کافه تلخ

۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۲, چهارشنبه

گفتگوهای تنهایی دکتر شریعتی2



بله، قصدم تدوین تحقیقات و نظریاتم درباره ی اسلام آوردن ایران و آشنایی این روح آریایی کهن است، با این روح شورانگیز جوان سامی، اسلام و شناخت تشیع یعنی ایران دارای اسلام، یعنی اسلام در آغوش ایران،... و پاسخ به پورداوودها و مستشرقان مغرض یا نادان که افسوس ایران باستان را میخورند و ایران را پس از ورود اسلام شکسته و از پا در آمده می پندارد و در پایان نشان دادن دقیق انقلابات و تحولات عمیق و دگرگونه شدن ریشه ای این روح آریایی پس از حلول اسلام و ورود این ایمان تند و آتشین و پاک آسمانی و پر جاذبه ی شگفت انگیز که ملتی را که سه هزار و سیصد سال چهار راه حوادث جهان بوده است (از شمال با روسها و از مشرق با هند و چین و از جنوب با دریا و از مغرب با عرب و یهود و موسی وعیسی و مسیحیت و از شمال غربی با یونان و رم) و گذرگاه همه ی تندبادهای شرق و غرب و آشنای تصوف شرق(هند و چین) و فلسفه ی غرب( یونان و رم و اسکندریه) و مذاهب مسیحیت و اسرایئل و زرتشت و مزدک و مانی و بودا و لائوتزو و مهاویرا و کنفو سیوس و سقراط و ارسطو و ... همه را و همه را در خود هضم کرده است و با خود عجین کرده است و هیچکدام حتی اسکندر غربی که شمشیر داشت و فلسفه و تمدن بزرگ و پر جذبه ی غربی و با این همه سلاح به جنگ او آمد او را تکان نداد و همچنان یک آریایی سالم نیرومند استوار بر جا ماند و همه در اندیشه ی عظمت و قدرت و شکوه امپراطوری جهانی خویش ... اینچنین دگرگون کرد که به جای کورش کبیر فاتح بابل یک بودای آشفته می بینیم شکسته دل ... اما بقول حبیب اصفهانی: که این شکسته بیرزد به صد هزار درست!

اگر بتوانم این کار را پایان دهم اثری بزرگ پدید خواهم آورد ، اثری نه از آنگونه که تاریخ جمع کن ها می نویسند و نقالی حوادث و شرح و وصف مسائلی که اصلش بیهوده است چه برسد به نقل و نقدش و وصفش! اما افسوس که حالم مساعد نیست، اعصابم پریشان است و افکارم مغشوش و روحم آشفته و حافظه ام شسته وخالی و پر و معلوماتم دگرگون شده... احساس میکنم که خیلی شکسته شده ام ، محیطم ناسازگار و مجالم اندک و دشمنانم بسیار و خواننده ام گرفتار زندگی خویش و غرقه ی دنیا و اسیر دیکتاتوری فکری و اختناق تعصب و آزادی در زندان سنتهای کهن و زبان در کارم و لب دوخته و پا در زنجیر و دست بسته ی دستبند و گردن در بند و قلم شکسته! افسوس!
اسن قلم زرین و گرانبها و توانا و عزیز مرا شکسته اند، برای یک نویسنده چه مصیبتی دردناک تر از این؟ قلمی که نسیم صبای من است، این پیغمبر طلایی که " کاتب وحی " من است، عصای موسایی من است، این اژدهای زرد که ریسمانهای به سیماب آلوده ی ساحران را که چ.ن گرم میشوند به جنب جنب میآیند و چشمهای عوام کالانعام را گشاد می کنند می بلعد، این اژدهای زرد که کاخ فرعون را درهم میکوبد، که تا می اندازمش بر فرعون وجنودش حمله میبرد و سبطی عزیز اسرائیل را که در سیاهچال به کنده و زنجیرش کشیده اند نجات میدهد و او را به دست موسی میسپارد و از کشور ظلم و وحشت فرعونی به "ارض موعود" فلسطین میبرد، کشور آزادی و ایمان و راستی، سرزمینی مقدس که خداوند برای اسرائیل که شکنجه ها و اسارتهای بسیار در تاریخ دردناکش کشیده است آفریده است تا کورش ذوالقرنین ، پادشاه بزرگ ایران، با سپاه آریاییش بابل را درهم کوبد، واسرائیل را از شکنجه گاه بخت النصر رهایی دهد و به فلسطین ، ارض موعود برد، تا موسی او را از زندان فرعون نجات دهد و به ارض موعود برد... تا آزادی و استقلال اسرائیل را از کوه های آدم سوز فاشیسم ، هیتلر رهایی دهد و به فلسطین ارض موعود برد این ارض موعود کجاست؟ فلسطین، سرزمین مقدس با "دیوار ندبه " اش ، با پایتخت زیبا و خیال انگیزش! اورشلیم ، زادگاه مریم زیباترین دختران اورشلیم ، مریم همسر خدا، مادر عیسی مسیح مریم همآغوش روح القدس، saint Esprit این زن اعجاز گری که خدای یگانه را به تثلیت کشاند، ... این زن اسرار آمیزی که جاذبه ای نیرومندتر از جاذبه ای که همه ی سیارات و ماهها و خورشیدهای آفرینش را به نیروی خود میچرخاند و جذب میکند، در درون پر از عجایب خویش پنهان دارد.جاذبه ای که یهود خدای متکبر خشن پر جلال قدرت طلب یگانه ی پر جبروت را تئوس کرد.خدای رحیم مهربان نرم فروتن! خدایی که "پدر" شد و همسر شد و خویشاوند! پدر عیسای مسیح شد و همسر مریم شد و خویشاوند نزدیک و دوست انسان .

