کافه تلخ

۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

ذهن، محمد جعفر مصفا




به ‎علت حاكمیت پندار بر ذهن، ‌اتاق وجود من، یعنی ذهن من تاریك است. اكنون از درون این اتاق تاریك به‎ده‎ها و صدها موضوع اجتماعی یا هر موضوع دیگر نگاه می‎كنم و نتیجتاً همهٔ آنها را تاریك می‎بینم.
   حال كار مفید این نیست كه تو آن ده یا صد موضوع و مورد را برای من روشن كنی؛‌كار مفید این است كه كمك كنی به‎روشن شدن اتاق تاریك ذهنم. وقتی این اتاق روشن شد خود من می‎توانم از یك موضع روشن آن صد مورد ـ و بیشتر از آن را ـ روشن ببینم.















  خدایا این چه مصیبت و بدبختی وحشتناکی است كه بر انسان وارد شده است. این واقعاً یک بلای عظیم است، یک خسران فاحش است که انسان حالات اصیل و فطری خود را فراموش کند، با فطرت خود بیگانه شود و به جای آن یک شبه هستی دروغ و عاریت را حاکم بر خود و زندگی خود نماید.
   انسان چند سالی بیشتر هستی و حیات معنوي به معنای واقعی ندارد آنهم معنويتی که هنوز خام است و رشد نکرده است ـ طفل معصوم سفر زندگی را تازه شروع کرده و هنوز در ابتدای راه است که جامعه آن میراث شوم را یک شبه، مثل یک کابوس هولناک بر او تحميل می‌کند.
   و این میراث است که چشمه هستی فطری شاداب و پر طراوت او را می‌خشکاند و از او یک کویر خشک و یک برهوت می‌سازد که زمانی به طراوت و زيبايی بهشت بوده، کويری که پر از خار است با مقداری گل‎های کاغذی که فقط زرق و برق دارند، نه بو نه شادابی و نه طراوت.


مصفا