به جرأت میتوانم بگویم که هیچ یک از کارهای سینمایی «داریوش مهرجویی» به اندازه برگردانی از او که اخیرا خواندنش را شروع کردهام، نتوانسته بود من را تحت تأثیر قرار بدهد!
کتابی که در این پست، قصد معرفی آن را دارم «جهان هولوگرافیک» نام دارد. این کتاب نوشته مایکل تالبوت است. چرا از توجیه بسیاری از پدیدههای دنیای دور و بر خود ناتوان هستیم؟
چرا اگر اهل علم و استدلال هستیم، گاهی مجبور میشویم برچسب خرافه بر توجیهنشدنیها بزنیم و گاهی به آسانی از کنار آنها بگذریم؟ چرا استثناها در علوم زیاد هستند و چرا در بسیاری از موارد یک نظریه به تنهایی نمیتواند همه پدیدهها را به دقت توجیه کند؟
این کتاب، میکوشد به همین سؤالات پاسخ دهد و نظریهای در این مورد ارائه کند. اما صرف نظر از درستی و اعتبار و مقبولیت نظریات مطرح شده در این کتاب، شاید خواندن این کتاب سود دیگری هم داشته باشد، این که شاید بسیاری از حقایق مسلم که در ذهن ما حجاری شدهاند، یک تعصب صرف و نگاهی شتابزده و تکزاویهای به دنیا باشند و اینکه باید همواره به ذهن انعطافپذیری و جرأت اندیشه در مورد نظریات جدید را داد. بله! چشمها را همواره باید شست و جور دیگر باید دید.
مهرجویی در مقدمه کتاب مینویسد:
«کتاب جهان هـولوگرافیک را نخست چـند سـال پـیش دوست عـزیزم داریوش شایگان در سفر آمریکا کشف کرد و گویا چنان به هیجان آمده بود که چند روز بعد را فقط صرف صحبت در باب این کتاب کرده بود.
شایگان به خصوص تئوریهای دیوید بوهم، فیزیکدان برجسته کوانـتوم، و نیز کارل پریبرام، متخصص فیزیولوژی اعصاب، و مفهوم نـظم مسـتتر implicate order و نظم نامستتر explicateorder و کل جهان هولوگرافیک را جالب و هیجانانگیز یافته بود. آوازه کتاب به زودی به خانم گلی ترقی و به من هم رسید. خانم ترقی هم که آن را خوانده بود مثل داریوش شایگان به سخنپراکنی و ابراز هـیجان پرداخت و خلاصه حسابی مرا شیفته کرد.
او البته علاوه بر ایده دو نظم مستتر و نامستترکه بیشتر زنگ صدای جهان مثلوار افلاطون را میداد، از این که جهان هولوگرافیک در حالی که آنجاست و دیده میشود، مثل تصویر سه بعدی پرنس لیا در فیلم جنگ ستارگان، آنجا نیست و وقتی دستتان را از میانش رد میکنید هیچ چـیز نـیست، و نـیز از بـینـهایت حـوادث و موقعیتهای شگفتانگیز کتاب میگفت و مدام به دنـبال گوش شنوا میگشت تا آنها را دقیق و مفصل صورتبندی کند.
و من وقتی آن را خواندم، عین یک داستان شیرین هیجانانگیز بود که در عین حال داشت به سؤالهای بزرگ هستیشناختی، یزدانشناختی و فلسفی مـن نیز جورخاصی جواب روشن امروزی میداد ( فارغ از رمز و راز و ابهام) که تا حدی باوریذیر مینمود.
البته شاید برای قوم متافیزیکزده ما که خاطره قومیمان آکنده از صورتـهای ازلی و مثالی است و چه بخواهیم چه نخواهیم دربند شهرهای خیالی جـابلقا و جابلسا و صور معلقیم و عالم مثالی را که به جد میگیریم نه از جنس ماده است و نه از جنس روح، بلکه معلق میان این دوست، برای ذهنیتهایی از ایندست، این کتاب بیش وکم همان مفاهیم را به زبان مدرن علمی امروزی بیان میکند (و نویسنده معتقد است برای عموم مردم نوشتهشده نه متخصصان فیزیک و فلسفه، و اگر خواننده بتواند سی چهل صفحة اول را تحمل کند،کتاب او را برده است) و نشان میدهد که معجزه تولید نان در صحرای جلیله به دست عیسی مسیح، یـا شیءسازی سای بابا از هیچ در فضا، با هر یک از معجزاتی که خود کتاب به دقت و یک به یک با جزئیات برمیشمرد. همه اینها در آن مفهوم اساسی تئوری بوهم مبنی بر ایده «همبستـگی ماهوی همه چیزها»، به خوبی میگنجد.
