کافه تلخ

۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

ذهن، محمد جعفر مصفا




به ‎علت حاكمیت پندار بر ذهن، ‌اتاق وجود من، یعنی ذهن من تاریك است. اكنون از درون این اتاق تاریك به‎ده‎ها و صدها موضوع اجتماعی یا هر موضوع دیگر نگاه می‎كنم و نتیجتاً همهٔ آنها را تاریك می‎بینم.
   حال كار مفید این نیست كه تو آن ده یا صد موضوع و مورد را برای من روشن كنی؛‌كار مفید این است كه كمك كنی به‎روشن شدن اتاق تاریك ذهنم. وقتی این اتاق روشن شد خود من می‎توانم از یك موضع روشن آن صد مورد ـ و بیشتر از آن را ـ روشن ببینم.















  خدایا این چه مصیبت و بدبختی وحشتناکی است كه بر انسان وارد شده است. این واقعاً یک بلای عظیم است، یک خسران فاحش است که انسان حالات اصیل و فطری خود را فراموش کند، با فطرت خود بیگانه شود و به جای آن یک شبه هستی دروغ و عاریت را حاکم بر خود و زندگی خود نماید.
   انسان چند سالی بیشتر هستی و حیات معنوي به معنای واقعی ندارد آنهم معنويتی که هنوز خام است و رشد نکرده است ـ طفل معصوم سفر زندگی را تازه شروع کرده و هنوز در ابتدای راه است که جامعه آن میراث شوم را یک شبه، مثل یک کابوس هولناک بر او تحميل می‌کند.
   و این میراث است که چشمه هستی فطری شاداب و پر طراوت او را می‌خشکاند و از او یک کویر خشک و یک برهوت می‌سازد که زمانی به طراوت و زيبايی بهشت بوده، کويری که پر از خار است با مقداری گل‎های کاغذی که فقط زرق و برق دارند، نه بو نه شادابی و نه طراوت.


مصفا 


آوای آفرینش




 اصوات، جهان ما را در برگرفته اند و این در حالی است که اغلب ما نسبت به مفهوم آنها و تأثیری که بر ابعاد باطنی ما دارند بی توجهیم.


● نگاهی به نقش صوت در جهان درون
«  و در ابتدا کلمه بود.
و خداوند جهان را از کلمه آفرید و از صوتی ویژه خلق کرد.
آوایی مقدس، که آهنگ جهان بود و جهان، هم آهنگ با آهنگ کلمه بود و همه چیز موزون می نمود.
و جز آوای کلمه چیزی به گوش نمی رسید.
همه هستی و هست، با صوت کلمه به رقص آمد و هم آوا گشت و بی وقفه کلمه را می خواند...».


اصوات، جهان ما را در برگرفته اند و این در حالی است که اغلب ما نسبت به مفهوم آنها و تأثیری که بر ابعاد باطنی ما دارند بی توجهیم. جهان ما، جهان اصوات است و لازم است اکنون که در حال تجربه این جهان و کیفیت های آن هستیم، مفهوم و معنای اصوات این جهان را هرچه کامل تر شناخته و الگوهای بنیادین آن را درک کنیم. البته چنین کاری برای انسان این عصر، بسیار دشوارتر از روزگاران کهن است چرا که از حدود سه قرن پیش با شروع انقلاب صنعتی، زمین، آرامش طبیعی خود را از دست داد و همه جا پُر شد از همهمه و سر و صدای در هم و آشفته ناشی از کارکرد ماشین ها و دستگاه های صنعتی. این گونه بود که ما از صداهای طبیعی جهان به دور افتادیم و ذهن ما توجه به مفهوم نهفته در اصوات را در پس شلوغی ها و آشفتگی ها نادیده گرفت و به فراموشی سپرد. اکنون حتی زیرِ دریاها نیز پُر از سر و صداست. این در حالی است که در روزگاران قدیم، تنها صداهایی که در زمین طنین انداز می شد، اصوات برخاسته از دل طبیعت بودند، صداهایی که در پسِ هریک، معنا، مفهوم و انرژی خاصی نهفته بود. به همین دلیل نیز تأثیرات باطنی اصوات طبیعت از دوران کهن برای انسان، شناخته شده بود.


به طور کلی باید گفت که آنچه عموماً در مورد اصوات می شناسیم و تجربه می کنیم، تنها بخش کوچکی است از اصواتی که در جهان وجود دارد. امواج «فراصوت»(۱) و «فروصوت»(۲) نمونه هایی از این اصوات اند. ما مستقیماً توانایی دریافت چنین اصواتی را نداریم ولی موجوداتی در زمین وجود دارند که این صداها را می شنوند و از طریق آنها با همدیگر و با محیط پیرامون خود ارتباط برقرار می کنند (نمونه آشنایی از این موجودات، دلفین ها و خفاش ها هستند). در واقع باید گفت که محیط طبیعی زمین ممّلو از چنین اصواتی است که هر یک، نشانه ها و مفاهیم خاصی را در دل دارد. به عنوان مثال، شواهد و مطالعات علمی چند سال اخیر حاکی از آن است که پدیده هایی نظیر شفق های قطبی (نورهای شمالی) و یا حتی زمین لرزه، هر یک الگوی فروصوتی خاص خود را دارند و برخی از گونه های حیوانات، قادر به تشخیص این الگوها هستند.


اما اصوات طبیعی، منحصر به اصوات زمینی نیست چرا كه اینك اخترفیزیکدانان موفق به شناسایی و ثبت اصواتی شده اند که از اعماق کیهان منتشر می گردند. هر یک از این اصوات کیهانی دارای الگوی ارتعاشی خاصی است، برخی همانند یک طنین دامنه دار هستند، برخی مانند صدای قلب، حالت ضربانی دارند و غیره. یکی از شگفت انگیزترین اصواتی که منشأ فرازمینی دارد، صوتی است که از آن با نام «آوای آفرینش» یاد می شود. این آوای کیهانی یکی از اسرارآمیزترین پدیده های جهان است. فیزیکدان ها دریافته اند که در زمان آفرینش جهان، این آوا، تمامی جهان را در برگرفت. این صدای کیهانی، اولین صدایی بود که در جهان ما طنین انداز شد و هنوز هم پس از گذشت میلیاردها سال، طنین آن در سرتاسر کیهان گسترده است.


همان طور که بیان شد، این صدا با تمامی اصوات دیگر جهان تفاوت دارد، چرا که هر صوتی در جهان از منبع خاصی منتشر می شود و هر چه از منبع مزبور دورتر شویم، صدا را ضعیف تر دریافت خواهیم کرد اما آوای آفرینش، صدایی فراگیر و بدون مرکز است که در تمامی هستی گسترده شده و از تمامی نقاط کیهان نیز با شدت یکسان قابل دریافت است. به عبارتی هیچ تفاوتی نمی کند که در کجای جهان باشیم، چه در زمین و چه در دوردست ترین کهکشان می توان این انعکاس کیهانی، این نخستین صدای جهان را با شدتی یکسان دریافت نمود. اخترفیزیکدانان این صدای آغازین را «صدای زمینه کیهانی»(۳) نامیده اند. برای بهتر شنیدن این صدا لازم است از همهمه های زمینی دور شویم و به آسمان برویم. در آنجاست که بهتر از هر جای دیگر می توان به این آوای کیهانی گوش سپرد.


به همین دلیل نیز فیزیکدان ها برای مطالعه این صدای کیهانی، ماهواره هایی را به فضا ارسال می کنند تا دقیق تر بتوانند این آوای اسرارآمیز هستی را مطالعه کنند. شواهد علمی حاکی از آن است که اسرار بسیاری در مورد آفرینش جهان در دلِ این صدا نهفته است، و حتی اسراری در مورد آنچه پیش از آفرینش به وقوع پیوسته و همین طور اسرار جهان هایی که در ابعاد دیگر هستی خارج از ابعاد جهان ما پنهان هستند.


