کافه تلخ

۱۳۸۹ آذر ۱۱, پنجشنبه

قربانی انسان در آئین‌های رازآلود

4

هر وقت شما درباره کودکآزاری و شیطانپرستی تحقیق کنید، می‌یابید که فراماسونری و/یا دیگر جوامع مخفی بالاخره رو میشوند. هر دفعه! این شامل محفل شیطانپرستی و کودکآزاری اسکاتلندی که در قلب دولتهای اسکاتلند و بریتانیا جای دارد نیز میشود. اگر میخواهید لانه شیطانپرستان و کودکآزاران را ببینید، دورتر از محفل حاکم بریتانیا و پارلمان را نگردید
هالی در آبردین در منطقه گرامپیان اسکاتلند زندگی می‌کرد، منطقه‌ای مشهور به شیطان‌پرستی و سوء استفاده از کودکان. اسکاتلند در کل، مرکزی جهانی برای این امور است و بسیاری از خاندان‌های آریستوکراتیک اسکاتلندی یدی طولانی در این امور دارند.

اسکاتلند، مرکزی جهانی برای کودک‌آزاری و شیطان‌پرستی
بزرگترین جامعه مخفی جهان را بی‌جهت طریقت کهن اسکاتی فراماسونری نمی‌نامند. شهسواران معبد پس از شسته شدن از فرانسه در 1307 از اینجا سر بیرون آوردند. رابطه اسکاتلندی با این امور اینقدر عقب می‌رود. در حقیقت حتی فرای این.
هر وقت شما درباره کودک‌آزاری و شیطان‌پرستی تحقیق کنید، می‌یابید که فراماسونری و/یا دیگر جوامع مخفی بالاخره رو می‌شوند. هر دفعه! این شامل محفل شیطان‌پرستی و کودک‌آزاری اسکاتلندی که در قلب دولتهای اسکاتلند و بریتانیا جای دارد نیز می‌شود. اگر می‌خواهید لانه شیطان‌پرستان و کودک‌آزاران را ببینید، دورتر از محفل حاکم بریتانیا و پارلمان را نگردید. اسکاتلند و آمریکا و همه جا چنین‌اند. به همین دلیل است که سکوت کرده و هر خانواده یا کودکی را که بخواهد حقیقت را آشکار کند تحقیر و اذیت می‌کنند. آنها از آشکار شدن خود می‌ترسند.


این مخصوصا درست است وقتی یک بچه‌آزار فراماسون به نام توماس همیلتون وارد دبستان دانبلین اسکاتلند شد و 16 کودک و یک معلم را در 14 مارچ 1996 تیر باران کرد. همیلتون نباید اسلحه می‌داشت، چرا که وضعیت روانی و تمایلات کودک‌آزاری وی برای پلیس شناخته شده بود. اما روابط سیاسی و فراماسونی وی اطمینان حاصل کردند که چنین نشود. وقتی شما برای رده بالاها کودک تامین کنید، همانطور که همیلتون می‌کرد، خب دوستان قدرتمندی نیز خواهید داشت. یک پرده‌پوشی عظیم شروع شد و مدارک مربوط به پرونده برای 100 سال قفل شدند. فقط یک تصادف. نگران نباشید!
محفل شیطان‌پرستی و کودک‌آزاری در داخل فراماسونری همانند جامعه‌ای مخفی در داخل جامعه‌ای مخفی عمل کرده و بسیاری از فراماسونها، حتی بعضی رده بالاها، نمی‌دانند چه خبر است. در حقیقت این یک استاد اعظم اسکاتی سابق، لورد برتون، بود که گفت "تحقیق" رسمی درباره قتل عام دانبلین، که توسط لرد کالن صورت گرفت، یک مخفی کاری بوده. لرد برتون به رسانه‌ها گفت که تحقیق کالن اطلاعات کلیدی را سرکوب کرد تا از عده‌ای شخصیت‌های حقوقی رده بالا که به گروهی فوق ماسونی به نام "اسپکیولتیو سوسایتی"[1] تعلق داشتند مراقبت کند. لرد برتون گفت: " من از ارتباطی احتمالی بین اعضای اصلی محفل حقوقی درگیر تحقیق و جامعه مخفی اسپکولتیو آگاه شدهام. این جامعه از طریق روابط ماسونی در دانشگاه ادینبورگ ایجاد شد، پس من قبول دارم که شاید ارتباطی در آنجا باشد".
اعضای این جامعه مرموز شامل لرد کالن و تعدادی قضات دیگر، رئیس‌های پلیس، وکلا، به علاوه وزیر سابق دولت و رئیس ناتو، لرد رابرتسون، که توماس همیلتون را می‌شناخت، بودند. نظرات لرد برتون البته طبق معمول رد، محکوم و خودش نیز تهدید شد.


هالی گریگ[2] و مادرش، آن[3]، طی سالها از نزدیک دیده‌اند که سیستم چطور از خودش مراقبت می‌کند. مراقبت از شیطان‌پرستان و کودک‌آزاران به خرج عدالت برای کودکانی که به صورتی وحشتناک مورد سوء استفاده قرار گرفته‌اند. هالی توسط پدرش، دنیس چارلز مکی، و دیگران عضو محفل، برای بیش از ده سال اذیت شده بود تا اینکه بالاخره به مادرش گفت. اینجا بود که آن، هالی را بخاطر خشونت چارلز مکی از خانه به دور برد.
هالی گفت که طی سالها هیچ نگفته بود چرا که پدرش او را تهدید به قتل سگ و مادرش کرده بود. کودکان عقب‌مانده ذهنی – سندروم دان–  مخصوصا توسط کودک‌آزاران و شیطان‌پرستان مورد هدف قرار می‌گیرند. همان سند "اعترافات یک شیطان‌پرست" چنین می‌گوید:
"...هر نوع رابطه عجیب جنسی مورد تشویق و جستجو قرار گرفته چرا که سلایق منحرف نیاز به تحریکهای قویتری دارند. کودکان، پیرها، عقبماندهها و روانیان را در سرتاسر جهان در جشنهای شیطانی به کار میگیرند. مسیر دست چپ به تمام سلایق و نیازها خدمت میکند. در استرالیا و در آنچه سابقا شوروی بود، پورن مربوط به آنها که سندرم دان دارند بازاری در حال گسترش دارد... تقریبا هر دو ماه یک دی وی دی پورن جدید مربوط به عقبماندگان بیرون میآید. اینها کسانی هستند که دنیای مارا می چرخاندند. وقتش رسیده که نیست شوند."


هالی و مادرش برای گزارش سوء استفاده‌ها و کسانی که نام برده بود به پلیس رفتند. این افراد شامل یک شریف اسکاتی (یک قاضی رده بالا)، اعضای رده بالای پلیس، وکلا، یک آتش‌نشان، حساب‌دار، پرستار و مددکاران اجتماعی می‌شدند. او گفت که تجاوزات در خانه‌های این افراد صورت می‌گرفت و همچنین در معبدی متعلق به طریقت اسکاتی. چیزی که اکثر مردم نمی‌دانند این است که کسانی که سندرم دان دارند شاهدینی عالی هستند چرا که وقایع را بسیار با دقت مشاهده و ضبط کرده و در حقیقت نمی‌توانند داستانی دروغین سرهم کنند. اما دیوار یکبار دیگر بالا رفت. پلیس گرامپیان نخواست تحقیق کند و وقتی تحت فشار قرار گرفت نیز جز یک تئاتری نمادین تحقیقی نکرد.


