1. فرشتگان به خلقت دوبارهی موجودی در زمين اعتراض كردند و نه شيطان ٢. شيطان (كه كلمه ای غير عربی است) اول شيطان بود و بعد، ابليس و رانده و رجيم و ملعون شد(و نه برعكس) ٣. سخن شيطان در برابر "وجود و شعور كل" اين بود كه: چون من از انسان بهترم (چون من از آتشم و او از خاك) فرمان نمی برم و سجده نمی كنم ٤. شيطان "جن" بود و نه "ملك" ٥. و نكاتی ديگر كه در مختصر نمی گنجد ٦. و مسلم اينكه اين سخنان وقتی به كار می آيد كه همه چيز را ول كنيم و در چهارجوب نوع استدلال و مفاهيم قران بحث كنيم ...
كه اگر نقطه ی آغاز بحث اين باشد كه همه ی اينها دروغ است و خرافات و مذهب هم شيادی است و متافيزيك: موهوم... بحث شكلی ديگر به خود می گيرد... و سرآخر: پراتيك و تئوری... عمل و تجربه، و ايده و مطالعه، دو بال مكمل همند... يكی از آفات عصر كنونی، افزونی اطلاعات و كمبود تامل و خلوت و تفكر است... كه شاهد اين هستيم كه: مطالبی در شكل فلسفه و فلسفه زبان و ادبيات و..و..و.. نوشته می شود:
اما بی آنكه بدانند فلان بحثی را كه مطرح كرده اند: سالهاست كه مطرح شده و روی آن بحث هايی مفصل هم صورت گرفته... به نوعی می شود: اختراع دوباره ی راديوی لامپی در زمان كامپيوتر... و مانند اين بحث كه آيا كردار(والبته ادراك)، از ديدن و شنيدن (از حواس) سرچشمه می گيرد و "می آيد" يا خير "دلالت گری" انسان از "چيز" به "مفهوم" و "نماد" طی يک "فرآيند" پيچيده و هزاران وجهی، صورت می گيرد: خود حديثی مفصل است كه باز در مختصر نخواهد گنجيد.
اما بشخصه سخنان متفكران "معرفت سيستمی" را راهگشاتر يافتم... و خب وقتی جای كامنت و پيغام را در وبلاگم بسته ام: يعنی ترجيح می دهم بيشتر بخوانم و بشنوم تا بگويم... تا شايد روزی "بفهمم" و آن"زمزمه ای ناب" که "مانده طفلک" طفلی وامانده را بيدار کنم: که هنوز رازی نيافته ام که مهرش باز کنم و افشا کنم... و اميد به روزی كه همه ما (با هر مرام و مسلكی) اول به يكديگر احترام گذاشته و "گسست مان" از هم: همان بر مبنای احترام باشد به ديگران: اول... و بعد معيارعای ديگر و ثانی و ثالث و ... و باز اميد که بعد صلح و احترام، به هم "محبت" داشته باشيم و دست يكديگر را گرفته و بالا كشيم و با هم بالا رويم ...سلامت، شاد و موفق باشيد: آقا آرش گرامی
گستردگی دانش و عظمت تفکر راهی است که من به دوستان در شرایت نداشتن یک استاد معنوی توصیه می کنم. با محبت بيش از حد و احترام به ندانستن ها به جايی نمی رسيم...
... و بااحترام، به قول خودتان فکر نکنم نوشته های من را درباره پديده ی شيطان درست خوانده باشيد و يا قرآن را. البته ممکن است خيلی فشردگی مطالبم موجب به اين مسئله شده باشد. در کتاب »شناخت شاهنامه« توضيح بيشتری درباره مراحل پيدايش شيطان می دهم که بسیار شيواتر است. ابليس همان واژهdiabolos (شکایتگر) است که گاهی با lucifer (یعنی نور آور)هم تشبيه می شود.
ابلیس جزو فرشتگان آسمانی هست و او همان شکايت کننده ايست که در قرآن به خداوند شکايت می کند که چرا حضرت آدم را که از گل آفریده است به او که از آتش ساخته شده است را ترجيح می دهد.
و نه خير شيطان اول فرشته بود بعد شکايت کننده شد یعنی ابلیس و برای اينکه جلوی آدم سجده نکرد خدا او را ضد بشر دانست و او "شيطانی" شناخته شد. ابلیس در قرآن نه دفعه در نه سوره مختلف ظاهر می شود و بعد از اين سوره ها فقط و فقط بعنوان شيطان معرفی می گردد. حتی هر نيرويی که با طبيعت الله اختلاف داشته باشد بصورت جن و شيطان معرفی می گردد.