به طور کلی می توان گفت که صوت، پُلی است مابین جهان درونی و بیرونی. ما به کمک صدا در جهان بیرونی با همدیگر ارتباط برقرار می کنیم و بدین ترتیب صدا، نقش واسطه ای را مابین ما (جهان درونی ما) در جهان بیرونی ایفا می کند. به عبارتی می توان گفت که صوت، یکی از ابزار ارتباطی ارواحی است كه (به شكل انسان، حیوان و ...) این جهان را تجربه می کنند. وقتی آوای یک مرغ غواص در فضای مِه گرفته دریاچه طنین انداز می شود و ما آن را می شنویم، در واقع درون ماست که با همدیگر ارتباط می گیرد. بدین ترتیب، آگاهی مرغ غواص در درون ما طنین انداز می گردد. همین طور وقتی به صدای ریزش آبشار گوش می دهیم، نوعی ارتباط درونی مابین ما بر قرار می شود.


اهمیت صوت در مقوله ارتباط روحی در این جهان به حدی است که هنگام برقراری ارتباط روح هستی با روح فردی (زمانی که در حال تجربه این جهان است) که مهم ترین رویدادی است که ممکن است در این جهان به وقوع بپیوندد، غالباً این ارتباط با حس درونی صدا همراه است، صدایی نظیر وزش باد و... .


درواقع می توان گفت که هر صدایی در جهان ما، حامل نوعی آگاهی است. این آگاهی از هستی و ارتعاشات درونی منبع صدا منتشر می شود و به همین دلیل نیز گوش کردن به اصوات جهان می تواند سطح آگاهی انسان را تغییر دهد.






تألیف: شهاب شعری مقدم

اعجاز در صوت و آهنگ قرآن





دومین وجه از وجوه مربوط به متن قرآن، آهنگ و صوت دلرباى آن است. قرآن مجید با وجود گستردگى مطالب و تنوّع آن، چنان آواى دلنشینى دارد كه شنیدن آن، هر چند مكرّر، غوغایى در جان و روح آدمى ایجاد مى‏كند كه بى همتا است. از منظر زبان‏شناسان، آوا و طنین واژه‏هاى قرآنى، چنان از تركیب حروف و هجاها و گزینش آن‏ها، فراهم شده كه در شنونده جاذبه بى‏مانند و تأثیر شگفت‏آور دارد. این آهنگ در هیچ نثرى دیده نشده و تاكنون هیچ لحن روحانى و معنوى نتوانسته با قرآن از نظر زیبایى و جاذبه و تحمّل آهنگ‏ها برابرى كند. رافعى در این خصوص مى‏گوید:
گوش دادن به قرائت قرآن، در دل انسان، نشاط و معنویت خاصّى را ایجاد مى‏كند و هنگامى كه بر معانى آن نیز آگاهى حاصل شود، تأثیرى فوق‏العاده در درون انسان مى‏آفرید (رافعى، 1393: 188).
سكّاكى، اعجاز صوتى و جاذبه آهنگ آن را از مهم‏ترین شگفتى‏هاى قرآن مى‏داند و آن را نه قابل وصف، بلكه فقط قابل درك مى‏شمرد. (سكاكى، بى‏تا: 221) از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله هم روایت شده كه قرآن را با صوت بخوانید؛ زیرا صوت، زینت قرآن است. (كلینى، 1388: 2/614)
عبداللّه‏ دراز نیز از عالمان معاصر در كتاب النباءالعظیم، نظرات جدیده فى‏القرآن، در این وجه، دقّت بیشترى كرده و معتقد است: وقتى به قرائت قرآن كه با ترتیب و تجوید خوانده مى‏شود، گوش جان مى‏دهى، در خود لذّتى عجیب را مى‏یابى كه از هیچ كلام دیگرى، چنین حالتى براى تو ایجاد نمى‏شود؛ زیبایى و موسیقى كه در شعر و نثر نیست و در آن ملالتى یافت نمى‏شود و این همان زیبایى نهاده شده در كلمات قرآن است كه حتّى براى غیر اعراب نیز محسوس است. (عبداللّه‏ دراز، 1390: 102)
سیّد قطب نیز در كتاب التصویر الفنى فى‏القرآن، به زوایاى اعجاز صوتى پرداخته و آن را بى‏مانند و از ویژگى‏هاى نظم و اسلوب آن دانسته و معتقد است: موسیقى داخلى قرآن كه قابل درك است، نه قابل شرح، از بافت الفاظ و تركیب جمله‏هاى قرآن به دست آمده و قرآن گرچه شعر نیست، وزنى دارد كه داراى جاذبه است، و گرچه اسلوب موسیقى قرآن در سوره‏ها تفاوت دارد مطمئنیم كه از نظامى خاصّ بهره‏مند است.
مهم‏ترین وجه اعجاز قرآن كه سبب رمز جاودانگى آن شده، محتوا و معارف متعالى آن است
ج. اعجاز در معارف بلند قرآن
سومین وجه از وجوه اعجاز قرآن، معارف بلند و بى‏بدیل آن است كه از پیامبر امّى رسید. شاید بتوان گفت: مهم‏ترین وجه اعجاز قرآن كه سبب رمز جاودانگى آن شده، محتوا و معارف متعالى آن است؛ معارفى كه در هیچ كتابى، حتى كتاب مقدّس(خویى، 1401: 50 ـ 55) به این وسعت و این‏چنین متقن دیده نشده است؛ معارفى كه ویژگى اتقان و خردپذیرى دارد و مطابق با سرشت و فطرت انسانى و در گستره وسیع، نظامند و منطقى و نه مكانمند و زمانمند، بلكه بر مدار هدایت انسان و جهل‏ستیزى شكل گرفته است و هر كس در آن مى‏نگرد، بى‏تردید بر آسمانى بودن آن مُهر تأیید مى‏گذارد؛ زیرا هر بشرى گر چه تیزهوش و نابغه باشد، در صورتى كه اثرى مكتوب از خود بر جاى گذارد، عمر اثر به درازاى عمر خودش نخواهد بود و پس از حداكثر، یك قرن، مورد خرده‏گیرى و نقد واقع مى‏شود و این فقط قرآن است كه پس از حدود پانزده قرن، همچنان با صلابت و استوارى مى‏درخشد و بین همه كتاب‏هاى تدوین شده، درخشان و منوّر، استوار و ماندگار، براى رشد و تعالى بشر معجزه بى‏همتا شده است. براى تبیین اعجاز معارف قرآن، یادآورى دو نكته مفید است:
1. وسعت معارف قرآن:
قرآن و کرامت
قرآن از نظر تنوّع و وسعت معارف، دشتى پهن و گسترده دارد كه موضوعات فراوان را در خود جاى داده، و گر چه، كتاب هدایت است چنان كه در آغاز قرآن آمده: «ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدىً لِلْمُتَّقِینَ»؛ این است كتابى كه در حقّانیت آن هیچ تردیدى نیست و مایه هدایت تقواپیشگان است (بقره (2): 2)، در قلمرو تربیت به موضوعات فراوانى پرداخته و معارف بى‏مثالى را در خداشناسى، پیامبرشناسى، عدل، امامت، انسان‏شناسى، روح، جن، ملك و ابلیس، فلكیات و زمین و مباحث علمى آن‏ها، تاریخ گذشتگان و سرنوشت آن‏ها، مباحث حكومت و سیاست، قضا و قدر، عبادات، معاملات، حدود و قضا، برزخ و قیامت، معاد و ... بیان كرده است. (راوندى، 1409: 1006) نظام ارزشى قرآن كه صدها اصل اخلاقى و نظام حقوقى مربوط به حیات فردى، اجتماعى، و اقتصادى را فرا مى‏گیرد كه هر یك نیز شامل ده‏ها باب از ابواب فقهى است، در قرآن، هر یك از آن‏ها با توجّه به تدریجى بودن نزول آن در بیست‏و سه سال، چشمگیر و بى‏مانند است.
2. خردمندانه بودن مطالب قرآن:از دیگر ویژگى‏هاى قرآن كه آن را بى‏همتا و معجزه همه عصرها كرده، آن است كه اگر در همه حوزه‏ها و موضوعات مذكور، با آن تنوّع و گستره وارد شده، در هر یك خردمندانه، مطالبى را در خور مخاطب خود بیان داشته كه هیچ یك از آن‏ها مورد خرده‏گیرى اهل نظر و تحقیق واقع نشده و هر صاحب علم و تخصّصى، وقتى از منظر علم و آگاهى خود بر قرآن مى‏نگرد، آن را كامل و جدید مى‏یابد و به ستایش آن مبادرت مى‏كند؛ زیرا آن را براى خود، معلّم و هدایت‏بخش مى‏داند.
مطالب قرآن، نه تنها در چرخه زمان، كهنه نمى‏شود (مجلسى، 1403: 89/182)، بلكه هر روز نكاتى جدیدتر و ارزشمندتر از آن كشف شده است؛ زیرا قرآن مطالب، خود را بر اساس فطرت سلیم و منطبق بر اندیشه‏هاى عقلى و خردورزى بیان كرده؛ آن جا كه مى‏گوید:
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفا فِطْرَتَ اللّه‏ِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّه‏ِ ذلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ، روى خود را متوجّه آیین خالص پروردگار كن. این فطرتى است كه خداوند انسان‏ها را بر آن آفریده، دگرگونى در آفرینش خدا نیست. (روم (30): 30)
این كه قـرآن شریف، به فـصـاحت معروف، و این اعجاز بین دیگر معجزه‏ها مشهور آفاق شد، براى این بود كه در صدر اوّل، اعراب را این تخصّص بود و فقط این جهت از اعجاز را ادراك كردند
به نمونه‏هایى كوتاه از مطالب قرآن اشاره مى‏شود:
در منطق قرآن، خدا ذاتى واحد و بى‏نیاز: «قُلْ هُوَ اللّه‏ُ أَحَدٌ * اللّه‏ُ الصَّمَدُ» (توحید (112): 1 و 2)، داراى همه كمالات و پیراسته از همه نقایص: «لِلّهِ الاْءَسْماءُ الْحُسْنَى» (اعراف (7): 180) خالق هستى: «أَفِی اللّه‏ِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالاْءَرْضِ» (ابراهیم (14): 10)، آرام‏بخش دل‏ها:
«أَلاَ بِذِكْرِ اللّه‏ِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد (13): 28)، مورد ستایش همه موجودات: «وَ إِن مِن شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»(اسراء (17): 44) و ... انسان از منظر قرآن، از خدا نشأت گرفته، به سوى او بازمى‏گردد: «إِنَّا لِلّهِ و إِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ»(بقره (2): 156)، خدا نزدیك و همه‏جا محضر او است: «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» (ق (50): 16)، گرامى‏ترین انسان، با تقواترین است: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللّه‏ِ أَتْقَاكُمْ.»(حجرات (49): 13) خلقت انسان و كرانه‏هاى وجود، ساحت‏هاى جهنّم و روح او، اختیار و سرنوشت او، زندگى هدفمند، شرافت و توانمندى خلافت الاهى او، از دیگر موضوعاتى است كه در قرآن بدان پرداخته شده و تفصیل هر یك را مى‏باید از تفاسیر، به ویژه تفاسیر موضوعى قرآن دریافت. (مكارم، 1375: 1)
در كنار معارف بى‏مانند و بلند قرآن، متن آن چنان ساختارى دارد كه وجوه و معانى چندگانه را مطابق پیشرفت زمانه بر مى‏تابد كه در هر روزگارى هر مفسّرى بتواند با تأمّلى جدید، نكاتى نو از آن را دریابد؛ زیرا پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرموده است:
القرآن ذلول ذو وجوه فاحملوه على احسن الوجوه، قرآن رام و داراى وجوه است؛ آن را بر بهترین وجه حمل كنید (طبرسى، 1365: 1/40)؛
قرآن
یعنى قرآن در برابر حاملش مطیع است؛ حاملى كه از نگاه خود، قرآن را تفسیر مى‏كند. در این خصوص، امام خمینى مى‏فرماید: این كه قرآن شریف، به فصاحت معروف، و این اعجاز بین دیگر معجزه‏ها مشهور آفاق شد، براى این بود كه در صدر اوّل، اعراب را این تخصّص بود و فقط این جهت از اعجاز را ادراك كردند (خمینى، 1372: 263) ... ، و قرآن شریف، به‏ قدرى جامع لطایف و حقایق و سرایر و دقایق توحید است كه عقول اهل معرفت در آن حیران مى‏ماند و این اعجاز بزرگ این صحیفه نورانى آسمانى است. (همان)
روشن است كه اعجاز در محتواى قرآن، براى اهل خرد و انصاف، با تدبّر در آن روشن مى‏شود؛ امّا آنان كه در عناد كفر و لجاجت به ‏سر برده‏اند و مى‏برند، همچنان در برابر عظمت قرآن، به انكار آن پرداخته و به فكر مبارزه با آن بوده‏اند و هستند. قرآن از این برخورد نادرست آن‏ها یاد مى‏كند و مى‏فرماید:
وَ إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا قَالُوا قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هذَاإِنْ هذَا إِلاَّ أَسَاطِیرُ الاْءَوَّلِینَ، و هنگامى كه آیات ما بر آن‏ها خوانده مى‏شود، مى‏گویند: شنیدیم [چیز مهمى نیست]. ما هم اگر بخواهیم، مثل آن را مى‏گوییم و این‏ها افسانه‏هاى پیشینیان است. (انفال (8): 31)
آیه پیش‏گفته، عملكرد مشركان را باز مى‏گوید كه نه داراى سلامت فكر بودند و نه سلامت عمل؛ بلكه به دنبال بهانه‏جویى بودند و این سخن را درباره قرآن كه افسانه است، در حالى مى‏گفتند كه بارها به فكر مبارزه با آن افتادند؛ ولى در عمل ناتوان شدند. آن‏ها به خوبى دریافته بودند كه بر معارضه توانایى ندارند؛ ولى از روى تعصّب مى‏گفتند: «این آیات از نظر محتوا، مهم نیستند. ما هم مى‏توانیم به مانند آن را بیاوریم؛ ولى هیچ گاه نیاوردند. (طباطبایى، 1393: 9/66)

