کافه تلخ

۱۳۸۵ بهمن ۲۵, چهارشنبه

نگهبانان راز ظرف مقدس



- قبل از تشکیل شورای نیقیه -1- شاگردان مسیح او را مردی صالح، قدرتمند و انسانی فانی میدانستند.


2- مقام عیسی مسیح بدستور کنستانتین در حدود چهارصد سال بعد از مرگ ارتقا یافت و تا آن تاریخ هم. پیروانش او را فانی میدانستند - صفحه 234- در تاریخ مسیحیت تا تشکیل شورای رهبران کلیساها در نیقیه در سال 325 میلادی، شاگردان و پیروان عیسی مسیح او را پیامبری فانی میدانستند و او اگر چه فردی برگزیده و قدرتمند بود ولی هیچ امتیاز خاص دیگری نداشت .


3- در سال 325 میلادی در شهر نیقیه - Nicea- واقع در ترکیه کنونی شورای رهبران کلیساها در فکر تمرکز قدرت ویگانگی بودند عیسی مسیح "مقدّس ". آفریده و بهمراه او متونی پدید آوردند که قبل از آن هرگز در بین مسیحیان موجود نبود و کنستانتین عده ای را مأمور کرد تا با تعویض و تحریف نوشتارهای مقدّس مسیحی، عیسی مسیح را به خدائی برسانند .


4 - کنستانتین بت پرستی بودکه در بستر مرگ تعمید گرفت.


5- کنستانتین برای نیل به مقاصد سیاسی خود روز عبادت را از شنبه به یکشنبه تغییر داد و فقط چهار انجیل را معتبر دانست .

تاریخ مسیحیت نشان میدهد که مسیحیان اولیه به الوهیت او ایمان داشتند و این اصل مهم مورد تائید و پذیرش همگی آنان بود . پیروان و شاگردان عیسی مسیح جملگی او را "خدا در بدن انسان " میدانستند که "بود و هست و خواهد بود " . این موقعیتی نبود که شورائی بتواند آنرا بوجود بیاورد . از طرف دیگر هیچ سند موثقی که دال بر ارتقا مقام عیسی مسیح توسط کنستانتین باشد وجود ندارد . در ثانی عیسی مسیح در 33 سالگی مصلوب شد و کنستانتین در سال 312 میلادی به او ایمان آورد و طبیعی است که در چنین فاصله چند صد ساله ای اصل الوهیت مسیح در ایمان و متون مقدس مسیحیان کاملا تثبیت شده باشد .
در مورد خودِ کنستانتین تاریخ میگوید که او در سال 312 در جنگ پل میلوین - Milvian- اظهار داشت که صلیبی نورانی در آسمان دیده و مسیحی شده است و از بت پرستی به عیسی مسیح ایمان آورد و در سراسر امپراتوری خود کلیسا های متعددی ساخت ولی تا چند هفته قبل از مرگش تعمید نگرفت . در حدود سالهای 332 امپراتور کنستانتین مخارج نسخه برداری و صحافی پنجاه نسخه از عهد جدید را متقبل شد که بهیچوجه کتب تازه ای به آنچه که موجود بود افزوده نشد و فقط رونوشتی از آنها تهیه شد .

آیا واقعأ کنستانتین روز یکشنبه را بجای شنبه قرار داد؟ پاسخ منفی است . مسیحیان اولیه اولین روز هفته یعنی یکشنبه را روز عبادت قرار دادند و آن را "روز خداوند " نامیدند زیرا در چنان روزی مسیح از مرگ برخاسته بود . این تغییر درکتب عهد جدید بوضوح آمده است - اعمال رسولان 20 :7، اول قرنتیان 16 :2، مکاشفه یوحنا 10:1 - همچنانکه در مراسلات پدران اولیۀ کلیسا : ایگناتوس از انتاکیه - Ignatius Antioch - ژاستینJustine- - شهید و حتی نویسندۀ بت پرست پلینی - Pliny نیز ذکر شده است .در طول تاریخ مسیحیت، اثر شورای رهبران کلیساها در نیقیه بسیار مهم است . در آن سال کنستانتین امپراتور روم که به مسیحیت گرویده بود فرمان داد تا رهبران و اسقف های مسیحی از اطراف دنیای آن روز در ترکیه حاضر شوند و از انحراف مسیحیت جلوگیری کنند چیزی که مسئله ساز شده بود عقاید اولین کشیشی بود که خود را مسیحی میدانست ولی به الوهیت مسیح اعتقاد نداشت . این شخص یکی از روحانیون اسکندریه بنام آریوس - Ariusبود که پیشوای مسلکی خاص شد . او ادعا میکرد که "بدون شک عیسی مسیح رهبری فوق العاده بود ولی خدا در بدن انسان نبود ". شورای نیقیه - با نتیجۀ آرا 300 در برابر 2- در سال 325 میلادی تعالیم غلط آریوس را محکوم کرد و بدین ترتیب اجازه نداد اصول مسیحیت تحریف شود .


ولی مسیحیان از قرن اول مسیح را بعنوان خداوند خود و نجات دهنده ای که بر مرگ غلبه کرد عبادت و پرستش میکردند . حتی قبل از آنکه قوانین کلیساها مدون شود مسیحیان اولیه از فرامین روحانی مسیح و شاگردانش پیروی میکردند . در سالهای اولیه. مسیحیت نیز پیروان عیسی مسیح نه فقط به الوهیت او ایمان داشتند بلکه با قبول تمامی خطراتش، صدها سال قبل از تشکیل شورای نیقیه، مبشر الوهیت عیسی مسیح بودند . گذشته از مراتب بالا، مسیحیان اولیه چون به الوهیت عیسی مسیح معتقد بودند، نیازهای خود را در دعا باسم عیسی مسیح بحضور خدا میاوردند . رهبران کلیسا از جمله ژاستین شهید در قرن دوم میلادی که از اولین مدافعین استدلالی مسیحیت بود بنام پدر، پسر و روح القدّس تعمید میداد . در سال 107 میلادی ایگناتوس مسیح را با لقب "مسیحی همانند خدا " میخواند . ایرنائوس - Irenaeusا سقف برجستۀ قرن دوم میلادی با الهام از رسالۀ اول پولس رسول به قرنتیان 6:8 مینویسد : "ما را یک خدا است یعنی پدر که همه چیز از اوست و ما برای او هستیم و یک خداوند یعنی عیسی مسیح که همه چیز از اوست و ما از او هستیم " .لغتی که در این جمله خداوند ترجمه شده است بزبان یونانی کریوس - Kyrius است که باید درباره آن بیشتر توضیح داده شود . از این واژه بیشتر در جملاتی استفاده میشود که منظور نظر تقدس و الوهیت باشد ویا بخواهند از شخصی به منتهی درجه تکریم و تعریف کنند در ترجمه یونانی کتاب مقدّس عهد عتیق "سپتویجنت - " Septuagintسالها قبل از ظهور عیسی مسیح انجام شد، از این لغت بعنوان جانشینی برای نام مقدّس خداوند - یهوه - استفاده شده است . رومیها نیز برای نشان دادن تقدّس و بزرگی امپراتور روم نام او را با این عنوان ذکر میکردند . جالب است بدانید که نویسنده و مورخ قرن اول میلادی بنام یوسیفون- Josephus مینویسد : " یهودیان از اینکه امپراتور روم را با چنین عنوانی بنامند امتناع کردند و اظهار داشتند که فقط خداوند مقدّس -کریوس - است و بس " . مسیحیان از نخستین روزهای پیروی از عیسی مسیح و کلیساهای اولیه، رهبر و ناجی خود را کریوس -مقدّس - نامیدند زیرا نه تنها در نوشتارهای مقدّس مسیحی قرن اول، بلکه در یاد داشتها و تواریخ معتبری که در یکصد سال اول تاریخ مسیحیت ذکر شده و اغلب بزبان آرامائیک است نیز پیروان عیسی مسیح او را خداوند میدانستند . شهادت پلینی-Pliny- جوان که بعنوان فرماندار امپراتوری رُم در حدود سال 115 میلادی مینویسد : “مسیحیان در سرودهای خود مسیح را خداوند میخوانند ”، شاهدی بر آن است که حتی نوشته های غیر مسیحیان نیز عقاید مسیحیان اولیه را تائید و نقل میکنند .


گذشته از همه این مدارک معتبر تاریخی، الوهیت عیسی مسیح اصل انکار ناپذیری از اناجیلی است که در دست داریم . در کتاب عهد جدید که مورد قبول دنیای مسیحیت است اشارات فراوانی به الوهیت عیسی مسیح شده است . از جمله : انجیل متی 2:2 و 11، همچنین 33:14 و 28 :19؛ انجیل یوحنا 1 : 1 - 18 همچنین 9 : 35 - 38؛ عبرانیان 1 :6؛ رساله اول قرنتیان 8 : 5 - 6؛ فیلیپیان 2 : 9 - 11 ؛ عبرانیان 1 :3؛ مکاشفه 1 : 1 -7 و فصول 4 – 5 و بسیاری اشارات دیگر. بااین ترتیب ملاحظه میشود که الوهیت مسیح پایه و اصل اساسی عقیده مسیحیان اولیه بود و نتیجه تصمیمی نیست که درقرن چهارم میلادی گرفته شده باشد بلکه حقیقتی تاریخی است.


آیا تمام مذاهب بر اساس جعلیات استوارند؟
دن براون مینویسد :

1- تمام مذاهب بر اساس جعلیات استواراند . . . ایمان یعنی آنچه که تصور میکنیم درست است ولی نمیتوانیم آنرا باثبات برسانیم – صفحه 341

2 - آنها که در ایمانشان با خود صادق هستند، میدانند که داستانهای آن [ مثل تولد مسیح از باکره ] استعاری است صفحه 342

هر چند بعضی از آئینها و فرقه های مذهبی بر اساس جعلیات انسانی ساخته شده است، مسیحیت اینگونه نیست . مسیحیت بر حقیقت بنا شده است . از واقیعت قوم اسرائیل گرفته، تا تأئید کشفیا ت باستانشناسی، نوشته های مربوط به تولد مسیح، خدمت او، معجزاتی که انجام داد، تعلیماتش، مرگ، دفن و قیامش همه بر حقایق قابل بررسی استوار است .

مسیحیت بر پایه داستانهای استعاری -قصه گونه - بنا نشده، بلکه متکی بر حقایق تاریخی است . شاخهٌ مهمی از الاهیات مسیحی به علم تحقیق و مطالعه در این جنبه از مسیحیت اختصاص دارد و به نام “مدافعات استدلالی - “Apologetics خوانده میشود . بعلاوه، خداوند در کتاب مقدس خود را معرفی میکند و میگوید به الهام اوست که کتاب مقدس نوشته شده -دوم تیموتاوس 3 :16؛ دوم پطرس 21:1 و غیره.

آیا مسیحیت بر اساس بت پرستی بنا شده؟دن براون مینویسد :
1 - در مسیحیت هیچ اصالتی وجود ندارد . قبل از مسیح، میترا فرزند خدا و نور عالم نامیده میشد . میترا در 25 دسامبر متولد شد، پس از مرگ در مقبره ای سنگی دفن شد و روز سوم از قبر قیام کرد - صفحه 232 -

2 - در مسیحیت داستانهای معجزات مسیح مثل تبدیل آب به شراب، راه رفتن بر روی آب و بالاتر از همه قیام از مردگان، و همچنین بسیاری از مراسم کاتولیک ها از اساطیر مصریان، یونانیان و بت پرستان پیش از مسیحیت به عاریت گرفته شده است .

دکتر رولاند ناش - Dr.Ronald Nash- پرفسور فلسفه دانشگاه و نویسنده بیشتر از 30 کتاب در این مورد میگوید : "تشابهاتی که بین مسیحیت و بت پرستی یونان قدیم ذکر میشود جعلی و یا اغراق آمیز است . مخالفین امروز مسیحیت معمولأ مراسم بت پرستان را با مفاهیمی شرح میدهند که نشان بدهند از مسیحیت گرفته شده و باین ترتیب در سطحی برابر با آئین عیسوی قرار دارند . ” دکتر ناش مینویسد : "تقریبأ تمام منابع اطلاعاتی ما از بت پرستی که تشابهاتی را القا میکنند در تاریخ اخیر شروع میشود . ما نباید فرض کنیم که فرقه های گمراه قرون سوم یا چهارم مسلمأ ریشه هایی در ایمانِ کاذب قرن اول و یا شاید قبل از میلاد داشته اند.

مخالفین مسیحیت تولد از باکره را سر لوحه ایراداتی میشمارند که با کمک آنها مسیحیت را به سطح پرستیدن بتها برسانند . اما آشنایی با افسانه های اساطیری و روایات بت پرستان میگوید که "خدایان مذکر آنها برای هم آغوشی با دختران انسان روی زمین آمدند و از آمیزش آنها نسلی دو رگه بوجود آمد " .
این جریانی نبود که در مورد عیسی مسیح رخ داد . هنگامی که"روح القدس بر مریم سایه انداخت " موجودی که بدنیا آمد صد در صد انسان و صد در صد خدا بود که کاملا مخالف داستانهای خدایان اساطیری یونانی است . گذشته از این باید توجه کرد که هفتصد سال قبل از تولد مسیح و صدها سال قبل ازتاریخ افسانهٌ خدایان یونانی تولد مسیح از باکره در کتاب مقدس پیشگوئی شده بود - کتاب اشعیای نبی 14:7-
در برخورد اول چنین تشابهاتی بسیار عجیب بنظر میرسد ولی با اندکی تعمق خواننده متوجه میشود که حاوی حقیقت نیستند . برای درک بهتر مطلب به شباهتهائی میپردازیم که نویسنده رمز داوینچی بین مسیحیت و فرقه ای که ایزیس - Isis را میپرستیدند، قائل شده است . بر اساس عقیده این فرقه مصری، خدا و پادشاه آنها اوزیریس Osiris دست برادرش بقتل رسید و در رود نیل دفن شد . الههٌ ایزیس - ملکه او - جنازه را از نیل بیرون کشید و آن را در اختیار برادر شوهرش گذاشت که جسد را چهارده پاره کرده و در دنیا پراکنده میکند . ایزیس یکبار دیگر پاره های جسد را جمع کرد و در رود نیل "تعمید " داد و اوزیریس از مرگ قیام کرد. در اینجا نویسنده میخواهد بین افسانه زندگی دوباره اوزیریس و رستاخیز عیسی مسیح شباهتی بیافریند .
در مورد رستاخیز خدایان بت پرستان، دکتر ناش مینویسد : کدامیک از این خدایان کاذب از مرگ قیام کرده اند؟ مسلمأ هیچکدام زیرا هیچگونه سند و نوشته ای که به قیام آتیس -Atis- اشاره کرده باشد، بدست نیامده . همینطور در مورد قیام ازیریس -Osiris- میتوان ادعا کرد افسانه های قیام ازیریس، آتیس و ادونیس تفاسیر مختلفی دارد. مثلأ پس از آنکه ایزیس تکه های بدن پاره پاره ازیریس را جمع آوری کرد، ازیریس بمقام "خداوندی دنیای زیر زمین " ارتقا پیدا کرد این افسانه بکلی با قیام مسیح از مرگ متفاوت است . در باب میترا که میگویند خدا بود، مرد و زنده شد نیز فقط افسانه و روایتی است که مبنای تاریخی ندارد .
اگر قیام مسیح از مردگان تقلیدی از عقاید بت پرستان قدیم باشد، مسیحیت ارزشی ندارد بنابراین بجاست که با هم سابقه تاریخی رستاخیزمسیح را بررسی کنیم .
• اولین دلیل قانع کننده برای قیام
• عیسی مسیح، قبر خالی او است. بنابر نوشت. مورخین -مثل یوسیفون - و شاگردان مسیح، همه میدانیم که بدن عیسی در قبر خصوصی یوسف رامه ای -12- ، عضو هیئت رهبران یهود - مرقس 43:15 - دفن شد و بعد بنوشته - متی 28 : 11 - 13- قبر او را خالی یافتند از رستاخیز عیسی ببعد پیروان او و نیز مخالفینش، خالی بودن قبر او را قبول داشته و دارند .
• درنظر داشته باشید که در سالهای اولیه مسیحی، نقش و ارزش زنان بسیار کمتر از مردها بود و خیلی عجیب است که چند "زن " اولین افرادی باشند که قبر خالی را کشف کنند. این خود دلیل دیگری بر صحت ادعای نویسندگان اناجیل است که با برخورداری از عقاید قومی و فرهنگی زمان خود با وجود آنکه این کشف برای آنها باعث سرافکندگی "مرد "ها میشد، حقایق را همانگونه که روی داده است، نوشته اند .
• عیسی مسیح پس از قیام چندین بار بشاگردان و پیروان خود ظاهر شد . پولس مینویسد -رساله اول قرنتیان :-6:15 "پس از آن، یکبار بر بیش ازپانصد تن از برادران ظاهر شد که بسیاری از ایشان هنوز زنده اند، هر چند برخی خفته اند . سپس بر یعقوب ظاهر شد و بعد بر همه رسولان، و آخر از همه بر من نیز، چون طفلی که غیر طبیعی زاده شده باشد، ظاهر گردید . "اگر قیام مسیح اتفاق نیفتاده بود برای پولس، بسیار آسانتر بود که فقط "خوابیدگان" را به شهادت بگیرد نه آنکه بنویسد تعداد زیادی از آنها هنوز زنده اند! بیاد داشته باشید که رساله اول قرنتیان فقط پانزده تا بیست سال بعد از قیام مسیح نوشته شده است .