بعد داستان الیش آنگیولینی را داریم، که وقتی هالی عدالت می‌خواست، مقام حقوقی منطقه گرامپیان در آبردین بود. کسی که تصمیم می‌گیرد دادخواهی صورت بگیرد یا خیر. آنگیولینی ادعا کرده که در زمان پرونده در این مقام نبود، هیچ ربطی با ماجرا نداشت و هیچ چیزی به خاطر ندارد. اسناد رسمی در تمام این موارد چیزی دیگر می‌گویند.
چطور شما نمی‌توانید بدانید که یکی از شریف‌هایتان متهم به تجاوز زنجیره‌ای یک دختر سندرم دانی است؟
با وجود آنکه بسیاری مدارک وجود داشت و کسانی که هالی نام برد هیچگاه مورد مصاحبه توسط پلیس قرار نگرفتند. دفتر آنگیولینی اعلام کرد که شواهد کافی برای پیگیری پرونده هالی وجود ندارد.
جالب است که داستانی عجیب در روزنامه دیلی تلگراف طی دوران آنگیولینی در آبردین در سال 2001 چاپ شد: دادستان از دختری ده ساله در پرونده جنسی عذرخواهی میکند.[4]
مقاله می‌گوید که چطور دفتر خانم به دختری دیگر که ادعای مورد سوء استفاده قرار گرفتن کرده بود نامه نوشته تا از "بی‌لیاقتی‌ای" که پرونده را متوقف کرده بود "عذرخواهی" کند.
دفتر آنگیولینی چنان طول داد بر سر این پرونده (حدود سه سال) که یک شریف به دلیل تاخیر در رسیدن پرونده به دادگاه، آن را دور انداخت. این شریف که بود؟ همانی که هالی گریگ به عنوان یکی از متجاوزان اصلی نام برده بود. روزنامه دیلی تلگراف همچنین در همان زمان گزارش داد که  "این هفته روشن شد که پرونده پسری هفت ساله که ظاهرا مورد تجاوز قرار گرفته به دلیل تاخیر در رسیدن به دادگاه در آبردین دور انداخته شده."[5] را در 5 اکتبر 2006 به سمت دادستان کل اسکاتلند، بالاترین مقام قضایی اسکاتلند، منصوب کرد. او در دسامبر 2009 در مقام جدیدش نیز تصمیم گرفت که پرونده کسانی که هالی گریگ نام برده پیگیری نشود. پارلمان اسکاتلند، خانم الیش آنگیولینی
"نه" گفتن به تحقیق و دادخواهی در تمام این پرونده آشکار است. دایی هالی، رابرت گریگ، به صورتی مرموز در یک آتش‌سوزی ماشین درسال 1997، وقتی هالی هنوز تحت آزار بود، جان داد. در گزارشات شاهدین بسیار ضد و نقیض وجود داشت. پزشک قانونی حکم داد که رابرت گریک به دلیل تنفس دود مرده و هیچ تحقیقی صورت نگرفت. پس از سالها جنگ مادر هالی و حامیانش بالاخره کپی‌ای از گزارش رسمی پزشکی قانونی کسب کردند که نشان می‌داد رابرت گریگ ضربه‌هایی جدی به سر دریافت کرده و فقسه سینه‌اش شکسته. ضربه‌ها نشان از دسته کلنگ داشتند. الکل (ویسکی) به زور در گلویش ریخته شده بود. نوشیدنی‌ای که از آن نفرت داشت. بعد از تمام اینها او را در ماشینی در حال سوختن انداختند. رابرت گریگ آشکارا به قتل رسیده بود و با این حال هیچ تحقیقی توسط پلیس بسیار فاسد گرامپیان صورت نگرفت. هالی به مادرش گفت که داییش روزی وقتی پدرش مشغول سوء استفاده از او بود وارد شده و دعوایی بزرگ پیش آمده بود. جالب اینجاست که یکی از کسانی که ماشین در حال سوختن را "پیدا" کرد، پدر هالی بود. هالی و مادرش پس از گزارش پرونده، مورد تهدید و تحقیر قرار گرفتند، از جمله از طریق یک واحد روانشناسی که جلو درشان ظاهر شده، "آن" را گرفته، سوزن زده و برده و با ناکامی سعی در نگه‌داریش در یک دیوانه‌خانه کردند. پس از این بود که هالی و مادرش به انگلیس فرار کردند. فکرش را بکنید! یک دختر سندرم دانی و مادرش باید برای فرار از این اسکاتلندی‌های شجاع از خانه‌شان فرار کنند. شما آقایان و خانم‌هایی که دست روی دست گذاشته‌اید، احمق‌اید، حقیقتا، حقیقتا احمق‌اید.
یک ژورنالیست و مجری به نام رابرت گرین در انگلستان به هالی و آن بسیار کمک کرد. او مشغول به جمع‌آوری شواهد و مدارک و همه نوع فشار بر محفل مریض اسکاتلندی شد. بی.بی.سی طی ساخت مستندی برای بی.بی.سی اسکاتلند، رادیوی بی.بی.سی در اسکاتلند و برنامه مهم حوادث روز بی.بی.سی، پانوراما، به پیش آنها رفت. همه چیز خوب پیش می‌رفت و گزارشگر اصلی به آنها گفت که همچنین پرونده‌های دیگری از کودک‌آزاری در اسکاتلند را رو کرده‌اند. خب، سخت نیست چرا که کم نیستند! بعد، ناگهان روزی خبرنگار تماس گرفت و گفت برنامه را کنسل کرده‌اند. تهدید شده‌اند و دیگر نمی‌توانند روی هالی گریگ یا هر تحقیق مربوط به کودک‌آزاری در اسکاتلند کار کنند. اگر چنین کنند این سه نفر کارمند بی.بی.سی اخراج خواهند شد. رابرت گرین برنامه دارد که به عنوان نماینده پایتخت گرمپیان، آبردین، نامزد شود. او در فوریه برای ادامه برنامه‌اش برای عدالت برای هالی به شهر رفت، اما پلیس گرامپیان او را دستگیر کردند. کالین مک کراچر، رئیس پلیسی است که نتوانست آزار هالی گریگ را پیگیری کند اما رابرت گرین را برای انجام دادن کاری که پلیس باید می‌کرد دستگیر کرد. شغل دیگر این آقا فکر می‌کنید چیست؟ باور خواهید کرد؟ رئیس کمیته حفاظت از کودکان شمال شرقی اسکاتلند!!
چرا کسی باید در رابطه با پرونده هالی گریگ و رابرت گرین چنین رفتار کند و در عین حال نامی بلند بالا در "حفاظت از کودکان" داشته باشد؟ شاید بتوانید این معما را حل کنید. من که کرده‌ام.
وقتی ما از ماجرای رابرت گرین خبردار شدیم، من و سایت‌هایی همانند یوکی کالم، که آنها داستان را از نزدیک دنبال کرده‌اند، شروع به تشویق مردم برای تماس یا ایمیل با مرکز پلیس گرامپیان کردیم تا بدانند که چه خبر است. ظاهرا چنان شد که برای یک آخر هفته کامل تا گوشی را می‌گذاشتند زنگ جدیدی می‌خورد. این مهم است، چرا که چیزی که این آدمها بیش از هر چیز از آن می‌ترسند عمومی شدن موضوع و آگاهی مردم است.
آنها تا همین جایش بسیار بیش از آنچه می‌خواستند آشکار شده‌اند و از این هم بیشتر می‌شوند، هر چه می‌خواهند بکنند. به رابرت اتهام "برهم زنی صلح" زدند. اینقدر این اتهام در اسکاتلند گشاد استفاده می‌شود که می‌توانید از آن برای تقریبا هر چیزی استفاده کنید. پلیس و دفتر حقوقی دولت حتی دادگاه را به صورتی خصوصی در دادگاهی در دهی کوچک در 15 مایلی آبردین، که معمولا باید در خود آنجا صورت می‌گرفت، برگزار کردند. به مردم و خبرنگاران اجازه ورود ندادند. این است نمونه‌ای از فساد و ترور قلدران اسکاتلندی. مثل تمام قلدرها ترسو اند! رابرت را موقتا آزاد کردند و دستور دادند که اجازه تکرار نامها و شواهد مربوط به پرونده هالی گریگ را ندارد. به خانه‌اش در انگلیس نیز حمله کردند. پلیسی که ترجیح می‌دهد مردی بی‌گناه که به دنبال عدالت برای دختری سندرم دانی است را اذیت کند، به جای آن که درباره آنکه چه بر سر آن بچه آمده تحقیق کند. می‌خواهید شواهد را نابود کنید آقایان؟ هیچ شرمی ندارید.
یک شرکت حقوقی مهم اسکاتلندی سایت یوکی کالم را بخاطر آنچه درباره هالی و رابرت چاپ کرده‌اند یک سری تهدید کرده. نام این شرکت حقوقی، لوی و مکری است. می‌گویند که وکیل دادستان کل الیش آنگیولینی هستند و اگر نام او با پرونده هالی گریگ ربط داده شود تهدید به پیگیری قانونی کرده‌اند. اما او که دادستان آبردین بود و حالا هم بالاترین مقام قضایی اسکاتلند است! پس چطور می‌شود نام او را نبرد؟ گزارش می‌شود که به همین صورت به رسانه‌های رسمی اسکاتلند (بی جربزگان) اخطار داده‌اند و با گوگل نیز تماس گرفته‌اند.


