کافه تلخ

۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

مارها و افسانه ها



آبمار یک مار ضخیم، سمی و تیره رنگ است که نقش و نگار زیادی ندارد و از بسیاری از مارهای هم نوع خود یعنی مارهای مرداب که از ماهی و قورباغه تغذیه میکنند، خطرناک تر است. این مار همانند سایر جانوران سمی با درمان گری و زندگی سم زدا مرتبط است.
آنها غالبا نشان گر این هستند که به زودی زندگیمان تغییر خواهد کرد. هنگامی که آبمار ظاهر میشود معمولا آشنایی با دنیای مردگان قریب الوقوع خواهد بود.
بیشتر آیین ها برای رسیدن به نوعی وضعیت وجودی دگرگون کننده ، عبور از دنیای مردگان را توصیه میکنند. عالم اموات با محل تولد، سرزمین، میراث، همه قدرت ها و جادو مرتبط است. این دنیا، بازگشت به جوهر واقعی مان است.

آشنا شدن ها، نقطه شروع و تولد دوباره هستند:

آشنا شدن با عالم اموات تعامل های خطرناکی را به دنبال دارد که البته تنها شخصیت های کاذب را تخریب میکنند، آن نقاب ترسناکی که مستبدانه بر فردیت ما حکم میراند.....

از طریق آشنایی با عالم اموات، میتوان از طریق جسم فیزیکی و محیط زندگی، درون و بیرون را به هم مرتبط ساخت. آبمار، نگهبان و راهنمای ما در عالم اموات است جایی که با ترس ها، نقاب ها و سایه های خود رودررو میشویم. این الهه های تاریکی مانند کاتالیزور عمل میکنند و ما را با تجربه ای که دگرگونمان خواهد کرد، آشنا میسازند.

اکثر مارها میتوانند خوب شنا کنند و در میان آنها آبمار یکی از قابل ترین شنا گران است. در واقع، تنها افعی است که معمولا با عنصر آب مرتبط میباشد و با این محیط، خوب سازگار شده است. چشم ها و سوراخ های بینی اش بالای سر قرار گرفته اند و به این ترتیب، به هنگام شنا میتواند در سطح آب نفس بکشد و ببیند اینمار فلس های ثابت و یکنواختی دارد که در شنا کردن کمکش میکنند. به همین علت هنگامی که در قلمروهای جدید به کند و کاو و پژوهش میپردازیم و از آب های عمیق بهره برداری میکنیم هم نگهبان و هم راهنما میشود.

زمانی که آبمار ظاهر میشود ، آشنایی و تعلیماتی در پیش است در بخشی از زندگیمان فرصتی برای عبور از مرز سرزمین های عجیب پیش خواهد آمد که از بسیاری جهات تقابل ترس و ایمان به شمار میاید.


مار زنگی

هنگام زمستان مرد جوانی در جنگل در حال گذر بود که به یک مار زندگی برخورد. مار از سرما خشک شده و میان راه افتاده بود. مرد جوان ناراحت شد و آن را در زیر بالاپوش خود قرار داد تا گرم شود. همچنان که به راه خود ادامه میداد مار گرم شد و شروع به تکان خوردن کرد. مرد جوان ایستاد، بالا پوش خود را گشود تا ماررا آزاد کند امامار چنبره زده و به سرعت گونه او را نیش زد.

مرد جوان مبهوت ماند. به محض اینکه مار روی زمین افتاد برگشت و به مرد جوان نگریست که روی زمین سرد نشسته و سم در بدنش در جریان بود. جوان پرسید: (چرا مرا نیش زدی؟ من تو را از روی زمین برداشتم و داخل بالاپوشم قرار دادم تا نمیری)

مار مکثی کرد و گفت : (زمانی که مرا برداشتی، میدانستی من کیستم! ) و هیس هیس کنان دور شد.

اساطیر بسیاری درباره مارزنگی وجود دارد. در میان سرخپوستان بومی آمریکا این مار، درمانگر، تغییر شکل دهنده و روح زندگی و مرگ است. همه مارها در برخی ویژگیها مشترک اند که باید آنها را مورد مطالعه قراردداد. جانوران سمی مطالبی در مورد زهرها در زندگی مان به مامیاموزند و به راه های درمان اشاره میکنند. این مطلب در مورد مار زنگی از همه صادق تر است.

مار زندگی در واقع یک مار مهاجم نیست. او پیش از نیش زدن هشدار میدهد و اگر میسر باشد دور میشود. مگر اینکه ترسیده باشد . زنگ انتهای دم آن فلس های باقی مانده از پوست اندازی های پیشین است که روی دم بر جای مانده اند. این مار به ما گوشزد میکند که نسبت به هشدارها، هوشیار باشیم و پیش از حمله کردن و تاختن به دیگران آنها را آگاه سازیم .

مارهای زنگی طی ساعات خنک شب در اطراف پرسه میزنند. گرمای زیاد برای آنها مهلک است و هنگامی که ظاهر میشوند، متوجه میشوید که شب ها فعال ترید یا رویا های شبانه تان واقعی تر و روشن بینانه تر میشوند. مار زنگی درهای میان زندگی و مرگ را میگشاید و رویابینی یکی از مراحل تردد ما در بین عوالم است.

از آنجا که اینمار یک نگهبان و راهنما بین زندگی و مرگ است، فعالیت روحی مان افزایش خواهد یافت. مکررا و با وضوح بیشتر از آنچه امکان پذیر میدانستیم، حضور را احساس خواهیم کرد. مار زنگی به صورت کج نیز حرکت میکند. گودی کوچکی در سرش دارد که یک اندام حسی خاص است و به گرمای ارسالی از سایر موجودات واکنش نشان میدهد. او از این طریق وجود طعمه را احساس میکند. مفهوم نمادین این ویژگی، تشدید حساسیت به هاله سایرین است. به تدریج آنها را بهتر خواهید دید و شدیدتر احساس خواهید کرد. به آنچه در مورد سایرین احساس میکنید، اعتماد نمایید، هر چند این احساسات عجیب باشند.

مار زنگی نماد درمان گری و تغییر شکل است و هنگامی که بعنوان توتم و یا پیام آور ظاهر میشود، میتوان انتظار داشت فرصتی برای درمان و بهبود زندگی و تغییر شکل دنیایمان فراهم شود.



اسطوره ها و حماسه های اکّدی



پوهنمل ، محمود نظری

انگستان

حماسۀ آفرینش کشمکش میان نظم و هرج ومرج در عالم هستی در خاطرۀ بین النهرینیهای باستان موضوع بسیار مهمی بود؛کشمکشی که بر اساس عقاید آنان همه ساله درآغاز سال نو تجدید می شد.بنا بر این،هر حماسه ای که به این رویدادها می پرداخت،مهمترین بیان مذهبی در بین النهرین می بود.
منظومۀ حماسۀ آفرینش را که از هفت لوح تشکیل شده، وبه زبان اکّدی اِنومَ اِلیش به معنی" هنگامی که در آن بالا " نامیده می شد، طی آیین تشریفاتی در رئز چهارم جشن سال نو بر می خواندند.بخشهایی از این اثر نخستین بار در سال 1255 ه.ش به چاپ رسید.
وبا سرازیر شدن نسخ متعدد آن به صورت یافته های باستان شناختی طی حفریات گوناگون در سر تا سر بین النهرین از جمله حفریات بریتانیاییها در نینوا، سلسله حفریات باستان شناسان آلملنی در شهر آشور، وحفریات مشترک انگلیسیها وآمریکاییها در کیش، اطلاعات ما در این زمینه افزایش یافت.
با وجود این، هنوز هنوز توافقی کلی در مورد تاریخ تألیف این منظومه حاصل نشده است.تاریخ هیچ یک از متون موجود از هزارۀ اول فراتر نمی رود.اما بر اساس شواهد درون متن و مدارک زبان شناسی بیشتر دانشمندان آن را به دوران بابل قدیم، یعنی نیمۀ نخست هزارۀ دوم ق م نسبت می دهند، وهیچ دلیلی بر رد این تاریخگذاری وجود ندارد.

آفرینش انسان به دست الهۀ مادر

موضوع اساسی این اسطوره آفرینش انسان از گل مخلوط با گوشت و خون خدایی است که او را به همین منظور می کشند.متأسفانه متن بالی که با این موضوع ارتباط دارد،ناقص بوده و به شدت آسیب دیده است.
افزون بر آن، این این اسطوره در متن موجود صرفاً به عنوان بخشی از افسونی برای آسان کردن زایمان به کار می رفت، و در نتیجه خود اسطوره ظاهراً به صورت خلاصه آمده است.
بخش تشریفات مذهبی این متن بابلی قدیم با بخش پایانی نسخۀ آشوری حماسۀ اَترَحَسیس مطابقت بسیار دارد.بنا بر این، بخش پیشگفته که در واقع هیچ ارتباط منطقی با حماسه ندارد،از آن جدا شده و در اینجا به صورت نسخۀ آشوری اسطورۀ حاضر آمده است.

اسطورۀ نِرگَل و اِرشکیگَل

این اسطورۀ بین النهرینی تاکنون تنها بر دو پاره از لوحی متعلق به مدرسه ای از قرن چهاردهم ق م شناخته شده که در تل اَمَرنّ در مصر به دست آمده است.در زمان باستان این اسطوره ظاهراً برای آموزش زبان بیگانه در مصر به کار می رفت، زیرا زبان اکّدی در آن زمان تنها وسیلۀ ارتباط فرهنگی در تمامی منطقه بود.

اسطورۀ زو

این اسطوره، در روایت اکّدی، با سرقت الواح سرنوشت و به خود بستن قدرت اعلی خدایان توسط خدای تولد، زو، ارتباط دارد، که سرانجام به دست یکی از خدایان مهربان نابود می شود.زو به احتمال به قلمرو جهان زیرین تعلق داشته است.تا سال 1317 تنها بخشی از نسخۀ متعلق به کتابمانۀ اَشوربانیپال موجود بود.
اما در آن سال دو لوح نا تمام از نسخه ای متعلق به شوش منتشر شد که در حدود هزار سال کهنتر از نسخۀ آشوری بود.مطالب جدید از شوش کمک می کند تا خلأ های نسخۀ آسوری را در عبارات متعدد پر کرده و داستان را به مقدار زیاد افزایش دهیم.
متأسفانه بخشهای پایانی به طرز بدی آسیب دیده است.این اسطوره به دلیل روشن ساختن زوایای ناشناخته ای از مفهوم پادشاهی در بین النهرین، و قدرت اعلی در آسمان اهمیت زیادی دارد.

نسخۀ آشوری

(به استثنای چند سطر پایانی تقریباً تمامی ستون اول از میان رفته است که در آنها شکلهای گوناگون اسامی مَمی و انلیل داده شده است.) رفتن ایشتر به جهان زیرین موضوع اصلی این اسطوره در بند شدن الهۀ حاصلخیزی- اینَنَّ ی سومری ، ایشتر اکَدی – در قلمرو مردگان و سرانجام بازگشت او به سرزمین زنده هاست.
اگر چه نسخۀ سامی در مقاطع گوناگون با متن سومری ارتباط دارد، اما چیزی جز ترجمه ای صرف از متن سومری نیست. حماسۀگیلگمش موضوع حماسۀ گیلگمش اساساً دنیوی و غیر مذهبی است.منظومه با مسائل زمینی همچون انسان وطبیعت، عشق و ماجرا جویی، و دوستی و جنگ سرو کار دارد،و همۀ آنها به گونه ای استادانه در زمینه ای از حقیقت تلخ وخشن مرگ بر هم در آمیخته است.
اوج کشمکش بازیگر اصلی برای تغییر سرنوشت، از راه ذست یافتن به راز زندگی جاودان از قهرمان توفان بزرگ اعصار گذشته، با شکست پایان می پذیرد.اما این شکست با احساسی از تسلیم ورضای کامل همراه است.
برای نخستین بار در تاریخ جهان تجربه ای عمیق در چنان مقیاس قهرمانی در سبکی اصیل متجلی شده است.آزادی عمل و میدان دید حماسه ، وقدرت شعری محض آن جذابیت بی انتها یی به آن می بخشد.در دوران باستان این منظومه در زبانها و فرهنگهای گوناگون پراکنده شده تأثیر نهاد،و امروزه شاعر و محققّ، هر دو، به گونه ای برابر شیفتۀآن هستند. عنوان اکّدی این منظومه، که طبق معمول از کلمات نخستین آن گرفته شده،شَ نَگبِ ایمورو (کسی که همه چیز را دید) است.تمامی اثر به دوازده لوح تقسیم شده است.
طولانی ترین آنها بیش از سیصد سطر است.این لوح به توفان شهرت دارد،وکاملاً سالم است.بخشهایی از بقیۀ الواح شکسته است، که برخی از آسیب دیدگیها ابعادی وسیع دارد و برخی دیگر به نسبت کوچک و ناچیز است
همۀ متون اکّدی،به استتثنای تعدادی انگشت شمار از کتابخانۀ آشوربانیپال در شهر نینوا به دست آمده است،اما به عکس حماسۀ آفرینش ، حماسۀ گیلگمش همچنین از نسخی شناخته می شود که تاریخ آنها مقدم بر هزارۀ اول ق م است.
نسخۀ تجدید نظر شده ای از حماسۀ گیلگمش از اواسط هزارۀ دوم ق م در بایگانیهای امپراتوری هیتی در بغازکوی یافت شده است.و از همین بایگانیها همچنین قطعاتی از نسخۀ برگردان این منظومه به زبان هیتی، و نیزقطعاتی ترجمه شده به زبان هوری به دست آمده است.از نیمۀ اول هزارۀ دوم ق م پاره الواحی از نسخ بابلی این حماسه در دست است، که به لوحه های اول تا سوم و دهم تعلق دارد.
برای این پرسش که آیا این نسخه خود از متنی کهنتر رونویسی شده بوده است یا نه می توان پاسخی از شواهد درون متن یافت.تاریخ اصلی نگارش متن اکّدی این منظومه به سالهای آغازین هزارۀ دوم ق م نسبت داده شده است، اما ممکن است حتی اندکی هم کهنتر باشد.

قهرمان اول حماسه

چهرۀ اصلی در این منظومه فرمانروای جوان و نیرومندی به نام گیلگمش است.او در اصل چهره ای تاریخی است، زیرا فهرست شاهان سومری او را یکی از پادشاهان سلسلۀ اول اوروک بر می شمارد و برای او یک صدوبیست و شش سال پادشاهی منظور می دارد.به استناد حماسه و کتیبه ای از اوتو خِگَل پادشاه سومری اوروک، گیلگمش فرزند الهه نین سون ، همسر خداوند لوگَلَ بَندَ بود.
اما پدرش آن گونه که انتظار می رود، لو گَل بَندَ نبود،بلکه انسان ناشناختۀ میرایی که فهرست شاهان سومری او را "کاهن بلند پایۀ کولَّب" می خواند.این موضوع اهمیت خاصی دارد،زیرا نشان می دهد که به چه دلیل گیلگمش، بنا بر حماسه، بخشی خدا و بخشی انسان بود.
یکی از دستاوردهای مشهور او بنای دیوار شهر اوروک بود، که حماسه و در کتیبه ای سومری متعلق به اَنَن ،یکی از فرمانروایان اخیر این شهر که این دیوار را بازسازی کرد، " اثر باستانی از گیلگمش" خوانده شده است.
گیلگمش در طول زمان به مقام خدایی در جهان زیرین رسید.در کتیبه ای سومری متعلق به اورنَمَو، بنیانگذار سلسلۀ سوم اور، او را " پادشاه جهان زیرین " خوانده اند،و در متون پیشگویی سحر وجادو از گیلگمش به عنوان خدایی با عناوین زیر استمداد می طلبند: " گیلگمش،پادشاه کامل ،داور اَنونَّکی، شاهزادۀ خردمند احیا کنندۀ روحیۀ انسان، او که همۀ مناطق جهان را زیر نظر دارد،فرمانروای زمین ،سرور جهان زیرین، تو داوری، همانند خدا همۀ چیز را می بینی، تو در جهان زیرین ایستاده ای و حکم نهایی را صادر می کنی،قضاوت تو تغییر نکرده است،شمش قضاوت صدور حکم را به دست تو سپرده است ،پادشاهان، فرمانروایان، شاهزادگان در برابر تو به خاک میافتند.

