در قرن دوم هجری، همگام با فرزانگان و دانشمندان ملتهای مختلف که در جهت انتقال علوم گوناگون به میان مسلمانان تلاش میکردند، شماری از علمای ایرانی نیز که از فرهنگ و تمدنی غنی برخوردار بودند، کوشیدند تا از فرصتی که نهضت ترجمه پدید آورده بود برای حفظ و صیانت از میراث دیرینهی خویش استفاده کنند و با ترجمهی بخشی از آثار ایرانی به زبان عربی برجستگیها و ارزشهای میراث خود را نشان دهند.
عبدالله ابن مقفع (106ـ142 هـ ـ.ق) از نامورترین فرزانگان ایرانی عصر اول عباسی بود که در این مسیر کوششهای ارزشمندی را انجام داد. او اگرچه خیلی زود مورد حسد و خشم بزرگان عباسی قرار گرفت و کشته شد، اما در آغاز عصر ترجمه برای صیانت از میراث ایرانی
دست به اقدامات برجسته و ماندگاری زد. ترجمهی کلیله و دمنه، نگارش رساله الاصحابه و رسالههای موجز، اما پُرمغز و نغز ادبالکبیر و ادبالصغیر از جمله آثار او و ثمرهی تلاشهای این فرزانهي ایرانی است. در میان ترجمههای عبدالله ابن مقفع از ایرانی به عربی، نامهی تنسر یکی از مهمترین آن آثار است.
ابن مقفع که متن اصلی نامه، یعنی متن نوشتهشده توسط بهرام خورزاد را در دست داشت، آن را به شیوهای فصیح به عربی ترجمه کرد تا این اثر نفیس ایرانی نیز از آفت زوال مصون بماند. ترجمهی نامهی تنسر تا قرنها بهصورت دستنوشتههای پراکنده در گوشهوکنار برخی کتابخانهها وجود داشت، به همین دلیل به هنگام تدوین دینکرد در قرن سوم از آن استفاده شد. مسعودی، مورخ شهیر عرب، و پس از او ابن مسکویه در تجاربالامم به تنسر و نامهي او اشاره کرده و از ترجمهی ابنمقفع سود جستند. ترجمهی عربی نامهی تنسر تا نیمهی اول قرن هفتم نیز در برخی از کتابخانههای نقاط مختلف شهرهای گوناگون دنیای اسلام وجود داشته است. مهمترین دلیل این سخن آن است که ابن اسفندیار، نویسندهی مشهور تاریخ طبرستان، نسخهای از آن را در خوارزم خریداری کرده است. ابن اسفندیار که خود به این امر اشاره کرده پس از بهدست آوردن ترجمهی عربی نامهی تنسر به اندیشه افتاد تا این اثر ایرانی را از عربی به پارسی برگرداند. از این زمان به بعد اگرچه با ترجمهی نامه به فارسی، نامهی تنسر که در اصل حاصل تلاش ابنمقفع بود، از گزند حوادث و از تهدید نابودی مصون ماند، اما دیگر هیچ نشانی پس از آن از متن عربی نامهی تنسر یا متن پهلوی آن به دست نیامد.
از آنجا که هیچکدام از دو متن عربی و پهلوی نامهی تنسر را در دست نداریم، بنابراین نمیتوانیم دربارهی اصالت ترجمهی ابن اسفندیار با دقت و درستی داوری کنیم. در ترجمهی ابن اسفندیار برخی از آیات قرآنی و احادیث بزرگان اسلامی وجود دارد که به نظر میرسد افزودههای ابن مقفع و سپس ابن اسفندیار به متن پهلوی نامه باشد. در قرن دوم که ترجمهی آثار ملتهای مختلف از جمله ایرانیان به عربی رواج یافت، برای ممانعت از واکنش در مقابل این ترجمهها خردمندی ایجاب میکرد که به قسمتهایی از متن اصلی، آیات و احادیثی اضافه شود تا هیچگونه واکنشی را به دنبال نیاورد. بدیهی است که ابنمقفع نیز از این قاعده مستثنا نبود، بهخصوص که مورد حسد دشمنان و اشراف عرب نیز قرار داشت.
تنسر و نام و نشان او
پس از آشنایی محققان اروپایی و ایرانی با نامهی تنسر از طریق ترجمهی ابن اسفندیار، در محافل شرقشناسی و ایرانشناسی گفتگوهای زیادی دربارهی تنسر صورت پذیرفت. اطلاعات اولیه دربارهی این هیربُد ایرانی حکایت از آن دارد که وی از علمای زرتشتیِ اواخرِ عصرِ اشکانی و از نزدیکان و حامیان اردشیر بابکان بوده است.