بالاخه مسئله اين است که اديان قبل از اسلام از جمله دين مانوی بودا و مسيحيت می خواستند خلقت، فقط در آسمان و در برابر خداوند وجود داشته باشد و از گناه جسمی زمينی دور باشند و جهان را ترک کنند. اما با ادغام ادیان یونانی در مسیحیت و بعد ها اسلام خدايی که از بنده های خود خواسته بود که زندگی زمينی را ترک کنند حالا خواستار آفرینش خلیفهی جدیدی در دنيا می شود.
نخستین مسيحيان فکر می کردند رستاخيز و موعود نجات دهنده ی آنها تا چندی دیگر ظهور می کند ولی وقتی ظهور نکرد، مسیحیت با ادغام خود با ادیان یونانی به این تفکر رسید که مسیح هر سال هبوط میکند و خود را فدای گناه های انسان میکند، میمیرد، و در بهار دوباره به دنیا میآید.
و به همین دلیل رستاخیز مسئله ای شد که هر سال با چرخش فصلها تعیین شد. دین اسلام شیعه هم قبل از ملی شدنش در ایران چنین دیدی را در نظر داشت که بعد از چندین امام رستاخیز بوجود میآید. بخاطر همین موضوع است که ما از فرقه های چهار امامی داریم تا هفت هشت امامی. ولی رستاخیز نشد (البته برای آنها شد) و مجبور شدیم این مسئله را با امام دوازدهم که غیب است ولی یک روزی میآید و ما را نجات میدهد حل کنیم. و بدین صورت دین اسلام و عبریان زندگی زمینی را قبول کردند و رستاخیز و عاقبت را پدیده ای دانستند که حالا حالا ها بوجود نمیآید.
١. معرفت سيستمی: نوعی نگرش و نوعي تفکر است که سعی در راه يابی به پاسخ ها می نمايد (و با توجه به آنچه در طی اينهمه سال، بشر انديشيده و اينکه چرا هر کس، سازی زده و چگونه می تواند طرحی جامع برای شناخت پيدا کرد) و اين: "تکنيک" خاصی نيستیک سيستم جديد منطق و فکر را عرضه می کند (تکنيک به معنای آنچه مثلا مکاتب صئفيه و ... از وحدت وجود ارائه می دهند و ... ) بلکه در اين نوع تفکر:
ديگر تحويل موضوع به اجزا، و شناخت های تفکيکی و يا، تحليلی، به کنار رفته و هر "باشنده" ای - هر چند خرد - خود يک سيستم است... حتی الکترون و ... خود سيستمی هستند در تبادل با سيستم های ديگر... در اين نوع تفکر: هر "باشنده" ای، نسبت به جايگاهی که در سلسله مراتب هستی دارد دارای:
متغير های ثابت و وابسته و ... خود می شود (جمله ی "کواين" را تکرار می کنم: بودن يعنی حدی از يک متغير بودن)... {ر. ج.: مکتب کپنهاگ، نيلز بوهر و شرودينگر، مباحث مربوط به هوميوپاتی، ملاصدرا ، مکاتب بودايی ( مانند هينه يانه و ...)، مکتب جينيسم، ملاصدرا و..و..و..}
٢. چيزي حدود ١٣ سال را در ميان صوفيان و مکاتب صوفيه، علوم غريبه (در اکثر علوم اينچنينی: طلسم و سحر و ريميا و هيميا و ... - فقط به جز کيميا و سيميا و نيز رمل و اسطرلاب - ) و انواع مکاتب مانند: ذن و يوگا و يا انرژی درمانی ها و مثبت بودن ها و احضار روح و ... و مدل های غربی تر آن (شيوه های برداشت شده از شرقی ها: اما کاربردی تر و عملياتی تر شده برای نتيجه) گذراندم... و البته با سلسله ی شيطان پرستان ايران هم مباحثاتی داشتم (که دوست ندارم نام شان را بياورم)... از استادم مرحوم: نورالدين چهاردهی آموخته بودم: بايد رياضت ها و دستورهای مکاتب را بی تعصب اجرا کرد و تئوری های آنها را خواند... و بعد به خود اجازه اظهارنظر داد (کما اينکه نحله هايی هستند که هوشنگ پرستند و يا همين ميتراگرايی و ...)
و در کنار اينها: هم کار می کردم و هم در عين حال به مطالع ی فلسفه می پرداختم... و هدفم يافتن پيوندی بود: ميان علم، فلسفه، علوم غريبه، عرفان، مذاهب و... يعنی تمام سعی ام را کردم که "عمل" و "تئوری" را با هم پيش ببرم و "جستجوگری" بی تعصب باشم... اما در اين ميان:
من که "مرد کامل" و "مرشد" پيدا نکردم... همه اش لاف بود و گزاف و تعبد خواهی و مريد خواهی... تا آنکه ديدم: راه هر کسی: ويژه ی خود اوست... و بعد اين بود که به نتايج خاص دست پيدا کردم.
