کافه تلخ

۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

توفان نوح( پزوهشي جامع در پيرامون يك افسانه)





الف؛ توفان نوح در قرآن:

در قرآن كتاب آسماني مسلمانان در بخشهاي مختلف ازتوفان نوح سخن به ميان آمده است از جمله : سوره ي نوح و آيات 32 تا 49 سوره ي هود، آيات 77،76 سوره ي انبيا وآيات27 تا 31 سوره ي مومنون.
قرآن در مورد داستان نوح نيز بمانند بيشتر مسايل خود ،وامدار موسويت بوده وآنچه كه از اين دين در اين مسئله نقل نموده تنها يك اقتباس ناقص ومبهم ميباشد ما در اينجا براي آگاهي از منبع اصلي كه قرآن اين داستان را از آنجا نقل نموده وبنام اخبار غيب كه پيش از وحي ؛نه محمد ونه هيچ يك از افراد قوم محمد از آن آگاه نبوده، بعنوان يك داستان ناب جا زده وادعا نموده است! متن كامل آن را از تورات نقل مي نماييم.

ب؛ توفان نوح در تورات:

در تورات در سفر پيدايش آمده كه:يهوه تصميم گرفت براي نابودي نژاد شيطاني انسان و ديگر جانوران { شيطاني } سيلي بر زمين روانه كند و تنها نوح را از ميان آنها نجات دهد بدين ترتيب يهوه به نوح فرمان داد تا كشتي بسازد وخود با پسران وهمسرانشان همراه با هفت جفت از جانوران پاك و دو جفت از جانوران ناپاك به داخل كشتي رفتند پس از هفت روز چهل روز و شب باران باريد و تمامي زمين پوشيده از آب شد پس از چهل روز كه نوح دريچه كشتي را گشود نخست زاغ و سپس كبوتري را فرستاد كه چون جاي خشكي نبود به كشتي بازگشتند هفت روز ديگر دوباره كبوتر ها را رها كرد و كبوتر با برگ زيتوني برگشت هفت روز ديگر منتظر ماند و براي بار سوم كبوتري را رها كرد و ديگر باز نگشت در سال 601 از زندگي نوح در روز نخست از ماه نخست آب از زمين خشك شد نوح كشتي را ترك گفته و از هر جانور پاك براي يهوه قرباني كرد خداوند يهوه بوي خوش قرباني را بوييد! 

و گفت از اين پس ديگر زميني را به سبب انسان لعنت نكرده وچيزي را هلاك نخواهم كرد.(عجب خداوندكودني كه بعد ازانجام كار و آنهم بعد از تذكر شيطان كه بار خدايا تو كار مرا آسان نموده و من بدون كوشش زياد و ترس از خداپرستي دوباره آنان ،آنها را هلاك و بار مرا سبك نمودي، متوجه اشتباه خود شده است!!!)

ج؛ كشف حقيقت يك اسطوره:

توفان نوح وداستان او از جمله واقعيتهاي مطرح و مشهور در اديان سامي (معروف به اديان الهي ) بوده،وبعنوان يك حقيقت بديهي تا مدتها جز اركان حقايق ديني بشمار ميرفته است تا آنجا كه نسل امروزي را منشعب از فرزندان نوح مي دانند وتا مدتها فسيلهاي نقش بسته بر روي سنگها بر فراز كوهها را مربوط به اين توفان دانسته و آنها را شكل لاشه هاي حيواناتي كه در سيل توفان نوح بخاطر ارتفاع زياد آب مرده و بر بالاي كوهها بر جاي مانده اند ، مي پنداشتند و افسونگران افسانه ساز اين امر را دليل محكمي بر حقيقت وجود اين توفان به خورد مردم جاهل و كم اطلاع مي دادند تا آنجا كه تلاشها و روشنگريهاي افرادي چون لئونارد داوينچي (1519-1452)كه اين فسيلها را مربوط به جانداراني كه در دريا زندگي مي كردند و بر اثر چين خوردگكي بستر دريا بالا آمده اند بعلت سيطره روحانيان ديني بر اذهان توده مردم در اين دنيايي كه بيشتر دارالنقل هست و نه دار العقل ، تا مدتها مثمر ثمر واقع نشد.
در رابطه با تاثير اين توفان در كتب و انديشه هاي انساني در طول تاريخ، دكتر زرين كوب در صفحه ي60 كتاب خود بنام تاريخ در ترازو مي گويد:
اما مسأله منشأ اقوام عالم كه از داستان "هبوط آدم" تا خاتمه "طوفان نوح" صحنه آن شرق باستاني بودچنان تأثيري درفرهنگ قرون وسطي كرد كه هنوز در تاريخ ،نژادهاي انساني را به اولاد نوح منسوب مي دارند_ سام، حام و يافث. عنوان كتاب البدء و التاريخ مطهر بن طاهر المقدسي _ فيلسوف و مورخ قديم اسلامي _ نمونه يي است از تصوري كه مورخ داشته است از ارتباط قصه هاي راجع به اصل انسان با تاريخ . تواريخ عام در بين مسلمين تقريبا همه مبتني است برگزارش احوال عالم از هبوط و توفان تا عصر مورخ.

حتي يك قرن ييش كه در ايران ناسخ التواريخ بوجود آمد هنوز هبوط آدم و توفان نوح سر لوحه مسايل تاريخ انساني بشمار مي آمد. فقط آراءچارلز رابرت داروين(92-1809) فيلسوف و طبيعيدان انگليسي بود كه اعتقاد به مندرجات عهد عتيق را در اين مسايل متزلزل كرد. قول وي در باب اصل انسان _ و ارتباط آن با ساير جانوران_ چنان با مندرجات تورات مغاير بنظر آمد كه قبول آن يكچند در رديف انكار و طغياني تلقي شد نسبت به اديان الهي. با آنچه وي درباره تطور انواع ،تنازع بقا ، و بقاي اصلح بيان مي كرد قصه هبوط آدم و توفان نوح ديگر نمي توانست جايي در جزو عقايد اهل ديانت داشته باشد. معهذا قصه نوح و توفان وقتي از لحاظ تاريخ تجربي تز اعتبار واقعي افتاد كه منبع ماقبل تورات آن كشف شد_ در افسانه گيل گمش.
اما ماهيت افسانه گيل گمش _ يعني منبع اصلي اقتباس تورات _ چيست ؟ و چگونه كشف و شناخته شد؟
در حدود سال1870 وقتي كه در موزه بريتانيا يك آشور شناس بنام "سر. ج . اسميت" قطعه هاي الواحي را كه در خرابه هاي باز مانده از كتابخانه آشور باني يال– بيرون شهر موصل _ كشف شده بود روي هم مي گذاشت وسعي در خواندن آنها مي كرد چشمش به عبارت الهام بخش "كشتي بر روي كوه توقف كرد" افتاد. در تمام ادبيات گذشته فقط داستان نوح و كشتي او بود كه مي توانست براي اين عبارت مورد مشابهي عرضه كند.

وقتي در يك قطعه ديگر داستان فرستادن كبوتر و بازگشت آن را يافت ديكر براي وي ترديدي در اهميت "كشف" باقي نماند. يك سخنراني عمومي كه اين دانشمند ايراد كرد چنان توجه عام را تحريك كرد كه ديلي تلگراف مخارج سفر يك هيأت اعزامي را براي تجديد حفريات در محل الواح_نينوا _ يرداخت.هياتي كه تحت رهبري اين آشورشناس به حفريات مجدد پرداخت قطعات الواح ديگر بدست آورد (در سال 1872) كه روي هم رفته منشأ قديم قصه نوح را نشان داد _ با منشأ بعضي فقرات ديگر سفر پيدايش ( يعني نخستين بخش تورات ). اسناد تاريخی بدست آمده در بين النهرين امروز در موزه بريتانيايی لندن (London British Museum) نگهداری ميشوند.