نسخۀ بابلی قدیم از نسخۀ آشوری دوم تنها تعداد ناچیزی از بخشهای کوچک و پراکنده در دست است.بنابراین ،در اینجا از نسخۀ بابلی آن در متن متعلق به "لوح پنسیلوانیا "استفاده شده است. نسخۀ بابلی قدیم از این لوح نیز دو نسخه دردست است،یکی بابلی قدیم و دیگری آشوری.نسخۀ بابلی قدیم بر لوح دانشگاه یل نوشته شده است.متن این لوح ادامۀ لوح پنسیلوانیاست و به همین نسخه از منظومه تعلق دارد. لوح چهارم چهار ستون از نسخۀ آشوری از میان رفته است که بی تردید شامل گزارشی از سفر به جنگل سرو بوده است.
چنین گزارشی بر پاره لوحی به بابلی از اوروک به دست آمده است. ستون پنجم آغاز این ستون از میان رفته است.هنگامی که نسخۀ آشوری بار دیگر خوانا می شود که گلگمیش و انکیدو به دروازۀ جنگل رسیده اند، که نگهبان خومبابا از آن حفاظت می کند.به نظر می آید که گلگمیش نیاز به دلگرمی از سوی انکیدو دارد.زیرا انکیدو او را مخاطب قرار می دهد. ستون ششم آغاز این ستون از میان رفته است.
این بخش ظاهراً با داستان بنرد میان دو پهلوان جنگل و عمل تأسف بار انکیدو در باز کردن دروازۀ جادو شدۀ جنگل سرو با دستهای خالی ارتباط می یابد. لوح هفتم دو ستون اول این لوح در نسخۀ آشوری دردست نیست،اما خوشبختانه خواب انکیدو را می توان از روی بخشی از متن هیتی بازسازی کرد
ستون ششم تمامی این ستون از میان رفته و یا به دست نیامده است.بقایای اندک حاکی از توصیف بیشتر شگفتیهایی است که در این باغ جواهرات به چشم می خورد. لوح دهم این لوح، که دنبالۀ ماجرای جستجوی گیلگمش برای جاودانگی است،در چهار نسخۀ گوناگون ارائه شده است.اما دو نسخۀ آن به هیتی و به هوری تنها محدود به پاره الواح کوچک بوده که تقریباً برای برگردان نامناسب است.
در حالی که نسخه های بابلی وآشوری سالمتر مانده است.
لوح دوازدهم این لوح، که دوازده سطر نخستین آن به طور تقریباً کامل شکسته است،متن سامی دومین قسمت داستانی سومری را در بر می گیرد که با انجام کارهای بزرگ بیشتری از جانب گیلگمش و دوستش انکیدو ارتباط دارد.اگر چه قسمت اول این داستان تحت عنوان " آفرینش جهان" ارائه شده است،با وجود این کلید درک لوح حاضر در بخش سومری آن نهفته است.

اَدَپَ داستان

اَدَپَ با حماسۀ گیلگمش در موضوع فرصت بر باد رفتۀ انسان برای کسب زندگی جاودان یکسان است.داستان در چهار گزارش بر چهار لوح در دست است.کهنترین و بلندترین آنها لوح(ب) از بایگانیهای اَمَرنَ در قرن چهاردهم ق م به دست آمده است،حال آنکه سه بخش دیگر یعنی الواح الف، ج، و د متعلق به کتابخانۀ آشور بانیپال است.

اَترَحَسیس

نام اَترَحَسیس (اَترَ محَسیس بابلی قدیم)، " بی اندازه دانا" ، با نام بیش از یک قهرمان در ادبیات حماسی بین النهرین همراه است.در حماسۀ گیلگمش از لوح یازدهم این نام را در مورد او تنَپیشتیم، قهرمان توفان، به کار برده اند.در منظومه های اِتَنَ و اَدَپَ نیز از همین کنیه استفاده کرده اندواما بیش از همه، این نام با رشته داستانهای حماسی بزرگی همراه است که در اطراف گناهان انسان و تنبیه پیامد آن از طریق آفات و توفان دور میزند.
بنا بر این سلسله داستانها، که همچون الگویی برای انگیزۀ توفان در تورات است،در اصل اِنومَ ایلو اَوِلوم "هنگامی که خداوند مرد... "نام داشت.اما امروزه بیشتر به عنوان حماسۀ اَتَرحَسیس شناخته می شود. پاره هایی از این حماسه در نسخه های جداگانۀ بابلی قدیم و آشوری به دست ما رسیده است.نسخۀ آشوری به زمان آشور بانیپال می رسد.
نسخۀ بابلی قدیم در حدود یک هزار سال کهنتر بوده وتاریخ آن به زمان پادشاخی اَمّی صَدوقَّ می رسد،که در آن زمان از متن کهنتری رو نویسی شده بود.
اما متأسفانه آنچه که امروز در دست است،تنها بخش بسیار کوچکی از کل متن اصلی است.به استناد خلاصۀ پایان متن در پار لوح ب، نسخۀ بابلی قدیم درا صل از سه لوح با 1245 سطر، یا در حدود بیست برابر بقایای موجود آن، تشکیل می شده است.
نسهۀ آشوری از این لحاظ بهتر مانده است.پاره لوحهای ب وج ارتباطی مستثیم با لوح یازدهم حماسۀ گیلگمش دارند.برای سهولت فهم، پاره لوح دیگری از یک متن توفان بابلی قدیم به چهار پاره لوح بالا افزوده شده است.این قطعه (ه) نام گرفته و بلافاصله پس از پاره لوح ب می آید.
در حال حاضر نمی توان گفت که آیا این پاره لوح در اصل بخشی از متن بابلی قدیم بوده یا نه،اما این احتمال کاملاً ممکن است واقعیت داسته باشد.

اِتَنَ

در میان فهرست فرمانروایان سلسلۀ افسانه ای کیش که پس از توفان به وجود آمد،از "اِتَنَ، شبانی که به آسمان صعود کرد"نام می برند.بر مهرهای استوانه ای دوران اکّد شبانی را نقش کرده اند که بر بالهای عقابی به سمت آسمان بالا می رود.این موضوع به خوبی قدمت بسیار این داستان را نشان می دهد.
از سوی دیگر ،وجود پاره هایی از سه لوح بابلی قدیم و آشوری میانی وآشوری جدید از کتابخانۀ آشور بانیپال اشاره به شهرت و محبوبیت این منظومه دارد.به کمک این سه نسخه، که جدیدترین آنها به مراتب کاملتر و سالمتر از بقیه است.
نسخۀ آشوری میانی سطرهای آغازین از میان رفته است. نسخۀ آشوری جدید سطرهای آغازین از میان رفته است.

نيروهاي تاريكي


 


نيروهاي تاريكي در حقيقت انرژيهاي قدرتمندي هستند كه در تلاش ميباشند تا انسان را در محدودهء ساختارهاي كهنه و فرسوده و عادات روزمره زندگي متوقف سازند، آنها نيروهاي محافظت از جاذبهء ماده و پديده هاي شكلي و هرآنچه ميباشند كه بصورت منقبض در سه قلمروي هستي وجود دارد.
در نتيجه بطور عمدي مانع از جريان يافتن هرآنچه كه داراي نيروي حياتبخش و جديد ميباشد؛ ميشوند.
آنها مانع از ادراك آگاهي عصر جديد در نوع بشر ميشوند؛ و تلاش ميكنند تا آدمي هرآنچه را كه به آن عادت كرده است، حفظ كند و با انرژي آگاهي و شعورهاي نوين، مقابله نمايد؛ آنها بر نيروي بصيرت انسان، پرده اي ميكشند و آدمي را در برابر نيروي عشق و معرفت كور ميسازند و درنتيجه به آتش نفرت، خشم ، شرارت و تفرقه در نوع بشر دامن ميزنند.
اين نيروها تا جايي كه به انسانهاي هوشمند سياره مربوط ميشود، خود را در پوشش كلمات زيبا پنهان ميكنند اما شاگردان را به سمت نفرت و تفرقه هدايت مينمايند و در واقع آن بذرهاي نفرت و حسادتي را كه به حالت كمون در نهاد هر انساني وجود دارد، بر مي انگيزند. نيروهاي تاريكي مانع از حركت انسان در مسير تعالي ميشوند.

شاگردان طريق باطني بايد بدون ترديد در روند تعالي خود، با موجوديت اين نيروها آشنا شوند اما در ضمن بايد بدانند و آگاه باشند كه كاري از دست آنها چه بطور فردي و يا چه بطور جمعي در جهت اينكه مركز توجه اين نيروها نباشند، بر نمي آيد
ـ به تعبيري ديگر، هر انساني كه در مسير حقيقي خدمت قرار ميگيرد، ميتواند مركز توجه نيروهاي تاريكي و يا عاملي جهت گسترش نيروي نفرت، تفرقه، ترس و منيت باشد.

كسانيكه بطور مستقيم با مركز نظام هاي باطني در ارتباط هستند، با اين نيروها دست و پنجه نرم خواهند كرد اما اگر مسير فكري و شكلهاي فكري دروني خود را به سمت گسترش نيروي عشق و تعمق بر اصل وحدت و يگانگي هدايت كنند، كاري بسيار عظيم در جهت تسليم نمودن نيروهاي تاريكي انجام داده اند.

يكي از تعمق هايي كه ميتوانيم بصورت سروده ادا نماييم، تعمق زير است. توصيه ميشود، اين تعمق را هر روز از صميم قلب خود و با هشياري نسبت به معناي دروني آن ، ادا نمائيد. خود را بگونه اي تربيت كنيد تا در ساعت خاصي از روز، بطور مستمر وارد معناي باطني نهفته در اين تعمق شويد.


وجود شرارت، پيرامون ما



1. علت وجود شرارت در پيرامون ما، ميدانهاي مغناطيسي آزاردهنده اي است كه در نتيجهء تبادلات غلط انرژي ما بين انسانها بوجود مي آيد. اما ما به عنوان واحدهاي مستقل انساني چگونه ميتوانيم اين موقعيت شرارتبار را تغيير دهيم؟ در تعاليم باطني اعتقاد بر اين است كه هر انساني با پياده كردن فرمول پيشگيري از خلق افكار آزاردهنده و آسيب رسان در ذهن خويش، قادر به تغيير اين موقعيت خواهد بود.

بنابراين بهتر است ما خود را از اين زاويه مورد بررسي قرار دهيم. بدين معنا كه از اين لحظه ببعد تمامي كارها و افكار روزانهء خود را بگونه اي كنترل كنيم كه نيروي آزاردهندهء موجود در آنها به صفر رسد. براي اين كار لازم است « تمرين كنيم » زيرا ما در طول زندگي خود انسانهايي واكنشي بوده ايم كه همواره خلق و خوي مان تحت تاثير شرايط بيروني بشدت تغيير ميكند اما اگر بياموزيم ميزان اثرگذاري عواطف خويش را بر ديگران بررسي نمائيم و اجازه ندهيم هر گونه تنزل در خلق و خوي و واكنش عاطفي ما، به ديگري آسيب رساند و بطور متقابل، اجازه ندهيم نوسانات شديد ناشي از رفتارهاي اطرافيان مان در حوزهء عاطفي و آگاهي ما وارد شود؛ در اين صورت است كه اجازهء رشد سريع قارچهاي شرارت را نخواهيم داد و در حقيقت بستري مناسب براي تكثير نيروي تفرق و بوجود آمدن موقعيت آزاردهنده، بوجود نخواهدآمد. بياد داشته باشيد كه حتي در فضاهاي باطني و معنوي نيز، شور و اشتياق شديد و موضع گيريهاي غليظ معنوي كه به غلط راهبري شده اند، به راحتي موجب ايجاد فضاهايي خواهند شد كه افراد از لحاظ عاطفي آسيبهايي غير قابل جبران به يكديگر خواهند رساند و متاسفانه همين امر است كه بسياري از فضاهاي معنوي و مدارس باطني را زير سوال ميبرد. بنابراين نه تنها بايد مراقب گرايشات غلط دروني خويش باشيد بلكه بايد مراقب چگونگي بكارگيري فضائل دروني خود نيز باشيد.

اگر آهنگ اصلي زندگي شما بر اساس آزار دادنِ ديگران نواخته ميشود، بهتر است قبل از اِعمالِ هرگونه نظم و انضباطي در زندگي خويش، چگونگي ايجاد هارموني در رفتارهاي فردي و شخصي خود را بررسي كنيد. پالايش شديدي كه در اثر تلاش ما براي آزار ندادن ديگران بوجود مي آيد، بطور قطع موجب زدودن مراتب آگاهي غلط خواهد شد...

بنابراين ، از شما ميخواهم كه موضوع آزار ندادن يكديگر و بخصوص همراهان خويش ، را بدقت بررسي نمائيد زيرا اگر شاگردي موفق شود به اين درجه از جايگاه خود در مسير تكاملي دست يابد، تمامي حد و مرزهايي كه او را متوقف ساخته اند، از ميان بر خواهد داشت.

شايد برخي از شما ندانيد كه افكار و اعمال و سخنان آزار دهنده چه هستند؟ انرژي آزار دهنده، بر اساس خودخواهي و تمركز انسان بر «منِ مادونِ» خويش شكل ميگيرد و معرف نيروهايي است در جهت ارضاي نفس و خودمحوري شديد و نگرشي اغراق آميز نسبت به شخصيت و توانائيهاي ما، شكل مي گيرد.

انساني كه با رفتار خود به ديگران آسيب رواني و عاطفي نميرساند، انساني است كه حضور او در همه جا احساس ميشود و به عنوان موجودي آگاه زندگي ميكند كه در سرشت او نيروي عشق و معرفت وجود دارد و شيوهء زندگي او داراي جامعيتي است كه همهء انسانها را در بر ميگيرد و كسي است كه تمامي اشكال گوناگون زندگي براي او يكسان هستند و ميداند در ميان همين تجليات گوناگون است كه نور حقيقي پنهان شده است و تمامي تجليات عالم در حقيقت تجلي يك موجود يگانهء لايتناهي هستند. بازتاب چنين شناختي را در رفتار انساني خواهيم ديد كه بدون هيچگونه چشم داشتي در صدد برطرف نمودن نيازهاي همراهان خويش، اقدام مي نمايد.

انساني كه آزار دهنده نباشد، سكوت ميكند ـ سكوتي كه حاصل خودخواهي و خودبيني نيست.

انساني كه آسيب رسان نباشد، بلافاصله در برابر نيازهاي جمع باطني و نوع بشر پاسخگو خواهد بود و اين يكي از شاخصهاي انسانهاي كبير است كه قادرند به ريشه هاي دروني رفتارهاي ناهنجار بيروني افراد پي ببرند و از زاويهء معرفت و حكمت خويش، بطور واقعي همراهان خود را راهنمايي كنند و در سختي به آنها ياري رسانند.

انساني كه در افكار و رفتار خود مهربان است، در قضاوتهاي خود بسيار محتاط خواهد بود، حرفهاي اضافه نميزند و قابليت جلوگيري از اعمال و رفتار شتابزده را دارد و در حقيقت معرف روحي است كه ديگران را به باد نكوهش و انتقاد نمي گيرد. درنتيجه معبري امن جهت عبور و مرور نيروهاي عشق حقيقي و انرژيهاي معنوي خواهد بود كه شخصيت فيزيكي انسان را درخشان ميسازند و او را به سمت عملكردي صحيح راهبري ميكنند.

2. رسيدن به درجهء آزار ندادنِ همراهان، در معناي مثبت آن (نه در معناي منفي) به مفهوم گام برداشتن در آن طريقي است كه انسان را به آستانهء دروازهء وصل ميرساند. شايد در ابتداي شنيدن آموزشي كه پيرامون موضوع «آزار ندادن يكديگر» وجود دارد، تصور كنيد كه اين موضوع زياد هم حائز اهميت نميباشد و وارد ساختن موضوع وصل در اين بحث موردي ندارد.

اما كسي كه چنين مي انديشد، بايد بداند كه موضوع بحث ما آن بي آزاري نيست كه حاصل ضعف رفتاريِ انسان هايي است كه كمبود محبت دارند و حوصلهء هيچگونه دردسر و ماجراجويي را ندارند، زيرا اينگونه افراد در حقيقت درگير وجه منفي «آسيب نرساندن به ديگران هستند» اما خود از درون ذوب ميشوند و تمامي هارموني دروني خويش را نابود ميسازند و درنتيجه افرادي ناآرام خواهند بود. بلكه منظور نظر ما، آن بي آزاريِ مثبتي است كه حاصل هوشمندي و انديشهء خير و سيطرهء بر نفس و ادراك صحيح قوانين هستي است و انسان در نتيجهء آن داراي عملكردي متوازن خواهد شد.

