کافه تلخ

۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

توماس هابز و افکارش




توماس فرزند کشیشی در ویلت شایر انگلستان بود که در سال1588 میلادی متولد شد. دوران کودکی سختی را پشت سر گذاشتتوماس هابز در 1608 از آکسفورد فارغ التحصیل شد و معلم لرد ویلیام کاوندیش بود .


در زمانی که سلطنت حکومت خود را حقی الهی می دانست،هابز توجیهی سکولار برای دولت مدرن ارائه کرد.اگرچه او سلطنت طلبی بود که از حکومت مطلقه دفاع می کرد ولی عقیده نداشت که حق حاکم از جانب خداوند به وی تفویض شده است.


از دیدگاه هابز، اندیشه نوعی محاسبه است، یعنی روندی مکانیکی درست مانند همان‌هایی است که فیزیک‌دانان می‌خواستند در مورد کارکرد طبیعت به طور کلی شرح دهند. بنابراین، هابز با چنان اشتیاقی دیدگاه مکانیکی جهان را پذیرفت و تعمیم داد که فلسفهٔ وی را یکسره به عنوان فلسفه‌ای ضد دینی محکوم کردند. هابز در نوشته‌های سیاسی‌اش به‌ویژه در معروف‌ترین اثرش لویاتان دیدگاهی را در مورد جامعه ارائه داد که نه تنها از علمی مکانیکی بلکه از چالش شک‌آوری الهام گرفته بود. 
این دیدگاه از این نظر مرتبط با مکانیسم یا ماشین‌وارگی بود که موضوع روان‌شناسی بشر را امیال و نفرت‌هایی می‌دانست که وی را به این سو و آن سو می‌کشانند. در عین حال این دیدگاه به دنبال آن بود که با مطرح کردن اصولی عملی که حتی هر فرد مشکوک به کشف حقیقت می‌توانست آن‌ها را برای زندگی معقول بخواند، شک‌آوران را خرسند کند.
به گفته هابز، روشن است که انگیزه اصلی فعالیت بشر صیانت نفس است. از آن جا که هیچ کس نمی‌تواند به آسانی در تنهایی از خویش محافظت کند
- زیرا این گونه زندگی، مسکنت‌بار، خشن، ددمنشانه و کوتاه است. افراد به دنبال این هستند که در جامعه‌ای متشکل از خود و دیگران زندگی کنند. ولی این کار آنان را در معرض خطر تلاش‌های مردم دیگر در جهت صیانت از نفس خویش قرار می‌دهد، که گمان می‌رود با تلاش خودشان در این راه در تضاد است. هابز چنین استدلال می‌کرد که در نتیجه به سود همه است که خودشان را فرمانبردار فرمانروایی قدر قدرت کنند که اقتدار مطلق وی را از هر کس در برابر همسایه‌اش دفاع کند. 
حتی کلیسا هم باید دستور عمل‌هایش را از فرمانروا بگیرد. فرمانروایی که باید توان حل مسائل دینی را هم داشته باشد و باور مردم را نیز مقرر کند. خداوند هم در نظر هابز مادی ولی نامرئی است. هابز معقتد بود نتیجه‌گیری‌های نامتعارف سیاسی و دینی‌اش پیامدهای ناگزیر فلسفه جدید گالیله‌اند. برای او پذیرفتنی نبود که دانش بشر جز بر اساس اصولی پیشرفت کند که به اندازه علم حرکت انعطاف‌ناپذیر و مکانیکی باشند. 
او به دنبال علم ریاضی بود که دولت را توصیف کند؛ و حکومت دیکتاتوری مطلق تنها راه درست درآمدن محاسبات بود.از دیدگاه او دولت مطلق است وبدین وسیله دموکراسی را رد می کند از نظر وی آنچه در یک جامعه مهم است میزان اتحاد واطاعت افراد از حکومت است.


هابز می گوید:سرشت آدمی بر شالوده ی سودجویی و میل به قدرت استوار است.
ذهن آدمی فقط حرکتی است در مغز.
آدمیان جامعه تشکیل می دهند چون می خواهند در برابر"وضع طبیعی"حفاظت شوند.
باور نداشتن به زور و قدرت مثل باور نداشتن به نیروی گرانش زمین است.
علم شناخت پیامدهاست و وابستگییک حقیقت به حقیقت دیگر.
در مرحله ی اول میل دائم و نا آرام بشر به قدرت را مقدم بر همه ی امیال دیگر او می دانم،میلی که فقط با مرگ زایل می شود.
و آخرین جمله منسوب به هابز این است که:"سفر آخر من نزدیک است،جهشی بزرگ در ظلمت."
توماس هابز در سال 1679 در گذشت.