٣. بی هيچگونه خاکساری مزخرفی که ادعای کوچکی کند برای بالا بردن خود می گويم: "هيچ چيز نمی دانم"... باورش کن: نمی دانم: بی هيچ دروغی... و اينستکه ترجيح می دهم تا وقت و مهلت دارم بيشتر بخوانم و تامل کنم... شايد از اين وضعيت بغرنج در آيم...
٤. در مورد صفويه هم حالتی دوگانه دارم: اگر شاه طهماسب و شاه عباس و سپاه خونخوار "قزلباشش" نبود: وحدت ايران هم نبود... اما همين سلسله: به قول دکتر شريعتی، وزارتخانه ی تعزيه تاسيس کرد و انواع خرافات را با تشيع در آميخت... *تجارت، نه تنها مذهب که هر چيزی را به گند کشيده:
حتی سينما و هنر و... را. همه چيز فدای پوپوليسمی مبتذل و گيشه و بازار خريد و تقاضای بازار می شود... و اين خود، چرخه ای معيوب را درست می کند... مانند رواج پورنوگرافی در سينما و ادبيات و ... و در بسياری از صحنه ها: صرفا برای سود تجاری (و نه به دلايل مدرن يا پست مدرن و يا فمينيستی و ...) اينرا می توان در توليدات هاليوود بهتر رديابی کرد ٤. بحث تفکر اسطوره ای بسيار گسترده است و اينروز ها شده سکه تقلبی بازارهای روشن فکری... کما اينکه:
وقتی در اين بحث عميق شويم: با مباحثی چون: اسطوره ی اسطوره زدايی نيز برخورد می کنيم... و يا آن دگماتيسم اسطوره ای را که در بطن: اسطوره ی علم گرايی مدرنيسم است را می توان شناسايی کرد...
*مسلما منظورم از محبت: احترام به ندانسته ها نبود ٥ . ... چون ايمانم به اسلام هم بعد از بی ايمانی کاملم به غيب و خدا و ... بود که خود داستانی دارد ... مطمئن باشيد بارها و بارها: آيه به آيه و حتی کلمه به کلمه ی قرآن را زير و رو کرده ام... و تفاسير آنها و البته سخنان مخالفان را: اما باز به طور واضح در قران آمده:
ملائک به "آفرينشی" دوباره در زمين اعتراض کرده اند (به طور صريح در سوره بقره... می بيند برای چنين بحثی بايد بروم قران بياورم و آيه هم ذکر کنم...که فعلا برای اينگونه معرفی منبع و ارجاعات حوصله ای نيست دوست من... گفتم که: ذهنم در گير مسائلی ديگر است)... و نه شيطان...
بحث شيطان: تسليم نشدن دربرابر "شعور و وجود مطلق" اين بود که:
من از آتشم و انسان از خاک: پس از او بهترم: پس سجده نمی کنم... اما از اگر از "نص" قران فراتر رويم و به منابع ديگر رجوع کنيم: شيطان (که نام ديگری داشت و باز علاقه ای به اشاره به اين ندارم) طبق روايت چندين کتاب (که باور کن به دلايلی خاص نام نمی برم... چرا که معتقدم هر که طاووس خواهد، جور هندوستان کشد... ديگر حاضر نيستم در ١ ساعت هر چه خوانده ام را معرفی کنم و کسانی با خواندن آنها: خود را دانا و مطلع نشان دهند) در آفرينش قبل از "آدم" و "انسان"، موجوداتی روی کره زمين بودند...
(باز از ذکر نام و تاريخچه آنها معذورم:) که نهايتا شيطان که فلان مدت عبادت کرده بود، برای هدايت آنها، فرستاده می شود - شيطان فقط در آن زمان به جايگاه فرشتگان: صعود کرده بود - و پس از داستان آنها و ... و نابودی آنها... وقت آفرينش انسان: فرشتگان معترض شدند: که آيا باز می خواهی کسانی را در زمين بيافرينی که فساد کنند در حاليکه ما تسبيح گويان توايم... (حتی در اين اعتراض:
ضمير جمع عربی به کار رفته و نه ضمير مفرد که برگردد به يک معترض) و باقی داستان: و سخن خدا و آموزش اسما به انسان و... ابليس هم به معنای نا اميد از رحمت خداست... پس يعنی: شيطان اول شيطان بود (و حال با نامی ديگر) و مقرب هم بود... اما بعد: نوميد، رانده شده و لعنت شده، شد.