همچنین یک نامه از لوی و مکری به یوکی کالم، از شریف گرامی بیوکانن، که توسط هالی گریگ نام برده شده بود، یاد می‌کند. پس حتما وکیل او نیز هستند. وکیل شرکت لوی و مکری که این اخطارها را می‌فرستد آقای پیتر واتسن است، همان که خانواده‌های آنهایی که توسط توماس هامیلتون در دانلین در 1996 کشته شدند را وکالت کرد و گفته می‌شود نقشی کلیدی در کمیته تحقیق لرد کالن عضو اسپکولتیو سوسایتی داشته. واتسن نیز همانند کالن در دانشگاه ادینبرگ حقوق خوانده.
واتسن همچنین وکالت خانواده‌های قربانیان در "تحقیق" درباره بمب‌گذاری هواپیمای لاکربی را بر عهده گرفت. تحقیقی که بخاطر آن یک لیبی‌ای را زندانی کردند تا حقیقت آنکه کار توسط سرویسهای اطلاعاتی آمریکا، بریتانیا و تقریبا به طور قطع اسرائیلی انجام شده را بپوشانند. واتسن همین نقش را در "تحقیق" درباره فاجعه نفتی پایپر آلفا بر عهده گرفت، یک "تحقیق" دیگر به رهبری عضو اسپکولتیو سوسایتی، لرد کالن! ادینبورگ و دانشگاهش، مخصوصا دپارتمان حقوق، مرتب در این ماجراها بالا می‌آیند. نخست‌وزیر انگلیس، گوردون براون، دانشجوی آنجا بوده و تونی بلر نیز متولد همان شهر است و پدرش نیز در دانشگاه ادینبورگ حقوق خوانده.


وزیر "عدالت" فعلی اسکاتلندی، کنی مک آسکیل، وکیل سابقی در لوی و مک ری است، و یکی دیگر از فارغ‌التحصیلان حقوق دانشگاه ادینبرگ. پاسخ مک آسکیل به تقاضاهای حرکت علیه محفل کودک‌آزاری اسکاتلند چنین بوده که لایحه را از پارلمان اسکاتلند بگذرانند. این در حقیقت هر کسی را که عدالت را برای هالی گریگ و دیگر کودکان مورد تجاوز قرار گرفته را بخواهد، خفه می‌کند، چرا که دولت و پلیس تحقیق نمی‌کنند.


