شش واژۀ خَلَج،خَلَچان،غلجایی(قلجایی)،غور،گَرَکان و فراهان از یک ریشهاند و تقریباً هممعنیاند. واژۀ "گَر" در زبان اوستایی به معنی کوه است.کیومرث که نخستین انسان و نخستین پادشاه در باورهای اساطیری ایرانیان است،گَرشاه خوانده میشد،یعنی پادشاه کوهستان و یا پادشاه کوهنشین.
بلعمي در تاريخ بلعمي مينويسد كه كيومرث بر آب و زمين و گياه پادشاه بود اما عنوان او گرشاه يعني كوهشاه بود(بلعمی،1/3-17).فردوسی نیز در شاهنامه میسراید:
كيومرث شد بر جهان كدخداي نخستين بهكوه اندرون ساختجاي
(فردوسي، 1/28)
بيروني نیز دربارۀ کیومرث مينويسد:«لقبآن،كوشاه است يعني پادشاه كوه و برخي هم گفتهاند گلشاه ،يعني پادشاه گل، زيرا در آن وقت هيچ كس نبود» (بيروني، 141).هرچند که کیومرث به سبب زندگانی در کوه،کوهشاه بوده،اما صورت درست عنوان او،بیتردید همان "گَرشاه" یعنی پادشاه کوهستان بوده،اما از آنجا که خط فارسی دری که شعبهای از خط کوفی بوده،پیش از تحول و تکامل امروزینش دارای کاستیهای بسیار بوده،واژۀ "گَر" دچار اشتباهخوانی و اصطلاحاً تصحیف شده و لقب کیومرث در متون فارسی دری،به خطا "گِلشاه" و "کوهشاه" ثبت شدهاست.
در این تصحیف و خطاخوانی البته عوامل متفاوتی دخیل بودهاست و یکی از این عوامل،تأثیرپذیری از آموزههای اسلامی بوده که بر اساس آن،آدم ابوالبشر از گل ساختهشده بوده و ممکن است مؤلفان پس از اسلام،به سبب آشنایی نداشتن با واژۀ پهلوی "گَر"، و نیز شباهت حرف "ر" و "ل" در صورتهای چسبانِ به ماقبل،ترکیب "گَرشاه" را به خطا "گِلشاه" دریافتهاند که با باورهای اسلامی دربارۀ انسان نخستین هم سازگار است.برخی نیز باز به سبب ناشناخته بودن واژۀ پهلوی "گَر"، چون میدانستند کیومرث در کوه میزیسته، ترکیب "گَرشاه" را خطا پنداشته و آن را به صورت فارسی دری "کوهشاه" تصحیح کردهاند.
این فرض دربارۀ روایتی که از بیرونی نقل کردیم،قویتر است،زیرا بیرونی،عنوان کیومرث را "کوشاه" بدون حرف "ه" نقل کرده و بیتردید،بیرونی یا مؤلفانی که بیرونی متکی به نوشتههای آنها بوده، دقیقاً واژۀ "گَرشاه" را پیش رو داشتهاند و چون آن را غریب یافتهاند و حرف گاف نیز در آن روزگار،بدون سرکش نوشته میشده،"گرشاه" را "کوشاه" انگاشتهاند که با آگاهیشان بر کوهنشین بودن کیومرث نیز سازگار بوده است.
و البته ممکن است که این عده،با واژۀ پهلوی "گَر" آشنایی هم داشتهاند، اما آن را به فارسی دری ترجمه کرده و ترکیب "کوهشاه" را ساختهاند.این فرضها هریک که درست باشد،تفاوتی ندارد و در هر صورت،عنوان درست کیومرث، "گَرشاه" یعنی پادشاه کوهستان بودهاست.
واژۀ اوستایی "گَر" در زبان فارسی به صورت دو واژۀ "بَر" و "وَر" به معنی بالا باقی ماندهاست،زیرا بر اساس قاعدۀ تبدیل حروف همارز،سه حرف"گ" و "و" و "ب" به هم تبدیل میشوند،مانند گشتاسب،بشتاسب و ویشتاسب.
