تناسخ يعني تبديل اجزاي بدن انسان پس از مرگ به انسان ديگر و در حقيقت تولدي دوباره و زندگي جديد و البته بي پايان.عقيده تناسخ نياز به دنياي آخرت و روز جزا را از بين مي برد.چون اين عقيده مي گويد كه اگر انساني در يك دوره زندگي ظالم باشد،دوباره بصورت انساني مظلوم بر مي گردد و همه ظلم هايي را كه كرده خودش مي بيند.يا مثلا اگر انساني پولدار است،در زندگي بعديش فققير خواهد شد و خلاصه هر كاري انجام دهد،در زندگي بعدي متعادل خواهد شد و هر بي تعدلي در زندگي بعد جبران خواهد شد و الي آخر.البته عرض كنم كه عقيده تناسخ در بين اقوام مختلف،اشكال گوناگوني دارد كه اين يكي از آن بود ولي كليت همه بازگشت به زندگي اين دنيا پس از مرگ است.
حالا اسلام با اين مساله مخالف است و لبته همه اديان الهي نيز با اين عقيده مخالفند.اديان الهي مي گويند،اين دنيا محل پس دادن حساب و كتاب نيست.فقط محلي ست كه انسان در آن آزمايش مي شود.به اصطلاح امروزي انسان بايد خودش را در اين دنيا نشان دهد.اصلا اين دنيا محل زندگي نيست.بلكه دنياي اصلي و حقيقي،دنياي آخرت است و انسان نوع زندگي سعادت مندانه و يا شقاوت مندانه در آن دنيا را با توجه به آزمايش خود در اين دنيا،معلوم مي كند.جزاي نيكي در اين دنيا،نيكي بزرگتر در آخرت است و جزاي بدي،بدي در دنياي آخرت.حساب و كتاب همه در آن دنيا صاف مي شود.به اين ترتيب بازگشتي به اين دنيا و صاف كردن حساب در يك زندگي دوباره در كار نيست.
قبلا يكي از دوستان(آقا كوروش)در مورد تناسخ سوال كردند و گفتند آيات قرآن را در اين مورد برايشان بگذرام.شكر خدا من آن آيات را در يك صفحه ذخيره كردم و راحت دم دستم بود.اما يك نكته عرض مي كنم و آن اينكه آياتي كه در اين باره هستند از اين ها كه بنده مي گذارم بيشتر است و آيات زيادي از قرآن مي گويند كه انسان پس از مرگ به سوي خداوند باز مي گردد.حتي يك آيه هم نداريم كه بگويد پس از مرگ دوباره به دنيا باز مي گرديم.به هر حال من 16 آيه در اين رابطه پيدا كردم.
وَاتَّقُوا يَوْمًا تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ ( بقره281)
هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (يونس56)
كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ (الانبيا35)
قُلْ لِلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعًا لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (زمر44)
أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ (مومنون115)
وَهُوَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولَى وَالْآَخِرَةِ وَلَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (قصص70)
وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آَخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (قصص88)
إِنَّمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثَانًا وَتَخْلُقُونَ إِفْكًا إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَا يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقًا فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَاعْبُدُوهُ وَاشْكُرُوا لَهُ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (عنكبوت17)
كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ (عنكبوت57)
اللَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (11)
قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ (سجده11)
وَمَا لِيَ لَا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (يس22)
فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (يس83)
وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (فصلت21)
وَتَبَارَكَ الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَعِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (زخذف85)
مَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ (جاثيه15)
با عرض پوزش،دوستان زحمت ترجمه را خودشان بكشند.چون آيات زياد است.
تناسخ دو قسم است:
يک. تناسخ مُلکى؛ به اين معنا که نفس آدمى، با رها کردن بدن مادى خود به بدن مادى ديگرى وارد شود.
