این مقاله بر آن است که دو تفسیر از اصالت وجود به دست دهد:
یکی اصالت وجود به معنای صدرایی که پیش از او سابقه روشنی در فلسفه ندارد و آثار و فواید مهمی نیز بر آن مترتب نیست. و دیگری اصالت وجود به معنای عرفانی که سابقه طولانی و درستی از عصر باستان تا کنون دارد.
فی المثل در تعالیم اوپانیشادها اعتقاد بر آن بود که جهان محسوس مایا است و مایا نمود و توهم و خیال است و در پس آن برهمن است که واقعیت ثابت و کلی جهان است و از درک آن محرومیم.
از دیدگاه افلاطون و ارسطو، جهان محسوس سایه تلقی شد و جهان مثل به عنوان هستی اصیل و پایدار معرفی گردید. و در عرفان اسلامی نیز همه ظواهر، جلوهها و مظاهر حقیقت وجود دانسته میشود.
سپ ر دو تفسیر را از نظر هستی شناسی ، معرفتشناسی و ارزش شناسی و عملی مورد بحث و نقادی قرار می دهد و مطرح میکند که تفسیر صحیح از اصالت وجود همان تفسیر عرفانی از اصالت وجود است که بر خلاف تفسیر صدرایی از جهات مورد بحث آثار و فوایدی بر آن مترتب است.
بیتردید مساله «اصالت وجود»، یکی از دو سه اصل بنیادی حکمت متعالیه صدرالمتالهین است. هدف این نوشته، ضمن نگرشی به زمینههای این مساله و پیگیری مراحل تطور آن از عهد باستان تا عصر حاضر، تحقیقی در مورد نحوه فهم این مساله در حکمت متعالیه با پیشنهاد فهم دیگری از آن است. سپس این دو فهم را از لحاظ ارتباطشان با زمینههای پیدایش این مساله، و نیز از لحاظ آثار و نتایجشان از دیدگاه معرفتشناسی، هستیشناسی و ارزششناسی و عملی، با یکدیگر مقایسه نموده و ارزیابی خواهیم کرد.
از آنجا که چنین کاری در حوزه تفکرات ما، بی سابقه یا کم سابقه است، امیدوارم این تلاش ناچیز را نشان گستاخی و ادعا ندانسته، بلکه آغازی برای یک کوشش صادقانه در جهت تجزیه و تحلیل و بازشناسی و بازسازی فلسفه اسلامی تلقی نمایند. راهی که اندیشمندان و فیلسوفان غرب از چند قرن پیش، در پیش گرفتهاند و ما نتایج و آثار این حرکتبا برکت را آشکارا میبینیم.
۱ – زمینه و سابقه مساله اصالت وجود
یکی از اصول و قواعد مسلم فلسفه مشائی، این است که: «هیچ پدیدهای، در جهان خاکی ما، بدون ماده و مدت، پدید نمیآید». (۲) یعنی اگر خواستار پیدایش جوجه باشیم، باید تخم مرغی داشته باشیم و مدت زمان لازم هم بگذرد تا این جوجه پدید آید; وگرنه امکان ندارد که بدون یک زمینه مناسب (تخم مرغ) و بدون گذشت زمان، بطور ناگهانی جوجهای از عدم به وجود آید. قطعا این اصل در مورد نظریههای فلسفی نیز صادق است. بنابراین حتما باید اصالت وجود ملاصدرا هم از زمینه و زمان مناسب و لازم خود پدید آمده باشد. صدرالمتالهین یک شبه ملهم نشده و مانند ابن عربی (۳) مدعی دریافتیکجای حکمت متعالیه از پیامبر و امامی هم نیست; پس باید دید که این زمینه و زمان کدام است؟
● اصالتباطن عهد باستان
اصالت از دیدگاه هستیشناسی، یعنی واقعیت داشتن و منشا اثر بودن. در مقابل آن، اعتباری یعنی به فرض و تصور و توهم بستگی داشتن و از عینیت و منشا اثر بودن بهره نداشتن.