هابز، آرزو داشت که می‌توانست زندگیش را در آرامش به دور از دغدغه در جایی دور از هیاهوی جامعه بگذراند تا بتواند درباره مسائل فلسفی که علاقه ژرفی به آنها داشت بیندیشید و تعقل کند. اما سالهای نخستین و میانی قرن هفدهم میلادی در بسیاری از نقاط اروپا شاهد تحولات بزرگ پیش‌بینی نشده بود. در انگلستان، برپایی جنگ داخلی در 1642، که مدت هفت سال طول کشید، به اعدام چارلز اول و دوره فرمانروایی ناآرام اولیور کرامول (2) انجامید. زندگی هابز نیز به موازات روند کلی این رویدادهای مهم و حیات رجال قدرتمند آن روزگار، پیش رفت. وی مدتی معلم سرخانه ولیعهد انگلستان بود که در فرانسه به سر می‌برد. مدتی نیز از این موضوع هراس داشت که اسقفها او را به خاطر عقاید [مادیگریش] به کام آتش بیفکنند. دوبار در طول زندگیش، خارج شدن از انگلستان و زندگی در فرانسه را شرط حزم و احتیاط دانست. به علت نزدیک بودن به رویدادهای بزرگ و نیز به خاطر اینکه قویاً خواستار صلح و امنیت برای هموطنانش بود، بر آن شد که تمامی توان و نیرویش را به کار گیرد تا راه‌حلی برای مشکلات حکومت بیابد. لویاتان که در 1651 به چاپ رسید، محصول عمده این تلاش به شمار می‌آید. هابز در این اثر آنچه را که «علم سیاست» می‌نامید، گنجانید: مجموعه‌ای از معارف درباره نسل بشر که در جامعه‌ای زیست می‌کند که به دولت امکان می‌دهد تا حکومتی صلح‌طلب را برای مردم آن جامعه ایجاد کرده و تداوم بخشد. رهنمود واقعی او برای تأمین صلح و آرامش، یک رهنمود عادی و معمولی به شمار می‌آمد، اما روشی را که در این راه به کار گرفت تازگی داشت. عظمت او به عنوان یک فیلسوف، اصولاً مبتنی بر روش ابداعی است که تحت تأثیر قوی فیزیک گالیله، دانشمند معاصر او، قرار دارد. وی معتقد بود که هر پژوهش در خور احترامی، باید به طریقی انجام گیرد که نتایج آن به طور صریح و روشن به عنوان معرفت و دانش شناخته شود. حدس و گمان، عقیده و اظهار نظر، قادر به چنین کاری نیست. چون استدلالهای تحلیلی از آن نوع که در هندسه و فیزیک گالیله به کار رفته موجب نتایجی است که منطقاً یقین بی‌چون و چرا به شمار می‌آید، لذا وی تصمیم گرفت که با بهره‌گیری از استدلال تحلیلی، بر یک معرفت مشابه درخصوص تشکیلات یک جامعه سیاسی و هدایت آن دست یابد.
استدلال هندسی، از یک یا چند قضیه اصلی «مفروض» آغاز شده و به تدریج به نتایجی می‌رسد که نمی‌تواند غیر از نتایج مورد نظر باشد. گالیله این روش را برای تحلیل رویدادها درجهان فیزیکی و مادی به کار برده بود. 
به طور مثال، با در نظر گرفتن اطلاعات درباره وزنه‌ها، فاصله‌ها و زوایا، گالیله توانست حرکات اجسام مادی را استنتاج کرده و نهایتاً پیش‌بینی کند. روش ابداعی هابز این بود که توانست روش مزبور را برای مطالعه فعالیتهای بشری به کار گیرد. 
وی بر آن شد که اگر بتواند برخی حقایق اساسی درباره طبیعت و سرشت بشر را –به عنوان «مفروض»- اثبات کند، در این صورت قادر خواهد بود راه و طریقی را که در آن انسانها می‌توانند در شرایط معینی رفتار نمایند، استنتاج نماید. 
بنابراین، او می‌تواند کشف کند که چه عللی منجر به همزیستی مسالمت‌آمیز می‌گردد و همچنین چه علتهایی سبب کشمکش می‌گردند، و در مرحله بعد قادر خواهد بود رهنمودی را درباره شکلی از حکومت ارائه دهد که به راستی وجود داشته و حافظ صلح و امنیت خواهد بود. هدف اصلی از تألیف لویاتان، در همین موضوع خلاصه می‌شد. افراد بشر فقط به عنوان جزئی از جهان فیزیکی مطالعه می‌شدند. 