آسيب نرساندن به همراهان و دوستان و افراد خانواده ، ريشه در نقاط ضعف زنان يا مرداني ندارد كه در جايگاه پاييني از مسير تكاملي قرار گرفته اند ودرنتيجه ابزار لازم وكافي جهت تخريب ديگران را بدست نياورده اند. بي آزاري بايد برآيند ادراك حقيقي و نظارت آگاهي بر شخصيت انسان باشد و درنتيجه آدمي در تمامي اعمال و رفتار و روزمرهء خويش مهربان خواهد بود. چنين انساني ظرفيت ورود به آگاهي و درك همراهان خويش رادارد و هنگاميكه به چنين مرتبه اي ميرسد، همه چيز را در پرتوي ياري رساندن به نوع بشر، فراموش ميكند.

3. باشد كه «نيروهاي نور» به پيش آيند و صف خدمت گزاران سيارهء زمين روز به روز طولاني تر شود. باشد كه «جوهر صلح» از كالبدهاي پايين به عنوان ابزاري جهت برقراري هارموني و آشتي استفاده كند. بگذار تا «جوهر نيت خير» بر اذهان ما حاكم باشد و درنتيجه جايي براي روحيهء نكوهش يكديگر و انتشار جر و بحثهاي ويرانگر وجود نباشد.
با آسيب نرساندن به يكديگر، ميتوانيم جمعي از خدمت گزاران واقعي را تربيت كنيم كه مسير را براي جريان سيال حياتي هموار ميسازد.
مهرباني، كليد رها ساختن سرشت مادون از دنياي توهمي و پديده هاي متجلي است.
4. در تعاليم باطني، بر موضوع مهرباني به يكديگر و همچنين به تطهير مراكزتوليد انرژي بسيار تاكيد شده است. با انجام تمرينات مربوط به پاكسازي مراكز انرژي، ما انسدادها را بر طرف ميسازيم و اجازهء ورود انرژيهاي بالاتر را ميدهيم.

5. در رفتار، گفتار و اعمال خود مهربان باشيم




حركت زائران به سمت بقعه متبرکه حضرت النبي خالد


  
 

در کوه های شمالی قریه گوگجه در بخش مراوه تپه و در محدوده دهستان تمران (تمر قره قوزی) بر فراز ارتفاعات گوگجه داغ، آرامگاه خالد بن سنان (ع) قرار دارد. این زیارتگاه در شمال شرقی شهرستان کلاله در استان گلستان واقع می باشد. این زیارتگاه منسوب به حضرت خالد بن سنان علیه السلام معروف به خالدنبی (ع) است که یکی از اولیا بزرگ و انبیاء دوره فترت بوده و آخرین مبلغ دین مسیح می باشد که مردم را به دین و آیین مسیحیت دعوت می کرده است.
این مکان مقدس در دورترین و بلندترین نقطه منطقه جرجان (منطقه گنبد فعلی) در بالای قله کوهی قرار دارد که این کوه از طرف شرق به کوه های باباشملک و از جهت شمال، جنوب و غرب به هزار دره اطراف پیوسته است به طوری که وقتی از بلندای آرامگاه خالدنبی به دامنه شمالی نگاه کنیم، تپه ماهورها و چین خوردگی های طبیعی که به امواج فرو نشسته دریا شباهت دارد، کاملا محسوس است.
آرامگاه حضرت خالد بن سنان (ع)، جدای از مکان مقدس و زیارتگاه از لحاظ چشم انداز طبیعی می تواند بهترین تفریحگاه برای بهره مند شدن سالم از طبیعت زیبای این منطقه باشد. در کنار این طبیعت زیبا در طرف شرق و جنوب و جنوب شرقی آرامگاه در منطقه ای نسبتا وسیع سنگ هایی باستانی با قدمت تاریخی قبل از اسلام به صورت میله ای و استوانه ای و چلیپا قرار دارد که به وسیله انسان تراشیده شده و با توجه به آثار موجود در منطقه، این آثار حکایت از آن دارد که هزاره پیشین در این منطقه تمدنی بوده است، که این خود یکی دیگر از جاذبه ها و دیدنی های این منطقه محسوب می شود. ولی متاسفانه این مکان مقدس و باستانی، بعلت محرومیت و دورافتادگی مورد بی توجهی قرار گرفته و فاقد نعمت برق بوده و دارای جاده ای صعب العبور، مخصوصا از فاصله شش کیلومتری بقعه که در فصل زمستان بعلت بارندگی های سیل آسا خرابی جاده را دو چندان کرده و باعث قطع ارتباط می گردد و تردد و رفت و آمد را برای زوار محترم و گردشگران عزیز بسیار مشکل می نماید.
در مورد امکانات رفاهی برای زائرین و گردشگران باید گفت که در اطراف بقعه خالدنبی (ع) سی و دو اتاق برای ستراحت زائرین، یک موتور مولد برق، یک باب انبار، یک باب مسجد، یک باب مغازه و تعدادی توالت و سه آب انبار می باشد که آب شیروانی های بناها در این آب انبارها جمع می شود و آب این مکان به این طریق از آب باران تامین می شود و این اقدامات نیز مرهون خدمات و زحمات حاج مراد دردی قاضی نخستین بانی و هیئت امنای این زیارتگاه می باشد.
Open in new window


خالدنبی برگ مبهمی از تاریخ انبیاء
خالدنبی از پیامبران تبلیغی و بدون کتاب می باشد؛ همچنین آخرین پیامبر مبلغ دین مسیح بوده و وظیفه اش ایجاب می کرد که به عنوان مبلغ دین به همه جا سفر کند و مردم را به پذیرش دین مسیح دعوت کند. از طرف دیگر چون خالدنبی در کشوری می زیسته که حاکم و اکثریت مردم آن کشور مسیحی بوده اند، حضرت دیگر لزومی نمی بیند که در میان مردمی که دین مسیحیت، مذهب رسمی آنان بود، به تبلیغ دین مسیح بپردازد، و بدین ترتیب آن حضرت برای انجام فریضه خود به عنوان مبلغ دین مسیح عازم سفر شد.
در دنباله با مطالعه کتابهای تاریخ متوجه خواهیم شد که در آن زمان به جز کشور ایران که خسرو انوشیروان پادشاه آن بود در اکثر کشورهایی که با عربستان و یمن همسایه بودند، مسیحیت، به عنوان دین رسمی به شمار می رفته است و نیز پادشاهان آن کشورها مسیحی بوده اند و به دین خود تعصب خاصی می ورزیده اند. اما در این بین در کشور ایران، آئین زرتشت، مذهب رسمی اکثر ایرانیان بود و چون خسرو انوشیروان در مقایسه با سایر پادشاهان، «نسبت به ادیان پادشاهی سهل گیر بود» (1)، مسیحیت و سایر ادیان و مذاهب نیز در بین ایرانیان رایج بوده است.
با توجه به مطالب اشاره شده و موقعیت و شرایطی که مسیحیت در آن زمان داشته، خالدنبی می توانسته از طریق عبور ازخاک کشورهای همسایه یمن، بدون درگیری و مشکلات، وارد خاک ایران شود.
حضرت خالد بن سنان (ع) در عدن که منطقه ایست مشرف به دریا، زندگی می کرده است، پس این احتمال نیز می تواند وجود داشته باشد که از این طریق خلیج عدن و از راه آبی مسیر خود را تا ایران طی نماید. با توجه به منابع و اطلاعات به دست آمده در اینکه حضرت خالد بن سنان معروف به خالدنبی، آخرین پیامبر مبلغ دین مسیح وارد ایران شد و آرامگاه وی در منطقه جرجان قرار دارد، هیچ شکی نیست. ولی اینکه آن حضرت چطور و از چه مسیری و راهی و به چه طریقی و در چه سالی وارد ایران شده، تا به حال هیچگونه منابع و اطلاعاتی که بیانگر این مطلب باشد به دست نیامده است.
آنچه به نظر نگارنده مسلم می باشد این است که حضرت خالدبن سنان علیه السلام در زمان پادشاهی خسرو انوشیروان برای تبلیغ دین مسیح به کشور ایران آمده، به منطقه جرجان می روند. این نکته نیز قابل بیان است که امکان اینکه خالدنبی از دست قوم و یا اقوامی فرار کرده و این ناحیه آمده، سپس به بلندترین نقطه آن ناحیه درفته اند، وجود دارد. حکایت های مختلفی در این باره گفته می شود که در آنها اشاره شده که خالدنبی و یارانش از دست قومی آتش پرست که قصد جان آنان را داشتند، گریخته و به بالاترین نقطه جرجان، که همان کوههای گوگجه داغ امروزی می باشد رفته اند.
در این حکایتها با اشاره به سنگ های موجود در اطراف مزار حضرت خالد بن سنان (ع) می گویند که بعد از صعود به بلندیهای کوه، خالدنبی و یارانش مشاهده می کنند که قوم مهاجمی که از دستشان فرار کرده اند نیز به تعقیب آنها به طرف کوه یورش برده اند. خالدنبی دست به دعا بر می دارد و از درگاه ایزد منان می خواهد که آنها را از دست این قوم برهاند. در این قسمت، حکایت به دو روایت آمده است، عده ای می گویند به اذن خدای تعالی آن قوم مهاجم، همه به سنگ تبدیل می شوند و عده ای نیز بر این قولند که «خالدنبی و یارانش برای رهایی از دست این قوم آتش پرست به خواست خداوند به سنگ تبدیل شده اند.» (2)

در بررسی این حکایت، به دو مورد بر می خوریم که صحت این مطالب را زیر سوال بده، مورد شک و تردید قرار می دهد. مورد اول اینکه اگر در منطقه جرجان، قومی آتش پرست زندگی می کرد، باید آثاری از آتشکده و پرستشگاه های این قوم در این منطقه و نواحی اطراف آن به دست می آمد و همچنین در هیچ جای تاریخ اشاره ای به اینکه در منطقه جرجان آتشکده ای وجود داشته و یا قومی خورشید پرست یا آتش پرست در این منطقه سکنی گزیده اند نشده است.
مورد دوم اینکه، سنگ هایی که در این حکایات گفته می شود انسان هایی هستند که به سنگ تبدیل شده اند، اولا باید گفت که شکل این سنگ ها هیچ شباهتی با آناتومی بدن انسان ندارد و فقط میله های سنگی می باشند، در گذشته در پای این میله های سنگی دو کرده سنگی به اندازه هندوانه وجود داشته است.
ثانیا مطالعات انجام شده نشان داده است که این سنگ ها از کوه های بلند این منطقه تهیه شده و جنس و نوع این میله های سنگی با جنس و نوع سنگ های کوه یکی می باشد. و اگر با دقت و ظرافت به بیرون و داخل شکستگی های برخی از این سنگها نگاه کنیم متوجه وجود سنگواره هایی به شکل صدف در این سنگها خواهیم شد. در دنباله حکایات در یکی دیگر از این حکایت ها گفته می شود که خالدنبی و یارانش به بالای کوه فرار می کنند، قوم مهاجم در پایین کوه و دامنه کوه های اطراف مستقر می شوند به طوریکه به بلندیهای کوه که خالدنبی و یارانش بر روی آن قرار دارند، دید کامل دارند. خالدنبی و یارانش در بالای کوه در دید دشمنان قرار داشتند باید از آنجا فرار می کردند به طوریکه دشمن متوجه غیبت و فرار آنان از بالای کوه نشود، پس خالدنبی و یارانش برای فریب دشمن و مطلع نساختن آنها از فرار خود از بالای کوه، شروع به تراشیدن میله های سنگی کرده اند که از فاصله های دور با سیاهی یک انسان اشتباه گرفته می شد. خالدنبی و یارانش این میله های سنگی را در زمین فرو بردند و دشمن با دیدن این میله های سنگی از فاصله دور، تصور کردند که خالدنبی و یارانش هنوز بالای کوه می باشند و در دید آنان قرار دارند. خالدنبی و یارانش با این کار خود تواستند از دست آن قوم فرار کنند. دشمن فریب خورده، بعد از چند مدت که خالدنبی و یارانش فرار کرده بودند، به بالای کوه رسیده با میله های سنگی روبرو شدند.
در بررسی این مطلب باید گفت که تراشیدن این همه سنگ، با تعدادی بیش از چند صد میله سنگی، در این مدت کم و با امکانات آن زمان، که در محاصره دشمن قرار داشتند کاری است غیر ممکن و در ثانی، روایت دیگری است که در آن بیان می شود که قوم مهاجم به بالای کوه یورش می برد. جنگ سختی بین خالدنبی و یارانش با قوم مهاجم در می گیرد. در این جنگ عده زیادی از هر دو طرف کشته می شوند و سنگ های مورد بحث ما در این منطقه، مربوط به سنگ قبرهای کشته های این جنگ می باشد. سنگهایی به شکل چلیپا یا صلیب مربوط به مسیحیان و سنگ های مربوط به قوم مهاجم می باشد و عده ای نیز گفته اند که سنگ قبرهای به شکل استوانه ای و چلیپا، نشان دهنده و قبور زن یا مرد می باشد.
در بررسی تاریخی موجود در این محل، هدف از نوشته حاضر، بررسی روایات و گفت ها و بحث های مربوط به این سنگ می باشد، در این روایات مبنا بر این گفته شده که وجود این سنگ ها با شخصیت حضرت خالدنبی (ع) ارتباط و تقارن تاریخی و زمانی دارند و به همین جهت در این مقاله، مبنای روایات موجود در مورد ارتباط سنگها با حضرت خالدنبی (ع) مورد بحث و بررسی قرار گرفته است و نگارنده این احتمال را نیز می دهد که وجود این سنگها بر فراز گوگجه داغ هیچگونه ارتباطی با شخصت و مزار حضرت خالدنبی (ع) نداشته باشد. به هر حال تایید یا رد این مطالب، بعد از حفاری و کاوش های علمی منطقه به دست باستان شناسان مقدور خواهد بود.
Open in new window