گفته شده است که تنسر از اشرافزادگان ملوکالطوایف بود و خانوادهاش در رفاه و تنعم به سر میبردند، اما او که سودای دینداری داشت بر ثروت و مکنت چشم پوشید و به عقاید نوافلاطونیان گرایید. پیش از ظهور اردشیر از آشفتگی اوضاع دینی دورهی اردوان پنجم ناخشنود بود و خلایق را به ظهور اردشیر مژده میداد. تنسر که نامش در منابع مختلف به اشکال گوناگون مانند، لوسر، دوسر و غیره آمده، پس از ظهور اردشیر و برافتادن قدرت اشکانیان به او پیوست و چون پایهگذار حکومت ساسانی را حامی دین زرتشت و همفکر با خود یافت به او تقرب جست و تبدیل به یار و مشاور او شد. در همین ایام بود که به دستور اردشیر موظف شد نسخههای پراکندهي اوستا را که در دورهی اشکانیان به فراموشی سپرده شده بود، گردآوری، تدوین و تنظیم کند. پس از انجام این کار و تدوین اوستا، این کتاب متن رسمی آيین زرتشتی و پایهی نظام دینی و قانونی و حقوقی ساسانیان شد.
در آغاز تأسیس سلسلهی ساسانی برخی از رؤسای ملوکالطوایف یا به عبارت دیگر شاهان کوچکی که حق استفاده از تاج را داشتند، نسبت به سیاستهای اردشیر تردیدها و بدبینیهایی پیدا کردند. از جملهي این شاهان محلی جُشْنَسْف یا گُشْنَسپْ پادشاه طبرستان بود که طی نامهای پرسشها و اعتراضات خود را عنوان کرد و پاسخ تنسر به آن نامه موجب پدید آمدن نوشتهای شد به نام نامهی تنسر.
نگاهی به محتوا و مضمون نامهی تنسر
نامهی تنسر که پاسخ نامهی شاه طبرستان است، متنی است اگرچه کوتاه، اما بسیار پرمحتوا، حاوی بخشی از اندیشهها، باورها، عقاید و بعضی اصول و قواعد دینداری و سیاستمداری دورهی ساسانیان. عمدهترین محتوا و بخشهای این نوشته را میتوان به شکل زیر خلاصه و معرفی کرد.
ستایش عدل و سرزنش جور و ظلم
تنسر در پاسخ اعتراض شاه طبرستان به اینکه اردشیر برخی از سنتهای دیرین را متروک داشته و گامی خلاف دین برداشته است، به او پاسخ میدهد که سنت دوگونه است: سنت اول و آخر.
سنت نخست همان عدل است که به دلیل مندرس شدن در طول زمان، چنان در میان مردم فراموش شده که اگر اکنون آنان را به عدل فراخوانی موجب شگفتی آنان میشود و مقاومت آنان را به دنبال میآورد. او میافزاید که سنت دوم یا سنت جور چنان در وجود مردم قرار و آرام گرفته است که قدرت درک مضرت ظلم و راهیابی به برتری عدل را ندارند. تنسر در ادامهی این بخش توضیح میدهد که اردشیر چگونه بر این جور تاخت و عدل را مجدداً بنا نهاد.
طبقات چهارگانهی جامعه از منظر دین و اصرار شاه در حفظ حدود طبقات
تنسر در پاسخ به این اعتراض شاه طبرستان که نوشته است: «شهنشاه از مردم مکاسب و مرده میطلبد»، به گزارش طبقات چهارگانهی مردم در تفکر دینی زمانه پرداخته و آنان را پس از تأکید به این امر که طبقهی اول یعنی سر اعضا، پادشاه و اعضای خاندان شاهیاند به این ترتیب توصیف میکند:
عضو اول: اصحاب دین (روحانیان ـ آسْرَوان âsravân)
این طبقه خود شامل حکام، عباد، زهاد و معلمان است.
عضو دوم: مقاتل (جنگیان ـ آرتیشتاران ârtiŝtârân)
این طبقه به سواران و پیادگان تقسیم میشدند.
عضو سوم: کُتّاب (مستخدمان ادارات ـ دبیران dibherân)
اعضای این طبقه شامل کُتّاب رسایل، کُتاب محاسبات، کُتاب اقضیه و مجلات و شروط و کتاب سیر، اطبا و شعرا و منجمان بوده است.