مفهوم روحانی رنگها



راو لایتمن:

ما دارای دو دنیا هستیم:
دنیای روحانی و دنیای مادی.
در دنیای روحانی نور والا وجود دارد. این نور از طریق چهره "partsoof" و از راه سیستمی که بزبان ارامی، "zeir anpin" که معنایش "صورت کوچک" است به کسانی که سیستم زعیر انپین را در درون خود کشف می کنند می رسد و آنجا به هفت رنگ و هفت قسمت تقسیم می شود زیرا این زعیرانپین، سیستمی است که دارای هفت قسمت (سفیروت) هستند. 

پس از آن، این نور از طریق این هفت قسمت، به روح ها رسیده و با هفت رنگ بر آنها اثر می گذارد.
رنگهای اصلی،
سفید، قرمز، سیاه و سبز هستند که با ترکیب خاصی، از آنها رنگهای دیگر بوجود می آیند. در کتاب زوهر نوشته شده است که رنگ طرف راست سفید است طرف چپ قرمز، وسط سبز، و ملخوت سیاه است.
مطابق با دنیای روحانی که در آن، نور به هفت رنگ روحانی تقسیم می گردد، در دنیای ما نیز نوری که از خورشید می تابد به هفت رنگ رنگین کمان تقسیم می گردد.
مفهوم "رنگهای روحانی" آنست که هر رنگی، صفت مخصوص و خوی خاص آن نور را دارد و اثر آن بنحو متفاوتی است.

"نور"، همان تاثیر نیکی و بخشش است، همان عشق و عطا کردن، همان ارضا کننده و نیکی است. همانطور که نوشته شده است:
"با نیکی مرتبط می شویم". ارتباط با نیکی می تواند به صورت های گوناگونی باشد و رویهمرفته هفت حالت دارد.
هر فردی در راه روحانیتش با همان نظم و ترتیب رنگهای مختلف به نیکی مرتبط نمی شود، بلکه هر فردی متفاوت است و طبق ریشه روحش، رنگ مخصوص به خود دارد که از دنیای بی انتها سرچشمه گرفته است.
همه متفاوت هستند، همانطوریکه در جسم ما نیز سلولها و اعضای متفاوتی وجود دارد و همانطور که هر فرد باید میزان معینی از سرما، گرما، فشار، اکسیژن، انرژی، مواد غذائی و غیره را دریافت کند تا بتواند وظیفه خود را طبق خواسته عموم جسم به انجام برساند، روح نیز همینگونه عمل می نماید.