و اما ترجمه ي متن اكتشافي حماسه ي گيل گمش:

د؛ توفان نوح در افسانه هاي بابلي با نام چكامه ي گيل گمش:

در افسانه هاي بابلي آدمي در آغاز پيدايش در باغ و بهشتي زندگي نمي كرده است بلكه انسان بصورت موجودي بوده كه با ناداني و سادگي جانوران مي زيسته تا آنگاه كه جانور سهمناكي كه با نام " اوآنس " كه نيمي ماهي و نيمي فيلسوف بود بر وي ظاهر شد و دانشها وهنر شهر سازي و اصول و مبادي حقوق و قانون را بر وي آموخت و پس از آن "اوآنس " به دريا فرو رفت و به كار نوشتن تاريخ مدنيت اشتغال ورزيد.
ولي ناگهان خدايان از انسانهايي كه آفريده بودند ناخشنود شدند و توفان بزرگي بر ايشان فرستادند تا انسان و آثار وي را يكباره نيست كند.( ائا Eaخداي حكمت وتجسم خرد آغازين ) بر انسان رحم آمد و بر خود گفت كه دست كم " اوتناپيشتيم "( نماينده ي انسان و چون نوح در تورات ) وقهرمان خورشيد گونه ي بابلي در افسانه توفان و سيل ميان رودي وهمسر او را از هلاك شدن رهايي بخشد.

در ديداري گيل گمش پهلوان بزرك آشور و پادشاه " اوروك " اوتناپيشتيم كه به پايه ي خدايي رسيده بود مي پرسد چگونه اين موهبت بزرگ بهره ي او گشته است؟ او نيز در پاسخ به توفان سهمگيني اشاره مي كند و مي گويد، چهار تن از خدايان بر آن شدند كه هستي بشر را از روي زمين بر اندازند. 
ولي ائا كه معبود اوتنا پيشتيم بوده با آگاهي از قصد خدايان اوتناپيشتيم را از توفان آگاه ساخته و به او مي گويد باساختن كشتي خود و خانواده اش را نجات بخشد. بدين ترتيب اوتناپيشتيم با ويران كردن خانه اش كشتي ساخته و براي جلوگيري از ورود آب به آن با زفت اندود مي كند خوراك و آشاميدني در آن جاي داده از همه موجودات زنده در آن گرد آورده و همه خانواده خود را با گروهي كارگر و يك ناخدا سوار كشتي مي كند .شمش خداي خورشيد تاريخ رويداد توفان را معين مي كند.
بامدادان به هنكام پگاه ابر تيره يي از بنيان آسمان برخاست و" رامان" در ميان آن تندري بوجود آورد يس از آن " نينيب" ويراني بوجود آورد.روح هاي زمين مشعل هاي خود را بر آوردند وبا شعله هاي آن زمين را نوراني ساختند. هر موجودي روشن به تاريكي گرائيد .در آسمان خدايان از سيل ترسان گشته وگريخته به آسمان آئو بالا مي روند .خدايان چون سگان به لانه هاي خود خزيدند و از ترس بخود پيچيدند. توفان همه جا را فرا گرفت و مردم مانند تخم ماهي در دريا غوطه مي خوردند. 

چون چنين شد ناگهان خدايان به گريه افتادند. و از كار بد خود انگشت پشيماني به دندان گزيدند. و از يكديگر پرسيدند كه پس از اين ديگر چه كسي به خدايان قرباني و هديه تقديم خواهد نمود؟
شش شب و روز باد وزيد سيل و توفان زمين را فرا گرفته بود و چون روز هفتم رسيد توفان فرو نشست. دريا پس رفت و باد شوم پايان پذيرفت چون پرچين بورياهاي مردابي پيدا شدند پنجره را گشودم و روشنايي بر چهره من تابيد خيره شدم و به زمين غلطيدم بر زمين نشستم و گريستم بر پيرامون خود و كنار دريا ديده افكندم كشتي بر بالاي كوه " نيسير " نشسته بود كبوتري را بيرون فرستادم و آن بيرون رفت ولي چون جاي نشستن نبود بازگشت ؛پرستويي را بيرون فرستادم. كلاغي فرستادم و بيرون رفت و به آب زده وصداي غار غار در آورد و باز نگشت جانوراني را به چهار سو روان كردم بر ستيغ كوه قرباني گذاردم و هفت ظرف بخور(دود موادي خوشبو مانند كندر و عود ) در آنجا نهادم خدايان بوي مطبوعي را شنيديد و چون مگسان به دور قرباني گرد آمدند." (اين افسانه در كتب متعدد مانند تاريخ جامع اديان جان ناس و بصورت گذرا در كتاب تاريخ در ترازو دكتر عبدالحسين زرين كوب و كتاب جستاري در ييشينه دانش كيهان زمين در ايرانويچ تاليف دكتر مانوئل بربريان آمده كه ما بخاطر ذكر جامع اين مطلب در كتاب آقاي بربريان اين افسانه را از آنجا گزين كرده ايم .)

البته لوحه ها ي گلي مربوط به سومريان- هر چند كه فقط قطعاتي ازروايت سومري بدست آمده- نيز در سال 1914 توسط " آرنوپوبل"از باستان شناسان معروف،كشف و شناخته شد با اين تفاوت كه هم قدمت آن از الواح بابلي بيشتر بود و هم در آن لوح بجاي يهلوان افسانه اي بابل "اوتناپيشتيم" نام پهلوان "زي سودرا"((zisudra – به معني آنكه زيستن مي داند -ذكر شده است. (شيعه گري و امام زمان دكتر مسعود انصاري،ص48)
براي جامعيت مبحث در اينجا به منشاء احتمالي اين اسطوره كه ار طريق قوم سومر نشر يافته نيز اشارتي مي كنيم
اما اينکه اين داستان چگونه از افسانه گيلگمش، يعنی يک اثر از ادبيات سومری بابلی وارد ادبيات يهود شده است با توجه به اينکه حتی طبق خود تورات، بنی اسرائيل از منطقه ای که محل زندگی اکادها (يکی از نژاد ها و اقوام ساکن منطقه بين النهرين که امپراطوری اکادها Akkadian را در سالهای 2255 تا 2370 قبل از ميلاد ايجاد کردند) هجرت کرده اند و حتی زبان يهود از زبان آن قوم منشعب شده است، و اينکه قدیميترين و کاملترين نسخه های موجود از گيلگمش نيز به همان زبان اکادها است که بابلی ها هم بدان زبان سخن میگفته اند، اصلا دور از تصور و بعيد به نظر نميرسد.

ه؛ همانندي و ناهماننديهاي حماسه ي گيل گمش با روايتهاي كتب مقدس:

در نقل وانتقالات فرهنگي بين اقوام و ملل مختلف در طول زمان هميشه تعدادي ازعناصر مادي (تمدن ) و عناصر معنوي (فرهنگ) يك قوم به طرق مختلف در فرهنك اقوام ديگر نفوذ نموده و تاثير گذاشته و در عوض خود نيز مسايل مختلفي را در حوزه فرهنگ و تمدن از ملل مختلف كسب و اقتباس نموده است و بخاطر هضم بهتر آنها در محيط زندگي و حيات روز مره ي خود به آنها رنگ و بوي محلي داده و در آنها به ميل خود تصريفات ، تحريفات و تبديلات گوناگوني انجام داده است تا آنجا كه بعد از گذشت مدتي كه غبار زمان بر روي آنها مي نشيند و نو را به مانند كهنه مي نماياند شناختن اين عناصر غير بومي با عناصر خودي و بومي مشكل مي نمايد تا آن حد كه باز شناسايي آنها از عهده افراد معمولي خارج و بحث در مورد آنها به افراد صاحب تخصص در اين عرصه واگذار مي گردد. 