• چطور ممکن است در چند صد سال اولیه مسیحیت گروه قلیلی افراد عامی بتوانند امپراتوریهای زمان خود را زیرورو کنند ؟ با آنکه ایمانداران به عیسی مسیح در معرض اتهام، شکنجه و حتی مرگ فجیع بودند، چون به حقیقت ایمان خود واقف بودند ایستادگی کردند زیرا عاقلانه نیست که بخاطر عقیده ای عاری از حقیقت شخص جان خود را از دست بدهد .رستاخیز عیسی مسیح باعث تغییر شخصیت و دگرگونی اخلاقی اطرافیان او شد .
• پطرس - کیفا - که میترسید او را از پیروان عیسی بدانند وحتی سه بار او را انکار کرد، پس از وقوف به حقیقت قیام مسیح یکی از قویترین ایمانداران نسبت به او شد تا آنجا که وقتی میخواستند او را صلیب کنند گفت من لایق نیستم که مثل خداوندم صلیب شوم، پس او را وارونه صلیب کردند.
• یعقوب برادر عیسی که زمانی با او مخالف بود، پس از قیام مسیح خود را -غلام خانه زاد - مسیح نامید و سرپرست کلیسای اورشلیم شد و بخاطر ایمانش به عیسی مسیح، شهید شد . یکی از مورخین بنام اوزبیوس قیصریه -Osebius of Caesarea- شرح میدهد که چگونه او را دستگیر کردند و از بالای برج معبد بزمین انداختند و سپس سنگسار کردند -تاریخ قدیم یهود ، یوسفون .-1991
• پولس که زمانی ربای شائول نامیده میشد و تنها کارش تفتیش عقاید و آزار مسیحیان بود نیز متحول شد، آنطور که خودش مینویسد: - رساله به فیلیپیان -11-7:3 "اما آنچه که مرا سود میبود آنرا بخاطر مسیح زیان دانستم . بلکه همه چیز را نیز به سبب فضیلت معرفت خداوند خود مسیح عیسی زیان میدانم که بخاطر او همه چیز را زیان کردم و فضله شمردم تا مسیح را دریابم و در وی یافت شوم نه با عدالت خود که از شریعت است بلکه با آن که بوسیله. ایمان مسیح میشود، یعنی عدالتی که از خدا برایمان است . و تا او را و قوت قیامت وی را و شراکت در رنجهای وی را بشناسم و با موت او مشابه گردم . مگر بهروجه بقیامت از مردگان برسم . "تنها یعقوب ، پولس و پطرس نبودند که زندگیشان عوض شد بلکه بیش از چند هفته از قیام مسیح نگذشته بود که زندگی حداقل هزاران یهودی با ایمان بر او عوض شد و بتدریج حقیقت زندگی، پیام، مرگ و قیام عیسی بزرگترین امپراتوری زمان را عوض کرد.
مریم مجدلیه به معرفی اناجیلدن براون مینویسد :
1- کلیسای اولیه نیاز داشت برای ارضای جهانیان عیسای پیامبر را بمرحل. الوهیت برساند . باین منظور تمام نوشتارهائی را که زندگی حقیقی مسیح را شرح میداد از عهد جدید خارج کرد ولی متأسفانه از نظر اولیای این امر، نتوانست جملگی آنها را نابود کند و یک اثر زنده یعنی مریم مجدلیه و ازدواج او را با عیسی مسیح که نکته ای تاریخی است، جا گذاشت . - صفحه 244-

2- برطبق عقاید روحانیون یهودی. مرد یهودی میبایست ازدواج کند و عیسی هم که یهودی بود از این قاعده مستثنی نبود و فقط روحانیون یهودی بودند که میتوانستند فردی را از ادای این وظیفه معاف کنند .

3- مسیح میخواست مریم مجدلیه در رأس کلیسای او باشد و بعنوان الهه مورد پرستش قرار بگیرد . . . او از اولاد بنیامین بود. مسیح مظهر صلح و صفا بود و در ضمن پایه گزار برابری زن و مرد شمرده میشد این بود که وقتی او را گرفتند رهبری نهضتش را به همسر حامله اش مریم مجدلیه واگزار کرد - صفحه244 و 248-

4- شاگردان مسیح از اینکه او مریم را بیشتر از آن ها دوست داشت ناراحت بودند و از او سوال میکردند چرا او را بیشتر از همه ما دوست داری؟ - صفحه 246-
5- تا امروز مریم مجدلیه بعنوان الهه، جام مقدّس، مادر مقدّس و . . . ستایش و عبادت میشود . او که در هنگام به صلیب کشیدن عیسی آبستن بود و جانشینی اش باعث کدورت خاطر پطرس شده بود - که خودش را جانشین مسیح میدانست -، برای آنکه طفلش از عیسی را از هر گزندی مصون بدارد چاره ای جز فرار از اورشلیم نداشت . مریم مجدلیه با کمک عموی مورد اعتماد عیسی بنام یوسف رامه ای -14- مخفیانه به فرانسه امروزی که در آن ایام "گل " -Gaul- نامیده میشد فرار کرد و به جامعه یهودی آنجا پناه آورد و تا آخرعمر آنجا بود و در آنجا فرزندش بدنیا آمد .بر خلاف ادعای نویسنده در هیچیک از آثار قرون اولیه اشاره ای به ازدواج عیسی نمیبینیم . حتی در آثار مورخ شهیری مثل یوسیفون که به مسیح با عناوین "مرد خوب، جادوگر، معلم اخلاق و . . . " اشاره کرده با تمام شایعات دروغی که مخصوصأ در قرن اول شایع شد؛ هیچ اشاره ای به ازدواج در زندگی مسیح نمیبینیم . از طرفی نباید فراموش کنیم که در یهودیت قدیم گروههائی بودند که ازدواج نمیکردند مثل شاخه ای از اسن ها10Essenes- -، مصری ها و یا درمانگرهای پیرو افلاطون . هم چنین گروه زیادی از انبیای بنی اسرائیل همانند ارمیا و یا بانوس -Banus- که معلم یوسیفون بود و یحیی تعمید دهنده و غیره بودند که هیچکدام ازدواج نکردند . طبق مدارک تاریخی موجود هیچ دلیلی برای تعلق مریم مجدلیه به خانواده بنیامین یا اینکه مسیح بخواهد او بعنوان الهه ای مورد پرستش قرار بگیرد وجود ندارد . از طرفی، با بودن مردانی که سه سال شاگردان مسیح بودند، منطقی تر آن بود که آنها رهبران کلیسای مسیح باشند .پای اصلی ادعاهای دن براون برای ثبوت ازدواج عیسی و مریم مجدلیه یکی از کتب مطرود بنام "انجیل " فیلیپ است که در یکی از فصلهای آن اشاره شده که عیسی همراه خود مریم را بوسید . دن براون لغت "همراه " را تفسیر کرده و مینویسد "در زبان آرامی "همراه " بمعنای همسراست " ! و ادامه میدهد : "شاگردان مسیح باو اعتراض کردند که چرا مریم را بیشتر از آنها دوست دارد "؟ که خود پاسخی بر ردّ ادعای نویسنده است زیرا اگر عیسی با مریم ازدواج کرده بود دوست داشتن و بوسیدن همسر امری عادی بود . در مقابل دلائل محکمی داریم که ثابت میکند عیسی هرگز ازدواج نکرد. از جمله این دلائل تاریخی میتوان به نوشته های پولس اشاره کنیم . پولس در کتاب اول قرنتیان باب نهم از آیه پنج ببعد از حق خودش در داشتن همسر دفاع میکند و مینویسد : "آیا اختیار نداریم که خواهر دینی را بزنی گرفته همراه خود ببریم مثل سایر رسولان و برادران خداوند و کیفا ؟ " اگر عیسی نیز ازدواج کرده بود مسلمأ پولس آن را بعنوان بهترین نمونه زندگی ذکر میکرد .

بر خلاف نوشته دن براون هیچ دلیل و مدرک تاریخی موجود نیست که یوسف رامه ای را بعنوان عموی مسیح نشان دهد . بخش از اتهامات دن براون که به زندگی خانوادگی عیسی مسیح در رابطه با مریم مجدلیه و دخترشان سارا مربوط است برای اولین بار در قرن نهم میلادی شایع شد!
نقاشی شام آخر
دن براون مینویسد :

1- ازدواج مسیح با مریم مجدلیه واقعه ای ثبت شده در تاریخ است . . . وتصویر نقاشی شام آخر فریاد میزند که مسیح و مریم زن و شوهر بودند - صفحه 245-244-

2- فردی که در شام آخر کنار عیسی نشسته است، یک زن و در حقیقت مریم مجدلیه است . . . . فاصله بین عیسی و نفر سمت راست او بشکل -v- است که نشانی از زنانگی است .تاریخ شناسان آثار هنری میگویند که این نقاشی که در سال 1497 کامل شده بود در ظرف کمتر از 20 سال رو بزوال گذاشت و تا سال 1568 فقط " لکه هائی درهم و برهم " از آن باقی مانده بود. از این رو واقعأ نمیتوان روی جنسیت شخصیتی که در دست راست مسیح نشسته نظر قطعی داد . از طرفی باید در نظر داشت که داوینچی مردهای جوان را با صورتی زیبا و شاید بتوان گفت "زنانه " نقش میکرد . در آخرین شاهکارش که تصویری از یحیی تعمید دهنده است و در موزه لوور پاریس نگهداری میشود نیز صورت یحیی با زیبایی ملیحی که نمایانگر سبک نقاشی داوینچی است نشان داده شده است.
سلحشوران معبد و انجمنی سرّی صومع. صیون
دن براون مینویسد :

1 - کلیسا برای حفظ اسرار ازدواج عیسی و مریم متعهد شد و در این زمینه صومعه صیون اولین گروه "مذهبی _رزمی " را بنام "سلحشوران معبد " -Knights Templar- تشکیل داد .

2 - گروه "سلحشوران معبد " توسط پاپ کلمنت پنجم زیر فشار قرار گرفتند و از هم پاشیدند . علت آن بود که تمپلرها که از اسرار ازدواج عیسی و مریم مطلع بودند و معنای حقیقی "جام مقدّس " را میدانستند از پاپ اخاذی میکردند . باین جهت پاپ همه آنها را دستگیر و بجرم مرتد بودن زنده زنده سوزاند .
3 - با انهدام تمپلرها نگهبانی از اسرار مقدّس به صومعه صیون محول شد .
4 - بر طبق اسناد کتابخانه ملی پاریس در سال 1099 انجمنی سرّی بنام "صومعه صیون " -Priory Of Sion- برای حفظ و نگهداری اسرار مهمی تشکیل شد . این سرّ مهم ازدواج عیسی میسح با مریم مجدلیه و تولد فرزند آنها "سارا " بود که اعقاب او خاندانهای سلطنتی اروپا یعنی سلسله پادشاهی مرووینیانِ- 6- فرانسه را تشکیل دادند . - صفحه 255-

5 - مرووینیان ها موسس پاریس -7 - هستند . - صفحه 257-

در مورد جمعیت "سلحشوران معبد " -Knights Templar- میدانیم که تشکیل آن نه در زمان مسیح در قرن اول - بگفته دن براون - بلکه بیشتر از هزار سال بعد در سال 1118 صورت پذیرفت و تا 1291 ادامه داشت . نه تنها در مورد زمان تشکیل این گروه، بلکه در مورد از هم پاشی آنان نیز دن براون برای نیل بمقصود خود تاریخ را نادیده میگیرد . حقیقت آن است که فیلیپ چهارم پادشاه فرانسه به طمع دستیابی به ثروت تمپلرها، پاپ را مجبور کرد تا حکم به مرتد بودن آنها بدهد . سپس دستور داد تا آنها را دستگیرکنند و هم آنها از جمله رهبرشان ژاک دومولی Grand- -11 - -Master Jacques de Molay را در سال 1314 بصورت مشعلی زنده بسوزانند .در عین حال باید به نکته دیگری توجه شود و آن اینکه جمعیت صومعه صیون نه در سال 1099 بلکه در سال 1956 در فرانسه به ثبت رسید و در سال 1996 جعلی بودن مدارک آن طی کتبی در فرانسه و برنامه ای مستند از BBC ثابت شد . این مدارک جعلی را شخصی بنام پییر پلانتارد 8 در آرشیو کتابخانۀ ملی جاسازی نموده بود . در عین حال سلسلۀ پادشاهی مرووینیان، نه در زمان مریم بلکه هفتصد سال بعد از ایجاد پاریس به آن شهر دسترسی یافتند .


مریم مجدلیه و مسیح در انجیل
انجیل حقیقت رابطه مریم مجدلیه و مسیح را چگونه بیان میکند؟ اولین کتاب انجیل که از مریم مجدلیه نام برده، انجیل لوقا است که مینویسد : "و زنان چند که از ارواح پلید و مرض ها شفا یافته بودند یعنی مریم معروف به مجدلیه که از او هفت دیو بیرون رفته بودند و یونا زوجه خوزا ناظر هیرودیس و سوسن و بسیاری از زنان دیگر که از اموال خود او را خدمت میکردند . "- لوقا 8 : 2 – 3 - اناجیل دیگر فقط در پای صلیب و روز رستاخیز عیسی مسیح از مریم مجدلیه نام برده اند . لوقا هم که از او یاد کرده مینویسد که مریم همراه گروهی از زنان دیگر در خدمت عیسی بود بنابراین موقعیتی خاص نداشت که از او باعناوینی غیر از آنچه که بود، یاد شود .