بنابراین هر روح یک موج و تناوب مخصوص به خود دارد که در آن عمل می کند.
سئوال: 
من نمی دانم که آیا برای شما مجاز هست که بگویید که رنگ شما چه رنگی است یا نه؟
راو لایتمن: نمی توان گفت پنج در صد بنفش، هفت در صد سبز وغیره. طبق توضیحات کبالا، صحبت از "partsoof" "چهرۀ روحانی" است که در آن هفت سفیرا وجود دارد و تمام این هفت سفیرا در هر چهره با شیوه بخصوصی با یکدیگر مرتبط هستند وطرز ارتباط و ترکیب هر سفیرا با دیگری متفاوت است و هرگز مانند دیگری نیست.
بنابراین در علم کبالا تشخیص ها، توصیفات، معانی و نامهایی و جود دارد که "اسم انسان" خوانده می شود و آن رابطه بین تمام پایه های او است که مخصوص او هستند. و مهم آن نیست که او چه کسی باشد، ولی اسمی که ما به شخصی می دهیم مثلاً "ابراهیم"، "یعقوب"، اینها اسم نیستند بلکه انسانی که در مراحل و موقعیت های مختلف و در اعمالی که در روحانیت وجود دارد قرار دارد و هنگامیکه آنچه که نور از او در خواست می کند انجام می دهد بر طبق این عملکرد ها اسم خاصی را دریافت می کند.


درگذشت، اویس، میراث دار ارزش ها

یار یمنی

اویس بن عامر قَرَنی، از پارسایانِ نامدار صدرِ اسلام، مُلَقب به «سیّدُ التابعین» و از اصحاب و حواریون حضرت علی علیه السلام بود. وی در قَرَن، از نواحی یمن دیده به جهان گشود و زمانی که خبر رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او رسید، ایمان آورد. اویس به دلیل پرستاری از مادر پیر و ناتوانش، موفق به زیارت ظاهری پیامبر اسلام نشد، ولی پیامبر او را «نَفَسُ الرحمان» نامید و فرمود: «من از سوی یمن، بوی خدا می شنوم». او سرانجام در جنگ صفین، به یاری حضرت علی علیه السلام شتافت و در نبردی سخت با سپاهیان معاویه، به درجه والای شهادت نایل آمد.
سفر اویس برای دیدار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

مادر اویس، پیرزنی ناتوان، بیمار و نابینا بود. اویس به حکم فطرت و هم چنین فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله به نیکی و مهربانی با والدین، مراقب مادر بود. هنگامی که شوق دیدار پیامبر نور و رحمت، سرتاسر وجودش را فراگرفته بود، بر خویش واجب دانست با اجازه مادر،برای دیدار پیامبر به مدینه سفر کند. مادر که کسی جز اویس نداشت و نیازمند پرستاری بود، گفت: اگر پیامبر در مدینه نبود، توقف نکن و زود بازگرد.

اویس با شور و شوق دیدار پیامبر به مدینه سفر کرد. وقتی به مدینه رسید، با خبر شد که پیامبر به سفر رفته است. او که می دانست پیامبر راضی نیست برای دیدارش به مادری بی احترامی شود، آخرین نگاه را به خانه گلین پیامبر دوخت و با سختی از شهر پیامبر خارج شد. هنگامی که پیامبر به مدینه بازگشت، به او عرض کردند: شتر چرانی از یمن به نام اویس به این جا آمد و به شما سلام رسانید و بازگشت. پیامبر فرمود: «آری، این نور اویس است که در خانه ما هدیه گذاشته و خود رفته است».
اویس در آغوش اسلام

خاندان اویس قرنی در سرزمین یمن می زیستند. در سال دهم هجرت، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حضرت علی علیه السلام را به قصد تبلیغ اسلام به سوی یمن فرستاد. آن حضرت، مردم یمن را به اسلام دعوت کرد و مردم، گروه گروه دعوت حق را پذیرفتند و اویس قرنی هم که مشتاق نورِ معرفت و هدایت بود و تاریکی جهل و نادانی برای او آزار دهنده می نمود، با شور و اشتیاق بسیار به اسلام گروید و خالصانه ندا برآورد: اشهدُ اَنْ لا اِله اِلا اللّه و اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا رسولُ اللّه . لبیک یا محمد! اینک من باتمام وجود، وارد وادی اسلام می شوم. لبیک یا محمد! با تو پیمان می بندم که تا بند بندِ وجودم از هم نپاشد، وفادار تو باشم. لبیک یا محمد! هیچ گاه تو را ندیده ام، ولی پیام دل نشین و کلام نورانی تو را با گوش جان شنیده ام. این گونه بود که اویس به آغوش اسلام پناه آورد و به سرمنزل کمال، رهنمون شد و یکی از بهترین مُبلّغان اسلام گردید.
اویس در نگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

اویس قرنی، یکی از سپیدرویان تاریخ است که رسول خدا صلی الله علیه و آله در گرامی داشت او سخن ها گفته است. آن حضرت در حدیثی، اویس را دوست و یار خود و یکی از بهترین و نیکوکارترین تابعین معرفی می کند. بارها پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به دیدار اویس اظهار اشتیاق می کرد و می فرمود: «هر کس او را ببیند، سلام مرا به او برساند». ایشان گاه رو به جانب یمن می کرد و می گفت: «من نسیم خدایی را از سوی یمن می بویم». سلمان فارسی پرسید: ای رسول خدا، این شخصی که بوی خوش او را از یمن می بویی، کیست؟ پیامبر فرمود: «در یمن شخصی است به نام اویس قرنی که در روز قیامت محشور می شود و جمعیت بسیاری را به تعداد افراد و قبیله پرجمعیتِ ربیعه و مُضرّ، شفاعت می کند».
سیمای ظاهری اویس در کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به یاران خویش امر فرمودند که هر یک از شما اویس قرنی را ملاقات کرد، سلام مرا به او برساند و از او درخواست استغفار کند. اصحاب از وی پرسیدند: یا رسول اللّه ، اویس قرنی کیست؟! پیامبر نشانه های وی را این گونه بیان کرد: «اویس چشمان سیاه مایل به کبودی دارد و بین دو کتف او، اثر ماه گرفتگی است. گندم گون بوده و چانه اش کشیده و قامتش معتدل است. ... قرآن تلاوت می کند و اشکش همواره از خوف خدا جاری است. دو جامه کهنه دارد. در زمین گمنام است، ولی آسمانیان او را می شناسند. اگر به خدا قسم خورد، سوگندش پذیرفته است. روز رستاخیز به دیگر مردمان گفته می شود وارد بهشت شوید، ولی به اویس می گویند بمان و شفاعت کن. خداوند به تعداد دو قبیله ربیعه و مُضرّ، شفاعت او را می پذیرد».
زهد و آزادگی

اویس قرنی، مانند گنج گران بهایی که در اعماق زمین قرار گیرد، در محیط زندگی خود ناشناخته بود، ولی از آن جا که هر گنجی روزی کشف می شود، اویس نیز توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به همه مسلمانان معرفی شد. بارها پیامبر صلی الله علیه و آله به دیدار اویس اظهار اشتیاق می کرد و می فرمود: «هر کس او را ببیند، سلام مرا به او برساند». گفتند: یا رسول اللّه ، اویس قرنی کیست که این گونه از او یادمی کنی؟! پیامبر پاسخ داد: «او با وجود عظمت و شخصیتی که دارد، در نظر شما فردی عادی است. اگر از میان شما غایب گردد، هرگز سراغ او را نمی گیرید و اگر در انجمن شما حاضر شود، به او اهمیت نمی دهید. او در پیشگاه الهی مقامی بزرگ دارد، به طوری که در روز رستاخیز، در سایه شفاعت او، دو قبیله به بهشت می روند. او مرا نمی بیند ولی به آیین من ایمان می آورد و سرانجام در رکاب علی در جنگ صفین کشته می شود».
اویس از حواریون حضرت علی علیه السلام در قیامت

اویس قرنی آن قدر لیاقت و عظمت داشت که حضرت علی علیه السلام در جنگ صفین به انتظارش نشسته، از او ستایش می کند. او تنها یکی از یاران معمولی علی علیه السلام نبود، بلکه از حواریون آن حضرت به شمار می رفت. پیشوای هفتم، حضرت موسی بن جعفر علیه السلام فرمودند:«روز رستاخیز منادی الهی ندا می دهد که حواریون محمّد که از پیروی او دست نکشیدند و بر سر پیمان خود باقی ماندند، کجا هستند؟! در این هنگام، چهره های درخشانی مانند سلمان، ابوذر و (مقداد) از جا برمی خیزند و خود را معرفی می نمایند. بار دیگر منادی ندا می دهد: حواریون علی کجا هستند؟! در این هنگام، گروهی از یاران برجسته امیرمؤمنان، علی علیه السلام مانند محمد بن ابی بکر، میثم تمار و اویس قرنی برخاسته و از دیگران مشخص می گردند».
اویس در میان اجتماع