همچنین در ادامۀ این مقاله خواهیم دید که واژۀ "گَر"،مبدأ اشتقاق بسیاری از نامهای امکنه و اقوام از قبیل غور،غرجستان، غلجایی، خلج، فراهان،گرکان،فرمهین،پهله، وروان و... شدهاست
ایران شرقی که سرزمینی است کوهستانی و امروزه با نام افغانستان به استقلال رسیدهاست،در قرون گذشته،غور خوانده میشد و مردم منسوب به آن ناحیه را غلجایی(قلجایی) و غلجهای و غرچهای میخواندند.بیتردید این نامها همه مشتق از ریشۀ اوستایی "گَر" به معنی کوه است.
سرزمین غرجستان نیز که در شرق ایران بوده،همین حکایت را دارد."غور" واژهای فارسی به معنی کوه است و صورت دیگری از واژۀ اوستایی "گَر" است که در آن،حرف "گ" به حرف همارز آن یعنی "غ" مبدل شدهاست
شاید این اعتراض به میان آید که حتی به فرض تبدیل حرف "گ" به "غ" باز هم مصوّت(حرف صدادار) واژۀ غور، ضمۀ بلند است درحالی که مصوت واژۀ گر،فتحه است.اما این اعتراض وارد نیست،زیرا بسیاری از واژههای فارسی دری که با انواع ضمه(خواه کوتاه به صورت O و خواه بلند به صورت U و خواه اشباع به صورت Ô یا OW) تلفظ میشوند،در زمانهای گذشته و حتی امروزه در گویشهای محلی که بازنمود صورتهای قدیمی فارسیاند،با فتحه تلفظ میشوند.
برای نمونه واژۀ "جو" که امروزه در فارسی دری، به صورتهای jo و یا jÔ/jow تلفظ میشود،هنوز هم در گویشهای محلی فارسی،به صورت jav تلفظ میشود و شاعران پارسیگوی نیز واژههایی از قبیل جو،نو،تو و دو را با واژههای عربی از قبیل ضو(zaw) قافیه میکردند.
تلفظ واژۀ غور نیز بیتردید،همخوان با تلفظ واژۀ گَر، و با فتحه به صورت غَور بودهاست.برای اثبات درستی تلفظ "غَور"،شاهد دیگری هم هست و آن واژۀ گور است. واژۀ "گور" که در فارسی دری به صورت goor به معنای مکان خاکسپاری مردگان به کار میرود،در اصل به صورت gawr و به معنای کوه و مشتق از واژۀ اوستایی"گَر" و معادل واژۀ فارسی "غَور" بودهاست. واژۀ عربی "قَبر"، معرب واژۀ فارسی گور است و این تعریب نمیتواند ممکن باشد مگر آنکه تلفظ گور، به صورت گَور(gawr) باشد تا بتواند در زبان عربی به قَبر مبدل شود.این توضیح در این محل لازم است که نیاکان ما ایرانیان در اعصار باستان،مردگان خود را در دخمههای کوهستانی مینهادند و بدین سبب،واژۀ گَر و صورتهای دیگر آن از جمله گَور، به مرور مبدل شد به مکان امحای مردگان و سپس همین واژه به سان صدها واژۀ پهلوی و فارسی دیگر به زبان عربی رفت و مبدل به واژۀ قبر شد.
در تکمیل مبحث تلفظ و مشتقات واژۀ غَور باید افزود که به احتمال زیاد،واژۀ عربی غَور به معنی ژرفا و عمق و مشتقات آن از قبیل غار و مغار و مغاره نیز از واژۀ فارسی غَور و واژۀ اوستایی گَر، اخذ شدهاند. گفتیم که نیاکان ما ایرانیان، مردگان خود را در دخمهها و مغارههای کوهستان مینهادند و بر این اساس،واژۀ غَور به مرور علاوه بر معنای اصلیش که کوه است،بار معنایی تازهای هم یافت و آن محل امحای مردگان بود و چون یکی از روشهای امحای مردگان و بویژه تنها روش این کار در میان اعراب،حفر و گود کردن زمین بود،واژۀ غَور پس از ورود به زبان عربی،معادل گودی و ژرفا و عمق شد و واژههای غار و مغار و مغاره نیز که معادل گودیها و حفرههای کوهستانند،از این واژه مشتق شدند.