او می‌گوید: "قلدر بازی می‌تواند جرمی عمیقا ترسناک برای قربانیان باشد." بله رفیق، رابرت گرین هم پس از اذیت شدن توسط نیروی قضایی بی‌شعور دولت تو و پلیس گرامپیان می‌تواند این را بهت بگوید. اما تجاوزات زنجیره‌ای به کودکان کمی بدتر است.
چرا این موضوع توسط دولت تو یا پلیس گرامپیان مورد تحقیق قرار نمی‌گیرد؟
چرا قتل آشکار مربوط به پرونده مخفی شده و توسط پلیس گرامپیان پیگیری نمی‌شود؟
پاسخ تو به این سوال‌های معقول چیست آقای عدالت؟ خفه‌شان می‌کنی ای بی‌شرم.
مک آسکیل در آگوست 2009 برای آزادی بمب‌گذار "رسمی" لاکربی، عبدالباسط علی‌ المجراهی، در اخبار بود. به دلایل "محبت‌آمیز" چرا که می‌گفتند تنها چند هفته برای زندگی دارد. ( هنوز در هنگام نوشتن این مقاله زنده است.) اوباما با وحشتی نمایشی واکنش نشان داد که چطور مک آسکیل می‌تواند چنین کند وقتی 189 آمریکایی در لاکربی جان دادند.
اما بنده پیشنهاد می‌کنم که دلیل اصلی‌ای که بنده خدا ناگهان آزاد شد هیچ ربطی به "محبت" نداشت. این آقایان هیچ یک از اینها را ندارند. و اوباما نیز این را خوب می‌داند.
قرار بود او دادگاه تجدید نظر دومی در 2009 داشته باشد، وکیلش گفته بود که این دادگاه، داستان رسمی لاکربی را نابود خواهد کرد. اینها جزو شواهد آنان بود:
اسناد سازمان سیا مربوط به تایمر مبو ای که ظاهرا بمب لاکربی را منفجر کرد – اسنادی که از تیم دفاعی سابقا مخفی نگه داشته شده بودند.
تونی گاچی شاهد اصلی پرونده ظاهرا برای شهادت علیه مجراهی 2 میلیون دلار دریافت کرده بود.
ادوین بولیر، مالک شرکت مبو، گفت که اف.بی.آی در سال 1991 به او 4 میلیون دلار پیشنهاد داد تا شهادت بدهد که باقیمانده تایمر پیدا شده در نزدیکی صحنه سقوط جزئی از تایمرهای مبو ام.اس.تی-13 ای بوده که به لیبی فروخته شده.
اولریچ لامپرت، کارمند سابق مبو، در جولای 2007 قسم خورد که نمونه تایمر مذکور را در 1989 دزدیده و آن را به شخصی که "رسما درباره پرونده لاکربی تحقیق می‌کرد." فروخته.
عبدالباسط علی المجراهی دادگاه تجدید نظری را که تمام این شواهد، و بیشتر، را آشکار می‌کرد در مقابل آزادی بر اساس "دلایل محبت‌آمیز" رها کرد. چرخ‌هایی در داخل چرخ‌هایی در داخل چرخ‌ها. "محبت‌آمیز" ؟ چه کسی را خر کرده‌اید؟ این است داستان. آنچه بر هالی گریگ آمده و تمام مسایلی که پرونده‌اش را محاصره کرده‌اند داستانی است که آنقدر در سرتاسر دنیا تکرار کرده‌ام که خدا می‌داند. نمی‌گذارم این یکی از دست برود. این پتانسیل بازکردن چنان قوطی مملو از کرمی را دارد که سیاست بریتانیا و فرای آن را خواهد پوشاند. و باید چنین شود.
عدالت برای هالی. عدالت برای تمام کودکان.
***
اگر وضع "جهان اول" چنین است، خدا می‌داند درکشورهای "جهان سوم" یا "در حال توسعه" چه خبر است. از همه بدتر وضع مناطق جنگی همانند عراق، افغانستان و خصوصا فلسطین و دیگر کشورهای بحران‌زده می‌باشد، که خدا می‌داند چه تعداد کودکان معصوم از آنها دزدیده شده و برای انجام مناسک شیطانی به کشورهای دیگر منتقل شده‌اند. مگر این عادل حمود نویسنده روزنامه مصری الاهرام نبود که در 28 اکتبر 2000 نوشت: "اجساد کودکان فلسطینی در حالی که از خون خالی شده‌اند مرتبا در اسرائیل یافت می‌شوند"؟ شما این را تعمیم بدهید به تمامی کشورهای جنگ‌زده که پای سربازان اسرائیلی و آمریکایی و سایر احزاب شیطان به آنها باز شده‌ است. همانطور که گفتیم بسیاری از قتل‌های زنجیره‌ای کودکان، کودک‌آزاری‌ها و غیره که در رسانه‌های عمومی گزارش می‌شوند، کمی تا قسمتی یا عمدتا سانسور شده‌اند. در آمریکا حداقل می‌دانیم که سیاست رسمی پلیس این است که در رویارویی با جنایات مربوط به فرق رازآلود و شیطان‌پرستان هیچ گزارشی که به اینگونه بودن آنها اشاره می‌کند انتشار عمومی نیابد. اینگونه جنایات تحت عناوین "سکولار" منتشر می‌شوند. قتل. تجاوز. و هیچ اشاره‌ای به محیط، فضا و مراسم عجیب و غریبی که جرم و جسد در محیط آن کشف شده نمی‌شود. هنگام رویارویی، سوال و درزهای گاه گاه، عمدتا سلامت جمعی را بهانه می‌آورند. این خنده‌آور است در جامعه‌ای که امروزه هر ده کوره‌ای در آن دارای لژهای رسمی و مناسک هفتگی شیطان‌پرستی تحت نامها و فرق متفاوت است و کثیف‌ترین آئین‌های رازآلود با استفاده از "آزادی عقیده و بیان" به تبلیغ خود می‌پردازند. در کشوری که مجسمه عظیم خدای سگ مصریان، آنوبیس، خدای "مردگان"  در فرودگاه دنور[6] برپا می‌شود، همجنس‌بازان و کودک‌بازان در خیابان‌ها پایکوبی کرده و تقاضای پایین آوردن سن قانونی را می‌کنند، انجمن عشق پسران و مردان[7] رسما فعالیت می‌کند و شیطان‌پرستان علنا مراسمهای خود را تبلیغ می‌کنند. در عین حال در مدارس اجازه دعا خواندن داده نمی‌شود و هر روز نشانه‌های فرهنگ دینی و به خصوص مسیحیت بیشتر و بیشتر از زندگی محو می‌شود. در دنیایی که سکولار می‌خوانند و دم از جدایی دین و سیاست می‌زنند گردانندگان این دنیا تا خرخره در این مسائل غوطه‌ورند. این مسئله فرای یهودیت است. قدیمی‌تر از یهودیت است. مدونا ی خواننده هنگام مصاحبه درباره کابالیست شدنش گفت که این فرای دین و "قدیمی" تر از دین است. بله ... این مسئله به قدمت شیاطین و نفرتشان از بنی‌آدم است.

آنوبیس در لندن

با چمدانش در نیویورک

در فرودگاه بین المللی دنور
این سگ سیاه را به بهانه و همراه نمایشگاه فرعون توتان خامون در تمام دنیا روانه می‌کنند
یک نمونه مهم دیگر را مثال بزنیم.
بوهمین گروو[8] منطقه‌ای است در شمال سان فرانسیسکو. منطقه‌ای با طبیعت زیبا و پر از درختان بسیار قدیمی رد وود[9]. در این منطقه ملک خصوصی عظیمی وجود دارد که از قدیم‌الایام شناخته شده به عنوان مکان تعطیلی تابستانی کاملا مردانه بسیاری از سران ثروت و قدرت جهان. همیشه شایعاتی عجیب پیرامون آن در جریان بود. بسیاری همه ساله از همه جای دنیا به آنجا می‌آمدند و تحت حفاظت رسمی پلیس در میان جنگل ناپدید می‌شدند. سر و صداهای عجیب به گوش می‌رسید و خلاصه داستانی مرموز بود. بالاخره معروفترین درز مستند آنچه در آنجا می‌گذرد توسط شخصی به نام آلکس جونز[10] صورت گرفت. او توانست مخفیانه به آنجا وارد شده و از یکی از مراسم عمومی فیلمبرداری کند. لغات و نثر حقیر من قادر به توصیف آنچه آنجا می‌گذرد نیست. بهتر است خود دیده و قضاوت کنید.

