کافه تلخ

۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

عالم مثال و بعد تجرد خیال از نظر حکمای اسلامی


مقدمه
یكی از مباحث مهم فلسفه ملاصدرا اثبات عالم مثال و تجرد خیال است .در میان حكمای اسلامی ، حكمای مشاء ، بویژه شیخ الرئیس وجود این عالم را منكرند . 
شیخ اشراق ضمن اذغان بوجود آن ، با طرح ادلّه‌ای كوشیده است وجود آن را اثبات كند، اما به این علت كه خیال را منفصل می‌داند ، اهل تصوف و عرفان بویژه محی الدین عربی در آثار خود علاوه بر قبول عالم  مثال ویژگی های آن را ذكر كرده اما از ابراز استدلال و برهان در این زمینه خود داری  كرده اند.
حكیم ، صدر المتألهین شیرازی در قبول وجود عالم  مثال هم صدای عرفا و شیخ اشراق است و در كتاب اسفار ، براهین متعددی هم برای اثبات مثال متصل  و هم مثال منفصل اقامه فرموده است . 
او با اثبات تجرد بعد خیال موفق شده است معاد جسمانی و حشر همه عوالم  وجودیه  و لزوم بازگشت جمیع موجودات به مبدأ اعلی را اثبات كند ؛ او معتقد است دار آخرت ، منحصر به عالم روح نیست ،بلكه مرتبه ای از عالم آخرت  را عالم اجساد و اجسام  و سماوات و نفوس ارواح  جسمانی تشكیل می‌دهد .
بدین  منظور ملاصدرا قوة خیال متصل و تجرد آن را مطرح  و اثبات كرده و از این طریق توانسته است كیفیت عذاب قبر و سكرات موت را تبیین و عوالم برزخی در قوس صعود و نزول را اثبات كند . با اصل حركت جوهری  و تجرد خیال كه از ابتكارات بارز این فیلسوف است ، بسیاری از اشكالات موجود در باب  معاد جسمانی مرتفع شده است.
بعد از طرح  بحث عالم مثال و ارائه آراء حكمای بزرگ اسلام  ، به بررسی نظر صدرالمتألهین در این باب می‌پردازیم و نقاط اختلاف و اشتراك نظر او را با حكما و عرفای قبل از او بیان می كنیم. 
عالم مثال
عالم  مثال  واسطه میان عالم جبروت و عالم  ملك و شهادت است. عالم مثال  یك  عالم روحانی است كه از طرفی به لحاظ داشتن مقدار و بدلیل محسوس بودن ،شبیه جوهر  جسمانی  است  و از طرف دیگر ، بدلیل نورانیّت شبیه جوهر مجرد عقلی است . عالم مثال از جهت تجرد  از ماده، عالمی روحانی و علمی و ادراكی است و از جهت تقدر و تجسم شباهت به عالم  كون و فساد دارد . این عالم ، مانند جواهر عقلی از جهت امكان ذاتی ، بدون تراخی از مبدأ وجود صادر شده است. 
لذا آثار مواد جسمانی ،از جمله حركت  و تجدد وكون و فساد بر آن مترتب نیست. پس عالم  مثال ازآن جهت كه غیر مادی است ،شبیه عالم ارواح است و از لحاظ داشتن صورت و شكل و مقدار ، شبیه عالم اجسام است . 
عرفا می‌گویند چون معانی از حضرت الهی فرود می‌آیند ، در مرحله جهان مثال ، یك صورت جسمانی و حسی ، مانند صورت خیالی  ما می‌پذیرند و سپس به عالم ملك فرود می‌آیند؛ به همین علت جهان و عالم مثال را خیال منفصل می‌نامند.از نظر عرفا عالم مثال را به دو جهت ، مثالی  می‌گویند یكی اینكه  مشتمل بر صورتهای همة موجودات عالم جسمانی است  ودیگر اینكه این عالم، شبیه نخستین  مثالهای صوری و حقایق واقع در حضرت ختمی (ص) است . 