در تلفظ واژۀ غَور باید توجه داشت که تلفظ آن به طور دقیق و صحیح با حرف w است نه حرف v،یعنی با آن گونه از حرف واو است که تقریباً ناملفوظ است،همانگونه که امروزه نیز در تلفظ ضمۀ اشباع در واژههایی مثل نو و جو با آن مواجهیم که انتهای آنها،ترکیبی از ضمۀ کوتاه و گونهای خاص از حرف واو است که به طور کامل تلفظ نمیشود و تنها موجب غنچه شدن لبها میگردد به صورت now و jow .
تا بدینجا تردیدی نیست که واژۀ غور که نام سرزمینهای کوهستانی شرق ایران یا همان افغانستان امروزی است،به معنی کوه و مشتق از واژۀ اوستایی گَر است و تلفظ آن نیز با فتحه و به صورت"غَور" بودهاست.در آن گسترۀ جغرافیایی که غور خوانده میشد،برخی نامهای مشابه و تا حدی مترادف از قبیل غلجایی(قلجایی)، غلجهای، غرچهای،غرجستان و خلج، رایج بوده که تمامی آنها قابل استخراج از دو واژۀ گر و غورند.برخی از محققان،مبدأ اشتقاق این گروه از واژهها را واژۀ "قرلق" میدانند که نام یکی از طوایف زردپوست ترکنژاد بودهاست.
هرچند که به لحاظ قواعد زبانشناختی و بر اساس فرمولهای تبدیل حروف همارز، این احتمال هست که گروه واژگان یادشده،از واژۀ ترکی "قرلق" مشتق شده باشند،اما همین مقدار احتمال زبانشناختی هم هست که این واژهها از واژۀ اوستایی گَر و واژۀ فارسی غور مشتق شدهباشند بهعلاوۀ احتمالات تاریخی و جغرافیایی که به نفع اشتقاق از واژۀ اوستایی گر و واژۀ فارسی غور است ،اما به نفع اشتقاق از واژۀ ترکی قرلق نیست.
برخی از این شواهد تاریخی که در سطور پسین هم از آنها یاد خواهیم کرد،آن است که این گروه از واژهها در جغرافیایی کوهستانی(شرق ایران یا افغانستان امروزی) رواج داشتهاند که سرجمع،با واژۀ فارسی غور به معنی کوهستان نامیده میشد. بر این اساس میباید میان این گروه از واژگان، با نام غور از یک سو و با هویت کوهستانی بودن از سوی دیگر،پیوند باشد.
از سوی دیگر،برخی امکنه هستند که با واژههای مشتق از واژۀ "خلج" نامیده شدهاند،بیآنکه ساکنان این مکانها ترک باشند،پس واژۀ خلج،به معنی ترک نیست و مبدأ اشتقاق آن باید واژهای دیگر باشد و هیچ واژهای بدین منظور،محتملتر از واژۀ اوستایی گر و واژۀ فارسی غور نیست.
اگرچه در برخی مکانهای دیگر، طوایفی ترکنژاد با عنوان خلج سکونت داشتهاند،مانند نواحی شرقی ایران، اما چنین نیست که این مکانها نام خود را از این ترکان گرفتهباشند،بلکه بالعکس،این طوایف ترکند که نام خود را از چنین مکانهایی گرفتهاند،مکانهایی که وجه مشترکشان کوهستانی بودنشان است و خلج نامیدن ترکان این نواحی بدین سبب بوده که به عنوان ترک کوهنشین خوانده شوند در برابر ترکانی که در دشتها میزیستند.