اين امر نه تنها در تعاملات شفاهي بلكه حتي در ميراث مكتوب اقوام نيز به كرات روي داده است با اين تفاوت كه ريشه يابي آنها در حوزه ي نوشتاري اندكي سهل و در حوزه ي كفتاري بخاطر نبود سند و نُسخ، بسيار مشكل و بيشتر با حدس و گمان همراه است به خصوص در آن مسائل و عناصر كه نسبت به ساير موضوعات از قدمت بيشتري بر خوردار اند؛ مانند اسطوره ها و افسانه ها كه تاريخ شكل گيري آنها به دوره ي عصر ما قبل تاريخ (دوران پيش از اختراع خط ) بر مي گردد.
دكتر مانوئل در رابطه با تغيير شكل افسانه ها درطول زمان مي گويد:بايد توجه دا شت كه افسانه ها پيش از آنكه به صورت نوشته در آيند به مدت زيادي از راه سنت سينه به سينه ودهان به دهان به نسلهاي جوانتر رسيده است.در اين رهگذر نكته هاي تاريخي وطبيعي در اثر گذر زمان تغيير يافته و نمادها شكلهاي گوناگون بخود گرفته اند.با بررسي زماني افسانه ها از دوره هاي كهن تا كنون مي توان به چگونگي روند اين فر گشت انديشه تمدن و فرهنگ گروههاي گوناگون انساني يي برد؛ زيرا تمامي رويدادهاي طبيعي وغير طبيعي در هر زمان با توجه به بينش آن زمان انساني اثر مهمي در زندگي و افسانه هاي آنان گذاشته است.( بربريان ، مانوئل ؛جستاري در ييشينه دانش كيهان زمين در ايرانويج ؛تهران ؛ بلخ ؛ 1376؛ صص 31،30.)

منظور ما از آوردن اين مقدمه در اين مقام، نه توهين به فهم مطالعه كننده عزيز، بلكه كمك به درك بهتر موضوع نا همانندي ها در روايتهاي مختلف از افسانه ي توفان نوح، توفاني كه از آغاز هزاره ي دوم ييش از زايش مسيح باقي مانده و از طريق سومر به بابل و از آنها به اكديها و سپس به يهوديها و در نهايت به مسيحيان و مسلمانان انتقال يافته است.
1/ه؛ هماننـــــديها:

1".خبر سيل و توفاني به پهلواني داده مي شود.
2.او كشتي مي سازد.
3.براي آنكه آب به داخل كشتي ره نيابد بدنه آن را با زفت، اندود مي شود.
4.پهلواني جانوراني را با خود به كشتي مي برد.
5.سيل جاري مي شود و آنچه كه در خارج كشتي و بر روي زمين است نابود مي سازد.
6.سيل در توفان فرو مي نشيند و كشتي بر ستيغ كوهي پهلو مي گيرد.
7.پهلواني يرندگاني را از كشتي بيرون مي فرستد و آخرين آنها باز نمي گردد.
8.پهلواني چون زمين خشكي مي يابد به شكرانه آن قرباني مي گذارد.
9.خدايان قرباني را مي پذيرند.
10.از جهت آينده به او اطمينان داده مي شود.

2/ه؛ ناهماننــــــدي ها:

1/2/ه؛ ناهماننديهاي روايت بابلي با تورات:
1. در سفر آفرينش تورات سيل و توفان براي تنبيه بشر گناهكار و نابودي شريرها فرستاده شد. در حاليكه در داستان بابلي اين رويداد نتيجه هوي و هوس خدايان شمرده مي شود.
2. در سفر آفرينش تورات چون نوح شخصي پاكدامني بود از خطر سيل در امان ماند ولي در داستان بابلي پهلواني به ياري يكي از خدايان كه همدست او بود و نقش جاسوس را بازي مي كرد از خطر جان سالم بدر برد.
3. افسانه تورات بر يايه يكتا پرستي تنظيم شده در حاليكه كه افسانه بابلي در زمينه چند خدايي است در ميان خدايان اختلاف مي افتد زماني كه جريان كار از مسير عادي منحرف مي شود خدايان يكديگر را سرزنش مي كنند خدايان از ترس بر خود مي پيچيدند و گرفته مي شوند و چون مگسان براي بوييدن قرباني گرد مي آيند يكي از خدايان با وجود خشم و نارضايتي ديگر خدايان، شخصي را از خطر مي رهاند و به آنكه نجات يافته در ميان خدايان جايگاهي واگذار شود."( همان، صص400 تا 402)
البته اين ناهمانندي ها در روايت ميان تورات و قرآن نيز مشاهده مي شود كه با تامل در مقدمه ي بالا وهمچنين سنجش ميزان اندك نا همانندي ها در مقايسه با وجوه زياد همانندي ها متوجه خواهيم شد كه همه روايتها داراي يك بن مايه واحد هستند ما در اينجا به بخشي از ناهمانندي هاي قرآن با تورات به صورت گذرا اشاره اي مي كنيم.

2/2/ه؛ ناهماننديهاي تورات و روايتهاي اسلامي:
1.در افسانه ي بابلي و قرآني دستور داده شده كه از تمام موجودات جفتي بر داشته شود اما در تورات در يك باب نوشته شده كه از همه موجودات ولي در باب ديگر آمده كه هفت جفت از جانوران پاك و دو جفت از جانوران ناپاك بردارد كه با توجه به سئوالات مطروحه در بخش پاياني، پذيرش قول هفت جفت تورات (بر فرض محال،در صورت قبول اصل اين واقعه ) بسيار عقلائي تر از قول غير قابل قبول و اغراق آميز قرآن و افسانه ي بابلي است.
2. در افسانه ي بابلي اشاره به وارد شدن همه ي خانواده به كشتي و در تورات اشاره به وارد شدن نوح به همراه پسران و همسرانشان شده كه در تورات وارد نشدن همسر نوح نامعلوم است در حاليكه در قرآن به صراحت از به جا ماندن همسر نوح از كشتي بخاطر خيانتش سخن به ميان آمده است.( در مورد همسر نوح در قسمت تناقضات قرآني بحث شده است. همحنين در مورد هلاك همسر نوح (ايه 40 يكي از سوره هاي بالا)و بعد هلاك تمام همراهان نوح حتي همسران آنان(كتاب آفرينش در قرآن) بر اثر ابتلا به مرض وبا، اين سئوال ييش مي آيد كه نسل بعد از آنها چگونه بوجود آمده است.)
در حاليكه در هيح منبع به اصطلاح آسماني چنين مطلبي ذكر نشده است.
3. مورد سوم كه از همه مهمتر است ميزان عمر نوح است. تورات يعني منبع اخذ اين افسانه عمر نوح را تا زمان توفان 601 و بقيه عمر او را 350 سال و جمعاً 950 سال مي داند؛ در حاليكه قرآن ( درآيه 14 سوره عنكبوت ) (ولقد ارسلنا نوحا الي قومه فلبث فيهم الف سنه الا خمسين عاما فاخذهم الطوفان و هم ظالمون.(آيه 14 سوره عنكبوت) معني: همانا نوح را به سوي قومش فرستاديم و در ميان آنها هزار سال ينحاه كم درنگ كرد و حون ستمگر بودند،طوفان آنان را فرا گرفت.) عمر نوح را در زمان وقوع توفان 950 سال دانسته و در مورد كل آن سكوت اختيار كرده و اين اقتباس ناقص قرآن از تورات در رابطه با عدد تمام سالهاي عمر نوح موجب سر در گمي محققان اسلامي! و در نتيجه صدور نظريات متناقض در اين مسئله شده است. 

به عنوان مثال ابو جعفر بن بابويه قمي در كتاب خود به نام شاهد النّبوه عمر نوح را 2500 سال آورده است (موسوي، محمد مهدي؛ خلاصه الاخبار؛ حاب سنگي. ص 19.)
و محمد جواد علوي طباطبائي در كتاب آفرينش در قرآن در صفحه173. عمر او را 1200 سال(950 تا توفان و 250 سال هم بعد از آن) عنوان كرده و در ادامه آن آورده كه، البته عمر نوح را تا 9500 سال هم نوشته اند.!!!( مردي به زنش گفت كه يك كيلو برنج چقدر روعن نياز دارد؟

او در جواب گفت :نيم كيلو. مرد گفت: مگر چه خبر است براي يك كيلو برنج اينهمه روغن. زن جواب داد ما كه هيچوقت برنج نخواهيم خورد بهتر است لااقل اين برنج خياليمان را ير روغن كنيم. ( مانند عمر اغراق آميز نوح ، نوحي كه هيچوقت وجود نداشته است.)
شايسته است در اين جا به مهملات شيعه دررابطه با اثبات عمر طولاني مهدي موهوم با استناد به عمر نوح افسانه اشاره اي بنمائيم. شيعيان براي اثبات عادي بودن عمر امام موهومشان عمر طولاني نوح را حجت ميآورند حال اگر انديشمندي طوفان نوح را افسانه اي بي پايه بداند ديگر اين استدلال پوچ شيعه براي او مفهومي نخواهد داشت همچنين ديگر قرآن را كتابي آسماني نخواهد دانست كتابي كه افسانه اي را به عنوان وحي بخورد مردم جاهل مي دهد.

