معنی لغوی نام اویس قرنی یمنی ازقبیلهً زرتشتی بنی تمیم به عربی یعنی "مرتاض(=عویص)) وابسته به شتر مقدس (قرنی=صالح قرآن)" و قبر منسوب به وی در سمت کرمانشاه یعنی نزدیک دخمهً گئوماته زرتشت در قصبهً سکاوند نهاوند، جای تردیدی باقی نمی گذارند که از اویس قرنی نیز در اصل کسی به جز گئوماته زرتشت (بردیه، پسر خوانده و داماد کورش) که اسطوره و نام نیک وی وخویشانش ابوذر غفاری (پسر کوچکش بستور/تیگران)، سلمان فارسی(پدر خوانده و پدر زنش کورش) و مقداد ابن اسود(پدرش سپیتمه جمشید) مراد نبوده است، از سمت بین النهرین و یمن وارد مدار افراد نکونام اسلامی گردیده اند.
ژنام اویس را در عربی همچنین به معنی گرگ آورده اند که این معنی لفظی نام یا لقب پسر کوچک وی تیگران / راهوله/ تخموروپه بوده است. بر این اساس در مورد گئوماته زرتشت/گوتمه بودا این نام دراصل باید ابو اویس تلفظ میشد که از تلخیص آن باز خود نام اویس عاید میگردد.
می دانیم که نام زرتشت در عهد ساسانیان به معنی دارندهً شتر زرین معنی می شده است. در صورتی که در اصل به معنی دارندهً تن زرین بوده است. در سایتهای ایرانی از جمله "آریا بوم" و"حدیث" اویس قرنی چنین معرفی گردیده است: "اویس بن عامر (آبادگر، پر عمر) بن جزء (قانع) بن مالک (پادشاه) یا به گفتۀ شیخ عطار:
«آن قبلۀ تابعین، آن قدوۀ اربعین، آن آفتاب پنهان، آن هم نفس رحمن، آن سهیل یمنی، یعنی اویس قرنی رحمة الله علیه» از پارسایان و وارستگان روزگار بوده است. اصلش از یمن است و در زمان پیغمبر اسلام در قرن واقع در کشور یمن می زیسته است. عاشق بی قرار پیامبر اسلام بود ولی زندگانیش را ادراک نکرد و به درک صحبت آن حضر موفق نگردید. ملبوسش گلیمی از پشم شتر بود. روزها شتر چرانی می کرد و مزد آن را به نفقات خود و مادرش می رسانید. به شهر و آبادی نمی آمد و با کسی همصحبت نمی شد مقام تقربش به جایی رسیده بود که پیامبر اسلام فرموده است:
«در امت من مردی است که بعدد موی گوسفندان قبایل ربیعه و مضر او را در قیامت شفاعت خواهد بود.» پرسیدند:
«این کیست که چنین شأن و مقامی دارد؟» حضرت فرمودند:
« اویس قرنی» عرض کردند:
«او ترا دیده است؟» فرمود:
«به چشم سر و دیدۀ ظاهر ندید زیرا در یمن است و به جهانی نمی تواند نزد من بیاید ولی با دیدۀ باطن وچشم دل همیشه پیش من است و من نزد او هستم.» آری:
«در یمن است ولی پیش من است.» آن گاه حضرت رسول اکرم در مقابل دیدگان بهت زدۀ اصحاب ادامه دادند که:« اویس به دو دلیل نمی تواند نزد من بیاید یکی غلبۀ حال و دیگری تعظیم شریعت اسلام که برای مادر مقام و منزلت خاصی قابل شده است. چه اویس را مادری است مومنه و خداپرست ولی علیل و نابینا و مفلوج. برای من پیام فرستاد که اشتیاق وافر دارد به دیدارم آید اما مادر پیر و علیل را چه کند؟ جواب دادم:
«تیمارداری و پرستاری از مادر افضل بر زیارت من است. از مادر پرستاری کن و من در عالم رسالت و نبوت همیشه به سراغ تو خواهم آمد. نگران نباش، در یمنی پیش منی. یک بار در اثر غلبۀ اشتیاق چند ساعتی از مادرش اجازت گرفت و به مدینه آمد تا مرا زیارت کند ولی من در خانه نبودم و او با حالت یأس و نومیدی اضطراراً بازگشت. «چون به خانه آمدم رایحۀ عطرآگین اویس را استشمام کردم و از حالش جویا شدم اهل خانه گفتند:
«اویس آمد و مدتی به انتظار ماند ولی چون زمانی را که به مادرش وعده داده بود به سر آمد و نتوانست شما را ببیند ناگزیر به قرن مراجعت کرد.» متأسف شدم و از آن به بعد روزی نیست که به دیدارش نروم و او را نبینم.» اصحاب پرسیدند:«آیا ما را سعادت دیدارش دست خواهد داد؟» حضرت فرمود:
«ابوبکر او را نمی بیند ولی فاروق و مرتضی خواهند دید. نشانیش این است که بر کف دست و پهلوی چپش به اندازۀ یک درم سپیدی وجود دارد که البته از بیماری برص نیست.»