از سوی دیگر،طوایفی را با عنوان قلجایی میشناسم که کاملاً آریایی نژادند،پس این واژه نیز بار مفهومی ترکنژاد را در خود ندارد.اگر بر نقشۀ جغرافیا نگاهی بیندازیم، از یک سو درمییابیم که گروه واژگان قلجایی،غرچهای،خلج و مشتقات و همخانوادههای این واژگان اغلب برای نامیدن امکنهای به کار رفتهاند که در یک ویژگی مشترکند و آن کوهستانی بودنشان است و از دیگر سو در مییابیم که دیگر نامهای رایج در همان محدودههای جغرافیا نیز اغلب به معنی کوهستانند.
برای نمونه میتوان به حضور واژۀ خلج در محدودۀ تفرش و فراهان و آشتیان اشاره کرد که در همین محدودۀ جغرافیایی با واژههایی از قبیل گرگان مواجهیم که بیتردید از واژۀ اوستایی "گَر" به معنی کوه مشتق شده است و نام تاریخی این ناحیه نیز در دفاتر دولتی اعصار گذشته، ایالت جبال بودهاست.
این شواهد،همه نشانگر آن است که در واژههایی از قبیل قلجایی، غرچهای، غرجستان،خلج و مشتقات این واژهها، بار معنایی ترک وجود ندارد و این واژهها نمیتوانند از واژۀ قرلق که نام طایفهای ترک است،مشتق شدهباشند،بلکه اشتقاق آنها میباید از تنها وجه اشتراک همهشان یعنی کوهستانی بودن جغرافیای کاربردشان منشأ گرفتهباشد و از آنجا که به لحاظ زبانشناختی نیز شبیه واژههای غَور و گر به معنی کوهند و دارای حروف همارز و قابل تبدیل به یکدیگرند،بر این اساس باید مبدأ اشتقاق همه را واژۀ فارسی غَور و پیشتر از آن،واژۀ اوستایی گَر دانست.
بر اساس آنچه تا بدینجا گفته شد،واژۀ غرجستان که نام ولایتی در شرق ایران بودهاست، دارای ساختار "غَرَج+ستان" است. واژۀ "غَرَج" نیز خود دارای ساختار "غَر+ج" است.
جزء نخست غَرَج، یعنی واژۀ غَر، صورتی دیگر از واژۀ غَور به معنی کوه است و مطابق قاعدۀ تبدیل حروف همارز، از واژۀ اوستایی گَر گرفته شدهاست. جزء دوم این ترکیب، یعنی حرف"ج"، همان حرف "گ/ک" است که پسوند نسبت در زبانهای ایرانی است و این پسوند،مطابق قاعدۀ تبدیل حروف همارز، به حرف "ج" تبدیل شده است.این تبدیل بیسابقه نیست و در واژۀ "ساوجی" و بسیاری از واژههای دیگر نیز مشاهده میشود.پس واژۀ غَرَج،یعنی آنچه به کوه منسوب است یا به طور خلاصه یعنی کوهستانی.غرجستان نیز که دارای دو پسوند نسبت(ج+ستان) است،به گفتار امروزی تقریباً یعنی کوهستانات(چیزی شبیه شمیرانات و لواسانات و امثال آنها).
واژۀ خَلَج نیز که نخستین بار در جغرافیای کوهستانی شرق ایران و در کنار واژهایی از قبیل قلجایی،غرچهای و غرجستان ظهور کرد، دقیقاً همان واژۀ "غَرَج" است که وجه اشتقاقش را گفتیم.مطابق قاعدۀ تبدیل حروف همارز، دو حرف "غ" و "خ" به سبب ارزش زبانشناختی یکسان،به هم تبدیل میشوند و دو حرف "ل" و "ر" نیز بنا بر همین قاعده،قابل تبدیل به یکدیگرند و حاصل آن،همارزی دو واژۀ غَرَج و خلج است.بدین ترتیب،واژۀ خلج،یعنی کوهستانی.