٧ . اينکه از کجا "لوسيفر" که شيطانی می باشد: در ادبيات اروپا راه پيدا کرد را بايد زمانی بروم دنبالش: اما در تمام اديان: اهريمن، انگره مينو، و پيروان او : در تمامی مذاهب: نماد تاريکی و کسانی که با نور پيکار می کنند، کسانی که "خويشکاری" و "خوره" ندارند راستگرا نيستند، جلوی هماهنگ شدن با "آرتا" را می گيرند و ... مورد تنفر و لعن بوده اند... فرضا در ميترائيسم: رهرو پس از مقام "کلاغ" وارد مرحله "پوشيده" می شد و به عنوان "سرباز" گروه خدا، به فرمان خدا: با نيروهای اهريمنی وارد مبارزه می شد.
( که سالک در اين مرتبه کلاه شکسته ای بر سر می گذاشت که نشان ميترا بود و می شد "پيک خورشيد")... در دين زرتشت نيز که آتش تجسم نيروي "آشا" است، آفرينش، آشا، را از گزند نيروهای اهريمنی، حفظ می کند و زرتشتيان روزانه ٥ بار اهريمن را لعن می شود و نماز "اشم وهو ..." ... را چون فلز گداخته سوزاننده ی اهريمن می دانند و ريشه ی خدايان نور: شايد برسد به "وولکان" و ... که باور کنيد از حوصله ی اين بحث خارج است ٨. رسوخ افکار ايرانيان در يونان هم طبق يکی از معتبر ترين منابع، می رسد به زماني که مردی کلدانی از کشور هخامنشيان، در آکادمی افلاطون، به آنها مطالبی پيرامون زرتشت می گفته (که هنوز در تاريخ زيست زرتشت مناقشه بسيار است).
٩. موعود داشتن اديان که خود بحثی است بسيار مفصل... اينجا از بحث تئوريک فاصله می گيرم... برای من اينگونه حل شد: ذهن و دل انسان چيزی مانند ديش ماهواره است... هر طرف تنظيمش کنی:
امواجی را می گيرد... بنده ديش ذهنم را مدتی متمرکز کردم روی: امام مهدی: موعود شيعيان... و پاسخم را گرفتم... و چيزی را که از نظر تئوری توجيهش: بن بست کامل است، به عنوان آخرين حربه از راه ديگری برای بود يا نبودش وارد شدم:
تا يا بپذيرم... يا کاملا از عقيده ای خرافی خود را منزه کنم... الان هم توجيهی ندارم: اما چيزی را که بيابم و ببينم انکار نمی کنم... هر چند کل دنيا ديوانه ام بپندارند و يا توهم بخوانندش... ١٠. فکر نمی کنم: مذهب باعث عقب ماندگی ما شده باشد... مشگل ما از فرهنگ مان آن است:
که بسيار لامذهب و يا کمونيست و... هم ديده ام که رفتارشان در تظاهرات و موضعگيری های سياسی و ... شان: مانند همان رفتاری استکه فرضا يک مذهبی سطحی در عزاداری ها و ... انجام می دهد: هر دو بی منطق و هر دو دارای خرافات خاص خودشان است... هر دو "مستبد" و هر دو "متعصب" و "دگم" و..و..و..
خب دوست گرامی: شرمنده که خسته ات کردم... اما از آلان بگويم: از ادامه ی بحث انصراف می دهم... شايد اطلاعاتم زياد باشد: اما شايد بهتر از من بدانيد: که از اطلاعات، تا "فهم" و "پاسخ داشتن" راهی بسيار طولانی است... و من ترجيح می دهم: خلوتم، بيشتر باشد تا وارد بحث شوم... که راه هر کسی برای والايی و فهم و رسيدن به کمال های ممکنش، جدا از ديگری است... حال راه من از "تشيع"شايد بگذرد (و با تمام آنچه در مورد فرقه هايش خوانده ام و يا با معتقدان آنها مباحثی هم داشته ام...) "و راه شما، از مسيری ديگر... در هر حال و هر صورت: اول سلامت و بعد راضی و سرافراز و شاد باشيد.
اين يه ويرايش: حسن توجه ات و تدقیقت... باقی غلط ها را هم يه جوری درستش را بخوان ديگر :)
راستی يادم رفت... از نظر من: جن هم به انواع موجوداتی که دارای ارگانیسم هستند اطلاق می شود... و جن طبق آنچه در قران آمده: مذاهب گوناگون دارد و ... و جن و شیطان در یک ردیف نیستند... و این ضد طبیعت بودن شان را نمی دانم بر چه اساسی یافته اید.