قیصری در شرح مقدمه خود بر فصوص  الحكم می گوید : جمیع معانی و حقایق موجود در عالم، چه در قوس صعود و  چه در قوس نزول دارای صورت مثالی است كه با كمالات آن مطابقت دارد ؛ چون مثال محل ظهور حقایق است  و هر حقیقتی از اسم ظاهر بهره دارد ، ارواح عقول به اعتبار  تجلی  وظهور در مراتب  مثالی یك نحوه تبینی در این عالم دارند ، لذا حضرت ختمی ، خواجه كائنات(ص)، حضرت جبرئیل را در مقام سدره مشهود نموده است كه دارای بالهای متعدد است  و در خبر است كه جبرئیل هر صبح و شام داخل نهر حیات می‌شود و بعد از خروج ، بال و پر خود را تكان می‌دهد و از قطرات آبهای بال و پر  او ملائكه نامعدودی خلق می‌شود. 
عالم برزخ  مشتمل بر عرش و كرسی و سماوات سبع و ارضیین است و از همین جا ، افراد هوشمند بر كیفیت معراج پیغمبر(ص) و شهود آن حضرت به انبیاء  عظام در سماوات سبع پی می‌برند.وجود انبیاء عظام در عوالم جسمانی مثالی ، همان ظهور آنهاست  در این عوالم و در برداشتن عالم برزخ جمیع حقایق را .
علامه  مجلسی در كتاب بحارالانوار روایت ذیل را از حضرت امام صادق (ع) از طریق شیخ بهایی  نقل می‌كند :
«ما من مؤمن الاوله مثال فی العرش، فاذا اشتغل بالركوع والسجود ونحوها فعل مثاله فعله ، فعند ذلك  تراه  الملائكة   عند العرش ویصلون  ویستغفرون  له ، و اذا اشتغل العبد بمعصیة أرخی الله تعالی علی مثاله لئلا تطلع الملائكة  علیها، فهذا تأویل یامن أظهر الجمیل وسترا القبیح.»1
ترجمه: برای مؤمن مثالی در عرش وجود دارد  زمانی كه او مشغول ركوع وسجود   می‌شود مثال  او هم  مشغول  به آن می‌گردد. در این هنگام ملائكه بر او درود فرستاده و برای  او طلب مغفرت  می‌كنند . در زمانی كه آن بنده گناهی را مرتكب می‌شود و خداوند آن را برای مثال ضعیف  می‌گرداند تا ملائكه بر گناه او اطلاعی پیدا نكنند و این است  معنای دعای ای كسی كه امر زیبا را ظاهر می‌گردانی  و امر زشت را می‌پوشانی.
مثال در قوس صعود و نزول
مثال در قوس صعود ،همان عالم برزخی است كه نفوس بشری بعد از مفارقت  از بدن و ترك زندگی دنیوی در آن خواهند بود و مثال در قوس نزول ،عالمی است كه میان مجردات  و عالم ماده است . 
بعبارت دیگر، مثال اول از معارج  و ترقیات وجود است  و بنابراین ، در قوس صعود  قرار دارد ؛ اما مثال به معنای دوم ، بدلیل تنزلات وجود در نشأت قبل از نشأت دنیا و لذا در قوس نزول قرار دارد و البته بردنیا تقدم و الویت دارد .به بیان دیگر،وجود از عقل شروع می‌شود  و پس از پیمودن  مراتب عقول به وجود برزخی و بعد از آن عالم ماده می‌رسد. این سیر را قوس نزولی نامیده اند. از طرف دیگر وجود سیر دیگری را از هیولا شروع می‌كند  و بعد از طی مراتب نباتی ، قطع مراحل حیوانی به مرحله برزخ می‌رسد  و از آنجا  به عالم عقل و فنا فی الله نائل می‌شود؛ لذا جنت و بهشت مثالی كه آدم ابوالبشر از آن خارج شد و هبوط نمود  غیر از بهشتی است   كه نیكوكاران در قیامت به آن نائل می‌شوند.