ترکانی که در قرن هفتم هجری، در سپاه سلطان جلالالدین خوارزمشاه با سپاه مغول نبرد کردند و سلسلۀ پادشاهی خلج را در هندوستان بنا نهادند،نام خود را در ابتدا از مکان سکونتشان که غور یا غرجستان نام داشت،وام گرفتهاند و سپس بود که به مناطقی دیگر پای نهادند و این نام را به مناطق جدید نیز اعطا کردند،مانند ناحیۀ خلجستان در استان قم.پس واژۀ خلج،به معنی ترک نیست،بلکه صفتی است برای گروهی خاص از ترکان که مدتی را در غور یا غرجستان زیستند و بدین مناسبت،ترک خلج،یعنی ترک کوهستانی نامیدهشدند.
ناحیۀ کوهستانی شرق ایران،تنها مکانی نیست که با واژۀ خلج پیوند خوردهاست و مکانهایی دیگر در جغرافیاهای دیگر نیز هستند که با این واژه پیوند دارند،بیآنکه ارتباطی با ترکان داشتهباشند،اما یک وجه مشترک میان همۀ آنها هست و آن،کوهستانی بودن تمام این مکانهاست.
از جمله در تفرش که با کوههای نفوذناپذیر،احاطه شدهاست،روستایی به نام "خلچان" هست که ساکنانش کاملاً فارسزبانند،اما جغرافیای آنجا کوهستانی است و به لحاظ تاریخی نیز جزئی از ایالت جبال(کوهستان) بودهاست و بر این اساس،خلچان یعنی کوهستان.
واژۀ غَلجایی(قلجایی) نیز که در جغرافیای کوهستانی شرق ایران رایج بوده،صورت دیگری از واژۀ غرچهای و همخانواده با دیگر واژههای رایج در همان جغرافیا از قبیل غَرَجستان و خلج است و این واژها همه از دیگر واژۀ رایج در آن جغرافیا یعنی واژۀ غَور مشتق شدهاند.
طوایفی از ترکان ساکن در نواحی کوهستانی شرق ایران یا همان ناحیۀ غور،ترکان غلجایی نامیده میشدند و این طوایف،میبایست همان ترکانی باشند که با عنوان خلج نیز شهرت یافتند.گفتیم که در بحث ترکان غلجایی یا خلج،چنین نبوده که مکان،نام خود را از ساکنان گرفتهباشد،بلکه بالعکس،این ساکنان ترکنژاد نواحی کوهستانی شرق ایران بودند که نام خود یعنی غلجایی و خلج را از مکان سکونتشان گرفتند و ترک غلجایی یا خلج،یعنی ترک کوهنشین خواندهشدند.
جالب این است که به محض مهاجرت این ترکان که به سبب مدتی سکونت در ناحیۀ غور، با نامهای غلجایی و خلج خواندهمیشدند و حالا این عناوین را با خود به مساکن جدیدشان میبردند، گروهی از طوایف آریایینژاد پشتون،در مساکن خالیشدۀ آن ترکان،جایگزین شدند و آنان نیز از آن پس،غلجایی(افاغنۀ غلجایی) خوانده شدند.بنابراین غلجایی یا خلج، نام ساکنان نبوده که مدام تعویض و تبدیل میشدند،بلکه نام خود مکان بوده و در این مورد،ساکنان بودند که صرفنظر از نژادشان، نام خود را از محل سکونتشان وام گرفتند.پس غلجایی و خلج،نام طایفه و به معنی ترک نیست و ارتباطی با طایفۀ ترکان قرلق ندارد، بلکه نام خود مکان بوده که به سبب کوهستانی بودن،با عناوین غور،غرجستان،خلج و غلجایی خوانده میشدهاست.