و؛ تاملي بر چگونگي نشر اين افسانه در ميان ملل و اديان:

از ديدگاه جغرافياي نژادي مي توان افسانه هاي آفرينش را به نژادهاي گوناگون تقسيم نمود از جمله:
1.سـامي: اكدي، بابلي، آشوري، عبري، عربي، مصري.
2.آريائـي: ايراني، هندي، يوناني، رومي، اسكانديناوي.
3.نژاد زرد: حين و زاين.
4.سرخيوستان آمريكايي.
5.بومي هاي استراليايي.
اين داستان مشهور در اديان سامي براي اولين بار در تورات نقل شده و سپس به مسيحيت و اسلام انتقال يافته است ولي چنانچه قبلاً متذكر شديم واقعيت اين است داستان نوح در قرآن و كتاب مقدس بر يايه يك داستان قديميتر استوار است. افسانه گيل گمش مدتها قبل از اينكه كتاب پيدايش ( نام بخش اول تورات ) نوشته شود توسط سومريها نوشته شده بود.لوحه هاي تاريخي اي كه درآنها به افسانه ي گيل گمش و بخش هايي از داستان نوح و توفانش اشاره مي شود مربوط به بيش از 2000 سال قبل از ميلاد مسيح مي شوند واين در حالي است كه كتاب تورات براي اولين بار با ديد فوق العاده خوش بينانه در حدود 600 سال قبل از ميلاد مسيح از گفتار به نوشتار در آمد و نسخه هايي كه اكنون از تورات وجود دارد بسيار جوان تر از آن تورات هاي اوليه است.
اما اينكه اين داستان چگونه از افسانه گيل گمش يعني يك اثر از ادبيات سومري،بابلي وارد ادبيات يهود شده است؟ با توجه به اينكه حتي طبق خود تورات بني اسرائيل ملت يهود قوم كوچكي بودند از بني سام، و اصلاً از كلده آمده و قبايل آن مدتها در بيابانهايي كه بين بين النهرين و مصر واقع شده بحالت حادر نشيني عمري بسر آورده و … ( ماله، آلبر _ ژول ايزاك؛ تاريخ ملل شرق و يونان (جلد 2)؛ ترجمه عبدالحسين هزير؛ تهران؛ نشر ابن سينا؛ 1332؛ص93 )
از منطقه اي كه محل زندگي اكادها (يكي از نژاد ها و اقوام ساكن منطقه بين النهرين كه امپراتوري اكادها را در سالهاي 2255 تا 2370 ق،م ايجاد كردند) هجرت كرده اند و حتي زبان يهود از زبان آن قوم منشعب شده است و اينكه قديميترين و كاملترين نسخه هاي موجود نيز به همان زبان اكادها است كه بابلي ها هم به آن زبان سخن مي گفتند اصلاً دور از تصور و بعيد به نظر نمي رسد.
هنري پاركز در رابطه با گستردگي فرهنگ سومريان (يعني منبع نخستين نشر اين افسانه ) در فرهنگ هاي بعدي گستره ي مكاني بين النهرين در صفحه ي كتاب خود چنين آورده است:
"در رابطه با تاثير فرهنگ سومري در حوزه ميان رودي _ وبه خصوص در فرهنگ اكدي _ بايدگفت كه پس از به اوج رسيدن قدرت سومريان در پايان هزاره چهارم بدليل روي دادن جنگ بين شهرها در قرون اوليه ي هزاره سوم (ق،م) قدرت سومر رو به تحليل گذاشته وبرتري و تفوق به آرامي از آن اكديهاي شمال بين النهرين شد، قومي كه از حيث زبان نژاد با سومريها تفاوت داشتند و به ميزاني وسيع مجذوب تمدن سومري بوده اند ونه تنها آنان ؛بلكه فرهنگ بين النهرين پيوسته بر شالوده ي فرهنگ سومري بوده و سنتهاي اقتصادي و فرهگي كه سومريها پي افكندند به نوعي در شهرهاي بين النهرين براي چهار هزار سال _تا هجوم مغولها _ دوام آورد"
بد نيست بخاطر جامعيت مبحث به مشابهتي كه ميان اين افسانه با آنچه در افسانه هاي ايراني آمده وبه احتمال زياد ريشه پيداش اين افسانه را قبل از سومر بيان مي كند دراين اينجا بياورم.
"در تورات، توفاني تمام موجودات روي زمين را بغير از يك جفت نر و ماده يرهيزگار از هموجودي نابود مي كند و در اوستا ،زمستان سختي بغير ازبخش "ورا" همه زمين را از موجودات زنده خالي مي كند. در هر دو مورد ودر هر دو دين ، دنيا دوباره بوسيله ي بهترين زوج باقي مانده از هر موجودي داراي موجودات زنده مي شود وبه سه بخش تقسيم مي شود. در نوشتارهاي ايراني،سه يسر(يبما) به نامهاي (ترانتانونا) ، (آيرا) و(سيريما) جانشين يدر مي شوند ودر افسانه هاي سامي نيز (شم) ، (هام) و(يافث) جانشين پدر مي كردند."
در رابطه با اين مشابهت كه شايد دست آويزي براي دينداران باشد مبني بر حقيقت اين واقعه؛ بايد چنين گفت كه اگر اندكي به عقب برگشته و منشأ قوم سومر را مطالعه اي بكنيم چنين مي يابيم:

"قومي كه پيدا نيست اصلش از كجاست، ولي گويا ابتدا در كشوري كوهستاني كه شايد ايران بوده مي زيستند وسپس به جنوب بين النهرين مهاجرت مي كنند" (بربريان ، مانوئل ؛جستاري در ييشينه دانش كيهان زمين در ايرانويج ؛تهران ؛ بلخ ؛ 1376؛ صص 31،30.)
پي خواهيم برد كه اين افسانه احتمالا ريشه ي آريايي داشته كه توسط سومريان به هنگام مهاجرت به بين النهرين به آنجا انتقال يافته و بمانند ديگر اساطير رنگ وبوي محلي يافته وبلاي سرما كه بيانگر اين اسطوره بهنگام اسكان در محل اوليه آرياييها در سيبري بوده بعد از مهاجرت به بين النهرين و اهميت يافتن آب ، رودخانه ، باران ، سيل وتوفان بمانند ديگر مسايل فرهنگي در تعاملات انساني وتغيير محل زندگي آنها به افسانه توفان نوح تغيير شكل داده و در طول زمان با تبديلات و تحريفاتي در بين ملل و اديان نشر يافته وبعنوان حقيقت مسلم وقدسي دست به دست گشته وآخرالامر به باورهاي ماورأالطبيعه عصر ما انتقال يافته است بنوعي كه تشكيك و بحث در ييرامون آن به خط قرمز ي تبديل شده كه نتيجه ي آن چيزي جز متهم شدن به كفر و مخالفت با الله نيست.

ز؛ پرسشهاي مهم و كليدي در حقيقت وجودي افسانه ي توفان:

الف: از دید کتب مقدس مسیحیان کلا دنیا از 6000 سال پیش آغاز شده است! ( در صفحات آينده در مورد اين افسانه نيز سخن رانده خواهد شد)و طبق معمول داستانها و ادعاهای مذهبیون همیشه بی سند و تاریخ و به قول معروف بی در و پیکر است! اما یک طوفان به این شدت که همه دنیا را زیر آب ببرد بدون شک اثرات فوق العاده مشخص و روشنی بر کره زمین خواهد گذاشت که از هیچ کدام از آنها خبری نیست و اسناد زمین شناسی برای چنین واقعه خنده داری به هیچ عنوان وجود ندارد.
چگونه ممكن است توفاني كه در 22 قرن قبل از ميلاد مسيح در كره ي زمين واقع شده وتمام خشكيهاي زمين (حاكمي به سربازي دستور داد كه هزار شلاق به مجرم بزند،مجرم با تعجب به حاكم گفت كه يا تا حال شلاق نخورده اي ويا اينكه مفهوم شلاق را نمي داني. اين انبياء الهي يا تا آنزمان از رشته كوههاي عظيمي چون اورست اطلاعي نداشتند و مفهوم كوه در ذهن آنها چيزي جز همان تپه هاي ريز بين النهرين نبود و يا اينكه حتي قادر به يك تحليل كودكانه نبودند كه پوشيده شدن قله هايي چون اورست ( با ارتفاع دقيق 8850متر ) مستلزم بارش يك باران غير قابل فرض مي بود مگر اينكه باز به استدلال ابلهانه ي الهيون كه " خدا هر حه بخواهد مي تواند" قانع شويم و خرد خويش را بدست خود به تمسخر بگيريم . 