از  طرف دیگر در قوس صعودی ، صورتهای  واقع در برزخ بعد از مرگ، صورتهای اعمال  و نتایج افعال دنیوی است ،اما صورتهای برزخ در قوس نزولی به اعمال و نتایج افعال آدمی بستگی ندارد . ابن عربی برزخ اول را غیب  امكانی و برزخ دوم را غیب محال  نامیده است.
تفاوت صورت مثالی و برزخی با مثال افلاطونی
در فلسفه افلاطونی ، «مُثُل» صورتهای معقولی  از اشیاء وحقیقت آنها  هستند و صورتهای  محسوس در عالم به منزله سایه ای  از آن صور  می‌باشند ؛ لیكن در عالم مثال یا برزخ، اشیای محسوس یك وجود  مقداری و حسی در عالم حس و یك وجود   مقداری و حسی دیگرـ ولی بسیط ترـ در عالم مثال دارند .
1 حكما  برای  تمییز «مثل افلاطونی» با غیر آن ،  مثل غیر افلاطونی را مُثُل معلّقه نامیده اند ؛ بعبارت دیگر ، مثل  معلّقه اشباح مجردی  هستند  كه حد واسط بین عالم محسوس و عالم معقولند و همچون آینه ای ازبالا  عالم علوی واز پایین  عالم سفلی  را منعكس می‌كنند . در عالم  مثل معلّقه ، هر كدام از افراد موجودات ، مثالی قائم بذات دارند ؛ زیرا همة آن چیزهایی كه در خواب دیده می‌شوند صورتهای مقداری هستند  كه در عالم محسوس تحقق ندارند ، بلكه همه آنها از عالم  مثالند؛ اما مثل افلاطونی جوهر مجرد  و از عالم  عقولند و مدبّر همه انواع فلكی و همچنین بسایط عنصری  و مركبات آنها می‌باشند و چون مجرد از ماده و آثار ماده و از عقولند ونسبت به افراد انواع خود  نسبت یكسان دارند؛لذا كلی نامیده می‌شوند  و از آنجا كه مدبر و حافظ نوع خود هستند ، ارباب انواع نامیده می‌شوند .2


حكمای مشاء  و عالم مثال
حكمای مشاء بویژه شیخ الرئیس منكر وجود عالم  مثالند . محقق لاهیجی در گوهر مراد  براهینی برای نفی  عالم مثال آورده است  و می گوید: نزد  حكمای مشاء همین بس كه دلیل بر  وجود عالم مثال نیست، بلكه برهان بر امتناع آن  نیز هست چه،ثابت شده  كه هر چه قسمت است  محتاج به وجود ماده است ،پس صورت مقداریه بلاماده محال است . شیخ الرئیس نیز برای انكار عالم مثال برهان دارد. او معتقد است كه تحقق صورت و شكل و مقدار  بدون ماده محال است و در الهیات  نجات می‌گوید: بنابر آنچه گذشت صورت جسمیه از آن جهت كه صورت جسمیه است اختلاف پذیر نیست،پس جایز نیست  كه پاره ای از آنها قائم  به ماده باشند و پاره‌ای قائم نباشند ؛ زیرا محال است طبیعت واحدی كه هیچگونه  اختلافی از جهت ماهیت در آن نیست در ظرف وجود اختلاف بپذیرد؛ چون وجود آن طبیعت واحد نیز واحد است .از طرف دیگر،وجود واحد  این طبیعت و صورت جسمیه از  سه حال خارج نیست؛ یا باید در ماده باشند،یا در ماده نباشند ، یا  پاره ای از آن در ماده و پاره ای دیگر  قائم به ماده نباشند؛ اما اینكه پاره ای در ماده  و پاره ای دیگر در ماده نباشد غیر ممكن است،زیرا  ما آن را  بدون هیچگونه اختلاف یك حقیقت واحد در نظر گرفته ایم. بنابراین یا باید همه حقیقت قائم به ماده باشد یا همة آن از ماده بی نیاز ، و چون همة این حقیقت از ماده بی نیاز نیست  نتیجه می‌گیریم كه تمامی آن قائم به ماده است .1
نظر عرفای اسلامی دربارة عالم مثال
از نظر ابن عربی عرصه خیال بسیار وسیع و گسترده است.یكی از وجوه گستردگی عرصة خیال این است كه در آن،جمع اضداد امكان پذیر است.نیروی  خیال به آسانی جمع ضدین می‌كند؛ اما در عالم حس این احتمال محال است. وجه دیگر برای وسعت خیال این است كه نیروی خیال ، هم اموری را كه دارای صورتند می‌پذیرد وهم اموری را كه دارای صورت نیستند تصور می كند.