شاید قدیمیترین صورت بحث اصالت، در مورد پدیدههای متکثر جهان محسوس مطرح شده است. نمیدانیم از کی و از کجا; اما میدانیم که از دیر باز کسانی بودند که جهان محسوس را اصیل نمیدانستند
همه مکتبهای تحت تاثیر فیثاغورس، جهان پیدا را دروغین، فریبنده و افق تیرهای میدانستند که اشعه انوار الهی در آن منکسر شده است. (۴)
اینان که جهان محسوس را اصیل نمیدانند، اصالت را به جهانی اختصاص میدهند که دور از دسترس حس است: جهان غیب و عالم باطن. این عالم غیب که جهان محسوس بمنزله سایه اوست، در هر مکتب و ملتی عنوان و نام ویژهای دارد.
شاید سرزمین هند پیشگام چنین بینشی بوده، یا لااقل یکی از سرزمینهای معدودی است که چنین تعالیمی را به صورت مکتوب، از زمانهای قدیم و دور، در دست دارد. در متون و تعالیم اوپانیشادها راهگشای اصلی بینش است نه منطق و استدلال. انسان با بینش میتواند، حقیقت جاوید را در ورای پدیده یا پدیدارهای ناپایدار و هستی اصیل را در آن سوی نمودهای اعتباری، و کل را در باطن اجزاء دریابد. جهان متغیر و همه پدیده هایش «مایا» هستند حواس ما، تنها این «مایا» را میتواند دریابد.
مایا، نمود توهم و خیال است اما چه میتوان کرد که بشر ذاتا محدود است. این محدودیت فطری و به تعبیر هندی آن، این «ایویدیه» است که آگاهی ما را به جهان کثرت و تغییر یعنی «مایا» محدود میکند. از اینجاست که ما تنها به درک کثرت و تغییر توانائیم، اما از معرفت واقعیت ثابت و کلی جهان (برهمن) محرومیم. «برهمن» حقیقت غایب جهان هستی به هیچ یک از پدیدهها نمیماند و با این همه، هیچ چیز از او جدا نیست. جز او و بیرون از او هر چه هست، سراب است و موهوم. (۵)
● اصالت «مثل» در تعالیم سقراط و افلاطون
دیدگاه مبنی بر بیاعتباری و توهمی بودن جهان محسوس، بدست افلاطون، بزرگ مرد جهان اندیشه، از صورت یک تعلیم دینی و از حالت افسانه و اسطورهای خود درآمده، در ردیف بحث انگیزترین مسائل فلسفی جهان قرار گرفت. در تعلیم افلاطون جهان محسوس سایه تلقی شده. و جهان «مثل» بعنوان هستی اصیل و پایدار معرفی گردید. او برای تبیین این موضوع، در اثر بزرگ و معروف خود «جمهوری» به بحث از جایگاه فلسفه و فیلسوف پرداخته، سرانجام تمثیل معروف «غار» را مطرح میکند.
«کسانی که به معرفت ثابت و یقینی و روشن نرسیدهاند همانند زندانیانی هستند که از کودکی در غاری بگونهای زنجیر شده باشند که نتوانند تکان بخورند و باید همیشه به روبروی خود نگاه کنند که ته غار است و هرگز نتوانند به شتسرشان که مدخل غار استبرگردند. پشتسر آنان در بیرون غار، آتشی بر جای بلندی روشن است. میان آتش و دهانه غار، جادهای است که باربرانی، با چهارپایان خود، با انواع کالاها، از آن جاده میگذرند، نور آتش به ته غار میرسد در نتیجه، سایه عابران و چهارپایان و محمولاتشان را که از میان آتش و غار عبور میکنند به ته غار منعکس میکند. غارنشینان جز این سایهها، چیزی نمیبینند سرانجام یکی از این زندانیان به بیرون میگریزد و اشیاء خارجی را در نور خورشید میبیند و میفهمد که تا حال فریب سایهها را خورده است.» (۶)
این موضوع که ما با سایههای جهان برین روبرو هستیم، از امپدوکلس هم نقل شده و منشا آن تعالیم اورفئوسیان است. (۷) اما چنانکه گفتیم، افلاطون این نکته را بصورت «نظریه مثل» در میآورد که در نظریات گذشتگان مطرح نشده است. بنابر نظریه «مثل» همه انواع پدیدههای جهان محسوس، سایهای از مثال نوع خودشان هستند. انسانها، سایهای از مثال انسان، اسبها، سایهای از مثال اسب، خوبیها، عدالتها و همین طور همه انواع پدیدههای متکثر، متغیر و آمیخته با اوصاف متضاد، در جهان محسوس که متعلق حواس و منشا «عقیده» ما هستند، مثالی در عالم مثل دارند که این مثالها یگانه و ثابتبوده، با نور عقل درک شده و منشا «معرفت» ما میباشند.