دقت کنید که این یک مراسم عمومی بود. در همین مراسم شما یک نمایش قربانی انسان را شاهدید. بگوییم همه‌اش تئاتر است. این چه تئاتری است؟!  انداختن یک تمثیل در آتش در پای مولوخ و صدای جیغ و ضجه‌های دردآور و تشویق حضار. تازه این نمایش عمومی و برای تازه واردهاست. گزارشات حاکی از اعمالی بسیار وحشتناکتر برای خواص است.
این آقایان اموال و سهام و زندگی شما را در دست دارند. اینها بانکداران، شاهزادگان، علما، دکترها، مهندسان، معماران، سیاستمداران، جامعه‌شناسان، نویسندگان و خلاصه بهترین‌های دنیای امروزند که بسیاری آنها را موفق و الگو حساب می‌کنند. برای مثل آنها شدن، خون و عرق می‌ریزند و تازه هیچگاه بیش از کارمند و کارگری خدمتگزار و دست به سینه برایشان نشده و برای به همین مرحله رسیدن هم، با فواید دنیوی حاصل از آن، آبهای دهانشان روان است، سر و دست می‌شکنند و برای هم نوشابه باز می‌کنند. اینها سرنوشت شما و فرزندانتان را در دست گرفته‌اند. اینها کلید موشک‌ها و بمب‌های اتمی را در دست دارند. شما شهروندان عزیز و مطیع برای تعطیلات می‌روید شمال، می‌روید دریا، کباب و باربکیو درست می‌کنید. آقایان می‌روند گروو مشغول همجنس‌بازی، سوزاندن "دغدغه"[11] های خسته‌کننده‌شان و قربانی کردن به یک مجسمه جغد عظیم که (تصادفا!) آن را مولوخ می‌نامند. این اعتراف خود نیکسون بود که می‌گفت: "آنجا نهایت همجنس‌بازی که در ذهنتان هم نمی‌گنجد انجام می‌شود...".

 

 


 
سمت چپ مرد ایستاده، ریگان، دورانی که هنوز بازیگر فیلمهای رده 2 است، و سمت راست مرد ایستاده نیکسون.
سمت چپ نیکسون، کسی است که پلوتونیوم را به شما هدیه داد.

آیزنهاور – ژنرال و رئیس‌جمهور آمریکا

محافظت دولت از ملک پس از معروف شدن مکان و تظاهرات مردم

بوش و کارمندان سازمان سیا در بوهمین گروو


این  سه تصویر مونتاژ اند، اما خوب واقعیت را نشان می‌دهند. همه افراد نشان داده شده در این مکان حاضر شده‌اند.
اوباما. بوش. مک کین. کلینتون، راکفلر، بیل گیتس و بلر.

لطیفه‌ای دیگر هم بگوییم و نمونه‌ها را در اینجا به پایان آوریم. بنجامین فرانکلین آمریکایی مدتی در لندن اقامت داشت. چندین سال پیش تصمیم به تعمیر و بازسازی با خرج 1.9 میلیون پوندی خانه‌ای که در آن سکونت داشت، در نزدیکی میدان ترافالگر[12]، گرفتند. هنگام کار ماجرایی شبیه به ماجرای آن کنیسه نیویورکی خیابان آلدریچ به وقوع پیوست. کارگران باقیمانده ده جسد را در خانه این پدر محترم آمریکا پیدا کردند. شش تای آنان کودک بودند. در زمان خبر نوشتند که محققان احتمال می‌دهند اجساد بیشتری نیز در آشپزخانه‌های زیرزمینی دفن شده باشند. حدس زدن بهانه رسمی‌ای که داده شد، الان دیگر نباید برایتان دشوار باشد. گفتند چون آقا دانشمند بوده احتمالا این اجساد را برای تشریح و مطالعات علمیش به خانه آورده. اما کسی که زحمت تحقیق و مطالعه درباره فرانکلین و ارتباطاتش با فرق و محافل مخفی را بکشد احتمالا به توضیحات دیگری که قانع‌کننده‌ترند خواهد رسید. مثلا ارتباطاتش با کلوپ آتش جهنم[13] اشراف انگلیسی و دستهایی که در آئین‌ها و مناسک رازآمیز داشت.

دیوید آیک محقق انگلیسی هنگام صحبت درباره اجساد پیدا شده در خانه فرانکلین
پیروان این فرق شیطانی نگاهشان معکوس است. به این صورت خدای خالق، "بد" و شیطان، "خوب" و هدیه‌دهنده "آزادی" و "استقلال از اخلاق" می‌شود. داستان این است. اینها باور دارند که قید‌های اخلاقی تنها "قرارداد"هایی است که انسان‌ها ساخته و به آنها نیازی نیست. در حالیکه سنت می‌آموزد که اخلاق جزئی از قوانین الهی است که هیچگاه تغییر نمی‌کند. این همان شریعت هست. همان امر قدسی. این نقطه کلیدی تفاوت جهان‌بینی مدرن و جهان‌بینی سنتی است. دور نگفته‌ایم اگر بگوییم جهان‌بینی مدرن، همان جهان‌بینی شیطانی باستانی فرقه‌های کذاییشان بود که برای دنیای مدرن بزک کرده و به صورتی ساده، آسان و با رنگ و لعابی جدید برای مردمی که با جریان آب شنا کرده و زحمت مطالعه مطالب سردرد آور را به خود نمی‌دهند عرضه کردند. تفاوت اصلی آن با نسخه عمومی حذف "غیب" و ماورای ماده بود. کافی است روی فروشندگان، فیلسوفان و متفکران اصلی آن زوم کنید که ببینید خود آنها به نسخه عمومی ایمان نداشته و در خفا نسخه اصلی که شامل "غیب" و اذعان به نیروهای فوق ماده است را اجرا می‌کردند. چه بسیار آنها که این جهان‌بینی را تحت هزار نام و چهره می‌آموزند و بر اساس آن زندگی می‌کنند و آن را دستاورد طبیعی دنیای جدید می‌دانند. همانها که زحمت تعقل را به خود نمی‌دهند که هیچ چیز این جهان‌بینی و "سکولاریزم"، مدرن، جدید و طبیعی نیست. هیچ چیزش. بریدن از امر و سنت الهی از تاریخی که ما می‌شناسیم نیز قدیمی‌تر است. و این کلاه بزرگی است که سر مردم گذاشته‌اند. پس از آتش‌هایی که برپا کردند. پس از انقلاب فرانسه. گفتند می‌خواهند دین و سیاست را جدا کنند. اعلامیه حقوق بشر را نوشتند. قوانینی را نوشتند که بسیاری امروزه می‌پرستند و نمی‌دانند که این قوانین از کجا آمده و با چه اهدافی نوشته شده‌اند. که بگویند ما نیازی به وحی نداریم. کسی که ذره‌ای درک از تاریخ فرق رازآمیز داشته باشد، همان فرقی که بت‌های فلسفه، منطق و فکری که امروزه به عنوان عقلا و بزرگان به خورد ما می‌دهند، از آغاز تا به امروز عضوشان بوده‌اند، می‌فهمد که چه کلاهی سرش رفته. اگر می‌خواستند دین و سیاست را جدا کنند پس می‌بایست قوانین و اصول جدید را بر اساس بی‌دینی و آتئیسم بنویسند. چنین کردند؟ خیر. بر اساس تعالیم خود نوشتند. بر اساس تعالیم mystery schools.