اما واژۀ گَرَکان،که نامی در شهرستان آشتیان است.اشتقاق این نام از وازۀ اوستایی "گَر" واضحتر از همه است.ساختمان واژگانی گرکان،چیزی شبیه غَرَجستان است. گفتیم که غرجستان،مرکب از واژۀ گَر به معنی کوه و دو پسوند نسبت یعنی "ک" و "ستان" است.گرکان نیز با همین ساختار یعنی از واژۀ گَر به معنی کوه و دو پسوند نسبت "ک" و "ان" ترکیب شده و معنی آن نیز در فارسی امروزی تقریباً چیزی است شبیه کوهستانات.
تفرش و فراهان و آشتیان،جزئی از ایالتی بودهاند که در روزگار اشکانیان و ساسانیان و در درورۀ زبانهای ایرانی میانۀ غربی(زبان پهلوی)، ایالت "پهلک" یا "پهله" خوانده میشد و زبان رایج در این ناحیه نیز زبان پهلوی یا پهلوانی(یا همان زبان ایرانی میانۀ غربی) نامیده میشد.
پهلک یا پهلگ،مرکب است از واژۀ "پهل" و پسوند نسبت"ک/گ". آن دسته از واژگانی که در زبانهای ایرانی میانۀ غربی، به پسوند "گ/ک" ختم میشدند، در زبان فارسی دری، گاه پسوند نسبتشان به های ناملفوظ(های بدل از حرکت) تبدیل میشود،مانند تبدیل کارنامک به کارنامه، و گاه نیز هر دو صورت ایرانی میانۀ غربی و صورت دری آنها همزمانبه کار میرود،مانند واژههای مَرده/مردک، زرده/زردک ،تخمه/تخمک و.... واژۀ پهلک(پهلگ) و پهله نیز از همین گروه واژگانند.دربارۀ اشتقاق و معنای واژۀ پهلک،اختلاف نظر هست.برخی برآنند که واژۀ پهله، صورت دیگری از واژۀ پارسه است.
این نظریه بر اساس قاعدۀ تبدیل حروف همارز، قابل توجیه است،زیرا در زبانهای ایرانی، دو حرف "ه" و "س" همارز یکدیگر و قابل تبدیلند،چنانکه واژۀ گناه در زبان ایرانی میانۀ غربی،به صورت "ویناس" بوده و همین امروزه نیز نام کوهپناه یا همان تخترستم را که در فراهان است،"فناس" نیز میخوانند.
دو حرف "ل" و "ر" نیز همارز و قابل تبدیلند و بر این اساس، واژۀ pahle قابل تبدیل به واژۀ parse است. اما جغرافیای تاریخی،این تبدیل را رد میکند،زیرا ایالت پهله به لحاظ جغرافیای تاریخی انطباقی با سرزمین پارسه(پارس،فارس) نداشتهاست و محل تاریخی ایالت پهله،در سرزمین ماد بوده و بسیاری از نامهای رایج در ایالت پهله نیز از بُنواژۀ "ماد" مشتق شدهاند. برای واژۀ پهله،میتوان اشتقاقی دیگر فرض کرد که هم به لحاظ زبانشناختی مجاز است و هم منطبق با جغرافیای تاریخی است.میدانیم که جغرافیای تاریخی پهله، سرزمینی کوهستانی را دربرمیگرفته که مثلث شکل بوده و یک سر آن اصفهان بوده و سر دیگرش ری و سر سومش کرمانشاه بودهاست.
