کافه تلخ

۱۳۸۶ شهریور ۲۸, چهارشنبه

لهراسب

بر پایه گـزارش شاهنامه، لهراسب نخستین کس بود که دبیره ( خـط ) را پدید آورد و گروه دبیران را پایه گزاری کرد.


* لهراسب در اوستا و نوشته های پهلوی
* لهراسب در نوشته های فارسی
* لهراسب در شاهنامه

چکیده:

لهراسب از دیگر پادشاهان اساطیری ایرانیان و چهارمین شهریار کیانی است. بر پایه گزارش فردوسى ، چون كی خسرو از كار جهان خسته شد وآهنگ جهان ديگر كرد تخت شاهى را به لهراسب كه در درگاه كی خسرو مردى گم نام بود بخشيد . بزرگان وپهلوانان از پذیرفتن پادشاهی اش سر باز زدند وگفتند كه او از تخم شاهان نيست .اما كی خسرو نژاد او آشكار كرد وگفت كه لهراسب از پشت كى پشين و از تخمه ی قباد ودارای فـّر كيانى است . پس بزرگان به پادشاهى وى تن در دادند و او در روز مهر از ماه مهر تاج شاهى بر سر نهاد ودر بلخ، شارسانى برآورد (شهرى بنا كرد) وآتشكده اى به نام برزين مهر ساخت.


لهراسب دو پسر داشت يكى زرير و ديگر گشتاسب نام و بر درگاه خود دو تن از نبيرگان كاووس را داشت كه از ايشان به پسران نمى پرداخت ، وچون اين رفتار لهراسب بر پسرش، گشتاسب گران مى آمد از پدر آزرده شد ونخست رای هندوستان كرد وسپس به روم رفت ودر آن جا كتايون، دختر قيصر را به زنى گرفت وسر انجام به ايران نزد پدر بازگشت.
لهراسب تاج و تخت را به خواهش وى، بدو بخشيد وخود به نوبهار ِ بلخ رفت و موى فروهشت وبه ستايش داور ِ دادگر پرداخت.


وچون زردشت دين پدیدار کرد او نيز پذيراى آیين وى گشت . وهم چنان به نماز و نیایش روزها را مى گذاشت تا در يكى از یورش های ارجاسب ِ تورانى به دست او كشته شد . پادشاهى لهراسب صد وبيست سال بود.

لهراسب

بر پایه گـزارش شاهنامه، لهراسب نخستین کس بود که دبیره ( خـط ) را پدید آورد و گروه دبیران را پایه گزاری کرد.


* لهراسب در اوستا و نوشته های پهلوی
* لهراسب در نوشته های فارسی
* لهراسب در شاهنامه

چکیده:

لهراسب از دیگر پادشاهان اساطیری ایرانیان و چهارمین شهریار کیانی است. بر پایه گزارش فردوسى ، چون كی خسرو از كار جهان خسته شد وآهنگ جهان ديگر كرد تخت شاهى را به لهراسب كه در درگاه كی خسرو مردى گم نام بود بخشيد . بزرگان وپهلوانان از پذیرفتن پادشاهی اش سر باز زدند وگفتند كه او از تخم شاهان نيست .اما كی خسرو نژاد او آشكار كرد وگفت كه لهراسب از پشت كى پشين و از تخمه ی قباد ودارای فـّر كيانى است . پس بزرگان به پادشاهى وى تن در دادند و او در روز مهر از ماه مهر تاج شاهى بر سر نهاد ودر بلخ، شارسانى برآورد (شهرى بنا كرد) وآتشكده اى به نام برزين مهر ساخت.


لهراسب دو پسر داشت يكى زرير و ديگر گشتاسب نام و بر درگاه خود دو تن از نبيرگان كاووس را داشت كه از ايشان به پسران نمى پرداخت ، وچون اين رفتار لهراسب بر پسرش، گشتاسب گران مى آمد از پدر آزرده شد ونخست رای هندوستان كرد وسپس به روم رفت ودر آن جا كتايون، دختر قيصر را به زنى گرفت وسر انجام به ايران نزد پدر بازگشت.
لهراسب تاج و تخت را به خواهش وى، بدو بخشيد وخود به نوبهار ِ بلخ رفت و موى فروهشت وبه ستايش داور ِ دادگر پرداخت.


وچون زردشت دين پدیدار کرد او نيز پذيراى آیين وى گشت . وهم چنان به نماز و نیایش روزها را مى گذاشت تا در يكى از یورش های ارجاسب ِ تورانى به دست او كشته شد . پادشاهى لهراسب صد وبيست سال بود.

کیانیان




کـی قـبـاد | کی کاووس‌ | کـی خـسـرو | لـهـراسـپ | گـشـتـاسـپ | بـهـمـن | هـمـای | داراب | دارا

گشتاسب شاه و زرتشت

** مینیاتور. زرتشت در دربار گشتاسب شاه.

** در این یادداشت می خوانیم :
* چکیده
* گشتاسب در اوستا و نوشته های پهلوی
* گشتاسب در نوشته های فارسی
* گشتاسب در شاهنامه
چکیده :

گشتاسب از دیگر پادشاهان اساطیری ایرانیان و پنجمین شهریار از زنجیره ی شاهان کیانی است. گـشتاسب ( در اوستا ویشتاسب برابر با دارنده اسب آماده )، نام فرمانروای بلخ در زمان زرتشت، پیامبر ایرانی، است. زرتشت به گشتاسب پناه برد و او دین وی را پذیرفت و از وی پشتیبانی کرد.

