يکي از جملات هميشگي کارلوس اين بود که نظراتي که در مورد هر چيزي داريم، دنيايمان را به چيزي بيشتر و بيشتر قابل پيش بيني تبديل مي کند، تا جايي که امکان مشاهده ديگر دنياها تبديل به افسانه مي شود.
يک بار گفت که: "براي يک انسان امروزي هر چيزي که وجود دارد به طبقه معيني تعلق دارد. ما ماشينها را بر چسب مي زنيم. دنيا را طبقه بندي مي کنيم، و دنيا ما را طبقه بندي مي کند. اگر يک بار سگي را بکشيد، براي باقي عمرتان يک قاتل سگ خواهيد بود.
مجموعه اي از فاميلي هايي را نام برد که منسوب به شخصيتهاي ويژه اي بودند، اما بعداً به نوادگان آنها به ميراث رسيده بود. اين موضوع نشان مي دهد که مردم به صورت انرژيتيکي مشخص شده اند.
گفت که بزرگترين نمونه از اين گرايشهاي پوچ که ما را طبقه بندي مي کند چيزي است که معتقدين گناه نخستين مي نامند، گناه آدم و حوا، که موجب مي شود همه ما براي هميشه گناهکار باشيم، موجب مي شود که همگي مانند گناهکاران رفتار کنيم.
" ما زندانيان ادراکي همديگر هستيم. زنجير افکار انساني قدرتمند است.
" حتي عميق ترين احساساتمان طبقه بندي شده است به گونه اي که هيچ چيز نمي تواند از دام آن فرار کند. براي نمونه مي توان شيوه اي که خودمان را از زمان حال منحرف مي سازيم مثال زد. مجموعه اي از روزهاي از پيش تعيين شده داريم: روز مادر، روزهاي مقدس، روز عشاق، روز تولد و سالگرد ازدواج ..... آنها مانند تيرکهايي هستند که زندگي مان را به آنها محکم گره زده ايم تا گم نشويم، و بنابراين روي زمين راه مي رويم، توصيفاتمان مثل افساري است به گردن چهارپا که دور آنها مي چرخيم.
گفت که زماني او و دون خوان در اطراف شهر کوچکي در مکزيک گردش مي کردند که روي ميزي اطراف محوطه کليسا نشسته بودند تا استراحت کنند. ناگهان ده، دوازده جوان رد شدند که پيکره اي از يهودا را که با پارچه و چوب درست شده بود با خود حمل مي کردند. آنرا در وسط محوطه نصب کردند، چونکه آن شب مي بايست طي مراسمي آن را آتش مي زدند. هر کسي مي نوشيد، همه مست بودند و به ترتيب به عنوان سنتي مذهبي عروسک را نفرين مي کردند.
" با رفتارهايي اين چنين مردم يهودا را زنده نگه مي داشتند. او را يادآوري مي کردند و از اين رو آن را در جهنمي واقعي با خاطراتشان زنده نگه مي داشتند. و بعد از سوزاندنش، سال بعد دوباره او رازنده ميکنند و باز مي سوزانند. عدم انعطاف پذيري رفتار بشريت در تکراراهايشان آشکار ميشود.
" شخصي از ميان شنوندگان اجازه صحبت خواست و گفت که آيا منظور او از اينکه مردم با يادآوري يهودا او را زنده نگه ميدارند، واقعي بوده يا اينکه استعاره است.
پاسخ داد:
جادوگران پاسخ دادند که تا زمانيکه خاطرهاي وجود دارد،آگاهي از بودن وجود دارد، از اين رو جريان افکار، تزريق حيات است. مرگ واقعي فراموشي است.
"ايده اينکه زمان در يک خط راست از گذشته به آينده حرکت ميکند کاملاً ابتدايي است، اين موضوعي است که خلاف تجربيات ساحران و دانش مدرن قرار دارد. به خاطر محدوديتهاي تفسيري، بيشتر بشريت در زندانيان زمان هستند، به گونهاي که سرنوشت آنها تکرار بيپاياني از موضوعات همانند است.
"واقعيت شرايط ما اين است که به صورت انرژيتيک مسدود شدهايم، به دليلي که ساحران به آن « ثبوت اجتماعي پيوندگاه » ميگويند.