سالها بدین منوال گذشت تا اینکه هنگام وفات و ارتحال پیغمبر اکرم در رسید. به فرمان حضرت ختمی مرتبت هر یک از ملبوسات و پوشیدنیهایش را به یکی از اصحاب بخشید ولی نزدیکان پیغمبر چشم بر مرقع دوخته بودند تا ببینند آن را به کدام یک از صحابی مرحمت خواهد فرمود زیرا می دانستند که رسول خدا مرقع را به بهترین و عزیزترین امتانش خواهد بخشید.
حضرت پس از چند لحظه تأمل و سکوت در مقابل دیدگان منتظر اصحابش فرمود:
«مرقع را به اویس قرنی بدهید.» همه را حالت بهت و اعجاب دست داد و آنجا بود که به مقام بالا و والای اویس بیش از پیش واقف شدند.
باری، بعد از رحلت پیغمبر در اجرای فرمانش مرتضی و فاروق یعنی علی بن ابی طالب و عمربن خطاب مرقع را برداشتند و به سوی قرن شتافتند و نشانی اویس را طلبیدند. اهل قرن حیرت کردند و پاسخ دادند:
«هواحقر شأناً ان یطلبه امیرالمؤمنین» (اطلاق لقب امیرالمؤمنین به خلفا از زمان خلیفه دوم معمول و متداول گردید.) یعنی: او کوچکتر از آن است که امیرالمؤمنین او را بخواهد و بخواند. اویس دیوانۀ احمق! و از خلق گریزان است ولی حضرت علی المرتضی و فاروق بدون توجه به طعن و تحقیر اهل قرن به جانب صحرا شتافتند و او را در حالی که شتران می چریدند و او به نماز مشغول بود دریافتند. اویس چون آنها را دید نماز را کوتاه کرد تا ببیند چه می خواهند. از نامش پرسیدند. جواب داد:
«عبدالله» گفتند:
«ما همه بندگان خداییم اسم خاص تو چیست؟» گفت:
«اویس». حضرت امیر و عمر بر کف دست راست و پهلوی چپش آن علامت سپیدی را دیدند و سلام پیغمبر را ابلاغ کردند. اویس به شدت گریست و گفت:
«می دانم محمد از دار دنیا رفت و شما مرقعش را برای من آوردید.» پرسیدند:
«تو که حتی برای یک بار هم پیغمبر را ندیدی از کجا دانستی که او از دار دنیا رفت و به هنگام رحلت مرقع را به تو بخشید؟»اویس که منتظر چنین سؤالی بود سر را بلند کرد و گفت:
«آیا شما پیغمبر را دیدید؟» جواب دادند:
«چگونه ندیدیم؟ غالب اوقات ما در محضر پیغمبر گذشت و حتی در واپسین دقایق حیات نیز در کنارش بودیم.»اویس گفت:«حال که چنین ادعا و افتخاری دارید به من بگویید که ابروی پیغمبر پیوسته بود یا گشاده؟ شما که دوستدار محمد بودید و همیشه درک محضرش را می کردید در چه روز و ساعتی دندان پیغمبر را شکستند و چرا به حکم موافقت، دندان شما نشکست؟» پس دهان خود باز کرد و نشان داد که همان دندانش شکسته است. آن گاه گفت:
«شما که در زمرۀ بهترین و عزیزترین اصحاب و پیغمبر بوده اید آیا می دانید در چه روز و ساعتی خاکستر گرم بر سرش ریخته اند؟ اگر دقیقاً نمی توانید تطبیق کنید پس بدانید که در فلان روز و فلان ساعت چنین اتفاقی روی داده است.» پرسیدند:«به چه دلیل؟» گفت:
«به این دلیل که در همان ساعت موی سرم سوخت و فرقم جراحت برداشت. آری، پیغمبر را به ظاهر ندیدم ولی همیشه در یمن و نزد من بود و هرگز او را از خود دور نمی دیدم.» فاروق گفت:
«می بینم که گرسنه ای، آیا اجازه می دهی که غذایی برایت بیاورم؟» اویس دست در جیب کرد و دو درم درآورده گفت:
«این مبلغ را از شتربانی کسب کرده ام. اگر تو و مرتضی ضمانت می کنید که من چندان زنده می مانم که این دو درم را خرج کنم در آن صورت قبول می کنم برای من آذوقه ای که بیش از این مبلغ ارزش داشته باشد تهیه و تدارک نمایید!» آن گاه لبخندی زد و گفت:
«بیش از این رنجه نشوید و باز گردید که قیامت نزدیک است و باید بر تأمین زاد راحله و توشۀ آخرت مشغول شویم.»
اُوَيْس بن عامر بن جَزْء.
اُوَيْس بن عامر بن جَزْء. ( - 37 ه.ق). كنيه:
. نسب: قَرَنى، مُرادى، تميمي. لقب: يمانى، عابد. طبقه: دوم (مخضرم).
اُويس قرني در يمن ولادت يافت. جدّ أعلاي او قَرَن (يكي از نوادگان مُراد) است و بني مراد شاخه اي از قبيله بزرگ مَذْحِج به شمار مي روند. او را به جهت هم پيماني اش با قبيله بني تميم، تميمي لقب داده اند(1). او مردي با هيبت بود و قامتي متوسط، شانه هايي پهن، صورتي بزرگ و گندم گون، و محاسني پرپشت داشت و سر خود را مي تراشيد. پيشه اش شباني و نگهداري از شترهاي قبيله خود بود. زمان پيامبر(ص) را درك كرد و اسلام آورد، ليكن به جهت سرپرستي و خدمت به مادر، از زيارت آن حضرت بازماند.آن گونه كه از روايات استفاده مي شود، او براي نخستين بار، در زمان عمر در مراسم حج (در منى) مشاهده گرديد و در همان جا مورد توجه خاص خليفه قرار گرفت. اين ماجرا با اندكي اختلاف، در كتاب هاي اهل سنّت و شيعه روايت شده است. ذهبي مي نويسد:
عمر در (منى) روي منبر ندا كرد:
اي اَهل قَرَن! در اين هنگام بزرگاني برخاستند. خليفه گفت: آيا در ميان شما كسي هست كه نام اش اُوَيس باشد يكي از آنان پاسخ داد: اي اميرمؤمنان! آن كه ياد كردى، ديوانه اي است بيابان گَرد كه نه با كسي اُلفت دارد و نه مي توان با او اُلفت داشت. عمر گفت: همان را مي خواهم. هر گاه او را ديديد سلام پيامبر خدا(ص) و مرا به او برسانيد. اُويس گفت:
اميرمؤمنان (عمر) مرا معرفي كرد و نامم را آشكار ساخت. خدايا! بر محمد و آل او درود فرست و سلام تو بر پيامبر(ص) باد. سپس آواره بيابان ها شد و ديگر كسي او را نديد تا آن كه در ايام خلافت على (ع)بازگشت و در نبرد صفّين با او شركت كرد و به شهادت رسيد(2). با توجه به اين روايت و روايت ديگري كه ذهبي و ابن حجر به سند صحيح از اُسير بن جابر با همين مضمون نقل مي كنند و با توجه به رواياتي كه سكونت وي در كوفه را گوشزد كرده اند، معلوم مي شود كه آن چه از اُويس و حالات او روايت شده مربوط به مدت كوتاه اقامت در كوفه تا زمان شهادت اوست(3)، ليكن از برخي روايات چنين استفاده مي شود كه اُويس، در روزگار خلافت ابوبكر به شام فرستاده شد و نيز از طرف عمر قاضي شهر حِمص در شام گرديد. به هر حال، آن گونه كه ابن سعد از اُسيد روايت مي كند، آوازه اويس پس از مدتي درنگ در كوفه بالا گرفت و طبق روايت ذهبي و ابن حجر، مورد توجه خاص و عام گرديد و گاه در جمع آنان مي نشست و قرآن مي خواند. ابو نعيم روايت مي كند كه:
اُويس لباس تنش را صدقه مي داد و تا جمعه بعد برهنه به سر مي برد. او به هنگام غروب، مازاد طعام و لباس اش را انفاق مي كرد، سپس چنين مي گفت:
خدايا! مرا در قبال آن كه از گرسنگي و برهنگي بميرد، مؤاخذه مكن. او در عبادت چنين بود كه هر گاه شام مي كرد مي گفت: امشب شب ركوع است، سپس تا به صبح ركوع مي كرد و گاه مي گفت:
امشب شب سجده است، سپس تا به صبح سجده مي كرد. او در عبادت به جايي رسيد كه لقب (عابد) گرفت و به مقام استجابت دعا رسيد. از جمله خواسته هايش اين بود كه خداوند متعال، شهادت را روزي اش گرداند و چنين شد؛ يعني در جنگ صفّين، به ياري اميرمؤمنان (ع)شتافت و در نبردي نمايان با دشمن، پس از آن كه بيش از چهل زخم برداشت، بر اثر اصابت تيري به قلبش شهيد شد(4). حاكم نيشابوري و ابونعيم از عبدالرحمن بن ابي ليلي روايت كرده اند كه:
در نبرد صفّين، مردي از سپاه شام و اصحاب معاويه خطاب به اصحاب على (ع)چنين گفت: آيا اُويس قَرَني در ميان شماست عبدالرحمن مي گويد:
گفتيم: آرى. از او چه مي خواهى گفت: از پيامبر خدا(ص) شنيدم مي گفت: اُويس قرني بهترينِ تابعين است و آن مرد، عنان مركب خود را كج كرد و در ميان اصحاب على (ع)درآمد(5). از اين روايت معلوم مي شود كه در ميان شماري از اصحاب پيامبر(ص) ، اويس قرني چون عمّار ياسر، مقياس شناخت حق از باطل بود.
اُويس و اهل بيت (ع)
با ملاحظه پاره اي از روايات، اين خصايص درباره اُويس از زبان پيامبر(ص) به چشم مي خورد: او سرور تابعين و داراي مقام شفاعت است.او براي شمار زيادي از مردم شفاعت مي كند. او در ميان زمينيان، مجهول و در ميان افلاكيان معروف و مشهور است. از او بخواهيد تا براي تان از خدا آمرزش بخواهد. او دوست صميمي من از اين امّت است(6).
اُويس و دانشمندان مسلمان.
