کافه تلخ

۱۳۸۸ دی ۱۶, چهارشنبه

بزرگ‌ترین هولوگرام جها

ما در بزرگ‌ترین هولوگرام جهان زندگی می‌کنیم

ما در بزرگ‌ترین هولوگرام جهان زندگی می‌کنیم

دانش - مقاله نیوساینتیست می‌گوید احتمالا شما هولوگرام موجودی چهاربعدی در مرزهای جهان هستید

اگر روزی گذرتان به جاده‌های جنوبی حومه دنور افتاد، خوب به اطرافتان توجه کنید، چون ممکن است بتوانید GEO600 را ببینید. در گوشه‌ای از یک میدان، چند ساختمان موقت جعبه مانند قرار دارند و دو کانال طولانی از آنها با زاویه قائمه نسبت به هم منشعب می‌شوند که روی آنها با صفحه‌های آهنی موجدار پوشیده شده است. زیر این صفحات آهنی حسگری قرار دارد که طول آن به 600 متر می‌رسد.

در 7 سال گذشته، این آزمایشگاه که توسط دانشمندان آلمانی راه‌اندازی شده، به دنبال اغتشاش‌های ریز امواج گرانشی در گستره زمان-مکان بود که توسط اجرام فضایی فوق چگال مانند ستاره‌های نوترونی و سیاه‌چاله‌ها تولید می‌شدند. البته ژئو600 تاکنون هیچ موج گرانشی را احساس نکرده، ولی گمان می‌رود ناخواسته سبب بزرگ‌ترین کشف علم فیزیک در نیم‌قرن گذشته شده باشد.

برای چندین ماه اعضای گروه ژئو600 به دنبال منشا سیگنال نویزی می‌گشتند که حسگر غول‌پیکرشان را به ستوه آورده بود و هیچ توضیحی برای آن نمی‌یافتند. اما ناگهان یک محقق با یک توضیح نزد آنان رفت. در حقیقتریال او حتی قبل از این‌که بداند آن‌ها این نویز را حس کرده‌اند، آن‌را پیش‌بینی کرده بود.

کریگ هوگان، فیزیکدانی که در آزمایشگاه فیزیک ذرات فرمی‌لب در ایلی‌نوی مشغول به تحقیق است، عقیده داشت که ژئو600 به مرزهای بنیادین زمان-مکان نزدیک شده است. از نظر او این مرز بنیادی، جایی است که زمان-مکان به جای این‌که مطابق با توضیح اینشتین، پیوسته و یکنواخت باشد؛ ذره‌ای می‌شود. درست مانند یک عکس روزنامه‌ای که وقتی از نزدیک به آن نگاه می‌کنید، نقطه‌نقطه می‌شود. به گفته هوگان «به نظر می‌رسد که تکانه‌های ریزمقیاس و کوانتیده زمان-مکان به ژئو600 ضربه وارد کرده باشند.»

آقای هوگان به تازگی به سمت رییس مرکز فیزیک ذرات کیهانی فرمی‌لب منصوب شده است. اگر آن‌چه آقای هوگان تا به این‌جا مطرح کرده خیلی برایتان اهمیت ندارد، باید به شوک بزرگ‌تری که در آستین دارد، گوش کنید: «اگر نتایج ژئو600 آن چیزی باشد که من تصور می‌کنم، در آن صورت ما در یک هولوگرام بسیار بزرگ کیهانی زندگی می‌کنیم.»

این ایده که ما در یک هولوگرام زندگی می‌کنیم، شاید در ابتدا بی‌معنی به نظر برسد؛ ولی بسط طبیعی از بیشترین دانسته‌های ما درباره سیاه‌چاله‌ها و هم‌چنین بعضی مسایل با پایه‌های نظری محکم است. این نظریه هم‌چنین به طرز شگفت‌آوری برای فیزیک‌دانانی که با نظریه‌های موجود در مورد نحوه عملکرد کیهان در پایین‌ترین سطح کلنجار می‌روند، جوابگو خواهد بود.

هولوگرام چیست؟
هولوگرام‌هایی که شما روی کارت‌های اعتباری و چک‌های بانکی می‌یابید، روی پرده‌های پلاستیکی دو‌بعدی کشیده شده‌اند. وقتی نور از آنها بازتاب می‌شود، تصویری سه بعدی را بازنمایی می‌کند. در دهه 1990، دو فیزیک‌دان به نام‌های لئونارد ساسکیند و ژرارد ات‌هوفت که برنده جایزه نوبل فیزیک است؛ احتمال دادند که ممکن است اصول مشابهی بر کل جهان به صورت جامع نیز حاکم باشد. تجربیات هر روزه ما را نیز می‌توان به یک بازتاب هولوگرامی از فرایندهای فیزیکی که روی یک سطح دو بعدی دور اتفاق می‌افتد، تشبیه کرد.

درک و فهم ما با «اصل هولوگرامی» دچار مشکل می‌شود. به سختی می‌توان تصور کرد که بیدار می‌شوید، دندانهایتان را مسواک می‌زنید و مقاله حاضر را می‌خوانید و همه این‌ها به خاطر این است که چیزی در مرزهای جهان در حال رخ دادن است! هیچ کس نمی‌داند که این برای ما به چه معنی خواهد بود اگر ما واقعا روی یک هولوگرام دو بعدی زندگی کنیم، با این حال، نظریه‌پردازان دلایل زیادی دارند که بگویند خیلی از جوانب اصل هولوگرامی درست است.

انگیزه نظریه جالب توجه ساسکیند و ات‌هوفت، کار درخشان ژاکوب بنشتاین از دانشگاه عبری بیت‌المقدس و استیون هاوکینگ در دانشگاه کمبریج روی سیاه‌چاله‌ها بود. در میانه دهه هفتاد، هاوکینگ نشان داد که سیاه‌چاله‌ها در حقیقت کاملا سیاه نیستند، بل‌که تابش بسیار اندکی از خود منتشر می‌کنند در نهایت، منجر به ناپدید شدنشان می‌شود.

این فرضیه خود معمای جدیدی را مطرح می‌کند، چون نظریه تشعشع هاوکینگ هیچ اطلاعاتی در مورد داخل یک سیاه‌چاله ارایه نمی‌دهد. هنگامی که سیاه‌چاله محو شد، تمام اطلاعات در مورد ستاره‌ای که متلاشی شده و سیاه‌چاله را به وجود آورده ناپدید می‌شود و این، با اصل پذیرفته‌شده‌ای که می‌گوید اطلاعات نابود نمی‌شوند، در تعارض است. به این معما «پارادوکس اطلاعات سیاه‌چاله» می‌گویند.

کارهای بنشتاین کلید مهمی در حل این پارادوکس بود. او کشف کرد که آنتروپی سیاه‌چاله (که متناظر با محتوای اطلاعات آن است)، متناسب با سطح افق رویداد آن است. افق رویداد، حد نظری ابعاد سیاه‌چاله است و نماینده نقطه بی‌بازگشت برای جسم یا نوری است که وارد آن می‌شود. بر این اساس، نظریه‌پردازان نشان داده‌اند که اعوجاجات کوانتییده میکروسکوپی در افق رویداد می‌توانند اطلاعات درون سیاه‌چاله را کدگذاری کنند، در نتیجه با تبخیر و ناپدید شدن سیاه‌چاله مشکل ناپدید شدن اطلاعات رخ نمی‌دهد.

قطعا این نظریه یک بینش عمیق فیزیکی به دنبال دارد: اطلاعات سه بعدی در مورد یک ستاره پیش‌رو را می‌توان بطور کامل در یک افق دو بعدی از یک سیاه‌چاله که پشت آن قرار گرفته، کدگذاری کرد، که تا حدی شبیه تصویر سه بعدی از یک جسم است که در یک هولوگرام دو بعدی کدگذاری می‌شود. ساسکیند و ات‌هوفت فرض کردند که کل هستی نیز یک افق دارد که مرز آن بیشتر از 13.7 میلیارد سال نوری با ما فاصله دارد و نور از آنجا هنوز به ما نرسیده‌است. بر پایه این فرض آنها این دیدگاه را به کل جهان به صورت یک مجموعه بسط دادند.