قصه خالد بن سنان (ع)
حضرت خالد (ع) در بلاد عدن در قوم خود ساکن بود.(3) در این زمان اتفاق عجیبی رخ داد، از سنگستان (4) آن دیار آتش عظیمی بیرون آمد. (5) دود ناشی از آتش، هوا را به گونه ای پر کرده بود که در روز روشن، هوا تاریک بود (6) و این آتش شب هنگام به گونه ای شعله ور می گشت و زبانه می کشید که مردم عرب به روشنایی این آتش، تا مسافت راه سه روزه، شتران خود را می چرانیدند. (7)
این آتش به نابودی کشتزارها و حیوانات روی آورد،(8) و هر کس که از نزدیک این آتش می گذشت او را می سوزاند.(9) چه بسا آتش با این عظمت، همه چیز را نابود می کرد.(10) بعضی از اعراب آن آتش را به خدائی (11) می پرستیدند (12) و خالد بن سنان العبسی که در آن بلاد دعوت دین عیسی علی نبیینا و علیه التحیه می نمود. (13) آن فرقه (14) را منع فرمود و از عذاب خدای تعالی ترسانید. (15) مردم به حضرت خالد علیه السلام گفتند که اگر ما را بدین و کیش خویش میخواهی این آتش را خاموش کن،(16) تا نشانه ای برای اثبات نبوت و پیامبریت باشد تا ما را در حق تو لغزشی پیش نیاید.(17) آن حضرت مسئول ایشان را به اجابت مقرون داشت (18) و خالد با ده رفیق شفیق (19) متوجه آن آتش شد (20) و آتش آهنگ ایشان کرد. (21) حضرت خالد عصای (22) خویش را به دست گرفته و به طرف آتش رفت و همچنان با عصایش بر آتش می زد (23) و با عصای خویش آن نار عظیم را خاموش گردانید.(24)
حضرت خالد به رفیقان گفت که تا با کفش هایشان بر آتش بزنند (25) و رفقا همین کار را کردند. (26) سرانجام آن آتش پیش ایشان گریخته و به چاهی فرو رفت.(28) آنگاه خالد بن سنان فرزندان (29) خویش (30) را طلب (31) کرد (32) و گفت: (33) من به داخل این چاه می روم (34) تا این آتش (35) را خاموش کنم (36) و هم اکنون شما را آگاه می کنم (37) که سه روز (38) بر لب این چاه صبر (39) کنید (40) و بعد از اینکه سه روز گذشت من را صدا کنید و بخوانید. (41) من به سلامت از چاه بیرون خواهم آمد (42) و شرط است که در این سه روز مرا صدا نکنید (43) که اگر این سه روز تمام نشده مرا صدا کنید (44) من از چاه بیرون می آیم (45) ولی با این کار خود موجب مرگ من خواهید شد و مرگ من در خواهد رسید.(46) ایشان این پیمان را استوار کردند (47) و آن حضرت برسر چاه آمد،(48) و فرمود: «بدی بدی کل هدی مود،(49) الی الله العلی،(50) لادخلنها و هی تلظی (51) و لا خرجن منها و ثیابی تندی»(52)
«هویدا شوید جمیع هدایتها که به خدا منتهی می شود، خداوند اعلی، داخل می شوم در آتش در حال زبانه کشیدن و بیرون می آیم از آن، در حالی که جامه های من نمناک باشد.»(53)
این را گفت (54) و حضرت خالد از پشت سر آتش به داخل چاه رفت (55) (فرو شد) (56) و آن آتش را خاموش کرد.(57) چون دو روز (58) از غیبت او گذشت فرزندان او دیگر تاب نیاوردند (59) و با خود اندیشیدند که مبادا پدر ما وداع جهان کرده باشد.(60) لاجرم گول شیطان (61) را خورده، بر سر چاه آمده،(62) بانگ برداشتند، (63) که ای پدر اگر زنده ای ما را از حیرت برآور، (64) چون فریاد و صدای فرزندان خالد بلند شد، خالد (ع) (65) از چاه بیرون آمد.(66)
عرق بسیاری کرده بود (67) و لباسهایش از عرق، تر شده بود، اما هیچ جایش نسوخته بود.(68) ولی آن حضرت در نتیجه فریاد و بانگ فرزندان خود، سردرد شدیدی داشت.(69) آن حضرت رو به آنان کرد و گفت: مرا ضایع ساختید و به وصیت من نپرداختید (70) و بدان عمل نکردید و همانطور که گفته بودم مرگ من فرا خواهد رسید و من از این جهان بیرون می شوم. (71) و خبر از مرگ خویش داد. (72)
حضرت خالد بن سنان رو به قوم خود کرده و به آنان گفت که اکنون شما را وصیتی کنم که من چون وداع جهان گویم (73) مرا در قبر نهید (74) و شما بر سر قبر من چهل روز اقامت کنید.(75) بعد از اینکه چهل روز گذشت یک گله گوسفند (77) پیدا خواهد شد (78) و حمار دم بریده (79) پیش روی آن گوسفندان خواهد بود (80) و آنگاه که در برابر قبر من رسیدند (81) آن حمار خواهد ایستاد،(82) وقتی این صحنه را دید آن حمار را بگیرید و بکشید و شکمش را شکافته و آن را بر قبر من بزنید، (83) و آنگاه، قبر مرا نبش کنید (84) تا من زنده از گور برخیزم (85) و شما را از احوال برزخ و قبر از روی یقین و مشاهده خبر دهم. (86) این را بگفت و بمرد. (87) پس فرزندان او جسد مبارکش را به خاک سپردند (88) و به موجب وصیتش، چهل روز بر سر قبر او اقامت کردند.(89) آنگاه دیدند (90) که طبق همان صفت که نشان داده بود، (91) اتفاق افتاد.
گله ای از گوسفندان و خری دم بریده که پیش روی گله حرکت می کرد و آن حمار در برابر قبر آن حضرت ایستاد. (92) مومنان قوم او (93) قصد کردند که بر حسب فرموده خالد (ع)، (94) قبر او را بگوشایند (95) و جسدش را بر آورند.(96) خویشاوندان آن حضرت گفتند که ما بدین کار رضا نمی دهیم تا مبادا از قبر بیرون نیاید و زنده نشود تا این سخن ها در دهان افتد.(97) و نیز، اولاد آن حضرت و عبدالله بن خالد بن سنان (98) از خوف عار، (99) گفتند: اینکار موجب سرزنش ما خواهد شد و برای ما نیکو باشد، زیرا که از این پس مردم عرب ما را اولادالمنبوش خواهند گفت و این عاری عظیم است. (100)
لاجرم، بواسطه حمیت جاهلیت وصیت او را بجای نیاوردند، (101) و نگذاشتند که کسی آن قبر را بشکافد و وصیت آن حضرت را ضایع گذاشتند. (102)

خالد بن سنان (ع) کیست؟
خالد بن سنان معروف به خالدنبی، در زمان فترت (فترت در اصل به دو معنی سکون و آرامش است و به فاصله میان دو جنبش و حرکت یا دو کوشش و نهضت و انقلاب نیز گفته می شود.) یعنی زمانی که میان رفع عیسی (ع) و بعثت محمد (ص) بود مبعوث گشته و در زمان فترت چهار پیغمبر آمده که سه پیامبر از بنی اسرائیل و چهارمین پیامبر از عرب بوده که او خالد بن سنان (ع) می باشد. (103)
خالد بن سنان از قبیله «بنی عبس بن بغیض» (104) که بر حسب نبوی پیامبری بود که قومش حق وی را نشناختند. (105)
چون مرگ خالد فرا رسید، قوم خود را به نزدیکی بعثت رسول اکرم خبر داد. (106) دختر خالد (ع) در سالخوردگی خدمت رسول الله رسید. (107) پیغمبر (ص) او را بزرگوار داشت و ردای مبارک را گسترده او را بر ردای خویش نشاند (108) و فرمود: «مرحبا بابنه نبی اضاعوه قومه» (مرحبا بر دختر پیغمبری که طایفه اش او را ضایع کردند و وصیت او را نکردند.) (109)
از قضا چنان اتفاق افتاد که حضرت رسول صلی الله علیه و آله سوره اخلاص را تلاوت کردند و فرمودند: «قل هو الله احد الله الصمد» (110) دختر خالد به او گفت: پدر من در حیات خویش این سوره را تلاوت می کرد. (111) و در حدیث آمده است که پیغمبر به او گفت: «مرحبا بابنه اخی». (112)
خالد در قوم خویش مقصد و ملجأ بود که در سواغ احوال و مصالح اعمال التجاء به درگاه او می کردند و مقاصد و حاجات خویش به عرض او می رسانیدند و ظفر بر نهج مطالب می یافتند و او مظهر اسم صمد بود و ذاکر رب خویش به اسم احد و صمد، لاجرم حکمت صمدیه به کلمه او اختصاص یافت. (113)
درباره خالد نوشته اند که: « فرشته خدای بر او ظاهر می گشت و جنابش را از حدیث بهشت و دوزخ و میزان و حساب و ثواب و عقاب روز جزا آگاه می ساخت. (114) و آن حضرت مردم را به شریعت عیسی (ع) دعوت می فرمود. (115)
آن حضرت بعد از مبعوث گشتن با قوم خود گفت که فرشته نزد من می آید که خازن نار است و با من از جنت و جهیم و بعثت و میزان و سایر احوالات آخرت حدیث می کند. (116) پس غرض خالد (ع) ایمان آوردن همه عالم بود به آنچه رسل کرام (ع) از احوال قبر و مواطن و مقامات برزخیه به عالمیان رسانیده اند تا رحمت باشد جمیع اهل عالم را (117)، چه او شرف قرب نبوت به نبوت محمد (ع) یافته بود، و می دانست که حضرت الهی به فیض فضل نامتناهی محمد را رحمت عالمیان ساخته است و به رسالت تامه اش نواخته. و خالد رسول نبود: (118) لاجرم خواست که از رحمتی که در رسالت محمدیه است حظی وافر حاصل کند. (119)
خالد بن سنان اظهار کرد به دعوی خویش اخبار و انباء را از برخی که بعد الموت است، و اظهار نبوت خویش در دنیا نکرد، و لهذا نبی ما (ص) فرمود:«انی اولی الناس بعیسی بن میم فانه لیس بینی و بینه نبی.»(120) یعنی: اول خلایق به عیسی بن مریم منم که در میان من و او پیغامبری که داعی خلق باشد بسوی حق و مشرع باشد نیست. و مراد از برزخ موطنی است در میان دنیا و آخرت، و آن غیر برزخی است که در میان عالم ارواح مثالی است و میان این نشأت عنصریه.
پس او دعوی نکرد اخبار را از آنچه در برزخ است مگر بعد از موت، پس امر کرد که نبش قبر او کنند و از او بپرسند تا اخبار کند که حکم در برزخ بر صورت حیات دنیا است تا بدین اخبار صدق همه رسل در آن اخبار که در حیات دنیا اخبار کردند ظاهر شوند. (121) پش قوم او وصیت او را ضایع کردند و رسول (ع) قومش را به ضایع شدن وصف نکرد، بلکه وصف کرد که به اضاعت وصیت نبی خویش را به مرادش نرسانیدند. (122) در قولی گویند که زندگی خالد، سیصد سال بعد از مسیح بوده و صحت این قول را فالوفده تایید کرده است، اگر اینچنین باشد، پیامبر اسلام از نوه های خالد بن سنان می باشد. (123)

معجزات حضرت خالد بن سنان (ع)

هر پیامبری برای اثبات پیامبری و نبوت خود، معجزه ای داشت، حضرت خالد بن سنان (ع) نیز از این قاعده مستثنی نبوده و دارای معجزاتی می باشد. در مقاله حاضر معجزات آن حضرت با توجه به استناد به منابع به دست آمده نوشته شده است.
مسعودی در کتاب مروج الذهب از طریق سعید بن کثیر بن عضیر المصری از پدرش از پدربزرگش از عکرمه از ابن عباس گفت که، رسول الله (ع) فرمود که خداوند، در زمان های قدیم، پرنده ای را خلق کرد که نام این پرنده را العنقا (سیمرغ) می گفتند.
نسل این پرنده در منطقه حجاز (عربستان کنونی) بسیار زیاد شد به طوریکه این پزنده ها، بچه های کوچک را می ربودند و به جاهای نامعلومی می بردند. مردم حجاز از دست این پرنده ها به حضرت خالد بن سنان (ع) که او پیامبری بعد از عیسی از قوم بنی عبس بود، شکایت کردند. آن حضرت دست به دعا برداشت و دعا کردند که نسل این چنین پرندگانی قطع شود. بعد از آن در این سرزمین فقط شکل چنین پرندگانی باقی ماند. (124)
یکی دیگر از معجزات حضرت خالد بن سنان (ع) آنست که آتش را که عرب به روشنایی آن راه سه روزه را می رود، (125) به ضرب عصایش، (126) به داخل چاهی فرو برد (127) و خود از عقب آتش وارد چاه شد (128) و آن را خاموش کرد و دیگر کس آن آتش ندید و حضرت خالدنبی بدون اینکه جایی از بدنش سوخته باشد از چاه بیرون آمد و فقط جامه هایش از عرق تر شده بود. (129)
از دیگر معجزات خالدنبی این می باشد که هر وقت خواستی باران بارد، سر به جیب فرو بردی و باران باریدن گرفتی تا بر سر نیاوردی باز نایستادی. (130)
و در دنباله با خواندن قصه خالد بن سنان (ع) که پیشتر گفته شد متوجه خواهیم شد بعد از اینکه خالدنبی به قوم خود گفت که مرا ضایع ساختید و به وصیت من نپرداختید، (131) آن حضرت خبر مرگ خویش داد و قوم خود را گفت که بعد از مرگش وی را دفن کنند و بعد از چهل روز یک گله گوسفند پیدا خواهد شد که یک حمار دم بریده پیش روی آن گوسفندان خواهد بود و آنگاه که در برابر قبر من رسیدند آن حمار خواهد ایستاد.
طبق فرموده های آن حضرت، چهل روز بعد، همانطور که ایشان فرموده بودند یک گله گوسفند که یک حمار دم بریده پیش روی آنان بود در برابر قبر آن حضرت رسیدند و آن حمار ایستاد. (132) با توجه به اینکه حضرت خالدنبی اتفاقی را که چهل روز بعد از مرگش روی داد را به قوم خود گفت و در ادامه فرمود که این اتفاق، نشانه ای خواهد بود تا در آن موقع نبش قبر او کنند و از او بپرسند تا اخبار کند که حکم در برزخ بر صورت حیات دنیاست تا بدین اخبار صدق همه رسل در آن اخبار که در حیات دنیا اخبار کنند ظاهر شوند.(133)
خالدنبی پیامبری بود که «فرشته خدای بر او ظاهر می گشت و جنابش را از حدیث بهشت و دوزخ و میزان و حساب و ثواب و عقاب روز جزا آگاه می ساخت.»(134)

اصل و نسب حضرت خالدنبی (ع)
خالد بن سنان العبسی (135) مشهور به خالدنبی از قبیله «بنی عبس بغیض» (136) می باشد و نسبت او به اسمعیل ذبیح (ع) می پیوندد. (137) در کتاب ناسخ التواریخ نسبت آن حضرت را اینطور نوشته اند که «خالد بن سنان بن غیث بن عیسی (ع)» (138) از جمله پیغمبران بزرگ است، و در کتاب ارجاء و جماجم، خالد بن سنان را از فرزندان مخزوم بن مالک عبسی دانسته اند، و در ادامه نوشته اند که در بنی اسماعیل پیامبری غیر از او قبل از حضرت محمد (ص) نمی باشد.(139)
ابن الکلبی (140) در مورد نسب آن حضرت این را گفت: «خالد بن سنان بن غیث بن مریطه بن مخزوم بن مالک بن غالب بن قطعه به عبس العبسی» (141)

سال ظهور خالدنبی (ع)
ولادت با سعادت محمد مصطفی (ص) در سال عام الفیل می باشد که طبق گفته تاریخ نویسان برابر با سال 570 میلادی است.
در کتاب ناسخ التواریخ، تاریخ ولادت حضرت محمد مصطفی را، 6163 سال بعد از هبوط آدم (ع) نوشته اند، در این کتاب تاریخ ظهور حضرت خالد بن سنان (ع) را 6123 سال بعد از هبوط آدم (ع) دانسته اند، یعنی فاصله زمانی بین ظهور خالد نبی و ولادت خاتم الانبیاء چهل سال می باشد. به عبارت دیگر حضرت خالد بن سنان (ع)، چهل سال قبل از ولادت خاتم الانبیاء به ظهور می رسد به طوریکه دختر خالد بن سنان در دوران پیری به خدمت رسول الله (ص) می رسد (142) و در حضور مبارک پیامبر، ایمان می آورد. (143) پس با توجه به توضیحات داده شده، حضرت خالد بن سنان (ع)، در سال 530 میلادی به ظهور می رسد.

محل دفن و مزار خالد بن سنان (ع)
« در کتاب الأصابه روایت شده است که حاکم به ابوحاتم الزاری گفته که شنیدم از پدر عبدالملک بن نصر و غره می گویند، در بین قیروان در وسط کوهی بلند، دریای مشاهده کردند و از راهی که از دریا تا کوه می رفت در بلندترین نقطه کوه غاری مشاهده کردند که در داخل غار مردی را دیدند به حالت خوابیده، پیچیده به لباس پشمی سفید که در قسمت سر، کاسه ای نیز وجود داشته، که هیچ تغییری نکرده بود و گروهی از جماعت آن منطقه گواهی دادند که این خالد بن سنان است. گفتم گواهی مردم آن منطقه دروغ است برای اینکه محل زندگی بنی عبس با توجه به منطقه ای که مشخصات آن را ذکر کردند، در کشور مغرب است. این حدیث را بزار و طبرانی از طریق قیس بن ربیع از سالم ذکر کرده است.» (144)
معتبرترین اطلاعات در مورد محل دفن و مزار حضرت خالدنبی از فرموده های حضرت محمد (ص) می باشد که در حدیثی می فرماید: « و یقال ان قبره بناحیه جرجان علی قله جبل یقال له خدا و قد قال فیه الرسول علیه السلام لبعض من بناته جاءته (یا بنت نبی ضیعه قومه) کذا فی الأسئله المقحمه.» (145)
بر طبق فرموده رسول اکرم «قبر حضرت خالد بن سنان در ناحیه جرجان بر روی قله کوهی که به آن خدا (146) می گویند قرار دارد و ...»
در مورد تاریخ فوت حضرت خالد بن سنان، تا به حال منابعی که در آن به تاریخ فوت آن حضرت اشاره ای شده باشد به دست نیامده است.

