The Pinnacle of Nondual Understanding: Rupert Spira
2 اکتبر 2017: In a welcome return to the time-honored practice of teachers commenting on the sacred texts of the past, Rupert Spira weaves a masterful commentary between the lines of the little-known book Know Yourself by the 13th century Sufi Awhad al-din Balyani. With the clarity and insight we have come to expect from Rupert, he gives us a foretaste of his book The Nature of Consciousness, and reminds us that, as is true of the misunderstandings of other world religions, the popular mythology is far removed from the realization of the founder of Islam, whose teaching was always the oneness of beingاوج درک غیرمعمول: روپرت اسپیرا
2 اکتبر 2017، روپرت اسپیرا در بازگشت به شیوهای که معلمان درباره متون مقدس گذشته اظهار نظر میکردند، تفسیری استادانه در میان سطرهای کتاب کم شناخته (خود را بشناسید ) اثر صوفی اوحدالدین عبدالله بلیانی صوفی قرن سیزدهم میبافد. دین بالیانی با وضوح و بینشی که از روپرت انتظار داریم، او پیشاپیش کتاب خود با نام «ماهیت آگاهی» را به ما میدهد و به ما یادآوری میکند که، همانطور که در مورد سوءتفاهمهای سایر ادیان جهان صادق است، اسطورهشناسی رایج از این کتاب بسیار دور است. تحقق
بنیانگذار اسلام که همواره تعلیمش وحدت وجود بود.
شرح حال مختصر نویسنده: ابن عربی
اطلاعات بیشتر: http://www.ibnarabisociety.org/
اطلاعات بیشتر: http://www.ibnarabisociety.org/
متن ترجمه فارسی سخنرانی، روپرت اسپایرا
قبل از یگانگی او وجود ندارد، مگر اینکه قبل از او باشد. و بعد از مجردی، که بعد از او وجود ندارد. مگر اینکه بعد از آن حمد و حمد و ستایش خدا باشد. ( ارزش بخشیدن به ستایش خداوند)
هیچ تجربهای قبل از آگاهی و بعد از آگاهی وجود ندارد. این تجربهی اول ما است قبل از آنکه یگانگی وجود داشته باشد، مگر اینکه قبل از او باشد. ( من هوشیار هستم) و هیچ قبل و بعد از آن بالا یا پایین، نزدیک یا فاصله وجود ندارد. چگونه و کجا، وجود ندارد. یا زمانی، زمان یا حرکت یا لحظه یامدت، و نه وجود آشکار یا مکان برای آگاهی برای آن چیزی که عنصر دانا در تجربه از نقطه نظرآگاهی میداند. این تنها دیدگاه واقعی است زیرا آگاهی آن تجربه را از دیدگاه آگاهی میشناسد، نه قبل یا بعد از آن.
برای ذهن متناهی زمان وجود ندارد. اما آگاهی چیزی از زمان نمیداند. دز زمان او، او حاضر و ابدی است ( لا زمان ) . نه مکانی برای مکانی که او( آگاهی ) هست. ( لامکان ) . من آنجا هستم وجود دارد اما با او وجود ندارد.
هیچ قبل یا بعد، بالا و پایین وجود ندارد. نزدیکی یا دوری. نه هیچ تجربهای، از نقطه نظر آگاهی از هر تجربهی دیگری از دیدگاه ذهن متناهی که از دیدگاهی است که به نظر میرسد در آن قرار دارد و به ذهن نزدیکتر یا دورتر است. از آنجایی که برخی تجربیات به بدن نزدیک تر هستند، صمیمی تر و افکار و احساسات به من و برخی تجربیات کمی دورترازاحساسات بدن یا حتا ادراکات جهان که دورتر هم هستند.
بنابراین، تجربیات در مقیاسی از نردیکی و فاصله قرار میگیرند که از دیدگاه ذهن محدود، خودی است که خود را در مکانی خاص یا زمانی خاص قرار میدهد. این خود مجزا تنها تصویری خیالی ومحدود است. در حالیکه برای اوی لایتناهی و یگانه، آگاهی نامتناهی که برایش نزدیکی یا فاصلهای وجود ندارد، هیچ تجربهای به آگاهی نزدیکتر یا دورتر از هر تجربهای دیگری نیست. زیرا تجربهی آگاهی از نقطه نظر آگاهی، صرفا تعدیل نامتناهی او است. هستی و اوو او و اکنون با او است.
نه میداند چگونه و نه آگاه است.نه میداند، نه زمانی، نه لحظهای، نه مدتی، نه وجود یا مکان آشکاری را، زیرا همیشه فقط او بوده که هر یک از ما تجربهی خود مینامیم.
او از همان تجربهای میگوید که هر یک از ما اکنون با آن، این تجربه را میشناسیم. تجربهی ساده آگاهی که فرا میگیرد، یا تجربه در همان آگاهی است.