اویس قرنی، زاهدی گوشه گیر و دور از اجتماع نبود؛ بلکه زهد او، در عشق به خدا و وارستگی از دل بستگی های مادّی و دل سوزی به حال محرومان اجتماع جلوه گر می شد. او خود را در برابر خدا و اجتماع مسئول و متعهد می دانست و در دفاع از حق و رسیدگی به حال نیازمندان، از هیچ کوششی دریغ نمی ورزید. اویس در پاسخ شخصی که از حال او پرسید، گفت: سوگند به خدا، مرگ و اندوه و رنج های آن، و بیم از روز رستاخیز، برای فرد با ایمان، جای خوشحالی باقی نگذاشته، پرداخت حقوق الهی برای ما، درهم و دیناری، نیندوخته و طرفداری از حق و حقیقت، یک نفر دوست در میان مردم برای ما به جای نگذاشته است؛ زیرا وقتی آن ها را به نیکی ها دعوت نموده و از بدی ها نهی می کنیم، از ما می رنجند و به هزار عیب و گناه متهم می کنند. عدّه ای مردم بی ایمان هم در این کار با آن ها همکاری می کنند، ولی هرگز اینان نمی توانند مانع مبارزه ما برای احقاق حق و نابودی باطل گردند».
اویس و ساده زیستی

اویس قرنی در زندگی خویش، عارفی زهد پیشه بود. او به تلاش برای معاش، به عنوان عبادت می نگریست و با سستی، تنبلی و تن پروری مبارزه می کرد. او گاه شتربان بود و زمانی هسته های خُرما را جمع می کرد و شب هنگام آن را می فروخت و از دسترنج خویش، زندگی ساده ای را برای خود و مادر ناتوانش فراهم می آورد و باقی مانده دستمزدش را نیز در راه خدا انفاق می کرد. اویس دیگران را به خود ترجیح می داد و گاه لباسش را به نیازمندان می بخشید. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره ایثار اویس می فرماید: «در میان اُمّت من، کسانی هستند که به دلیل نداشتن لباس نمی توانند در مسجد حاضر شوند و ایمانشان به آن ها اجازه نمی دهد که از مردم تقاضا کنند؛ از شمار آن ها، اویس قرنی و فرات بن حیان هستند».
همنشینی با قرآن در کلام اویس

اویس قرنی درباره اثراتِ هم نشینی با قرآن می گوید: «هیچ کس با قرآن همدم نمی شود، مگر آن که وقتی برخاست، بر کمالش افزوده گردید یا از کوردلی و انحرافش کاسته شد. قرآن، مایه شفا و رحمت مؤمنان است، ولی برای ستمگران، چیزی جز زیان و خسارت نیست». از دیدگاه اویس، قرآن برای مؤمنان عامل رشد و قوّت و کمال است و برای ستمکاران، زمینه ساز ضعف و تباهی و شکست می شود. اویس، بهترین همدم و مونس خویش را قرآن کریم قرار داده بود و آن گاه که رسول اکرم صلی الله علیه و آله نشانه های اویس را برمی شمرد، چنین فرمود: «اویس قرآن می خواند و بر خویش می گرید».
تقسیم بندی مردم به سه گروه

روزی اویس قرنی در مجلسی که جمعی حضور داشتند، آن ها را موعظه می کرد و می گفت: «کسانی که در این مجلس هستند، سه گروه اند: مؤمن آگاه، مؤمن ناآگاه و منافق.

مؤمن آگاه همانند بارانی است که بر درخت با نشاط میوه دار می بارد و باعث زیبایی و طراوت آن می شود. مؤمن ناآگاه مانند بارانی است که بردرخت بی میوه می بارد و موجب افرایش طراوت و زیبایی آن و سرسبزی شاخ و برگش می گردد. منافق هم مانند بارانی است که برگیاه خشک و شکسته می بارد و باعث خُرد شدن و متلاشی شدن آن می گردد».
دنیای ناپایدار در کلام اویس

اویس قرنی در سخنی خطاب به «هَرم بن حیّان» مرگ را پدیده ای همگانی معرفی می کند: « ای هَرم بن حیّان، می بینی که انسان ها یکی پس از دیگری از دنیا می روند. پیامبر که اشرفِ مخلوقات است، از این جهان سُست بنیاد رفت. پدرت آدم نیز مُرد. مادرت، حوّا هم مُرد. نوح، پیامبر خدا نیز مُرد. ابراهیم، خلیل اللّه هم مُرد. حضرت موسی و داوود خلیفة الرحمن نیز از این جهان رخت بربستند. من و تو هم فردا جزء مردگانیم. فریفته دنیا مشو. خود را دریاب و آماده مرگ باش و برای این سفر دور، مرکب راه تهیه کن که سفری بس دراز در پیش داری. تو نیز مردم را از عذاب الهی بترسان؛ مبادا از دین خارج شوی». بعد در ادامه گفت: «ای هرم، آن گاه که می خوابی، مرگ را بالش خویش گردان و هنگامی که برمی خیزی، مرگ را پیش روی خود قرار ده».
نصایح اویس

مردی از اویس قرنی درخواست موعظه و نصیحت کرد. اویس به او گفت: «تو را به کتاب خدا قرآن، و به سنّت رسولان و به صالحِ مؤمنان، علی علیه السلام سفارش می کنم. بر توباد که یاد مرگ را فراموش نکنی و به اندازه چشم بر هم زدنی قلبت را از یاد خدا غافل نگذاری. خیرخواه امت باش و از جدایی از گروه مسلمانان [و انزوا] بپرهیز که موجب جدایی از دین خواهد شد، در حالی که به نتیجه شوم جدایی از دین آگاهی نداری و در اثر این جدایی، وارد دوزخ می گردی».
در جستجوی فضیلت

اویس قرنی، سخنی حکمت آمیز برای رسیدن به فضیلت دارد. او می گوید: «چه نیکوست ایمان که آن را علم بیاراید، و چه نیکوست علم که آن را عمل بیاراید و چه نیکوست عمل که آن را حلم بیاراید و چه نیکوست حلم و صبر که به علم آمیخته گردد». آری از دیدگاه اویس، آمیختن علم و ایمان، علم و عمل، عمل و حلم و در نهایت حلم و علم به آدمی فضیلت می بخشد.
اویس در کلام سیّد حیدر آملی

سیّد حیدر آملی، از عُرفای قرن هشتم هجری، درباره مقام عرفانی اویس قرنی می نویسد: «به دلیل قدر و منزلت اویس قرنی رحمه الله و هم چنین آگاهی کشفی وذوقی او بر اسرار الهی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله هنگامی که از جهت ظاهر و یا باطن، از طرف یمن، رایحه های شریفِ اویس را استشمام می کرد، چنین می فرمود: من نسیم و رایحه رحمانی را از طرف یمن می بویم».
اویس در کلام سنایی غزنوی

سنایی غزنوی، شاعر و عارف معروف قرن ششم هجری، با طبعی لطیف، اشعاری ظریف درباره اویس قرنی سروده است:
برگ بی برگی نداری، لافِ درویشی مَزَن     رخ چو عیّاران نداری، جان چون نامردان مَکَن
یا برو هم چون زنان، رنگی و بویی پیش گیر     یا چو مردان اندر آی و گوی در میدان فکن
سال ها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب     لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن
قرن ها باید که تا از پشتِ آدم، نطفه ای     بایزید اندر خراسان یا اویس اندر یمن
اویس در کلام مولوی

مولانا جلال الدین محمدبلخی، عارف و شاعر مشهور قرن هفتم، به این کلام نورانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که «من نفس الهی را از طرف یمن استشمام می کنم» اشارتی دارد:

که محمد گفته بر دست صبا     از یمن می آیدم بوی خدا
بوی رامین می رسد از جان ویس     بوی یزدان می رسد هم از اویس
از اویس و از قَرَن بوی عَجَب     مرنبی را مست کرد و پرطَرَب
چون اویس از خویش فانی گشته بود     آن زمینی آسمانی گشته بود
آن کسی کز خود به کُلّی درگذشت     این منی و مایی خود در نوشت
اویس قرنی و چاووش علوی