● اصالت «واحد» فلوطین
در تعالیم فلوطین هم، هستی دو سویه است، سویهای مظهر سویهای دیگر است. اما نه عین رابطه پدیدههای متغیر و مثل افلاطونی; بلکه بسیار ظریفتر از مساله مثل. دیدگاه فلوطین، با نظریه «مثل» دو فرق اساسی دارد: یکی اینکه در نظریه مثل، افرادی هر نوعی، سایههای یک مثال بودند و بنابراین عالم مثال هم براساس کثرت انواع، کثرت پیدا میکرد. اسب مثالی دارد و انسان مثالی دیگر، و همچنین و این کثرت در عالم مثال به وحدت برتری ارجاع نمیگردد لیکن در تعالیم فلوطین، کثرت به وحدت باز میگردد.
کثرت عالم طبیعت و جهان محسوس به وحدت نفس و کثرت نفس به وحدت عقل، و سرانجام همه کثرتها، در وحدت «واحد» فانی میشوند.
فرق دیگر اینکه در نظریه مثل، سایهها و نمودهای جهان محسوس، جدا از مثالهای خود بوده و به هرحال هویت ضعیف اما مستقلی دارند. رابطه این پدیدههای متغیر با آن مثالها، رابطه شیئی و سایه آن است، در صورتی که رابطه جهان با نفس کلی وعقل کلی و «واحد» رابطه ظاهر و باطن است. یعنی واحد از عالم جدانیست، این واحد است که در پدیدهای جهان ظاهر شده است و در عین حال غیر از آن پدیدههاست. و بدین سان تعلیم فلوطین نسبتبه نظریه مثل، یک «شطح» میشود که با عقل و اندیشه قابل درک نیست.
از واحد چیزی نمیتوان گفتیا دربارهاش نوشت واحد همه چیز است و هیچ یک از اشیاء عالم نیست، همه چیز در اوست، اما او از همه چیز منزه است (۸) رابطه جهان با واحد نیز یک رابطه شطحی است که نه با عقل بلکه با مکاشفه قابل درک است. (۹) بدین سان کل جهان از مجرد و مادی، جلوهها و شئونات احدند. احد آن آفتاب نهان در دل تک تک موجودات و ذرات جهان هستی است.
● اصالت وجود، در عرفان اسلامی
برای روشن شدن موضوع، از ذکر مقدمهای ناگزیرم و آن اینکه:
از دیر باز، در یک تحلیل ذهنی، هر پدیدهای را به دو جزء وجود و ماهیت تقسیم کردهاند این تقسیم را ارسطو هم مطرح کرده است. (۱۰) ابن سینا براساس همین تقسیم، علل چهارگانه را به دو قسم تقسیم کرده، علت مادی و صوری را علتهای ماهیت دانسته و علتهای فاعلی و غایی را، علتهای وجود شمرده است. (۱۱)
از آنجا که تقسیم یک چیز به وجود و ماهیت، یک تقسیم ذهنی است، آنچه در خارج تحقق دارد. این دو گانگی را نخواهد داشت. انسان، اسب، سنگ، آب و درخت، هر کدام یک پدیده عینی اند که به هیچ وجه به وجود و ماهیت قابل تقسیم نیستند. آبی که در لیوان روی میز من است، هستی یک آب است. یعنی اینجا چیزی هست که آن چیز آب است، نه سنگ مثلا. همین تعیین و تشخص، یعنی همین آب بودن، آن را از همه پدیدههای دیگر جدا میکند و در نتیجه چنین میشود که هر چیزی خودش باشد و غیر خودش نباشد و از اینجاست که هر پدیدهای در محدوده حد و تعریفی قرار میگیرد که جامع افراد و مانع اغیار است و از اینجاست که انقلاب، یعنی اینکه بطور ناگهانی پدیدهای به پدیده دیگری تبدیل گردد محال میگردد. و به همین دلیل هم «اتحاد» دو پدیده عملا غیر ممکن میشود. چنانکه ابن سینا در آثار فلسفی خود، این مساله را با استدلال، اثبات میکند. (۱۲)
کسی که به دستگاه ادراکی خود متکی بوده و ذهنش از افسانه و خرافه دور باشد، چارهای جز قبول همین هویتها ندارد. برای چنین کسی آب، آب است و سنگ، سنگ و اسب، اسب و چون در قلمرو فلسفه، اساس و ابزار کار ما قوای ادراکی ظاهری، یعنی حواس و عقل است، طبعا تنها تکیهگاه ما همین هویتهای عینی خواهند بود که برای ذهن ما بصورت حدها و ماهیتها در میآیند. برای قوای ادراکی ما، تنها تکیه گاه همین واقعیت هویتها، یا هویتهای واقعیاند. البته انحصار یا عدم انحصار واقعیتبه عالم محسوس، مساله دیگری است که در گذشته و حال مورد بحثبوده و میباشد.