این سرزمین کوهستانی را دیوانسالاران دستگاه خلافت،ایالت جبال میخواندند.آیا تنها به سبب کوهستانی بودن این ناحیه بوده که بدین نامش میخواندند؟نه.به نظر میرسد که واژۀ پهله، خود به معنی کوهستان بوده و دبیران و وزیران دستگاه خلافت،کسانی از قبیل ابنمقفع که خود ایرانی و مردمانی زبانشناس بودند، بهدرستی و دقت،واژۀ پهله را به واژۀ عربی جبال،یعنی کوهستان ترجمه کردند.میدانیم که در زبانهای ایرانی،گروه واجهای گ،ک،ج،غ،خ از یک سو و گروه واجهای و،پ،ب،ف نیز از سوی دیگر،همارزند و این دو گروه همارز، در هم تداخل دارند و میتوانند به هم تبدیل شوند و حلقۀ واسط آنها حرف گ است که موجب میشود حروف گروه اول پس از تبدیل به حرف گ به حروف گروه دوم تبدیل شوند.نمونۀ این تبدیل،بسیار است، از جمله واژۀ گشتاسب که به صورتهای ویشتاسب و بشتاسب نیز به کار رفتهاست و گنجشک که به صورتهای بنجشک و وینجشک نیز رایج است و موارد متعدد دیگر.
دو حرف "ر" و "ل" را نیز پیش از این مطرح کردیم و گفتیم که حروف همارزند.با این مقدمات به سراغ واژۀ پهله یا پهلک میرویم.
این واژه از دو جزء پهل+ک ترکیب شده که جزء دوم آن پسوند نسبت است.پهله یا پهلک،میباید صورت دیگری از واژۀ "وهرک" و یا "وره" به معنی کوهستان باشد که خود از واژۀ وَر(گَر اوستایی)+ پسوند نسبت ک/ه پدید آمدهاست .در اوستا نام ایالتی به صورت "وهرکان" آمدهاست که مرحوم پورداوود در ترجمۀ اوستا آن را معادل گُرگان(gorgan) دانسته،اما چنین نیست و وهرکان،همان ایالت پهلک بهعلاوۀ پسوند نسبت "ان" است و به معنی سرزمین کوهستانی است و همان واژهای است که امروزه بر جزء کوچکی از ایالت پهله یعنی بر بخش گَرکان در آشتیان نهاده شدهاست.
جالب این است که در متون فارسی دری در قرون نخستین اسلام،نام طسوج "وَره"* در کنار نامهای ساوه و طبرس و همدان آمده است و برخی بر آن شدهاند که این وره،همان آشتیان است،اما وره بر اساس قاعدۀ تبدیل حروف همارز،میباید صورت دیگری از گَرگان باشد،بدین شکل که وره، همان گَرَک(گر به معنی کوه+پسوند نسبت ک/ه) است که دوباره با پسوند "ان" پیوند خورده و مبدل به گَرَگان شدهاست.اما گرکان در آن روزگار تنها نام یک روستا یا شهرک نبودهاست،بلکه نام یک طسوج،یعنی نام ناحیهای بسیار بزرگ بوده که کرسی یا مرکزش نیز به نام کل ناحیه خوانده میشده.
اما این ناحیۀ بزگ چه بوده ؛بیتردید این ناحیۀ بزرگ، همان فراهان بوده،بدین صورت که کل ناحیه با دو تلفظ "وَرَهان" و "گَرَکان" خوانده میشده و کرسی یا مرکز آن نیز با همین نام خوانده میشده، چنان که امروزه نیز کرسی نواحی و شهرستانها و استانها به نام کل مجموعه خوانده میشود،مانند استان تهران و شهر تهران،شهرستان تفرش و شهر تفرش و موارد دیگر.به مرور ایام، صورت وَرَهان یا همان فراهان،برای کل ناحیه مستعمل شده و صورت گَرَکان برای کرسی آن رایج شدهاست.بر این اساس،واژههای فراهان و گرگان،در حقیقت یک واژه و معادل کوهستان و همخانوادۀ واژۀ پهله(پهلک) اند که نام ایالت کوهستانی غرب ایران بودهاست.