اعلامیه حقوق انسان و شهروندان تائید شده توسط مجلس فرانسه 26 آگوست 1789در 17 بند، 17 عدد زندگی دوباره در تعالیم مخفی. علامت مصری چشم هورس، نشانی بسیار مهم در تمام فرق رازآمیز و مخصوصا ایلومناتی، در بالای اعلامیه جولان می‌دهد. یک علامت فاشیزم (فاسکیز، چوبهای گره خورده به هم در میان یک نیزه یا تبر، نشان روم باستان به معنی فدا کردن شخص برای جمع و نیزه و تبر به معنی قدرت و سیطره دولت، که بعدا نشان معروف فاشیست‌های جنگ دوم شد، در وسط لایحه‌ها نمایان است. بر سر آن کلاه فریگیان phrygian hat نشان مهم دیگری، که در انقلاب فرانسه به کلاه جاکوبیان نیز معروف شد، قرار دارد. و در بالای کلاه اوروبوروس oroborous، ماری که دم خود را می‌بلعد، می‌بینید.
اما نگران نباشید! این‌ها همه ابتکارات و تزئیناتی معصومانه و تصادفی برای این دستاورد بزرگ بشری‌اند.

این منورفکران illuminati قیدهای اخلاقی را همچون بندهای مزاحمی می‌دانند که شیطان از آنها نجاتشان داده تا آزادی و استقلال را به بشر هدیه کند. جهان‌بینی اینان از آشوب به آشوب است. به زبان بسیار ساده:
1 - در ابتدا هرج و مرج و آشوب بود و می‌توانستند هر غلطی می‌خواهند بکنند. عصر کفر و جاهلیت به زبان ما. عصر معصومیت و آزادی به زبان خودشان.
2- ادیان توحیدی آمدند و زندگی را بسیار سخت کردند. شریعت و قانون گذاشتند. دیگر نمی‌توانستند هر غلطی بکنند، زیر هر بته‌ای جماع کنند، دسته‌جمعی مست کنند و ماسک به صورت بزنند و همه با هم عشق‌بازی کنند، در سر و صدای موسیقی و پایکوبی و سرمستی، کودکان غربا را قربانی کنند و انبیا را بکشند. بعد این ادیان ساختگی به عنوان دلیل مخالفت با آزادی و استقلال این بچه معصوم‌ها، قانون، سنت و شریعت الهی را بهانه کردند،  شیطان بد را ساختند و به لوسیفر تهمت زدند و گفتند این کارها "بد" و "شیطانی" است.
3 -  باور ایلومناتی چنین پیش می‌رود که پس از این، دورانی خواهد بود که این ساختار افول خواهد کرد. اینان فعالترین نقش را در این دوران دارند. هدفشان نابودی امر قدسی است. مسخره کردنش. نابودی تمام ادیان و حکومت‌های سنتی. تا دینی نماند جز دینشان و پادشاهی نماند جز پادشاهشان. این مرحله مهمترین وسیله‌اش تحریک و عصبی کردن مردم است تا آشوب و انقلاب کنند. هر جرقه‌ای تشویق می‌شود و بر هر آتشی دمیده می‌شود. همانطور که گفتند هدفشان از یک شعله نورانی، روشنایی نیست، دنیا را به آتش کشیدن است. آتشی که از درون آن ققنوسی جدید متولد می‌شود.

کتاب آقای جیمز بیلینگتون، مسئول کتابخانه کنگره آمریکا و یک رودزین آکسفورد( Rhodesian ) با عنوان "آتش در اذهان انسان‌ها – ریشه‌های ایمان انقلابی" عنوان را از کتاب possessed داستایوسکی گرفته، possessed به معنی کسی که تحت سیطره موجودی فرای مادی، عمدتا شیطان، می‌باشد است. برخلاف بسیاری مورخان دیگر بیلینگتون روی وقایع تاریخی و دلایل اجتماعی تمرکز نمی‌کند. به جایش ردی تقریبا نامرئی از ایده‌هایی که عمدتا توسط جوامع رازآلود منتقل می‌شوند را می‌گیرد. ایده‌هایی که در همان شعار انقلاب فرانسه خلاصه شدند : liberte, egalite, fraternite. همان شعار فراماسونی:
استقلال، برابری، برادری.

هدف نهایی طبق شعار باستانی‌شان که شعار رده 33 فراماسونری نیز هست «نظم از آشوب» می‌باشد.

 
Ordo ab chao = order out of chaos
4- آشوب دنیا را می‌گیرد و حالا آقایان از این آشوب میل خود را بیرون می‌کشند. از این آشوب، نظم نوین دنیوی‌شان را بیرون می‌کشند. از این آتش، ققنوس بر می‌خیزد. پادشاه‌شان و حکومت جهانی‌اش پای می‌گیرد. فکر می‌کنید تصادفی بود همه رهبران پس از این فاجعه اقتصادی اخیر،که رسانه‌های رسمی نیز دیگر جلو آمده و مستند می‌سازند که برنامه‌ریزی شده بوده، پریدند جلو دوربین‌های خبری، با دمشان گردو شکستند و مثل بلبل همه عین هم خواندند که این عالی فرصتی است برای درست کردن "نظم نوین جهانی" و نباید آن را از دست داد؟!
این نظم جدید در حقیقت آشوبی جدید است. بازگشت به جاهلیت و کفر. پایان عصر کمیت و آغاز عصر کیفیت معکوس، تقلبی و چپّه. آنچه در سنّت، "شیطان رجیم در ماسک خدا" می‌خوانند. ضد مسیح. دجال دروغگو. آشوب، با این تفاوت که حالا اینها آقایند و مولا. معنویت و دین را بر می‌گردانند. اما معنویت و دین خودشان.
این خلاصه‌ای است از جهانبینی ایلومناتی. خلاصه‌ای با نثر ساده برای کسانی که قدر سادگی را می‌دانند. اگر می‌خواهید بیشتر بدانید ارض الله واسعه. منابع هست. کتابها هست. و هیچ، هیچ بهانه‌ای نیست که فردا بگویید از کجا می‌دانستیم؟ زحمت بکش و تحقیق کن و به توضیح اول و دوم و سوم قانع نشو. حقیقت این امور و این فرقه‌ها مثل پیاز است. بو می‌دهد! اما مهمتر از آن، لایه لایه است. عاقل کسی است که به لایه اول راضی نشود. وقتی می‌گویند فلانی چنین گفت برود متن و خاطرات خود آن فلانی را بخواند. برود سر متون اصلی. قانع نشود به توضیحات رسمی فیلتر شده که برای عموم می‌نویسند. برود تلمود اصلی را بخواند. نیوتون را می‌خواهد بشناسد برود نوشته‌های خودش را بخواند. اگر گفتند چشم و مشعل و فلان چنین است راضی نشود و برود متون کابالیستی و فراماسونی را بخواند که آنها چطور می‌بینند. تا می‌تواند بخواند. آن تلویزیون لعنتی را خاموش کند و فکرش را به کار بگیرد. عقب برود تا کل تصویر را ببیند. روی یک نقطه تمرکز نکند و متخصص یک قطعه پازل نشود. علوم مختلف را بخواند تا تصویر را بهتر ببیند.[14] عاقل کسی است که اعمال و نشانه‌ها را ببیند و قضاوت کند. نگاهی به دنیایتان بیندازید و ببینید چقدر موفق بوده‌اند. از اعمالشان قضاوت کنید. آشوب‌ها و جنگ‌ها  و غم  و مصبیت مردم را ببینید. باحال و خوب شدن "بدی" و ملال‌آور شدن "خوبی" را ببینید. چپه شدن همه چیز را ببینید. مسخره کردن و نابودی تمام نظام‌های دینی و حکومتی سنتی را ببینید. ظهر الفساد فی البر و البحر را در هر گوشه‌ای و هر جنبه‌ای ببینید. نایابی یاقوت‌های رمّانی، کیفیت، و اوج پلاستیکی کمیت را ببینید. درد ظاهربینی در جامعه را به جان حس کنید. تبدیل شدن رؤسای کشورها در ظاهر و باطن به کارمندانی متحد‌الشکل و قول که همه به نوعی به دنبال نظم نوین جهانی‌اند را ببینید. نابودی پادشاهان سنتی و جایگزینی‌شان با کت شلوارهای متحد‌الشکل را ببینید و ببینید در این میان کدام پادشاهان جان سالم به در برده‌اند. همان‌ها که کارمندان محلی متحد‌الشکل‌شان دورشان حلقه زده و عکس می‌گیرند.