زیرنویس ها:
1- تاریخ ایران، از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانی، گردآورنده احسان یارشاطر، ترجمه حسن انوشه، دانشگاه کمبریج، چاپ 1373 شمسی، جلد سوم، قسمت اول، صفحه 239.
2- گلی، امین الله، سیری در تاریخ سیاسی اجتماعی ترکمن ها، صفحه 274.
3- خوارزمی، تاج الدین حسین به حسن، شرح فصوص الحکم، چاپ فارابی، 1368، چاپ دوم، جلد دوم، به اهتمام نجیب مایل هروی، ص 773- 770 ؛ میرزا محمد تقی سپهر، ناسخ التواریخ، چاپ اسلامیه، 1352 ش، ج 2، ص 336- 334.
4- (این مکان در زمین بنی عطفان می باشد)، مستوفی، حمداله، تاریخ گزیده، به اهتمام دکتر عبدالحسین نوائی، ص 61 ؛ جامع مفیدی، مستوفی بافقی، محمد مفید، به کوشش ایرج اعتبار، تهران 1340، فصل رابع، ص 856 ؛ لغت نامه، دهخدا، علی اکبر، ص 101 ؛ و در کتاب روضه الصفا، ج 1، این سنگستان را در دیار غیس دانسته اند.
5- شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 773- 770 ؛ ناسخ التواریخ، ج 2، ص 336- 334.
6- العسقلانی، شهاب الدین، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج 1، 1328، ص 469- 466 ؛ ناسخ التواریخ، ج 2، 336- 334.
7- میر خواند، محمد، روضه الصفا، 1338، ج 1، ص 491 ؛ ناسخ التواریخ، ج 2، ص 336- 334.
8- شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 773- 770.
9- تاریخ گزیده، ص 62- 61 ؛ لغت نامه دهخدا، ص 101، حرف خ، شماره 1
10- الاصابه فی تمییز الصحابه، ص 469- 466
11- الوهیت: جامع مفیدی، ص 856
12- تاریخ گزیده، ص 61 ؛ لغت نامه دهخدا، ص 101، حرف خ، شماره 1
13- جامع مفیدی، ص 856؛ ناسخ التواریخ، ج 2، ص 334.
14- فرقه: تاریخ گزیده، ص 61
15- جامع مفیدی، ص 856
16- روضه الصفا، ج 1، ص 491 ؛ ناسخ التواریخ، ج 2، ص 334 ؛ جامع مفیدی، ص 856 ؛ تاریخ گزیده، ص 61 ؛ لغت نامه دهخدا، ص 101.
17- ناسخ التواریخ، ج 2، ص 334
18- همان منبع
19- جامع مفیدی، ص 856 ؛ تاریخ گزیده، ص 61 ؛ لغت نامه دهخدا، ص 101.
20- همان منبع و شرح فصوص الحکم، ص 771.
21- تارخ گزیده، ص 61 ؛ لغت نامه دهخدا، ص 101.
22- خودی در دست گرفته بر آن می زد: جامع مفیدی، ص 856 ؛ خالد ذره داشت بر آتش می زد: تاریخ گزیده، ص 61 ؛ لغت نامه دهخدا، ص 101.
23- الرزکلی، خیرالدین، کتاب الاعلام، قاموس تراجم، بیروت 1984 م، المجلد الثانی، ص 296 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، الجزء السادس، ص 374 ؛ ابن الاثیر، کتاب الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 376 ؛ روضه الصفا، ج 1، ص 491 ؛ شرح فصوص الحکم، ص 771 ؛ ناسخ التواریخ، ج 2، ص 334.
24- روضه الصفا، ج 1، ص 491 ؛ تاریخ گزیده، ص 61 ؛ لغت نامه دهخدا، ص 101؛ جامع مفیدی، ص 856.
27- به همان مغازه که از آنجا بیرون آمده بود در آمد.:شرح فصوص الحکم، ص 771 ؛ ناسخ التواریخ، ج 2، ص 334 ؛ تفسیر روح البیان، الجزء السادس، ص 374 ؛ جامی، عبدالرحمن بن احمد، نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، تصحیح ویلیام چیتیک، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1370، ص 273- 272.
28- جامع مفیدی، ص 856؛ تاریخ گزیده، ص 61 ؛ لغت نامه دهخدا، ص 101.
29- آن قوم را گفت: روضه الصفا، ج 1، ص 491.
30- ناسخ التواریخ، ج 2، ص 334 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374 ؛ نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص 273- 272.
31- وصیت: شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 771.
32- نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص 272 ؛ ناسخ التواریخ، ج 2، ص 334.
33- همان منبع و تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374.
34- همان منبع و شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 771.
35- من به کشتن این آتش به این مغازه می درآیم: شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 771.
36- ناسخ التواریخ، ج 2، ص 334 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374 ؛ نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص 273.
37- ناسخ التواریخ، ج 2، ص 334.
38- همان منبع و شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 771 ؛ نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص 273 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374.
39- اقامت: ناسخ التواریخ، ج 2، ص 334.
40- شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 771 ؛ نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص 273 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374.
41- شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 771 ؛ ناسخ التواریخ، ج 2، ص 334.
42- نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص 273 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374 ؛ ناسخ التواریخ، ج 2، ص 334.
43- ناسخ التواریخ، ج 2، ص 334.
44- همان منبع و نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص 273 ؛ شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 771.
45- ناسخ التواریخ، ج 2، ص 334 ؛ شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 771 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374.
46- همان منبع و نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص 273.
47- ناسخ التواریخ، ج 2، ص 334.
48- همان منبع.
49- بدّا بدّا، کل هدیِ مؤدی: ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 376، کتاب الاعلام، قاموس تراجم، ج 2، ص 296.
50- ناسخ التواریخ، ج 2، ص 334.
51- همان منبع و الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 376 ؛ کتاب الاعلام، قاموس تراجم، ج 2، ص 296.
52- همان منبع.
53- ناسخ التواریخ، ج 2، ص 334.
54- همان منبع.
55- جامع مفیدی، ص 856 ؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، ص 466.
56- لغت نامه دهخدا، ص 101 ؛ تاریخ گزیده، ص 61.
57- ناسخ التواریخ، ج 2، ص 335.
58- همان منبع و نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص 273 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374 ؛ شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 771.
59- بی طاقت شدند: شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 771.
60- همان منبع و ناسخ التواریخ، ج 2، ص 335.
61- نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص 273 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374 ؛ شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 771 ؛ ناسخ التواریخ، ج 2، ص 335.
62- ناسخ التواریخ، ج 2، ص 335.
63- فریادی کردند: شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 771.
64- ناسخ التواریخ، ج 2، ص 335.
65- شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 772.
66- ناسخ التواریخ، ج 2، ص 335 ؛ نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص 273 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374 ؛ شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 772 ؛ جامع مفیدی، ص 856 ؛ تاریخ گزیده، ص 61 ؛ لغت نامه دهخدا، ص 101.
67- جامع مفیدی، ص 856.
68- همان منبع و تاریخ گزیده، ص 61 ؛ لغت نامه دهخدا، ص 101.
69- نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص 273 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374 ؛ شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 772 ؛ ناسخ التواریخ، ج 2، ص 335.
70- « صیعتمونی و أضعتم و وصیتی» : همان منبع.
71- ناسخ التواریخ، ج 2، ص 335.
72- نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص 273 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374 ؛ شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 772.
73- ناسخ التواریخ، ج 2، ص 335.
74- نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص 273 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374 ؛ شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 772.
75- ناسخ التواریخ، ج 2، ص 335.
76- نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص 273 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374 ؛ شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 772 ؛ ناسخ التواریخ، ج 2، ص 335.
77- همان منبع.
78- ناسخ التواریخ، ج 2، ص 335.
79- حماری ابتر: شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 772 ؛ نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص 273 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374 ؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، ص 466.
80- همان منبع و ناسخ التواریخ، ج 2، ص 335.
81- ناسخ التواریخ، ج 2، ص 335.
82- همان منبع و شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 772 ؛ نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص 273 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374 ؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، ص 466.
83- الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 376 ؛ ناسخ التواریخ، ج 2، ص 335.
84- همان منبع و علامه الدمیری، حیاه الحیوان الکبری، ص 145 ؛ ابن عربی، فصوص الحکم، به قلم ابوالعلا عفیفی، بیروت، دارالکتاب العربی، ص 213، شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 770 ؛ نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص 273 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374 ؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، ص 466.
85- همان منبع.
86- همان منبع و روضه الصفا، ج 1، ص 491.
87- ناسخ التواریخ، ج 2، ص 335.
88- همان منبع.
89- همان منبع و شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 770 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374 ؛ نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص 273.
90- ناسخ التواریخ، ج 2، ص 335.
91- شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 770 ؛ نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص 273.
92- همان منبع و ناسخ التواریخ، ج 2، ص 335 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374.
93- قوم عبس: ناسخ التواریخ، ج 2، ص 335.
94- همان منبع.
95- شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 770 ؛ نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص 273 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374.
96- ناسخ التواریخ، ج 2، ص 335.
97- همان منبع و روضه الصفا، ج 1، ص 491.
98- الاصابه فی تمییز الصحابه، ص 469- 466.
99- شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 770 ؛ نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص 273 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374.
100- همان منبع و ناسخ التواریخ، ج 2، ص 335.
101- شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 770 ؛ نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص 273 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374.
102- همان منبع و ناسخ التواریخ، ج 2، ص 335.
103- کاشانی، ملا فتح اله: تفسیر خلاصه منهج الصادقین، 1363، ج 1، سوره مائده، جزء 6، ص 382 ؛ مکارم شیرازی، ناصر: تفسیر نمونه، تهران 1361، ج 4، جزء 6، ص 332 ؛ روضه الصفا، ج 1، ص 491 ؛ امام فخر رازی، التفسیرالکبیر، ج 11، ص 194، تفسیر روح المعانی، ج 6، ص 103 ؛ الواعظ الکاشفی، ملا حسین: تفسیر حسینی، لاهور کراچی، 1373، سوره مائده، ص 235 ؛ الصاوی علی الجلالین، سوره مائده، ج 1، ص 275 ؛ الزمخشری، جاراله: کتاب الشکاف، 1397 ه ، 1977 م، الجزء الاول، ص 619 ؛ تفسیر روح البیان، ج سابع، الجزء الثانی و العشرون، سوره یاسین، ص 368 ؛ تفسیر روحالبیان، سوره مائده، الجزء السادس، ص 374، الفتوحات الالهیه (تفسیر جمل)، سوره مائده، ص 503 ؛ تفسیر جلالین، حاشیه کلام، ص 97 ؛ لباب التأویل فی المعانی التنزیل، ج 1، ص 443 ؛ شیخ زاده، محی الدین، تفسیر القاضی البیضاوی، ص 104، حاشیه کلام ؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، ص 469- 466.
104- آیتی، ابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، تجدید نظر و اضافات دکتر ابولقاسم گرجی، تهران، 1369، چاپ پنجم، ص 17.
105- حیاه الحیوان الکبری، ص 145؛ ناسخ التواریخ، ج 2، ص 336- 334 ؛ مروج الذهب، ج 1، ص 67؛ الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 376 ؛ تفسیر روح البیان، سوره یاسین، ص 368 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374 ؛ تفسیر جلالین، حاشیه کلام، ص 97 ؛ لباب التأویل فی المعانی التنزیل، ج 1، ص 443؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، ص 469- 466 و 154 ؛ الاعلام، ج 2، ص 284 ؛ لغت نامه دهخدا، ص 101؛ شرح فصوص، ج 2، ص 773- 770؛ نقد النصوص، ص 273- 272.
106- معارف ابن قتیبه، ص 29- 28؛ مروج الذهب، ج 1، ص 68؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، ص 466.
107- شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 773- 770 ؛ ناسخ التواریخ، ج 2، ص 336- 334 ؛ روضه الصفا، ج 1، ص 491؛ الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 376 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374 ؛ الاعلام، ج 2، ص 296 ؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، ص 466.
108- همان منبع.
109- شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 773- 770 ؛ نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص 273- 272 ؛ لباب التأویل فی المعانی التنزیل، ج 1، ص 443؛ تفسیر جلالین، حاشیه کلام، ص 97 ؛ تفسیر روح البیان، سوره یاسین، ص 368 ؛ ناسخ التواریخ، ج 2، ص 336- 334 ؛ مروج الذهب، ج 1، ص 67 ؛ لغت نامه دهخدا، ص 101؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، ص 466 و 154؛ الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 376؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374؛ الاعلام، ج 2، ص 284.
110- روضه الصفا، ج 1، ص 491 ؛ حیاه الحیوان الکبری، ص 145 ؛ مروج الذهب، ج 1، ص 68 ؛ ناسخ التواریخ، ج 2، ص 336- 334 ؛ معارف ابن قتیبه، ص 29- 28.
111- همان منبع و الاصابه، ص 466.
112- تاریخ الخمیس، ج 1، ص 199 ؛ الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 131 ؛ الاصابه، ص 466.
113- شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 773- 770 ؛ الصمد: نقل از شرح کاشانی، ص 324 ؛ نقد النصوص، ص 273- 272.
114- ناسخ التواریخ، ج 2، ص 336- 334.
115- همان منبع و جامع مفیدی، ص 856.
116- روضه الصفا، ج 1، ص 491.
117- شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 773- 770.
118- همان منبع.
119- همان منبع.
120- این روایت با اختلاف جزئی در احمد بن حنبل، ج 2، ص 437 آمده است. روایات شبیه به این مضمون نیز فراوان است، ولی معمولا با اضافه مطالب دیگری مانند «أنا أولی الناس بابن مریم، و الانبیاء أولاد علات، لیس یینی و یینه نبی.» ؛ بخاری، انبیاء، 48 (ج 4، ص 203)- رک: المعجم المفهرس، ج 6، ص 333، س 19- 18.
121- شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 773- 770 ؛ فصوص الحکم بقلم ابولعلا عفیفی، ص 213.
122- همان منبع.
123- الاعلام، ج 2، ص 296.
124- الاصابه، ص 466.
125- ناسخ التواریخ، ج 2، ص 336- 334.
126- الاعلام، ج 2، ص 296 ؛ الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 376 ؛ شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 773- 770 ؛ روضه الصفا، ج 1، ص 491 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374.
127- جامع مفیدی، ص 856 ؛ تاریخ گزیده، ص 62- 61 ؛ نقد النصوص، ص 273- 272 ؛ شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 773- 770 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374 ؛ ناسخ التواریخ، ج 2، ص 336- 334 ؛ لغت نامه دهخدا، ص 101.
128- جامع مفیدی، ص 856 ؛ تاریخ گزیده، ص 62- 61 ؛ لغت نامه دهخدا، ص 101.
129- همان منبع.
130- تاریخ گزیده، ص 62- 61 ؛ لغت نامه دهخدا، ص 101.
131- نقد النصوص، ص 273- 272 ؛ شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 773- 770 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374 ؛ ناسخ التواریخ، ج 2، ص 336- 334.
132- همان منبع.
133- فصوص الحکم، ص 213 ؛ شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 773- 770.
134- ناسخ التواریخ، ج 2، ص 336- 334 ؛ روضه الصفا، ج 1، ص 491.
135- الکشاف، جزء 1، ص 619 ؛ جامع مفیدی، ص 856 ؛ الاعلام، ج 2، ص 296 ؛ تفسیر بیضاوی، ص 104 (حاشیه کلام) ؛ الاصابه، ص 469- 466 ؛ لغت نامه دهخدا، ص 101 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374 ؛ حیاه الحیوان الکبری، ص 145؛ التفسیر الکبیر، ج 11، ص 194؛ الکامل، ج 1، ص 376.
136- تاریخ پیامبر اسلام، ص 17.
137- ناسخ التواریخ، ج 2، ص 336- 334 ؛ روضه الصفا، ج 1، ص 491.
138- ناسخ التواریخ، ج 2، ص 336- 334.
139- الاعلام، ج 2، ص 296 ؛ لغت نامه دهخدا، ص 101 ؛ الاصابه، ص 469- 466.
140- ابن الکبی: هشام ابن محمد معروف به ابن الکبی (وفات 204 ق/ 819 م یا 206 ق/ 821 م) مورخی که درباره تاریخ باستان می نوشت. رک: کتاب تاریخ ایران، ج 3، قسمت اول، ص 710.
141- الاصابه، ص 469- 466.
142- شرح فصوص الحکم، ج 2، ص 773- 770 ؛ ناسخ التواریخ، ج 2، ص 336- 334 ؛ روضه الصفا، ج 1، ص 491؛ الکامل، ج 1، ص 376 ؛ تفسیر روح البیان، سوره مائده، ص 374؛ الاعلام، ج 2، ص 296 ؛ الاصابه، ص 469- 466؛ نقد النصوص، ص 273- 272 ؛ ؛ لغت نامه دهخدا، ص 101؛ حیاه الحیوان، ص 145 ؛ روح المعانی، ج 6، ص 103؛ تاریخ گزیده، ص 62- 61.
143- الکامل، ج 1، ص 376.
144- الاصابه، ص 469- 466.
145- تفسیر روح البیان، سوره یاسین، ص 368.
 