دو. تناسخ ملکوتى؛ به اين معنا که نفس با عقايد، انديشهها، نيتها، گفتارها و کردارهاى خود، بدنى مثالى متناسب با عالم برزخ و بدنى قيامتى متناسب با عالم قيامت ساخته و به صورت آن مجسم مىشود. به بيان ديگر انسان، با عقايد وافعالى که در دنيا مرتکب شده است، براى خويش بدنى در برزخ و بدنى در قيامت مىسازد که نفس او به آن تعلق گرفته و پس از رهايى و مفارقت از بدن مادى، با آن بدنها ترکيب مىيابد. بنا به اعتقاد ما «تناسخ ملکوتى» امرى صحيح بوده؛ ولى «تناسخ مُلکى» باطل است.
تناسخ مُلکى - به معناى اصطلاحى - عبارتاست از اين که روح انسان، پس از مرگ به بدن انسان و يا موجودى ديگر در همين دنيا منتقل شود. حال مفارقت روح از بدن اول و اتحاد آن با دوم، از دو حال خارج نيست:
1. همه کمالات خود را - که در بدن اول به دست آورده - از دست بدهد و سپس به بدن جديد منتقل شود.
2. با همه کمالات خود، به بدن جديد منتقل بشود.
حالت اول با دو مشکل مواجه است:
يکم. اين خلاف مقتضاى حرکت است. حرکت همواره از قوه و استعدادِ شدن، به سوى فعليت و شدن است. محال است که وقتى موجودى، از حالت قوه به فعليت رسيد، دوباره به حالت قوه بازگردد؛ مثلاً يک دانه گندم، وقتى در شرايط مناسب قرار گيرد، قابليتهاى او به فعليت مىرسد. آرام شکافته مىشود و مىرويد، رشد مىکند، سنبل مىدهد و دانههاى جديدى ايجاد مىکند. اما هرگز ممکن نيست اين فعليتهاى به دست آمده را از دست بدهد و دوباره به همان دانه اول تبديل شود. روح انسان نيز چنين است و محال است که فعليتهاى خود را از دست بدهد.
دوم. قائلان به تناسخ، آن را راهى براى ادامه تکامل ارواح متوسط مىدانند. به فرض که حالت اول محال نباشد، با دو مشکل مواجه است: 1. از دست دادن کمالات گذشته خلاف تکامل است، 2. کمالات به دست آمده در بدن جديد، ادامه کمالات گذشته محسوب نمىشود و باز تکامل صدق نمىکند.
حالت دوم نيز محال است؛ زيرا وقتى روح در بدن اول خود، از دوران جنينى قرار مىگيرد، همگام با رشد مادى بدن، مراحل کمال خود را طى مىکند. براى اين که روح بتواند به مراتب کمال خود دست يابد، بدن مادى او نيز بايد مراحل کمال را طى کند. روح نمىتواند بدون کمال بدن، همه کمالات خود را تحصيل کند؛ مثلاً روح يک نوزاد، نمىتواند بدون رشد سلولهاى مغزى، به تحصيل علوم و تفکّر دست يابد. بدن مادى يک نوزاد، به طور طبيعى، تحمّل اين نوع از کمال روح را ندارد.
حال روحى که قبلاً در يک بدن مادى، مراحلى از اين کمالات را تحصيل کرده باشد، اگر بخواهد دوباره با همان کمالات، در يک بدن جنينى ديگرى - آن گونه که قائلين به تناسخ مىگويند - قرار گيرد و با آن متحد شود، بدن جديد تحمّل کمالات او را نخواهد داشت و نمىتواند با آن متحد شود.
از مجموع بطلان اين دو حالت، نتيجه مىگيريم که وقتى روح از بدن مادى خود مفارق شد، نمىتواند بار ديگر در يک بدن جنينى ديگر، قرار گيرد و با آن متحد شود.
آرى روح، پس از مفارقت از بدن مادى، حيات خود را با «بدن برزخى»، در عالم برزخ ادامه مىدهد. بدن برزخى، بدنى است که متناسب با حيات عالم برزخ است و متناسب با کمالات و فعليتهايى است که روح در دوران حيات دنيوى خود، با اعتقادات، نيات، گفتار و رفتار اختيارى خود، کسب کرده است.
روح در قيامت کبرى، پس از مفارقت از آن بدن برزخى، حيات خود را با «بدن قيامتى» ادامه مىدهد. بدن قيامتى، بدنى متناسب با حيات اخروى است که بر اساس همه کمالات و تحولاتى است که روح تا آن لحظه، به دست آورده است.