مکتب کپنهاگ - نیلز بوهر و شرودینگر جوابی را که انشتن دنبال آن می گشت داده است با فرضیه complementarity هم نور را بصورت موج و هم آن را بصورت ذره قبول کرده اند و تا وقتی که نور در مدلهای مختلف (یعنی این دو مدل) کاربرد دارد می شود از آن استفاده کرد و هم از تئوری آن. ولی انشتن نمی توانست چندین تئوری را قبول کند و به دنبال ادغام تئوری کوانتوم ها و تئوری نسبیت عام می گشت که بتواند تنها با یک تئوری و فورمول همه ی مسائل را توضیح بدهد - اما همانطور که دید، غیر ممکن است و تا آخر مرگِ خود به جایی نرسید. البته هاوکینگس تئوری سیاه چاله ها و هم سوپر استرینگها را مطرح کرده است ولی هنوز هیچ کس آن Grand Unified Theory را که انشتن دنبالش می گشت پیدا نکرده و نمی کند (این نظر من است).
(برای شما موجودات غير طبيعی عجيب و غريب هستند برای اينکه فقط بصورت فلسفی طبيعت آنها را درک می کنيد و نه عملی.) نظرتان را درباره فرد گرایی می پذیرم اما فقط از این مدل نمی شود استفاده کرد. همه ی ماکت ها کم می آورند و آدم مجبور است که از آن پس جهشی کند و از مدل دیگری که ادامه سوالهای انسان را می دهد استفاده کند. همین جور مدل به مدل جلو رفتن است که مسائل را حل می کند مانند فیلم سینمایی و حتی آن را در تاریخ نویسی هم می بینیم.
هر عصری یا دولتی برای خودش یک تاریخ نویسی دارد که حتی ممکن است ضد پژوهشهای تاریخی هم باشد ولی تاریخ نویسی را چه کسی ارزیابی می کند؟ همان تاریخ نویسانِ عصر. پس جهان، آفریده ای است از رام شدن و قابل استفاده شدن مدلهایی که کاربرد دارند.
بنده هم راههای زیبایی را که شما طی کرده اید دیده ام و از آنها گذشته ام ولی من را گمراه نکردند و از اینکه فهمیدم جهان آفریده ی خودم و بسیار چیزهای دیگر هستند شوکه نشدم. خرافات و به گند کشیده شدن سینما با پارنوگرافی هم ماکتهایی هستند که وجود دارند ولی در ملا عام هستند. از آنها رنج نبر. برو دنبال مسائل خاص و از عام دوری کن ولی دوباره به عام برگرد با جهانی گسترده تر و اومانیسم تر که شناخت و خرد در آن وجود دارد و همچنین سرنوشت، دوست... این جهان از نظر های شخصی و بی قضاوتی های بی جا دور است و جهانی است بسیار جالب که معنی احترام را در آنها می توانی کسب کنی.
احترام یعنی شناخت و تحمل کردن جهان های دیگر و نه فقط یک دید و یک مدل که انشتن دنبال آن می گشت. ...و بعداً خودت (البته این سنت است و تکنیکی که سینه به سینه به ما رسیده است، فقط باید استاد معنوی خود را یافت) مدل ها و تکنیک ها و مراسم خود را پیدا می کنی و حتی احضار کردن روح و غول و پری و ...
و راستی پیوندی ميان علم، فلسفه، علوم غريبه، عرفان، مذاهب وجود ندارد، آنها مدلهای مختلف هستند که در جامعه می گنجند و هبوط می کنند تا در مرحله ی آخر به مسائل مسخره و عامه تبدیل شوند و به دست بازاری ها بیفتند. بالاخره آنها هم باید معاش زندگی خود را تأمین کنند.
عصر و یا دوره تاریخی ما دوره تجار است و آنها هستند که جهان جدید را بوجود آورده اند آنها پهلوانانی هستند مانند سندباد که در اصل تاجر هستند ولی جهان های عجیب و غریب را فتح می کنند و همچنین استعمارگران قرون وسطی که به جهان بیرونی روی آوردند و حتی اختراعاتی مانند زبانشناسی و تاریخ نویسی را شروع کردند، همه آنها از فرزندان قشر تجار اروپا بودند. خیلی وقت است که عصر کیانیان تمام گشته و خرد آنها با خرد تاجران کمی فرق دارد، دوست...
درباره شیطان اشتباه می کنید. ولی باید بگویم که شیطان مثلاً در دید Augustin بعد از اینکه مانویت را ترک کرد بصورت "نبودن روشنی" فهمیده می شود. زردشتی ها بعد ها آن را بعنوان "دروغ" توضیح دادند. و در اوپانیشادها شیطان بعنوان "نبودِ وجودِ هستی" و "کمبود فعالیت مغز در آفرینش لحظه به لحظه" است، که آن را در بیماری افسردگی مشاهده می کنیم. در واقع خدای تعالی، خود هم نور بوده و هم تاریکی که بعد ها انسان فقط نور را می پرستد و یکتایی خدا را به این شرح قبول می کند.