گشتاسب یا کی گشتاسب ِ شاهنامه را ، نخست به گزارش دقیقی و سپس تر به گزارش فردوسی می شناسیم . او پسر لهراسپ، پسر کی پشین، پسر کی قباد است که دقیقی می گوید پس از آن که کی خسرو از کار دنیا خسته شد، پادشاهی را به لهراسپ سپرد که دو پسر به نامهای گشتاسپ و زریر داشت . گشتاسپ در جوانی تاج و تخت را از پدر در خواست کرد و چون آرزویش برآورده نشد به روم رفت و در آن جا پس از رنج و سختی فراوان با کتایون دختر قیصر که دلباخته ی او شده بود پیوند زناشویی بست.
سپس تر، قیصر روم او را انگیزاند و به جنگ با ایرانیان کشاند ولی لهراسپ به جای جنگ، تاج خود را با زریر، برای گشتاسپ فرستاد و به این گونه، خود از پادشاهی کناره گرفت و پسرش را بر تخت نشاند.
** از رویداد های در خور ِ نگر در زمان پادشاهی گشتاسب در شاهنامه می توان به داستان پیدایی زرتشت و آوردن دین بهی ، داستان هفت خوان اسفندیار ، داستان رستم و اسفندیار و داستان رستم و شغاد اشاره کرد.

** گـشتاسْپ ، نام دو کس ( شخصیت ) نامی ( معروف ) در سرگذشت ِ ایران ِ پیش از اسلام است:

۱- گـشتاسپ هخامنشی که پدر داریوش بزرگ است. بیشتر نامش به همان گونه ی باستانی ویشتاسپ آمده است.
2 – گشتاسپ ‌شاه، که از دودمان پادشاهان کیانی و فرزند لهراسپ است. زرتشت در زمان او دین را آشکار کرد.

۱۳۸۶ شهریور ۲۰, سه‌شنبه

کاستاندا . کارلوس




کارلوس در 1951 به آمریکا مهاجرت کرد و چهار سال بعد در دانشگاه لوس آنجلس به هدف تحصیل در رشته روانشناسی ثبت نام نمود. سپس در 1959 عقیده خود را عوض کرده و در رشته مردم‌شناسی به تحصیل ادامه داد. ماجرای کاستاندای نویسنده و مردم‌شناس از آن‌جا آغاز می‌شود که او در سال 1960با یک استاد شمن روبرو شد.

کارلوس کاستاندا (Carlos Castaneda) در سال 1926 میلادی در کاحامارکا -منطقه ای در پرو- متولد شد. ( البته این نکته بعد از مرگ او مشخص شد و کاستاندا قبلاً خود را متولد 1931 و برزیلی معرفی کرده است. این که او به چه دلیل کشور و سال تولد خود را پنهان کرده هنوز مشخص نیست.)
او در دانشکده ملی هنرهای زیبا در لیما در رشته‌های مجسمه‌سازی و نقاشی تحصیل کرده و در نظر داشت که مجسمه‌ساز شود، اما به اعتراف خودش فاقد خلاقیت و قدرت تخیل کافی برای این کار بود. کارلوس در 1951 به آمریکا مهاجرت کرد و چهار سال بعد در دانشگاه لوس آنجلس به هدف تحصیل در رشته روانشناسی ثبت نام نمود.
سپس در 1959 عقیده خود را عوض کرده و در رشته مردم‌شناسی به تحصیل ادامه داد. بالاخره در 1960 ازدواج کرد. تا این زمان همه چیز در زندگی او روال عادی و طبیعی خود را طی می‌کرد. کار، تحصیل، ازدواج و تلاش برای تشکیل یک زندگی سالم و معمولی.
ماجرای کاستاندای نویسنده و مردم‌شناس از آن‌جا آغاز می‌شود که او در سال 1960با یک استاد شمن روبرو شد. وی کهبرای تحقیق در مورد گیاهان توهم‌زا به مکزیک رفته بود، از طریق یکی از دوستانش با دون خوان آشنا شد. کاستاندا از حدود سال‌ 1960 تا 1980 پیش دون خوان آموزش می‌دید.
دون خوان ابتدا به او گفت: راه سالکان اصلی ربطی به استفاده از گیاهان توهم‌زا ندارد؛ ولی چون تو یک غربی غیر آشنا به این مسائل هستی اول از این گیاهان شروع می‌کنیم! در حالی که یک سالک اصیل نیازی به تاتوره و سکالتیو (دو نوع گیاه توهم‌زا) ندارد و راه را به کمک دل انتخاب می‌کند. گیاهان توهم‌زا گیاهانی هستند که توسط سرخ‌پوستان سونورای مکزیک مصرف می‌شوند و اثرات عجیب و غریبی روی شخص می‌گذارند. مثلاً قدرت‌های شنوایی یا بینایی عجیبی به او می‌دهند و چیزهایی مثل این.
از زندگی خود دون خوان اطلاعات زیادی نداریم. علت کم‌اطلاعی ما از زندگی او شاید این باشد که او اجازه نمی‌داد کاستاندا عکسی از او بردارد یا صدایش را ضبط کند. کاستاندا از طریق او با دون خونارو هم آشنا شد که از دوستان نزدیک دون خوان بود. معروف است که دون خوان جادوگر بوده و از گفته‌های کاستاندا هم چنین چیزی برمی‌آید؛ اما خودش می‌گفته: کار من جادوگری نیست؛ جادوگری گام نهادن در کوچه‌ی بن‌بست است.
کلمنت میهان پروفسور مردم‌شناسی دانشگاه لوس آنجلس که بر کار کاستاندا نظارت داشت درباره این شمن سرخپوست چنین می‌گوید: «یکی از دلایلی که به عنوان شخصی مطلع از او ایراد می‌گیرند این است که او خودش فردی بی‌همتاست.
او در واقع عضو هیچ جامعه قبیله‌ای نیست. والدینش نیز عضو هیچ گروه قومی نبوده‌اند. بدین‌سان او مدتی بین سرخپوستان کالیفرنیا و مدتی در میان سرخپوستان مکزیک زیسته است. او یاکی خالص نیست و در ضمن از اشخاصی ست که خود را بالا کشیده و خردمند شده است. من سرخپوستان دیگری مثل او را دیده‌ام، ولی آن‌ها واقعاً کمیاب هستند. شما آدم متوسط پیدا نمی‌کنید که فیلسوف یا متفکر باشد و خود را با مضامینی در سطحی بسیار ظاهری و سطحی مشغول نماید.»
کاستاندا در 1968 اولین کتاب خود را منتشر کرد که در واقع یادداشت‌های تحقیقی مردم‌شناسی از گفتگو با این شمن سرخپوست است و توسط دانشگاه کالیفرنیا منتشر شد. نکته قابل توجه این که کتاب کاستاندا به سادگی به چاپ نرسید.
در واقع این یادداشت‌ها که بیشتر به خاطرات شخصی شبیه بود تا تحقیقات علمی، به مدت سه سال بین اساتید دانشگاه دست به دست گشت و علت تاخیر در چاپ آن هم مخالفت شدید بعضی از آن‌ها بود. این مخالفت‌ها بر سه استدلال استوار بود.
اول این که آن‌ها معتقد بودند این استاد شمن که به عنوان راهنمای کاستاندا در کتاب او مطرح شده است، یک سرخپوست سنتی نیست و از آن‌جا که در نقاط مختلف مکزیک و آمریکا زندگی کرده، آموزش‌های او مخلوطی ست از چند جهان‌بینی مختلف. دوم این که کاستاندا در نوشته‌های خود اصول تحقیقی را رعایت نکرده و به جای این که از دید یک محقق بی‌طرف آن را به انجام برساند، عمدی یا غیر عمدی از دانسته‌های خود نیز در تنظیم نوشته‌ها استفاده کرده است و بالاخره در نظر آن‌ها کتاب از ارزش علمی و مردم‌شناسی چندانی برخوردار نبوده و چاپ آن توسط انتشارات دانشگاه در واقع اعتبار و حیثیت علمی دانشگاه را خدشه‌دار می‌کرد.
علی‌رغم این مخالفت‌ها، با پشتیبانی و اصرار دو پروفسوری که از ابتدا بر کار کاستاندا نظارت داشتند کتاب او سرانجام به عنوان پایان‌نامه فوق لیسانس، تأیید و توسط انتشارات دانشگاه لوس آنجلس منتشر شد. همسر وی می‌نویسد که کاستاندا هم‌زمان با تحقیقات مردم‌شناسی در خصوص آیین شمنی، نوشتارهای تالکوت پارسونز، هوسرل و فیلسوف زبان‌شناس -ویتگنشتاین- را به دقت خوانده و بسیار تحت تأثیر پروفسور خود هرولد گارفینکل بوده که در زمینه پدیدارشناسی کار می‌کرد.
سومین کتاب کاستاندا با عنوان "سفر به دیگر سو" نیز با وجود انتقادهای شدیدی که در هیئت علمی دانشگاه در خصوص تردید در واقعی بودن گزارش‌های او ابراز می‌شد به عنوان رساله دکترای وی مورد قبول قرار گرفت. از آن پس سال‌ها در مورد زندگی خصوصی کاستاندا هیچ گزارشی منتشر نشد و او به جز چند مورد محدود در هیچ مصاحبه یا سخنرانی رسمی شرکت نکرد.
قابل ذکر است که کاستاندا با انتشار آثارش بنا بر شکایت ارباب کلیسا به دادگاه کشیده شد، تا درباره نوشته‌هایش توضیح بدهد.
کارلوس کاستاندا را پدر عصر جدید و مشهورترین نویسنده گمنام جهان لقب داده‌اند. از اولین کتاب وی که هم‌زمان رساله فوق لیسانس او در رشته مردم‌شناسی بوده، تاکنون یک میلیون نسخه در زبان انگلیسی به فروش رفته است. شیوه نگارش کاستاندا و جذابیت فلسفه و فرهنگ تولتک‌های عهد باستان که بخش اصلی نوشته‌های وی را در بر می‌گیرد و نیز تمایل وی به گمنام زیستن شاید دلایل اصلی شهرت وی باشند. کتاب‌های کاستاندا از دهه 1360 شمسی به فارسی ترجمه شد و از همان وقت تاکنون سوالات و بحث‌های زیادی در این زمینه مطرح گشته که از آن جمله می‌توان به موضع‌گیری افرادی مثل دکتر عبدالکریم سروش با دیدی کاملاً منفی یا دیگرانی مثل تورج زاهدی با نگاهی مثبت، اشاره نمود.