از آنجا که وجه عمیق واقعیت موجود جهان ما امواج و ذرات متحرک لامکان و فرکانسهای بیشماری است که در هر لحظه هرجا هستند، که هم موجاند و هم ذره، و تمام جهان ما، کهکشانهای ما و حتی فضاهای خالی ما را احاطه کردهاند، این جهانی است که در آن سنگ وکوه و خاک و آب دارای شعورند و میتوانند آگاهانه به امواج یا ذرات ساطعشده از ذهن ما پاسخ دهند.
و از طرفی آگاهی انسانی نیز علاوه بر موج میتواند خاصیت ذره داشته باشد و طبق قانون لامکان ذرات زیراتمی، میتواند هر لحظه هرجا باشد.
جنبش فراروانـی (کـه برگردان خوبی برای واژه psychokinesis نیست) ، یا متحرک ساختن اشیا از راه دور، که بخوبی در ایدة همبستگی ماهوی جا میگرد، همراه با طوماری از اعمال و کردار فراطبیعی را در این کتاب، نویسنده پشتسر هم قطار کرده است تا یکی از یکی دیگر حیرتآور و شگفتانگیزتر باشد.
جهان هولوگرافیک آن جـهانی است که هر قطعه کوچک و هر ذره آن قطعه، تمام ویژگیها و اطلاعات کل را در بر دارد، یعنی تمامی محتوای کل در هر جزء نیز مستتر است. و این بهواقع خصلت مغز ماست که ساختاری هولوگرافیک دارد، و خاطره و درد و تجربه و برخی چیزهای دیگر را نهتنها در مغز که در هر ذرة کوچک آن نیز نگهداری میکند و نیز همین خصلت کلـی این جـان ماست کـه جهانی هولوگرافیک است.
در این کتاب، اتفاقاً بخشی هم هست که از علما و عرفای مکـاتب عرفانی ایران و از شـهرهای خیالی-مثالی جابلقا، جابلسا و غیره سخن میگوید و اینکه چگونه این حکیمان بزرگ به راز آن جهان، یا واقعیت دیگر یعنی نظم مستتر پی برده و گاه در صور خیال و بینش اساطیری خود، یا در خوابها ر خیالهایشان آنها را به وضوح میدیدهاند.
بوهم معتقد است که علاره بر راقعیت آروینی (آمپربیک) موجود که همان نظلم پیدا و نامستور است، نظم دیگری هم هست که ناپیدا و در خود پوشیده است و این همان جهان امواج و فرکانسهای تداخلیافته بیشـکل است که ما از عهدة دیدن شکل واقعـی آنها، جز از طریق ابزار ر ادوات خاص ( مغز ما ) ، برنمیآییم. ابن جهان فرکـانسها وقتی با گیرندههای حواس و مغز ما ارتباط برقرار مـیکند، از میان ساختار خاص مغز ما همچون صافی گذر میکند و به سنگ و کوه و شن تبدیل میشود.
حال کدام یک از این واقعیتها واقعیتر است؟ خاصیت دیگرکتاب آن است که شاید تلنگر ناچیزی باشد به کـسانی که موج مدرنیته دل و ایمانشان را شبههدار کرده و غبار شک بر آن نشانده است، و نـیز آنـهایی که از سخنان متافیزیکـی بیمحتوا خسته شدهاند و هنوز برای عقل و منطق انسانی احترام قائلاند؛ تلنگری ناچیز برای رسیدن به آگاهیای هر چند محدود.»
