کافه تلخ

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

اسطوره های ایران زمین



((سرزمینی که اسطوره های خویش را فراموش کند به اسطورهای کشورهای دیگر دلخوش می کند فرزندان چنین دودمانی بی پناه و آسیب پذیرند))


این جمله بسیار حکیمانه ارد بزرگ پاسخی است به آنانیکه اساطیر ایران را فراموش کرده اند :
* رستم را هرکول می خوانند!
* چشمان اسفندیار را پاشنه آشیل می گویند !
* رستم زاد را سزارین می گویند !
* به جای فردوسی از شکسپیر یاد می کنند !
*به جای آشنایی با عشاق ایرانی از رمئو و ژولیت یاد می کنند !
* جاده فرهنگها را جاده ابریشم می خوانند !
* دریای ایران را دریای عمان می نامند !
* جشن چهارشنبه سوری ما را آتش پرستی می خوانند !
* حجاب زنان ایرانی را که از دوران باستان بوده را به اعراب مربوط می دانند !
* هنر های نمایشی ( تاتر و ... ) را که از ده هزار سال پیش در ایران رواج داشته را به یونان 2700 سال پیش نسبت می دهند !
* گرد بودن زمین را که در خدای نامه و شاهنامه به آن اشاره شده را به گالیله نسبت می دهند .
* اختراع الکتریسته را که مربوط به 2500 سال پیش در ایران بوده را به ادیسون نسبت می دهند .
* پدر شیمی را لاوازیه که 300 سال پیش می زیسته معرفی می کنند حال آنکه الکل را زکریای رازی در هزار سال پیش کشف نمود !
* به جای یاد کردن از فرزند رشید ایران نادر شاه افشار ، به ناپلئون شناسی خود می نازند .
* به جای آنکه متفقین را که در جنگ جهانی دوم ، ایران را تصرف و به جان و ناموس ایرانی تجاوز نمودند را لعن کنند قوای محور را متجاوز و همپای چنگیز خان ! می دانند !
* بجای ساختن فیلمهایی که غرور و عظمت ایران را نشان دهد قاجاریه ضعیف را به تصویر می کشند !
* میان رودان را بین النهرین می خوانند !
* واژه فرانسوی مینیاتور را صد در صد ایرانی می نامند و بر خودروی ساخت به اصطلاح ایران می گذارند !
* فرهنگستان ادب پارسی را از بزرگان ادبیات فارسی تهی کرده اند .
* حاضرند سریال های کره ایی و آمریکایی را هزاران بار پخش کنند اما حاضر نیستند روایت های باشکوه ایرانی را به تصویر بکشند.
* به جای استفاده از تاریخ شناسان ایرانی در نگارش های تاریخی از تاریخ کمبریج استفاده می کنند
* و ...


سوگنامه فردوسی درباره فرهنگ ایران :

هــمــانا که آمــد شــما را خبـــــر / که مــــا را چه آمد ز اخـــــــتر به ســـر
از این مار خوار اهریمن چهـــرگان / ز دانایی و شــــــــرم بــــی بهرگـــــان
نه گنج و نه نام و نه تخت و نـــژاد / همی داد خواهند گیتـــــــی به بــــاد
از این زاغ ســاران بی آب و رنــگ / نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ
هم آتـــــش بــمردی به آتشـــکده / شــــدی تیره نوروز و جــــــشن سده
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر / ز اخــــــتر هـــــمه تــــازیان راست بر
برنــجـــد یکی دیــــگـری برخــــورد / بــــداد و بــــبـــخش هـــــــمی ننگرد
پیاده شود مـردم جـــنگ جــــــوی / سوار آنک لاف آرد و گفـت و گـــــــوی
شود خار هر کـس که بد ارجــمند / فرومـــــایـــه را بــخـــت گــــــــردد بلند
کشاورز جنگی شـود بـــی هــنــر / نــــژاد و بـــــــزرگی نـــــــیـــــاید به بر
ربــایــد هـمی این از آن آن از این / ز نـــفـــریــــن نــــدانــنـــــــد باز آفرین
هــمــه گنــج ها زیر دامــن نــهنـد / بـــمیــــرند و کوشش به دشمن نهند
زیان کسان از پـــی سـود خویش / بــــجــویــنـــد و دیــن انــدر آرند پیش
بــریــزند خــون از پــی خواســتــه / شــود روزگــار مــهــان کـــــــــــاسته
ز شیـر شـتر خـوردن و سـوسـمار / عــــرب را به جــایی رسیدسـت کار
که تـــــاج کیــــانــــــی کـــنـــد آرزو / تــفــو بــر تــو ای چــرخ گـــردون تفو
همه بوم ایـران تو ویـــران شــمـــر / کــنام پـلــنگان و شــیــران شــمــر
پـــــر از درد دیـــــــدم دل پارســـــا / که اندر جـــهــان دیـــو بــد پادشـــاه
نــــمانــیــم کـیـن بوم ویــران کنند / هــمــی غــارت از شــهـر ایران کنند
نـــــخوانـنـد بر ما کــــسـی آفــرین / چـــو ویـــران بود بوم ایـــران زمـــین
دریغ است ایران که ویـــران شـــود / کـــنــام پــلنــگان و شــیران شـــود
همه سربه سر تن به کشتن دهیم / از آن به که ایران به دشمن دهیم
چو ایـــران مبـــــاشد تــــن من مباد / در این مرز و بوم زنده یک تن مباد.