از آثار وی می‌توان: "آموزش‌های دون خوآن"، "حقیقتی دیگر"، "دومین حلقه قدرت"، "سفر به دیگر سو"، "افسانه قدرت"، "هدیه عقاب"، "آتش درون"، "قدرت سکوت"، "کرانه فعال بی‌کرانگی" و "هنر رؤیا دیدن" را نام برد .
مریم السادات فاطمی

۱۳۸۶ شهریور ۱۹, دوشنبه

گفتگوی پيش از مرگ با کاستاندا 1



کارلوس کاستاندا

با تامل روی این گفتگو و جواب های هوشمندانه ای که کاستاندا داده است به راحتی می توان فهمید که قصه دون خوان و ماجراهای هیجان اگیز کاستاندا با این استاد خیالی قصه ای تخیلی و ذهنی بیش نبوده است.قصه ای که به خاطر ریشه زدن در فرهنگ معرفتی سرخپوستان آمریکای مرکزی و مخلوط شدن عمدی با برخی واقعیات به یک قصه باورپذیر تبدیل شده است.


گفتگوي دانيل تروخيلو ريوس از مجله آرژانتيني و شيليايي اتوميسمو با کارلوس کاستاندا که در فوريه 1997 انجام شده است .



س: آقاي کاستاندا شما سال هاست که به طور ناشناس زندگي کرده ايد . چه چيز باعث شد که اين وضع را تغيير دهيد و به طور علني در باره تعليماتي که شما و سه نفر همراهتان از ناوال دون خوان ماتيوس دريافت کرده ايد به صحبت بپردازيد ؟



ج: آنچه ما را وادار به انتشار افکار دون خوان مي کند نيازي است که براي روشن کردن تعاليم او حس مي شود و اين وظيفه اي است که ديگر نمي توان آن را به تاخير انداخت . من و سه شاگرد ديگر او به اين نتيجه واحد رسيديم که همه انسان ها از امکانات دروني لازم براي درک جهاني که دون خوان ماتيوس به ما نشان داد برخوردارند . ما در مورد اينکه کدام راه مناسب تر است با يکديگر به بحث و گفتگو پرداختيم و دو راه در پيش رو داشتيم . اولين راه اين بود که ناشناس باقي بمانيم ، ‌راهي که دون خوان پيشنهاد کرده بود . راه ديگر انتشار افکار دون خوان بود ؛ راهي بي نهايت خطرناک تر و دشوارتر . ما راه دوم را برگزيديم زيرا به اعتقاد ما تنها راهي بود که در شان و مرتبه دون خوان قرار داشت .