چوپاني گوش چوپان ارباب ده را در يك نزاع در شهر هرت ( مدتي كه شهر هرات به تصرف راهزنان درآمده بود و بخاطر نفهمي و كودني مقررات وقوانين عجيبي را در آن شهر اجرا مي كردند به جهت تمسخر به آن شهر،شهر هرت گفته مي شد) گاز گرفت وقتي قاضي در محكمه علت گاز گرفتن را از آن متهم خواست او در پاسخ گفت كه من گاز نگرفته ام بلكه خودش بخاطر محكوم كردن من گوش خود را گاز گرفته است وقتي قاضي پرسيد كه چگونه ممكن است او گوش خود را با دندان خودش گاز گرفته باشد درپاسخ گفت كه او چوپان ارباب است هر چه دلش بخواهد مي تواند انجام دهد!!! ( عين استدلال ابلهانه ي الهيون )
را از آب پوشانده اما به اهرام سه گانه ي مصر و هرم معروف و بزرگ آن " خئويس " را كه 29 قرن پيش از ميلاد مسيح ساختنش به يايان رسيده ،نه تنها آسيبي نرسانده (بلكه حتي كوچكترين علامتي در ديواره هاي آن دالّ بر وجود اتفاق چنين آب گرفتگي از نظر متخصصان باستان شناسي كشف و مشاهده نشده است)و تمامي آثار موجود از جمله موميائي ها و سنگ نوشته ها و ديگر اشياء متعلق به دوران فراعنه را از بين نبرده باشد؟( پاركز در باره اين مطلب در صفحه 69 كتاب خود (خدايان و آدميان ) مي گويد: از جمله ادله رد توفان نوح اين است كه اگر چنين توفاني بود مي بايست اهرام خئوپس و يا مي كرينوس و … آسيب ببيند در حاليكه هيچكدام از آنها حكايتي از توفان نمي كنند در حاليكه بسيار قديميتر _ او تاريخ سلسله اول را زماني پيش از از 3000 ق.م مي داند و معتقد است كه آوردن سالهاي مربوط به نخستين فرمانرويان مصر به تقويم صحيح اروپائي به آساني امكان پذير نيست _ از زمان توفان نوح مي باشند.)
طبري درمورد اعتقاد ايرانيان درباره توفان نوح در تاريخ خود درجلد(1) صفحه ي 134 خود مطلبي آورده كه ذكر آن در اينجا شايد خيلي هم بي مناسبت نباشد او در اين باره مي گويد:
"وگبران طوفان را ندانند و گويند از روزگار كيومرث پادشاهي داشته ايم كيومرث همان آدم بود وپادشاهي از سلف به خلف رسيده تا به دوران فيروزپسر يزدگرد پسر شهريار.گويند اگر طوفاني بود مي بايست نسب قوم بريده باشد پادشاهي از ميان رفته باشد، بعضي از آنها نيز به وقوع طوفان معترفنند ومي گويند دراقليم بابل و نواحي نزديك آن بوده واقامتگاه فرزندان كيومرث در شرق بود وطوفان به آنها نرسيد."
قسمت اول قول طبري در اينجا دلالت بر نفي توفان و قسمت دوم اشاره به محلي و جزئي بودن سيل در يك منطقه ي كوچك به فرض قبول اين افسانه است نه چيزي بيش از آن. براي آنكه اگر حادثه اي بنا بگفته قرآن كلي بود حتما آثار آن در نقاط ديگر از جمله بناهاي باستاني اهرام مصر مشهود مي شد.

ب: چگونه نوح موفق مي شود كه كه از ميان پنجاه ميليارد نوع موجود زنده اي كه بر روي كره زمين زندگي مي كرده اند و بدليل انقراض بخش اعظمي از اين مجموعه عظيم مجموعه اي باز مشتمل بر چهل گونه موجود زنده اي كه بوسيله ي دانشمندان علوم طبيعي به دقت طبقه بندي شده اند را از هر گونه يك جفت گرد آوري و در يك كشتي آنهم به طول سيصد زراع و ارتفاع سي زراع نگهداري كرده باشد.

ج :نوح چگونه در اين كشتي كوچك( به نسبت آن همه حيوان) در عرض چهل روز آب و غذاي حيواناتي مانند فيل عظيم الجثه كه روزانه به مقدار قابل توجهي علوفه براي زنده ماندن نياز دارد تامين مي كرده است. و يا چگونه گوشت مورد نياز حيوانات گوشت خوار را فراهم مي آورده است؟ 

آيا براستي در قوانين طبيعت مي توان بين حيوانات متناقض چون آهو و شير،گربه وموش آن هم در يك جاي تنگ بدون بند و قفس آشتي بر قراركرد؟ مسئله ای که بطور کلی قضیه طوفان نوح را زیر سوال میبرد همان داستان جمع آوری حیوانات و نگه داری آنها در یک کشتی و نابودی بقیه حیوانات و ادامه نسل حیوانات از آن حیوانات باقیمانده است که کاملا غیر ممکن و تخیلی است. تصور کنید یک پلنگ برای اینکه زنده بماند باید بطور مثال روزی 10 خرگوش بخورد، یعنی برای اینکه یک ببر را بتوان برای مدت 1 ماه زنده نگه داشت باید به ازای هر ببر 300 خرگوش به کشتی برد. این ببر روز اول 10 تا خرگوش را میخورد و 290 خرگوش دیگر باید زنده بمانند برای آنکه در روزهای دیگر بتوانند خوراک این یک ببر بشوند، 10 خرگوش دومی که قرار است خورده شوند باید یک روز بیشتر از 10 خرگوش اول زنده بمانند پس برای 10 خرگوش سری دوم غذا برای یک روز لازم است، بنابر این باید برای خرگوشهای سری دوم دو برابر خرگوشهای سری اول توشه غذایی در نظر گرفته شود، همینطور برای خرگوشهای دوره سوم باید سه برابر خرگوشهای دوره اول قضا در کشتی نگهداری شود و برای خرگوشهای روز سی ام، 30 برابر قضای خرگوشهای روز اول. بنابر این شما برای اینکه 1 ببر را 30 روز با خوراک خرگوش بخواهید تغذیه کنید باید یک معادله نسبتا پیچیده ریاضی را در نظر بگیرید حال فرض کنید 2 ببر داریم و ببینید این معادله چقدر گسترده تر میشود، حال فرض کنید 10 نوع حیوان وجود دارند که هرکدامشان تغذیه دیگری هستند، برای اینکه اینها بتوانند 
1 ماه زنده نگه داشته شوند حل معادله ریاضی ای لازم است که مدتها نیاز به محاسبه دارد و اصلا کار ساده ای نیست! حال تصور کنید که هزاران هزار جانور از انواع و نژادهای مختلف را یک شخصی بخواهد برای 30 روز در یک جایی زنده نگه دارد، آیا میدانید این کار چقدر پیچیده و ناممکن است؟ آیا میدانید اینها چقدر وزن و جا خواهند گرفت؟ آیا میدانید فقط غذایی که این جانوران باید بخورند چه کشتی فوق العاده بزرگ و مجهزی میخواهد؟ ساختن چنین کشیتی ای امروز هم با پیشرفته ترین علوم مهندسی و کشتیسازی و دریانوردی و جانورشناسی کاملا بعید و دور از تصور است چه برسد به نوحی که هزاران سال پیش زندگی میکرده و میخواسته از چوب درخت ساج آن کشتی را بسازد! مسلما وزن این همه حیوان و قضاهایشان قابل تحمل با یک کشیتی که یک پیامبر خنگ الهی ساخته است مقدور نیست! حتی اگر این شخص 900 سال زندگی کرده باشد!
مسلماً باغ وحشی که بخواهد همه جانوران جهان را در خود داشته باشد نیاز به هزاران و بلکه میلیون ها کارمند و کارگر دارد، چطور خانواده نوح که احتمالا آدمهای مذهبی ای هم بوده اند و باید روزی چندین رکعت نماز میخواندند وقت میکردند به این همه حیوان زبان بسته غذا بدهند؟ 