تحول روح از بدن مادى به بدن برزخى و از بدن برزخى به بدن قيامتى را «تناسخ ملکوتى» مىگويند و از ديدگاه اسلام پذيرفته و مقبول است.
مخالفت اسلام با تناسخ مُلکى
قرآن کريم تصريح مىکند که انسان پس از مرگ، ديگر به اين دنيا باز نمىگردد: (حتى اذا جاء احدکم الموت قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحاً فيما ترکت کلّا انها کلمه هو قائلها و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون)؛ «تا زمانى که مرگ هر يک فرا رسد، در آن حال آگاه و نادم شده گويد: بارالها! مرا به دنيا بازگردان تا شايد به تدارک گذشته عملى صالح به جاى آورم. به او گفته مىشود که هرگز نخواهد شد و اين کلمهاى است که او از روى حسرت مىگويد و از عقب آنها عالم برزخ است تا روزى که برانگيخته شوند». مؤمنون (23)، آيه 99 و 100.از اين آيه استفاده مىشود که انسان پس از مرگ، ديگر به اين دنيا باز نمىگردد.
آن چه در کلمات بزرگان راجع به تناسخ يافت مي شود ناظر به تناسخ ملکوتي است نه تناسخ ملکلي.
نظریه تناسخ
نظریه ى تناسخ ارواح, انتقال نفس یا باززایى, مقبولیت گسترده اى داشته و اکنون نیز دارد. شهرستانى در کتاب ملل و نحل مى گوید:
((فرقه اى نیست که در آن تناسخ جایگاه محکمى نداشته باشد.))
و جان ناس نیز مى گوید:
((عقیده ى به تناسخ منحصر به مردم هند نیست, بلکه تمام مذاهب عالم از بدویان وحشى گرفته تا امم متقدم که داراى فرهنگى متعالى مى باشند همه کم و بیش قدمى در راه عقیده به تناسخ برداشته اند.))
اقسام تناسخ
تناسخ به دو قسم کلى تقسیم مى شود:
1ـ تناسخ ملکى: به این معنا که نفس آدمى بارها کردن بدن مادى خود به بدن مادى دیگرى وارد شود. آنچه از مکتب هاى مختلف هند گزارش مى شود, ناظر به این معنا تناسخ است.
2ـ تناسخ ملکوتى:به این معنا که نفس با عقاید و افعال خود بدنى مثالى ساخته به صورت آن مجسم شود.
تناسخ ملکى خود به دو قسم تقسیم مى شود:
الف: تناسخ نزولى: به این معنا که نفس بدن مادى خود را راها کرده به بدنى ((نازل تر)) از بدن خود در همین عالم تعلق گیرد;مانند اینکه نفس انسانى پس از مفارقت از بدن خود به بدن یکى از حیوانات منتقل شود.
ب: تناسخ صعودى: به این معنا که نفس بدن مادى خود را راه کند و به بدنى ((شریف تر)) و ((کامل تر)) از بدن قبلى تعلق گیرد. قایلان به تناسخ صعودى معتقدند اولین موجودى که نفس جدیدى را مى پذیرد گیاه است, و مزاج انسانى نفسى را مى طلبد که از درجات گیاهى وحیوانى گذشته باشد. پس در ابتدا هر نفسى بر گیاه افاضه مى شود, و پس از انتقال از مراتب پایین تر به مرحله ى کامل ترین گیاه شایستگى تعلق به بدن نازل ترین موجود حیوانى را مى یابد و پس از طى مراتب مختلف, استحقاق صعود به رتبه ى انسانى و تعلق به بدن او را پیدا مى کند, پس هر انسانى سابقه ى حیوانى و گیاهى دارد .
اگر بدنى که نفس براى بار دوم به بعد مى خواهد بدان تعلق گیرد, بدن انسانى باشد, تناسخ ملکى نسخ و اگر بدن حیوانى باشد مسخ و اگر بدنى گیاهى باشد فسخ و اگر جمادى باشد رسخ نامیده مى شود.