اگر درباره لوسیفر اطلاع می خواهید مرا بعد از اینکه بقول خودتان پژوهشی درباره آن کردید در میان بگذارید. ولی بستگی دارد که ما زندگی زمینی را نیک می بینیم یا به قول بعضی از مذاهب بد و گناه می دانیم. اگر نیک ببینیم لوسیفر با معنی نورآورنده همسازی دارد ولی اگر آن را گناه ببینیم، لوسیفر شیطان می شود. درست مانند فرضیه ی "نور" که آیا موج است و یا ذره و بستگی به کاربرد آن دارد.
مرحله "پوشیده" در میترائیسم و "سرباز خدا" آن معنی را دارد که این سربازها از این به بعد باید از جهان نگهداری کنند و در واقع صدیقان جهانی می شوند (مانند شوالیه ها) و در اینجا اهریمن، هرج و مرجی در جهان است که آنها بر ضد آن می جنگند تا فرهنگها بوجود بیایند ولی با رشد کامل فرهنگها دوباره بینش جامعه انسانی محدود می گردد و آزادی ها از بین می رود و دوباره ضحاکی باید خود را از زنجیر رها کرده و بعد از مدتی هرج و مرج و آش و لاش شدنِ دوباره، به بند گردد. مانند انقلابهای امروزی عزیز...
مذهب، نگاهی به »پیش« دارد و می خواهد خود را به عصر طلایی برساند و می گوید که یک روز جهانی کامل بوجود آمد و از آن به بعد فرسوده تر و فرسوده تر شده تا اینکه به عصر تاریخی برسیم. ولی دید علمی، درست برعکس آن است. در اینجا جهان روزی با بیگ بنگ شروع شده و تا حال رشد کرده است و انسان کامل تر و کامل تر شده است (درست است که خورشید هم روزی از بین می رود) ولی فعلا داریم رشد می کنیم و حالا حالا ها خورشید از بین نمی رود (این مسئله را با توضیحات دیروزم درباره دید رستاخیزیِ اسلام و یهودی در نظر داشته باش، دوست).
بالاخره بنده شما را خوب درک نمی کنم از طرفی می گویید: "تا آنکه ديدم: راه هر کسی: ويژه ی خود اوست... و بعد اين بود که به نتايجی خاص دست پيدا کردم" که به نظر من بسیار شیوا است. و از از طرف دیگری می گویید: "فکر نمی کنم: مذهب باعث عقب ماندگی ما شده باشد... مشکل ما از فرهنگ مان این است که:
که بسيار لامذهب و يا کمونيست و... هم ديده ام که رفتارشان در تظاهرات و موضعگيری های سياسی شان و ...: مانند همان رفتاری است که فرضا يک مذهبی سطحی در عزاداری ها و ... انجام می دهد: هر دو بی منطق و هر دو دارای خرافات خاص خودشان است ... هر دو "مستبد" و هر دو "متعصب" و "دگم" و..و..و.." بنده به شما در بالا اشاره کرده ام که باید خود را از مسائل عامه دور کنید و ... اومانیسم و ... دوباره آن قسمت را بخوان.
ولی اگر به قول همشهریم نیلس بوهر:
اگر مدلی کاربرد داشته باشد در هنگام استفاده از آن نمی شود همزمان از مدلهای دیگر هم استفاده کرد. باید مانند جهشهای کوانتومی، پرید به طرف مدل دیگری و از آن به بعد تا وقتی که کاربرد دارد از آن استفاده کرد. مانند الکترونهای دور اتم که با جهششان به محوری دیگر نور بوجود می آید.