جریان کشتی نوح مانند این است که یک باغ وحش بزرگ بخواهد حیوانات خود را برای مدت چند ماه زنده نگه دارد و این باغ وحش حق وارد کردن هیچ مواد غذایی را ندارد، این کار فوق العاده دشوار است اما خوب ناشدنی نیست. جالب اینجاست که مسئله به همین نگهداری آنها در کشتی نیز ختم نمیشود، بعد از اینکه کشتی توقف کرد و این حیوانات پیاده شدند باز هم برای ادامه نسل و زاد و ولد نیاز به غذا دارند و اینگونه نیست که شما بتوانید با داشتن یک حیوان نر و یک حیوان ماده نسل آن دو را تا ابد نگهدارید و زاد و ولد آنها را تا ابد بیمه کنید! 
همان قضیه معادله برای قضا بعد از تخلیه حیوانات از کشتی نیز مطرح میشود و بنابر این قبل از سوار کردن حیوانات بر کشتی باید فکر تغذیه آنها بعد از تخلیه هم باشند و باید برای آن دوران هم بنشینند ببینند چقدر فرضاً خرگوش لازم است که هم ببر و هم خرگوش بتوانند تا چند نسل زاد و ولد کنند و همان مقدار را تهیه کنند (از خرگوش فروشی و ببر فروشی بخرند!) و به کشتی ببرند. ولی بازهم نجات حیوانات غیر ممکن است، چون یک پلنگ شعور ندارد و ممکن است بجای روزی 4 خرگوش، در یک روز 30 تا خرگوش را بکشد و نسل خرگوش اینگونه منقرض خواهد شد. و این تنها مثالیست برای دو گونه از حیوانات، اصولاً میتوان با اطمینان گفت اگر چنین اتفاقی روزی می افتاد نسل کل حیوانات از روی زمین برداشته میشد.
د: براستي چگونه وبا كدامين خرد مي شود قبول كرد كه نوح توانسته است ازميان تمامي موجودات آنهايي را كه خارج از قاره هاي شناخته شده ي آن عصر مانند استراليا وآمريكا مي زيسته اند دو جفت ازآن ها را با توجه به امكانات آن زمان تهيه و در آن كشتي كرد آورده باشد؟ با يك حساب سر انگشتي و مطالعه ي زيست بومهاي حيوانات نادر كه تنها بصورت محدود فقط در بعضي قاره ها ( مخصوصاً در آن زمان كه دست كاري انسان در طبيعت بسيار اندك بوده است ) يافت مي شود به راحتي مي توان به كودكانه بودن، اين افسانه پي برد. (چون در اين افسانه از كلمه ي تمام موجودات استفاده شده اين كلمه ي تمام، بر موجوداتي كه فقط در استراليا و آمريكا زندگكي مي كنند را نيز در بر مي گيرد.)
آيا مسافتهاي كره ي زمين آنقدر كوچك است كه نوح براحتي توانسته در تمام آن سير كرده و حيوانات متنوع را از گوشه و كنار آن جمع كرده و آن ها را در محل زندگي خود تا زمان توفان نگهداري كند. براستي حيوانات سردسيري در مدت زماني كه نوح مشغول جمع آوري حيوانات از محلهاي ديگر بود اين حيوانات جمع آوري شده ي( در مدت زمان قبل) نا سازگار با آب و هواي بين النهرين حگونه دوام مي آوردند چرا كه نوح در زمان كوتاه و يكجا نمي توانسته همه ي آنها را گرد آوري كرده باشد از اینها گذشته جاهای مختلف جهان حیوانات مختلفی وجود دارند که در جاهای دیگر وجود ندارند، در حاشیه میتوان مثال زد که تا زمانی که اروپاییها امریکا را کشف نکرده بودند سرخ پوستها هرگز اسب ندیده بودند، و وقتی سربازان سرخ پوست از اسب برای رئیس قبیله تعریف میکردند میگفتند آنها بر آهو های بزرگی سوار هستند. 

شاید جالب باشد که بدانید در سال 1540 شخصی به نام کورتز (Cortes) یکی از ارتشیان اسپانیا یک دختر سرخپوست به نام (Malinche) را به ازدواج خود در آورد و نام وی را به مارینا (Marina) تغییر داد و زبان وی را آموخت و از مارینا در مورد باورهای دینی قبیله اش آموخت که در افسانه های دینی آنها دنیا قرار است توسط کسی که از شرق سوار بر یک آهو می آید نجات یابد (یک چیزی تو مایه های افسانه حضرت ولی عصر) و توانست با همکاری مارینا و با استفاده از جهالت مذهبی ای که در همه مذاهب وجود دارد سرخ پوستها را گول بزند و شهر فوق العاده عجیب و ثروتمند آنها به نام تنوچیتیتلان (Tenochtitlan) را به تصرف خود در آورد و همه سرخ پوستها را یا مسیحی کرد یا کشت. 
و بخش اعظمی از مکزیک اینگونه به تصرف اسپانیاییها در آمد.
با در نظر داشتن این واقعیت چگونه میتوان تصور کرد که حیواناتی مانند کانگرو که فقط در استرالیا وجود دارند (کلمه کانگرو به زبان محلی بومیان استرالیا یعنی "من نمیفهمم" و احتمالا انگلیسیها از یک بومی استرالیایی به زبان انگلیسی پرسیده اند این جانور چیست و آن شخص بومی چون انگلیسی نمیدانسته است گفته است من نمیفهمم شما چه میگویید و انگلیسیها فکر کرده اند اسم این جانور کانگرو یا "من نمیفهمم" است.) بتوانند بعد از طوفان نوح ادامه حیات بدهند؟ 