شهوات و گرایشهای انسان تنها به لحاظ حرکات فیزیکی و هدفهایشان، تحلیل می‌شدند و بالاخره یک رهنمود قاعده‌بندی شده برای تنظیم رفتار انسانها از طریق تحمیل عللی که موجب صلح و امنیت است، ارائه می‌شد.
بنیان روش هابز همانا این اصل گالیله بود که هرچیز اساساً یک ماده در حال حرکت است. هابز در زندگینامه‌اش می‌نویسد:
تنها یک چیز واقعی است [اینکه هرچیز اساساً یک ماده در حال حرکت است]، اما همان‌چیز، اساس و بنیان چیزهایی را تشکیل می‌دهد که ما به خطا مدعی هستیم چیزی هستند، هرچند که فقط شبیه به شکلهای بی‌ثبات خیالات و تصورات یا مشابه نقشهایی هستند که من قادرم از سر اراده و با کمک آینه‌ها، آنها را متکثر سازم؛ خیالات و تصورات که مخلوقات ذهن ما هستند، و نه چیزی بیشتر، فقط در درون حرکت ماده واقعیت دارند.
بیان میزان احساسات خشم‌آلودی که افکار هابز برانگیخت، کاری دشوار است. برای بسیاری افراد، غیرقابل تصور می‌نمودکه آنان باید نظریه رایج و مرسوم ارسطویی درباره جهان را که نشأت گرفته از عقل سلیم، و در عین حال متکی بر عقل سلیم بود، رها کنند. عقل سلیم این تمایل را در ما پدید می‌آورد که درباره کتابی با جلد آبی بگوییم که "آبی" در جلد قرار دارد؛ و دیگر اینکه "بوی پنیر" همانا بوی خود پنیر است. 
تصویری که ارسطو از جهان ترسیم کرد، از چنین برداشتهای عقل سلیم ناشی می‌شود. در جهان‌بینی ارسطو، حرکت به عنوان یک تغییر در وضعیت جسم در حال حرکت تفسیر شد و کائنات را به مثابه یک نظام بسته و محدود تلقی کرد که به لحاظ علم ریاضی، تبیین‌پذیر نمی‌باشد، زیرا مفاهیم ریاضی قادر به درک کیفیات ادراکی متمایز از کلیات نمی‌باشد. حال اگر کسی می‌خواست این «فلسفه جدید» عجیب و غریب [هابز] را بررسی کند، می‌بایست اعتقادات سنتی خود را کنار بگذارد و این فکر را جدی بگیرد که نظریه‌ای که مبتنی بر عقل سلیم نمی‌باشد [نظریه هابز] احتمال ضعیفی دارد که به درک کامل‌تری از جهان فیزیکی بیانجامد؛ یعنی به گفته گالیله، «کتاب طبیعت با حروف هندسی نگاشته شده است» برای پذیرش این نظریه که حرکت، به همان میزان سکون، حالتی از وجود است و فرایندی هدف‌مند نیست، به تلاش فکری بزرگی نیاز داشت. 
اما اگر قرار بود که معرفت یقینی انکارناپذیری به دست آید، لاجرم به تمامی تلاشهای مزبور نیاز می‌بود. چون هابز به لحاظ فکری، روحی ماجراجو داشت، لذا این اندیشه‌های نو را به راحتی پذیرفت و شمول آنها را بر زمینه‌های اجتماعی و سیاسی، و نیز دولتهای طبیعی [دولت مشترک‌المنافع] پذیرا شد. قوت و اصالت تفکر او به این معنا بود که وی فردی لامذهب و دشمن دین به شمار می‌آمد و بسیار شیطان‌صفت و کافرمسلک تلقی می‌شد. 
هابز در سده هفدهم میلادی تفکر یک انسان امروزی [در جهان غرب] را داشت. 
اگر هابز در جهان امروز ما زندگی می‌کرد، من بر این باورم که وی در وطنش با آرامش و به دور از دغدغه خاطر، با اندیشه‌هایش درباره قرن بیستم میلادی زندگی می‌کرد، چرا که وی قبلاً در سده هفدهم میلادی از اندیشه‌های مزبور جانبداری کرده بود. 
نظریه‌پردازان معنا و تعریف زبان‌شناسی، در اواخر قرن بیستم میلادی علاقه زیادی به «نام‌گرایی» او نشان می‌دهند.