مثال بنظر  این عربی بر دو گونه است: 
مثال مطلق یا مثال منفصل و مثال مقید یا مثال متصل.
مثال مطلق یك عالم  مستقل و حقیقی است كه صورت همة اشیاء در یك حالت مشترك بین لطافت و كثافت(روحانیت محض و مادی صرف) در آن وجود دارد و فرق آن با عالم امثال افلاطون این است كه در مثال افلاطون صور مجرد اشیاء موجود است، اما در مثال ابن عربی صورت  محسوس كه شبیه معانی مجرده هستند موجود است.
مثال مقید همان عالم خیال است اما نه خیالی كه حكمای مشاء معتقدند؛ چه  این عالم بنظر ابن عربی مانند آیینه ای است كه صور عالم مثال در آن منعكس است.پس فرق عالم خیال ابن عربی با عالم خیال مشاء و دیگر فلاسفه این است كه بنظر حكمای مشاء، عالم خیال خزانه و اندوخته ای است از صور محسوسات كه از راه حس به او تحویل و در آنجا بایگانی شده است اما بنظر ابن عربی  عالم خیال عالمی نیست كه صورتهای دریافتی از عالم حس در آنجا گنجانیده شده باشد ؛ بلكه عالمی است كه صورتهای مجرد از عالم مثال مطلق در آن منعكس است.1
ابن عربی در فص حكمة نوریه از كتاب فصوص می‌‏فرماید :
هر چه در عالم محسوس است، مثالی است از آن حقیقت كه در عالم مثال است و هر چه در عالم مثال است، صورت آن است كه در عالم ارواح است  كه عالم افعال است و آنچه در عالم ارواح است مثال آن است كه در عالم اسماء است كه آن را جبروت نامند و هر اسم ،صورت صفتی است از صفات الله و هر صفتی وجهی از ذات متعال است.2 او در جایی دیگر می‌گوید : هر چه در عالم است ،همه خیال است و از آن قبیل است كه به تعبیر محتاج است و هر چه بصورتی دیده می‌شود بصورتی دیگر ظاهر خواهد شد.3

شیخ اشراق و مثل معلّقه
شیخ شهاب الدین سهروردی ، ضمن اعتقاد به عالم مثال ، برای اثبات وجود آن در آثار  خود براهینی اقامه كرده است. او معتقد است در این عالم صور معلقه كه قائم به ذاتند وابسته به مكانی نیستند. 
او در كتاب حكمة الاشراق فصل جداگانه ای را به این مبحث اختصاص داده است. او می‌گوید:آنچه از جهان غیب برای كاملان و پیغمبران و اولیای خدا منكشف می‌شود ، دارای اقسام گوناگون است.آنچه برای این رجال پاك وارد شود، گاهی مكتوب بوده وگاهی به شنیدن صدا و صوت است. 
قسم دیگر از واردات غیبی این است كه شخص كامل صورت زیبا وچهرة نیكویی را مشاهده كرده ، با آن به گفتگو می‌پردازد وگاهی اتفاق می‌افتد كه آنچه بر شخص سالك وارد می‌شود از ورای حجاب و پشت  پرده ظاهر می‌گردد. مواردی نیز وجود دارد كه  كاملان از رؤیت مثل معلقه برخوردارند.