"يک پيامد بارز از چنين ثبوتي، طريقهاي است که ما متخصص ميشويم. هنگامي که خود را براي حرفهاي آماده ميکنيم، براي مثال به جاي توسعه دادن حوزهمان، معمولاً دست آخر خودمان را غيرمتحرک ميکنيم، بدون خلاقيت و بدون هيچ تحرکي. در چند سال، زندگيمان خستهکننده ميشود، اما بدور از هرگونه پذيرش مسووليت و تغيير دادن خودمان، و شروع به سرزنش محيط اطرافمان ميکنيم.
" يکي از مهمترين عاداتي که فهرست ما را شکل ميدهد، اين است که هرکاري که ميکنيم به ديگران بگوييم، و از عمل کردن متوقف شويم. اين موضوع بخش اساسي از اجتماعي بودنمان را تشکيل ميدهد. ميخواهيم که تصوير بزرگ شده اي از خودمان را به نمايش بگذاريم، اما تصويرمان توسط انتظارات ديگران شکل ميگيرد، و به اين ترتيب تبديل به رونوشتي ساختگي از آنچه بايد باشيم ميشويم. يکبار که از نظر ديگران درست عمل کنيم، مجبور ميشويم که الگوهاي رفتاري معيني را از خودمان نشان دهيم، حتي هنگامي که توسط آنها بيمار شويم و يا آنها را باور نداشته باشيم، زيرا هر قصدي براي تغيير ما را در برابر مانع قرار ميدهد.
"بيشتر مردم احساس پوچي ميکنند هنگامي که عشقي و يا دوستي ندارند، زيرا آنان زندگياشان را بر بنياني سطحي ساختهاند و زماني براي تعمق در سرنوشتشان ندارند. متاسفانه، روابط در حالت کلي بر اساس تبادل صميميت بنا شده، در صورتيکه بنيانيترين اصل روابط دنيوي اين است که هر چيزي که ميگوييم روزي بر عليه خودمان بکار ميرود. اين يک حقيقت غمانگيز است.
ساحران ميگويند که سخن گفتن در مورد خودمان ما را در دسترس قرار ميدهد و ضعيف ميسازد، اما ياد گرفتن اينکه چگونه ساکت باشيم ما را سرشار از قدرت ميکند. اساسيترين بخش دانش اين است که بهگونهاي خودمان را تغيير دهيم که زندگيمان را آنقدر غيرقابل پيشبيني کنيم که حتي خودمان ندانيم که چه اتفاقي خواهد افتاد.
تنها راه ترک فهرست اجتماعي دوري از کساني است که ما را خوب ميشناسند. پس از مدتي، ديوارهاي ذهني که ما را به دام انداختهاند کمي کوتاهتر شده و شروع به تسليم شدن ميکنند. اين زماني است که بهترين فرصتها براي تغيير ظهور مييابند و ميتوانيم کنترل دنيايمان را به دست بگيريم.
" اگر بتوانيم به وراي ادراکات برويم و با درک خالص روبرو شويم بدون هيچ قضاوتي، خيال دنياي اشيا فرو مي ريزد. به جاي آن انرژي را همانگونه که در دنيا جاري است ميبينيم. تحت چنين شرايطي زنجير افکار ديگران ديگر هيچ تاثيري بر ما ندارد و مجبور نيستيم چيزي باشيم يا کاري انجام دهيم. پي از آن احساسات ما هيچ محدوديتي ندارد. اين يعني «ديدن».
آن را بيشتر توضيح داد:
"هدف ساحران شکستن ادراک اجتماعي تثبيت شده و ديدن مستقيم انرژي است. ديدن تجربه ادراکي کلي است.
"ديدن يک روند عملي است که تاثيرات آني بر زندگيمان دارد. چشمگيرترين بخش ان اين است که ساحران ياد ميگيرند زمان را ببينند، به عنوان چيزي داراي بعد. " ادامه داد که انرژي در دنيا به صورت لايهاي توزيع شده است. تمام موجودات هوشمند به يکي از اين لايهها تعلق دارند.
"عشق معمولي در نهايت به بدهکاري تبديل ميشود، هنگامي که ديگران از ما عشق را مطالبه ميکنند دقت مشابهي را به ما دارند. اين موضوعي تعيين کننده است که نياز به کار بسيار زيادي دارد، اما نياز دارد که از نخستين لحظه شروع کرد، زيرا قرار گرفتن در يک گروه ساحران نميتواند به عنوان يک بهانه براي کاستيهاي روابط جنسي قلمداد شود. اگر نتوانيم اين موضوع را درک کنيم، همانطور که انسانهاي معمولي نتوانستهاند، شانس ما براي پيشروي در مسير مبارزان بسيار اندک خواهد بود.