فرق تناسخ ملکى با معاد جسمانى
بنابر تناسخ, نفس مجرد که در کمالات خود فعلیت یافته, در دنیا به بدن جنینى که در نهایت قوه و نقص است تعلق مى گیرد. ولى در معاد, نفس با فعلیت و کمالى که دارد در عالم دیگر به همان بدن دنیوى خود که در معاد به کمال بدنیت رسیده است تعلق مى گیرد.
از این سخن روشن مى شود که ابطال تناسخ به نحوى از مقدمات اثباتاصل معاد یا پاره اى از دلایل آن هم چون برهان عدالت به شمار مىآید. چرا که به نظر قایلان تناسخ, این قانون مانند دیگر قوانین طبیعى عام و ثابت است و از این رو براى اعمال انسانى هیچ گونه قضاوتى وجود ندارد. توبه, انابه, یا شفاعت و یا عفو و غفران از طرف پروردگار معنایى نخواهند داشت. زیرا کارها و اعمال نتیجه ى قهرى و معلول علل و نتایج مقدماتى هستند که رابطه ى بین آن ها در عالم وجود جاویدان, ثابت و برقرار است .
ابطال تناسخ در فلسفه اسلامى
در میان براهینى که فلاسفه ى مسلمان براى ابطال تناسخ ترتیب داده اند, پاره اى مطلق تناسخ و پاره اى دیگر صرفاً تناسخ نزولى یا صعودى را انکار مى کند.
ابطال تناسخ, بنابر اختلاف مبانى در بحث حدوث و قدم نفس و کیفیت ارتباط آن با بدن, متفاوت است .
فلسفه ى مشا
مشاییان, که به حدوث نفس باور دارند و معتقدند هرگاه بدن به حد مطلوبى از استعداد برسد, قابلیت پذیرش نفس را پیدا مى کند و از سوى علل مجرى و غیر جسمانى نفس به آن افاضه مى شود, در ابطال تناسخ مى گویند:
الف: چون رابطه ى نفس و بدن, رابطه ى قابل و مقبول است, پس با رسیدن بدن به مزاج مناسب, نفسى حادث مى شود و به آن تعلق مى گیرد; چرا که پیدایش نخستین نفوس انسانى در ابدان خود مستند به همین جهت است. حال اگر نفس دیگرى که در اثر مرگ, بدن خود را رها کرده است بخواهد به آن بدن جدید تعلق بگیرد. لازمه اش این است که دو نفس به یک بدن وابسته باشند و این محال است. زیرا هر نفسى یگانگى خود را شهود مى کند و نفس دیگرى را که در بدن او تصرف کند نمى یابد.
ب: نفس, صورت بدن و مدبر آن است و به همین خاطر ممکن نیست که نفس براى لحظه اى دست از تدبیر بکشد. بنابراین تناسخ باطل است .
فلسفه ى ملاصدرا
ملاصدرا با تکیه بر اصل حرکت جوهرى و حدوث جسمانى و بقاى روحانى نفس در ابطال مطلق تناسخ چنین استدلال مى کند که تعلق نفس به بدن یک تعلق ذاتى و ترکیب آن دو ترکیب اتحادى و طبیعى است, نه صناعى یا انضمامى از سیوى دیگر, هر یک از جوهر نفس و بدن با یکدیگر در سیلان و حرکت اند; یعنى هر دو در ابتداى پیدایش نسبت به کمالات خود بالقوه اند و روى به سوى فعلیت دارند. بنابراین تا هنگامى که نفس به بدن عنصرى تعلق دارد, درجات قوه و فعلیت او متناسب با درجات قوه و فعلیت بدن خاص اوست. حال مى گوییم: هر نفسى در مدت حیات دنیوىاش با افعال و اعمال خود به فعلیت مى رسد. به همین خاطر سقوط او به حد قوه ى محض, محال است; همان طور که بدن یک حیوان پس از کامل شدن, دیگر به حد نطفه بودن باز نمى گردد. زیرا حرکت همان اشتداد و خروج از قوه به فعلیت است و حرکت معکوس امرى بالعرض است .