بر اساس اناجیل عیسی مسیح فرمانبردار مطلق و مطیع خدای پدر بود - انجیل یوحنا 8 : 29 - او تمام ده فرمان را وفادارانه اجرا میکرد - متی 5 : 17- و دیگران را به اطاعت از آنها تشویق میکرد - متی 19: 17 - 22 هنگامی که عیسی بر صلیب آویخته بود ارادت و وفاداری خود را به حکم پنجم که میگوید : پدر و مادر خود را احترام کن - خروج 20 : 12-، نشان داد . یوحنای رسول به تفصیل مینویسد :"و پای صلیب عیسی مادر او -مریم -، و خواهرِ مادرش مریم زنِ کلوپا و مریم مجدلیه ایستاده بودند. چون عیسی مادر خود را با آن شاگردی که دوست میداشت ایستاده دید به مادر خود گفت : « ای زن اینک پسر تو .» و به آن شاگرد گفت : « اینک مادر تو » و در همان ساعت آن شاگرد او را بخانه برد . " - یوحنا 19 : 25 – 27 - در دقایق آخر زندگی زمینی خویش، عیسی بفکر مادر بیوه اش و سرپرستی او بود . باین جهت یوحنا را مأمور اجرای این امرکرد . این توجه دلیل عمق علاقه و احترام عیسی نسبت به مادرش بود . او با آنکه بشدت در رنج و عذاب بود، مسئولیت خود را نسبت بمادرش ادا کرد . توجه کنید مادر مسیح به اتفاق همسر کلوپا و مریم مجدلیه در پای صلیب بودند -آیه 25.- اگر عیسی مسیح با مریم مجدلیه ازدواج کرده بود آیا با دیدن او یگانگی و پیوندی را که شوهر را به عشق و نگاهداری از همسرش فرمان میدهد، فراموش کرده بود؟ آیا او فراموش کرده بود که در کتاب پیدایش 24:2 مینویسد :" . . . مرد پدر و مادر خود را ترک کرده با زن خویش خواهد پیوست و یک تن خواهند بود .
"همین یک آیۀ کتاب مقدّس کافی است نشان بدهد که حلقه ازدواج محکمتر از بستگی فامیلی است. بنابراین شوهر شایسته شخصی است که همسرش را مخصوصأ اگر آبستن باشد در مرحله ای پائین تر از مادرش قرار نمیدهد . عیسی مسیح بر بالای صلیب حتی نامی از مریم مجدلیه نبرد !

براون کلاً حقایق مسلم کتاب مقدس را نادیده میگیرد . قبل از شروع خدمات عیسی مسیح در سی سالگی در هیچ نوشته و مدرکی ازدواج او ذکر نشده، در طول سه سال خدماتش هرگز اشاره ای به ازدواج او نشده، در شرح مصلوب شدن او نکته ای دربارۀ ازدواج او نیامده و در تعریف در قبر سنگی نهادن جسد او، حنوط - تدهین بدن با داروهای معطر - و سرانجام قیامش نیز صحبتی از ازدواج او نیست .

جام مقدّسدن براون مینویسد :
1 - میتوان بجای دید معمول به "جام مقدس " -Holy Grail- -پیاله ای که مسیح در شام آخر از آن نوشید -، مریم را بعنوان "ظرف محتوی حیات -یعنی اولاد عیسی - در نظر گرفت .
2 - جستجوی جام مقدّس در واقع تلاشی است برای یافتن و زانو زدن در برابر استخوانهای مریم که قرنهاست توسط این جامعهٌ سرّی حفظ شده است . . .از همین رو مریم بعنوان "زن مقدّس " یا "جام مقدّس "-Holy grail- معروف شد .

در سالهای 1960 و 1970 مردی فرانسوی بنام پییر پلانتارد -Pierre Plantard- مدارکی منتشر کرد که بر اساس آنها "ثابت " میشد گروه سرّی وجود دارد که تنها هدفش حفظ اسرار "جام مقدّس " است . بر طبق این مدارک همبستگی خونی بین عیسی مسیح و مریم مجدلیه با پادشاهان فرانسه و نهایتأ با خود پییر پلانتارد توضیح داده شده بود . این ادعای عجیب در سال 1982 عمومیت یافت تا آنکه در 1993 کتاب "خون مقدّس، جام مقدّس "Holy Blood,Holy Grail- -بی پایه بودن آن را ثابت کرد و خود پییر پلانتارد هم با ادای سوگند اظهار داشت تمام ادعاهای او بی اساس بوده است .

از همین کتاب "خون مقدّس، جام مقدّس " است که دن براون بر این حدس اطمینان یافته که مریم مجدلیه از طایفه بنیامین است . ادعائی دیگر که هیچ دلیل تاریخی برای قبول آن وجود ندارد . دن براون ادعا میکند که طومارهای کومران"جام مقدّس " حقیقی را نشان میدهند در صورتیکه هیچ ذکری از جام مقدّس در طومارهای کومران یافت نمیشود . در هیچ انجیلی صحبت از جام مقدّس در میان نیست . اولین مطلبی که از جام مقدّس یاد میکند داستانی است که در سال 1100 میلادی یعنی بیشتر از هزار سال بعد از مسیح توسط کریستین دوتروی Christian deTroyes نوشته شده و در آن ذکر شده که جام مقدّس جامی است که مسیح در شام آخر از آن شراب نوشیده است . افسانه های بعدی جام مقدّس را ظرفی میداند که حاوی خون مسیح بود . آنچه مسلم است آنست که اگر این ظرف وجود داشت و اینچنین اهمیت داشت در عهد جدید از آن یاد میشد . پس این ادعا نیز پوچ و نادرست است .

وحدت خدا و پاکی مراسم معبددن براون مینویسد :
1 - در روزگاران اولیه مراسمی جنسی در معبد یهودیان انجام میشد . - صفحه 309-

2 - مریم مجدلیه عضو گروهی بود که خدایان مؤنث را عبادت میکردند .

3 - لفظ چهار حرفی مقدّس -Y H W H- که یهودیان احترام خاصی برای آن قائلند و آن را نام خداوند میدانند در حقیقت از لغت یهوه Jehovah- - گرفته شده که خود ترکیبی دو جنسه حاصل ادغام "یا "ی مذکّر -masculine Jah- و "حوا ". مؤنث -زن آدم - است . - صفحه 309-

4 - یهودیان قدیم عقیده داشتند که قدّس الاقدّاس معبد سلیمان جایگاه نزول خدا و همینطور شریک برابر مؤنث او بنام شکینا -Shekinah- بود .

هیچ مدرکی که بنحوی دال بر انجام مراسمی جنسی در معبد یهودیان باشد در دست نیست . درست است که این کتاب رمانی بیش نیست ولی با این وجود هنوز ابراز و مطرح کردن آن کاملاً دور از عقل و مثل بسیاری قسمتهای دیگر کتاب بنحوی توهین آمیز است . بخصوص وقتیکه درهمه احکام و مراسم یهود نگاه میبینیم که چه تآکید مهمی بر پاکی و قدوسیت خدا و معبد دارد . از طرفی هیچ مدرکی که نشان دهد مریم مجدلیه عضو گروهی بود که خدایان مؤنث را عبادت میکردند وجود ندارد .

بزرگترین افتخار قوم یهود یکتاپرستی است و همین قوم است که یکتاپرستی را بدنیا هدیه داده، و شکینا در زبان عبری بمعنای جلال و عظمت خداوند آمده است . با دو دلیل روشن به آسانی انحراف نویسنده در اینموارد مشخص میشود . -1- کتاب مقدّس بدون وقفه بریکتا بودن خداوند تأکید دارد و -2- شکینا اشاره به جلال خداوند دارد و نه مونثِ برابر او .

1 - کتاب مقدّس تأکید میکند که خدا یکی است . از شروع کتاب پیدایش تا انتهای مکاشفه یوحنا پیام یکی است و آن یکتا بودن خداوند است که در تمام سطور و صفحات آن منعکس است . یکی از اولین دعاهای آئین یهود -شمه -SHEMA میگوید : "بشنو ای اسرائیل، خداوند خدای ما یهوه واحد است " -تثنیه .-6:4 در سرود موسی هنگام خروج از مصر کلمات خداوند را میشنویم که میفرماید : "الان ببینید که من خود او هستم و با من خدای دیگری نیست . من میمیرانم و زنده میکنم . مجروح میکنم و شفا میدهم . از دست من رهاننده ای نیست " - تثنیه 39:32-

یگانگی خدا در عهد جدید نیز به تأکید یاد شده است . پولس رسول در اول قرنتیان -4:8- مینویسد : "به جز یک خدا، خدائی دیگر نیست " .همچنین یعقوب 19:2- -، .یوحنا -44:5- و 3:17- -، رومیان 3 : 29 - 30- و 26:16- -، غلاطیان 20:3- -، افسسیان 6:4- -، اول تیموتاوس -17:1- و -5:2- و آیات دیگر انجیل به یکتایی خدا اشاره میکنند .

2 - شکینا : همانطور که قبلأ گفتیم بمعنای جلال خداوند است و در -خروج 22:25 -، لاویان 2:16- -، دوم سموئیل 2:6- -، دوم پادشاهان 19 : 14 - 15-، مزامیر 1:80-، اشعیا 16:37-، حزقیال 3:9- و 18:10 -، عبرانیان 5:9 - به آن اشاره شده است . انجیل تفسیری عهد جدید مینویسد :"لفظ جلال بمعنای حضور خداوند است " . موسی جلال خداوند را دید -خروج 40 : 34 – 38 - با این شرح اظهار عقیده دن براون که شکینا را شریک مونث خداوند معرفی میکند بی پایه و نادرست است .
لفظ Y H W H قدیمی ترین نام خداوند است -مشتق ازکلمه عبری -Hayah و از ادغام کلمات مذکر و مونث درست نشده است . ریشه این چهار حرف در زبان عبرانی از نام خداوند در فعل "بودن " است . حتی خدا در عهد قدیم خود را "هستم آنکه هستم " معرفی میکند . ولی چون این لفظ بسیار مقدّس و والا است در قرن شانزدهم میلادی برای آنکه فرمان سوم شکسته نشود آن را با لغت خداوند -ادونای - در هم آمیخته و لفظ "یهوه " را متداول کردند . پس کلمه یهوه از Yمیاید H W H و نه بر عکس .

سندیت .... مقدسدن براون مینویسد :
1 - کتاب مقدّس چندین بار ترجمه و دستکاری شده و هیچ تاریخ مسلمی از نسخ. اصلی و قطعی آن در دست نیست - صفحه 231-

2 - که هزاران کتاب در باره زندگی او نوشته شده و بیش از هشتاد انجیل از او یاد کرده - صفحه 231- ولی فقط چهار انجیل در سال 325 از سوی امپراتورکنستانتین پذیرفته شده و رایج است .

3 - کتب مقدّسه مسیحی ویهودی را خدا ننوشته و نویسندگانی در طول قرون گذشته نوشته و ترجمه کرده اند -صفحه 231 - و مسلمأ در این دوران طولانی بخش هائی از آن مورد تجدید نظر، محو و یا افزایش قرار گرفته و مسخ شده است . کتاب مقدس محصول انسان است . . . نه خدا .

4 - عهد جدید شهاداتی نادرست است - صفحه 345 - و بر اساس جعلیات استوار است - صفحه 341 -
کتاب مقدس محصول فکر و دستکاری انسان نبوده، بلکه ترجمه ای است از متون اصلی که با الهام از خداوند نوشته شده و از قبل از شورای نیقیه تثبیت و بدون هیچ تغییری بما رسیده است . چند دلیل داریم که نظر نادرست دن براون را در مورد سندیت کتاب مقدس تشریح میکند .
اولأ در سال 313 میلادی که کنستانتین مسیحیت را بعنوان آئین رسمی امپراتوری روم برگزید، نه فقط سالها تا برگزاری شورای نیقیه فاصله بود، بلکه حدود دویست سال از کامل شدن نوشتارهای مقدّس میگذشت . در واقع طبق نظر محققین مسیحی تمامی کتابهای عهد جدید بین سالهای 40 تا 90 میلادی نوشته شده اند.

امروز قسمتهایی از نوشته های انجیل یوحنا پیدا شده که آنرا متعلق به سالهای بین 90 تا 120 میدانند . در سال 130 میلادی چهار انجیل متی، مرقس، لوقا و یوحنا و سیزده رساله پولس توسط بسیاری از کلیساها بعنوان متون مقدسه مسیحی قبول شدند . ایرنائوس در 110 میلادی در پاپیاس -Papias- به چهار انجیل اشاره میکند . اولین مورخ انجیلی بنام اوسبیوس -Eusebius- شرح میدهد .. چگونه اناجیل برگزیده شدند و مسیحیان اولیه در اورشلیم، انطاکیه، اسکندریه و روم آنها را پذیرفتند .

ثانیأ مراجع تاریخی دن براون یا قابل مقایسه با کتاب مقدس نیستند و یا سندیت کتاب مقدس را تأئید میکنند . نویسنده "رمز داوینچی " از دو کتاب بعنوان اسناد معتبر یاد میکند که هر دو در حدود یکصد سال گذشته در مصر بدست آمده اند .یکی از این کتب به اصطلاح "انجیل " فیلیپ است که در نگ حمادی -Nag Hammadi-10 واقع در مصر در سال 1945 پیدا شد . در نگ حمادی کلا 52 عنوان مختلف فلسفی و مذهبی از درون ظروف سفالین بدست آمد که طبق بررسی محققین در حدود قرن چهارم میلادی نوشته شده اند . شش نوشته از این مجموعه "انجیل " نامیده شدند ولی نباید فراموش کرد که لفظ انجیل بصورت اسم خاص کتب مقدّسه در آمده و آنچه که در این نوشته ها دیده میشود هیچگونه رابطه ای با اناجیل چهارگانه ندارد . در عین حال در نوشته های نگ حمادی آثاری متاثر از فرهنگ مصر، اخلاقیات، مطالبی در کشف اسرار و نوشته های کتاب مقدس یهود و جالب تر از آن بازنویسی از کتاب جمهور افلاطون بدست آمده است
-http://www.nag-hammadi.com
کتاب دومی که دن براون به آن استناد میکند یعنی "انجیل " مریم نیز در اواخر قرن نوزدهم در مصر یافت شده و عقاید منحصر بفرد دیگری بخصوص در مورد رابطه مریم مجدلیه و مسیح مطرح میکند و بخصوص تأکید میکند که "شاگردان مسیح از رابطه بسیار نزدیک عیسی مسیح و مریم مجدلیه منزجر بوده و به آن دو حسادت میکردند " . در این کتاب بیشتر از هر چیز در مورد جایگاه روح بعد از مرگ بحث شده و این نظریه ای است که در حدود اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم میلادی حکمای یونان بر سر آن بحث میکردند .