بیشتر از آن، کار چندین نظریه‌پرداز نظریه ریسمان بود که تایید کردند این نظریه در مسیر درستی قرار دارد و از میان آنان می‌توان به جوان مالداسنا در انستیتوی تحقیقات پیشرفته پرینستون اشاره کرد. او نشان داد که فیزیک یک جهان فرضی پنج بعدی و شکلی مانند یک پنج وجهی، دقیقا مانند فیزیکی است که در یک مرز چهار بعدی اتفاق می‌افتد.

به عقیده هوگان، اصل هولوگرامی تصور ما را از زمان-مکان به طور ریشه‌ای عوض می‌کند. فیزیک‌دانان نظری مدت‌های مدیدی اعتقاد داشتند که تاثیرات کوانتومی سبب می‌شود زمان-مکان در کوچک‌ترین مقیاس‌ها به شدت تکانیده شود. در این مقیاس از درشت‌نمایی، سطح نرم زمان-مکان دانه دانه می‌شود و در نهایت از واحدهای کوچکی مثل پیکسل تشکیل می‌شود، البته پیکسل‌هایی که صد میلیارد میلیارد بار از پروتون کوچک‌ترند. این طول را طول پلانک می‌نامند که اندازه‌اش 35-10 متر است. مقیاس پلانک فراتر از حتی تصور هر آزمایشی است، در نتیجه تاکنون هیچ‌کس حتی تصور این را که دانه دانه بودن و کوانتیدگی فضا-زمان قابل تشخیص باشد را به خود راه نداده‌بود.

البته این تا زمانی بود که هوگان فهمید اصل هولوگرامی همه چیز را تغییر خواهد داد. اگر فضا-زمان یک هولوگرام دانه دانه باشد، در آن‌صورت شما می‌توانید جهان را به صورت یک کره تصور کنید که سطح خارجی آن از مربع‌هایی به ابعاد طول پلانک تشکیل شده و هر یک از آنها، یک بیت اطلاعات در خود دارد. اصل هولوگرامی می‌گوید مقدار اطلاعاتی که سطح خارجی را می‌پوشاند، باید با تعداد بیت‌هایی که در داخل حجم جهان قرار دارند، برابر باشد.

ولی با توجه به این‌که حجم جهان کروی از سطح آن بزرگ‌تر است، یک تناقض پیش می‌آید. هوگان فهمید برای این‌که تعداد بیت‌های درون جهان با بیت‌های مرز آن برابر باشند، دنیای درون باید از دانه‌هایی با ابعاد بزرگ‌تر از طول پلانک درست شده باشد، یا به عبارت دیگر، دنیای هولوگرامی، محو و کم نور است.

این برای هر کس که می‌خواهد کوچک‌ترین واحد فضا-زمان را اندازه‌گیری کند، خبر خوبی است. هوگان در این رابطه می‌افزاید: «بر خلاف تمام انتظارات، این مساله ساختار ریزمقیاس کوانتیده آن‌را در دسترس آزمایش‌های کنونی قرار می‌دهد.» در نتیجه در حالی‌که طول پلانک بسیار کوچک‌تر از آن چیزی است که بتوان آن‌را با آزمایش اندازه گرفت؛ تصویر هولوگرامی دانه‌دانه‌ای می‌تواند خیلی خیلی بزرگ‌تر و در حد 18-10 متر باشد. وی می‌گوید: «اگر شما درون یک هولوگرام زندگی می‌کردید، می‌توانستید با اندازه‌گیری تیرگی‌اش، آن را بفهمید.»

امواج گرانشی
هنگامی که هوگان برای اولین بار این را فهمید، فکر کرد که شاید آزمایش‌ها بتوانند عدم شفافیت هولوگرامی فضا-زمان را درک کنند. این همان جایی است که ژئو600 به آن رسیده است.

حسگرهای امواج گرانشی مانند ژئو600 به‌طرز شگفت‌انگیز و فوق‌العاده‌ای دقیقند. نظریه این است که اگر یک موج گرانشی از ژئو600 بگذرد، فضا را در یک جهت می‌کشد و در جهت دیگر فشرده می‌کند. برای اندازه‌گیری این تاثیر بسیار ضعیف، تیم ژئو600 یک تک موج لیزر را از یک آینه نیمه‌شفاف نقره که تقسیم‌کننده پرتو نامیده می‌شود، عبور می‌دهند. این آینه نیمه‌شفاف، نور را به دو پرتو تقسیم می‌کند که از بازوهای متقاطع 600 متری دستگاه می‌گذرد و باز می‌گردد. پرتوهای بازگشتی نور در آینه نیمه‌شفاف دوباره با هم جمع می‌شوند و امواج نور با حذف یا تقویت یکدیگر، الگوی تداخلی روشن‌و‌تاریکی را تشکیل می‌دهند. هر تغییری در موقعیت آن محدوده‌ها به شما می‌گوید که طول منتسب به بازوها دچار تغییر شده است.

به گفته هوگان «نکته کلیدی این است که این آزمایش‌ها، حسگرهایی دارند که به تغییر طول در ابعاد خیلی کوچک‌تر از یک پروتون حساسند.»

آیا آنها خواهند توانست یک تصویر هولوگرامی از فضا-زمان دانه‌دانه‌ای را حس کنند؟ هوگان فهمید که از پنج حسگر امواج گرانشی در جهان، آزمایشگاه انگلیسی-آلمانی ژئو600 حساس‌ترین حسگر به آن چیزی است که او در ذهن داشت. او پیش‌بینی کرد که اگر تکانه‌های فضا-زمان به تقسیم‌کننده پرتو ضربه وارد کنند، در اندازه‌گیری‌هایش خود را نشان خواهد داد و سبب نویز در سیگنال نور لیزر خواهد شد.

او پیش‌بینی‌هایش را خردادماه برای تیم ژئو600 فرستاد. «وقتی فهمیدم آزمایش آنها نویزهای ناخواسته‌ای را ثبت کرده، شگفت‌زده شدم.»

محقق ارشد ژئو600، کرستن دانزمن از انستیتوی فیزیک گرانشی ماکس پلانک در پوتسدام آلمان که در دانشگاه هانوفر نیز مشغول به کار است، اذعان می‌کند که نویز بیش از اندازه با فرکانس‌هایی بین 300 تا 1500 هرتز، گروه را برای مدت طولانی درگیر خود کرده بود. او به هوگان پاسخ داد و طرحی از نویز را برایش فرستاد. به گفته هوگان،«طرح کاملا با پیش‌بینی‌های من مطابقت داشت. مثل این بود که تقسیم‌کننده پرتو یک تکان جانبی داشت.»

البته هنوز هیچ‌کس، حتی خود هوگان، ادعا نمی‌کند که ژئو600 شواهدی دال بر زندگی ما در یک جهان هولوگرامی ارایه کرده ‌است. هوگان اذعان دارد که هنوز برای گفتن این مساله خیلی زود است: «هنوز احتمال دارد که این نویز، منشا این جهانی داشته باشد.»

حسگرهای امواج گرانشی به شدت حساسند، در نتیجه کسانی که با آنها کار می‌کنند باید بیش از هر چیز برای حذف نویزها تلاش کنند. آن‌ها باید حرکت ابرها، عبور و مرور خودروها حتی در فاصله دور، لرزش‌های زمین و منابع بی‌شمار دیگری را که ممکن است یک سیگنال واقعی را بپوشانند، حذف کنند. دانزمن می‌گوید «کار روزانه بالا بردن حساسیت این آزمایشات همیشه منجر به دریافت مقدار بیش از حد نویز می‌گردد. کار همیشگی ما این است که منبع یک نویز را کشف کنیم، از شر آن خلاص شویم و به دنبال منبع نویز دیگر بگردیم.» در حال حاضر هیچ منبع محتملی برای این نویز که ژئو600 دریافت کرده، پیدا نشده است. «در این مورد بخصوص از دید من، وضعیت فعلی ناپسند است، ولی نگران کننده نیست.»