عضو چهارم: مهنه (تودهی ملت ـ روستـاییـان ـ واسـتـریـوشان vâstryōŝân، صنعتگران و شهریان یا هتخشان hutuxŝân)
تنسر در ادامهی این بخش به اعتراض دیگر گشنسب، یعنی تغییر قوانین عقوبتها پرداخته و مینویسد برخلاف نظرِ شاهِ طبرستان، نظام حقوقی جدید بر پایهی انصاف و خِرَد بنا شده و نظم و نسق بهتر یافته. چنانکه در گذشته اگر کسی مرتکب خطا و عصیانی میشد او را به قتل میرساندند، اما شاه آن روش را وانهاده و آیینی جدید پایهگذاری کرده. «بداند که عقوبات بر سه گناه است، یکی میان بنده و خدای عزّ اسمه که از دین برگردد و بدعتی احداث کند در شریعت. و یکی میان رعیت و پادشاه که عصیان کند یا خیانت و غش، یکی میان برادران دنیا که [یکی] بر دیگری ظلم کنند، در این هر سه شهنشاه سنتی پدید فرمود، بسیار بهتر از آن پیشینگان، چه در روزگار پیشین هر که از دین برگشتی، حالاً عاجلاً قتل و سیاست فرمودندی، شهنشاه فرمود که چنین کس را به حبس بازدارند، و علما مدت یک سال به هروقت او را خوانند و نصیحت کنند، و ادلّه بر او عرض دارند و شُبه را زایل گردانند. اگر به توبه و انابت و استغفار باز آید، خلاص دهند و اگر اصرار و استکبار او را بر استدبار دارد، بعد از آن قتل فرمایند، دوم آنکه هر که در ملوک عصیان کردی یا از زحف بگریختی، هیچ را امان به جان نبودی؛ شهنشاه سنت پدید کرد که از آن طایفه بعضی را برای رهبت بکشند تا دیگران عبرت گیرند، و بعضی را زنده گذراند تا امیدوار باشند به عفو، میان خوف و رجا قرار گیرند، و این رأی شاملترست صلاح جهانداری را...»
ترتیب و تثبیت طبقات و وضع قوانین جدید در مورد احکام ارث (کار ابدال)
ترتیب و تثبیت طبقات و حفظ مراتب ارباب درجات و ممانعت از راه یافتن طبقات پایین به بالا، مگر با شرایطی خاص از جملهی ضوابط و قواعدی بود که اردشیر آن را پدید آورد و تنسر از آن به نام کاربیوتات و مراتب و درجات یاد میکند و در پاسخ به اعتراض شاه طبرستان به این قواعد، این عمل را قاعدهای خردمندانه و ضروری میشناسد. به اعتقاد او اگر طبقات ترتیب منظمی نداشته باشند و هر فرودستی بهسادگی به مراتب بالا راه یابد و با اعضای طبقهي بالاتر وصلت کند بهزودی احترام و منزلت در جامعه از میان خواهد رفت و اوضاع کشور گرفتار آشفتگی خواهد شد.
تنسر در پاسخ به سؤال پادشاه طبرستان در مورد مسئلهی ابدال و قوانین ارث مینویسد چون شاه وضع این قوانین را آشفته دید تصمیم گرفت قوانین جدیدی به وجود آورد تا بازماندگان متوفا دچار عسر و درماندگی نشوند. در این قسمت تنسر به توضیح و تفسیر یکی از قوانین فقهی بهنام ازدواج ابدال پرداخته که یکی از مهمترین مطالب درجشده در نامهی تنسر است.
جمعآوری مراکز عبادت و آتشکدههای خصوصی
در دورهي اشکانیان و ابتدای دورهي ساسانی هر یک از ملوک طوایف و شاهان محلی با استفاده از آشفتگی اوضاع سیاسی جامعه آتشگاههایی خصوصی برای خود فراهم آورده بودند. ساخت این مراکز، درواقع نوعی بدعت و آغاز نافرمانی از شاه بود و این رسمی بود که اردشیر آن را برانداخت.