س: با توجه به آنچه که شما در مورد غير قابل پيش بيني بودن اعمال جنگجو گفته ايد و ما در حدود سه دهه شاهد آن بوده ايم ، ‌آيا ممکن است نظرتان را در مورد عمومي کردن افکار دون خوان عوض کنيد و يا فقط براي مدت کوتاهي به اين کار بپردازيد ؟ اگر اين طور است تا کي و چه موقع به اين کار ادامه خواهيد داد ؟



ج: ما به هيچ طريقي نمي توانيم يک ضابطه موقتي برقرار کنيم . ما بر اساس اصول دون خوان زندگي مي کنيم و هرگز از آن منحرف نخواهيم شد . دون خوان ماتيوس مثال ترسناکي در اين زمينه براي ما زده بود ؛‌ ترسناک از آن جهت که تقليد و پيروي از راه او سخت ترين کارهاست . دراين راه مي بايست چون کوه سخت و استوار بود و در عين حال در برخورد با مسائل قابليت انعطاف داشت . اين طريقي بود که دون خوان در تمام عمر خود طبق آن زندگي کرد . در محدوده اين اصول فرد مي تواند واسطه اي بي عيب و نقص باشد . ما در اين مسابقه کيهاني شطرنج ، بازيکن نيستيم ، ‌بلکه تنها مهره اي هستيم در صفحه شطرنج و تصميم گيري با انرژي غير شخصي و آگاهي است که ساحران آن را قصد يا روح مي نامند .



س: تا آنجا که توانسته ام تحقيق کنم ، ‌مردمشناسي رسمي و همچنين مدعيان دفاع از ميراث فرهنگي آمريکاي پيش از کلمب اعتبار آثار شما را زير سوال برده اند . به عقيده آنها آثار شما تنها حاصل استعداد ادبي شماست که به طور غير مترقبه اي استثنائي است و تا به امروز ادامه داشته است . همچنين گروه هاي ديگري هستند که شما را متهم به داشتن ملاک و معياري دو گانه مي کنند . به عنوان مثال روش زندگي شما و فعاليت هايتان مغاير با چيزهايي است که اکثريت از يک شمن توقع دارند . چگونه اين شبهات را برطرف مي کنيد ؟



ج: طرز تفکر غربي ، ‌انسان را وادار به تکيه بر معلومات از پيش دانسته مي کند . ما قضاوت هايمان را بر اساس بديهيات قرار مي دهيم ؛‌ به عنوان مثال واقعا چه چيزي مرسوم است و اصولا مردم شناسي رسمي چيست ؟ ‌آيا موضوعي است که در سالن هاي سخنراني دانشگاه ها تدريس مي شود ؟
رفتار يک شمن چگونه است ؟ گذاشتن پر بر روي سر و رقصيدن براي روح ؟ حدود 30 سال است که مردم مرا متهم به خلق يک ويژگي ادبي مي کنند ، تنها به اين دليل که آنچه گفته ام مطابق با اصول بديهي روانشناسي نيست . آنچه دون خوان به من عرضه کرد تنها در عمل کاربرد دارد و تحت چنين شرايطي ، پيش برداشت ها خيلي کم هستند يا اصلا وجود ندارند .
من هرگز نمي توانم در مورد شمن گرايي به نتيجه گيري بپردازم . براي اين کار فرد بايد عضوي فعال در دنياي شمن ها باشد . يک جامعه شناس غربي به راحتي مي تواند در مورد هر موضوعي که مربوط به جهان غرب باشد نتيجه گيري کند زيرا او عضوي از جهان غرب است ، ‌اما يک جامعه شناس که حداکثر دو سال صرف مطالعه فرهنگ هاي ديگر کرده است چگونه مي تواند در مورد آن فرهنگ ها به نتايجي قابل اعتماد برسد ؟‌
اينکه فرد بتواند به عضويت فرهنگ ديگري در آيد به يک عمر وقت نياز دارد . بيش از سي سال است که بر روي سيستم شناخت شمن هاي مکزيک باستان فعاليت مي کنم و صادقانه بگويم فکر نمي کنم که به چنان عضويتي دست يافته باشم که به من اجازه نتيجه گيري و يا حتي ارائه پيشنهاد بدهد .
من بارها با افراد مختلف با تخصص هاي مختلف در اين باره به بحث و گفتگو پرداخته ام و آنها هميشه حرف هاي مرا درک کرده و آنچه را که تاييد کرده اند به فراموشي سپرده اند و بدون توجه به آنکه ممکن است در نتيجه گيري هايشان اشتباه کرده باشند به پيروي خود از اصول غربي آکادميک ادامه مي دهند . ظاهرا سيستم شناختي انسان غربي نفوذ ناپذير است .