در فراهان،نامهای دیگری نیز هنوز هست که بازماندۀ واژۀ "وره" باشند، از جمله روستای "وروان" که آن نیز به احتمال زیاد میباید تلفظ دیگری از گَرَکان و فراهان باشد،بدین صورت که به سبب همارزی دو حرف "گ" و "و"، وروان و گرگان قابل تبدیل به یکدیگرند، یا آنکه از ترکیب وَرَک(به معنی کوهستان) و پسوند نسبت "ان" ، واژۀ "ورکان" پدید آمدهاست و در مرحلۀ بعدی،حرف "ک" به سبب همارزی به حرف "و" تبدیل شده و حاصل، واژۀ "وروان" شدهاست.اما شاید این پرسش مطرح شود که فراهان،سرتاسر کوهستانی نیست و بخشهایی از آن دشت است،پس چگونه واژۀ فراهان به معنی کوهستان است.پاسخ این تردید آن است که دایرۀ معنایی واژه لزومی ندارد که با دایرۀ مصداقی آن کاملاً متساوی باشد و واژهها میتوانند بر اساس قاعدۀ مجاز جزء و کل، و مجاز عام و خاص،بر محدودههایی بزرگتر یا کوچکتر از حوزۀ معنایی خود دلالت کنند.برای نمونه کل کشور ایران،پارس خوانده میشده و هنوز هم غربیان،آن را پرشیا میخوانند،در حالی که پارس،جزئی از ایران بوده و این،نتیجۀ مجاز جزء و کل است.
یا سرزمین بزرگی که ترکستان روسیه خوانده میشد،در درون خود سرزمینی نیز داشت به نام تاجیکستان که مردمش فارسزبانند و این،ناشی از مجاز عام و خاص است و اینگونه موارد بسیار است.
برخی صاحبنظران تلاش کردهاند که مبدأ اشتقاق فراهان را واژۀ "فرّ" و "فرّه" به معنی شکوه قرار دهند.این وجه اشتقاق،وسوسهانگیز است،بویژه برای مخاطب عام که نزد خود خوشحال خواهد شد اگر تصور کند نام سرزمین وی و نیاکانش،فراهان، به معنی سرزمین شکوهمند است.اما دلایل و شواهدی از تاریخ و جغرافیا و سایر شعبههای دانش نیست که این اشتقاق را تأیید کند.به چه دلیل،واژۀ فراهان از ریشۀ "فرّ" مشتق شدهاست؟دلایل بسیاری هست که واژۀ فراهان از ریشۀ اوستایی "گَر" مشتق شده و این دلایل را مرور کردیم،اما هنوز کسی شاهدی و قرینهای نیاورده که تأیید کنندۀ اشتقاق فراهان از ریشۀ فرّ باشد.به همان شکل که برخی تلاش کردهاند فراهان را مشتق از واژۀ "فرّ" قلمداد کنند، فرمهین را نیز مشتق از "فرّ" و به معنی میهنِ فرّه و شکوه دانستهاند،اما شاهد و قرینهای بر این مدعا نیاوردهاند.به نظر میرسد که ریشۀ لغوی فرمهین نیز واژۀ اوستایی "گر"به معنی کوهستان باشد و مبدأ اشتقاق آن، نام "وره" باشد که در متون کهن ذکر شده و نامهای فراهان و گرکان و وروان نیز از آن مشتق شدهاند.بر این اساس، ساختار فرمهین عبارت است از فر(=ور) به معنی کوهستان+مهین که صورتی دیگر از واژۀ میهن است و معنای فرمهین،چیزی نیست جزمیهن کوهستانی یا سرزمین کوهستانی.
کتابنامه
- بلعمي،تاريخ بلعمي(تكمله و ترجمهي تاريخ طبري)،بهتصحيح محمد تقي بهار، به كوشش محمد پروين گنابادي،كتابفروشي زوّار،تهران،1353ش.
- بيروني،ابوريحان،آثارالباقيه،ترجمهي اكبر داناسرشت،انتشارات ابن سينا، تهران،1352 ش.
- فردوسي،حكيم ابوالقاسم،شاهنامه(نهجلد)،ادارهي انتشارات دانش،شعبهي ادبيات خاور آكادمي علوم شوروي،مسكو، 1965-1971م.
دکتر ابراهیم واشقانی فراهانی.