گماشتن جاسوسان و مأموران مخفی و نظارت بر کار مأموران دولتی
از دیگر سؤالات و ایراداتی که شاه طبرستان از عملکرد اردشیر مطرح کرده است، گماشتن مأموران و جاسوسان در نقاط مختلف است که مرتباً شاه را در جریان امور مملکت میگذاشتند. این جاسوسان که به نام «عیون پادشاه یا چشم شاه» نامیده میشدند در واقع همان چشم و گوشهای دورهي هخامنشی بودند که در دورهی ساسانی بهصورتی گستردهتر عمل میکردند. شدت مراقبتهای پنهانی آنان به اندازهای بود که کاملاً از سوی بزرگان احساس میشده. تنسر در مورد لزوم وجود چنین اداره و مأموریتی معتقد است که بیخبری شاه از وضعیت و احوال مردم و چگونگی امور مملکت باعث بروز فساد خواهد شد، البته این مأموران، افرادی قابلاعتماد و کارآزمودهای بودند تا مبادا اخبار غیرواقعی و جعلی در اختیار شاه قرار دهند.
عدم انتخاب ولیعهد از سوی شاه
یکی از مهمترین موارد مطرحشده در نامهی تنسر، مسئلهی برانداختن تعیین ولیعهد و جانشین از سوی شاه و واگذاری این امر به گروهی از بزرگان مملکتی است. تنسر برای توضیح این اقدام اردشیر و ضرورت این امر سعی میکند تا با روایت داستانی موسوم به «رستین دبیر و دارا» این امر را کاملاً برای پادشاه طبرستان روشن نماید. بنابر دستور اردشیر، تعیین ولیعهد میبایست با نظر و مشورت گروهی از بزرگان انجام میگرفت. دارمستتر، مستشرق بزرگ، بنابر نامهی تنسر مینویسد که شاه شخصاً سه نامه مینوشت و هر کدام را به مردی امین و مطمئن از بزرگان کشور میسپرد. یکی به موبدان موبد، دیگری را به دبیران مهشت و سومی را به ایرانسپاهبد. این نامه ظاهراً مشتمل بر ملاحظاتی کلی بوده راجع به اخلاق و استعداد نامزدهای مقام سلطنت و همچنین توضیحاتی دربارهی احتیاجات کشور، البته بدون آنکه نام شخص خاصی ذکر شود. پس از درگذشت شاه این نامهها به حضور بزرگان باز شده و خوانده میشد. سپس با توافق اعضای مجلس پادشاه آینده تعیین و نام او در همان مجلس اعلام میشد، اما اگر موبدان موبد با شخص نامبرده مخالفت میکرد، مجدداً موبدان و هیربدان و دینداران و زهاد جلسهی مشورتی دیگری تشکیل داده و شخص امین و قابلاعتمادی را برای اخذ مقام سلطنت تعیین میکردند.
تنسر دلیل این اقدام اردشیر را جلوگیری از قدرت یافتن ولیعهد در
زمان حیات شاه و بروز فساد و اختلال در امور مملکت و آغاز دشمنی و
نفاق در کار سلطنت و ملکداری عنوان کرده است.
تنسر در قسمت پایانی این نوشته مطالبی دربارهی اخلاق شاهان
ایران، نمونههایی از کارهای اردشیر و حکایاتی در بیان اختیار و جبر آورده است. پس از آن نامهی تنسر، یعنی آنچه از ترجمهی عربی ابن مقفع به دست ابن اسفندیار رسیده است با نصیحتی از سوی تنسر به پایان میرسد. ابن اسفندیار در پایان این بخش مینویسد که: «ترجمهی سخن ابنالمقفع تا اینجاست، والسلام...» متن نامهی تنسر در سال 1352 توسط استاد مجتبی مینوی و با همکاری دکتر محمد اسماعیل رضوانی تصحیح و توسط انتشارات خوارزمی تحت عنوان نامهی تنسر به گشنسب به چاپ رسید.
تصحیح استاد مینوی براساس گزارش این نامه در تاریخ طبرستان، حاوی دیباچهای است مبسوط و ارزشمند که در آن بهتفصیل از شخصیت تنسر و جایگاه وی در نظام ساسانی سخن گفته شده. شایان ذکر است که نامهی تنسر افزون بر گزارش ابن اسفندیار توسط ابن مسکویه و مؤلف گمنام کتاب فارسنامه که آن را ابنالبلخی مینامند، نیز گزارش شده است.
مرحوم استاد مینوی در تصحیح نامهی تنسر به مطالعهی تطبیقی این سه گزارش پرداخته و اختلافات آنها را با دقت بیان داشته است.
در پایان گزارش نامهی تنسر استاد مینوی، ایشان به بیان حواشی و توضیحاتی در انتهای کتاب پرداخته است که این پیوست، خوانندگان متن را در فهم دقیق آن یاری بسیار میبخشد.
مشخصات کتاب: نامهی تنسر به گشسب؛ مجتبی مینوی و محمد اسماعیل رضوانی؛ انتشارات خوارزمی؛ 1352