شرایط کنونی همانطوری است که همیشه بوده. آگاهی هرگزآسیب نمیبیند. صرفا تجربهی هوشیار بودن است که آگاهی در تمام تجربهها نفوذ میکند و با تمامی تجربیات کاملا یکی است. با اینحال هرگز رنگی نمیشود، لکه نمیشود، آسیب نمیبیند، لمس نمیشود، حرکت نمیکند، پیر یا از بین نمیرود. این تجربه همیشه وجود دارد.
آگاه است، چنانکه همیشه بوده، مرکب از نام نیست. به نام اواست و نام او است و نام یا نامی غیر از او نیست او مرکب از نام و نامگذاری برای ما نیست. او مرکب از نام و صورت نیست. زیرا نام او، او است. و صورت او، او است. هیچ نام یا فرمی وجود ندارد.
اسم غیر از او، نام صورت از شکل، فکر و ادراک تامین میشود. این خود آگاهی است که شکل فکر و ادراک میگیرد و به صورت اسم، شکل و ذهن و ماده ظاهر میشود. فکر و ادراک از آگاهی ساخته شده. ادراکی غیر از شنخت آن تنها جوهری که در اندیشه وجود دارد و ادراک آگاهی ناب است که در پرده ظاهر میشود دیده و از خودش ساخته شده و با هیچ چیز دیگر غیر از خودش آمیخته نشده است.
هیچ نام یا شکلی وارد هوشیاری نمیشود. دانش محض یا دانستنی که با هیچ کیفیت عینی مخلوط نمیشود. هیچ محدودیتی ندارد. این آگاهی خارقالعاده همان شناختی است که هریک از ما هم اکنون با آن تجربه، خود را میشناسیم، که دانستن در تمامی تجربیات جاری است. در واقع تمام تجربه صرفا تعدیلی است از دانستن اینکه هیچ جوهری در تجربه وجود ندارد جز این شناخت یا آگاهی ناب که ( او ) هست.
ظاهر است، بدون ظاهر، پنهان است بدون آنکه پنهان شده باشد. آگاهی عالی و او ظاهر هر چیزی هست که ظاهر میشود، کلیت و همه فکر و ادراک هم اوست و با این حال به عنوان یک فکر و ادراک ظاهر نمیشود، کل محتوا است.
هرگز تجربهی آگاه بودن شکست نمیخورد زیرا تجربهی آگاه بودن تنها چیزی است که برای تجربه وجود دارد. در واقع او در پشت یا درون تجربهها نمیدرخشد، اما در سطح همهی تجربه، دیدن، شنیدن، لمس کردن، چشیدن، بوئیدن وجود دارد که شناخت هریک آگاهی آن است. این آگاهی است کهخود را در همهی اشکال تجربه، تعدیل میکند.
او همان هستی است از حروف نام اول تا آخری هوشیاری بالا ظاهری پنهان، آگاهی برابر با وجود است. آگاهی وجودش را به تمامی ظواهر وام میدهد ( واقعیت ظاهری ) اما آگاهی محدود به جسم نیست. آگاهی است که خود را هر از گاهی به شکل تصویر تغییر میدهد. و ما فقط دانستن تمام تجربیات خود هستیم.
حجاب او یگانگی اوست.زیرا هیچ چیز دیگری او را حجاب نمیکند. جز او که هستی خودش را خودش حجاب میکند. وجودش و یگانگیاش را بدون هیچ قیدوشرطی پنهان ساخته. او خود را در شکل و تصویری که به خود گرفته پنهان میشود. هیچکس جز او، او را نمیبیند. هیچ مقدس، فرشته یا رسول یا واسطهای وجود ندارد. چرا که او خود را به سوی خود میفرستد.
آگاهی برای شناخت خویش به ذهن نیاز ندارد. من پروردگارم را از طریق پروردگارم شناختم. آگاهی وجود نامتنهای خودم را از طریق وجود نامتناهی خودم شناختم و بههیچ عامل دیگری نیاز ندارم تا خود را آنگونه که هستم بشناسم.
تو نیستی. بلکه او هستی. تو نیستی، این نیست که او وارد تو بشود. زیرا این تویی که وارد او میشوی. یا اینکه تو از او بیرون بیایی یا او از تو بیرون بیاید. یعنی، هستی به این یا آن صفت واجد شرایط سلام نمیشود.
او تو هستی، اگر وجودت را اینگونه بشناسی، پس خدا را میشناسی. گرنه ، پس تودر تو نیستی. در هریک از ما هستی نامتناهی خداوند است. داستان تجربه علم خداوند است که شکل ذهنهای نامتناهی بیشماری را به خود میگیرد تا شکل ادراکات بیشماری را به لرزه درآورد.اما اگر توجه خود را نه به سمت اشیا، ادراکات شناخته شده، بلکه بهسوی چشمی که آن را به عنوان ذهن محدود میشناسیم معطوف کنیم به سفر میرود در حالیکه ذهن متناهی توجه خود را به سوی خود معطوف کند، به تدریج از محدودیتهای خود خلاص و تنها به شکل چشمی واقعی آشکار میشود که آنجا چشم آگاهی نامتنهاهی خداوند است. هیچ تجربهای وجود مستقل خود را ندارد، فقط تعدیلهایی از وجود خود شما هستند. از وجود نامتناهی شما.