در كتاب شعاع اندیشه وشهود در فلسفه سهروردی از قول این فیلسوف بزرگ چنین آمده است:
آنچه در عالم مثال تحقق می‌پذیرد باید جوهر بسیط به شمار آورد؛ زیرا یك وجود مثالی قائم به ذات خود بوده و از ماده و ثقل آن مجرد و مبراست؛ به همین جهت درعالم مثال تزاحم نیست و اجتماع موجودات مثالی در محل واحد ممتنع بشمار نمی‌آید . سهروردی در باب اینكه عالم مثال یك عالم مادی نیست جمله ای به این شرح دارد:
شخصی كه در عالم رویا موجودات مثالی را مشاهده می‌كند، به مجرد اینكه از خواب بیدار می‌شود بدون هیچگونه حركت و قطع  مسافت از عالم مثال دور  شده و آن عالم  را در هیچ یك از جهات اطراف خود نمی‌یابد.این سخن در مورد كسی كه با نیروی مخیله یا در حالت بین خواب و بیداری به عالم مثال می‌نگرد نیز صادق است. سهروردی با این سخن به مسئله مرگ اشاره كرده است و می‌گوید:
همانطور كه شخص خواب هنگام بیدار شدن از خواب بدون حركت از عالم مثال جدا شده و آن عالم را در هیچ یك از جهات اطراف خود نمی‌یابد همچنین انسان وقتی  می‌میرد بدون اینكه حركت كند بر نور شهادت می‌دهد.1
از نظر سهروردی مثل معلقه قائم به ذاتند  و در محل یا مكان  مخصوصی  منطبع نیستند . موجودات جهان  حسی را تنها می‌توان مظاهری برای مثل  معلقه به شمار آورد به همین جهت  حقایق عالم  مثال  از طریق مظاهر متناسب  با خود ،در این جهان بظهور پیوسته  و برای اهل  بصیرت قابل ادراك هستند . سهروردی موجودات حسی این جهان را مظاهر مثل معلقه و عالم مثال را مستقل از نفس به شمار آورده است . او وجود قوه خیال را از نفس جدا و مستقل  می‌داند. به این لحاظ قائل به خیال منفصل است بعبارت دیگر او واهمة انسان را با حقیقت نفس مغایر و متفاوت می‌داند.
در كتاب حكمة الاشراق می‌گوید: ما در برخی موارد كوشش فراوان می‌كنیم كه خود را بر اساس اندیشه یا حالتی خاص ثابت و پا بر جا نگاه داریم، ولی در همان لحظه نیروی دیگری را در خود می‌یابیم كه ما را از آنچه در راه آن می‌كوشیم بازداشته  و به سمت مخالف آن سوق دهد؛ به طور مثال انسان می‌كوشد موجودی را كه در زمان  و مكان نیست اثبات نماید ،ولی در همین حال نیروی دیگری در وی ظاهر می‌شود كه آن موجود را انكار می‌كند.ولی می‌افزاید : 
اكنون كه ما در ابدان خود چیزی را می‌یابیم كه اینگونه با ما مخالف است ،ناچار باید گفت آنچه با ما مخالف است غیر از آن چیزی است كه انیّت و هویت ما را تشكیل می‌ دهد.1
دربارة ظهور موجودات عالم مثال در گوهر مراد  از قول حكمای اشراق چنین آمده است: وگاه باشد كه موجود عالم مثال در این عالم مادی  ظاهر شود و به حواس ظاهر ادراك آن تواند كرد .
اجسام صیقله و شفافه این عالم مادی ، مانند آیینه و آب و هوا ، مظهر موجودات عالم مثال باشند و  همچنین خیال انسان نیز مظهر آن می‌شود  و صورت آینه وصور خیالیه، همه از موجودات عالم مثال باشند كه در مظهر آینه و خیال برای ما ظاهر شوند وكذلك الصور التی یراها الانسان فی المنام ، ملائكه و جن و شیاطین از موجودات عالم مثال باشند كه در مظهر هوا یا آب برای  جماعتی ظاهر شوند .2
صدر المتألهین وعالم مثال و خیال
از نظر صدر المتألهین ، وجود مثالی بر دو قسم است : مثال منفصل ومثال  متصل.