مشکل شما هم با برگشتتان به اسلام این است که بعد از قبول کردن یک مدل مدلهای دیگر را نمی پذیرید. بنده می دانم "تمامی مدلها را در نظر داشتن" کار سختی است ولی سعی خودتان را بکنید، دوست. مثلاً مانند مولانای عزیز سعی کنید بین مدلها برقصید. پس فکر می کنید چه چیزی مولانا را به رقص کردن در می آورد؟ من هم دیگر داردرقصم می گیرد:
(يعنی بعد از غواصی در انديشه ها به اين مرحله می شود رسيد، که با ساده کرده حقيقت از روی تنبلی و ترس وسطحی نگری تفاوت اساسی دارد) با تئوری مدل ها و نيز نسبيت خاص و عام انيشتين و باز افکار هايزنبرگ هم آشنا هستم: اين ها همه از پايه های تفکر سيستمی هستند (شما هنوز در بسياری مباحث استدلالی خطی داريد)... اما لحن آمرانه شما و قضاوت های فوری شما را خاص جوانی می دانم دوست و سرور گرامی... فکر نمی کنم باعث گمراهی کسی شده باشم... مطمئن باشيد هميشه جای شک برای خود گذاشته ام... من خواستم به احترام به هم برسيم: که رسيديم... و خوشحالم از آشنايی با شما ...از تمام توصيه های شما هم ممنون و باور کن روی همه ی نکاتی که گفتی دقت خواهم کرد... اجازه ی خاتمه ی کامنت هايم را در اين مرحله خواستارم: سلامت و شاد و پوينده باشی آقا آرش
آرش:
درست است که تمام مسائلی که درباره اش بحث کرده ايم از پايه های تفکر سیستمی هستند ولی در پرسش های اصلی در خود نمی گنجند و به قول معروف - مدلها »کم« میآورند! در اینجاست که باید از مدلهای دیگری استفاده کرد و نه اینکه با زور خواست این پرسشها را با تنها »یک مدل« حل کرد... و ريشه ی تمامی تفکر سیستمی، مذهبی است و این مدلهای سیستمی و علمی هم، به اعتقاد و عمل کاربردشان ختم می شوند. چنانچه که می بینیم بستگی دارد شما به چه مکتبی اعتقاد پیدا می کنید (مثلا کپنهاگی، انیشتینی و هاوکینگزی) و بس. حرف آخر نیوتون هم این بود که خدایی باید باشد که نقطه نخست را پیاده کرده... حافظ می گوید: حلقه ی پیر مغانم ز ازل در گوش است --- برهمانیم که بودیم و همان خواهد بود
... و اينها بيانه های قطعی من نيست بلکه مکتب کپنهاگ و نيلس بوهر و شرودينگر است که هنوز پس از تقريباً يک سده به عنوان بيانيه های قطعی ضبط نشده اند و شايد پنجاه سال ديگر هم طول بکشد. (و قطعی بودن آنها در آن است که چیزی را کاملاً قطعی نمی دانند و فقط در برش و کاربردشان آنها را مورد استفاده قرار می دهند و بس.)
ولی دوزاری من »الآن« افتاده است. نه اينکه با اين حرف همه ی مسائل جهان حل می شود بلکه تازه جهان دوباره قابل فهم می شود، بوجود می آید و زيبايی خاصی پيدا می کند. دگمها همیشه وجود دارند. خب یک جهان (بینی) باید بوجود آید، بماند و بعد هم از بین برود - این مسئله همیشه رسمِ جهان بوده و هست. حافظ می گويد: گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد ناپديد --- هيچ راهی نيست که او را نيست پايان غم مخور
دوست - من فکر می کردم که پيچيدن های من به مطالب مختلف برای شما قابل فهم است برای اينکه شما به اين مسائل آشنايی فراوان داريد، ولی فقط آنها را بصورت قضاوتهای فوری دیدید... متأسفم
و دوست - شما چرا سن من را به رخم می کشيد؟ البته برایم جای تعجب نیست. جالب آن است که در فرهنگ ما هميشه »پسرکشی« رايج بوده و هست! و اگر پیش از اينکه بیشتر استخوان خرد کنم - استخوانهای خودم را نشکنند خیلی شانس آورده ام - دوست
کامروان و زنده دل باشید: آرش کمانگير --- این بیت را هم برای شما سروده ام: مسلک ما پهلوانی است، بگو هو --- بگو هو، بيا، رمزِ دل را گم مکن... از آشنایی با شما بسیار مسرورم
دوباره آرش و مسئله ابلیس در قرآن
مسائلی را که درباره قرآن مطرح کرده اید در خود قرآن وجود ندارند بلکه در تفاسیر قرآن. به همین دلیل شما نمی توانید منبع خود را در قرآن مشخص کنید. به این منظور که، در تفاسیر خواستند ابلیس را که فرشته بود، از اول شیطانی بخوانند که حتی به خدا هم عبادت می کرده و بعد ابلیس شده است. با این توضیح همه ی سؤالها و شکها را هم حل کرده اند خیلی راحت می گویند: "ابلیس از اول هم از شیاطین بوده است و به عبادت خدا در آمده و خدا بدین دلیل او را در گروه فرشتگان جای داده است! و ابلیس دوباره بخاطر شک خود در کار خدا به صورت شیطان در آمده است"