دن براون مجموعه نگ حمادی را همطراز طومارهای کومران -بحرالمیت - میداند ولی در واقع مجموعه نگ حمادی و طومارهای کومران کاملا از هر نظر با یکدیگر تفاوت دارند . طومارهای کومران نه در سال 1950بگفته دن براون - صفحه 234- بلکه در سال 1947 پیدا شدند و هیچگونه نمونه ای از اناجیل و یا اشاره ای به عیسی در آنها نبود . بلکه تطبیق آنها با کتب عهد قدیم درستی و حقانیت این کتب را ثابت میکند و دلیلی ندارد که واتیکان -بگفتهٌ دن براون - مانع از انتشار آنها شود . طومارهای کومران اصلأ مدارکی مسیحی نبوده بلکه متعلق به فرقه خاصی از یهودیان بنام "اسن " ها 12 -Essenes- میباشند که قبل از مسیح نوشته شده اند ! برعکس همه مدارک نگ حمادی بعد از سال 150 میلادی نوشته شده اند یعنی حداقل 50 سال بعد ازکامل شدن همه نوشته های عهد جدید !
در برابر ادعای دن براون که فکر میکند طومارهای کومران از نظرات او پشتیبانی میکند، در آنها نکته بسیار مهمی در تأئید سندیت کتاب مقدس دیده میشود . در طومارهای کومران نسخه ای از کتاب اشعیای نبی بدست آمد که در سال 150 قبل از میلاد نسخه برداری شده بود . این نسخه بیشتر از هزار سال از نسخه ای که تا آن زمان در دست بود و در سال 980 میلادی تهیه شده بود، قدیمی تر است . نکته مهم آنجاست که در مقایسه ایندو دست نوشته هیچ مغایرتی وجود ندارد . کتاب اشعیا که در غار کومران پیدا شد، دقت فوق العاده کتاب مقدس را نشان میدهد . دکتر گلیسون آرچر -Gleson Archer- که هر دو نسخه 980 میلادی و 150 قبل از میلاد را از نزدیک دیده و بررسی کرده است، مینوسید : با اینکه بین تاریخ رونویسی این دو سند بیشتر از یکهزار سال فاصله است، یگانگی لغاتی که بکار رفته در 95 درصد متن اعجاب انگیز است، و 5 درصد بقیه نیز اختلافات در سیلاب کلمات یا ترادف لغوی است !
در مورد این ادعا که عهد جدید طی نسخه برداریها تحریف شده باید بگوئیم : در پنج قرن اول مسیحیت هزاران کپی از اناجیل مقدس در سطح وسیعی از دنیای آنروز پراکنده شده بود . برای آنکه تحریف یا تغییری درآنها داده شود میبایست تمام آن کتب -اگر صاحبان آنها میخواستند - در دسترس تحریف کنندگان قرار بگیرد تا متن اناجیل در تمام آنها عوض شود - که غیر ممکن بود - . در چند قرن اول مسیحی کتاب مقدّس به چند زبان ترجمه شد . آیا میتوان باور کرد که تمام آن ترجمه ها در گستره دنیای آنروز بطور یکنواخت مورد دستبرد و تحریف قرار گرفته اند؟

درکنار دلایل محکم شواهد نوشتاری بر صحت اناجیل، باستانشناسی دلائل تازه ای در برابر محققین قرار میدهد . برای مثال :
• سالیان سال بود که کتاب دانیال نبی مورد ایراد مورخین بود زیرا در تاریخ ایام دانیال از پادشاهی بنام بل شازار -Belshazzar- اثری نبود تا آنکه باستان شناسان دریافتند که نبونیدوس -Nebanidus- پادشاه وقت هنگامی که بقصد جنگ از بابل خارج میشد، یکی از سرداران خودش را بپادشاهی گماشت و نام این سردار بل شازار بود !

• برای سالیان متمادی شکاکان و آنها که شاید بدرستی از نحوه صلیب کردن مجرمین مطلع نبودند میگفتند که دستهای عیسی به چوبه افقی صلیب با طناب بسته شده بود و هرگز میخ یا میخی بدستهای او کوبیده نشده بود . همچنین عده ای مرگ و اینکه او طبق رسوم یهود دفن شده بود و در روز سوم از مردگان قیام کرده بود را قبول نمیکردند . ایراد دیگری که میگرفتند به محاکمه عیسی، شکنجه و شلاق زدن او و حتی وجود پنطیوس پیلاطس حاکم رومی بود که دستور داد مسیح را مصلوب کنند . وجود کاهن اعظم قیافا -Ciaphas- هم یکی از اشکالاتی بود که بر مستند بودن شرح وقایع اناجیل میگرفتند . همه این اشکالات سالهاست که با مدارک مختلف و تاریخی حل و بر طرف شده اند . بعنوان مثال بدلایل موثقی که اخیرأ باستان شناسان دربارهٌ مصلوب کردن عیسی پی بردند اشاره میکنیم . اخیرأ کشف فوق العاده ای بوسیله کاشف آن جفری شلر -Jeffrey Sheler- دریو . اس . نیوز -U.S.News- چاپ شد . مدرکی که بدست آمد باقیمانده مردی بود که در سالهای اولیه قرن اول مصلوب شده بود . جفری شلر در سال 1990 موفق به کشف قبرستانی در دو مایلی جنوب معبد اورشلیم شد . در این قبرستان صندوق های کوچکی از سنگ مرمر نگاهداری میشد که حاوی استخوان های افراد درگذشته بود . یکی از این صندوقچه ها حاوی استخوان های مردی حدود 60 ساله بود که روی آن نام صاحبش یوسف برقیافا نوشته شده بود . کارشناسان عقیده دارند این استخوان ها باقیمانده قیافای معروف است که دستور بازداشت و محاکمه عیسی را داد و او را به پیلاطس تسلیم کرد تا مصلوب شود .

در مورد وجود پیلاطس خاک برداریهائی که در خرابه های قیصریه دریهودا انجام شده لوحۀ سنگی را نمایان کرد که نشان میداد هنگام مصلوب کردن عیسی مسیح در اورشلیم، حاکم رومی پیلاطس نام داشته و پلاک طلائی کوچکی یافت شد که با حروف لاتین روی آن نوشته شده بود : "پونتیوس پیلاطس والی یهودیه این معبد را به افتخار تیبریوس به مردم قیصریه هدیه میکند " . شلر در ادامه مینویسد : باستان شناسان باقیمانده. جسد مردی را یافتند که در گیوات هامیتواه -Giva’at ha-mitvah- نزدیک نابلس دفن شده بود. بررسی دقیق اسکلت یافت شده نشان داد.
شرایط مصلوب کردن دقیقأ همان بود که در اناجیل شرح داده شده . صاحب اسکلت 28 تا 30 سال سن و پنج فوت قدّ داشته . از دستهای او دو میخ قطور عبور داده شده بود . دو پای او رویهم قرار گرفته و با میخ دیگری به چوب. عمودی صلیب ثابت شده بود و استخوان ساق پای او را شکسته بودند ! درست همانگونه که در انجیل شرح داده شده است .-1999 Sheler;Is the Bible True?Harper-

امروز بیشتر از پنجهزار نسخه یونانی و حدود بیست هزار ترجمه بزبان های لاتین، قبطی و سوری موجود است و تطبیق آنها با یکدیگر نشان میدهد که تفاوتی با اناجیل امروز ندارند . قدیمی ترین نسخه ای که در دست است در سالهای اول قرن دوم میلادی است و بفاصلۀ چهل تا پنجاه سال از نوشتن اناجیل نسخه برداری شده اند . نسخه قدیمی دیگری در موزهٌ واتیکان موجود است -Codex Vaticanus- .. در سال 350 میلادی تهیه شده . بر اساس گفتهٌ کریگ بلومبرگ -Craig Blomberg- کارشناس کتب مقدّسه -که حتی دیرباوران نیز آنرا قبول دارند -، در آن سالهای نوشته شدن اناجیل -بین هفت تا پنجاه سال بعد از مرگ و قیام مسیح -، گروهی از شاهدان عینی زندگی عیسی هنوز زنده بودند و میتوانستند اگر اشتباهی در متون نوشته مسیحیان بیابند آنرا بزرگ کرده و از اعتبار اناجیل بکاهند . مقایسه انجیل و متون دیگر تاریخی از لحاظ تعداد نسخه های بدست آمده، و فاصله نسبتأ کوتاه زمانی بین اتفاقات زندگی مسیح و زمان نوشته شدن آنها دلیل بسیار محکم دیگری در سندیت کتاب مقذس مسیحیان است


گذشته از شاگردان عیسی، مورخین دنیای قدیم همانند یوسیفون -Josephus- که قبل از سال 100 میلادی میزیست و یا تاکیتوس رومی- 13- 120--Tacitus- میلادی -، سوتونیوس 110--Suetonius-14- میلادی - و حاکم رومی پلینی 110-pliny- میلادی - که نوشته های آنان موجود است، بسیاری از حوادثی را که در اناجیل شرح داده شده تائید میکنند . همچنین نوشته های پدران اولیۀ کلیسای مسیح از جمله : ایرنائیوس Irenaeus- -، ترتولیان Tertullian- -، ژولیوس افریکانوس -Julius Africanus-15 و کلمنت رومی -Clement of Rome- همه به قبل از 250 میلادی برمیگردد و حقیقت تاریخی اناجیل را تائید میکنند .

از طرف دیگر در خود کتاب مقدس که اساس ایمان مسیحیان بوده و هست، بارها خدا کسانی را که در متن بهر نحوی دست ببرند بشدت تهدید به مجازات میکند . برای نمونه در کتاب مکاشفه 22 : 18 - 19- ذکر شده که میگوید : "زیرا هر کس را که کلام نبوت این کتاب را بشنود شهادت میدهم که اگر کسی بر آنها بیفزاید خدا بلایای مکتوب در این کتاب را بر وی خواهد افزود و هر گاه کسی از کلام این نبوت چیزی کم کند خدا نصیب او را از درخت حیات و از شهر مقدّس و از چیزهائیکه در این کتاب نوشته است منقطع خواهد کرد " . کتاب تثنیه -4:2- نیز میگوید : "بر کلامی که من بشما امر میفرمایم چیزی میفزائید و چیزی از آن کم منمائید تا اوامر یهوه خدای خود را که بشما امر میفرمایم نگاه دارید " . در جای دیگر همین کتاب -تثنیه -12:32 مینویسد : "هر آنچه من بشما امر میفرمایم متوجه شوید تا آنرا بعمل آورید چیزی بر آن میفزائید و چیزی از آن کم نکنید " . در کتاب امثال سلیمان نبی 30 : 5 – 6- میگوید : "تمامی کلمات خدا مصفی است، او بجهت متوکلان خود سپر است . بسخنان او چیزی میفزا مبادا تو را توبیخ نماید و تکذیب شوی " .

با وجود چنین آیات و فرامینی چگونه میتوان تصور کرد که ایمانداران یهودی و مسیحی با تحریف نوشتارهای مقدّس توبیخ خداوند را بجان بخرند یا فرزندان خود و نسل های آینده را بگمراهی رهنمون شوند؟ یا چطور ممکن است در کنار تحریف متون مقدّس، خودِ رهبران و اسقفان بزرگ مسیحی برای چند صد سال تا پای جان در برابر آزار و شکنجه و مرگ، هنوز بر ایمان خود بر متونی که میدانند تحریف شده ایستادگی کنند ؟
جالبست که علاوه بر همه این مدارک تاریخی، نویسندگان اناجیل تأکید میکنند که خود شاهد عینی وقایعی بودند که در نوشته های خود ذکر کرده و بر صحت آنها پا فشاری میکنند . از جمله لوقا -که پزشک بود - مینویسد : "از آنجا که بسیاری دست به تألیف حکایت اموری زده اند که نزد ما به انجام رسیده است، درست همانگونه که آنان که از آغاز شاهدان عینی و خادمان کلام بودند بما سپردند، من نیز که همه چیز را بدقت بررسی کرده ام، مصلحت چنان دیدم که آنها را بشکلی منظم برای شما، عالیجناب تئوفیلوس بنگارم، تا از درستی آنچه آموخته اید، یقین پیدا کنید . " - لوقا 4-1:1 -
یوحنا شاگرد محبوب عیسی مینویسد : "آنچه از ابتدا بود و آنچه شنیده ایم و بچشم خود دیده، آنچه بر آن نگریستیم و دستهای ما لمس کرد در باره کلمه حیات . و حیات ظاهر شد و آنرا دیده ایم و شهادت میدهیم و بشما خبر میدهیم از حیات جاودانی که نزد پدر بود و بر ما ظاهر شد " - رساله اول یوحنا 1 : 1 - 2 -
پطرس شاگرد دیگر عیسی مینویسد : "زیرا که در پی افسانه ای جعلی نرفتیم چون از قوت و آمدن خداوند ما عیسی مسیح شما را اعلام دادیم بلکه کبریائی او را دیده بودیم " - رساله دوم پطرس 16:1-

پس میبینیم .. افترای تحریف به متون و سندیت کتاب مقدس زدن گرچه در نوشته به آسانی ممکن است ولی در برابر منطق استدلالی و مدارک معتبر تاریخی جایی ندارند . با آنکه امروز اولین نسخه کتاب مقدّس در دست نیست هنوز رونوشت ها و مدارک محکمی در دست داریم که خلاف ادعای براون را ثابت میکند . با نظری سریع بر این یادداشتهای کوتاه و ذکر چند نمونه از اشتباهات دن براون بدون آنکه استعداد نویسندگی او را نفی کنیم تنها میتوانیم کتاب رمز داوینچی را داستانی سرگرم کننده کفر آمیز و افسانه ای پوچ بدانیم که برای نیل بهدف خود حقایق تاریخی را ببازی گرفته و تحریف کرده است .

پانوشتها
1 - اولین شورای نیقیه بدستورکنستانتین امپراتور مسیحی روم در سال 325میلادی برای جلوگیری از رشد و شیوع فرقه مرتد و تازه تأسیس آریوس

تشکیل شد . حاصل کار این شورا در "اعتقادنامه نیقیه " ثبت شده که مورد قبول اکثریت قریب به اتفاق مسیحیان دنیاست .


2 - آریوس -Arius- فرزند آمونیوس -Amonius- اهل لیبی در شمال آفریقا بود و بین سالهای 256 تا 336 زندگی میکرد . عقاید شخصی آریوس دررد الوهیت مسیح در همان ابتدا از طرف رهبران کلیسا کفر آمیز و ضد مسیحیت شناخته و رد شد .
3 - ایرنائوس -Irenaeus- اسقف کلیسا در قرن دوم میلادی .
4 - سپتویجنت -Septuagint- نام ترجمه ای است که بین سیصد تا یکصد سال قبل از میلاد مسیح از تورات بعمل آمد . این ترجمه غیر از کتبی که امروز در عهد عتیق موجود است، شامل کتاب مکابی نیز بود .
5 - یوسیفون. --Josephus- نام اصلی او .... بن متتیا است .. رومیها به Josephus تغییر دادند.
6 - مرووینیان -Merovingian-یکی از دودمان های پادشاهی فرانکی بودند که بین قرن پنجم تا هشتم میلادی در منطقه ای با مرزهای متغیر در بخش هائی از فرانسه و آلمان امروزی فرمانروائی میکردند . پادشاه معروف این سلسله کلویس -Clovis- بود که در سال 496 به آئین کاتولیک درآمد و تعمید گرفت .
7 - ایجاد پاریس - 250 سال قبل از میلاد گروهی دریانورد برای کنترل تجارت در اطراف رود “سن ” قریه ای را پایه گزاری کردند که بعدها تبدیل به پاریس شد . در سال 52 قبل از میلاد نام این فرقه لوته تیا -Lutetia- بود که بارها مورد تهاجم اقوام مجاور قرار گرفت و بین آلمان، فرانسه و ایتالیا دست بدست شد . نام لوته تیا را رومیها به پاریس تغییر دادند و در قرن ششم پادشاه وقت بنام فرانک کلویس اولین کاتدرال را در آن شهر ساخت و شهر را به پایتختی برگزید .
8 - پییر پلانتارد .1920-2000 -Pierre Athanase Marie Plantard- او فرد ماجراجوئی بود که در سال 1937 جمعیتی را با هدف تصفیه و تجدید عظمت فرانسه ایجاد کرد که بشدت ضدیهودی و ضد ماسونی بود . پلانتارد در 16 دسامبر سال 1940 طی نامه ای به مارشال پتن عقیدهٌ خود را در بار. آنچه که همکاری وحشتناک یهودیان و فراماسون ها مینامید، ابراز داشت و در ضمن، داوطلبی یکصد عضو جمعیت خود را در رویاروئی با یهودیان و فراماسون ها اعلام کرد . پیرپلانتارد در 1956 با همکاری آندره بونوم -Bonhomme- صومعهٌ صیون -Priory Of Sion- را تأسیس کرد و در سال 1960 بدون هیچگونه سابقه خود را وارث داگوبرت دوم -Dagobert II- پادشاه فرانسه معرفی و مدعی تاج و تخت فرانسه شد . چندی نگذشت که تمام ادعاهای خودرا پس گرفت. برای اطلاع بیشتر از زندگی پرماجرای او به کتاب "صومعه صیون " بقلم -Paul Smith- و آرشیو پلانتارد مراجعه کنید.