بنابراین, اگر نفس پس از مفارقت از بدن بخواهد به بدن دیگرى در مرتبه ى جنینى و مثل آن تعلق گیرد, ناگزیر بدن در مرتبه ى قوه و نفس در مرتبه فعلیت خواهد بود و چون ترکیب این دو طبیعى و اتحادى است ـ یعنى هر دو به یک وجود موجودند ـ ترکیب بین دو موجود بالقوه و بالفعل محال است .
(دیوانى, امیر, حیات جاودانه, ص 164 ـ 155)
● نويسنده: سيد محمد - خامنه اي
حالا اسلام با اين مساله مخالف است و لبته همه اديان الهي نيز با اين عقيده مخالفند.اديان الهي مي گويند،اين دنيا محل پس دادن حساب و كتاب نيست.فقط محلي ست كه انسان در آن آزمايش مي شود.به اصطلاح امروزي انسان بايد خودش را در اين دنيا نشان دهد.اصلا اين دنيا محل زندگي نيست.بلكه دنياي اصلي و حقيقي،دنياي آخرت است و انسان نوع زندگي سعادت مندانه و يا شقاوت مندانه در آن دنيا را با توجه به آزمايش خود در اين دنيا،معلوم مي كند.جزاي نيكي در اين دنيا،نيكي بزرگتر در آخرت است و جزاي بدي،بدي در دنياي آخرت.حساب و كتاب همه در آن دنيا صاف مي شود.به اين ترتيب بازگشتي به اين دنيا و صاف كردن حساب در يك زندگي دوباره در كار نيست.
قبلا يكي از دوستان(آقا كوروش)در مورد تناسخ سوال كردند و گفتند آيات قرآن را در اين مورد برايشان بگذرام.شكر خدا من آن آيات را در يك صفحه ذخيره كردم و راحت دم دستم بود.اما يك نكته عرض مي كنم و آن اينكه آياتي كه در اين باره هستند از اين ها كه بنده مي گذارم بيشتر است و آيات زيادي از قرآن مي گويند كه انسان پس از مرگ به سوي خداوند باز مي گردد.حتي يك آيه هم نداريم كه بگويد پس از مرگ دوباره به دنيا باز مي گرديم.به هر حال من 16 آيه در اين رابطه پيدا كردم.
وَاتَّقُوا يَوْمًا تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ ( بقره281)
هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (يونس56)
كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ (الانبيا35)
قُلْ لِلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعًا لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (زمر44)
أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ (مومنون115)
وَهُوَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولَى وَالْآَخِرَةِ وَلَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (قصص70)
وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آَخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (قصص88)
إِنَّمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثَانًا وَتَخْلُقُونَ إِفْكًا إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَا يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقًا فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَاعْبُدُوهُ وَاشْكُرُوا لَهُ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (عنكبوت17)
كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ (عنكبوت57)
اللَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (11)
قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ (سجده11)
وَمَا لِيَ لَا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (يس22)
فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (يس83)
وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (فصلت21)
وَتَبَارَكَ الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَعِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (زخذف85)
مَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ (جاثيه15)
با عرض پوزش،دوستان زحمت ترجمه را خودشان بكشند.چون آيات زياد است.
تناسخ دو قسم است:
يک. تناسخ مُلکى؛ به اين معنا که نفس آدمى، با رها کردن بدن مادى خود به بدن مادى ديگرى وارد شود.
دو. تناسخ ملکوتى؛ به اين معنا که نفس با عقايد، انديشهها، نيتها، گفتارها و کردارهاى خود، بدنى مثالى متناسب با عالم برزخ و بدنى قيامتى متناسب با عالم قيامت ساخته و به صورت آن مجسم مىشود. به بيان ديگر انسان، با عقايد وافعالى که در دنيا مرتکب شده است، براى خويش بدنى در برزخ و بدنى در قيامت مىسازد که نفس او به آن تعلق گرفته و پس از رهايى و مفارقت از بدن مادى، با آن بدنها ترکيب مىيابد. بنا به اعتقاد ما «تناسخ ملکوتى» امرى صحيح بوده؛ ولى «تناسخ مُلکى» باطل است.