محمود پایدار 

اصحاب الرس قرآن همان داهه های شرق دریای خزر بوده اند






اصحاب الرس قرآن همان داهه‌های شرق دریای خزر بوده اند
منابع کهن اسلامی به درستی رهبر ملکوتی اصحاب الرس را با خالد بن سنان رهبر ملکوتی منطقه ترکمن صحرا مربوط ساخته اند.
حنظله بن صفوان و خالد بن سنان اساطیر اسلامی در اصل نامهایی بر خدای قوم داهه، تورک هستند


نگارنده قبلاً دلایل یکی بودن ابراهیم خلیل الله و صالح و ایوب قرآن با گئوماته زرتشت را ذکر کرده است، در اینجا هم ابتدا بر این باور شدم که ظاهرا ازیک اسم کهن دیگر زرتشت سخن در میان است ولی این دلیل با دلیل منطقی کنار زده شد چه در نزد اعراب یعنی حنظله (تلخ کام) بن صفوان(دوست خالص= خلیل یا سفید و درخشان) پیامبر اصحاب رس و خالد(جاودانی) ملقب به عبسی (خشمگین) فرزند سنان (ایزد رعد)، که نظیر همسان اسلامیش یعنی ابراهیم خلیل الله، پیامبر و منجی حنفا محسوب شده و در رابطهً متقابل با آتشهای مقدس، نزد ترکمنان خصوصا در رابطه با توتم فالوس است، سخن بگوئیم. به طوری که از معانی لفظی این اسامی بر می آید شخصی که در تاریخ کهن اختصاصاً دارای لقب صفوان (خلیل درخشان) بوده گئوماته زرتشت (سپیتاک، هوشنگ پیشدادی) پسر سپیتمه جمشید (سرور موبد بزرگ درخشان) می باشد. نامهای ۱۲ شهر اصحاب رس که هریک به نام یک امشاسپند زرتشتیان است گواه صادق ارتباط این مردم با ایران کهن است. ولی در اینجا در اساس با داستان خدایان سرو کار داریم گرچه به نظر میرسد نام حنظله از سوی دیگر در اساس مشابهه همان نام هیتال پادشاه هپتالان (هونهای سفید= صفوان) می باشد که در سال ۴۲۵ میلادی با لقب افتالیتو(هبطال) به معنی رئیس، تاج شاهی بر سر گذاشت. وی با دویست و پنجاه هزار سپاه از جیحون گذشته و به ایران حمله آورد. اما بهرام گور با لشکری اندک در مرو رود بر وی شبیخون زد و او را شکست داد.


این پادشاه یفتالی را بکشت و تاج او را به آتشکدهً آذرگشنسب در رغهً آذربایجان فرستاد. اعقاب وی در سمت افغانستان و ماوراءالنهر حکومت نموده و بر جاده تجارتی معروف جهان کهن موسوم به جادهً ابریشم مسلط شدند. معهذا در اینجا با مردم و خدای قبیله ای مردمی سرو کار داریم که در تواریخ اساطیری معروف به اصحاب الرّس (یعنی صاحبان دامها یا جاده یا رود سیلابی گل آلود) و خالد سنان (ایزد جاودانی رعد) یا غیث سنان (رعد باران) گردیدند. از این میان معنی سومی یعنی دارندگان رود سیلابی و گل آلود برای نام اصحاب الرسّ مناسب می افتد و از این رود نه رود ارس حالیه (ارخش، به ایرانی معنی گل آلود و کدر) بلکه اترک (تیز و سیلابی) مناسب می افتد. جالب است که هرودوت اترک و ارس و جیحون و ولگا را جملگی تحت نام آراکس (ارخش= ارس یعنی کدر و نادرخشان) معرفی نموده است مطایق منابع کهن یونانی کوه بابای سرزمین افغانستان و علی الخصوص البرز به مکان سیمرغ معروف بوده اند. در اوستا نام کوه ایشکت اوپائیری سئنه (قلهً آشیانه سیمرغ) نامیده شده است. معهذا در احادیث اسلامی کوه نشیمن عنقا/سیمرغ را کوه قاف شمالی (اورال یا البرز) در منطقهً اصحاب الرّس ذکر میکنند.


می دانیم سیمرغ اساساً تحت نامهای زروان [نزد هوریان] و آنزو [نزد سومریان]، خدای قبیله ای و توتم بومیان کهن فلات ایران و همچنین قبایل پارسی بوده است. اما در هر صورت در اینجا نام خالد سنان در معنی ایزد جاودانی رعد (=تور، ایزد سکایی و اسکاندیناویایی)، تورک (ترک، ایزد سکائیان سمت جنوب شرقی دریای سیاه)، به وضوح یادآور ایزد رعد داهه ها (تورانیان) و تگی ماسادس (خدا پهلوان بزرگ) نزد اسکیتان است که ایرانیان وی را در مقام نیای اساطیری سکاها تور و هونها قوار (خداوند آسمان) می نامیده اند. اخیرا بانوی گرامی رقیه باقری از قبرستانی با توتم پرتعداد فالوسهای بزرگ و شاخ حیوانات را با تصاویر مربوطه ایشان در ترکمنستان همچنین افزودند که مقبره ای منسوب به خالد ابن سنان در سمت رود اترک وجود دارد که از عهد مسلمین به عنوان مکان اصحاب الرّس و خالد بن سنان (در اصل خالد سنان) معروف بوده است. ایشان یادآوری به جایی هم در باب پرستش توتم فالوس در نزد ترکان باشقیر شمال دریای خزر در عهد سفر ابن فضلان دادند گرچه بعید است که این گورستان مربوط به باشقیرها یا هپتالان باشد.


چون مردمی که از عهد دیرین باشندگان این دیار بوده اند همان داهه ها (تورها، ترکها) هستند که بعد از آمدن اوزبکها (فرمانروایان ترک) از سوی ایشان به نام ترکمن (رعیتهای ترک) خوانده شده اند. حتی نامهای منسوب به اقوام ترکان شمال یعنی خزر و پچنگ و قبچاق را نیز در زبان ترکی می توان به معنی عصبانی (= تورانی) گرفت. ایزد تور اسکاندیناوی غالب سجایای اصل سکایی خود از جمله بزکوهی را به عنوان مرکب خویش حفظ کرده است. نام بزکوهی (به زبان سکایی یعنی شکا، سکا) به ترکی یاغمورآت به صورت یموت در اسم قبیله بزرگ ترکمنی زنده مانده است. بنابراین گوزن (مه سکا) توتم سکائیان آریایی از جمله مه ساگتها (آلانها) به عنوان مرکب خورشید و سکا (شکا، بزکوهی) به عنوان توتم و مرکب ایزد رعد سکائیان اعم از آریایی و آلتایی به شمار می آمده است.


سرانجام لّب مطالب اساطیری مربوط به این هردو نام خدایگانی/پیامبرانه را خالد سنان و حنظله ابن صفوان را که در رابطه سیمرغ آسمانی اهورایی (ایندرهً قو سوار) و سیمرغ اهریمنی هستند در مقالهً سیمرغ پرندهً حکمت و معرفت در سایت فرهنگی تبیان بیان شده است؛ لذا ما به نقل مندرجات این مقالهً تحقیقی بسنده می کنیم.


● سیمرغ پرنده حکمت و معرفت


در فرهنگها آمده است، به ضّم ثالث عنقا را گویند و آن پرنده ای بوده است که زال پدر رستم را پرورده و بزرگ کرده، و بعضی گویند نام حکیمی است که زال در خدمت او کسب کمال کرد (برهان – آنندراج- برهان جامع)


در ذیل کلمه «سیرنگ» آمده است: به معنی سیمرغ زیرا که سی رنگ دارد (رشیدی) – سیرنگ بروزن بیرنگ پرنده ایست که آنرا سیمرغ و عنقا خوانند و عنقای مغرب همانست و آن را بسبب آن عنقا گویند که گردن او بسیار دراز بوده است و کنایه از محالات و چیزی که فکر بدان نرسد و اشاره بر ذات باریتعالی هم هست (برهان قاطع) – مرغ داستانی معروف مرکب از دو جزء سین یا سئینه و مرغ . سئینه به لغت اوستا مرغ شکاریست و بشکل سین در کلمه سیندخت مانده و سیمرغ در اصل سین مرغ بوده است. این مرغ نظیر عنقاء عربیست (فرهنگ شاهنامه)- و در کتبی که قدما راجع به حیوانات و طیور نوشته اند یا ضمن «علوم اوایل» از این اجناس اسم برده اند آمده است: «عنقا که آنرا به پارسی سیمرغ گویند. او را در جهان نام هست اما نشان نیست و هر چیزی را که وجود او نادر بود به عنقای مغرب تشبیه کنند. و در بعضی از تفاسیر آورده اند که در زمین اصحاب رس کوهی بود بس بلند بهر وقتی مرغی بس عظیم با هیأتی غریب و پرهای او بالوان مختلف و گردنی به افراط دراز که او را بدان سبب عنقا گفتندی و هر جانوری که در آن کوه بودی از وحوش و طیور صید کردی و اگر صیدی نیافتی از سر کوه پرواز کردی و هر جا کودکی دیدی برداشتی و بردی و چون آن قوم ازو بسیار در رنج بودند پیش حنظلهٔ بن صفوان رفتند که پیغمبر ایشان بود و ازو شکایت کردند.


حنظله دعا کرد حقتعالی آتشی بفرستاد و آن مرغ را بسوخت. و زمخشری در ربیع الا برار آورده است که حقتعالی در عهد موسی (ع) مرغی آفرید نام او عنقا و از چهار پای بود و از هر جانب او رویی مانند روی آدمی و او را همچو او جفتی بیافرید و ایشان در حوالی بیت المقدس بودندی و صید ایشان از وحوش بودی که با موسی (ع) انس داشتند و چون موسی بدار بقا پیوست ایشان از آن زمین نقل کردند و بزمین نجد فرود آمدند و پیوسته کودکان را می بردند و طعمه می ساختند. چون خالدبن سنان العبسی بعد از عیسی (ع) به تشریف نبوت سرافراز گشت اهل حجاز و نجد از آن مرغ شکایت کردند (و) او دعا کرد حقتعالی بدعای خالد بن سنان نسل ایشان را منقطع کرد و جز نام ایشان در جهان نماند و بعضی گویند بدعای حنظله ایشان را به بعضی از جزایر محیط انداخت و در آن جزایر فیل و کرگدن و ببر و جاموس و بیشتر حیوانات باشند لیکن او جز فیل را صید نکند و اگر فیل نیابد تنین یا مار بزرگ صید کند و دیگر حیوانات را بواسطه آنکه مطیع اویند متعرض نشود (نفایس الفنون ج ۲ص۱۵۰) – دمیری در حیاهٔ الحیوان ذیل عنوان عنقاء المغرب آورده است که مرغیست عجیب بسیار دور پرواز و در کوهها بیضه نهد و گویند او را باین جهت بدین اسم خوانده اند که در گردنش طوق سپید رنگی است و گفته اند او پرنده ایست نزدیک مغرب الشمس – و قزوینی آورده است که از حیث جثه و خلقت بزرگترین مرغان است، فیل را می باید همانطور که غلیواج موش را رباید، هنگام پروز از بال او صدایی چون صدای رعد قاصف و سیل برخیزد و هزار سال زندگی می کند و چون پانصد سال شد جفت گیری می نماید و هنگام بیضه گذاشتن درد شدیدی حس می کند- ارسطا طالیس در نعت این پرنده آورده است که پرنده ایست شکاری و در منقار او قدحهای بزرگ برای شرب آب تعبیه شده است. ... او را شکمی است چون شکم گاو و استخوانی چون استخوان درندگان و او بزرگترین پرنده گوشتخوار است (دمیری ذیل عنقاء المغرب). اما این مرغ پرنده ایست آریائی که نامش در اوستا بصورت SAENO MEREGHO (برهان قاطع ص ۱۲۱۱) و در پهلوی SEN- MURV یا سیمرغ پیشوا و سرور همه مرغان و اولین مرغ آفریده شده است (بندهش ف ۲۴ بند۱).


در کتاب CULTS AND LEGENDS OF ANCIENT IRAN AND CHINA از مرغی چینی بنام "SIEN – HO" اسم برده شده است که مولف کتاب آنرا کلنگ ترجمه کرده و با سئنه اوستائی و یا مرغ دیگر در اوستا بنام VAREGHAN (بال زن) که مترجمین آنرا عقاب و شاهین ترجمه کرده اند مقایسه نموده است (ص۴۶ تا ۵۲) و حکایت سیمرغ افسانه ای شاهنامه را نیز با افسانه ای مانند آن که در آثار چینی موجود است تطبیق نموده (ص ۱۳ تا ۱۸) و فصلی راجع به سیمرغ و مرغ رخ چینی آورده است. (ص ۱۲۲) مرحوم صادق هدایت که نسخه ای ازین کتاب را بمن داد در حاشیه ص ۱۵ کتاب که بحث راجع به سیمرغ است نوشته است سیمرغ باید سیمرغ = مرغ چین باشد. – در اوستا و آثار پهلوی آشیانه این مرغ بلند پرواز در بالای درختی است که در میان اقیانوس فراخ کرت واقع است. هر وقت که از روی آن درخت برمی خیزد هزار شاخه از آن می روید و هر وقت که بروی آن فرود می آید هزار شاخه از آن شکسته تخمهای آنها پاشیده و پراکنده می گردد (ر. ک: یشتهاج ۱ حاشیه ص ۵۷۵ تا ۵۷۷) و نیز در فروردین یشت از کسی باسم SAENA AHUM STUT نام برده شده است که نماز اهون (یثااهو) را بجای می آورد و در فقره ۱۲۶ همین یشت از سه تن یاد شده که از خاندان سئن هستند و در کتاب هفتم دینکرد فصل ۶ بند ۵ آمده «در میان دستوران راجع به سئن که او صد سال پس از ظهور دین متولد شد و دویست سال پس از ظهور دین در گذشت او نخستین پیرو مزدیسناست که صد سال زندگی کرد و با صد نفر از مریدان خویش بروی این زمین پدید آمد.»