برای مدتی، تیم ژئو600 چنین می‌پنداشتند نویزی که توجه هوگان را به خود جلب کرده، به دلیل نوسان دما در تقسیم‌کننده پرتو به وجود آمده است. اما بعد فهمیدند که این حالت در بدترین شرایط فقط می‌توانست در مورد یک سوم از نویزها صادق باشد.

دانزمن می‌گوید که برنامه‌های ارتقای برنامه‌ریزی‌شده فراوانی باید انجام شود تا حساسیت ژئو600 افزایش یابد و برخی منابع احتمالی نویزهای آزمایش را حذف کنند. بگفته او «اگر در پایان این فرایندها هم باز این نویز سر جای خودش باقی بماند، آنگاه باید آن را جدی بگیریم و در موردش فکر کنیم.»

اگر ژئو600 واقعا نویزهای هولوگرامی ناشی از تکانه‌های کوانتومی فضا-زمان را کشف کرده باشد، به شمشیری دو لبه برای محققان امواج گرانشی تبدیل خواهد شد. در یک سو، این نویز بر سر راه تلاش‌هایشان برای حس کردن امواج گرانشی مانع ایجاد خواهد کرد و از سوی دیگر، می‌تواند کشف بسیار بزرگ‌تری را برایشان رقم بزند.

چنین وضعیتی در فیزیک بی‌سابقه نیست. حسگرهای غول‌پیکری که در جستجوی حالتی موهوم از رادیواکتیویته که در آن پروتون‌ها نابود می‌شوند، ساخته شده بودند؛ هیچ‌گاه نتوانستد چنین چیزی را بیابند. در عوض، آنها کشف کردند که نوترینوها می‌توانند از حالتی به حالت دیگر تغییر یابند، که کشف مهم‌تری بود؛ چرا که مشخص کرد به چه دلیل جهان به جای این‌که از ماده تشکیل شده باشد، از ضد ماده تشکیل نشده است.

خیلی مسخره به نظر می‌رسد ابزاری که طراحی شده بود تا چیزی به وسعت منابع سماوی امواج گرانشی را کشف کند، به طور ناخواسته دانه‌دانه بودن فوق‌العاده ریزی را در چارچوب فضا-زمان کشف کرد. هوگان می‌گوید: «به نظر من به عنوان یک محقق فیزیک بنیادی، کشف نویز هولوگرامی خیلی جذاب‌تر است.»

بهای کم برای ارمغانی بزرگ
به رغم این حقیقت که نویزهای هولوگرامی در صورت وجود، سبب از بین رفتن توانایی‌های ژئو600 برای حس کردن امواج گرانشی می‌شوند، دانزمن خوشبین است. «حتی اگر حساسیت ژئو600 در یک بازه فرکانسی کم شود، این بهایی خواهد بود که ما با خوشحالی آن‌را می‌پردازیم تا اولین کسانی باشیم که دانه‌دانه بودن چارچوب فضا-زمان را حس کرده‌اند. مطمئن باشید ما خوشحال خواهیم شد. این یکی از بزرگ‌ترین کشف‌های چند دهه اخیر است.»

با این حال دانزمن با احتیاط با طرح هوگان برخورد می‌کند و معتقد است که کار نظری بیشتری باید روی آن انجام شود. وی می‌گوید «این خیلی فریبنده است؛ ولی بیش از آن‌که یک نظریه باشد، ایده‌ای اولیه است.» دانزمن هم مانند خیلی‌های دیگر معتقد است که هنوز برای ادعای یک نظریه خیلی زود است. « بگذارید صبر کنیم و ببینیم. ما هنوز یک سال دیگر تا هیجان‌زده شدن وقت داریم.»

ولی هرچه معما طولانی‌تر شود، انگیزه‌ها برای ساخت ابزار اندازه‌گیری نویز هولوگرامی فزونی می‌گیرد. جان کریمر از دانشگاه واشنگتن در سیاتل با این نظر موافق است. او می‌گوید: «این یک خوش‌شانسی تصادفی بود که پیش‌بینی‌های هوگان به آزمایش ژئو600 ربط پیدا کرد. کاملا واضح است که تحقیقات و آزمایش‌های خیلی بهتری می‌توانستیم روی نویز هولوگرامی انجام دهیم، اگر آن‌ها به طور ویژه روی اندازه‌گیری خواص نویزهای هولوگرامی و پدیده‌های مرتبط با آن متمرکز شده بودند.»

به اعتقاد هوگان یک احتمال می‌توانست این باشد که از دستگاهی به نام تداخل سنج اتمی استفاده کنیم. این دستگاه از اصولی مشابه با حسگرهای لیزری استفاده می‌کند، ولی پرتوها به جای لیزر از اتم‌های فوق سرد تشکیل شده‌اند. چون اتم‌ها می‌توانند رفتاری موجی و با طول‌موجی بسیار کمتر از نور داشته باشند، تداخل‌سنج‌های اتمی ابعادی بسیار کوچک‌تر دارند و در نتیجه، ساخت آنها از حسگرهای امواج گرانشی مشابه ارزان‌تر است.

ولی اگر این نویز واقعا نویز هولوگرامی باشد، چه معنایی خواهد داشت؟ کریمر آ‌ن‌را به کشف نویز غیرمنتظره‌ای در آنتن آزمایشگاه بل در سال 1964 تشبیه می‌کند. بعدها مشخص شد که آن نویز، تابش ریزموج زمینه کیهانی بوده، یعنی پس‌تاب انفجار بزرگ یا مهبانگ. «آن کشف نه تنها برای آرنو پنزیاس و روبرت ویلسون یک جایزه نوبل به ارمغان آورد، بلکه انفجار بزرگ را ثابت کرد و شاخه‌ای جدید را در کیهان شناسی پدید آورد».

هوگان مساله را دقیق‌تر بیان می‌کند: « فیلم جیمز باندی "ذره‌ای آرامش" را فراموش کنید، ما مستقیما کوچک‌ترین ذره زمان را دیده‌ایم. این کوچک‌ترین واحد ممکن زمان است، یعنی طول پلانک تقسیم بر سرعت نور.»

مهم‌تر این‌که، تصدیق اصل هولوگرامی می‌تواند کمک خیلی بزرگی به پژوهشگرانی باشد که سعی می‌کنند ماشین‌های کوانتومی و نظریه گرانش اینشتین را با هم ترکیب کنند. امروز معمول‌ترین دیدگاه در مورد گرانش کوانتومی، نظریه ریسمان است که محققان امید دارند رویدادهای هستی را در پایه‌ای‌ترین سطوح آن تشریح کنند.

ولی این فقط یک نمایش شهری نیست. کریمر چنین می‌گوید: «از فضا-زمان هولوگرامی در رویکردهای مشخصی به کوانتیزاسیون گرانش که ارتباط محکمی با نظریه ریسمان دارند، استفاده شده‌ است. در نتیجه بعضی از نظریه‌های گرانش ممکن است ابطال شوند و برخی دیگر تقویت شوند.»

از جمله این نظریات تقویت‌شونده می‌توان به آن‌هایی اشاره کرده که از نظریه ریسمان نشات می‌گیرند، و هم‌چنین چیزی که نظریه ماتریکس نامیده می‌شود. «در نهایت، احتمالا ما اولین نشانه‌ها را از این‌که چطور فضا-زمان از نظریه کوانتوم پدیدار می‌شود، خواهیم دید.»