آیا نوح به استرالیا رفته و چند کانگرو گیر آورده است؟ 
یا اینکه کانگرو خودش از استرالیا پیش نوح و کشتی اش آمده است؟ 
بعد از طوفان چطور، چه کسی کانگرو را به استرالیا باز گردانده است؟ 
آیا هنگام پرواز، کانگرو بلیط برگشتش را هم رزرو کرده بوده است؟
قورباقه درختی در جنگلهای آمازون چطور؟
امروزه دانشمندان علوم زيستي و حتي كودكان مي دانند كه حيوانات به طور كلي به سه قسمت، آبزي (آنهايي كه فقط در آب قدرت حيات دارند) و حيواناتي كه فقط در خشكي توان زيستن دارند ( هوائي مانند يرندگان و زميني مانند گوسفندان، آهوان ، ببرها و …) و همچنين دو زيست ها كه قابليت زندگي در آب و خشكي را دارند تقسيم مي شوند واتفاق افتادن چنين توفان افسانه اي هم تفاوتي به حال اين دو قسم(يعني آبزي و دو زيست) نمي كند؛ آوردن پيشوند همه براي كلمه ي بعدي يعني موجودات از نظر انشائي براي كتابي (قرآن) كه علت اعجاز آن بلاغت آن مطرح شده است اصلاً پسنديده نيست.
از ميان حيوانات خشكي مي توان پرندگان را نيز از فهرست ادعايي قرآن (يعني جمله ي همه موجودات) حذف كرد چرا كه پرندگان قدرت پرواز دارند ونيازي به جمع آوري آنها در كشتي نبود مگر اينكه به حقيقت نقل اين افسانه مبني بر فرا گرفته شدن تمام خشكي ها به توسط آب باران بلا فرستاده شده از سوي خدا ايمان داشته باشيم كه در اين صورت هم با اِشكال ديگري مواجه خواهيم شد.
تمام آبهایی که روی زمین وجود دارد متشکل از دریاها، اقیانوسها و دریاچه ها همه و همه نتیجه باریدن باران به مدت سه میلیون (3000000)سال بطور مداوم است که در یکی از دورانهای زمین شناسی انجام گرفته است، حال گفتن اینکه روی زمین چند روز یا چند ماه یا چند سال باران آمده و این سبب آن شده است که تمام سطح زمین را آب فرا بگیرد فوق العاده دور از تصور است، مگر اینکه پروردگار از شیلنگ های کالیبر بالای مخصوص بارگاه الهی که سبب جاری شدن نهرها در بهشت میشوند برای این منظور استفاده کرده باشد و سیستم آب و فاضلاب بهشت را چند روزی به زمین وصل کرده باشد!
آري امروزه ديگر مانند مردمان نا آگاه گذشته كه باران را نعمتي كه خدا از آسمانهاي بالايي نازل كرده و قطرات آن پس از غربال شدن(صافي) به توسط ابرها به زمين ميرسد نمي دانند بلكه آن را محصول فرآيند تبخير آب درياها به جهت تابش اشعه ي خورشيد وصعود قطرات به بالا و تشكيل ابر به جهت سرد بودن جوّ بالاي زمين وحركت آن ابرها به توسط باد وانتقال به نقاط مختلف زمين و دوباره برگشت آنها به زمين بصورت باران وتشكيل رودها و در نهايت به توسط رودها دوباره به دريا باز مي كردند و اگر نيك دقت كنيم در اين چرخه آب اضافي مشاهده نمي كنيم و چه در گذشته وچه در زمان حال چنين فر آيندي هميشه تكرار مي شود كه در فيزيك در رابطه با اثبات مورد مشابهي از آن با نام "اصل بقاي انرژي (جاودانگي انرژي ص188تا 199 كتاب علوم اكسفورد نوشته چارلز تيلور- استفن پاپل؛ ترجمه صالح طباطبائي و فائزه ديني ؛ تهران؛ روزنه؛ 1381.)
به تفضيل بحث شده و نيازي به تكرار نيست.حال سئوال اين است كه اين همه آب اضافي كه حتي قله هاي مرتفعي چون اورست با ارتفاع 8850 متر راپوشانيده بود ودر نتيجه حتي يك جاي كوچك از خشكي كه پرندگان به توانند درآن پناه بگيرند تا در اثر توفان هلاك نشده و نسل آنها منقرض نشود از كجا آمده بود؟ و بعد از اتمام توفان آن همه آب اضافي چه شد؟ آيا همه به زمين فرو رفتند ؟ 

اگر اين امر امكان پذير بود امروز ما دريايي نداشتيم چرا كه همه ي آب آنها نيز مانند آب توفان نوح به درون توده ي خاك نفوذ مي كردند( در زير يوسته ي زمين يك لايه نفوذ نايذير قرار دارد كه موجب مي شود آب هاي فرو رو از آن نتوانند نفوذ كنند و در نتيجه بر روي آن جمع شده و سفره ي زير زميني را تشكيل دهند و انسانها بصورت طبيعي(حشمه ) ويا به توسط كندن حاه بتوانند از آن استفاده نمايند.)
و يا نه، اعتقاد بر تبخيرآب به توسط تابش خورشيد را قبول كنيم كه باز امري محال است چرا كه دوباره آن آبهاي تبخيري طبق همان فرآيندي كه قبلاً اشاره كرديم دوباره بصورت باران به زمين باز مي گشت و در نتيجه همان توفان به همان شكل بار ها تكرار مي شد و باز بعد از آن به مانند مثل روز از نو روزي از نو تا زمان حال ادامه مي يافت.
امروزه بر اثر ييشرفتهاي چشمگير انسان قادر به رصد فعل وانفعالات واقع شده در زمين در دورانهاي بسيار قبل (تاريخ مطرح شده در كتب مذهبي براي توفان نوح از 5000 سال متجاوز نمي شود در حاليكه ارزيابي هاي كارشناسان ديرينه شناس به تخمين هاي ميليوني و عصر زندگي دايناسوري مي رسد.)
از پيدايش انسان در روي كره زمين گشته و حتي به توسط ابزارهاي علمي خود از روي سفالهاي ساخته بشر نخستين پي به تفاوت گرمايش هسته زمين در طول زمان برده است ولي تا حال سندي دال بر افزايش معجزه آساي حرارت خورشيد كه منجر به تبخير آن همه آب آنهم در عرض چهل روز شود گزارشي نشده است و هيچوقت هم نخواهد شد چرا كه افزايش دماي خورشيد(حتي به صورت جزئي كه امروزه آثار ويرانگر و مخرب افزايش 2 درجه اي آن را بعينه مشاهده مي كنيم) منجر به فاجعه اي خواهد شد كه نه تنها نوع انسان بلكه تمام آثار حيات از چهره زمين پاك مي شد. نتيجه مي گيريم كه قبول روي دادن هر دو فرضيه از محالات است.
ه: یک مسئله دیگر مسئله ماهی های آب شیرین و ماهی های آب شور است که در صورت مخلوط شدن آبها یا ماهی های آب شور از بین میروند یا ماهی های آب شیرین و چون ما امروز هردو اینها را داریم نتیجه میگیریم این آب ها با هم مخلوط نشده اند پس طوفانی نیامده که این آبها را به هم متصل کند پس طوفان نوح نمیتوانسته بوجود بیاید. مگر اینکه حضرت نوح مدت زیادی هم ماهی گیری کرده باشند و ماهی هارا درون آکواریوم به کشتی ببرند و آب مناسب را برای هر کدام هم در نظر بگیرند.
گیاهان چطور؟ گیاهان فوق العاده حساس هستند و اگر زیر آب بمانند حتما از بین خواهند رفت، این همه انواع گیاهی که امروز وجود دارد نمیتوانستند موجود باشند مگر اینکه حضرت نوح زحمت کشیده باشند همه انواع گیاهان را هم بیابند و در گلدان به داخل کشتی ببرند.
و: از اینها گذشته به کل قضیه از دیدی بالاتر نگاه کنیم، طوفان نوح آمد برای اینکه کافران حاضر نمیشدند حرفهای نوح را قبول کنند و وی را مسخره میکردند، و خداوند میخواست آنها را تنبیه کند و تنبیه خداوند معمولا در تضاد با ساده ترین مفاهیم اخلاقی و انسانی است و تنها یک موجود سادیست و فوق العاده خونخوار و پست است که حاضر میشود همه نسل بشر را به خاطر اینکه عده مشخصی خطایی انجام داده اند تنبیه ای به این سختی کند. بقیه مردمان ساکن زمین چطور، آنها چه گناهی کرده بودند که بخاطر اطرافیان نوح باید همه کشته میشدند؟ اگر همه انسانها کشته شده اند پس چطور سرخپوستهای امریکا توانسته اند سالها از سایر ملتهای جهان جدا بمانند و این دو دنیا از هم خبر نداشته باشند؟ چرا خدا برای کشتن موجودات روی زمین به طوفان نیاز دارد مگر نمیتواند این همه بدبختی را تحمل نکند و به سادگی همانطور که کشکی کشکی زمین را مثلا آفرید همه آدمها غیر از فک و فامیل های آقای نوح علیه سلام را بکشد.
براستي چرا مردمان به بافته هاي پنداري پيشينيان فكر نمي كنند و چون خروس، چشم بسته و حرف مي زنند در رابطه با قدرت خدا مي گويند كه بصورت كن فيكون است و در يك لحظه هر انچه را كه اراده مي كند انجام مي شود چرا خدا در افسانه نوح در يك لحظه كافران را نابود نكرد تا نوح بيچاره بخود زحمت جمع آوري(البته بصورت قبول فرضي) آنهمه جاندار را نمي داد؟؟؟