تناسخ مُلکى - به معناى اصطلاحى - عبارتاست از اين که روح انسان، پس از مرگ به بدن انسان و يا موجودى ديگر در همين دنيا منتقل شود. حال مفارقت روح از بدن اول و اتحاد آن با دوم، از دو حال خارج نيست:
1. همه کمالات خود را - که در بدن اول به دست آورده - از دست بدهد و سپس به بدن جديد منتقل شود.
2. با همه کمالات خود، به بدن جديد منتقل بشود.
حالت اول با دو مشکل مواجه است:
يکم. اين خلاف مقتضاى حرکت است. حرکت همواره از قوه و استعدادِ شدن، به سوى فعليت و شدن است. محال است که وقتى موجودى، از حالت قوه به فعليت رسيد، دوباره به حالت قوه بازگردد؛ مثلاً يک دانه گندم، وقتى در شرايط مناسب قرار گيرد، قابليتهاى او به فعليت مىرسد. آرام شکافته مىشود و مىرويد، رشد مىکند، سنبل مىدهد و دانههاى جديدى ايجاد مىکند. اما هرگز ممکن نيست اين فعليتهاى به دست آمده را از دست بدهد و دوباره به همان دانه اول تبديل شود. روح انسان نيز چنين است و محال است که فعليتهاى خود را از دست بدهد.
دوم. قائلان به تناسخ، آن را راهى براى ادامه تکامل ارواح متوسط مىدانند. به فرض که حالت اول محال نباشد، با دو مشکل مواجه است: 1. از دست دادن کمالات گذشته خلاف تکامل است، 2. کمالات به دست آمده در بدن جديد، ادامه کمالات گذشته محسوب نمىشود و باز تکامل صدق نمىکند.
حالت دوم نيز محال است؛ زيرا وقتى روح در بدن اول خود، از دوران جنينى قرار مىگيرد، همگام با رشد مادى بدن، مراحل کمال خود را طى مىکند. براى اين که روح بتواند به مراتب کمال خود دست يابد، بدن مادى او نيز بايد مراحل کمال را طى کند. روح نمىتواند بدون کمال بدن، همه کمالات خود را تحصيل کند؛ مثلاً روح يک نوزاد، نمىتواند بدون رشد سلولهاى مغزى، به تحصيل علوم و تفکّر دست يابد. بدن مادى يک نوزاد، به طور طبيعى، تحمّل اين نوع از کمال روح را ندارد.
حال روحى که قبلاً در يک بدن مادى، مراحلى از اين کمالات را تحصيل کرده باشد، اگر بخواهد دوباره با همان کمالات، در يک بدن جنينى ديگرى - آن گونه که قائلين به تناسخ مىگويند - قرار گيرد و با آن متحد شود، بدن جديد تحمّل کمالات او را نخواهد داشت و نمىتواند با آن متحد شود.
از مجموع بطلان اين دو حالت، نتيجه مىگيريم که وقتى روح از بدن مادى خود مفارق شد، نمىتواند بار ديگر در يک بدن جنينى ديگر، قرار گيرد و با آن متحد شود.
آرى روح، پس از مفارقت از بدن مادى، حيات خود را با «بدن برزخى»، در عالم برزخ ادامه مىدهد. بدن برزخى، بدنى است که متناسب با حيات عالم برزخ است و متناسب با کمالات و فعليتهايى است که روح در دوران حيات دنيوى خود، با اعتقادات، نيات، گفتار و رفتار اختيارى خود، کسب کرده است.
روح در قيامت کبرى، پس از مفارقت از آن بدن برزخى، حيات خود را با «بدن قيامتى» ادامه مىدهد. بدن قيامتى، بدنى متناسب با حيات اخروى است که بر اساس همه کمالات و تحولاتى است که روح تا آن لحظه، به دست آورده است.
تحول روح از بدن مادى به بدن برزخى و از بدن برزخى به بدن قيامتى را «تناسخ ملکوتى» مىگويند و از ديدگاه اسلام پذيرفته و مقبول است.