مثال منفصل عبارت است از : فرد مثالی  هر نوع از انوع محققه. چنین وجودی مسبوق به مادة جسمانی نیست و قدیم است  و وجودش وجود ادراكی و علمی است، چون چنین  وجودی امكان ذاتی  دارد  واحتیاج به ماده ندارد . صرف امكان ذاتی كافی است كه از علت خود فایض گردد.
اگر برای هر طبیعت سه فرد مجرد عقلانی و  مثالی و مادی  ممكن باشد ، از وجود فرد مادی ، به قاعده امكان اشرف به وجود آن دو فرد استدلال می‌شود.در موجودات مجرده چون احتیاج به شرایط و لوازم  واعدادات مادی نیست و صرف امكان ذاتی كافی است، قاعده امكان اشرف جاری است.
مثال  متصل : در مثال متصل قوه خیال كه تجرد برزخی دارد متصور به صورت برزخی می‌شود. در واقع صورت اخروی همین صورتی است  كه نفس با این اعتبار به آ ن متصور  می‌شود. از نظر ملاصدرا نفس ، به هنگام جدا شدن از بدن،قوه و همیة مدرك معانی جزئیه و صور جسمانیه را با خود حمل می‌كند و همین قوه كه عجب الذنب نیز نامیده می‌شود،حلقه اتصال بین روح و بدن است و موجب توجه به بدن می‌شود و بدین ترتیب،لذات و عذاب جسمانی را در ك می‌كند.
همانطور كه قبلاً ذكرشد شیخ اشراق بر خلاف ملاصدرا صور خیالیه را قائم به ذات می‌داند كه در جهان خارج از عالم نفس وجود دارند. او معتقد است كه صور خیالیه موجود و محقق اند ؛ اما نه در عالم ذهن قرار دارند  و نه در عالم عین،بلكه این صور در صقع مخصوص و موطن دیگری جای دارند  كه آن را خیال منفصل می‌داند.
اما ملاصدرا وجود و عدم  صور خیالیه را وابسته به توجه  و اعراض  نفس از آن صور می‌داند و بنابراین در مثال مقید، قائل به خیال متصل است 1. او معتقد است صور برزخی بر طبق استعداداتی كه در نفس حاصل می‌شود وجود پیدا می‌كند. این صور جنبة استكمال نفس و خروج آن از قوه به فعلیت است . نفس كه بواسطه وجود استعداد به بدن جسمانی افضه شده است، در قوس صعود انواع استكمالات را واجد خواهد شد . از جملة استكمالات،صور برزخیه است در مكمن و باطن وجود نفس و از جمله صور، یعنی صور اخرویه یعنی مجرده است.
ملاصدرا در كتاب مبدأ و معاد ارتباط قوه خیال را با معاد جسمانی اینگونه توضیح می‌دهد: چون روح از بدن عنصری مفارقت نماید ، تعلق ضعیفی به بدن برای او  باقی می‌ ماند. بجهت آنكه صورت و هیئت در ذكر او باقی می‌ماند زیرا هنگامی كه نفس از بدن جدا شود؟ قوة وهمیه راكه بالذات مدرك معانی جزئیه است و به استخدام خیال و متخیله مدرك صور جسمانیه  است با خود می‌برد.
ملاصدرا معتقد است از آنجا كه نفس در ادراك جزئیات و امور متشخصه مادیه محتاج به بدن نیست، قوه خیال مجرد است یعنی بسیار است كه ادراك كند امر جزیی را از طریق ذات خود  و یا قوه ای كه وابسته به ذات است. از نظر ملاصدرا نفس می‌تواند بدن  متشخص خود را ادراك كند همچنین ادراك و هم خیال شخصیِ ذات، از تواناییهای  نفس است. نفس می‌تواند امور جسمانی را  از طریق قوه خیال ادارك كند.