9 - نگ حمادی -Nag Hamadi- شهری قدیمی در مرکز مصر . در سال 1945 با کشف نوشته های باستانی در صومعه ای دورافتاده نام این شهر بر سر زبانها افتاد . تمام این نوشته ها بزبان قبطی و ترجمه از یونانی بود و معروفترین آنها انجیل توما بود .
10 - اسن ها -Essense- فرقه ای یهودی بودند که از دو قرن قبل از میلاد تا قرن اول شکوفا شدند . اغلب باستان شناسان عقیده دارند که طومارهای بحرالمیت یادگاری از اسن ها است . پس از حمل. لژیون رومی به اورشلیم 68- تا 71 میلادی - اسن ها نیز پراکنده شدند .
11 - ژاک دومولی Jacque de Molay- -.. بین سالهای 1244 و 1314 میلادی میزیست . او از نجبای فرانسه و بیست و سومین استاد اعظم تمپلرها بود که در مارچ 1314 بفرمان فیلیپ لوبل زنده سوزانده شد .
12 - -Joseph Of Arameteaیوسف رامه ای عضو هیئت رهبران یهودی بود که در خفا پیرو عیسی بود و پس از صلیب عیسی او را از پیلاطس گرفت و در قبری که برای خودش تهیه کرده بود، گذاشت .
13 - تاکیتوس رومی -Publius or Gaius Cornellius Tacitus- بین سالهای 55 تا 117 میزیست . متفکر، حقوقدان سناتور و بزرگترین مورخ رومی در زمان خود بود . پلینی مینویسد او فرزند حکمران رومی بلژیک و آلمان و یکی از برجسته ترین سیاستمداران رومی بود .
14 - سوتونیوس -Soetonius- بین 70 تا 130 میزیست . او در الجزیره متولد شد و تا آخر عمر مجرد ماند . او نویسند. تاریخ 12 سزار است. آنرا بدوست خود گالیوس کلادیوس اهدا کرد این کتاب شامل تاریخ رُم و کشورهای تابعه آن در سالهای قدرت دوازده سزار است .
15 - ژولیوس آفریکانوس -Julius Africanus- مورخ قرن سوم مسیحی که احتمالأ اهل لیبی بود . او در عموآس زندگی میکرد و از امپراتور تقاضا کرد تا شهر را مرمت کند . تقاضای او پذیرفته شد و از آن پس نام عموآس به نیکوپولیس تغییریافت.
فهرست مآخذبرای تنظیم این یادداشت ها از منابع زیر استفاده شده است :
1- کتاب مقدّس -عهد عتیق و عهد جدید -

۱۳۸۵ بهمن ۲۰, جمعه

آتش درون کاستاندادرخاطرات یک مغ کوئلیو



جواد اسحاقیان

نقد تطبیقی آثار کوئیلو و کاستاندا کارلوس فوئنتِس یک جا در رمان خویشاوندان دور به سه روند اندیشه در کشورش مکزیک و همه‌ی آمریکای لاتین اشاره می‌کند. او می‌نویسد پس از پایان جنگ جهانی اول روشنفکرانی که در این قاره می‌زیستند، یا زیر نفوذ اندیشه‌های انقلابی نظریه پردازان و رهبران فکری انقلاب کبیر فرانسه از گونه‌ی روسو و ولتر بودند یا شخصیت‌هایی که به نوعی تفکری ضد انقلابی از گونه‌ی اوگوست کنت داشتند و سرانجام اندیشمندانی که نه به سنت‌های انقلابی آنان و نه به " دین انسانیت " اینان، بلکه به ذهنیت عقل ستیز و اشراق گرای بِرگسون باور داشتند.
(1) این طبقه بندی نیز امروز به گونه‌ای اندک متفاوت در میان روندهای ذهنی چیره بر ادبیات آمریکای لاتین محسوس است : نویسندگانی مانند آستوریاس و گارسیا مارکز به سنت‌های انقلابی این قاره نزدیکند ؛ شخصیت‌هایی چون فوئنتس و بورخس ذهنیتی غیر انقلابی ، اصلاح طلبانه و محافظه کارانه دارند و نویسندگانی نظیر کارلوس کاستاندا و پائولو کوئلیو به ذهنیت اشراقی گرایش دارند. و در این نوشته ما را با گروه اخیر، کار افتاده است .

برجسته‌ترین ویژگی در آثار کوئلیو، ذهنیت فردی، درونی و اشراقی اوست . مطابق آنچه در دانش‌نامه‌ی Wikipedia آمده او پس از تجربه‌ی یک دوره‌ی ذهنیت اجتماعی و آنارشیستی کوتاه مدت خود ـ که در جوانی زیر تأثیر اندیشه‌های عـــارف انگلیســی الیســتر کــــــراولی ( Aleister Crowley ) قرار گــــرفت و به فکـــر استقرار تنها " جـامعه‌ی آرمانی ممکــن " (Alternative Society) افتاد و مرارت حبس چشید

ـ از ذهنیت اجتماعی روگردان شد و با انتشار والکیری‌ها ( The Valkyries ) در 1992 یعنی در سال‌های میانی عمر یکسره به عرفان درغلتید و به این باور رسید که رهایی اجتماعی در رستگاری فردی و شناخت نیروهای توانمند درونی اوست نه در ستیز بی فرجام اجتماعی .
از " جهاد اصغر " که مبارزه ی اجتماعی
ـ سیاسی بود ، روی برتافت و به " جهاد اکبر " آهنگ کرد که ستیزی درونی و فردی است و سالک، خود را دشمن خویش می پندارد. پس به تزکیه و تعلیم روی می‌آورد تا با بهره جویی بهینه از آموزه‌های عرفان و رازآموزی بومی و سرخپوستی باستان، آلایش از روان بزداید و با گذر از عشق زودگذر ( اِروس ) به محبت پایدار ( فیلوس ) و سرانجام به عشق الهی و جاوید ( اَگاپه ) فرارود.
آنچه آثار این نویسنده‌ی عارف پیشه‌ی برزیلی را به خواننده‌ی ایرانی نزدیک می‌کند ، همانندی غریب همین آموزه‌ها با تعالیم صوفیه در آثار بزرگ عرفانی ما به ویژه در منطق الطیر و مثنوی معنوی است.
ناگــزیری از طــــی مراحل طریقت و سرسپردگی به پیر و مرشد ( ناوال ) و باور به این دقیقه که " سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها " رمان های وی را با ذهنیت عرفانی ما مأنوس‌تر می سازد . ویژگی دیگر رازآموزی عرفانی کوئلیو، تلفیق میان آموزه‌های عرفان بومی ـ سرخپوستی با تعلیمات مسیحی ـ کاتولیکی است.
او پس از سفری به هلند با شخصیتی آشنا شد که در برخی آثارش مانند والکیری‌ها و زیارت ( Pilgrimage ) از وی با حرف J یاد می‌کند که به احتمال نشانه ی اختصاری Juan ، مرشدِ کارلوس کاستاندا ، با نام کامل دون خوان ماتیوس ( Don Juan Matus ) است و به اشاره ی وی به فرقه ی کاتولیکی " رام " ( Regnus Agnus Mundi ) پیوست که به فارسی ( پادشاه ، برّه ، جهان ) معنی می دهد‌. پائولو در سال 1986 به اتفاق مرشد خود از راه " جاده‌ی سانتیاگو " ـ که زیارتگاهی باستانی در اسپانیاست

ـ تشرف خود را به این آیین آغاز کرد . رمان خاطرات یک مغ ثبت دقیق همین تجربه ی عرفان بومی ـ کاتولیکی است .

قبول عام آثار کوئلیو از جمله ویژگی‌های دیگر آثار اوست که ذهن منتقد را به خود جلب می‌کند و چند و چون آن را خواننده از وی می طلبد . برابرِ آنچه در دانش‌نامه‌ی Vikipedia آمده آثار وی با شمارگانی معادل 86 میلیون نسخه در 150 کشور جهان و ترجمه ی آن ها به 56 زبان و کسب جوایز ادبی و فرهنگی بسیار در مرکز توجه خوانندگان و منتقدان قرار گرفته است. تنها از رمان کیمیاگر ( The Alchemist ) وی 11 میلیون نسخه به فروش رفته و به 41 زبان برگردانده شده و ترجمه ی فارسی آن دست کم به چاپ سیزدهم رسیده است .

در برخی منابع از اثرپذیری این اثر از یکی از حکایات مولوی در دفتر ششم مثنوی معنوی نیز سخن رفته است . (2) در این نوشته به برخی از سویه‌های عرفان نظری و عملی رمان خاطرات یک مغ و بررسی آن به عنوان " نوع ادبی " نگاه می کنیم .

1. رمان به عنوان نوع ادبی : یکی از گرایش‌های ادبیات داستانی در روزگار پسامدرن، تلفیق ژانرهای گوناگون ادبی ( زندگی‌نامه، خاطره‌نگاری، سفرنامه، رمان ، مقاله و شعر ) است. در رمان رئالیستی و حتی مدرن، نویسنده تنها به " گزینش " یکی از انواع ادبی می پردازد؛ در حالی که در ادبیات پسامدرن ، همو به " آمیزش " گونه‌های ادبی آهنگ می کند .
برجسته ترین ویژگی در آثار کوئلیو ، ذهنیت فردی ، درونی و اشراقی اوست شگرد " کولاژ " حوزه‌ی مخاطبان را افزایش می‌دهد و فرصتی برای سلیقه‌های متفاوت فراهم می‌آورد تا در یک یا چند لایه با تجربه‌های فردی و ذهنی نویسنده انباز شوند.
چنان که گفته آمد، این رمان بر پایه ی بخشی از حیات ذهنی نویسنده نوشته شده که قرار است به عنوان " استاد " و " شهسوار " فرقه‌ی " رام " صاحب دومین شمشیر جادویی خود شود .
مراسم در شب دوم ژانویه ی 1986 در " ایتاتیایا " و بر فراز یکی از قلل کوه " مار " در برزیل با حضـــور راوی، همســـــر، راهنما و نماینده‌ی انجمـــن " اخوت " و یکی از شاگردان راوی برگزار می شود. راوی در آزمون دریافت شمشیرفولادی و قبضه‌ی سرخ و سیاه خود شکست می خورد و استاد وی را می نکوهد " به خاطر آزمندی، اینک باید دو باره به جست و جوی شمشیرت برخیزی و به خاطر غرورت، باید آن را در میان مردمان ساده بجویی؛ و به خاطر شیفتگی به کرامات باید برای یافتن آنچه بنا بود سخاوتمندانه در اختیارت گذارده شود ، بسیار بجنگی .

" (3) رمان ، سرگذشت سلوک روحی نویسنده در طی طریق هفتصد کیلومتر " جاده ی سانتیاگو " در اسپانیا و در حکم سیر آفاق و انفس است که راوی ـ سالک در آن همراه راهنمای خود " پطرس " همانند مرغان " منطق الطیر " وادی ها را پشت سر می نهد تا سرانجام در کلیسایی دور افتاده استادش را در حال انتظار وی و شمشیر بر دست بازیابد . این رمان افزون بر این، گونه‌ای سفرنامه است و از آن جا که سفری افاقی ـ انفسی است هم به کار آشنایی با جغرافیای جاده ی مقدس سانتیاگوی اسپانیا می‌آید که شرح دیده‌‌ها، شنیده‌ها، مطالعات و دریافت‌های مرید و مراد است و راوی دانسته های خود را از مسیرها (ص32) صومعه‌ها، کلیساها، زیارتگاه‌ها، رخدادها و شخصیت‌های تاریخی ( صص 34 ، 108 ، 166، 205 ) تشریفات و مراسم تشرف ( صص 22ـ24 ، 207ـ213 ) و مسافرخانه‌ها و شهرها برای خواننده باز می گوید و هم آنچه را مرید برای خودشناسی، ریاضت، لزوم پیوند با طبیعت، افزایش توانایی‌های حسی ـ حرکتی و اشراق است با وی در میان می نهد .
اما آنچه در این اثر برجسته‌تر می‌نماید، شگردهای روایی است. طبیعی است که خواننده از این اثر هرگز نباید همان انتظاراتی را داشته باشد که از یک " رمان " دارد .

از یاد نبریم که آثار کوئلیو، گنجینه‌ای از آموزه‌های عرفانی و درس نامه‌های روایی او برای خوانندگانی است که در جهان ماده گرای امروز در جست و جوی فرصتی کوتاه برای فرابینی، خودشناسی و خدا بینی‌اند. ارزش کار این نویسنده را تنها با نویسنده‌ای چون کارلوس کاستاندا در آثاری مانند آتش درون مقایسه باید کرد که سیاهه‌ای از آموزه‌های عرفانی نظری و تجریدی است و آنچه از عرفان و تجربیات عملی در کتاب او هست ، از شماره ی انگشتان یک دست نمی گذرد.
در برابر این شگرد روایی ملال آور و خشک وانتزاعی، آنچه در آموزه‌های کوئلیو برجسته می نماید، تأکید بر تجربیات کاربردی، همگانی و ساده‌ی مرید و مراد است . هریک از این آموزه‌ها و تمرینات، در قالب حکایت و خاطره‌ای نمایشی و تأثیرگذار به خواننده عرضه می‌شود. گذشته از این ، خواننده پیوسته در حال تعلیق و انتظار به سر می برد و نگران راوی است که آیا سرانجام به شمشیر از دست داده ی خویش می‌رسد و می تواند هفت وادی طریقت را به تمامی طی کند یا نه .
2. رمان به عنوان عرفان سرخپوستی : رمان خاطرات یک مغ ( O Diario de Um Mago) ـ که در سال 1987 منتشر شده ـ به شدت زیر تأثیر آموزه‌ها و شگردهای روایی کارلوس کاستاندا نویسنده عارف منش مکزیکی است .

کاستاندا خود مرید " دُن خوان ماتیوس " ساحر سرخپوست مکزیکی است . کوئلیو در رمان خود آشکارا به تأثیر آموزه های این دو مرید و مراد اشاره و کتاب خود را به کاستاندا اهدا می کند " در آغاز زیارت ، گمان می بردم یکی از بزرگ ترین رؤیاهای جوانی ام متحقق شده است. تو برای من دُن خوان ساحر بودی و من حماسه ی کاستاندا را در جست و جوی خارق العاده ها دو باره زیستم . . . به خاطر این ادراک ـ که اینک می کوشم دیگران را در آن سهیم کنم ـ این کتاب را به تو تقدیم می کنم .