مخالفت اسلام با تناسخ مُلکى
قرآن کريم تصريح مىکند که انسان پس از مرگ، ديگر به اين دنيا باز نمىگردد: (حتى اذا جاء احدکم الموت قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحاً فيما ترکت کلّا انها کلمه هو قائلها و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون)؛ «تا زمانى که مرگ هر يک فرا رسد، در آن حال آگاه و نادم شده گويد: بارالها! مرا به دنيا بازگردان تا شايد به تدارک گذشته عملى صالح به جاى آورم. به او گفته مىشود که هرگز نخواهد شد و اين کلمهاى است که او از روى حسرت مىگويد و از عقب آنها عالم برزخ است تا روزى که برانگيخته شوند». مؤمنون (23)، آيه 99 و 100.از اين آيه استفاده مىشود که انسان پس از مرگ، ديگر به اين دنيا باز نمىگردد.
آن چه در کلمات بزرگان راجع به تناسخ يافت مي شود ناظر به تناسخ ملکوتي است نه تناسخ ملکلي.
نظریه تناسخ
نظریه ى تناسخ ارواح, انتقال نفس یا باززایى, مقبولیت گسترده اى داشته و اکنون نیز دارد. شهرستانى در کتاب ملل و نحل مى گوید:
((فرقه اى نیست که در آن تناسخ جایگاه محکمى نداشته باشد.))
و جان ناس نیز مى گوید:
((عقیده ى به تناسخ منحصر به مردم هند نیست, بلکه تمام مذاهب عالم از بدویان وحشى گرفته تا امم متقدم که داراى فرهنگى متعالى مى باشند همه کم و بیش قدمى در راه عقیده به تناسخ برداشته اند.))
اقسام تناسخ
تناسخ به دو قسم کلى تقسیم مى شود:
1ـ تناسخ ملکى: به این معنا که نفس آدمى بارها کردن بدن مادى خود به بدن مادى دیگرى وارد شود. آنچه از مکتب هاى مختلف هند گزارش مى شود, ناظر به این معنا تناسخ است.
2ـ تناسخ ملکوتى:به این معنا که نفس با عقاید و افعال خود بدنى مثالى ساخته به صورت آن مجسم شود.
تناسخ ملکى خود به دو قسم تقسیم مى شود:
الف: تناسخ نزولى: به این معنا که نفس بدن مادى خود را راها کرده به بدنى ((نازل تر)) از بدن خود در همین عالم تعلق گیرد;مانند اینکه نفس انسانى پس از مفارقت از بدن خود به بدن یکى از حیوانات منتقل شود.
ب: تناسخ صعودى: به این معنا که نفس بدن مادى خود را راه کند و به بدنى ((شریف تر)) و ((کامل تر)) از بدن قبلى تعلق گیرد. قایلان به تناسخ صعودى معتقدند اولین موجودى که نفس جدیدى را مى پذیرد گیاه است, و مزاج انسانى نفسى را مى طلبد که از درجات گیاهى وحیوانى گذشته باشد. پس در ابتدا هر نفسى بر گیاه افاضه مى شود, و پس از انتقال از مراتب پایین تر به مرحله ى کامل ترین گیاه شایستگى تعلق به بدن نازل ترین موجود حیوانى را مى یابد و پس از طى مراتب مختلف, استحقاق صعود به رتبه ى انسانى و تعلق به بدن او را پیدا مى کند, پس هر انسانى سابقه ى حیوانى و گیاهى دارد .
اگر بدنى که نفس براى بار دوم به بعد مى خواهد بدان تعلق گیرد, بدن انسانى باشد, تناسخ ملکى نسخ و اگر بدن حیوانى باشد مسخ و اگر بدنى گیاهى باشد فسخ و اگر جمادى باشد رسخ نامیده مى شود.
فرق تناسخ ملکى با معاد جسمانى
بنابر تناسخ, نفس مجرد که در کمالات خود فعلیت یافته, در دنیا به بدن جنینى که در نهایت قوه و نقص است تعلق مى گیرد. ولى در معاد, نفس با فعلیت و کمالى که دارد در عالم دیگر به همان بدن دنیوى خود که در معاد به کمال بدنیت رسیده است تعلق مى گیرد.