س: چرا اجازه نمي دهيد از شما عکس گرفته شود يا صدايتان ضبط شود و يا اطلاعاتي در مورد زندگي شخصي تان فاش شود ؟‌ آيا ممکن است به اين دليل باشد که اينها بر روي کارهاي شما اثر مي گذارند و اگر اينطور است ( اين تاثير )به چه صورت است ؟ آيا فکر نمي کنيد شناختن شما براي جويندگان حقيقت به منزله تاييدي بر اين نکته باشد که عملا مي توان از روشي که شما ارائه داده ايد پيروي کرد ؟



ج: در ارتباط با عکس و تاريخچه شخصي من و سه مريد ديگر دون خوان طبق تعاليم او عمل مي کنيم . براي شمني چون دون خوان انگيزه اصلي اجتناب از دادن اطلاعات شخصي بسيار ساده است . کنار گذاشتن تاريخچه شخصي امري ضروري است . رهايي از من کاري بسيار سخت و طاقت فرساست .
آنچه شمن هايي چون دون خوان دنبال آن هستند درجه اي از رهايي است که من شخصي اصلا در آن به حساب نمي آيد . او عقيده داشت که نبود عکس و اطلاعات شخصي بر هر فردي که در اين راه قدم مي گذارد به طريقي مثبت و نيمه خود آگاه اثر مي گذارد . ما به شدت به استفاده از عکس ،‌ ضبط صوت و اطلاعات مربوط به زندگي شخصي معتاد شده ايم و تمام اين ها از اهميت دادن به خود سرچشمه مي گيرد .
دون خوان مي گفت بهتر است که هيچ چيز درمورد يک شمن ندانيم زيرا در اين صورت به جاي رويارويي با يک شخص با يک عقيده روبرو مي شويم که قابل حمايت کردن است و اين درست عکس آن چيزي است که در دنياي روزمره اتفاق مي افتد ؛ دنيايي که در آن تنها با مردمي روبرو مي شويم که جز مشکلات بي شمار رواني ،‌ هيچ عقيده و نظري ندارند و تمامشان لبريز هستند از من ، من ، ‌من .



س: پيروان شما چگونه مي توانند تبليغاتي را که اطرافيان شما در ارتباط با انتشار عقايد دون خوان به راه انداخته اند توجيه کنند ؟ رابطه واقعي شما با تشکيلات کليرگرين و موسسه هاي ديگري مثل لوگان پروداکشن و تولتک آرتيست چيست ؟ ‌منظورم در باره يک ارتباط تبليغاتي است .



ج: در اين قسمت از کارم نياز به شخصي داشتم تا با انتشار افکار دون خوان نماينده من باشد . کليرگرين تشکيلاتي است که علاقه زيادي به کارهاي ما دارد . همچنين لوگان پروداکشن و تولتک آرتيست . انتشار تعاليم دون خوان در دنياي پيشرفته امروز مستلزم استفاده از تبليغات و رسانه هاي ارتباطي است که از عهده من به تنهايي خارج است .
اين شرکت ها آنچه را که من مي خواهم منتشر مي کنند ، چون اکثر شرکت ها مايلند تا به آنچه به آنان ارائه مي شود تسلط داشته باشند و اگر به خاطر علاقه صادقانه کلير گرين ، لوگان پروداکشن و تولتک آرتيست نبود ، افکار دون خوان تا به حال تبديل به چيز ديگري شده بود .



س: عده زيادي از مردم براي کسب شهرت به طرق مختلف ، خود را به شما نسبت مي دهند ، ‌نظرتان در باره کارهاي ويکتور سانچز چيست ؟ او تعاليم شما را تاييد و تفسير کرده و از آن يک تئوري شخصي ساخته است . همچنين نظرتان در باره اظهارات کن ايگل که ادعا مي کند دون خوان تنها به خاطر او بازگشته و او را مريد خود کرده است چيست ؟



ج: در واقع عده اي خود را شاگرد من يا دون خوان معرفي مي کنند . افرادي که من هرگز آنها را نديده ام و مطمئنم که دون خوان نيز آنها را نديده است . دون خوان ماتيوس تنها به تداوم گروه شمن ها علاقمند بود . تنها چهار شاگرد او تا امروز باقي مانده اند . او شاگردان ديگري نيز داشت که با وي رفته اند .
دون خوان علاقه اي به تعليم معرفت خود نداشت و فقط براي تداوم گروهش آن را به شاگردان خود تعليم داد و با توجه به اين حقيقت که ما ، ‌يعني چهار شاگرد او ، ‌نتوانستيم گروه او را تداوم بخشيم ،‌ مجبور به انتشار عقايد او شديم . مفهوم تعليم ،‌ قسمتي از سيستم شناختي جهان امروز است و در سيستم شناختي شمن ها وجود ندارد .
تعليم دادن براي آنان پوچ و بي معني است و با انتقال معرفت براي تداوم گروه فرق مي کند . اين واقعيت که عده اي از نام من يا دون خوان استفاده مي کنند تنها تدبيري ساده براي منفعت بدون سعي و تلاش است .



س: بياييد مفهوم لغت معنويت را حالتي از آگاهي در نظر بگيريم که در آن انسان کاملا قادر به کنترل نيروهاي بالقوه خود باشد ؛‌ نيروهايي که يک حيوان ساده را از طريق تمرينات ذهني ،‌اخلاقي و روحي به فراسوي خود ارتقا مي دهد . آيا شما با اين نظر موافقيد ؟‌ آيا اين تعريف با دنياي دون خوان تطابق دارد ؟



ج: براي دون خوان که شمني واقع گرا و بسيار دانا بود ،‌ معنويت خالي و پوچ است ؛ ‌بياني بدون اساس و به اعتقاد اکثريت ،‌ بسيار زيبا زيرا با مفاهيم ادبي و شاعرانه پوشيده شده است اما هرگز فراتر از آن نمي رود .
شمن هايي چون دون خوان اساسا اهل عمل هستند و تنها چيزي که براي آنان وجود دارد جهاني شکارچي است که در آن هوش يا آگاهي ،‌ محصول مبارزه ميان مرگ و زندگي است .
او خود را کاوشگر بي نهايت مي دانست و مي گفت براي اينکه بتوان مثل يک شمن در ناشناخته سير کرد شخص نياز به عمل گرايي نامحدود ،‌ هوشياري بي حد و مرز و شجاعتي از فولاد دارد و با در نظر گرفتن تمام اينها او عقيده داشت که معنويت تنها يک توصيف است و با پيروي از الگوهاي دنياي روزمره قابل دستيابي نيست .