اگر این کشف غیرمترقبه همین‌گونه پیش برود، احتمالا پایه‌های خیلی چیزها را در دنیای فیزیک به هم خواهد ریخت و به سختی می‌توان خبری را یافت که از آن تکان‌دهنده‌تر باشد.

نیوساینتیست، 15 ژانویه / ترجمه: مجید جویا

عشق 1 : عشق شورانگیز


Passion

شاید هفت یا هشت سالم بود که عاشق دختری شدم، بزرگ‌تر از خودم. او هم در همان اتوبوسی بود که ما داشتیم با آن به مشهد می‌رفتیم. شاید به نظر دور از ذهن برسد، شاید هم خنده‌دار، ولی همین الان هم که باز حال و روز خودم را در آن زمان بررسی می‌کنم می‌بینم تمام مؤلفه‌ها و خصوصیت‌های یکی از همین عاشقی‌های در یک نگاه را داشتم. دوست داشتم مدام به او نگاه کنم، به او که همیشه خندان بود و سبزه‌رو با موهای کوتاه و چالی رو گونه و چهره‌ای پذیرا. دوست داشتم همه‌ش به او لبخند بزنم. برایش دست تکان دادم و او خندید. شاید فکر کنید این کارها برای یک بچهء هفت هشت ساله عادی است، اگر هم باشد برای من نبود. می‌شد گفت من تا حدودی خجالتی هم بودم. این جور کارها هم اصلاً در عرف ما نبود. من خواهر ندارم و در تمام فامیل نسبتاً شلوغ ما هم فقط یک دختردایی و یک دخترعمه در حدود سنی خودم داشتم که با آنها هم زیاد سر و کاری نداشتم.
از شانس بود یا هر چی به طور کاملاً اتفاقی در مشهد به آن بزرگی، خانوادهء آن دختر هم آمدند و در همان خانه‌ای که ما یک اتاق کرایه کرده بودیم، یک اتاق گرفتند. سعی داشتم با او دوست شوم و با هم بازی کنیم. گذشته از این که او خودش را می‌گرفت یا مرا بچه حساب می‌کرد ولی من باز هم او را دوست داشتم، شدیداً. هر چه خوردنی داشتم، دوست داشتم با او بخورم، مدام توی راهرو پرسه می‌زدم تا بلکه او را ببینم. و من اصلاً از این عادت‌ها نداشتم و هنوز هم ندارم، ولی نمی‌توانستم جلوی خودم را بگیرم. حتی شب که می‌خواستم بخوابم، صورتش از پیش چشمم کنار نمی‌رفت، شاید باور نکنید که همین الان هم عین همان روز تصویر او را که برگشته و از بالای شانه به من نگاه می‌کند و می‌خندد و آن چال روی لُپ‌ش را به طور واضح جلوی چشمم دارم. یادم هست که چقدر غمگین بودم وقتی آنها می‌خواستند بروند. اصلاً از بقیهء سفرمان دیگر چیزی نفهمیدم. هیچ گاه او را فراموش نخواهم کرد.

لغت Passion (پَشِن) از آن لغت‌هاست که ترجمه کردن آن در فارسی، آن طور که دقیقاً عمق ِ مفهوم و منظور گوینده‌ش را برساند، بسیار مشکل است. بعضی وقت‌ها آن را عشق، گاهی شور یا شهوت، یا حتی خشم و یا خیلی ساده احساسات ترجمه می‌کنند. حالا بگذارید یک کمی این کلمه را بیشتر باز کنیم.
Passion در واقع به مفهوم احساس غالب، هیجان قوی، برانگیختگی شدید، فوران احساس (حتی خشم)، عواطف سوزان و... به خاطر کسی یا چیزی است. یک معنی خاص دیگر هم دارد، به معنی مصیبت و به طور اَخَص، در ادبیاتِ مسیحیت به درد و رنج و مصائب حضرت مسیح گفته می‌شود از بعد از شام آخر تا پایان مصلوب شدن وی.
بگذارید ببینیم جد و آباءِ این کلمه به کجاها می‌رسد. ریشهء
Passion می‌رسد به کلمهء passus در زبان لاتین که این خود، اسم مفعول از فعل pati است و این فعل یعنی suffer ، یعنی رنج کشیدن، تحمل کردن. فکر می‌کنید کلمهء انگلیسی دیگری که از همین فعل pati مشتق شده چیست؟ درسته، patient (شکیبا، صبور، متحمل،‌ بیمار).

به کار بردن یک کلمهء پدر مادردار در یک زبان، برای گویندهء آن زبان (آگاهانه یا ناآگاهانه) بار معنایی تمام تاریخچهء آن را با خود دارد، چه بخواهد، چه نخواهد؛ وقتی علما و حکمای یونان باستان می‌گفتند کسی که عاشق می‌شود، رنج می‌برد و باید صبور و شکیبا باشد، یا اینکه برخی عاشق را بیمار و عشق را بیماری برشمردند، مطمئناً از این شجره‌نامه باخبر بودند. شاید هم برعکس، با چون‌آن تعبیر و تفسیری از عشق، چون‌این نامی بر آن نهادند تا حق مطلبی را که می‌خواستند، ادا شود.

هر کدام که باشد در اصل مطلب تفاوتی نمی‌کند که نوعی از عشق وجود دارد که:

ناگهانی است، بر تمامی احساسات دیگر غلبه می‌کند و در اولویت قرار می‌گیرد، شدیداً شخص را برانگیخته می‌کند، به دنبال وصال است، غیر قابل کنترل است، صاحبش را به رنج می‌اندازد و او از درون درد می‌کشد و چاره‌ای به جز تحمل ندارد و باید شکیبا باشد. مهم‌تر از همه اینکه این احساسی است که در درون همان فرد به وجود می‌آید، بدون توجه و ارتباط به این موضوع که آیا پاسخ مناسبی هم از طرف مقابل می‌گیرد یا خیر.


هر نگاه تو مرا به بهشت می‌برد و هر بی‌توجهی تو از صد آتش جهنم برایم سوزاننده‌تر است. اگر به من لبخند بزنی در یک آن مرا صد بار می‌کشی و باز زنده می‌کنی. در تنهاییم هزار حرف برایت دارم و هزاران بوسه برایت می‌فرستم و چون می‌بینمت چنان مسخ می‌شوم که دانسته‌ها و ندانسته‌هایم را گم می‌کنم. از شرم، سر می‌اندازم و چون نمی‌توانم و نمی‌خواهم فرصت دیدنت را از دست بدهم، دوباره سر بلند می‌کنم و دوباره و دوباره و... و تو به این حال من می‌خندی. بخند، من لذت می‌برم و در همان حال رنج می‌کشم.

یا رب مرا به عشق شکیبا کن یا عاشقی به مردِ شکیبا دِه

اورمزدی

ای عشق، به خویشتن بلا خواسته‌ام آنگه که به آرزو تو را خواسته‌ام

ابوالفرج رونی

مسلماً عشق‌های گفته آمده در اشعار بالا، با توصیفاتی که از آن شده از نوع Passion است که درد و لذت را با هم دارد. دانشمندان معلوم کرده‌اند که در هنگام چنین عشقی، میزان دوپامین و نوراپی‌نفرین مغز بالا رفته و میزان سروتونین در آن پایین می‌آید. نمی‌دانم که این باعثِ آن می شود یا آن باعث این یا هر دو، اما به هر جهت امروزه دیگر دانشمندان Passion را کاملاً یک روندِ بیولوژیک می‌دانند.