ملکه و دوستان و کارمندان متحد‌الشکل


 

 


اوباما در حال تعظیم 45 درجه به امپراطور ژاپن و عبدالله سعودی. بسیاری معنی این حرکت را درک نکردند. چرا "قدرتمندترین رهبر دنیای آزاد" باید به دو پادشاه که یکی سمبلی وحشتناک از خودکامگی است اینچنین کمر خم کند؟
آنها که نفمیدند همانهایی‌اند که سر از کار این آقایان در نمی‌آورند.
شاید این نشانه علم اوباما به مرتبه حقیقی این دو پادشاه در جهان امروز، در بین "خودشان" است. اینها چه کسی را در شرق باقی گذاشتند؟ خاندان سلطنتی ژاپن، چه کرد یا چه بود که جان سالم به در برد؟ و آل سعود حقیقتا کیستند که غربیان با اطمینان خاطر آنها را حاکم ارض مقدس مسلمانان کردند؟ چرا باید نماینده پر قدرتمندترین کشور دنیا در مقابل کسی تعظیم کند که به گفته خودشان عرب بی‌فرهنگ و سوسمارخوری بیش نیست؟
آیا نوشته‌های بعضی محققان سعودی، که یکیشان به قتل رسید، درباره یهودی بودن آل سعود و بعضی دیگر حکام عرب، و ارتباط آنها به یهودیان خیبر، ریشه در حقیقت دارد؟
پس از عصر مادی‌بینی محض، رشد عجیب و سریع معنویت را در دنیای امروز ببینید. بازگشت دانشمندانی که تا دیروز تعصبشان بر مادی‌گرایی و نابودی معنویت بود، به احترام به سنن باستانی و اذعان‌شان به دست کم گرفتن آنها را ملاحظه کنید. اما این چه بازگشتی است؟ این همان معنویت و سنت‌های آقایان است، نه معنویت و سنت حق. عصر کمیت محض به پایان رسیده. منقضی شده. کیفیتی دارد جایگزینش می‌شود. معنویتی بر می‌گردد. اما کیفیت و معنویتی معکوس. کاریکاتور و مسخره. چلاق و یک چشم. و این نمی‌شود مگر در میان کوران. داستان لباس جدید پادشاه را یادتان هست؟ پادشاه را چه کسانی ممکن است تشویق کنند؟ مردمی که خود از او لخت‌ترند.
قربانی انسان، یک کودک، شیطانی‌ترین کاری است که کسی می‌تواند انجام دهد. هدف همین است. پروسه استقلال و آزادی در چشم آنها. چرا که از دید آنان، اگر شما قبول کنید که خدا بد است، یا خدایی نیست، که همان می‌باشد، در این صورت پس هیچ اخلاقی وجود ندارد. چیزی به نام درست و غلط وجود ندارد. تنها چیزی که مهم است همان اراده به سوی قدرت نیچه است. پیشرفت خودت به قیمت دیگران. حالا تو حق داری همه چیز داشته باشی، نه تنها می‌توانی، بلکه باید سعی کنی به سوی چیزی که خارج از این بحث در میان "عوام" و "سفها"،  "بد" و "شیطانی" دیده می‌شود، باید تلاش کنی تا این ایمان جدیدت را مجسم کنی. تا "استقلال" و "آزادی" ات از خدا را نشان دهی، تا عصیان کنی به پیروی از ابوالعاصین و پز توانایی‌ات را بدهی در هر امری که بقیه عوام "بد" و "شیطانی" می‌بینند. فیلم جالبی در این باره وجود دارد. "اینک آخرالزمان"[15]. معنی این فیلم چیست؟ آن کلونل در چشم دنیا و مردم شیطانی است. اما در آخر داستان می‌بینید که نه ... داستان عمیق‌تر از این حرفهاست. که بله، شاید این کلونل زیاده‌روی کرده، اما چیزی را کشف کرده. خود کلونل چنین توصیف می‌کند که گردانش را به دهکده‌ای می‌برد که در آنجا دستهای بچه‌ها را بریده بودند. اما او وحشت زده و ناراحت نشد. بلکه چیزی همانند "گلوله‌ای از الماس" به مغزش فرو رفت. او متوجه "نبوغ" این امر شد! توانایی اینکه مقید و اسیر چیزهایی که مردم "اخلاق" می‌نامند نشویم. و متوجه شویم که اراده به سوی هدف و به کارگیری هر وسیله‌ای به آن سو، مجاز است. که هدف وسیله را توجیه می‌کند.
 

فرهنگ مدرن و مخصوصا هالیوود، شیطان و "بد" را چنان کاریکاتور کرده‌ که دیگر اکثر مردم نه تنها به امری بد یا شیطانی عقیده ندارند که هیچ، بلکه این امور را مسخره می‌بینند. وقتی شرکت کدبری بستنی می‌سازد به اسم "هفت گناه کشنده"، با هفت مزه، چه بگوییم؟
 