" (ص19) کاستاندا و استادش دن خوان در رازآموزی خود به شاگردان ، به سنت های تاریخی و ناب سرخپوستی تکیه و اعتماد دارند که پیشینه‌ای هزار ساله دارد و نشانه ای از آموزه‌های مسیحی و غیر مسیحی در آن نیست . اقوامی مانند " تولتِک " و " آزتِک " و " مایا " قرن ها پیش از تهاجم اسپانیایی‌ها به مکزیک ( آمریکای مرکزی ) و آمریکای جنوبی از این آموزه‌ها نگاهبانی می کرده و به آن باور می داشته اند .
با هجوم اسپانیایی‌ها بسیاری از خردورزان یا دل آگاهان ( تولتکه ) ـ که به پذیرش آیین تازه‌ی مسیحی خشنود نبوده اند ـ به کوهستان‌ها گریخته، سنت‌ها و آیین‌های خود را حفظ کرده به میراث نهاده اند .

تولتِک‌های هزاره ی جدید " سرخپوستانی هستند که در پرتو نیروی خاموش نشدنی سنت خود به قدر کافی وسایلی یافتند تا بتوانند در هزاره ی سوم پا بگیرند بی آن که از راه خاص خود یعنی جست و جو در پی انرژی نگاه دارنده ی دنیا و رویارویی با آن دست بدارند .
" (4) برخی آموزه‌های عرفان سرخپوستی مکزیکی ـ که کاستاندا در کتاب آتش درون خود به توضیح و تعبیر آن ها پرداخته و آنچه در رمان کوئلیو آمده ـ مشترکند و نشان می دهد که به احتمال زیاد این سنت ها و باورها به دیگر مرزهای آمریکای جنوبی راه یافته و به فرهنگ ، آیین و باورهای مشترک همه ی سرخپوستان آمریکای لاتین بدل شده است .
برخی دیگر از نمودهای معرفت باطنی کاستاندا در آثاری که شاگردان و مریدانش نوشته اند ، در رمان کوئلیو نیز بازتاب یافته ؛ هر چند در این مورد با قاطعیت نمی توان داوری کرد .
به برخی از این مشترکات اشاره می شود :
• تمرکز بر یک نقطه‌ی خاص : در یک مورد " پطرس " راهنمای پائولو از وی مـــی خواهد " به اطرافت نگاهی بینداز و نقطه‌ای را برای نگریستن انتخاب کن. " صلیبی را بر بالای کلیسایی انتخاب کردم. " چشم هایت را بر آن نقطه بدوز و سعی کن تنها بر آنچه می گویم تمرکز کنی.
" همان جا آرمیده با چشم‌های دوخته به برج کلیسا ایستادم و پطرس پشت سرم جای گرفت و یکی از انگشت‌هایش را بر گردنم فشرد. " (ص70) پطرس با وی از ضرورت داشتن رؤیا و کوشش برای تحقق آن با مرید سخن می گوید و نشانه های مرگ رؤیاها و آرمان ها را برمی شمارد .
مرید کم کم احساس می کند آنچه بر آن تمرکز کرده دیگر صلیب نیست و " فرشته ای با بال های گشوده جایش را می گرفت . هرچه بیش تر پلک می زدم ، آن هیکل بیش تر بر جای می ماند .
اکنون استاد انگشتش را از پشت گردنم برداشت و حرفش را قطع کرد .
تصویر فرشته چند لحظه بر جای ماند و ناپدید شد . به جای آن برج کلیسا برگشت .
" (ص72) در آتش ِ درون کاستاندا نیز استاد رازآموز نیز از توانایی های آگاهی در سمت چپ ذهن یا ناخودآگاه به وی بگوید تا به روشن بینی و " اَبَر آگاهی " دست یابد ، با ضربه ای که بر قسمت فوقانی پشت وی وارد می کند ، او را در چنین حالتی قرار می دهد . او می گوید من " همیشه احساس می کردم که گویی پرده ای از پیش چشمانم کنار رفته است ؛ گویی قبلا ً به درستی نمی دیدم و اکنون به وضوح می دیدم . " (ص8) • آموزش دقیق دیدن و شنیدن :
مرید و مراد در ادامه‌ی طی طریق در جــــــاده ی سانتیاگـــو متوجه می شوند که شش روز
رازآموزی عرفانی کوئلیو ، تلفیق میان آموزه های عرفان بومی ـ سرخپوستی با تعلیمات مسیحی ـ کاتولیکی است طول کشیده تا به تقاطع کوه های " پیرنه " برسند ؛ در حالی که برای رسیدن به این نقطه تنها یک روز کافی است . مراد بر مرید خرده می گیرد که به جای تأمل و دقت در آنچه در مسیر راه هست ، تنها به مقصد اندیشیده است و نفس شناخت راه و دقت در زوایا و خبایای آن برای وی مهم نبوده است . او رهنمود می دهد که به جای شتاب ، آهنگ رفتن کُند کنَد و هنر دقیق دیدن را بیاموزد و عادت شکنی پیشه کند " این ماجرا رخ داد چون عمل " حرکت به پیش " برای تو وجود نداشت . تنها چیزی که وجود داشت ، شوق رسیدن بود . . . وقتی به سمت مقصودی حرکت می کنی ، توجه به جاده بسیار مهم است .

جاده ، بهترین راه را برای رسیدن به مقصود به ما می موزد و به هنگام پیمودنش ما را سرشار می کند . . . برای همین است که دومین تمرین " رام " این قدر مهم است . این تمرین از چیزهایی که هر روز به دیدنش عادت داریم ، اسراری را بیرون می کشد که به خاطر روزمرّگی مان هرگز نمی بینیم .

" (صص56ـ57) در کتاب کاستاندا نیز " ناوال " رازآموز را به دقیق نگریستن فرامی خواند . از او می خواهد که به هیچ چیز نیندیشد و تنها بر شیئ و نقاط خاصی از آن تمرکز کند . راهنما از رازآموز می خواهد آیینه ای را در آب نهر فروبرد ؛ آن را در ته آن نگاه دارد ؛ با هر دودست فقط گوشه های قاب آن را بگیرد ؛ به هیچ نیندیشد و تنها به آیینه خیره شود .
نتیجه ی این تمرکز ، شگفت انگیز می شود " به نظرم رسید که به تدریج تصویر چهره ی من و او واضح تر شد و آیینه نیز بزرگ تر گشت تا اندازه اش تقریباً به یک متر رسید ؛ گویی جریان آب متوقف شد و آیینه چنان شفاف به نظر رسید که انگار روی آب بود .

" (ص90) • طبیعت، چهره ی مرئی روح است : به باور سرخپوستان آمریکای لاتین و فرهنگ پر از راز و رمز شهودگرا ، طبیعت و آنچه محسوس است، سیمای نادیدنی روح است و اگر ما از این راز و رمز بی بهره افتاده ایم به خاطر غروری است که به خرد خود داریم .

به نوشته ی ویکتور سانچس ، از شاگردان کاستاندا ، طبیعت برخلاف ما قربانی طلسم جادویی فهم نمی شود و به همین علت به نحوی طبیعی ، جریان روح را بیان می کند و باز به همین دلیل " بسیاری از معرفت پیشگان ، تنگه ، کوه یا درختی را به عنوان " آموزگار " دارند و دیگران شاگردان گرگ یا گوزنی می شوند . " (5) در رمان کوئلیو راهنمای وی در یافتن جایی که شمشیر جادویی در آن پنهان و جا سازی شده ، بره است " بره ی بی قید و بندی از کوه بالا آمد و بین صلیب و من ایستاد . با کمی هراس به من نگریست . . . بره به راه افتاد و دنبالش رفتم .

می دانستم مرا کجا می برد . با وجود ابرها ، جهان برایم شفاف بود . بره را تا دهکده دنبال کردم . . . بره نگاهم کرد و با چشم هایش سخن گفت . . . اکنون او در جاده ی سانتیاگو راهنمایم بود .
" (صص228ـ230) در واقع ، بره و گوزن در این گونه موارد همان اشارات دلالتگر ناخودآگاهند که اگر بصیرت و گوش شنوا برای دریافت این پیام ها داشته باشیم ، به ما در دشواری های راه یاری خواهند رساند . اینان همان کبوترانی هستند که به " سیندرلا " در جداسازی دانه های کتان از میان خاکسترهای اجاق کمک می کنند تا بتواند در جشن قصر پادشاه به وی کمک کنند " آن ها در حالی که برای سیندرلا سر تکان می دادند ، شروع کردند به جمع کردن دانه ها از داخل خاکستر . طولی نکشید که خاک انداز پر از دانه شد .
کار یک ساعته تمام شده بود . آن گاه پرنده ها بال زنان از آشپزخانه دور شدند .
" (6) یونگ به این اشارات " سایه " می‌گوید و می‌نویسد " این موجودات، مجسم کننده‌ی کشش‌های یاری‌دهنده و بسیار ناخودآگاه هستند که گویی هرکس فقط می‌تواند آن‌ها را در وجود خود احساس کند و همان‌ها هستند که راه حل را نشان می‌دهند. " (7)• نقل تجربیات مراد برای تعلیم مرید : پطرس و پائولو به رستورانـــی آمده‌اند و پیشخدمت در خدمتگزاری بی دقتی کرده قهوه را روی شلوارک استاد می ریزد. استاد خشمگینانه با صدای بلند بی ادبی پیشخدمت را نکوهش می کند و سپس منتظر می‌ماند تا شلوارک شسته شده خشک شود .
استاد پس از بیرون رفتن از رستوران خود را به خاطر برخورد عصبی خویش می نکوهد و می کوشد برای این بی توجهی ، توجیهی بیابد " هر چه بود ، او قهوه را نه روی من که روی دنیایی ریخت که از آن متنفر بود .

می داند جهان عظیمی فراتر از خیالش وجود دارد و سهم او در این جهان ، محدود به برخاستن صبح زود از خواب ، رفتن به نانوایی ، خدمت به رهگذران و استمنای هر شبه و پروردن رؤیای زنی است که هرگز نمی بیندش . . . [ پطرس ] سرانجام خودش را متقاعد کرد که رفتارش درست بوده است و دو باره از یک بحث مسیحی برای توجیه ماجرا استفاده کـــــرد :« مسیح زنِ ِ بدکاره را بخشید اما درختی را که حاضر نبود به او انجیری بدهد، نفرین کرد . من هم این جا نمی‌توانم همیشه آدم مهربانی باشم. » تمام شد.

به نظر او قضیه حل شده بود .

بار دیگر کتاب مقدس نجاتش داده بود . " (ص87) در کتاب کاستاندا، استاد وی وقتی یک بار همراه راز آموزش می خواهند بیرون روند ، رازآموز ناشکیبای دیگری با آنان همراه می شود . او که به خود بدبین است ، می پندارد آن دو می خواهند در باره ی وی حرف بزنند ؛ پس حد نگه نمی دارد و زشت‌ها می گوید و درشت رفتار می کند .

استاد همین رفتار ناپسند را فرصتی مناسب برای طرح ضرورت مبارزه با خودخواهی و کاستی های منش مرید می یابد . به باور استاد ، ضعف های شخصیتی نیروهای توانمند آدمی را هرز می برد و سالک برای رسیدن به کمال باید با مبارزه با نقص های خود ، ازاین نیروها در مواردی بهتر سود جوید .

وی سپس به نقل حکایتی می پردازد که چگونه با شناخت نقاط قوت و ضعف یکی از همین خود بزرگ بینان یا به تعبیر خودش " خرده ستمگران " توانست بر وی چیره شود و پیروزی نخستین او را به شکست و شکست آغازین خود را به پیروزی تبدیل کند .

این خرده ستمگر به عنوان سرکارگر ، دون خوان ماتیوس را مورد استثمار شدید قرار می داده ؛ او را به سختی می زده و دستمزدش را به یغما می برده است . دون خوان پس از فرار و آزادی دیگر باره با هشیاری تمام به همان کارخانه برمی گردد تا با بهره جویی از آموزه های استاد خود از خرده ستمگر انتقام گرفته داد بستاند . نقطه ی قوت سرکارگر شهامت و نقطه ی ضعف وی نخست حفظ موقعیت و دیگر هراس از کارفرما و افشای اسرارِ مگو و ترس از اسب و وارد شدن به اسطبل اسبان است . دون خوان در یک فرصت مناسب او را در حضور کارفرما خشمگین کرده به اسطبل می گریزد . کارفرما برای تنبیه وی به اسطبل می آید و به آسیب لگد اسبان گرفتار می شود . (ص36) • سفر زیارتی دور و دراز : در رمان کوئلیو سفر زیارتــی در ســـرزمین اسپانیای اروپا و در جاده‌ی سانتیاگو یا " راه شیری " به طول هفتصد کیلومتر انجام می پذیرد که از " پیه دو پور " آغاز و به " کومپوستلا " پایان می یابد. خاطرات یک مغ به یک اعتبار مستند، تاریخی، آفاقی و انفسی است.
مستند است زیرا فرآیند تجربه ی فردی نویسنده و شرح دیده ها، شنیده‌ها، خوانده ها و دریافت های اوست چنان که خود می نویسد " با یادآوری حرف پطرس
ـ که یک بار گفت تمامی تجربیاتش را در یک تابلو جمع کرده
ـ به فکرم رسید که در باره ی هر آنچه برایم رخ داده است، کتابی بنویسم . " (ص234) تاریخی است زیرا به رخدادها و پیشینه های تاریخی این جاده اشاره می شود ؛ مثلاٌ به این نکته که در قرن چهاردهم فرقه ی " شهسواران هیکل " از ثروت و شمشیر خود برای حفظ این جاده ی زیارتی سود جستند و یا داستان " کارت اعتباری " امروز در روند خـــــرید و تسهیلات مبادله ، نتیجه‌ی اعتماد شاهان و فرمانروایان به " شهسواران هیکل " ، نهادن گنجینه‌ها و بخشی از سرمایه‌ی خود به آنان ، دریافت کارت اعتباری و برداشت از موجودی خود در هر نقطه از مناطق زیر نفوذ آن شهسواران (ص205) بوده است‌؛ یا به ماجرای رقت انگیز و تأثیرگذار خواهر و برادر شاهـزاده ای اشاره می شود که به جای بهره جویی از نعم دنیایی‌، ثروت ، اعتبار و همت خود را مصروف آبادانی ، ارزش و اعتبار جاده ی سانتیاگو ، کمک به فقرا و خدمت به زائران ساخته اند.

(ص67) نکته‌ی برجسته در این سفر زیارتی ، حال و هوای مراسم آیینی و تشرف در فضایی کاتولیکی

ـ اروپایی و متفاوت با معرفت شهودی و پیش کلمبی ـ مکزیکی کاستاندایی است . یکی از زیباترین این مراسم تشرف ، اعطای شمشیر جادویی و استادی به سالک و رازآموز استرالیایی است که پائولو و پطرس نیز در آن حضور دارند . در صحنه ی پایانی آمد " یکی از شهسوارها ـ که حتماً راهنمایش بود
ـ به سخن درآمد :

ـ برادر ! آیا بر آنی تا به جمع " خانه " بپیوندی ؟
ـ بله و فهمیدم شاهد کدام آیین مسیحی ام : تشرف یک شهسوار هیکل .
ـ آیا بر دشواری های عظیم " خانه " و فرمان هایش به نیکوکاری آگاهی ؟
ـ با نام خداوند ، آماده ی پذیرش همه ی آن هایم و مایلم تا ابد خادم و غلام " خانه " باشم ؛ سراسر زندگی ام . . . به پیشگاه خداوند ، به پیشگاه شما و به پیشگاه برادران آمده ام و به شفاعت خداوند و بانوی مقدس .
تمنا و التماس می کنم که مرا با جسم و روح در میان خود و در میان الطاف " خانه " بپذیرید ؛ همچون خادم و غلام و غلام " خانه " از اکنون تا پایان زندگی ام . " کشیش اعظم گفت :
" به عشق خداوند ، به تو اذن ورود می دهم " و بعد همه ی شهسواران ، شمشیرهای خود را کشیدند و رو به آسمان گرفتند . سپس تیغه ها را پایین آوردند و دیهیمی فولادین به ِگرد ِ سرُ " آندرو " تشکیل دادند . شعله‌ها بازتابی زرین بر تیغه ی شمشیر می تاباند و آن لحظه را تقدیس می کرد .