(یشتها ج ۲ حاشیه ص ۸۲) بی شک بین دو مفهوم سئنه اوستائی و سیمرغ فارسی یعنی اطلاق آن مرغ مشهور و نام حکیمی دانا رابطه ای موجود است. برای توضیح این معنی ر. ک. (ح – برهان از دکتر معین ص ۱۲۱۱) و برای اطلاع بیشتر از افسانه های مربوط به سیمرغ در آثار فارسی بمقاله فاضلانه همان مولف دانشمند در مجله ایران لیک، جلد ۲۸، شماره ۱، ص۱۱-۱ رجوع شود که در آن از جمله می نویسند: «در روایات و داستانهای ملی ما (شاهنامه) سیمرغ بدوگونه جلوه کرده است، نخست اسم نوع پرنده ای عظیم الجثه است که بر فراز کوه آشیانه و نیرویی بزرگ و قدرتی عظیم دارد ولی او نیز فانی گردد.»- رستم در خوان پنجم از هفت خوان باین سیمرغ بر می خورد و او را می کشد (ر. ک. شاهنامه ج ۳ ص ۲۷۱ و شاهنامه ثعالبی ص۱۴). «دوم اسم خاص ظاهراً پرنده ای از نوع اول که دارای دانش و حکمت است و در داستان وی بویی از بقا استشمام می شود و همین سیمرغ که یاد آورسئنه اوستاست.» – این سیمرغ بشرحی که در شاهنامه باید دید تن نوزادی را که پدرش سام او را بدور افکنده بود به البرز کوه می برد تا خوراک جوجگان خویش سازد ولی از جانب بارگاه الهی:


بسیمرغ آمد صدایی پدید


که ای مرغ فرخنده پاک دید


نگهدار این کودک شیرخوار


کزین تخم مردی در آید ببار


سیمرغ هم بنا بامر حق به تربیت زال همت می گمارد تا جوانی برومند می شود و چون خبر او به سام می رسد برای یافتن فرزند به البرز کوه می رود و به مکمن سیمرغ می رسد که:


یکی کاخ بد تارک اندر سماک


نه از رنج دست و نه از آب و خاک


و سیمرغ از واقعه آگاه می شود زال را که به آواز سیمرغ سخن می گفت و همه هنرها آموخته بود وادار می کند که نزد پدر رود و از پر خویش باو می دهد تا در هنگام سختی بر آتش افکند تا سیمرغ به مدد او شتابد چون او را نزد پدر می آورد سام:


فرو برد سر پیش سیمرغ زود


نیایش همی بافرین بر فزود


که ای شاه مرغان ترا دادگر


بدان داد نیرو و ارج و هنر


که بیچارگانرا همی یاوری


به نیکی بهر داوران داوری


ز تو بدسگا لان همیشه نژند


بمان همچنین جاودان زورمند


(ر. ک. : شاهنامه ج ۱ ص ۱۰۶ تا ۱۱۳)


سیمرغ دو بار در هنگام سختی بفریاد زال می رسد یکی هنگام زادن رستم که بعلت بزرگی جسم از زهدان مادر بیرون نمی آمد و کار رودابه - زن زال و مادر رستم - به بیهوشی مرگ می کشد و زال ناچار پری از سیمرغ را در آتش می نهد و او حاضر می شود و دستور می دهد تا شکم مادر را بشکافند و فرزند را بیرون آورند و گیاهی را با شیر و مشک بیامیزند و بکوبند و در سایه خشک کنند و پس از بخیه زدن شکم رودابه بر آن نهند و پر سیمرغ بر آن مالند تا بهبود یابد (ر. ک: شاهنامه ج ۱ ص ۱۷۶) دوم در جنگ رستم و اسفندیار که چون رستم در مرحله اول جنگ از اسفندیار شکست می خورد و مجروح و افکار به خانه بر می گردد زال برای بار دوم پر سیمرغ را در آتش می نهد و سیمرغ حاضر می شود:
چو سیمرغ را دید زال از فراز
ستودش فراوان و بردش نماز
به پیشش سه مجمر پر از بوی کرد
ز خون جگر بر رخش جوی کرد


سیمرغ این بار هم بشرحی که در شاهنامه باید دید زخمهای رستم را علاج می کند و او را بدرخت گز که در ساحل دریای چین می رویید، راهنمایی می کند و تیری دو شاخ که قاتل اسفندیار بود به او می دهد (ر. ک. شاهنامه ج ۳ ص ۳۵۵ تا ۳۵۸ و شاهنامه ثعالبی ص ۱۶۹). داستانهای مذکور سبب شده که سیمرغ (سیرنگ) را حکیم و دانایی باستانی تصور کنند. «در رساله (زردست افشار) ترجمه دادپویه ابن هوش آئین از رسائل فرقه آذر کیوان جملاتی حکمی از او تحت عنوان «حکیم کامل مرتاض سیمرغ که از دوری از جهانیان و اعراض از اغراض فاسده فانیه دنیویه او را بدین نام یعنی عنقا خواندند» نقل کرده است- در نزد صابیان عراق داستان دلکش «سیمرغ و هرمز شاه» متداول است و نیز در داستانهای عامیانه (فولکلور) ایران حکایتهای لطیف از سیمرغ باقی است از جمله داستان «دژ هوش ربا» و «سیمرغ (مرغ) هادی و راهبر بسوی مرغ حکیم.» (ایران لیک ذیل مقاله سیمرغ) برای اطلاع از تعبیرات دیگر در باره سیمرغ رجوع شود به:


THE DOG- BIRD, SENMURV – PASKUDJ تالیف C. TREVER طبع لنین گراد، ۱۹۳۸ و نیز مقاله "THE SENMURV" توسط P.O. HARPER در THE METROPLITAN MUSEUM OF ART BULLETI سال ۱۹۶۱ ص ۹۵ و بعد، و به مقاله E. BENVENISTE


بنام: ,"LES NOMS DE L, OISEAU EN IRANIAN"


سیمرغ در قصص انبیاء: جویری در قصص الانبیاء خود، در ذیل عنوان «حدیث سلیمان با سیمرغ» حکایتی مفصل آورده است و مختصر آن اینست که در محضر سلیمان سخن از قضا و قدر می رفت و سیمرغ منکر آن شد و گفت من قضای الهی را بگردانم. سلیمان گفت دختر و پسری از دو پادشاه در مشرق و مغرب زمین بوجود آمده اند و حکم قضاست که این دو با هم ازدواج کنند. اگر می توانی این قــَدَر بگردان. سیمرغ بهوا شد تا بدانجا رسید که مملکت مغرب آنجا بود نگاه کرد دایگانرا (دایه گان را) دید که دختر را نگاه داشته اند چون سیمرغ را دیدند از هیبت او بگریختند. دختر در گهواره بود سیمرغ در آمد و دست فرو کرد و او را برداشت و بهوا برد، چه دست و پای سیمرغ همچو دست و پای آدمیست. آن دختر را از هفت دریا گذرانید و بفراز درختی برد که بر سر کوه بسیار بلندی روییده است و روزها نزد سلیمان می آمد و شبها به پرورش او قیام می کرد. اما پسر پادشاه مشرق چون بسن رشد رسید درصدد بر آمد که سرچشمه نیل را بیابد و مشقتها کشید تا بزیر همین درخت آمد که از زیر آن نیل جاری بود و با دختر ازدواج کرد و پس از یکسال فرزندی از آنها بوجود آمد. سلیمان سیمرغ را امر کرد تا آنها را که در پوستینی سترک پنهان شده بودند نزد او آورد و چون آنها از پوست بیرون آمدند «سیمرغ خجل شد و بقضا و قدر ایمان آورد و به هوا برشد و بدریاها بگذشت و بعد از آن هیچکس سیمرغ را ندید.»(جویری ص ۱۹۸ تا ۲۰۲)


سیمرغ از نظر صوفیان: سهروردی در رساله عقل سرخ ضمن قصه زال و رستم و اسفند یار آورده است: «سیمرغ آشیانه بر سر طوبی دارد. بامداد سیمرغ از آشیانه خود بدر آید و پـَـر بر زمین باز گستراند. از اثر پر او میوه بر درخت پیدا شود و نبات بر زمین. (ص ۹) و در سیمرغ آن خاصیت است که اگر آینه یا مثل آن برابر سیمرغ بدارند هردیده که در آن آینه نگرد خیره شود.(ص ۱۱) پیر را پرسیدم که گویی در جهان همان یک سیمرغ بوده است؟ گفت آنکه نداند چنین پندارد و اگر نه هر زمان سیمرغی از درخت طوبی بر زمین آید و اینکه در زمین بود منعدم شود معاًمعاً. چنانکه هر زمان سیمرغی می آید این چه باشد نماند.» (ص۱۱). .


و در رساله صفیر سیمرغ آورده است: "هر آنکس که در فصل ربیع قصد کوه قاف کند و آشیان خود را ترک بگوید و بمنقار خویش پر و بال خود را بر کند چون سایه کوه قاف بر او افتد مقدار هزار سال این زمان که "وان یوماً عند ربک کالف سنهٔ" و این هزار سال در تقویم اهل حقیقت یک صبحدمست از مشرق لاهوت اعظم در این مدت سیمرغی شود که او خفتگانرا بیدار کند. و نشیمن او در کوه قاف است صفیر او بهمه کس برسد ولکن مستمع کمتر دارد همه با اواند (با او هستند) و بیشتر بی اواند (بی او هستند) چنانکه قایل گوید: :


با مائی و مارا نه ای


جانی از آن پیدانه ای


و بیمارانی که در ورطه علت (بیماری) استسقاء (۱) و دق گرفتارند سایه او علاج ایشانست و برص (۲) را سود دارد و رنجهای مختلف را زایل گرداند. و این سیمرغ پرواز بی جنبش کند و بپرد بی مسافت و نزدیک شود بی قطع. اما بدانکه همه نقشها دروست و الوان ندارد و در مشرق است آشیان او، مغرب از او خالی نیست. همه بدو مشغولند و او از همه فارغ (.) همه از او پرند و او از همه تهی و همه علوم از صفیر آن مرغست، سازهای عجیب مثل ارغنون و غیر آن از صدای آن مرغ استخراج کرده اند. چنانکه قایل گوید:


چون ندیدی همی سلیمان را


تو چه دانی زبان مرغان را


و غذای او آتش است و هر که پری از آن پر بر پهلوی راست بندد و بر آنان گذرد از حریق ایمن باشد. و نسیم صبا از نفس اوست از بهر آن عاشقان راز دل و اسرار ضمایر با او گویند. (رساله صفیر سیمرغ سهروردی- خطی از نگارنده).


و در اصطلاحات خود آورده اند: العنقاء، هوالهباء الذی فتح الله فیه اجسادالعالم (ابن عربی). .


هوالهباء الذی فتح الله فیه اجساد العالم مع انه لا عین له فی الوجود الا بالصورهٔ التی فتحت فیه و انما سمی بالعنقاء لا نه یسمع بذکر. و یعقل و لا وجود له فی عینه (تعریفات ص ۱۳۸) و یسمی ایضاً بالهیولی (تعریفات ص ۲۲۸). .


گاهی از «سیمرغ آشیانه ی ابدیات» وجود کامل خواجه کائنات را اراده کرده اند که در حقیقت سلسله جنبان باب معرفت و سر حلقه کاملان جهان است (عبهرالعاشقین۲۰) و گاهی از «سیمرغ» جان و روان را اراده کرده اند که عرش آشیان است (عبهرالعاشقین ۱۱۱) و زمانی از «سیمرغ عرش» عقل اول را خواسته اند. (عبهر العاشقین ص۶۲) سیمرغ در منطق الطیر: سیمرغ، حقیقت کامله جهان است که مرغان خواستار او پس از طی مراحل سلوک و گذشتن از عقبات و گریوهای مهلک کوه قاف خود را به او می رسانند و خویش را در او فانی می بینند. .


حاصل کلام آنکه این مرغ و افسانه او اصلاً آریائیست و ارتباطی با عنقای آفریده شده در زمان موسی (ع) و نفرین شده خالدین سنان یا حنظله بن صفوان و GRIFFIN مغربیان ندارد از همان دیر زمان صورت افسانه ای بخود گرفته و مقامی والا یافته است و در مذهب زرتشت و آثار صوفیان ایران به حکیمی روحانی و یا کاملترین وجود بشری تعبیر شده و عارفان کامل خاصه شیخ فرید الدین عطار او را منبع فیض و سر چشمه هستی یا وجود باریتعالی تصور کرده اند که کاملان جهان که مرغان بلند پرواز این دیر ِ رند - سوزند تمام همّ خود را صرف شناسایی او می نمایند و با همت مرشدان خویش می کوشند که پس از طی مراحل سلوک و گذشتن از مخاوف و مهالک راه جان چون قطره ای که در پهنای دریا محو می شود خود را باین مرغ بی نهایت برسانند و در اقیانوس عنایات او محو و فانی شود.


در پایان مقالهً اصحاب رس اساطیری را که در رابطه با این پیغمبر، حنظله بن صفوان/ خالد بن سنان می باشد از سایت عجایب خلقت ضمیمه می نمائیم:


● اصحاب رّس


در تفسیر صافی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت شده است که حضرت علی بن ابی طالب در ماه رمضان هنگامی که در بستر خفته بود مردی از بنی تمیم نزد او آمد و عرض کرد:


یا علی! مرا از اصحاب رس خبر ده – در چه عصری بودند سرزمین آنها کجا بود؟ - پادشاه آنها چه کسی بود؟ آیا پیغمبر و رسولی داشتند یا خیر؟ چه شد که هلاک شدند؟ - در قرآن مجید میخوانیم که خداوند تعالی در ذکر کسانی که باران غضب خود را بر آنها باریده اصحاب رس را نیز یاد فرموده است ولی ما از تاریخ و چگونگی آنها اطلاعی نداریم و از مورخین یهود و عرب نیز چیزی نشنیده ایم؟


حضرت علی (علیه السلام) که باب مدینه علم و بزرگترین استاد دانشگاه اسلام است با تبسمی فرمود:


ای عمرو، تو از اخباری پرسیدی که تا کنون قبل از تو هیچکس سئوال ننموده و پس از من هیچ کس نمیتواند از آن خبر دهد مگر آنکه از من نقل کند.


آنگاه فرمود: ای عمرو، هیچ آیه از آیات قرآن نیست که علی(ع) از آن اطلاع کامل و وقوف راسخ نداشته باشد ـ من هستم که میدانم علل و اسباب نزول و موقع و مهبط نزول وحی را میدانم، من هستم که میدانم آیات چه وقت و در کجا نازل شده، در صحرا بوده یا کوه، شهر بود یا بیابان، شب بود یا روز و این از علوم خاص علی است. آنگاه اشاره به سینه خود کرد و فرمود: «و ان هنا لعلماً جما» و لکن طالبین این علوم کم هستند و به زودی از فقدان من پشیمان میشوند که چرا قصص و آیات فراوان را از من نپرسیدند. پس از آن فرمود:


ای عمرو، اصحاب رس قومی بودند که درخت صنوبر را میپرستیدند و آن را شاه درخت میگفتند. این درخت را یافث بن نوح در کنار نهر رود شاب کاشت تا رشد و نمو کرد. پس از طوفان مورد احترام و استفاده مردم بود و گروهی که آنها را اصحاب رس میگفتند این درخت را میپرستیدند و آنها را از این جهت اصحاب رس گفتند که پیغمبر خود را به تعب انداختند و ازمیان خود راندند.


این قوم پس از عصر سلیمان بن داوود میزیستند و ۱۲ قریه داشتند که در کنار رود ارس در بلاد مشرق واقع بود که گواراترین آب را داشت و همۀ ۱۲ قریه از آن نهر سیراب میشدند و آن مکان ها سر سبز و خرم بود. اسامی این قریه ها از این قرار بود:


ـ ۱:آبان
ـ ۲:آذر
ـ ۳:دی
ـ ۴:بهمن
ـ ۵:اسفند
ـ ۶:فروردین
ـ ۷:اردیبهشت
ـ ۸:خرداد
ـ ۹:مرداد
ـ ۱۰:تیر
ـ ۱۱:مهر
ـ ۱۲:شهریور


بزرگترین شهر آنها که مرکز و پایتخت این شهرها بود شهر( اسفندیار) بوده است در این پایتخت پادشاهی به نام (ترکوذبن عابود) میزیست. چشمه آب رس و درخت صنوبر در این پایتخت بود و در سایر قراء از شاخ این (شاه درخت) غرس کرده و بهشتی به وجود آمده بود.


شاه درخت بسیار شاخ و برگ داد و سر به فلک کشید این درخت مقدس و مورد احترام شد به قدری به آن احترام میگذاشتند که هیچ فردی از انسان و حیوان حق نداشت از آب چشمه ای که کنار درخت بود بیاشامد و یا از شاخ و برگ و میوۀ آن بخورد یا جدا کند. هر کس یا هر چیز که از آب چشمه و یا شاخ و برگ آن میخورد او را می کشتند و می گفتند این آب زندگی رب النوع ما میباشد و هیچکس حق ندارد حیات یا ندگی او را ناقص گرداند. و چون آب از سرچشمه میگذشت مردم از آن بهره مند می شدند و در هر شهر و قریه در دوران سال یک روز عید می گرفتند و اطراف این درخت اجتماع میکردند و از پارچه های حریر بر شاخه های آن درخت می بستند و میپوشانیدند و انواع صور و نقوش گوناگون به آن پارچه ها رسم می کردند گوسفندان و گاو ها می آوردند و میکشتند و برای رب النوع خود قربانی می کردند. «و عاداً و ثموداً و اصحاب الرس و قرونا بین ذلک کثیرا» سورۀ مبارکۀ فرقان


آنگاه آتش می افروختند چون شعله میکشید آن گوسفندان و ذبایح را به درون آتش می انداختند و به طرف شاه درخت به سجده می افتادند، گریه میکردند، تشرع و زاری می نمودند که از آنها راضی شود. در همین احوال شیطان نیز در شاخه های شاه درخت می نشست و صدایی شبیه به صدای کودکان بلند میکرد و می گفت: از شما راضی هستم! چون این صدا را از درون شاه درخت می شنیدند سر از سجده بر می داشتند و می گفتند: دل ما خنک و دیدۀ ما روشن شد و به شادمانی رضایت رب النوع قدری شراب می نوشیدند و دف و دست میزدند و یک شب یا یک روز جشن شادمانی داشتند تا به شهر و مسکن خویشتن باز میگشتند.