همچنین اشخاص اخروی را كه غیر از اشخاص این عالمند و غایبند درك كند. بدین نحو كه انسان وقتی می‌میرد در حالیكه نفس او از بدنش جدا می‌شود به ذات خود و قوای مدركة جزئیه، عالم است . پس او ذات خود را تخیل می‌كند وخود را عین انسانی كه در قبر است توهم می‌كند  و بدن خود را مقبور می‌یابد.
در نتیجه الم ها  و یا پاداشهای وارده را درك می‌كند. در جایی دیگر او می‌گوید:امور آخرت  در وجود اقوی و در تحصل اشدّ و در تأثیرقوی تر  و در آثار بیشتر از این عالمند. این قدر هست كه موجودات این عالم غیر تصورات آنها و تخیلاتشان غیر وجودات عینی آنهاست و بهمین جهت آنچه بر وجود خارجی آنها مترتب می‌شود بر تصور و تخیّل آنها مترتب می‌گردد، بر خلاف موجودات اخروی كه وجود عینی آنها عین تخیل و وجود خیالی آنهاست و این به اعتبار صفای موضوع قابل آن است،چون موضوع صور جسمانیه اخرویه، نفوس انسانی است به قوه عملیه خیال و موضوع صور جسمانی دنیا هیولای عنصری است كه در غایت كدورت و نقص و ضعف است.1
همانطور كه از سخنان صدر المتألهین مشهود  است او معتقد است   نفس به هنگام جدا شدن از بدن  در حالت تعلق ضعیفی می‌ماند و این تعلق و وابستگی به اعضای كثیفة بدن نیست بلكه تعلق به كل بدن و هیأت وهیكل بدنی است. بعبارت دیگر تعلق ما به كل بدن وهیأت و هیكل بدنی است كه از آن جدا شده است و سبب تعلق نیز  آن است كه نفس بتواند صورت و شكل بدن را در خود باقی گذارد . ملاصدرا در اسفار دربارة  بقاء این صور بدون ماده چنین توضیح می‌دهد  كه: همانطوری كه صور مقادیر  از ناحیة فاعل بر حسب استعداد ماده با مشاركت و دخالت آن حاصل می‌گردد، و همچنین از ناحیة فاعل بدون مشاركت، قابل حاصل می‌شود، همینطور صور خیالیة صادر از نفس نه قائم به جرم و دماغ  هستند نه موجود در عالم  مثال مطلق بلكه در عالم نفس موجودند .بنابراین قوه خیالیه هنگام  متلاشی شدن بدن و اعضاء و آلات آن بحال خود باقی است  و هیچگونه فساد و اختلافی در آن راه ندارد 2 .ملاصدرا در اثبات معاد جسمانی می‌گوید :
انیّت و هویت و تشخص بدن تنها به نفس آنهاست نه به جسم آن، مثلاً زید بخاطر نفسش زید است نه بخاطر جسدش و بخاطر همین امر وجود و تشخص مادامی كه نفس در او   باقیست استمرار دارد و اگر اجزائش تبدیل یابد همینطور اگر صورت طبیعی اش در خواب و در عالم قبر  و برزخ به صورت مثالی تبدیل یابد  یا در عالم آخرت به صورت اخروی متحول ‌شود در همة این تحولات و دگرگونی ها،هویت انسانی او كه وجود اتصالی و وحدانی است، واحد است بنابراین نفس كه همان صورت انسان است ، اصل هویت و ذات انسان است و تا زمانی كه وجود طبیعی دارد، منبع قوا و آلات و مبدأ اعضا و جوارح انسان و حافظ آن است و بتدریج آن اعضا را به  اعضای رو حانی  تبدیل می‌كند؛ ولی چون تشخص به نفس است و نفس در وجود به بدن دنیوی و اخروی یكی است،انسان اخروی با بدن و اعضای اخروی همان انسان دنیوی با بدن و اعضایش است
نویسنده:عشرت چاآخوری