بگفته ی شاندل:" مریم بود که یهوه ی خشک و بلند گرا و بینیاز و مقتدر تنها را که بر عرش کبریائیش تکیه زده بود و آفرینش را دهی ویرانه وپست در زیر پای خویش می یافت و به زحمت گاه نگاهی بر آن می افکند ، از کرسی عرش به زیرش آورد و به زمینش کشاند و نرم و رام و مهربان بر روی خاکش نشاند و او را که به چشم کسی نمی آمد در چهره ی معصوم و مهربان عیسایش مجسم کرد، آری ، مگر نه عیسی خداست؟ مریم بود که خدا را به زمین فرود آورد و در چهره ی انسانش ساخت و قیصر بود که بر صلیبش بالا برد و به چهار میخش کشاند... اما باز کار مریم بود، او خدا را از آسمان به زمین فرود آورد و از زمین به آسمان دار بالا برد و اینبار خدا از فراز دار باز به آسمان تنهایی خویش صعود کرد ... اما در این نزول و صعود در ذات او دگرگونیهای بسیار پدید آمد که حکمت الهی از آن سخن میگوید و آنرا تفسیر میکند"

و مریم بود ، این نمیدانم کی؟ این چهره ی آسان و معصوم و ریبای اورشلیم که ، در درون، جهنم ها و بهشتها و قیامتها و صحراهای پهناور و کوهستانهای مرموز بلند و دریاهای پرموج بیکران و کویرهای بی پایان پر گداز و سکوتهای سنگین و پر هول و اسرار آمیز و غوغاهای زلزله خیز و آشوبگر و جنون انگیز را در هم ریخته و پنهان کرده است ، همه را در پنجاه هزار و هزار و ششصد و پنجاه(1).



(1): این یک عدد مقدس مرموزی است که بطریق حسابهای ابجد بدست آمده است و یکی از اساسی ترین مسائل علم کلام مسیحی است(اسکولاستیک) که سراسر قرون وسطی غالبا" مدار اندیشه ی راهب مسیحی در دیر افکار و احلامش بود. نظریات بسیار در این باره هست و از آن جمله که معقولتر مینماید این است که این اعداد از شمارش سوره ها و آیات انجیل بدست آمده است.برخی نیز معتقدند که این مانند حروف مقطع قرآن رمزی بوده است میان خدا و رسولش.