خوب، دیگر مجبورم کردید که با دفتر و دستک و با مدارک بیایم جلو. بهنام جان که گفتند وقت این کار را ندارند
ممکن است که در قرآن مسائل مختلف، چندین بار و بصورت تکراری آمده اند و خواننده از این بی ترتیبی گیج می شود مخصوصاً درباره ابلیس و شیطان، ولی من گیج نمی شوم. حالا چرا؟
ابلیس نه دفعه در نه سوره مختلف با این نام ذکر می شود. ولی در هفت سوره زیر که درباره زمان بعد از آفرینش آدم است، قضایا کم یا بیش مانند یکدیگر گزارش شده اند. این هفت سوره به این قرار هستند: 2:34 – 7:11 – 15:31 – 17:61 – 18:50 – 20:116 – و 38:74
سوره 30-34 :2 (یعنی سوره البقره، آیه 30 تا 34) به این قرار است: 30) بیاد آر وقتی که پروردگار فرشتگان را فرمود: من در زمین خلیفه خواهم گماشت، گفتند: آیا کسانی خواهی گماشت که فساد کنند و خونها بریزند و ما خود تسبیح و تقدیس می کنیم. خداوند (یعنی الله) فرمود:
من چیزی از اسرار خلقت بشر می دانم که شما نمی دانید. 31) و یاد داد به آدم همه اسماء را و آنگاه حقایق آن اسماء را در نظر فرشتگان پدید آورد و فرمود: اسماء اینان را بیان کن اگر شما در دعوی خود صادقید. 32) گفتند منزهی تو، ما نمی دانیم جز آنچه تو خود به ما تعلیم فرمودی، توئی دانا و حکیم. 33) فرمود ای آدم آنها را آگاه ساز به حقایق این اسماء، چون آگاه ساخت، خدا فرمود:
اکنون دانستید که من بر غیب آسمانها و زمین دانا و بر آنچه آشکار و پنهان دارید آگاهم. 34) و چون فرشتگان را فرمان دادیم که بر آدم سجده کنید همه سجده کردند مگر شیطان (در متن اصلی عربی، ابلیس خوانده شده است و شیطان ترجمه غلط فارسی است!) که اِبا کرد و تکبر ورزید و از فرقه کافران گردید. متن عربیِ 2:34 "و اذقلنا للملآئکة اسجد و الادم فسجدوآ الآ ابلیس ابی و استکبر و کان من الکافرین"
خوب، دیدیم که فرشتگان از این که خدا آدم را آفرید که از خون است و موجب به فساد می شود تعجب کردند ولی به هر حال، به جز ابلیس، به پیش حضرت آدم سجده کردند. ابلیس، فرمان خدا را اطاعت نمی کند و به عنوان »استکبر« و »الکافرین« (2:34 و 38:71) و به قول معروف »اِبا ورزید« یعنی نافرمانی کرد، در می آید (2:34، 15:31 و 20:116). بعد از این مباحث نام ابلیس حذف شده و بجای آن از واژه »الشیطان« (26:95 و 34:20) استفاده می شود که در اینجا هم واژه »ابلیس« دوباره به غلط »شیطان« ترجمه شده است. و حتی »من الجن« (18:50) معرفی می گردد
معمولاً متخصصین و پژوهشگران علوم دینی اسلام به این سه سوره توجه خاصی دارند: 7:12، 17:61 و 17:61. در 7:12 آمده است: "خدا فرمود: چه چیز تو را مانع از سجده ی آدم شد که چون امر کردم نافرمانی کردی؟ گفت: من از او بهترم، که مرا از آتش آفریدی و او را از خاک." این، یکی از مهمترین قسمتها ایست که متخصصین درآن طبیعت ابلیس را مورد بحث قرار می دهند، و مسئله
آن است که که ابلیس در اینجا نشان می دهد که خود، طبیعت خدا را بیشتر از او می داند، و این مسئله گناه اصلی ابلیس بشمار می آید
طبیعتی را که در توضیحات سوره های 7:12 و 17:61 از ابلیس مشاهده می کنیم در سوره 18:50 به تکامل می رسد: " ای رسول یاد آور وقتی را که به فرشتگان فرمان دادیم که بر آدم همه سجده کنید و آنها تمام سر به سجده فرود آوردند جز شیطان (که در متن عربی باز هم ابلیس است) که از جنس جن بود (لا ابلیس کان من الجن) بدین جهت از طاعت خدای سر پیچید
پس جمعاً در این مباحث اینجا خداوند بوده که تصمیم خود را از تعالی بودن عوض کرده و به آفرینش حضرت آدم (خلیفه ای جدید بر زمین) می پردازد. و این مسئله باعث تعجب فرشتگان شد. اما رحمت به این خداوند، که زندگی آسمانی را مانند ابلیس به زندگی زمینی ترجیح نداد.
– و گر نه انسان آفریده نمی شد
پس وقتی که می گویم لطفاً قرآن را خوب بخوانید، خوب بخوانید تا زور نگویید. با زور گویی نمی شود. همیشه دانش مچ زور گویی ها را می شکند