روزی اویس قرنی در کنار آب فُرات وضو می گرفت، آواز طبلی به گوش وی رسید. پرسید: این چه صدایی است؟ گفتند: سپاه علی مرتضی به جنگ معاویه می رود، چاووش است که مردم را به صحنه نبرد دعوت می کند و صدا، صدای طبل سپاه علی است. اویس گفت: هیچ عبادتی نزد من برتر از یاری و پیروی حضرت علی علیه السلام نیست. آن گاه برای یاری و همراهی مولایش به سوی سپاه امیرالمؤمنین حرکت کرد، به امید ملاقات مولا علی علیه السلام در قلّه جهاد و شهادت، و برای چشیدن طعم لبخند علوی.
امام علی در انتظار اویس

سپاه حضرت علی علیه السلام برای جنگ با معاویه، از کوفه به سوی شام حرکت کرد. امیرمؤمنان علی علیه السلام در راه رفتن به صفین، به منطقه ای به نام ذی قار رسید و در آن جا توقف کرد و فرمود: امروز از سوی کوفه، هزار نفر بدون کم و زیاد به سوی من می آیند و تا پای جان با من بیعت می کنند. عبداللّه بن عباس، پسرعموی آن حضرت، می گوید: من شروع به شمارش کسانی که برای بیعت می آمدند، کردم. تعداد به 999 نفر رسید و کس دیگری نبود، گفتم: اِنّا للّه و اِنّا الیه راجعون، چه باعث شد که حضرت چنین گوید؟! ناگاه مردی پشمینه پوش و سلاح به دوش دیدم که از سمت کوفه می آید. او به حضور امیرمؤمنان رفت و عرض کرد: دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم. علی فرمود: با من بر چه چیزی بیعت می کنی؟! گفت: بیعت بر شنیدن سخنانت و پیروی از دستوراتت و جنگیدن در رکابت تا مرگم فرا رسد، یا این که خداوند پیروزی نصیبت گرداند. علی فرمود: نامت چیست؟ او گفت: اویس قرنی. علی فرمود: «اللّه اکبر! رسول خدا به من خبر داد که مردی از امتش را ملاقات می کنم که به او اویس قرنی گفته می شود. او از حزب خدا و رسول خداست. مرگش شهادت است و در آخرت، به تعداد دو قبیله ربیعه و مُضرّ شفاعت می کند».
پیوستن یکی از سپاهیان شام به سپاه عراق به خاطر اویس

پیوستن اویس قرنی به سپاه امیرمؤمنان علی علیه السلام در جنگ صفین، باعث شادمانی علی علیه السلام و یارانش شد. ورود اویس به جبهه حق بر ضدّ باطل، حتّی در لشکریان معاویه نیز تأثیر گذاشت، تا آنجا که در نخستین روز نبرد، یکی از جنگجویان سپاه معاویه از سپاهیان امام علی علیه السلام پرسید: آیا اویس قرنی در لشکر شماست؟! جواب داده شد: آری، از او چه می خواهی؟! گفت از رسول خدا شنیدم که فرمود: اویس قرنی از بهترین تابعین، یعنی مسلمانان بعد از اصحاب پیامبر است. این را گفت و بی درنگ وارد سپاه حضرت علی علیه السلام شد.
شهادت اویس در جنگ صفین

در جنگ صفین، اویس قرنی، این پیرمرد شیردل، قهرمان میدان عرفان و جهاد، پیش تاز مبارزه شد و به استقبال مرگ در راه خدا رفت. او سال ها در جهاد اکبر پیروز و سربلند بود و حال به میدانِ جهاد اصغر آمده است. اویس در نیایش به درگاه الهی، چنین دعا می کرد: «خدایا، شهادتی ارزانی ام کن که برایم بهشت را به ارمغان آورد». وی در رکاب حضرت علی علیه السلام جرعه جرعه شربت شهادت نوشید و عارفانه و خالصانه به معراج عشق رفت. حضرت علی علیه السلام بر جنازه اویس نماز خواند و او را دفن کرد و روی تربتش نشست و به یاد اویس گریست».
مرقد و مزار اویس

مرقد اویس قرنی، در سمت چپ قبر عمار یاسر، در شهرِ رقّه سوریه قرار دارد. مزار شریف او،دارای گنبد و بارگاه و حرم کوچک و صحن است و در روی سنگی که نصف روی قبر را گرفته و در ناحیه سر روی قبر قرار دارد، به خط کوفی نام اویس نوشته شده است. کسانی که از شهر رقّه به شام می روند و کنار مرقد مطهّر اویس می ایستند، به یاد زندگی بی آلایش او و زهد راستینش، و به یاد خاطره جانبازی او در رکاب مولایش علی علیه السلام می افتند و بی اختیار سرشک از دیده می ریزند. سلام و درود بر توای اویس قرنی، ای شهید جانباز خدا، ای مجاهد مخلص، و ای بنده پاک حریم کبریایی.
پدیدآورنده: لیلا تفقدی






زرتشت در نقش اویس قرنی

 


معنی لغوی نام اویس قرنی یمنی ازقبیلهً زرتشتی بنی تمیم به عربی یعنی "مرتاض(=عویص)) وابسته به شتر مقدس (قرنی=صالح قرآن)" و قبر منسوب به وی در سمت کرمانشاه یعنی نزدیک دخمهً گئوماته زرتشت در قصبهً سکاوند نهاوند، جای تردیدی باقی نمی گذارند که از اویس قرنی نیز در اصل کسی به جز گئوماته زرتشت (بردیه، پسر خوانده و داماد کورش) که اسطوره و نام نیک وی وخویشانش ابوذر غفاری (پسر کوچکش بستور/تیگران)، سلمان فارسی(پدر خوانده و پدر زنش کورش) و مقداد ابن اسود(پدرش سپیتمه جمشید) مراد نبوده است، از سمت بین النهرین و یمن وارد مدار افراد نکونام اسلامی گردیده اند.
ژنام اویس را در عربی همچنین به معنی گرگ آورده اند که این معنی لفظی نام یا لقب پسر کوچک وی تیگران / راهوله/ تخموروپه بوده است. بر این اساس در مورد گئوماته زرتشت/گوتمه بودا این نام دراصل باید ابو اویس تلفظ میشد که از تلخیص آن باز خود نام اویس عاید میگردد.
می دانیم که نام زرتشت در عهد ساسانیان به معنی دارندهً شتر زرین معنی می شده است. در صورتی که در اصل به معنی دارندهً تن زرین بوده است. در سایتهای ایرانی از جمله "آریا بوم" و"حدیث" اویس قرنی چنین معرفی گردیده است: "اویس بن عامر (آبادگر، پر عمر) بن جزء (قانع) بن مالک (پادشاه) یا به گفتۀ شیخ عطار:
«آن قبلۀ تابعین، آن قدوۀ اربعین، آن آفتاب پنهان، آن هم نفس رحمن، آن سهیل یمنی، یعنی اویس قرنی رحمة الله علیه» از پارسایان و وارستگان روزگار بوده است. اصلش از یمن است و در زمان پیغمبر اسلام در قرن واقع در کشور یمن می زیسته است. عاشق بی قرار پیامبر اسلام بود ولی زندگانیش را ادراک نکرد و به درک صحبت آن حضر موفق نگردید. ملبوسش گلیمی از پشم شتر بود. روزها شتر چرانی می کرد و مزد آن را به نفقات خود و مادرش می رسانید. به شهر و آبادی نمی آمد و با کسی همصحبت نمی شد مقام تقربش به جایی رسیده بود که پیامبر اسلام فرموده است:
«در امت من مردی است که بعدد موی گوسفندان قبایل ربیعه و مضر او را در قیامت شفاعت خواهد بود.» پرسیدند:
«این کیست که چنین شأن و مقامی دارد؟» حضرت فرمودند:
« اویس قرنی» عرض کردند:
«او ترا دیده است؟» فرمود:
«به چشم سر و دیدۀ ظاهر ندید زیرا در یمن است و به جهانی نمی تواند نزد من بیاید ولی با دیدۀ باطن وچشم دل همیشه پیش من است و من نزد او هستم.» آری:
«در یمن است ولی پیش من است.» آن گاه حضرت رسول اکرم در مقابل دیدگان بهت زدۀ اصحاب ادامه دادند که:« اویس به دو دلیل نمی تواند نزد من بیاید یکی غلبۀ حال و دیگری تعظیم شریعت اسلام که برای مادر مقام و منزلت خاصی قابل شده است. چه اویس را مادری است مومنه و خداپرست ولی علیل و نابینا و مفلوج. برای من پیام فرستاد که اشتیاق وافر دارد به دیدارم آید اما مادر پیر و علیل را چه کند؟ جواب دادم:
«تیمارداری و پرستاری از مادر افضل بر زیارت من است. از مادر پرستاری کن و من در عالم رسالت و نبوت همیشه به سراغ تو خواهم آمد. نگران نباش، در یمنی پیش منی. یک بار در اثر غلبۀ اشتیاق چند ساعتی از مادرش اجازت گرفت و به مدینه آمد تا مرا زیارت کند ولی من در خانه نبودم و او با حالت یأس و نومیدی اضطراراً بازگشت. «چون به خانه آمدم رایحۀ عطرآگین اویس را استشمام کردم و از حالش جویا شدم اهل خانه گفتند:
«اویس آمد و مدتی به انتظار ماند ولی چون زمانی را که به مادرش وعده داده بود به سر آمد و نتوانست شما را ببیند ناگزیر به قرن مراجعت کرد.» متأسف شدم و از آن به بعد روزی نیست که به دیدارش نروم و او را نبینم.» اصحاب پرسیدند:«آیا ما را سعادت دیدارش دست خواهد داد؟» حضرت فرمود:
«ابوبکر او را نمی بیند ولی فاروق و مرتضی خواهند دید. نشانیش این است که بر کف دست و پهلوی چپش به اندازۀ یک درم سپیدی وجود دارد که البته از بیماری برص نیست.»
سالها بدین منوال گذشت تا اینکه هنگام وفات و ارتحال پیغمبر اکرم در رسید. به فرمان حضرت ختمی مرتبت هر یک از ملبوسات و پوشیدنیهایش را به یکی از اصحاب بخشید ولی نزدیکان پیغمبر چشم بر مرقع دوخته بودند تا ببینند آن را به کدام یک از صحابی مرحمت خواهد فرمود زیرا می دانستند که رسول خدا مرقع را به بهترین و عزیزترین امتانش خواهد بخشید.
حضرت پس از چند لحظه تأمل و سکوت در مقابل دیدگان منتظر اصحابش فرمود: 