ح؛ گفتار پاياني:
فردوسي در شاهنامه آورده كه، "رستم يَلي بود در سيـستان من كردمـش رستـمِ دَستـان"
به احتمال قوي منشاء پيدايي اين داستان ( صرف نظر از مسئله ي احتمال منبع آريايي آن در سطور بالا ) ناشي از طغيان شديدي باشد كه به هنگام طغيان دو رود بزرگ دجله و فرات در آن زمان رخ داده و در طول گذشت دوران با شاخ و برگهاي بسيار به صور گوناگون وبه قطعات مختلف به دست و زمان ما رسيده است و به قول خواجه رشيدالدين فضل الله همداني:" قضيه يي كه ديروز واقع شد اگر صاحب واقعه امروز تقرير باز كند… در هر مجلسي كه باز گويد در عبارت و الفاظ تغيير و تبديلي واقع شود"( زرين كوب، عبدالحسين؛ تاريخ در ترازو؛ تهران ؛ امير كبير؛1379؛ ص 141 )
آقاي يوسف فضائي محقق در علم الاديان را نيزنظر بر اين است كه: اگر چه كيفيت و وقايع طوفان در نوشته هايي ملل، اسطوره اي بيش نيست، ولي به عقيده من، آن داستان منشا طبيعي دارد ... داستان طوفان اشارت است به آخرين دوره يخبندان كه در حدود بيست تا پانزده هزار سال پيش اتفاق افتاده است ... اين واقعه خطرناك، در خاطره بشر اوليه و انسانهاي هوموساهين كه اجداد پيش از تاريخي ما بودند، مانده و منشا اسطوره ايِ طوفان گشته است چون انسانهاي آن عصر، خواندن و نوشتن نمي دانستند، از اين رو حوادث و وقايع بزرگ را سينه به سينه از اسلاف به اخلاف نقل مي كردند. 

روشن است كه در اين نقلها، تفسيرات و دگرگونيهاي بسياري در كليت و كيفيت آن داستان داده شده و هر قوم و ملتي آن را مطابق موقعيت و زندگي ديني و فكري خود در آورده و رفته رفته به آن جنبه ي خدائي داده و آن را، غضب خدا شمرده اند و بصورت افسانه اي ديني در آورده و در كتابهاي مقدس و آسماني خود گنجانيده اند. بنابراين داستان طوفان خاطره اي است تحريف شده از آخرين دوره يخبندان دوران چهارم زمين شناسي.
(صفحات 246-265-266-267كتاب بتهاي عرب، ترجمه الاصنام ابن كلبي تعليقات و ياداشتهاي مترجم، آقاي يوسف فضائي، بر كتاب مزبور.}


اظهار يك تاسف:
"براي بهانه جو بهانه بسيار است."(ضرب المثل ايتاليايي)
با وجود غير قابل انكار بودن كشفيات باستان شناسي الاهيون كه مغزشان از سنك سختر و خردشان از كودكان سبكتر و كودنيشان هميشه فزونتر بجاي تفكر و تامل و تلاش در جهت باز نكري افكار موروثي كه در طول زمان آن را بصورت تقليدي آموخته و با تعصب هميشه از آن جانبداري كرده اند در مسئله ي كشف منشاء توفان نوح نيز با سر سختي تمام به طرق مختلف سعي در تغيير صورت مسئله آن نمودند. به عنوان نمونه ابوالفضل شكوري در صفحه ي 358 كتاب خود با نام " جريان شناسي تاريخ نگاريها در ايران معاصر" چنين آورده است:
"در اين اواخر، در اثر كاوشها و حفاريهاي باستان شناسي در منطقه بين النهرين و بابل باستان، شماري از لوحه هاي مكتوب كلي بدست آمد كه در آنها اشارات صريحي به "وقوع" توفان در زمانهاي پيشين بود. تاريخنگاري استعماري به جاي اينكه اين اسناد نو يافته را دليل و با دست كم قرينه تازه اي براي اثبات صحّت روايات و اخبار انبياء الهي راجع به توفان نوح قرار دهد، شروع كردند به تحريف بيشتر حقايق و تضعيف مباني مكتب وحي و اصالت اخبار انبياء الهي.آنان خواستند به گونه غير طبيعي از اين الواح چنين نتيجه بگيرند كه اخبار پيامبران درباره داستان توفان نوح منشاء آسماني و وحي نداشته است،بلكه بر گرفته از اين داستان بابلي است! در حاليكه قضيه درست بر عكس است.
هر چند كه داستان مندرج در الواح ييدا شده بابلي كه به الواح "گيل گمش" معروف شده،اختلاف فراوان شكلي و حتي ماهوي با داستان نوح موجود در قرآن و تورات دارد،با اين حال در اصل قضيه و روح مطلب كه " وقوع يك توفان در جهان باستان و نابود شدن انبوهي از مردمان روي زمين بواسطه آن" است، باآنها مشترك است.

از اين نظر يك سند تاريخي جديد براي اثبات اصالت و درستي اخبار انبياء الهي از خبرهاي غيبي گذشته هاي تاريخ است، اما بيماري و آلودگي ذاتي تاريخنگاري استعماري و خصلت وحي انكاري آن مانع از آن شده است كه به اين واقعيت روشن كردن نهند."

گوئي اين محققان گرانقدر! نمي دانند كه " كلان واقعيت همان اندازه به قدر و منزلت اورشليم بي اعتنا است كه به حرمت مكه و غيره " (شيرازي، شهريار؛ ييامبران خرد؛ آلمان؛ نشر آذرخش؛ آذر ماه 1380؛ ص 21.)
و در مسئله ي افسانه ي توفان نوح بحث بر سر تعدد روايات و نقلهاي اديان و ملل مختلف نيست سخن بر سر اين است كه وقوع چنين توفاني با چنين ويژگيهايي از نظر علمي و عقلي كه در بخش سئوالات مطرح گرديد از سوي هر دين و ملتي مطرح شود جز محالات است.
ارسال شده توسط خموش

خدا


خدا از من پرسيد: « دوست داري با من مصاحبه كني؟»
پاسخ دادم: « اگر شما وقت داشته باشيد»ا
خدا لبخندي زد و پاسخ داد:« زمان من ابديت است... چه سؤالاتي در ذهن داري كه دوست داري از من بپرسي؟»
من سؤال كردم:
« چه چيزي درآدمها شما را بيشتر متعجب مي كند؟»
خدا جواب داد.... « اينكه از دوران كودكي خود خسته مي شوند و عجله دارند كه زودتر بزرگ شوند...و دوباره آرزوي اين را دارند كه روزي بچه شوند»
«اينكه سلامتي خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست مي دهند و سپس پول خود را خرج مي كنند تا سلامتي از دست رفته را دوباره باز يابند»
«اينكه با نگراني به آينده فكر مي كنند و حال خود را فراموش مي كنند به گونه اي كه نه در حال و نه در آينده زندگي مي كنند» «اينكه به گونه اي زندگي مي كنند كه گويي هرگز نخواهند مرد و به گونه اي مي ميرند كه گويي هرگز نزيسته اند»
دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتي به سكوت گذشت.... سپس من سؤال كردم:
«به عنوان پرودگار، دوست داري كه بندگانت چه درسهايي در زندگي بياموزند؟»
خدا پاسخ داد:
« اينكه ياد بگيرند نمي توانند كسي را وادار كنند تا بدانها عشق بورزد. تنها كاري كه مي توانند انجام دهند اين است كه اجازه دهند خود مورد عشق ورزيدن واقع شوند»
« اينكه ياد بگيرند كه خوب نيست خودشان را با ديگران مقايسه كنند»
«اينكه بخشش را با تمرين بخشيدن ياد بگيرند»
« اينكه رنجش خاطر عزيزانشان تنها چند لحظه زمان مي برد ولي ممكن است ساليان سال زمان لازم باشد تا اين زخمها التيام يابند»
« ياد بگيرند كه فرد غني كسي نيست كه بيشترين ها را دارد بلكه كسي است كه نيازمند كمترين ها است»
« اينكه ياد بگيرند كساني هستند كه آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمي دانند كه چگونه احساساتشان را بيان كنند يا نشان دهند»
« اينكه ياد بگيرند دو نفر مي توانند به يك چيز نگاه كنند و آن را متفاوت ببينند»
« اينكه ياد بگيرند كافي نيست همديگر را ببخشند بلكه بايد خود را نيز ببخشند»
باافتادگي خطاب به خدا گفتم:
« از وقتي كه به من داديد سپاسگذارم» و افزودم:
« چيز ديگري هم هست كه دوست داشته باشيد آنها بدانند؟»
خدا لبخندي زد و گفت...
«فقط اينكه بدانند من اينجا هستم»
« هميشه»