دو صفحه نخستین کتاب:
در فیلم جنگ ستارگان، ماجرای سفرهای لوک اسکای واکر زمانی آغاز میشود که از روباتی به نام آرتو دیتو، اشعهای نورانی فرا مــیتابد و تـصویر سـهبعدی مینیاتوری کوچک پرنسس لیا را روی زمین مجسم میسازد. لوک مسـحور و شگـفتزده مجسمه نورانی و شبحگونهای را میبیند که التماسکنان کسی را به نام اوبی-وان کنوبی به کمک میطلبد. این تـصویر یک تـصویر هـولوگرام است، یعنی تمثالی است سهبعدی که به وسـیله اشعه لیزر سـاخته شـده و جـادوی تکنولوژیک لازم جـهت سـاختن چـنین تـصویری واقـعا حـیرتآور است. ولی حیرتآورتر اینکه برخی دانشمندان بر این باورند که خود جهان نوعی هـولوگرام غولپیکر است، یعنی توهمی است باشکوه، با همه جزئیاتش، که کم وبیش واقعیتر یا ناواقعیتر از تصویر پرنسس لیا نیست که لوک را به جستجو و طلب وامیدارد.
از منظری دیگر، شواهدی در کار است که نشان میدهد جهان ما و هرچه در آن است – از دانههای برف تا درختان کاج تا شهابهای فروافتاده و الکترونهای چرخان – همگی فقط تصاویر شبحوار، یا فرافکنشهایی از سطح واقعیتی است، چنان دور از واقعیت خاص ما، که تقریباً ورای مکان و زمان قرار میگیرد. معماران اصلی این ایده حیرتآور دو تن از بـرجسـتهترین مـتفکران جـهان هستند: اولی دیوید بوهم، فیزیکدان دانشگاه لندن و هوادار اینشـتین و یکــی از مهمترین فیزیکدانهای کوانتوم، و دیگری کارل پرییرام، مـتخصص فـیزیولوژی اعصاب، از دانشگاه استنفورد و نویسنده کتاب درسی فیزیولوژی اعصاب به نام زبانهای مغز. جالبتر اینکه بوهم و پریبرام هر دو، مستقل و جدا از یکدیگر، به این نتایج رسیدند و هر دو نیـز در دو مسیر کاملا متفاوت کار میکردند. بوهم تـنها سالها پس از نارضایتی نسبت به نابسندگی نظریههای معمول در جهت تبیین همه پدیدههای موجود در فیزیک کوانتوم، و پرییرام نز به علت عدم توفیق نظریههای معمول جهـت تبیین پارهای معماهای فیزیرلوژی اعصاب، به ماهیت هولوگرافیک جهان اعتقاد پیدا کرده بودند. با این حال، پس ازکسب این عقاید، بوهم و پریبرام به زودی دریافتند که الگوی هولوگرافیک جهان میتواند پارهای رمز و رازهـای دیگر را نیز توضیح دهد، از جمله: ناتوانی آشکار هرگونه نظریه، قطع نظر از اینکه تا چه حد ادراکپذیر باشد، در توضیح و بررسی همه پدیدههایی که در طبیعت موجودند؛ توانایی افرادی که تنـها با یک گوش میتوانند منبعی را که صدا از آن ساطع شده بخوبی مشخص کنند؛ و قابلیت مـا در تشـخیص چـهره کسـی که سالهاست او را ندیدهایم، در حالی که بسیار تغییر کرده است. اما جذابترین جنبه الگوی هولوگرافیک این بود که این الگو طیف وسیعی از پدیدههایی بسـیار گریزان و دور از دسـترس را بـه نـاگـاه بـامعنا و فـهمیدنی میساخت؛ پدیدههایی که قاعدتا خارج از قلمروی فهم علمی قرار میگرفتند. از جملب تلبهپاتی، پیشآگاهی، احساس عرفانی وحدانـیت و یکـی شـدن بـا کـل کائنات، و حتی «جنبش فراروانی» یعنی توانایی ذهن در به حرکت آوردن اشیا بیآنکه تماسی در کار باشد.
برای تعداد فزایندهای از دانشمندانی کـه الگـوی هـولوگرافـیک را دریـافته و پذیرفته بودند، به زودی روشن شد که این الگو میتواند کمابیش کـلیه تـجربیات رازآمیز و فراهنجاری انسان را توضیح دهد، و در این شش هفت سال گـذشته این الگو پیوسته محققان و دانشـمندان مـختلف را جـذب خـود کرده و تعداد فزایندهای از پدیدههایی را که قبلا تبیینناپذیر و ناممکن بود تـصریح و روشن کرده است.
جهان هولوگرافیک
نوشته: مایکل تالبوت
ترجمه: داریوش مهرجویی