بستنی‌های مگنوم با طعم 7 گناه کشنده
در پایین در تبلیغ تی‌شرت نوشته شده "گناه" کن و "عواقب" را بپوش
هدف وسیله را توجیه می‌کند. اگر وسیله این است که هزاران نفر از شهروندان خودت را بکشی، پس باید بکشی. در هر صورت آنها که شهروند حساب نمی‌شوند. آنها بزغاله و احشام حساب می‌شوند. شیاطین جن و انس افتخار می‌کنند در انجام این کارها. تصویر کالی را یادتان هست؟ این برایشان "قدرت" شان را ثابت می‌کند. از این بهتر و لذت‌بخش‌تر هم ایجاد تفرقه در میان بنی‌آدم و انداختنشان به جان یکدیگر است. هرچه نزدیکتر و عزیزتر، بهتر. چرا قرآن کریم مشخصا از اعمال اینها، جدایی انداختن بین زن و شوهر را ذکر می‌کند؟ چه چیزی دردناک‌تر است از نابودی عشقی پاک که خداوند رحیم بین یک زوج می‌گذارد؟ پس اختلاف می‌اندازند، با گناه، با فساد، بین زن و شوهر، پدر و فرزند، نسل‌ها، همسایه‌ها، شهرها، قوم‌ها، رنگ‌ها، ملت‌ها. مگر الرحمن نگفت که بهترینتان خداترس‌‌ ترین‌تان است؟ مگر نگفت که اینها دشمن‌ شمایند؟ چه آسان باور کردید که وجود ندارند، و چه تبلیغی برای هر جاسوس و دشمنی، بهتر از اینکه "وجود ندارد." اختلاف می‌اندازند. هر گندی که بنی‌آدم می‌زند بر سر خود زده، و هر گلی که می‌زند هم بر سر خود زده. اما بی‌معرفتی نسبت به خدا نیست؟ قدر خدا را ندانسته‌اید... کلام شیطان در مورد اکثرتان درست از آب درآمد. فرشتگان عذاب بر قوم لوط آمدند و گفتند جز یک خانه مسلمان در بینشان نیافتیم. الان چه؟ برای ساعتی اقامت در این دنیایی که ظاهری از آن شناخته‌اید می‌کشید و می‌زنید و می‌برید و شیاطین را می‌خندانید و می‌گویند دیدید راست می‌گفتیم. چه پست است این مخلوق خاکی.
اما چه زیبا گفت که در نهایت عاقبت برای بندگانی است که برتری نمی‌جویند. که باطل، نابودشدنی است، و لو کره المشرکون.
که اگر در کل دنیا یک امام و یک پیرو راستین باشد هدف انجام شده.
امام علیه‌السلام هست. غایب نیست. ما غایبیم. حاضر شویم. از خود شروع کنیم.
************



" به بانکداران صیهونیست ایمان داشتیم ..."
ذکر خداوند رحمن در پایان را، شدیدا لازم و واجب دیدیم. حال چه ذکر ولیاش، یا قرآناش. یا چیزی دیگر.
تصاویر زیر دریچه‌ای از عالم نمادهای الهی به رویتان باز می‌کند. حال که همه غرق در نمادهای واژگون شیطانی هستند، ما نیز مفاهیم را نمادین گذاشتیم.

حضرت علی علیه‌السلام "اسدالله غالب" نصر من الله و فتح قریب و بشر المومنین یا محمد
(محمد (ص) می‌تواند اشاره به امام زمان ما نیز باشد)
                           

برگی بسیار زیبا از قرآن به خط کوفی قدیمی


بدا فی رجب 1430 و اکملت بعد سنة بحمد الله فی 29 رمضان الکریم 1431
التماس دعا برای ظهور مولانا الامام الهادی المهدی سیف الله المنتقم صلی الله علیه و آله الطیبین الطاهرین
برای برادرانی که در کار کمک نمودند
و للعبد الحقیر المذنب ابا یعقوب غفرالله له.
http://www.bidari-andishe.ir/

دانلود مقاله "قربانی کردن انسان" در آئین‌های رازآلود (4 مگابایت)(از پارسا اسپیس)
دانلود مقاله "قربانی کردن انسان" در آئین‌های رازآلود (4 مگابایت)(از پرشین گیگ)

دانلود مستند تصویری "قربانی کردن انسان" در آئین‌های رازآلود - قسمت اول (100 مگابایت)
دانلود مستند تصویری "قربانی کردن انسان" در آئین‌های رازآلود - قسمت دوم (100 مگابایت)
دانلود مستند تصویری "قربانی کردن انسان" در آئین‌های رازآلود - قسمت سوم (30 مگابایت)


دانلود منابع تحقیقی در مورد "قربانی کردن انسان" در آئین‌های رازآلود (25 مگابایت)

منابع:

My Irrelevant Defence: Meditations inside Gaol and out on Jewish------- Ritual murder, Arnold S. Leese
Der Judische Ritualmord, Helmut Shcramm
Debacle in Damascus, Harold Rhomme
Judaism’s Strange Gods, Michael A. Hoffman II
The History of Judaism, Michael A. Hoffman II
The Life and Miracles of St William of Norwich by Thomas of Monmouth, translated by Augustus Jessopp, Cambridge University Press
New York State Journal of Medicine, Strange Murder of William of Norwich, 1133, by William D. Sharpe, 1st Nov 1971
Moustafa Tlass, Matzo of Zion
Blood Ritual, Philip de Vier
Rev. Marthin Luther, Jews and their Lies
Terrorism and Illuminaty, a 3000 year history, David Livingstone
The Dying God, the Hidden History of Western Civilization, David Livingstone
The Murder of Andrei Youshchinsky, former Duma member and attorney, G.G Zamyslovsky
Searching for the Jews who murder Gentile Babies: How These Jews Use the Babie’s Blood, Dr.Vladimir Dal
The Relation of Jews to Blood, V.V Rozanov, Stockholm 1932 (reprint)
Jewish Ritual Murder Revisited Documentary
The Biggest Secret – David Icke


[1] Speculative Society
[2] Hollie Greig
[3] Anne
[4] http://www.telegraph.co.uk/news/uknews/1331711/Procurator-apologises-to-girl-10-in-sex-case.html
[5] Elish Angiolini
[6] Denver Airport
http://en.wikipedia.org/wiki/North_American_Man/Boy_Love_Association

[8] Bohemian Grove
[9] Redwood trees
[10] Alex Jones
[11] Cremation of Care Ceremenoy
[12] 36 Craven Street, close to Trafalgar Square.
[13] Hellfire Club
نام تعدادی کلوپ در بریتانیای قرن 18 ام، برای شخصیتهایی که علاقه به امور "غیر اخلاقی" داشته و عمدتا در سیاست بودند. اولین این کلوپ‌ها توسط دوک وارتون و دوستان تاسیس شد. بدنام‌ترین نسخه این کلوپ‌ها در انگلستان توسط سر فرانسیس داشوود تاسیس شد، که فرانکلین با این لژ ارتباط داشت.
Do what thou wilt شعار این کلوپ بود. یعنی هر چه میلت می‌کشد بکن. فلسفه معروف به "تلما" که بعدا توسط آلیستر کرالی نیز علم شد و امروز توسط دلقکهایشان چون Jay-z به عنوان موزیک به خورد ملت داده می‌شود.

[14] راهی راحتتر و سریعتر می‌خواهید؟ هیچ لازم نیست اینها را بخواند. جهاد اکبر کند و حقیقتا به قرآن و اهل بیت ایمان آورد و چنگ زند و قلبش را برای خدا خاشع کند. علم می‌گیرد بدون آموختن.

صفر حبیبی مشکینی

   [15] Apocolypse now – Francis Ford Coppola