س:‌شما هميشه تاکيد کرده ايد که فعاليت هاي ادبي شما و همچنين فلوريندا دانر و تايشا آبلار حاصل تعاليم دون خوان است ، ‌هدف شما از اين فعاليت ها چيست ؟


ج: دون خوان هدف نوشتن اين آثار را چنين بيان کرده است که حتي اگر کسي نويسنده نباشد با اين همه مي تواند بنويسد و در اينجاست که نوشتن ،‌ از يک حرکت ادبي تبديل به عملي شمن وار مي شود و آنچه درمورد موضوع و پيشرفت يک کتاب تصميم مي گيرد مغز نويسنده نيست بلکه نيرويي است که شمن ها آن را زير بناي جهان کائنات مي دانند و به آن "‌قصد " مي گويند .
اين "‌قصد " است که درباره محصول کار يک شمن تصميم مي گيرد ، ‌حالا آن کار هرچه مي خواهد باشد ،‌ کاري ادبي يا هر کار ديگري . به اعتقاد دون خوان ،‌ پيروان شمن گرايي وظيفه دارند تا خود را سرشار از اطلاعات قابل دسترس کنند .
کار شمن اين است که کاملا از هر آنچه که ممکن است به موضوع مورد علاقه اش مربوط باشد مطلع و آگاه گردد . او مي بايست تمام اطلاعات نامربوط را دور بريزد . دون خوان هميشه مي گفت کسي که افکار و عقايدش از چنين درياي اطلاعاتي سر چشمه بگيرد ديگر شمن نيست بلکه خود "‌قصد " ‌و معبري بي عيب و نقص است . به نظر دون خوان نوشتن مبارزه اي شمن گرايانه است و نه کاري ادبي .


گفتگوی پيش از مرگ با کاستاندا 2



س: اگر اجازه دهيد بايد بگويم کارهاي ادبي شما مفاهيمي را ارائه مي دهند که بسيار نزديک به فلسفه تعاليم شرقي است و با آنچه بطور متعارف به عنوان فرهنگ بومي مکزيک شناخته شده است متفاوت است .
شباهت ها و تفاوت هاي اين و آن کدامند ؟
ج: من در باره هيچ کدام مطلع نيستم .
کار من گزارش پديده شناسي دنيايي است که دون خوان به من نشان داد . از ديدگاه پديده شناسي و به عنوان روشي فيلسوفانه ، ‌مي توان اظهاراتي در باره پديده تحت بررسي ابراز کرد ،‌ اما دنياي دون خوان ماتيوس چنان وسيع و اسرار آميز و ضد و نقيض است که نمي توان آن را به صورت يک بعدي و خطي مورد بررسي قرار داد ، ‌تنها کاري که مي توان انجام داد توصيف آن است که به تنهايي ، ‌تلاشي تمام عيار است .
س: اگر تعاليم دون خوان را بخشي از علوم خفيه بدانيم نظرتان در مورد تعاليمي که در اين طبقه قرار دارند چيست ؟
مثل فلسفه فراماسونري ، ‌هرمتيسيسم ،‌ روزيکروشنيسم ،‌ کابالا ،‌ تاروت و ستاره شناسي . آيا تاکنون ارتباطي با اين فرقه ها و پيروان آنها داشته ايد ؟
ج: دوباره بايد بگويم که من هيچگونه نظري در مورد قواعد ، ‌ديدگاه ها و موضوعات اين طريقه ها ندارم . دون خوان ما را با مسئله کاوش در ناشناخته مواجه کرد و اين مسئله تمام تلاش و انرژي ما را به خود مشغول کرده است .
س: آيا در دانش امروزي معادلي براي مفاهيمي که در آثار شما عنوان شده است وجود دارد ؟ مفاهيمي مانند نقطه تجمع ،‌ رشته هاي نوراني سازنده جهان ، ‌دنياي موجودات غير ارگانيک ، ‌قصد ، ‌کمين و شکار و رويابيني ؟‌ به عنوان مثال مردم بر اين باورند که تخم مرغ درخشان همان هاله انساني است .
ج: تا آنجايي که مي دانيم در دانش غربي معادلي براي هيچ کدام از تعاليم دون خوان وجود ندارد . يک بار زماني که دون خوان هنوز اينجابود يکسال تمام را صرف پيدا کردن گوروها ،‌ مربيان و مردان خرد کردم تا به من تعريف يا اشاره اي مبهم از آنچه انجام مي دهند ارائه دهند . مي خواستم شباهتي ميان جهان آنها و گفته هاي دون خوان پيدا کنم ؛ منابع پولي من بسيار محدود بود و فقط توانستم براي ملاقات با تني چند از استاداني که ميليون ها پيرو داشتند بروم ولي متاسفانه موفق به يافتن هيچ شباهتي نشدم .
س: اگر بطور اخص به آثار شما توجه کنيم ، خوانندگان با کارلوس کاستانداهاي متفاوتي مواجه مي شوند .
ابتدا با يک دانشجوي بي تجربه غربي روبرو مي شوند که دائما از نيروهاي شگفت سرخپوست هاي پيري مثل دون خوان و دون خنارو گيج و متحير است ( بطور عمده در تعليمات دون خوان ، حقيقتي ديگر ،سفر به ايختلان و افسانه هاي قدرت ) و سپس ( در دومين حلقه قدرت ، هديه عقاب ، آتشي از درون ، قدرت سکوت و هنر رويا بيني ) با شاگرد و سالکي خبره در شمن گرايي روبرو مي شوند . اگر با اين سنجش موافقيد ، زمان و چگونگي تبديل يکي به ديگري را به چه صورت در نظر مي گيريد؟
ج: من خودم را يک شمن و يا يک معلم و يا يک سالک پيشرفته شمن گرايي نميدانم . همان طور که خود را يک دانشمند و جامعه شناس غربي نمي دانم .
آنچه تاکنون ارائه داده ام تماما توصيف پديده اي است که دانش يک بعدي غرب قادر به تميز و تشخيص آن نيست . تعاليم دون خوان را نمي توان در رده علت و معلول قرار داد . راهي براي پيش بيني اينکه او قصد داشت چه بگويد و يا چه اتفاقي قرار بود بيافتد وجود نداشت .
تحت چنين شرايطي عبارات نه ماهرانه و دقيق ، نه با قصد قبلي و نه حاصل خرد است ؛ بلکه عباراتي ذهني است . س: در آثار شما موضوعاتي مطرح شده است که در نظر يک فرد غربي کاملا غير قابل باور است . کسي که در اين راه يک مبتدي است ، چگونه مي تواند به صحت حقايق جداگانه اي که شما مطرح کرده ايد پي برد؟

