن به حقیقت باز می ایستد. کارلوس کاستاندا می گوید: «وقتی می پرسی زندگی ام را با دادن آماری به تو تأیید کنم، مثل آن است که از علم برای معتبر ساختن ساحری استفاده کنم. این امر، خصلت جادویی آن را می رباید و از همه ی ما مسافت نما می سازد»(8) و یا به خاطر آن که محل تولّد کاستاندا (کاحامارکا) مکانی مملو از گیاهان دارویی و درمان گران محلّی است. شاید این نکته به مثابه ی آگاهی قبلی او از آموزه های سنّتی باشد. آیا این ادّعا می تواند آموزه های کاستاندا را تضعیف کند!؟

تعالیم عرفانی کارلوس کاستاندا

عرفان ساحری، جادوگری، آیین شمنی، ناوالیسم، درمانگری، پیش گویی، عرفان عقاب و... از جمله نام های عرفانی است که کاستاندا پایه گذار آن بوده است. به نظر می رسد که از این میان، انتخاب نام «عرفان ساحری» با ساز و کار کاستاندا هماهنگ تر است؛ هرچند ساحری، مفاهیم دیگری را نیز در دل خود جای می دهد.

وی در تعریف ساحری می گوید: ساحری، توانایی درک و مشاهده ی چیزهایی است که دریافت معمولی ما، قادر به درک و مشاهده ی آن نیست. ساحری، ذخیره ی انرژی است تا با میدان های انرژی که در دسترس نیستند سر و کار داشته باشی.(9)

او می گوید: قصد تأسیس نظام فلسفی یا ارایه ی نظرات تئوری ندارم، بلکه می خواهم نظام عملی را بیان کنم؛ نظامی که بر پایه ی معرفت از نوع شهودی است. کاستاندا، دون خوان را فردی وابسته به معرفت شهودی می داند و در بیان شیوه ی نگارش کتاب های خود می گوید:

در هنگام نگارش کتاب ها، هرگز به یادداشت های خود مراجعه نکرده ام، بلکه آنها را با سیستم دیگری از شناخت نوشته ام.(10)

در جایی دیگر می گوید:

هرچه بیشتر در عمق مسایل پیچیده ی ساحری فرو می روم، درمی یابم، آنچه در ابتدا نظام اعتقادات بدوی و عملی به نظر می رسید، اکنون به جهانی عظیم و بغرنج بدل شده است. برای آن که با جهان ساحری آشنا شوم و بتوانم درباره ی آن گزارش دهم، باید از راه های پیچیده تر و پالوده تری استفاده کنم. آنچه برای من اتّفاق می افتد، دیگر نه چیزی است که بتوانم از قبل پیش بینی کنم و نه چیزی که با اطّلاعات مردم شناسان دیگر در مورد نظام های اعتقادی سرخ پوستان مکزیک منطبق باشد. درنتیجه، من در وضعیّت دشواری قرارگرفته ام. در چنین شرایطی تنها کاری که از من ساخته است بازگو کردن دقیق حوادثی می باشد که بر من گذشته است. در مورد صدق گفتارم نمی توانم هیچ گونه تضمینی بدهم، جز این که بازهم تأکید کنم که من زندگی دوگانه ای ندارم و خود را موظّف می دانم تا از اصول نظام فکری دون خوان در زندگی روزمرّه ام پیروی کنم.(11)

نکته ی حایز اهمیّت آن که، نه تنها در عرفان کارلوس کاستاندا، بلکه در بسیاری از گرایش های نوظهور عرفانی سعی می شود که سبک و سیاق آموزه ها بر پایه ی نوعی ادراک و معیار خاصّ معرفتی معرّفی شود؛ روش معرفتی ای که با تفکّرات عقلی- فلسفی و حتّی عقاید عرفی جامعه مغایر است.

یکی از اشتراکات مهم در این گونه جریانات عرفانی، استواری آموزه ها بر پایه ی نوعی ادراک غیر عقلی است. این که در برخی موارد، عقاید عرفانی با گزاره های عقلی- فلسفی موافق و همخوان نیست، قابل قبول است، امّا در مسیر تأیید و اعتماد به این گونه آموزه ها می بایست گزاره های عرفانی بر تکیه گاهی از تفکّرات عقلی استوار باشد.

به عبارت دیگر، ممکن است آموزه های صحیح عرفانی در ظاهر با عقل ناسازگار باشد، امّا در مقدّمات خود، بر اصول استدلالی قائم است. از این رو،گزاره های صحیح عرفانی همواره می بایست بر پایه ی معارف عقلی- برهانی شکل گیرد.