استیون کاویبرای هر بُعد از ابعاد شخصیتی انسان یک نیاز تعریف می‌کند که هر کدام با یک حرفِ L شروع می‌شوند. او برای بُعد Bio نیازِ Living را تعریف می‌کند. می‌گوید قبل از هر چیز این جسم انسان است که نیاز به زندگی دارد. پس ما به خوردن، آشامیدن، خوابیدن، فعالیت و حرکت کردن و همهء غرایز اولیه‌ای مثل ترسیدن، فرار از خطر، خشم،‌ جنگیدن با متخاصم نیاز داریم تا زنده بمانیم، اما به غریزهء جنسی چه نیازی هست؟ این نیاز را هم طبیعت در موجودات تعبیه کرده چون زندگی هم می‌خواهد زنده بماند. پس یک نوع از چیزی که ما آن را به طور عمومی عشق می‌نامیم به نام Passion، از نیاز به زندگی(Living) سرچشمه می‌گیرد که این نیاز مربوط به بخش بیولوژیک (Bio) یا زیستی انسان است.

آیا Passion همان میل جنسی است؟
اگر می‌گویند
دیوانه چو دیوانه ببیند، خوشش آید. در واقع می‌خواهند بگویند هر کسی از کسی مانند خودش خوشش می‌آید. طبیعت نیاز دارد تا ژن‌های خوبِ خود را حفظ کند و به همین طریق هم نیاز دارد تا ژن‌های معیوب خود را حذف کند، بنابراین طوری برنامه‌ریزی شده تا دو نفر (مثلاً) با IQ پایین و احتمالاً با نقص ژنتیکی به هم جذب شوند و دو تا باهوش و نابغه به هم. بدین ترتیب فرزند آن دو نفری که نقص ژنتیک دارند احتمالاً یا به دنیا نخواهد آمد یا چنان معیوب است که توان ادامهء حیات ندارد و یا عقیم است، ولی ژن خوبِ نبوغ ِ آن دیگری در چرخهء حیات همچنان باقی خواهد ماند.
اما در این بین مانعی هم می‌تواند وجود داشته باشد. افراد خیلی باهوش ممکن است به دلیل مشغلهء بیشتر از معمول یا هوش و درک بالای خود، خود را از مشکلات درگیر شدن در یک ازدواج دور نگه دارند، اینجاست که طبیعت برنامهء
Passion را اجرا می‌کند تا او را به دام بیندازد. برای همین است که Passion بعد از اتمام مأموریتش (وصال) معمولاً پی ِ کار خود می‌رود.

می‌توان گفت Passion هدایت‌کنندهء میل جنسی است، وگرنه برای برطرف کردن میل جنسی، روش و محل فراوان است.

پس آن سرخکی که هر کس یک بار در زندگی خود به آن مبتلا می‌شود، همان عشق پرشور ِ تب‌‌آلود و پر از درد و رنجی است که طالب وصال است و بیگانه لغت دقیق‌تری برای آن دارد و به آن Passion می‌گوید.
یکی از همین آرش‌ها

انسان سه‌بُعدی


آیا مبتلا شدن به یک بیماری فرایندی است که کاملاً به وضعیت بیولوژیک و جسمانی آدم‌ها مربوط است؟ چی؟ نه همهء بیماری‌ها؟ قبول، بیماری‌های عفونی چطور؟ مثلا یک بیماری باکتریایی مثل سل، یا یک بیماری ویروسی مثل سرماخوردگی؟ بستگی دارد؟ به چی؟ اگر یک نفر سرماخورده توی صورت شما عطسه کند، چقدر ممکن است که سرماخوردگی او به شما منتقل شود؟ اگر یک French Kissing با او داشته باشید چه؟ فرقی هم دارد؟

در یک تحقیقی آمدند ویروس سرماخوردگی را به ته حلق یک سری آدم مالیدند و منتظر نتیجه ماندند. فکر می‌کنید چند درصد از آنها مبتلا به سرماخوردگی شدند؟ 50٪ ؟ 80٪ ؟ 10٪ ؟ 100٪ ؟ یک حدسی بزنید.
بعد از این آزمایش متوجه شدند که تنها سی‌درصد این افراد که ویروس سرماخوردگی را مستقیماً وارد حلق و دهان آنها کرده بودند مبتلا به سرماخوردگی شدند.

در یک تحقیق دیگر، آمدند به یک سری اشخاص یک تصویری نشان دادند که در آن نیمکتی در عمق آن دیده می‌شد که دو نفر روی آن نشسته بودند، یک زن جوان و یک مرد جوان، جزئیات زیادی هم در آن دیده نمی‌شد. از این آدم‌ها پرسیدند در مورد این دو نفر چه فکری می کنید؟ به طور کلی این‌ها دو گروه شدند، یک عده گفتند اینها با هم قهرند و دارند زیر لب به هم فحش و بد و بیراه می دهند یا حوصلهء آن دیگری را ندارند، عدهء دیگری هم گفتند اینها دارند با هم خوش و بش می کنند یا دارند سر صحبت را باز می‌کنند و به زودی با هم دوست می‌شوند و... یعنی یک گروه شدند خوش‌بین‌ها و یک گروه شدند بدبین‌ها.
در یک دورهء اپیدمی (همه‌گیری) سرماخوردگی، این افراد (که تعداد آنها کم هم نبود) را ردیابی و پی‌گیری کردند. دیدند که گروه بدبین‌ها شش برابر بیشتر از خوش‌بین‌ها به سرماخوردگی مبتلا شده بودند.

این دانشمندان بیکار آمدند یک تحقیق دیگر هم انجام دادند. برای دو گروه از اشخاص در دو اتاق جداگانه دو تا فیلم متفاوت نشان دادند. برای یک سری یک فیلم خنثی از لحاظ عاطفی گذاشتند، مثل مثلاً چگونگی پیشرفت ساخته شدن یک بزرگراه و برای گروه دیگر فیلم خدمات انسان‌دوستانهء مادر ترزا در هند را پخش کردند. قبل از پخش این فیلم‌ها از همهء آنها یک نمونهء آب‌دهان گرفته بودند، بعد از دیدن فیلم‌ها هم باز از هر دو گروه یک نمونه آب‌دهان گرفتند.
در آب دهان آدمیزاد یکی از انواع مولکول‌های سیستم ایمنی او وجود دارد به نام ایمونوگلوبولین
A ، بعد متوجه شدند که کسانی که فیلم مادر ترزا را دیده بودند، به طور قابل توجهی (از لحاظ آماری به طور معنی‌داری) سطح این مولکول (Ig A) آنها بالاتر از گروه دیگر بود که فیلم خنثی را دیده بودند.

گزارش شده که در کسانی که عمل جراحی قلب باز داشته‌اند، احتمال مرگ و میر در کسانی که روابط دوستانهء دو نفر یا کمتر داشتند شش برابر کسانی بود که تعداد روابط دوستانهء صمیمانهء آنها چهار نفر یا بیشتر بوده است.

امروزه تقریباً همه دیگر با اصطلاح بیماری‌های روان‌تنی یا سایکویوماتیک آشنا هستند و به طور عامیانه بیماری‌هایی را تحت این عنوان می‌شناسند که فکر می‌کنند ناراحتی‌های عصبی و استرس‌ها باعث به وجود آمدن آنها هستند، مثل زخم معده، آسم، سردرد و مانند اینها.
این اصطلاح را برای اولین بار کسی به نام
فرانتس الکساندر از شاگردان مکتب فروید به وجود آورد. او برای شخصیت انسانی یک الگو ارائه داد و آن را متشکل از سه بخش دانست:

Bio : بخش بیولوژیک (جسمانی)

Psycho : بخش روانی

Social : بخش اجتماعی

و به آن گفت مدلِ بایو سایکو سوشیال. به زبان امروز شاید چندان بیراه نباشد اگر قسمت Bio را بخش سخت‌افزاری، قسمت Psycho را بخش نرم‌افزاری و قسمت Social را معادل بخش اینترنتی یک کامپیوتر بدانیم. (لازم به ذکر است که بعداً شخصی به نام استیون کاوی یک بخش Spritual (معنوی) هم به این الگوی سه بُعدی اضافه کرد.)