«مرقع را به اویس قرنی بدهید.» همه را حالت بهت و اعجاب دست داد و آنجا بود که به مقام بالا و والای اویس بیش از پیش واقف شدند.
باری، بعد از رحلت پیغمبر در اجرای فرمانش مرتضی و فاروق یعنی علی بن ابی طالب و عمربن خطاب مرقع را برداشتند و به سوی قرن شتافتند و نشانی اویس را طلبیدند. اهل قرن حیرت کردند و پاسخ دادند:

«هواحقر شأناً ان یطلبه امیرالمؤمنین» (اطلاق لقب امیرالمؤمنین به خلفا از زمان خلیفه دوم معمول و متداول گردید.) یعنی: او کوچکتر از آن است که امیرالمؤمنین او را بخواهد و بخواند. اویس دیوانۀ احمق! و از خلق گریزان است ولی حضرت علی المرتضی و فاروق بدون توجه به طعن و تحقیر اهل قرن به جانب صحرا شتافتند و او را در حالی که شتران می چریدند و او به نماز مشغول بود دریافتند. اویس چون آنها را دید نماز را کوتاه کرد تا ببیند چه می خواهند. از نامش پرسیدند. جواب داد:
«عبدالله» گفتند:
«ما همه بندگان خداییم اسم خاص تو چیست؟» گفت:
«اویس». حضرت امیر و عمر بر کف دست راست و پهلوی چپش آن علامت سپیدی را دیدند و سلام پیغمبر را ابلاغ کردند. اویس به شدت گریست و گفت:
«می دانم محمد از دار دنیا رفت و شما مرقعش را برای من آوردید.» پرسیدند:
«تو که حتی برای یک بار هم پیغمبر را ندیدی از کجا دانستی که او از دار دنیا رفت و به هنگام رحلت مرقع را به تو بخشید؟»اویس که منتظر چنین سؤالی بود سر را بلند کرد و گفت:
«آیا شما پیغمبر را دیدید؟» جواب دادند:
«چگونه ندیدیم؟ غالب اوقات ما در محضر پیغمبر گذشت و حتی در واپسین دقایق حیات نیز در کنارش بودیم.»اویس گفت:«حال که چنین ادعا و افتخاری دارید به من بگویید که ابروی پیغمبر پیوسته بود یا گشاده؟ شما که دوستدار محمد بودید و همیشه درک محضرش را می کردید در چه روز و ساعتی دندان پیغمبر را شکستند و چرا به حکم موافقت، دندان شما نشکست؟» پس دهان خود باز کرد و نشان داد که همان دندانش شکسته است. آن گاه گفت:
«شما که در زمرۀ بهترین و عزیزترین اصحاب و پیغمبر بوده اید آیا می دانید در چه روز و ساعتی خاکستر گرم بر سرش ریخته اند؟ اگر دقیقاً نمی توانید تطبیق کنید پس بدانید که در فلان روز و فلان ساعت چنین اتفاقی روی داده است.» پرسیدند:«به چه دلیل؟» گفت:
«به این دلیل که در همان ساعت موی سرم سوخت و فرقم جراحت برداشت. آری، پیغمبر را به ظاهر ندیدم ولی همیشه در یمن و نزد من بود و هرگز او را از خود دور نمی دیدم.» فاروق گفت:
«می بینم که گرسنه ای، آیا اجازه می دهی که غذایی برایت بیاورم؟» اویس دست در جیب کرد و دو درم درآورده گفت:
«این مبلغ را از شتربانی کسب کرده ام. اگر تو و مرتضی ضمانت می کنید که من چندان زنده می مانم که این دو درم را خرج کنم در آن صورت قبول می کنم برای من آذوقه ای که بیش از این مبلغ ارزش داشته باشد تهیه و تدارک نمایید!» آن گاه لبخندی زد و گفت:
«بیش از این رنجه نشوید و باز گردید که قیامت نزدیک است و باید بر تأمین زاد راحله و توشۀ آخرت مشغول شویم.»


اُوَيْس بن عامر بن جَزْء.

اُوَيْس بن عامر بن جَزْء. ( - 37 ه.ق). كنيه: 

. نسب: قَرَنى، مُرادى، تميمي. لقب: يمانى، عابد. طبقه: دوم (مخضرم).
اُويس قرني در يمن ولادت يافت. جدّ أعلاي او قَرَن (يكي از نوادگان مُراد) است و بني مراد شاخه اي از قبيله بزرگ مَذْحِج به شمار مي روند. او را به جهت هم پيماني اش با قبيله بني تميم، تميمي لقب داده اند(1). او مردي با هيبت بود و قامتي متوسط، شانه هايي پهن، صورتي بزرگ و گندم گون، و محاسني پرپشت داشت و سر خود را مي تراشيد. پيشه اش شباني و نگهداري از شترهاي قبيله خود بود. زمان پيامبر(ص) را درك كرد و اسلام آورد، ليكن به جهت سرپرستي و خدمت به مادر، از زيارت آن حضرت بازماند.آن گونه كه از روايات استفاده مي شود، او براي نخستين بار، در زمان عمر در مراسم حج (در منى) مشاهده گرديد و در همان جا مورد توجه خاص خليفه قرار گرفت. اين ماجرا با اندكي اختلاف، در كتاب هاي اهل سنّت و شيعه روايت شده است. ذهبي مي نويسد:

عمر در (منى) روي منبر ندا كرد: 
اي اَهل قَرَن! در اين هنگام بزرگاني برخاستند. خليفه گفت: آيا در ميان شما كسي هست كه نام اش اُوَيس باشد يكي از آنان پاسخ داد: اي اميرمؤمنان! آن كه ياد كردى، ديوانه اي است بيابان گَرد كه نه با كسي اُلفت دارد و نه مي توان با او اُلفت داشت. عمر گفت: همان را مي خواهم. هر گاه او را ديديد سلام پيامبر خدا(ص) و مرا به او برسانيد. اُويس گفت:
اميرمؤمنان (عمر) مرا معرفي كرد و نامم را آشكار ساخت. خدايا! بر محمد و آل او درود فرست و سلام تو بر پيامبر(ص) باد. سپس آواره بيابان ها شد و ديگر كسي او را نديد تا آن كه در ايام خلافت على (ع)بازگشت و در نبرد صفّين با او شركت كرد و به شهادت رسيد(2). با توجه به اين روايت و روايت ديگري كه ذهبي و ابن حجر به سند صحيح از اُسير بن جابر با همين مضمون نقل مي كنند و با توجه به رواياتي كه سكونت وي در كوفه را گوشزد كرده اند، معلوم مي شود كه آن چه از اُويس و حالات او روايت شده مربوط به مدت كوتاه اقامت در كوفه تا زمان شهادت اوست‏(3)، ليكن از برخي روايات چنين استفاده مي شود كه اُويس، در روزگار خلافت ابوبكر به شام فرستاده شد و نيز از طرف عمر قاضي شهر حِمص در شام گرديد. به هر حال، آن گونه كه ابن سعد از اُسيد روايت مي كند، آوازه اويس پس از مدتي درنگ در كوفه بالا گرفت و طبق روايت ذهبي و ابن حجر، مورد توجه خاص و عام گرديد و گاه در جمع آنان مي نشست و قرآن مي خواند. ابو نعيم روايت مي كند كه: 
اُويس لباس تنش را صدقه مي داد و تا جمعه بعد برهنه به سر مي برد. او به هنگام غروب، مازاد طعام و لباس اش را انفاق مي كرد، سپس چنين مي گفت: 
خدايا! مرا در قبال آن كه از گرسنگي و برهنگي بميرد، مؤاخذه مكن. او در عبادت چنين بود كه هر گاه شام مي كرد مي گفت: امشب شب ركوع است، سپس تا به صبح ركوع مي كرد و گاه مي گفت:
امشب شب سجده است، سپس تا به صبح سجده مي كرد. او در عبادت به جايي رسيد كه لقب (عابد) گرفت و به مقام استجابت دعا رسيد. از جمله خواسته هايش اين بود كه خداوند متعال، شهادت را روزي اش گرداند و چنين شد؛ يعني در جنگ صفّين، به ياري اميرمؤمنان (ع)شتافت و در نبردي نمايان با دشمن، پس از آن كه بيش از چهل زخم برداشت، بر اثر اصابت تيري به قلبش شهيد شد(4). حاكم نيشابوري و ابونعيم از عبدالرحمن بن ابي ليلي روايت كرده اند كه:
در نبرد صفّين، مردي از سپاه شام و اصحاب معاويه خطاب به اصحاب على (ع)چنين گفت: آيا اُويس قَرَني در ميان شماست عبدالرحمن مي گويد: 
گفتيم: آرى. از او چه مي خواهى گفت: از پيامبر خدا(ص) شنيدم مي گفت: اُويس قرني بهترينِ تابعين است و آن مرد، عنان مركب خود را كج كرد و در ميان اصحاب على (ع)درآمد(5). از اين روايت معلوم مي شود كه در ميان شماري از اصحاب پيامبر(ص) ، اويس قرني چون عمّار ياسر، مقياس شناخت حق از باطل بود.
اُويس و اهل بيت (ع)
با ملاحظه پاره اي از روايات، اين خصايص درباره اُويس از زبان پيامبر(ص) به چشم مي خورد: او سرور تابعين و داراي مقام شفاعت است.او براي شمار زيادي از مردم شفاعت مي كند. او در ميان زمينيان، مجهول و در ميان افلاكيان معروف و مشهور است. از او بخواهيد تا براي تان از خدا آمرزش بخواهد. او دوست صميمي من از اين امّت است‏(6).
اُويس و دانشمندان مسلمان.
كشي از فضل بن شاذان نقل مي كند كه:

اُويس از پرهيزكاران و پارسايان هشت گانه است و بر همه آنان برتري دارد(7). حاكم او را، راهب امّت اسلام معرفي مي كند و ابو نعيم اصفهاني در باره او مي نويسد:
او سرور عابدان بزرگ، بزرگ برگزيدگان و از پارسايان بود. ذهبي او را چنين مي ستايد: زاهدان را اسوه و عابدان را مهتر و از اولياي پارسا و از بندگان مخلص خدا بود(8). آية الله خوئي تصريح مي كند كه شايد بزرگي و شكوه اُويس، از امور واضح و مُسلَّم نزد همگان است.
طبقه و منزلت روايي اُويس.
همگان تصريح كرده اند كه اُويس، عصر پيامبر را درك كرد، امّا با خود آن حضرت ملاقات نكرد. از روايات ياد شده - خصوصاً از كشي - معلوم مي شود كه وي از اصحاب خاص اميرمؤمنان علي بن ابي طالب است‏(9). شيخ طوسي او را از اصحاب و از راويان آن حضرت شمرده است‏(10). ذهبي مي نويسد:

اويس، از على (ع)و نيز به ندرت از عُمر روايت كرده است(11) ‏ و يسيربن عمرو، عبدالرحمن بن ابي ليلي و موسي بن يزيد از راويان او هستند(12). ابن عساكر از اويس و او از علي بن ابي طالب (ع)روايت مي كند كه:
پيامبر خدا(ص) فرمود: خدا را نود ونه اسم است، زيرا خداوند فرد و يكتاست و فرد را دوست دارد، هيچ بنده اي نيست كه خدا را به آن اسم ها بخواند جز آن كه بهشت بر او واجب مي شود(13). ابن جوزي به سند خود از اُسير بن جابر نقل مي كند: اُويس هر گاه حديث مي گفت آن چنان در دل ها مي نشست كه مانند نداشت‏(14). ابن سعد مي نويسد:
اُويس ثقه است. ذهبي و ابن حجر از ابن عدي روايت كرده اند كه اُويس ثقه و راست گواست و نيز ابن حجر او را توثيق مي كند. در مكان و زمان وفات اُويس اختلاف است، ليكن مشهور آن است كه او به سال 37 ه.ق. در زمان خلافت اميرمؤمنان علي بن ابي طالب(ع)، در وقعه صفّين به شهادت رسيد(15). و قبر او در اين موضع، معروف است.
منابع ديگر.
كتاب التاريخ الكبير 2/ 55؛ كتاب الثقات 4/ 52؛ الانساب 4/ 481؛ التحرير الطاووسي 51؛ مختصر تاريخ دمشق 5/ 79؛ تقريب التهذيب 1/ 86؛ تنقيح المقال 1/ 156؛ اعيان الشيعه 3/ 512؛ معجم رجال الحديث‏3/ 244؛ قاموس الرجال 2/ 130 (چاپ قديم) .
1. الجرح و التعديل 326/‏2؛ جمهرة انساب العرب 470 و اسد الغابه 151/‏1.2. سير اعلام النبلاء، 32/‏4و اختيار معرفة الرجال‏/‏ش‏156.3. ر.ك: الاصابه، 120/‏1؛ ميزان الاعتدال 278/‏1؛ الطبقات الكبري 162/‏6 و اسد الغابه 151/‏1.4. ر.ك: الطبقات الكبرى، 120/‏1؛ مستدرك حاكم، 402/‏3؛ حلية الاولياء، 87/‏2؛ سير اعلام النبلاء 32/‏4؛ ميزان الاعتدال، 278/‏1؛ الاصابة 120/‏1 و لسان الميزان 471/‏1.5. مستدرك حاكم 402/‏3 و حلية الاولياء 87/‏2.6. ر. ك: مستدرك 402/‏3 و حلية الاولياء 79/‏2.7. اختيار معرفة الرجال‏/ ش‏154.8. سير اعلام النبلاء 19/‏4.9. اختيار معرفة الرجال‏/‏ش‏156.10. رجال طوسي 35.11. سير اعلام النبلاء 20/‏4.12. تهذيب تاريخ دمشق 160/‏3.13. تهذيب تاريخ دمشق 160/‏3.14. المنتظم، 254/‏4.15. ر. ك: الاعلام 32/‏2 ؛ اعيان الشيعه 512/‏3؛ الكامل في التاريخ 3/‏325 .


پايگاه جواد مفرد كهلان