از این سخن روشن مى شود که ابطال تناسخ به نحوى از مقدمات اثباتاصل معاد یا پاره اى از دلایل آن هم چون برهان عدالت به شمار مىآید. چرا که به نظر قایلان تناسخ, این قانون مانند دیگر قوانین طبیعى عام و ثابت است و از این رو براى اعمال انسانى هیچ گونه قضاوتى وجود ندارد. توبه, انابه, یا شفاعت و یا عفو و غفران از طرف پروردگار معنایى نخواهند داشت. زیرا کارها و اعمال نتیجه ى قهرى و معلول علل و نتایج مقدماتى هستند که رابطه ى بین آن ها در عالم وجود جاویدان, ثابت و برقرار است .
ابطال تناسخ در فلسفه اسلامى
در میان براهینى که فلاسفه ى مسلمان براى ابطال تناسخ ترتیب داده اند, پاره اى مطلق تناسخ و پاره اى دیگر صرفاً تناسخ نزولى یا صعودى را انکار مى کند.
ابطال تناسخ, بنابر اختلاف مبانى در بحث حدوث و قدم نفس و کیفیت ارتباط آن با بدن, متفاوت است .
فلسفه ى مشا
مشاییان, که به حدوث نفس باور دارند و معتقدند هرگاه بدن به حد مطلوبى از استعداد برسد, قابلیت پذیرش نفس را پیدا مى کند و از سوى علل مجرى و غیر جسمانى نفس به آن افاضه مى شود, در ابطال تناسخ مى گویند:
الف: چون رابطه ى نفس و بدن, رابطه ى قابل و مقبول است, پس با رسیدن بدن به مزاج مناسب, نفسى حادث مى شود و به آن تعلق مى گیرد; چرا که پیدایش نخستین نفوس انسانى در ابدان خود مستند به همین جهت است. حال اگر نفس دیگرى که در اثر مرگ, بدن خود را رها کرده است بخواهد به آن بدن جدید تعلق بگیرد. لازمه اش این است که دو نفس به یک بدن وابسته باشند و این محال است. زیرا هر نفسى یگانگى خود را شهود مى کند و نفس دیگرى را که در بدن او تصرف کند نمى یابد.
ب: نفس, صورت بدن و مدبر آن است و به همین خاطر ممکن نیست که نفس براى لحظه اى دست از تدبیر بکشد. بنابراین تناسخ باطل است .
فلسفه ى ملاصدرا
ملاصدرا با تکیه بر اصل حرکت جوهرى و حدوث جسمانى و بقاى روحانى نفس در ابطال مطلق تناسخ چنین استدلال مى کند که تعلق نفس به بدن یک تعلق ذاتى و ترکیب آن دو ترکیب اتحادى و طبیعى است, نه صناعى یا انضمامى از سیوى دیگر, هر یک از جوهر نفس و بدن با یکدیگر در سیلان و حرکت اند; یعنى هر دو در ابتداى پیدایش نسبت به کمالات خود بالقوه اند و روى به سوى فعلیت دارند. بنابراین تا هنگامى که نفس به بدن عنصرى تعلق دارد, درجات قوه و فعلیت او متناسب با درجات قوه و فعلیت بدن خاص اوست. حال مى گوییم: هر نفسى در مدت حیات دنیوىاش با افعال و اعمال خود به فعلیت مى رسد. به همین خاطر سقوط او به حد قوه ى محض, محال است; همان طور که بدن یک حیوان پس از کامل شدن, دیگر به حد نطفه بودن باز نمى گردد. زیرا حرکت همان اشتداد و خروج از قوه به فعلیت است و حرکت معکوس امرى بالعرض است .
بنابراین, اگر نفس پس از مفارقت از بدن بخواهد به بدن دیگرى در مرتبه ى جنینى و مثل آن تعلق گیرد, ناگزیر بدن در مرتبه ى قوه و نفس در مرتبه فعلیت خواهد بود و چون ترکیب این دو طبیعى و اتحادى است ـ یعنى هر دو به یک وجود موجودند ـ ترکیب بین دو موجود بالقوه و بالفعل محال است .
(دیوانى, امیر, حیات جاودانه, ص 164 ـ 155)
● نويسنده: سيد محمد - خامنه اي