ابن سینا، بخش متافیزیک آخرین و منسجمترین اثر فلسفی خود اشارات و تنبیهات را با همین مساله آغاز کرده، بر عدم انحصار واقعیتبه عالم محسوس و براینکه موجود مساوی با محسوس نیست، چندین دلیل میآورد. (۱۳) به هر حال، خواه موجود مساوی محسوس باشد یا نباشد، آنچه برای یک فیلسوف واقع گرا مهم است، قبول عینیت و واقعیت همین هویتهاست. معنی دقیق و درست ماهیت هم یعنی همین هویت عینی.
مرحوم فلاطوری میگفت در فلسفه اسلامی، ماهیت معنی دقیق خود را چنانکه در متافیزیک ارسطو بکار رفته است، از دست داده است. و این دگرگونی در مفهوم «ما»ی ماهیت اتفاق افتاده است. این «ما» در اصل بمعنی «مای» موصوله بوده و بنابراین ماهیتیک پدیده یعنی آنچه یک پدیده، در عینیتخود دارد. چیزی که هست ماهیت آب یعنی آنچه آب هست. یعنی همان مایعی که در داخل لیوان روی میز من است. اما در فلسفه اسلامی، این «ما» تبدیل به «مای» استفهامی شده است و بنابراین برداشت، ماهیتیعنی آن مفهوم یا مفهومهائی که در پاسخ «ماهو؟» (آن چیست؟) گفته میشود.
و لذا ماهیتبیش از آنکه عین را مورد نظر قرار بدهد، یک امر ذهنی شده است. بر خلاف «ماهو» بمعنی سابق آن که کاملا متوجه عینیت پدیده بود.
پس از این مقدمه نسبتا طولانی، به توضیح دیدگاه «اصالت وجود» عرفای اسلام میپردازیم:
در عرفان اسلامی هم، همچون فلسفه افلاطون و دیدگاه فلوطین، حقیقت اصیل، در آن سوی این ظواهر بوده، همه هویتها جلوهها، سایهها، مظاهر و شئونات آن حقیقت اصیلاند. این حقیقت اصیل مانند «مثل» افلاطون متکثر و متعدد نبوده، بلکه همانند «احد» فلوطین، یگانه ناب است.
یگانهای که هرگز کثرت و تغییر به او راه نمییابد. عرفای اسلام این حقیقت اصیل و یگانه را «وجود» مینامند.
وجود یک حقیقت اصیل است که وحدت و وجوب از اوصاف ذاتی او است. وجود در نهاد و طبیعتخود، واجب و یگانه است. و هر چه غیر از (ماسوای) آن حقیقت واحد است، جز تعینها و مظاهر آن نیست این تعینات مظاهر، تجلیات و شئونات، اصیل نبوده; اعتباری، موهوم، و نمودند و بس; چیزی که هست این ادراکات ضعیف و چشمهای احولاند که از مشاهده آن وحدت، ناتوان بوده، جز کثرت ظواهر و نمودها را در نمییابند.
خبرگزاری فارس