خواننده می تواند کتاب های کارلوس کاستاندا را بخواند، لذّت ببرد و انتظار بیشتری نداشته باشد؛ زیرا آموزش های وی نه آن اندازه واقعی است که بتوان بر آن اعتماد کرد - همان طور که خود کاستاندا در مقدّمه ی کتاب هدیه ی عقاب اقرار می کند - و نه چندان با عقل سلیم و مقتضای درک شهودی هماهنگی دارد که بتوان سر سپرده ی آن شد. علاوه بر آن، به گفته ی دون خوان، پیمودن راه، نیاز به مرشد ساحر دارد؛ مرشدی که خود باید شاگرد خویش را پیدا کند و جستجوی شاگرد، پی استاد سودی ندارد؛ که به طور طبیعی این شرط برای ما دست نیافتنی است.(12)

در عرفان کارلوس کاستاندا، انسان بسان تعداد بی پایانی از میدان های انرژی است که همانند گوی درخشانی متجلّی می شود از این رو، انسان دارای دو نوع آگاهی است:

یک نوع مربوط به امور عالم مادّی و تفاسیر گوناگون از عالم دنیوی است، که در عرفان کاستاندا، غیر واقعی و بی ارزش شمرده می شود. به اعتقاد دون خوان، دنیایی که ما در آن زندگی می کنیم برای شخص عادی بسیار واقعی و برای یک ساحرِ حقیقی، غیر واقعی است.

کاستاندا می گوید:

دون خوان بر این نکته پافشاری می کرد که ذهن کودک پاک است، امّا هر فردی به هنگام برخورد به یک کودک، به معلّمی برای او تبدیل می شود و دنیا را برای او وصف می کند تا زمانی که کودک قادر می شود دنیا را همان گونه که برایش وصف کرده اند ببیند. هیچ یک از ما آن زمان را به یاد نداریم، امّا قطعاً این لحظه در زندگی هر کودک وجود داشته است. از آن لحظه به بعد، کودک هم عضوی از ما می شود. در اینجاست که دون خوان می گوید: تمایزی میان بودش مصنوعی و بودش حقیقی وجود دارد، توصیفاتی که از دنیا برای ما می شود و ما دنیا را امر خارجی می پنداریم، اینها بودش مصنوعی است. واقعیّت یا بودش حقیقی، کل است و مطلق.(13)

دون خوان می گوید:

ساحران معتقدند که ما در یک حباب ادراک هستیم. و این حبابی است که به هنگام تولّد و پس از آن به دور ما کشیده اند تا ما را در خود مهر و موم کنند. ما تمام عمر، درون این حباب هستیم و هرچه می بینیم بازتاب ماست. انسان ها با دو حلقه ی اقتدار محصورند: یکی منطق، که با آن صحبت می کنند، و دیگری، توصیفاتی است که برای ما از دنیا کرده اند و از همین جا صحیح یا غلط، زشت و زیبا، خوب و بد، باید و نباید و تمام الگوها درست می شود. (14)

نوع دیگر، حصول آگاهی و ادراک در حالت غیر طبیعی است، که منجر به آشنایی انسان با واقعیّت اصلی می شود. در این صورت، انسان صاحب ادراکی بی واسطه و اصیل می شود. کاستاندا در مورد چگونگی تحصیل ادراک واقعی می گوید:

«جهان چنین و چنان است»، فقط از این رو که به خود می گوییم «دنیا چنین و چنان است». اگر از به خود گفتن این نکته که «جهان چنین و چنان است» باز ایستیم، جهان هم از چنین و چنان بودن باز می ماند. یک سالک مبارز، آگاه است که به محض آن که از حرف زدن با خود دست بردارد، دنیا دگرگون می شود...راهگشای دنیای ساحری، متوقّف کردن مناظره ی درونی است.(15)

ادامه دارد

پی نوشت ها:

1- توفیقی، حسین، آشنایی با ادیان بزرگ، ص 18.
2- ناس، جان بی، تاریخ جامع ادیان، ترجمه: حکمت، علی اصغر، ص 5.
3- همان، ص 25.
4 Carlos Castaneda-.
5- کاستاندا،کارلوس،آموزش های دون خوان، ترجمه: کندری، مهران، ص 9.
6- کاستاندا،کارلوس، حلقه ی قدرت، ترجمه: کندری، مهران، ص 7.
7- کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ترجمه: مکلا، ابراهیم، ص2.
8- کاستاندا، مارگارت راینان، سفر جادویی با کارلوس کاستاندا، ترجمه: کندری، مهران، ص 34.
9- کاستاندا، کارلوس، قدرت سکوت، ترجمه:کندری، مهران، ص...
10- کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ترجمه:کندری، مهران، ص 30.
11- کاستاندا، کارلوس، هدیه ی عقاب، ترجمه: کندری، مهران و کاظمی، مسعود، ص10.
12- واعظی نیا، حسین، «عرفان سرخ پوست»، مجلّه ی حوزه، شماره ی 12، ص 155.
13- لوتگه، لوتارار، کاستاندا و آموزش های دون خوان، ترجمه:کندری، مهران، ص 21.
14- همان، ص 23.
15- همان، ص 26.

پدیدآورنده: محمّد حسین کیانی