حالا اگر شما در هر کدام از این سه بخش مشکلی داشته باشید، مثلاً در بدن خود دچار یک نقص در ایمنی سلولی یا حتی یک زخم باشید، یا در ذهن و روان خود دارای خاطرات بد فراوان باشید که شما را تبدیل به یک فرد بدبین کرده باشد، و یا در ایجاد روابط صمیمانه دچار مشکل باشید و نتوانید دوستان خوبی برای خود داشته باشید، یکی یا هر چند تا از اینها به اضافهء یک اِسترسور (عامل استرس‌زا) مناسب، به راحتی می تواند شما را دچار بیماری کند و یا در روند بهبود شما وقفه بیندازد. چون استرس سطح هورمون کورتیزول خون را بالا می‌برد و آن هم به نوبهء خود سطح ایمنی سلولی را کاهش می‌دهد که این هم باعث مستعد شدن انسان برای بیماری‌ها می‌شود.
نهایتاً فرانتس الکساندر به این نتیجه رسید که همهء بیماری‌ها، روان‌تنی هستند. بعد او به دنبال این گشت که آیا برای هر بیماری الگوی شخصیتی مرتبطی هم می‌تواند پیدا کند که پیدا هم کرد، مثلاً گفت آدم‌های میگرنی، جاه‌طلب هستند و یا آسمی‌ها شخصیت‌های وابسته‌ای هستند که با وابستگی خود نمی‌جنگند و یا زخم معده‌ای‌ها شخصیت‌های وابسته‌ای هستند که با وابستگی خود می‌جنگند و غیره (علاقمندان به این الگوها می‌توانند به کتاب
شفای زندگی اثر خانم لوئیز هِی مراجعه کنند).

همهء اینها را گفتم برای این که می‌خواهم از این مدل سه‌بُعدی شخصیتی برای تعریف انواع چیزی استفاده کنم که برای همهء آنها از یک کلمه استفاده می‌شود، عشق.


Commitment

اول، تکمله‌ای بر پیک Passion:

در مطلب پیشین Passion را هدایتگر میل جنسی دانستم، ولی مسلماً کسی که دچار شیفتگی (Passion) می‌شود، خودش در خودش عشقی متعالی و حتی شاید مقدس را سراغ می‌کند و می‌یابد. حتی به احتمال زیاد او در ابتدا از تصور عمل جنسی با معشوق نیز در نزد خود احساس گناه می‌کند. می‌توان گفت حداقل یک علت این قضیه هم تفاوتِ هورمون‌های درگیر می‌باشد. همان طور که گفتم در شیفتگی، بالانس هورمونی دوپامین-سروتونین به هم می‌خورد، در حالی که برای برانگیخته شدن میل جنسی، هورمون‌های جنسی و در رأس آنها تستوسترون و پروژسنترون کافی است (گذشته از سیستم اعصاب سمپاتیک-پاراسمپاتیک که در هر دو کاملاً فعالانه نقش خود را ایفا می‌کند).
برای همین یک بچهء نابالغ هم که هنوز ترشح تستوسترون یا پروژسترون کافی ندارد، می‌تواند عاشق (شیفته) شود، چون در مغز خود دوپامین و سروتونین لازمه را دارد.

اینکه طبیعت، روزگار، خدا، ژنوم انسانی، نیروی برتر،‌ضمیر ناخودآگاه جمعی یا هر اسمی که دوست دارید بر آن بگذارید، بر چه اساس تصمیم دارد تا صفتی را (که من در پیک قبلی برایش هوش را مثال زدم) حفظ کند و تداوم ببخشد را کسی نمی‌داند و ما تنها می‌توانیم گمانه‌زنی کنیم و آن گمانه‌ها را امتحان و ارزیابی کنیم، همین. پس احتمال این که آلبرت از جنیفر خوشش بیاید هم با در نظر گرفتن صفاتی دیگر کم نیست.

دو دیگر اینکه آنچه من قصد دارم در توصیف انواع عشق بگویم، در واقع بازگویی ساده و هم‌زمان دو الگو، مدل یا پارادایم است که من بر اساس ارتباطی که بین آنها پیدا کرده‌ام، در حال بیان هر دو با هم هستم، به علاوهء کمی توضیحات و تغییراتی در آنها. یکی الگوی مثلث عاطفی (یا عشقی) اِستـِرْنبرگ است و دیگری مدل سه بعدی شخصیت از فرانتس الکساندر با مطالبی که استفان آر کاوی به آن افزوده از جمله نیازهای آن ابعاد. بنابراین من هیچ یک از این دو الگو را از دیگری نتیجه نمی‌گیرم بلکه قصدم اول بیان و سپس نشان دادن ارتباط میان آنهاست.
برای مثلث عاطفی استرنبرگ، من کتابی به زبان فارسی سراغ ندارم (اگر کسی کتابی می‌شناسد، خوشحال می‌شوم به من هم معرفی کند)، ولی الگوی انسان کامل
کاوی در کتاب هشتمین عادت او آمده است (البته کتاب کلاً دربارهء موضوع دیگری است).

سرسپردگی (Commitment)

یکی از استادان کلاس هیپنوتیزمم از یکی از دوستانش خاطره‌ای تعریف می‌کرد که یک پزشک افغانی بود و متخصص اطفال. می‌گفت این پزشک در همان اوایل انقـلاب، که در افغانستان حکومت کمونیـستی ِ بَبرک کارْمَل بر سر کار آمده بود و بعد هم نیروهای شوروی سابق افغانستان را اشغال کردند، به همراه پدر پیرش از افغانستان به ایران مهاجرت کرده بود. بعد از مدتی با کمک و حمایت دوستانش بورس خوبی در یکی از دانشگاه‌های معتبر امریکا برایش فراهم می‌شود. این آقای دکتر، ماجرا را با پدرش در میان می‌گذارد و از او می‌خواهد که با هم به امریکا بروند. پدر او را می‌خواند که بچه! (افغان‌ها پسر خود را بچه خطاب می‌کنند، بدون تشدید (به درستی) و دختر را دختربچه! من دیگر پیرم و توان این همه سفر را ندارم و همین‌جا هم راحتم. دیگه انقدر منو این طرف و اون طرف نکش، بذار همین‌جا بمانیم. این پزشک افغان هم از همهء امکانات بالفعل و بالقوه‌ای که می‌توانست به دست آورد چشم‌پوشی می‌کند و به خاطر آسایش پدر، همین جا می‌ماند. لازم به گفتن نیست که در اینجا مسیر رشد و ترقی ِ بیشتر، برای یک تبعهء خارجی چندان مهیا نیست و این پزشک با علم به این که نمی‌تواند در ایران، به طور مثال عضو هیئت علمی دانشگاهی شود، به خواستهء پدر تن داد و این طور که استادمان می‌گفت، ‌او به این عمل خود هم‌چنان افتخار می‌کند.

وقتی کسی در درون خود و برای خود این گونه تعریف می‌کند و می‌پذیرد که من او را دوست دارم، ‌پس هر آنچه او می‌خواهد و هر چه او را خوش می‌آید، خوشآیند من است و همان را انجام می‌دهم و عکسش را نه، حتی اگر به ضرر من باشد. ، یعنی او عاشق و سرسپردهء آن دیگری است. این عشق معمولاً بین مرید و مرادها وجود دارد، ولی می‌تواند بین هر دو نفر دیگری هم باشد مثلاً نزد مردی برای معشوقش یا فرزندی برای پدر یا مادرش، برادر یا خواهری برای برادر یا خواهری و یا حتی دوستی برای یک دوست.
توجه داشته باشید که در اینجا هم مانند شیفتگی
(Passion)، این نوع عشق می‌تواند کاملاً یک‌طرفه باشد، که اغلب هم هست. این هم یک موضوع درونی در فرد است. شخص با خودش قرار سرسپردگی می‌گذارد و لزوماً تعهد شفاهی، عملی، آئینی یا مکتوبی ممکن است در کار نباشد.