راه شناخت خود و معرفت خدا چیست؟ راه شناخت شعور و شناخت واقعیت غایی هستی چیست؟
- بدانیم که خدا هست و هیچ چیز با او نیست و او اکنون همانگونه است که همیشه بوده. آگاهی از اینکه خداوند آگاه است که آگاه است یا صرفا آگاه بودن از آگاه بودن تنها مسیر مستقیم است که متشکل از آگاهی از این است که خدا همان من هستم و هیچ چیز با او نیست که از منظر آگاهی همه چیز تعدیلهای وجود نامتناهی خود است. پس خداوند به او چیزی غیر از خودش را به عنوان خودش بدون وجود، نشان داد ازآنچه غیر اوست.
پس چیزها را آنگونه که هستند میدید. یعنی آنها را ذات خدا میدانست که بدون اینکه چگونه و کجا لفظ اشیا بر خود منفصل و برسایر چیزها صدق میکند. چون وجود ، خود منفصل است.
آگاهی متنهای موقتی استکه به نظر میرسد در حدود بدن زندگی میکند و در آن سهیم است و وجود اشیا از نظر چیز بودن باهم برابرند. وقتی چیزهایی که خود می دانی و وقتی که خود را شناختی، خدا را واقعیت غایی میدانی.
کائناتی که غیر خدا میدانی، غیر از خدا نیست. نمیدانی که او را میبینی و نمیدانی میشناسید. وقتی میبینید که همه چیزها که همه افکار، احساسات و ادراک هستند اگر ببینید که واقعیت آنها فقط آگاهی است، میفهمید که آن آگاهی واقعیت نهایی جهان است. آنچه را که در مورد آنفکر میکنید که غیر از خدا است، غیر از خدا غیر از آگاهی نیست. اما شما نمیدانید او را میبینید و نمیدانید هر چه در اطراف میبینیم خود آگاهی است که آزادانه شکل ذهن محدود به خود گرفته است و ظاهر خود را در یک بدن قرار داده تا جهان هستی، به عبارت دیگر آگاهی نامتناهی آزادانه از شناخت وجود نامتناهی خود چشم پوشی میکند تا شکل ذهن متناهی را بگیرد.
آگاهی خود را به خودی در باطن ساخته شده از ذهن و جهان و در خارج ساخته شده از ماده تقسیم میکند. به همین دلیل است که مولانا میگوید:
- علم به جهان نوعی جهل است.
منظور او از جهل حماقت نیست. منظور او نادیده گرفتن تجربه یک جهان به ظاهر متناهی ساخته شده از ماده مستلزم نادیده گرفتن واقعیت تجربه است. بلکه مستلزم آگاهی برای نادیده گرفتن شناخت وجود نامتناهی خود است.
هوشیاری آزادانه اشتباه نیست. آگاهی آزادانه خود را تسلیم میکند بلکه از طریق فداکاری مانند ( مادری ) که به دنیا میآید، از آگاهی آزادانه از شناخت وجود نامتناهی خود چشم پوشی میکند، تا ذهن محدود را بگیرد. تا شکل ذهن متناهی فقط به عنوان ذهن محدود که آگاهی از طریق آن میتواند چیزی بهنام ماده را بشناسد.
بنابراین اعتقاد به وجود مادهای بهنام ماده براساس این باور است که آگاهی متنهاهی است که ذهن متناهی است. اگ ذهن ماهیت خود را کشف کند. اگر ذهن در طول این سفر، نه به بیرون و به سمت اشیا، بلکه به درون به سمت طبیعت خود سفر کند، ذهن به تدریج از محدودیتهایی که فکر و احساس بر آن تحمیل کردهاند خلاص میشود و در مرحلهای به عنوان آگاهی نامتناهی آشکار میشود.
( علم نهایی جهان، علم آگاهی است. )
تنها جایی برای جستجوی واقعیت، جهان است. چه آن واقعیت را خدا خدا بنامیم و یا اینکه ماده بنامیم که در ذهن خود ما است.اگر ذهن معرفت خود را برگرداند، اگر معرفت خود را عمیقتر به منبع شناخت خود فرو ببرد، در نقطهای این مکاشفه وجود خواهد داشت. شناختی که با آن میدانیم که هرچیزی که تجربه میکنیم، تجربهای ابدی و بینهایت است.
تفسیر «کسی که خود را بشناسد پروردگارش را شناخته است» توسط روپرت اسپایرا.