استادش موقرانه به او نزدیک شد و شمشیرش را به او داد . " (صص211ـ213)چنان که می دانیم مراسم آیینی اعطای شمشیر در حضور کشیش اعظم یا پادشاه و شهسواران و پیوستن به جمع " شوالیه ها " به رخدادهای روزگار سلطنت " آرتور " فرمانروای انگلستان و رمانس های " دلاوران میزِگرد " باز می گردد که آمیزه ای از تاریخ و اسطوره است و تحریرها و بازنویسی های متعددی از آن در بیشتر کشورهای اروپایی پدید آمده . آنچه در قصه‌های آرتور شاه برای ما اهمیت دارد، صبغه‌ی مذهبی آن‌هاست و آن " حکایت جست و جوی جامی است که حضرت عیسی آخرین بار پیش از مصلوب شـدن در آن باده نوشیده بود و در این داستان وارد گشت. پهلوانان دربار آرتور

ـ یعنی آن هایی که در زندگانی خویش به بدکاری و فسق و معاصی سر و کار نداشتند
ـ به جست و جوی آن جام می رفتند و برای هر یک حوادثی شگفت انگیز پیش می آمد و عاقبت همه نومید باز می گشتند .
" (8) گرایش به پالایش نفسانی در دلاوران میز گرد و کهن الگوی " دایره " و " میزِ گرد " یا دایره ی جادویی ( ماندالا ) ذهن را به تمامیت و کمال ارجاع می دهد و دلاوران میزِ گِرد کسانی هستند که چون در پشت میز با هم به رایزنی پردازند ، به کمال و تمامیت دست می یابند و تنها کسانی شایسته‌ی نبرد در راه آرمان های باشکوه دینی و ملی هستند که به کمال رسیده باشند .


در آتش درون کاستاندا از سفر زیارتی یادی نشده اما در تولتِک های هزاره ی جدید نوشته ی یکی از شاگردان مکتب وی ، ویکتور سانچس ، به آیین تشرف و سفر به کوهستان‌های مقدس اشاراتی هست . آنچه این زیارت و سیاحت را با سفر زیارتی کوئلیو متفاوت می سازد ، حال و هوای غیر مسیحی و سنت های ناب باستانی تولتکی ـ مکزیکی است .


تقویم قومیت های مکزیکی سرشار از اعیاد و جشن هایی است که به آن ها " نیه را " می گویند و بی درنگ بیفزاییم که آنچه در این جشن ها انجام می گیرد ـ هم چنان که از واژه ی " جشن " ( یَسن ، یَسنا ) برمی آید ـ دعا و نیایش به درگاه خداوند یا خدایان است. یکی از این جشنها سفر زیارتی به " اومون کویی وابی " است که هر سال برگزار می شود و در خلال سفر زیارتی به جست و جوی گوزن ـ پیوته برمی آیند و در این سفر ، انبوهی کاکتوس مقدس ( پیوته ) را گرد می آورند که برای تمام جماعت تا سفر بعدی به کار می آید .

سفر با آماده سازی مراسم آغاز می شود و به راه پیمایی چهار صد کیلومتری می انجامد در طی راه پیمایی در " مکان‌های مختلفی مراسم آیینی برگزار می شود که از لحاظ دینی بسیار مهم است ؛ یعنی زائران به چندین روز نیاز دارند تا به " اومون کویی وابی " برسند . . . معمولاً این سفر زیارتی دست کم چهل روز طول
کاستاندا و استادش دن خوان در رازآموزی خود به شاگردان ، به سنت های تاریخی و ناب سرخپوستی تکیه و اعتماد دارند که پیشینه ای هزار ساله دارد و نشانه ای از آموزه های مسیحی و غیر مسیحی در آن نیست می کشد . پس از رسیدن به آن جا جستجوی " ایکوری " [ پیوته ، کاکتوس مقدس ] و آیین های مرتبط با آن را برگزار می کنند . سپس به کوهستان ها می روند و به صید گوزن واقعی می پردازند .

این صید سه تا پنج روز دیگر طول می کد . چون پایان یافت ، دو باره به دشت بازمی گردند و خود را برای مراسم " پیوته " آماده می کنند که یک هفته ی دیگر به طول می انجامد . . . دلیل این که چرا این سفر باید دست کم یک بار در زندگی صورت پذیرد ، رویارویی مستقیم با " تاماتسین " [ پدر بزرگ دم گوزن ] و " یوسی " [ بالاترین انرژی ] یا " تاته واری " [ آتش ، انرژی بنیادی که همه چیز از آن پدید آمده ] است ؛ چون اگر مقدر باشد ، زائر پاسخ پرسش‌های مهم را می گیرد : من که هستم ؟
از کجا می آیم ؟
به کجا می روم ؟
در این حیات‌، چه وظیفه‌ای دارم ؟ . . . آن‌ها می خواهند از عنایت قدرت‌هایی اطمینان یابند که بـــر دنیا حکــــم مــی‌رانند تا به خصوص بتوانند مسائل مشکل را حل کنند یا می‌خواهند از چنین عنایت مرحمت شده ای سپاسگزاری کنند . " (9) • ناوال ها کرامت دارند : در هر دو اثر ، استادان و راهنمایان رازآموزان ، اهل کـــــرامتند و کارهایی بر دست آنان می رود که دیگران از انجامش ناتوانند‌. وقتی پطرس ، پائولو را برمی انگیزد تا از زیر صخره ی آبشار به بالای آن صعود کند ، راهنما در هوا حرکاتی انجام می دهد و در نتیجه بادی که به شدت می وزد و ممکن است رازآموز را از صعود بازدارد ، می ایستد " با خشم از او پرسیدم چرا پیش از آن که باد تهدیدم کند ، جلو آن را نگرفت ؟

پاسخ داد : چون من بودم که به باد دستور دادم بوزد . " (ص152) همین استاد نقل می کند که راهنمای خودش چنان به نیکی می توانست پیش گویی کند که دو ماه پیش از حمله ی آرژانتین به جزایر " مال وی ناس " از وقوعش آگاه بوده است .

(ص153) در آتش درون کاستاندا به اشاره ی استادش ، دون خوان ، باید آنچه را که راهنمای دیگر " دون خناروس " انجام می دهد ، تقلید کند . راهنما در حالی که پیوندگاه رازآموز را در ژرفای سوی چپ جا به جا کرده ، ضمن راه رفتن لگن خاصره ی خود و کاستاندا را هدایت می کند " حس کردم چیزی مرا به سوی خود می کشد و دو باره دریافتم که لگن خاصره ام را همراه خنارو به جلو و عقب می برم . همزمان با آن متوجه شدم که مرد دیگری در کنار دون خوان ایستاده و به ما می نگرد . . . به تدریج متوجه شدم که مرد دیگر ، من بودم . . . دو باره به آن مردی می نگریستم که خودم بودم .

درست در همین زمان به مرد بی پوششی می نگریستم که خودم بودم و ضمن آن که با خنارو حرکات نامناسبی می کرد ، به من خیره شده بود . این ضربه چنان عظیم بود که هماهنگی حرکاتم را بر هم زد و بر زمین افتادم . " (ص258) 3.

رمان به عنوان آموزه های کاتولیکی : یکی از علل توفیق این نویسنده ی برزیلــی پرتغالـــی زبان ، بی گمان تلفیق رندانه و خلاق باورهای معرفت شهودی و بومی با آموزه های کاتولیکی است. این آمیزش باورهای عرفانی پیش کلمبی با آنچه کلیسای اسپانیا بعدها به ساکنان بومی آمریکای لاتین آموخت به نویسنده امکان داده است تا طیف گسترده ای از خواننده در قاره ی آمریکا ، اروپا و حتی آسیا برای خویش بیابد .

عرفان ملایم ، عاشقانه، عملی و لطیف کوئلیو و شگردهای جذاب روایی او نه تنها برای انسان معاصر گریزان از ادیان و آیین های حاکم ، بلکه برای بسیاری از جوانان امروزـ که خود را به یک مذهب جانشین و ملایم تر نیازمند می بینند ـ جاذبه دارد . آموزه های کوئلیو در این رمان ، تلفیقی میان آیین های گذشته ی سرخپوستان و مذهب رایج اکنون است و هر سلیقه ای را خشنود می کند .

او به جای تأکید بر سویه های صــــوری آیین کاتولیک بر سویه‌هایی در دین باوری اصرار دارد که به تعبیر یونانی اش " اَگاپه " نامیده می شود ؛ یعنی عشقی که آدمی را مــی‌بلعد و از این رهگذر ، از جزمیت و خشکی ظواهر آیین دور می شود. کوئلیو با این آمیزش خلاقانه ، از تعصبات ، یکسونگری، جزمیت و عناد عرفان سرخپوستی نیز دور می شود و می کوشد آن را با قداست آیین مسیح غنی تر سازد .

کاستاندا هرچند بر خلوص معرفت شهودی بومی خود اصرار دارد ، دست کم روزگار کودکی خود را با آیین کاتولیک سپری ساخته است و در برابر مسیحیت موضعگیری آشکار نمی کند ؛ اما ویکتور سانچس هم در کتاب آموزش‌های دون کارلوس و هم در تولتِک‌های هزاره ی جدید در راستای مذهب مسیحیت، عداوت و انکار نشان می دهد و از التقاط آیین های بومی و وارداتی می هراسد و به آن کین می ورزد.
او به یک روحانی مسیحی ـ که سرخپوستان را به تعدد خدایان منسوب می کند
ـ در مقام معارضه می گوید " می گویی سرخپوستان نادان هستند چون به زمین و خورشید یقین [ باور ] دارند ولی هیچ کس برایم از " تاته ای لوریاتکا " ( زمین ) حرف نمی زند . هر روز آن را می بینم و هر روز ثمرهایش ( ذرت ، آب و لوبیا ) به من می رسد . می توانم آن ها را لمس کنم .

روی زمین راه می روم و زندگی می کنم و " تاو " ( خورشید ) هر روز گرما و " نیه ریکا " ( نور ، معرفت ) ی آن را دریافت می کنم .
کاری نباید بکنم جز این که به بالا بنگرم . او آن جاست .

به علاوه مسیح چه چیزی را تولید کرده است ؟
تا آن جا که می دانم هیچ چیزی را ؛ در حالی که زمین برعکس ، تمام مدت تولید می کند ؛ ما را تغذیه می کند و به همین دلیل زندگی می کنیم . خوب ، پس دیوانه کیست ؟
خوب ، ما هم از شرش خلاص شدیم . " (ص30) در رمان کوئلیو اشارات متعددی به کتب عهد عتیق ( مانند " اول سموئیل " ) و کتاب های عهد جدید ( مانند " نامه ی اول پولوس رسول " به قرنتیان ) و معجزات حضرت عیسی (ع) رفته و از اشاره به " روزه ی سکوت " (ص78) باور کاتولیکی نویسنده مستفاد می شود " به خاطر روزه ی سکوت ، راهبان تنها با نگاهشان با هم ارتباط می یافتند و احساس می کردم چشم هاشان بیش‌تر از افراد عادی می درخشد . . . موقع خوردن غذا ، راهبی بخش‌هایی از یکی از رساله های پولس رسول را خواند : خداوند ، جهالت جهان را برگزید تا حکیمان را رسوا سازد و خدا ناتوانان عالم را برگزید تا توانایان را رسوا سازد .

" (صص78ـ79) 4. رمان به عنوان آموزه های خودشناسی : به باور کوئلیو و مطابق معرفت شهودی سرخپوستی آدمی ظرفیت های بی شماری دارد اما روند خودکاری و عادت به تکرار کنش‌های محدود، هرگونه فرصتی را برای بروز و رشد آن‌ها تباه ساخته است. درس نامه‌های متعدد کوئلیو در پایان هر فصل یا بخش، آزمونی عملی برای دست یابی به این توانایی هاست .

در " تمرین زنده به گــوری " آدمی می‌تواند در شب ، دور از شهر و در تنهایی کامل با انجام این تمرین ، نه تنها خود را برای مرگی فرضی آماده کند، بلکه ترس از مرگ و هرگونه ترس ناشناخته‌ی همانندی را در خود از میان بردارد . سادگی و عملی بودن این تمرینات است که به این آموزه‌ها ارزش می بخشد " روی زمین دراز بکش و آرام بگیر . دست هایت را همچون مردگان روی سینه‌ات صلیب کن .

تمامی جزئیات خاکسپاری‌ات را تصور کن . انگار قرار است فردا برگزار شود . همچنان که وضعیت در ذهنت شکل می گیرد ( کلیسا ، تشییع تا گورستان ، گذاردن تابوت در گور ، کرم های داخل گور ) در تلاشی نومیدانه برای گریختن ، تمامی ماهیچه هایت را منقبض و منقبض‌تر می کنی اما نمی توانی تکان بخوری .