كشي از فضل بن شاذان نقل مي كند كه:
اُويس از پرهيزكاران و پارسايان هشت گانه است و بر همه آنان برتري دارد(7). حاكم او را، راهب امّت اسلام معرفي مي كند و ابو نعيم اصفهاني در باره او مي نويسد:
او سرور عابدان بزرگ، بزرگ برگزيدگان و از پارسايان بود. ذهبي او را چنين مي ستايد: زاهدان را اسوه و عابدان را مهتر و از اولياي پارسا و از بندگان مخلص خدا بود(8). آية الله خوئي تصريح مي كند كه شايد بزرگي و شكوه اُويس، از امور واضح و مُسلَّم نزد همگان است.
طبقه و منزلت روايي اُويس.
همگان تصريح كرده اند كه اُويس، عصر پيامبر را درك كرد، امّا با خود آن حضرت ملاقات نكرد. از روايات ياد شده - خصوصاً از كشي - معلوم مي شود كه وي از اصحاب خاص اميرمؤمنان علي بن ابي طالب است(9). شيخ طوسي او را از اصحاب و از راويان آن حضرت شمرده است(10). ذهبي مي نويسد:
اويس، از على (ع)و نيز به ندرت از عُمر روايت كرده است(11) و يسيربن عمرو، عبدالرحمن بن ابي ليلي و موسي بن يزيد از راويان او هستند(12). ابن عساكر از اويس و او از علي بن ابي طالب (ع)روايت مي كند كه:
پيامبر خدا(ص) فرمود: خدا را نود ونه اسم است، زيرا خداوند فرد و يكتاست و فرد را دوست دارد، هيچ بنده اي نيست كه خدا را به آن اسم ها بخواند جز آن كه بهشت بر او واجب مي شود(13). ابن جوزي به سند خود از اُسير بن جابر نقل مي كند: اُويس هر گاه حديث مي گفت آن چنان در دل ها مي نشست كه مانند نداشت(14). ابن سعد مي نويسد:
اُويس ثقه است. ذهبي و ابن حجر از ابن عدي روايت كرده اند كه اُويس ثقه و راست گواست و نيز ابن حجر او را توثيق مي كند. در مكان و زمان وفات اُويس اختلاف است، ليكن مشهور آن است كه او به سال 37 ه.ق. در زمان خلافت اميرمؤمنان علي بن ابي طالب(ع)، در وقعه صفّين به شهادت رسيد(15). و قبر او در اين موضع، معروف است.
منابع ديگر.
كتاب التاريخ الكبير 2/ 55؛ كتاب الثقات 4/ 52؛ الانساب 4/ 481؛ التحرير الطاووسي 51؛ مختصر تاريخ دمشق 5/ 79؛ تقريب التهذيب 1/ 86؛ تنقيح المقال 1/ 156؛ اعيان الشيعه 3/ 512؛ معجم رجال الحديث3/ 244؛ قاموس الرجال 2/ 130 (چاپ قديم) .
1. الجرح و التعديل 326/2؛ جمهرة انساب العرب 470 و اسد الغابه 151/1.2. سير اعلام النبلاء، 32/4و اختيار معرفة الرجال/ش156.3. ر.ك: الاصابه، 120/1؛ ميزان الاعتدال 278/1؛ الطبقات الكبري 162/6 و اسد الغابه 151/1.4. ر.ك: الطبقات الكبرى، 120/1؛ مستدرك حاكم، 402/3؛ حلية الاولياء، 87/2؛ سير اعلام النبلاء 32/4؛ ميزان الاعتدال، 278/1؛ الاصابة 120/1 و لسان الميزان 471/1.5. مستدرك حاكم 402/3 و حلية الاولياء 87/2.6. ر. ك: مستدرك 402/3 و حلية الاولياء 79/2.7. اختيار معرفة الرجال/ ش154.8. سير اعلام النبلاء 19/4.9. اختيار معرفة الرجال/ش156.10. رجال طوسي 35.11. سير اعلام النبلاء 20/4.12. تهذيب تاريخ دمشق 160/3.13. تهذيب تاريخ دمشق 160/3.14. المنتظم، 254/4.15. ر. ك: الاعلام 32/2 ؛ اعيان الشيعه 512/3؛ الكامل في التاريخ 3/325 .
پايگاه جواد مفرد كهلان