Commitment ریشه‌اش می‌رسد به فعل لاتین committere به معنی وصل و واگذار کردن، یعنی تفویض، یعنی هر چی تو بگی، یعنی خواست تو خواست من است. ، Committere= com + mittere (=send).

از طرفی استفان (یا استیون) کاوی برای بُعد روان انسان (Psycho) نیاز به آموختن (Learning) را تعریف می‌کند. روان انسان حتی پیش از به دنیا آمدن در حال آموختن است و همین آموختن‌هاست که آن را شکل می‌دهد و حتی بعضی معتقدند آموزش‌ها در شکل‌دهی به مغز ِ در حال رشد جنین و نوزاد هم تأثیرگذارند (نرم‌افزارهایی که سخت‌افزار را شکل می‌دهند.).
متعهد بودن و سرسپردگی هم چیزی آموختنی است. اگر کودکی از ابتدا ذهنش درگیر مسئله‌ای به نام التزام و تعهد نبوده باشد، به او مسئولیتی سپرده نشده باشد و یا در قبال انجام یا عدم انجام آن مورد بازخواست و تشویق و تنبیه قرار نگرفته باشد، مفهوم تعهد داشتن کلاً برایش غریبه و ناآشنا بوده و یا در ذهنش هر تعهدی به راحتی قابل شکستن خواهد بود، چون برای آن ارزشی قائل نیست. و البته همه می‌دانیم مؤثرترین آموزش، آموزش عملی و دیدن آن رفتار در والدین و اطرافیان و افراد جامعه است.

علاوه بر این، ما نه تنها تعهد و سرسپردگی را می‌آموزیم، بلکه خود Commitment به دنبال آموختن چیزی ایجاد می‌شود. شاید درست‌تر این باشد که بگوییم در عشق ِ سرسپرده، شخص در وافع عاشق یک موضوع انتزاعی می‌شود، مثل جوانمردی، علم، عشق، هوش، ولایت، فتوت، قدرت، استقامت و...، سپس در عالم ِ واقع، عاشق کسی می‌شود که از دیدگاه او تجسم تمام و کمال آن صفت یا ویژگی است و یا دست کم مقام والایی در آن موضوع دارد. مثل زنی که عاشق عشق ِ مردش می شود. مثال‌های دیگر از این نوع عشق، اگر مدعیانش صادق باشند، در جامعهء ما فراوان است.

جفر، قضا و قدر و مسائل دیگر

قضیه برمی‌گردد به همان زمان‌های اوایل آموزش‌های من، اوج آن "حال"ها كه امروز رسیده به این "قال"ها.
كسانی كه تجربه‌هایی در كارآموزی‌های ماورائی داشته‌اند می‌دانند كه یک وقت‌هايی اوضاع طوری می‌شود كه گویی یك تعامل بین خواست كارآموز و جهان به وجود می‌آید، به این صورت كه انگار هر چه او می‌خواهد (كه معمولاً غیرمادی است) وسایلش از این طرف و آن طرف جور می‌شود، بعد این كارآموز ما تازه متوجه می‌شود كه او خیال می‌كرده كه خودش آن هدف را داشته است در حالی كه در واقع او داشته در مسیری خاص هدایت می‌شده، و رسیدن به آن هدف خود آغاز راهی دیگر است برای رسیدن.
طوری همه چیز از پیش تعیین شده است كه می‌توان گفت او تنها می‌تواند که "نخواهد" و "متوقف شود" و الا خواستِ واقعی او نمی‌تواند چیزی جز
هماهنگی با خواست كلی باشد.
بعدها فهمیدم كه این قضیه اصولاً روال عمومی جهان است. برای انسان‌ها چه سالك و چه ساكن، اختیارِ این دنیایی در اغلب اوقات تنها در "نخواستنِ" آنچه برایمان مقدر شده (قَدَرِ الهی) خلاصه می‌شود. یك سری از مقدرات ما هم كه پس از قضاوت بین زندگی‌هایمان مقدر می‌شود (قضای الهی) كه از آنها گریزی نیست. بقیهء اتفاقات اصلی و اساسی زندگی‌مان را هم كه بیشتر شامل همان دستهء اول یعنی قدر الهی می‌شود را نیز خودمان در دنیای دیگر با اختیار خود انتخاب می‌كنیم و البته با راهنمایی ارواح متعالی‌تر و برتر. پس بعد از ورود به بازی دنیا ، دیگر تحت جبر آن قضا و آن قَدَر هستیم تا از این دور تازه خارج شویم.

بعد از این اشاراتی كه به قضا و قدر و موضوع جبر و اختیار پیش آمد و شد، برگردیم به موضوع.
همان زمان‌ها كه گفتم "حال" َم بیشتر از "قال" َم بود، استادم با روش "كمین و شكار كردن" مرا به دنبال مطالعه دربارهء علم جفر كشاند. من هم با شوق و ذوق رفتم به دنبال كتاب‌های جفر. هی خواندم و هی ابجد كبیر و صغیر را به هم تبدیل كردم، چقدر بسط و تكسیر (با همین سین) دادم. بعد رفتم سراغ وِفْق و تَعویذ، وقتی خسته شدم و به بی‌خودی بودن و بی‌هوده بودن آنها پی بردم (نه اینكه كاملاً هم بیهوده باشند، ولی به درد من نمی‌خوردند) در كتابی كه استادم به خاطر یك نموداری كه در آن بود به ما معرفی كرده بود چیزی یافتم كه بعداً راهگشای من شد به كشف و شهودی در ادبیات عرفانی خودمان، و بویژه در ارتباط با علم حروف و اعداد كشف رمزی در كتاب "گلشن راز" شیخ محمود شبستری.

اینكه چگونه شد كه شیخ محمود با "گلشن راز" خود به سراغم آمد و بیان مطالبی در بارهء رموز اشعار وی و ارتباط آنها با حروف و ترتیبات آفرینش باشد برای پیك بعدی انشاالله.

فعلاً اجازه بدهید حروف ابجد كبیر را را اینجا بیاورم تا بعد:

ا ب ج د ه و ز ح ط

1 2 3 4 5 6 7 8 9

ی ك ل م ن س ع ف ص

10 20 30 40 50 60 70 80 90

ق ر ش ت ث خ ذ ض ظ

100 200 300 400 500 600 700 800 900

غ

1000


باید بگویم كه من از كل علم حروف و اعداد بخش خاصی از آن مد نظرم است و آن بخشی است كه بیشتر در فهم مفاهیم عرفانی آفرینش مفیدِ فایده خواهد بود، انشاء‌الله.

حروف ابجد كه در پیك پیشین به آن اشاره شد، بسیار پیش از حروف ابتث (ترتیب هجاهای عربی فعلی) به وجود آمده و این حروف با همین ترتیب در الفبای فنیقی، سریانی، و آرامی نیز وجود داشته است. با توجه به اینكه اختراع خط را به فنیقیان منسوب می‌دارند بنابراین چندان دور به نظر نمی‌رسد كه حروف از ابتدا به همین شكل اختراع، و یا به (به نظر من البته) كشف شده باشد. ترتیب فعلی الفبای عربی را عرب‌ها بعدها اتخاذ كردند، اما به احتمال قوی پیش از اسلام.
حروف ابجد یا به قولی ابوجد را چنین بیان می‌كنند:

اَبَجَد هَوَّز حُطّی كَلِمَن سَعْفَص قَرِشَت ثَخِذ ضَظِغ

این حروف را به نوعی دیگر نیز با اعداد منطبق می‌كنند كه خاص الفبای عبری است كه از 22 حرف الفبای فنیقی گرفته شده و حتی شكل حروف آن نیز تغییریافتهء الفبای فنیقی است. نام این حروف و ارزش عددی متعلق به هر یك به قرار زیر است (شكل حروف را به دلیل نداشتن فونت نمی‌توانم بگذارم):

الف=ا=1 بت=ب=2 جیمل=ج=3 دالت=د=4

هِه=ه=5 واو=و=6 زین=ز=7

حث=ح=8 طث=ط=9 یُد=ی=10

كاف=ك=11 لامد=ل=12 میم=م=13 نون=ن=14

سامخ=س=15 عین=ع=16 ف=ف=17 صاد=ص=18

قاف=ق=19 رش=ر=20 شین=ش=21 تا=ت=22

(طبق نظر برهان قاطع ، عرب حروف خود را به واسطهء نبطیان از عبریان آرامی گرفته‌ است.)