آن قدر تلاش کن تا دیگر نتوانی به تلاشت ادامه دهی و بعد با حرکتی که سراسر بدنت را در بر می گیرد ، سرپوش تابوت را به کناری می افکنی ؛ نفس ژرفی می کشی و خودت را آزاد می یابی . این حرکت اگر در همان زمان فریاد بکشی ، تأثیر بیش‌تری دارد ؛ فریادی از ژرفنای روحت. " (ص144)

۱۳۸۵ بهمن ۱۹, پنجشنبه

فرزندان ابلیس


ابلیس دارای ذریه و فرزندانی است! 
متن اصلی کتاب (برای بالای 18 سال!):البته بعضی احتمال داده‌اند که «ذریه» همان اتباع شیطان باشند که نام عده‌ای از آنها در روایات مختلف چنین آمده است
قفندر: که هر کس در خانه‌اش چهل روز تنبور نوازد قفندر بر تمام اعضای او نشیند و غیرت از او زایل می‌کند
اعور یا زوال: که کارش شرکت در نکاح و آمیزش جنسی است
وهار: که در خواب مومنین می‌آید و آنها را آزار می‌دهد و خواب‌های پریشان می‌نماید و باعث اندوه آنان می‌شود
تمریح: که کمک کننده‌ی ابلیس است.حضرت صادق(ع) فرمودند: برای ابلیس کمک کننده‌ای به نام تمریح است که شبها مغرب و مشرق را برای وسوسه کردن مردم پر می‌کند
متکون: که به هر صورتی در می‌آید، چه به صورت کوچک و چه به صورت بزرگ و مردم را به این وسیله گول می‌زند
مذهب: که به هر صورتی در می‌آید، مگر به صورت پیغمبر(ع) یا وصی او
رها: که مانع بیدار شدن بندگان برای نماز شب است
مبسوط یا مشوط: که صاحی دروغ است
مطرش یا مشوط-وشوط: که مامور بر اخبار و گزارشهای واصله است. او این اخبار را که دروغ و نادرست است بر سر زبان مردم می‌افکند، اخباری که فاقد اصل و حقیقت می‌باشد
هفاف: که موکل است در صحراها و بیابانها مه مردم را در آنجا اذیت مس کند و آنها را وسوسه می‌کند و نیز می‌گویند او بر شراب مسکر گمارده شده است
رکتبور یا زلنبور: که ماموری گمارده بر بازارها است، و یاوه و سوگند دروغ و تعریف و تمجید کالاها در نظر بازاریان کاری شایسته جلوه می‌دهد
ثبر یا ثبور: که بر مصائب و آسیبها مامور است، خراشیدن چهره‌ها و طپانچه زدن گونه‌ها و دریدن گریبانها را برای مصیبت زدگان مطلوب وانمود می‌سازد و نیز مردم را به جنگ و نابودی فرا می‌خواند
داسم: که هر وقت مردی داخل خانه‌ی خود شد و سلام نکرد و نام خدای تعالی را به زبان جاری نکرد با او داخل شود و بین او و اهلش فتنه و نزاع اسجاد کند و اگر غذا بخورد و نام خدا را نبرد با او غذا می‌خورد
لاقیس‌وولها-یا ولهان: که طهارت و تمیز را زیر نظر دارد. اما در بعضی احادیث آمده که امام صادق(ع) در مقام تقبیح «مساحقه» فرمودند:خدا «لاقیس» دختر ابلیس را بکشد....
لبینی: که نام دختر ابلیس است و ابلیس از رهگذر این دختر بد و بالی بر تن دارد و پیراهن در برکرده است که مانند مجوس کمربندی در بر دارد و کوزه‌هایی کوچک از آن آویزان می‌باشد. جرس و زنگی در دست و خودی بر سر دارد که بر فراز آن آهنی مستطیل و خمیده کج قرار گرفته است
خنزب: که حایل می‌شود بین شخص نمازگزار و بین نماز او یعنی توجه قلب را بر طرف می کند
ابیض: که مردم را به خشم در می‌آورد

جهان‌های موازی


نظریه جهان های موازی
اندیشه وجود یک خود دیگر نظیر آنچه که در بالا شرح آن رفت عجیب و غیر معقول به نظر می‌رسد، اما آنگونه که از قرائن بر می‌آید انگار مجبوریم آن را بپذیریم. زیرا مشاهدات نجومی از این اندیشه غیر مادی پشتیبانی می‌کنند
بنابر این پیش بینی ساده‌ترین و پر طرافدارترین الگوی کیهان شناسی که امروزه وجود دارد، این است که هر یک از ما یک جفت (همزاد) داریم که در کهکشانی که حدود () متر دورتر از زمین قراردارد، زندگی می‌کنند. این مسافت آنچنان زیاد است که بطور کامل خارج از هر گونه امکان بررسیهای نجومی است، اما این امر واقعیت وجود نسخه دوم ما را کمرنگ نمی‌کند
این مسافت بر اساس نظریه احتمالات مقدماتی برآورده شده و حتی فرضیات خیال پردازانه فیزیک نوین را نیز در بر نگرفته است
فضای بیکران
اینکه فضا بیکران است و تقریبا بطور یکنواخت از ماده انباشته شده است، چیزیست که مشاهدات هم آن را تأیید می‌کنند. در فضای بی کران حتی غیر محتمل‌ترین رویدادها نیز بالاخره در جایی، اتفاق خواهند افتاد. در این فضا، بینهایت سیاره مسکونی دیگر وجود دارد، که نه تنها یکی بلکه تعداد بیشماری از آنها مردمانی دارند که شکل ظاهری ، نام و خاطرات آنها دقیقا همان هاست که ما داریم
به ساکنانی که تمامی حالتهای ممکن از گزینه‌های موجود در زندگی ما را تجربه می‌کنند. من و شما احتمالا هرگز خودهای دیگرمان را نخواهیم دید
وسعت عالم
دورترین فاصله‌ای که ما قادر به دیدن آن هستیم، مسافتی است که نور در مدت 14 میلیارد سال که از انفجار بزرگ و آغاز انبساط عالم سپری شده است، طی می‌کند. دورترین اجرام مرئی هم اکنون حدود 1026*4 متر دور تر از زمین قرار دارند. این فاصله، عالم قابل مشاهده توسط ما را تعریف می‌کند. بطور مشابه، عالمهای خودهای دیگر ما کراتی هستند به همین اندازه، که مرکزشان روی سیاره محل سکونت آنهاست. چنین ترکیبی ساده‌ترین و سر راست‌ترین نمونه از جهانهای موازی است
هر جهان تنها بخشی کوچک از " جهان چند گانه " بزرگتر است
جدال فیزیک و متا فیزیک
با این تعریف از جهان ممکن است شما تصور کنید که مفهوم جهان چند گانه تا ابد در محدوده قلمرو متا فیزیک باقی خواهد ماند. اما باید توجه داشت که مرز میان فیزیک و متا فیزیک را این مسأله که یک نظریه از لحاظ تجربه قابل آزمون است، یا خیر تعیین می‌کند، نه این موضوع که فلان نظریه شامل اندیشه‌های غریب و ماهیتهای غیر قابل مشاهده است
مرزهای فیزیک به تدریج با گذر زمان فراتر رفته و اکنون مفاهیمی است بسیار انتزاعی تر نظیر زمین کروی، میدان الکترو مغناطیسی نامرئی، کند شدن گذر زمان در سرعتهای بالا، برهمنهی کوانتومی، فضای خمیده و سیاهچاله را در بر گرفته است. طی چند سال گذشته مفهوم جهان چند گانه نیز به این فهرست اضافه شده است. پایه این اندیشه بر نظریاتی است که امتحان خود را به خوبی پس داده‌اند
نظریاتی همچون نسبیت و نظریه مکانیک کوانتومی، افزون بر آن به دو قاعده اساسی علوم تجربی نیز وفادار است. که پیش بینی می‌کنند و می‌توانند آن را دستکاری نمایند
انواع جهانهای موازی
دانشمندان تا کنون چهار نوع جهان موازی متفاوت را تشریح کرده‌اند. هم اکنون پرسش کلیدی وجود یا عدم جهان چند گانه نیست، بلکه سوال بر سر تعداد سطوحی است که چنین جهان می‌تواند داشته باشد
یکی از نتایج متعدد مشاهدات کیهان شناسی اخیر این بوده است که جهانهای موازی دیگر مفهومی خیال پردازانه و انتزاعی صرف نیست. به نظر می‌رسد که اندازه فضا بینهایت است. اگر اینگونه باشد، بالاخره در جایی از این فضا هر چیزی که امکان پذیر باشد واقعیت خواهد یافت
اصلاً مهم نیست که امکان پذیری آن تا چه حد نامتحمل است
فراسوی محدوده دید تلسکوپهای ما، نواحی دیگری از فضا کاملا شبیه آنچه که پیرامون ماست وجود دارند، آن نواحی یکی از انواع جهانهای موازی هستند
دانشمندان حتی می‌توانند محاسبه کنند که این جهانها بطور متوسط چقدر با ما فاصله دارند و مهمتر از همه اینکه تمامی اینها فیزیک حقیقی و واقعی است
زمانی که کیهان شناسان با نظریاتی روبرو می‌شوند که از استحکام لازم برخوردار نیستند، نتیجه می‌گیرند که جهانهای دیگر می‌توانند ویژگیها و قوانین فیزیکی کاملا متفاوتی داشته باشند. وجود این جهانها بسیاری از جنبه‌های پرسش بنیادی در خصوص ماهیت زمان و قابل درک بودن جهان فیزیکی را پاسخ داد.



ابلیس در قرآن




ممکن است که در قرآن مسائل مختلف، چندین بار و بصورت تکراری آمده اند و خواننده از این بی ترتیبی گیج می شود و مخصوصاً در مورد ابلیس و شیطان، ولی من گیج نمی شوم. حالا چرا؟!
ابلیس نه دفعه در نه سوره مختلف با این نام ذکر می شود. ولی در هفت سوره زیر که درباره زمان بعد از آفرینش آدم است، قضایا کم یا بیش مانند یکدیگر گزارش شده اند. این هفت سوره به این قرار هستند: 2:34 – 7:11 – 15:31 – 17:61 – 18:50 – 20:116 – و 38:74.
سوره 30-34 :2 (یعنی سوره البقره، آیه 30 تا 34) به این قرار است:
30) بیاد آر وقتی که پروردگار فرشتگان را فرمود: من در زمین خلیفه خواهم گماشت، گفتند: آیا کسانی خواهی گماشت که فساد کنند و خونها بریزند و ما خود تسبیح و تقدیس می کنیم. خداوند (یعنی الله) فرمود: من چیزی از اسرار خلقت بشر می دانم که شما نمی دانید. 31) و یاد داد به آدم همه اسماء را و آنگاه حقایق آن اسماء را در نظر فرشتگان پدید آورد و فرمود: اسماء اینان را بیان کن اگر شما در دعوی خود صادقید. 32) گفتند منزهی تو، ما نمی دانیم جز آنچه تو خود به ما تعلیم فرمودی، توئی دانا و حکیم. 33) فرمود ای آدم آنها را آگاه ساز به حقایق این اسماء، چون آگاه ساخت، خدا فرمود: اکنون دانستید که من بر غیب آسمانها و زمین دانا و بر آنچه آشکار و پنهان دارید آگاهم. 34) و چون فرشتگان را فرمان دادیم که بر آدم سجده کنید همه سجده کردند مگر شیطان (در متن اصلی عربی، ابلیس خوانده شده است و شیطان ترجمه غلط فارسی است!) که اِبا کرد و تکبر ورزید و از فرقه کافران گردید. متن عربیِ 2:34 "و اذقلنا للملآئکة اسجد و الادم فسجدوآ الآ ابلیس ابی و استکبر و کان من الکافرین."
((در ادامه همین سوره، یعنی 2:35، 2:36، 2:37 و 2:38 شخصیت اصلی شیطان که در متن فارسی با همان ترجمه درستِ واژه « شیطان» آمده است فاش می شود. 35) و گفتیم: ای آدم تو با جفت خود در بهشت جای گزین و در آنجا از هر نعمت که بخواهید برخوردار شوید ولی نزدیک به این درخت نشوید (یعنی درخت حیات و معرفت نیک و بد در وسط باغ بهشت) که از ستمگران خواهید بود. 36) پس به لغزش افکند آنها را شیطان ("... فازلهما الشیطان...")، از آن درخت خوردند و بیرون آورد عصیان آنان را از آن مقام و گفتیم: فرود آیید که برخی از شما برخی را دشمنید و شما را در زمین قرارگاه است تا روز مرگ. 37) پس آموخت آدم از خدای خود کلماتی که موجب پذیرفتن توبه او گردید، زیرا خدا توبه پذیر و مهربان است. 38) گفتیم همه از بهشت فرود آیید تا آنگاه که از جانب من راهنمائی برای شما آید و هر کس پیروی او کند هرگز بیمناک و اندوهگین نخواهد گشت.
پس در این سه-چهار سوره دیدیم که شیطان آن است که موجب لغزش آدم و حوا گردید.))
خوب، دیدیم که فرشتگان از این که خدا آدم را آفرید که از خون است و موجب به فساد می شود تعجب کردند ولی به هر حال، به جز ابلیس، به پیش حضرت آدم سجده کردند. ابلیس، فرمان خدا را اطاعت نمی کند و به عنوان »استکبر« و »الکافرین« (2:34 و 38:71) و به قول معروف »اِبا ورزید« یعنی نافرمانی کرد، در می آید (2:34، 15:31 و 20:116). بعد از این مباحث نام ابلیس حذف شده و بجای آن از واژه »الشیطان« (26:95 و 34:20) استفاده می شود که در اینجا هم واژه »ابلیس« دوباره به غلط »شیطان« ترجمه شده است. و حتی »من الجن« (18:50) معرفی می گردد.
معمولاً متخصصین و پژوهشگران علوم دینی اسلام به این سه سوره توجه خاصی دارند: 7:12، 17:61 و 17:61. در 7:12 آمده است: "خدا فرمود: چه چیز تو را مانع از سجده ی آدم شد که چون امر کردم نافرمانی کردی؟ گفت: من از او بهترم، که مرا از آتش آفریدی و او را از خاک." این، یکی از مهمترین قسمتها ایست که متخصصین درآن طبیعت ابلیس را مورد بحث قرار می دهند، و مسئله آن است که که ابلیس در اینجا نشان می دهد که خود، طبیعت خدا را بیشتر از او می داند، و این مسئله گناه اصلی ابلیس بشمار می آید.
طبیعتی را که در توضیحات سوره های 7:12 و 17:61 از ابلیس مشاهده می کنیم در سوره 18:50 به تکامل می رسد: " ای رسول یاد آور وقتی را که به فرشتگان فرمان دادیم که بر آدم همه سجده کنید و آنها تمام سر به سجده فرود آوردند جز شیطان (که در متن عربی باز هم ابلیس است) که از جنس جن بود (لا ابلیس کان من الجن) بدین جهت از طاعت خدای سر پیچید."
پس جمعاً در این مباحث اینجا خداوند بوده که تصمیم خود را از تعالی بودن عوض کرده و به آفرینش حضرت آدم (خلیفه ای جدید بر زمین) می پردازد. و این مسئله باعث تعجب فرشتگان می شود. اما رحمت به این خداوند، که زندگی آسمانی را مانند ابلیس به زندگی زمینی ترجیح نداد. – و گر نه انسان آفریده نمی شد.
ابليس با واژه یونانی diabolos (یعنی شکایت کننده) که گاهی با lucifer (یعنی نور آورنده) هم تشبيه می شود یکی است.
بالاخه مسئله اين است که اديان قبل از اسلام، از جمله دين مانوی، بودا و مسيحيت می خواستند خلقت فقط در آسمان و در برابر خداوند وجود داشته باشد و از گناه جسمی زمينی دور باشند و جهان را ترک کنند. اما با ادغام ادیان یونانی در مسیحیت و بعد ها اسلام خدايی که از بنده های خود خواسته بود که زندگی زمينی را ترک کنند حالا خواستار آفرینش خلیفه ی جدیدی در دنيا می شد. نخستین مسيحيان فکر می کردند رستاخيز و موعود نجات دهنده ی آنها تا چندی دیگر ظهور می کند ولی وقتی ظهور نکرد مسیحیت با ادغام خود با ادیان یونانی به این تفکر رسید که مسیح هر سال هبوط می کند و خود را فدای گناه های انسان می کند می میرد و در بهار دوباره به دنیا می آید. و به همین دلیل رستاخیز مسئله ای شد که هر سال با چرخش فصلها تعیین شد. دین اسلام شیعه هم قبل از ملی شدنش در ایران چنین دیدی را در نظر داشت که بعد از چندین امام، رستاخیز بوجود می آید. بخاطر همین موضوع است که ما از فرقه های چهار امامی داریم تا هفت-هشت امامی. ولی رستاخیز نشد (البته برای آنها شد) و مجبور شدیم این مسئله را با امام دوازدهم که غایب است ولی یک روزی می آید و ما را نجات می دهد حل کنیم. به صورت کلی دین اسلام و عبریان زندگی زمینی را قبول کردند و رستاخیز و عاقبت را پدیده ای دانستند که حالا حالا ها بوجود نمی آید.
امیدوارم این مسائل برای دوستان قابل فهم باشد. اگر بیشتر علاقه دارید می توانید با من تماس بگیرید و از طریق یکی از کتابهایم بعنوان »شناخت شاهنامه« که بخشی از این مسائل را در مقدمه خود توضیح می دهد آگاهی بدست بیاورید.