ج: اين کار ساده است فقط بايد بجاي بکار گرفتن عقل تمام جسم را بکار گرفت . هيچکس نميتواند تنها از طريق عقل به دنياي دون خوان قدم بگذارد و يا مثل فردي بي تجربه باشد که بدنبال معرفتي ناپايدار و زود گذر است . ديگر اينکه در دنياي دون خوان هيچ چيز بطور صد در صد قابل اثبات نيست .
تنها کاري که در اين زمينه مي توان انجام داد افزايش سطح انرژي و آگاهي به روشي ويژه است . به عبارت ديگر دون خوان پيرو آييني است که هدف آن شکستن معيارهاي زماني ادراک براي درک ناشناخته است و به همين دليل بود که او خود را کاوشگر بي نهايت مي ناميد . او مي گفت بي نهايت مافوق ادراک روزمره ماست . هدف او شکستن اين معيارها بود و چون شمني خارق العاده بود ، بتدريج همين ميل و آرزو را به ما انتقال داد. او ما را وا داشت تا قدم به فراسوي عقل گذاريم و مفهوم شکستن ادراک گذشته را عملا درک کنيم .
س: شما گفته ايد که ويژگي اصلي انسانها اين است که گيرنده انرژي هستند و به حرکت پيوندگاه به عنوان امري ضروري براي درک مستقيم انرژي اشاره کرده ايد . اين مسئله چه فايده اي مي تواند براي انسان قرن بيست و يکم داشته باشد و کسب اين معارف چگونه به پيشرفت معنوي انسان کمک مي کند؟
ج: شمنهايي چون دون خوان عقيده دارند که تمام انسانها از اين توانايي برخوردارند تا انرژي جاري در جهان را بطور مستقيم درک کنند. هنگاميکه يک شمن انسان را بصورت انرژي مي بيند ، آن را بشکل توپ بزرگ و درخشاني مي بيند که در داخل آن نقطه درخشان تري وجود دارد که به موازات استخوان کتف و به فاصله يک بازو در پشت سر قرار دارد .
شمنها معتقدند که ادراک در اين نقطه جمع مي گردد . بدين معني که انرژي جاري در جهان در اين نقطه به اطلاعات حسي تبديل مي شود و اين اطلاعات حسي وقف و صرف زندگي روزمره مي شود .
شمنها مي گويند از کودکي به ما ياد داده اند تا ادراک کنيم . بنابر اين ما بر اساس تفسيرهايي که به ما ياد داده اند ، ادراک مي کنيم . ارزش عملي درک مستقيم انرژي جاري در جهان براي انسان قرن اول و يا بيست و يکم يکي است . درک مستقيم انرژي به انسان اين امکان را مي دهد تا قلمرو ادراکي خود را گسترش دهد . دون خوان مي گفت که درک مستقيم شگفتي هاي جهان خارق العاده خواهد بود.
س: شما اخيرا يک سري حرکات و مقررات بدني به نام تنسگريتي را به مردم معرفي کرده ايد . ممکن است در مورد هدف و فايده هاي معنوي اين تمرينات توضيح دهيد ؟
ج: بر طبق تعاليم دون خوان شمنهايي که در مکزيک باستان زندگي مي كردند ، متوجه شدند که انجام يک سري تمرينات خاص منجر به پيشرفت روحي و جسمي ميشود .
آنها نام اين حرکات را پاس هاي جادويي گذاشتند . آنها با استفاده از اين پاس هاي جادويي سطح آگاهي خود را افزايش دادند و به مرتبه اي از بصيرت رسيدند که قادر به اعجاز هاي غير قابل توصيف شدند . اين پاس هاي جادويي نسل در نسل فقط به شاگردان شمن گرايي تعليم داده مي شد و بسيار مخفيانه و همراه با مراسمي پيچيده بود . دون خوان نيز به همين روش اين تمرينات را ياد گرفته بود و به همين طريق آنرا به شاگردان خود ياد داد .
در حال حاضر تلاش ما بر اين است تا پاس هاي جادويي را به هرکس که مشتاق آن است ، تعليم دهيم . ما نام اين تمرينات را تنسگريتي گذاشتيم و آنها را از حرکات مخصوص به هر شاگرد به حرکاتي جامع و متناسب با همه افراد تبديل کرديم . تمرين تنسگريتي بطور جمعي يا فردي موجب سلامتي ، سرزندگي و احساس خوشي و شادابي مي شود . دون خوان مي گفت انجام اين تمرينات موجب مي شود تا انرژي لازم براي افزايش آگاهي را ذخيره کنيم و عوامل ادراکي خود را گسترش دهيم .
س: کساني که در سمينارهاي شما شرکت مي کنند علاوه بر سه سالک ديگر گروه تان با گروههاي ديگري روبرو مي شوند . گروههايي مانند چاکمولس، انرژي تراکرس ، المنتس ، بلو اسکات و غيره . آنها که هستند؟ آيا نسل جديدي از جويندگانند که توسط شما رهبري مي شوند ؟
ج: اين افراد کساني هستند که دون خوان ماتوس از ما خواسته بود تا منتظرشان باشيم . او آمدن هر يک از آنها را مانند اجزاي تشکيل دهنده يک تصوير پيشگويي کرده بود . با توجه به اين مسئله که گروه دون خوان ديگر قابل تداوم نبود و با در نظر گرفتن وضعيت انرژي شاگردان دون خوان ماموريت گروه را از تداوم آن به پايان دادن به آن آنهم به بهترين نحو ممکن تبديل کرد . ما در مقامي نيستيم که در تعاليم دون خوان (تغييري ) بوجود آوريم . همچنين دنبا مريد و يا عضو فعال براي گروه نيستيم . تنها کاري که مي توانيم بکنيم سر فرود آوردن در برابر قصد است .
اين واقعيت که پاس هاي جادويي نسلها با بخل تمام دور از دسترس همگان قرار داشت و اينک در دسترس همگان قرار گرفته است ، گوياي اين نکته است که در حال حاضر هر کسي مي تواند با انجام اين تمرينات و بکار گيري طريقت جنگ جويان بطور غير مستقيم در گروه روشن بينان جديد قرار گيرد.
س: شما مکررا در سخنان و آثارتان از اصطلاح درنورديدن و يا دريانوردي براي تشريح اعمال ساحران استفاده کرده ايد . آيا قصد افراشتن پرچم اين کشتي را داريد تا به سفرنهايي خود برويد ؟ آيا سلسله جنگ جويان تولتک با رفتن شما خاتمه مي يابد؟ ج: بله ، صحيح است . حلقه دون خوان با رفتن ما به پايان مي رسد .
س: سئوالي دارم که هميشه ذهن مرا به خود مشغول کرده است . آيا پيروي از اصول و طريقت جنگ جويان براي افراد متاهل نتيجه بخش خواهد بود؟
ج: طريقت جنگجويان هر چيز و هرکس را شامل مي شود . حتي همه اعضاي يک خانواده ميتوانند جنگ جويان بي نقصي باشند . مشکل در اين حقيقت وحشتناک نهفته است که روابط فردي بر اساس داد و ستد احساسي است . زمانيکه سالک مي خواهد آنچه را که ياد گرفته به مرحله عمل بگذارد روابط فرو مي ريزد .
در دنياي امروز ما داد و ستد احساسي بر محور طبيعي و صحيح نمي چرخد و ما تمام عمر خود را در انتظار گرفتن آنچه داده ايم بسر ميبريم و به نظر دون خوان من سرمايه گذار سرسختي بودم . روش احساسي زندگي من به راحتي قابل توصيف بود من تنها ميتوانستم همان قدر به ديگران بدهم که به من داده بودند .