عجم به افتخار این ایام و این امکنه اسامی ماههای خود را مأخوذ از آن شهرها کرده و به نام آبانماه و آذر ماه خواندند و تمامی اسامی ماههای فارسی مشتق از این اسماء قریه ها بود. همچنین در هر یک از ماههای آن روز عید مخصوص هر یک از اهالی و ساکنین قریه ها بود و لذا می گفتند: شهریور ماه عید اهالی شهریور است و آذر ماه عید اهالی قریه آذر است و چون اسفند ماه میرسید ماه اسفند را جشن عمومی می گرفتند که در این جشنها تمام اهالی قریه ها و ساکنین ۱۲ قصبات در پایتخت تمرکز یافته و اطراف درخت صنوبر و چشمه رس خیمه های بزرگ از دیباج و حریر بر پا میکردند که به انواع صور منقوش بود و این خیمه ها دارای ۱۲ باب و درب ورودی بود که هر یک از آن مخصوص اهالی یک قریه و باید از آن درب که نام آن قریه بر آن ثبت بود وارد و خارج می شدند و برای شاه درخت سجده میکردند و قربانی میدادند.


قربانی در این روز عید بزرگ چندین برابر قربانی اعیاد مخصوص هر قریه بود. آنگاه شیطان می آمد و درخت صنوبر را تکان سختی میداد و صدا میکرد و آرزوهای مردم را برایشان می گفت و امیدواری میداد که به کام دل خواهد رسید چون صدای شیطان در شکم درخت شنیده می شد همه مردم سر از سجده بر می داشتند و از فرط نشاط و مسرت شراب میخوردند و دف میزدند و پا میکوبیدند و ۱۲ روز به تعداد اسامی قریه ها عیش و نوش میکردند و پس از پایان جشن به منازل خود بر می گشتند چون کفران و سرکشی این قوم به طول انجامید خداوند متعال پیغمبری برای آنها از بنی اسراییل مبعوث گردانید به نام «حنظله بن صفوان» که از اولاد یهودا بن یعقوب بود. او مدتی در این قوم بود و آن ها را به دین داری و خدا پرستی دعوت میکرد ولی اثری نبخشید و دعوت او را نپذیرفتند و از ضلالت و گمراهی منصرف نشدند و به توحید نگرویدند در یکی از روزهای عید بزرگ که همۀ مردم قریه ها در اطراف درخت جمع شده بودند آن پیغمبر گرامی دست به دعا برداشت و عرض کرد:« الهی! تو میدانی که من مدتی است این قوم را به توحید و صلاح وسعادت دعوت می کنم؛ ابا می کنند و کفر می ورزند و مرا تکذیب میکنند و برای پرستش درخت و لهو و لعب جمع می شوند. درختی را می پرستند که نه نفع دارد و نه ضرر! خدایا این درخت را خشک گردان تا آن ها مأیوس گردند.»


دعای پیغمبر اصحاب رس مستجاب شد چون صبح روز عید بزرگ همه آنقوم جمع بودند سر از خواب برداشند دیدند درخت یکجا خشک شده است به طوری که انگار این درخت سالهاست خشک شده در حالیکه شب سر سبز و خرم بود. هر دسته از مردم سخنی گفتند یکدسته گفتند: خدای آسمان و زمین این درخت را خشکانید تا به سوی او متوجه گردیم. فرقه دیگری گفتند: این رسول و پیغمبر که ما را دعوت به خدا پرستی می نماید سحر کرده درخت خشک شده است. بر پیغمبر غضبناک شدند و جملگی تصمیم بر قتل او گرفتند. جعبه ای از آن ساختند که دهانۀ آن گشاد و پائین آن بسیار تنگ بود روی آب انداختند و پیغمبر خود را گرفتند و گفتند: یا سحر خود را باطل کن که درخت سبز شود یا دراین جعبه آهن خواهی ماند. آنقدر به این رسول محترم فشار آوردند و در تنگنای جعبه آهنین سخت کوبیدند که در آن جعبه آهنین از جهان در گذشت در حالیکه در لحظات آخر عمر خود عرض کرد: پروردگارا! تو شاهد حال من هستی جای تنگ و سخت مرا ببین و حال تباه و ضعف مرا نگاه کن روح مرا قبض کن که دیگر طاقت ندارم و تو خود از این قوم کیفر بگیر. دعای آن حضرت مستجاب شد و همانجا جان به جان آفرین تسلیم کرد.


آنگاه خطاب شد به جبرئیل: آیا میبینی که این قوم از حلم و مدارای من سوء استفاده کردند و رسول مرا کشتند من منتقم حقیقی هستم و از آنها انتقام خواهم کشید و آنها را عبرت روزگار خواهم ساخت. سپس فرمان داد در همانروزی که عید بزرگ داشتند و همه جمع بودند باد تندی شدید و سرخ رنگ وزیدن گرفت و چنان آنها را بلند می کرد و به یکدیگر میزد که هر دو هلاک میشدند زمین را زیر پای آنها چنان گرم کرد که گوئی آهن را سرخ کرده اند و این تندباد سخت آتشین مانند قبه حمراء بالای سر آنها خیمه زد و آتش غضبی بود که آنها را فرو گرفت و آنقدر آن قوم را به هم فشرد و سوزانید که مانند آتش زبانه می کشیدند و تمام بدنهایشان آب شد همانند آهنی که در آتشی آب شده و خیمه گاه عشرت آنها را به خیمه غضب خود فرو برد تا به کلی آن قوم از بین رفتند و آنها را به اصحاب رس در قرآن یاد فرمود که عبرت بشر گردند.


در اینکه اصحاب رس کجا بودند اختلاف است برخی رس شهری در انطاکیه میدانند و بعضی شهری در حضرموت و گروهی قریه ای در یمامه به نام خلج دانسته و ظاهر آنستکه در ایران قدیم بوده چنانچه از اسامی آن پیداست و این پیغمبر بین زمان مسیح و حضرت محمد صل الله علیه و آله بوده است. پادشاه آنها از اولاد نمرود و نامش «ترکوذ بن عابود بن پادش بن سازن» بود که از طرف بیژن بن گودرز پادشاه اشکانی آنجا حکومت داشته و پایتختش اسفندیار بود در کنار چشمه ای به نام «روشن آب» که آنجا درخت صنوبری بود که یافث بن نوح آن را غرس کرده و اهالی آن شهرها از تخم و ساقه آن درخت کنار جویهای شهرها برده غرس میکردند و می نشانیدند و درختی بارور میشد و مردم آن درخت را پرستش می کردند.


چنانچه مفسرین نوشته اند چون طغیان و عصیان آن مردم به طول انجامید خداوند قاهر مرغی را بر آنها گماشت که هر روز اطفال آن گروه می ربود و طعمۀ خویش می ساخت و آشیانه آن مرغ بالای کوه دمح که قله ای از البرز بود و آن مرغ گردنی دراز داشت و رنگهای الوان و عنقای مغرب می نامیدند.


خداوند بر این قوم سی پیغمبر فرستاد که آخرین آنها حنظله بود و به عصر او به عذاب دردناک نابود شدند.
«و عاداً و ثموداً و اصحاب الرس و قرونا بین ذلک کثیرا» سورۀ مبارکۀ فرقان






علی مفرد
پاورقی:
۱) بیماری که مریض آب بسیار خواهد.
۲) پیسی – بیماری که پوست نقاط مختلف بدن مریض شده و دارای لکه های کم و بیش وسیع سفید می شود.
منابع:
منطق الطیر مقامات طیور- شیخ فریدالدین عطار نیشابوری به اهتمام سید صادق گوهرین
منتخب اللغات، تالیف عبدالرشید الحسینی مدنی ، نسخه خطی متعلق به نگارنده
معجم البلدان یاقوت حموی- در ده جلد چاپ – مصر، سال۱۳۲۳ هجری قمری
یشتها- ادبیات مزدیسنا- یشتها در دو جلد، قسمتی از کتاب مقدس اوستا، تفسیر و تالیف پور داود
فرهنگ مصطلحات عرفاء – تالیف سید جعفر سجادی، چاپ تهران، چاپخانه مصطفوی، سال ۱۳۳۹ هجری شمسی
قصص من القرآن- تالیف محمود زهران، طبع دارالکتب عربی مصر، چاپ اول ، سال ۱۳۷۵
نقل از تفسیر صافی در ذیل کلمۀ رس.
مقاله دات نت ( www.maghaleh.net )



نجوم و نقشه برداری پیشرفته در هند باستان


 
ازمایشات و تحقیقاتی که زمین شناسان و محققان دیگر رشته ها از قبیل فسیل شناسی از صحرای گوبــــی بعمل اوردند مشخص شده که در گذشته بسیار دور این منطقه یک دریای وسیع بوده که با گذشت زمان به صحرای اینچنینی تبدیل شده است .!
( یکی از معروف ترین یافته های صحرای گوبی - فسیل یکی از جانواران ماقبل تاریخ یا همان اژدهای معروف شرق اسیا میباشد ) چند دهه قبل یک نقشه از اسمانها در داخل غاری در " بوهیستان " واقع در دامنه کوههای هیمالیا کشف شد که درستی و دقت ان مورد تائید بسیاری از کیهان شناسان قرار گرفت و در ضمن متوجه شدند که بر خلاف نقشه های مشابه امروزی ما, ان نقشه محل و موقعیت اجسام اسمانی را در 13000 سال قبل نشان داده است . موضوع شگفت انگیز دیگری که در این نقشه مشاهده می شد و در ان تاریخ در مجله علمی " نیشنال جیوگرافیک " ( جغرافیای ملی ) چاپ شده - ان است که خطوطی سیاره زهره را به کره زمین ما وصل میکرد .!

نجوم و نقشه برداری پیشرفته در هند باستان.!

بیش از دو قرن قبل یعنی در سال 1778 چند تن از مسیونرهای مذهبی که از هندوستان بازگشته بودند با خود تعدای الواح و نقشه های مختلف را به پاریس اوردند . ان زمان کسی به این لوح ها و نقشه ها توجه ای نشان نداد و این مدارک در صندوقی قرار گرفت و همراه وسایل دیگر راهبان در موزه کلیسای " ژایگون " در معرض دیده افراد بازدیدکننده قرار میگرفت .

در سال 1935 هنگامیکه میخواستند گلیسای ژایگون را مرمت کنند – تمام اشیاء فوق به شهرداری پاریس منتقل شد . پسر شهردار وقت پاریس " لاوین سیلوین بیلی " که یک ستاره شناس اماتور بود, بصورت تصادفی الواح و نقشه ها را دید .
او متوجه شد که نقشه ها در اصل یک نقشه کیهانی میباشند و این ماجرا را برای " امانوئل رویال " کیهان شناس و منجم معروف فرانسه بازگو کرد .
بعد از کسب اجازه از مقامات کلیسا کار و مطالعه به روی نقشه ها اغاز شد . دانشمندان فرانسوی متوجه شدند این نقشه ها چندین هزار سال قدمت دارند و در این نقشه ها ستارگان و سیارات دیگر به گونه مرموزی نشانه گذاری شده اند – اما یک نکته حیرت انگیز دیگر هم وجود داشت .!! 
دانشمندان با محاسبات دقیق متوجه شدند که تعدای از ستارگان درون نقشه – به هیچ عنوان در هندوستان که محل اصلی ان نقشه ها بحساب می امدند, قابل رویت نبودند .! چه کسانی این نقشه ها را کشیده بودند و چگونه توانسته بودند این ستارگان را رصد کنند .؟! طبق محاسبات " امانوئل رویال " ان نقشه ها می بایست در جائی در صحرای گوبی کشیده شده باشد.! و چنین نتیجه گرفت که هندوها میباید انها را از بعضی تمدنهای بسیار پیشرفته قدیمی تر از خود بدست اورده باشند .

با اتمام هر " هـــــزاره " و تا 15 سال بعد از ان , انسانها در انتظار پایان جهان و " اخر زمان " هستند . این روزها در اروپا و امریکا " اخر زمان " به یکی از سوژه ها و تیترهای مهم مطبوعات تبدیل شده است – این در صورتی بود که با وجود انتخاب نمایندگان گنگره امریکا این موضوع حتی برای یک روز نادیده گرفته نشد . 

در این مطلب سعی شده است تا بطور خلاصه این موضوع را که چرا هـــــزاره یا همان 1015 سال اینقدر نزد انسانها مهم است را بازگو کنیم . در این مطلب گوشه ای از کتاب " آپوکالیس " یا " اخر زمان " بقلم "استفن اسکینز " را برای شما در نظر گرفته ام . اما در این مطلب به یک موضوع دیگر هم پرداخته ام – موضوعی که قول انرا نزدیک یکسال پیش به شما داده بودم . " اهرام چگونه پیشگوئی می کند " این موضوع برای اولین بار در Yahoo2 به دوستداران و علاقه مندان هدیه میشود .

چرا هـــــزاره ....؟

کرونولوژی, علم زمان مبتنی بر حرکات سیارات هستند و در چهارچوب قواعد قراردادی عمل نمی کنند . حرکت بسیاری از ستارگان پنهان است و پی بردن به ان از راه چشم و یا دستگاههای ساخته شده کنونی انسان غیر ممکن است . انسانها برای اینکه نظمهای طبیعی را پیش بینی کنند و مناسک مذهبی یا امورات مختلف زندگی را اجراء نمایند – نیاز به تقویـم پیدا کردند . انها با سه چرخه اساسی :

گردش زمین به دور خود ( روز و شب) گردش کره ماه به دور زمین (ماه های قمری ) و گردش زمین به دور خورشید که سال را مشخص میکرد, تقویـم خود را ساختند. به این ترتیب دو گونه سال حاصل گردید :
سال شمسی و سال قمری . اما جای یک محاسبه در تقویم انسان خالی بود .!! هــزاره ... اما چه چیز باعث شد که هــزاره اینگونه در زندگی انسانها حائزء اهمیت بشود.؟!
دوره هزارساله در دین یهود و دین مسیحیت دارای معنا و مفهوم خاصی میباشد . برای مسیحیان معتقد, مقدمه فرجام ادمی و بازگشت ثانی عیسی مسیح (ع) میباشد . روزیکه برای داوری زندگان و مردگان باز میگردد و رهبران جهان را که کسی جز شیطان نبود برکنار میسازد . 
هر چند این رویاروئی باعث هرج و مرج فراوانی میشود و اژدها یعنی مار قدیم را که ابلیس و شیطان میباشد گرفتار کرده و او را هزار سال در بند می نهد .
پس از ان حاوی امید برای مسیحیت است, اسمانی جدید و زمینی جدید بر پا میشود و خیمه خدا با ادمیان است . دیگر موتی نخواهد بود, نه رنج و ماتم ( یوحنای رسول 3-1-21 ) در کتاب رساله دوم پطرس رسول (3:8) چنین امده است.:
لکن ای حبیبیان این یک چیز از شما مخفی نماند که یک روز نزد خداوند چون هزارسال است و هزار سال شما چون یکروز – خداوند در وعده خود تاخیر نمی نماید . اما اینگونه پیامها و وحی ها مختص یهودیان و مسیحیان نیست . در کتاب قران کریم و در سوره حج ایه 47 میخوانیم : بشتاب می خوانند از تو عذاب را و هرگز خلاف نکند خدا وعده خود را و به درستی که روزی نزد پروردگار تو چون هزار سال است از انچه میشمارید .
در سوره سجده ایه 5 امده است .: تدبیر می کند امر را از اسمان بسوی زمین پس عروج می کند بسوی او در روزی که باشد مقدارش هزارسال از انچه میشمارید
از انجا که امرها و فرمانهای الهی گوناگون است و بر هر گوناگونی ولی مقرر است . شاید این فکر نهفته باشد که یکی از این ولی های خاص, تدابیرش از اسمان بسوی زمین است و پس از هزار سال به سوی خداوند عروج می کند . ایات بسیاری وجود دارد... به سوره بقره ایه 96 – به سوره عنکبوت ایه 14 و غیره.. بنگرید -.... این مثالها را ذکر کردم تا بدانید در چرخه هزارساله اسراری نهفته است که هنوز راز ان کشف نشده است . با این وجود ما باید به طلوع هزاره احترام بگذاریم چون شروع یک روز خداوند است .