این صورت از ارزش‌گذاری عددی برای حروف در برخی مواقع شاید به كار بیاید، ولی در كل در علم جفر از همان صورت اول ابجد كه گفته شد استفاده می‌شود و این نوع از ترتیب حروف در تعبیر كارت‌های تاروت و تا حدودی هم نومرولوژی مورد استفاده دارد.

در اینجا برای خروج از خشكی مطلب مثالی می‌آورم در بارهء عین تا كمی به بیان روشن‌تر موضوع نیز كمكی شده باشد:

از شیخ محمود شبستری پرسیده می‌شود كه

چه خواهد اهل معنی زان عبارت كه سوی چشم و لب دارد اشارت؟

و شیخ محمود چنین می‌آغازد كه :

هر آن چیزی كه در عالم عیان است چو عكسی ز آفتابِ آن جهان است

جهان چون زلف و خال و خط و ابروست كه هر چیزی به جای خویش نیكوست

تجلی گه جمال و گه جلال است رخ و زلف، آن معانی را مثال است

...

نظر چون در جهانِ عقل كردند از آنجا لفظ‌ها را نقل كردند

تناسب را رعایت كرد عاقل چو سوی لفظ، معنی گشت نازل

...

مجازی نیست احوال حقیقت نه هر كس یابد اسرار طریقت

گزاف ای دوست ناید ز اهل تحقیق مَر این را كشف باید یا كه تصدیق

بگفتم وضع الفاظ و معانی تو اَر سررشته‌ای داری بدانی

...

نگر كز چشم شاهد چیست پیدا رعایت كن لوازم را بدینجا

ز چشمش خاست بیماری و مستی ز لعلش گشت پیدا عین هستی

...

ز غمزه می دهد هستی به غارت به بوسه می كند بازش عمارت

ز چشمش خون ما در جوشِ دایم ز لعلش جان ما مدهوش دایم

به غمزه چشم او دل می‌رباید به عشوه لعل او جان می‌فزاید

چو از چشم لبش جویی كناری مر این گوید كه نه، آن گوید آری

...

از او یك غمزه و جان دادن از ما وز او یك بوسه و استادن از ما

ز لَمْحٍ بِالبَصَر شد حشر عالم ز نفخ روح پیدا گشت آدم

(الی آخر)

عارف واصل یا گاهی سالكی كه به كشف می‌‌رسد می‌تواند چشمی را ببیند كه خودآگاه او را معطل گذاشته و هشیاری‌اش را می‌برد (ز چشمش خاست بیماری و مستی) و مصریان آن را به شكل چشم هوروس ترسیم می‌كردند.

همان طور كه می‌بینید شیخ محمود لبِ لعل معشوقه (ذاتِ باری) را آفریننده و جان‌بخش می‌داند (به عشوه، لعل او جان می‌فزاید) و چشم او را غارتگر هستی (ز غمزه می دهد هستی به غارت).
هندوها برای خدا سه وجه قائل‌اند: برهما (وجه پدیدآورنده)، ویشنو (وجه نگهدارنده)، و شیوا (وجه ویران‌كننده). پیداست كه شیخ شبستر هم لب لعل را به وجه پدیدآورنده و چشم را به وجه ویران‌كنندهء معشوق نسبت داده است:
ز غمزه می دهد هستی به غارت به بوسه می كند بازش عمارت
از او یك غمزه و جان دادن از ما وز او یك بوسه و اِستادن از ما

كه اگر این چشم لحظه‌ای بسته شود (لَمْحٍ بِالبَصَر)، حشر عالم اتفاق می‌افتد. اشاره‌ای است به آیهء 77 از سورهء نمل : ”و ما امر الساعة الاّ كَلمح البصر“ یعنی ”و نیست وقوع قیامت مگر به مانند چشم بر هم زدنی“
اگر می‌گوید ” به غمزه چشم او دل می‌رباید“ اشاره به بازگشت و بازگرفتن دل انسان است به وقت درگذشتن از این دنیا و دریافت آنچه در آن اندوخته است (توجه علاقمندان كتاب‌های كارلوس كاستاندا را به تمثیل عقاب كه دون‌خوان برای او می‌آورد جلب می‌كنم).

اما ارتباط این مطالب با ”عین“ چیست؟

در ابجد كبیر (صورت اول ترتیب حروف و اعداد) حرف عین معادل 70 است، حرف لام معادل 30 و حرف میم هم معادل 40.

طی مراتب آفرینش و سرایت او (ذات باری=1) به مراتب و مقامات پایین‌تر، لام معادل امر الهی (كُن) قرار می‌گیرد و میم معادل خلق و هستی (یكون)، و عین معادل جریان مستمر امر بر خلقِ هستی ، (بعداً مفصلاً تقریباً تمامش را خواهم گفت). در اصل خلق دم به دم جهان هستی توسط خداوند كه در قرآن به آن اشاره شده (آیه‌اش را یادم نیست) ناظر به این مطلب است كه خداوند به طور مستمر به خلق جهان (لب لعل) و نابودی آن (به غمزهء چشم) مشغول است، و البته نگهداری آن.

پس نه مانند دیدگاه نیوتونی است كه جهان را اتوماتیك می‌داند و كاری برای خدا باقی نگذاشته جز نظارت و جزا و پاداش دادن نهایی، و نه به قول نیچه خدا مرده است!

بگذریم، تشبیه بهتر این رَوند با استفاده از تكنولوژی همین مانیتوری كه به آن نگاه می‌كنید و یا تلویزیون امكان‌پذیر است. می‌دانید كه در هر ثانیه تصویر روی مانیتور شما در حدود 60 الی 100 بار (معمولاً 85 بار) خاموش و روشن می‌شود به عبارتی در هر ثانیه 85 بار جهان مجازی روبروی شما نابود شده و دوباره آفریده می‌شود و این هر دو برای وجود و تحرك و پویایی آن لازم و ملزوم یكدیگرند (لب و چشم).

از نظر عددی هم عین مساوی است با 70 كه تشكیل شده از 30=ل (امر=كن) و 40=م (هستی=كَوْن)، پس این چشم اوست كه ”كُن فَیكون“ می‌كند!

همینجا این را هم داشته باشید كه جهان بر پاست به علم و به عمل كه هر دو تشكیل شده‌اند از : ع – م – ل
كه نه علم بی‌عمل به كاری می‌آید و نه عمل بی‌علم به جایی می‌رسد.

از طرف دیگر حرف عین در صورت دوم حروف (الفبای عبری) برابر است با 16 كه از نظر نومِرولوژی آن را معادل و هم معنای نابودیی می‌دانند كه بعد از آن می‌تواند خیزشی دوباره باشد. همینطور در كارت‌های تاروت (دستهء اركان كبیر آن) كارت شانزده كارت ”برج“ است كه نشاندهندهء سقوط دو انسان است از بالای یك برج (هبوط آدم و حوا به زمین) كه به نشانهء نزول به مادیات و شكست در معنویات هم می‌تواند تعبیر شود. فرم یكی از آدم‌ها كه در حال سقوط است به شكل حرف عین در عبری و عربی است.

بله:

چو از چشم و لبش اندیشه كردند جهانی می‌پرستی پیشه كردند


یکی از همین آرش‌ها