س: اگر کسي بر طبق معرفتي که شما در کتابهاي تان عرضه کرده ايد عمل کند ، اميد و انتظار چه پيشرفتهايي را مي تواند داشته باشد؟ توصيه شما به کساني که ميخواهند به طور فردي از تعاليم دون خوان پيروي کنند چيست؟
ج: براي آنچه که فرد ممکن است بتنهايي کسب کند، حدي وجود ندارد . اگر قصد ، قصدي بدون نقص باشد. تعاليم دون خوان معنوي نيستند و من بارها اين مطلب را تکرار کرده ام زيرا هميشه اين سئوال در اذهان مردم وجود داشته است .
معنويت با مقررات آهنين يک جنگجو جور در نمي آيد .
آنچه براي شمني چون دون خوان اهميت دارد ، عمل است . هنگامي که براي اولين بار با دون خوان ملاقات کردم بر اين باور بودم که مردي عمل گرا هستم ؛ دانشمندي جامعه شناس و کاملا بي غرض و عمل گرا. او تمام ادعاهاي مرا نابود کرد و از من چيزي ساخت که ملاحظه مي کنيد .
من به عنوان يک انسان غربي ، نه معنوي بودم و نه عمل گرا و متوجه شدم که لغت معنويت را تنها در تضاد با جنبه هاي مادي دنيا بکار مي بردم و اشتياقم را براي دور شدن از دنياي مادي معنويت مي ناميدم . من به اين نتيجه رسيدم که حق با دون خوان بود . زمانيکه او از من خواست تا معنويت را تعريف کنم ، تازه فهميدم که نمي دانستم در مورد چه چيزي صحبت مي کنم . آنچه مي گويم ممکن است گستاخانه بنظر برسد ، اما راه ديگري براي گفتن آن وجود ندارد .
شمني چون دون خوان خواستار رشد آگاهي است . بدين معني که با تمام امکانات بشري خود جهان را درک کنيم و اين مستلزم کاري بس عظيم و عزمي خلل ناپذير است که به هيچ وجه معادل با معنويت غرب نيست. س: آيا حرفي براي گفتن به مردم آمريکاي جنوبي و بخصوص شيلي داريد ؟
و علاوه بر پاسخ به پرسشها اگر نکته ناگفته ديگري داريد ، بفرمائيد . ج: حرف ديگري براي گفتن ندارم جز اينکه همه افراد بشر در يک سطح هستند . در آغاز شاگردي خود نزد دون خوان او به من فهماند که انسان عادي در چه جايگاهي قرار دارد ، آن وقتها من به عنوان يک فرد اهل آمريکاي جنوبي تمام افکارم درگير اصلاحات اجتماعي بود .
روزي سئوال نسبتا گستاخانه اي از دون خوان کردم . پرسيدم " چطور مي تواني در برابر اوضاع اسف بار قبيله خود يعني سرخپوستهاي ياکي سونورا بي تفاوت باقي بماني ؟ " . در آن زمان درصد عمده اي از جمعيت سرخپوست هاي ياکي از بيماري سل رنج مي بردند و بخاطر اوضاع بد اقتصادي خود قادر به معالجه خود نبودند.
دون خوان در جواب سئوالم پاسخ داد " بله اين خيلي ناراحت کننده است ؛ اما اوضاع و احوال تو هم بسيار ناراحت کننده است و اگر فکر ميکني که نسبت به سرخپوستهاي ياکي از شرايط بهتري برخورداري ، در اشتباهي " . بطور کلي بشر در وضعي هولناک و آشفته بسر مي برد . وضعيت هيچکس بهتر از ديگري نيست .
ما همه موجوداتي هستيم که بايد روزي بميرند و هيچ راه علاجي برايمان وجود ندارد مگر اينکه به اين مسئله آگاه باشيم و اين نکته ديگري از علمگرايي يک شمن است . آگاه بودن از مرگ ، آنها مي گويند "وقتي که ما به اين حقيقت آگاهي داشته باشيم ، همه چيز نظم و ارزشي متعالي پيدا مي کند" . نقل از جلد دوم کتاب شمنيزم - تولتک منبع اصلي : نشريه در آستانه فردا . سال

1377