کافه تلخ

۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

" متافیزیک و زمان: ابن سینا"

                        
    نقدی بر مقاله

" متافیزیک و زمان: ابن سینا"    
    ابن سینا برای هر علمی موضوعی در نظر گرفته و علوم را به دوشاخه نظری و عملی تقسیم کرده است.     


       مقاله « متافیزیک و ابن سینا» نوشته خانم ترانه جوانبخت، به طور عمده توضیح دانش ماوراء الطبیعه از دیدگاه پور سینا را هدف خود قرار داده است و در پایان نقدی مختصر هم بر این دیدگاه ارائه نموده است که به دلیل گنگ و نارسا بودن، جای انتقاد جدی دارد.

نخستین نکته ای که در باره این نوشته می توان به آن پرداخت، بخش بندی خانم جوانبخت در باره علوم از دیدگاه پورسینا است . در این باره در مقاله ایشان چنین می خوانیم:

« ابن سینا برای هر علمی موضوعی در نظر گرفته و علوم را به دوشاخه نظری و عملی تقسیم کرده است. از نظر او، علم نظری دانشی ست که موضوعش مستقل از ماست درحالی که علم عملی برای ما کاربرد دارد. او سه نوع علم عملی در نظر می گیرد: دانش کشورداری، اقتصاد و حکومت بر خود. او همچنین سه علم نظری را ممکن می داند: فیزیک، ریاضی و دانش ماوراء الطبیعه.»

باید گفت که این تقسیم بندی ناقص و غیر دقیق است و تقسیم بندی پورسینا از علوم گسترده تر و کامل تر از این است. تقسیم بندی کامل پورسینا در باره علوم به شرح زیر است:

پورسینا دانش ها را در نظر نخست به دو بخش تقسیم می کند: دانش هایی که احکام آن ها برای همیشه ثابت نیست، بلکه در زمان های معینی درست است و بعد ارزش خود را از دست می دهد- دانش هایی که همه اجزاء زمان را فرا می گیرد و برای همیشه باقی است. پورسینا این گونه دانش ها را « حکمت» می نامد و برای آن ها اصول و فروعی قائل می شود. او دانش های پزشکی و کشاورزی و نجوم و صناعت های دیگر را در شاخه دانش های فرعی قرار می دهد و دانش های اصلی و اصولی شاخه حکمت را به دو بخش تقسیم می کند:

دانش های ابزاری مانند علم منطق؛ که برای کسب دانش و معرفت درباره امور موجود در عالم و آنچه پیش از آن است، بدان نیاز است.

بخش دوم را پورسینا به دو شاخه علوم نظری و عملی تقسیم می کند. علوم نظری دانش هایی هستند که هدفشان تزکیه نفس است به وسیله معرفت و در جهت شناخت حق و حقیقت می کوشند و به چهار بخش تقسیم می شوند: دانش های طبیعی- علوم ریاضی-علم الاهی- علم کلی.

علوم عملی علومی هستند که آدمی را در راستای عمل کردن بر وفق معرفت حاصل از علوم نظری راهنمایی و کمک می کنند و در جهت شناخت خیر می کوشند. این علوم نیز به چهار شاخه تقسیم می شوند: علم اخلاق- علم تدبیر منزل- علم تدبیر مدینه و نبوت.

خانم جوانبخت در تعریف متافیزیک از دیدگاه پورسینا چنین نوشته اند:

« ابن سینا دانش ماوراء الطبیعه را دانشی الوهی می داند و موضوعش را طبق دیدگاه ارسطویی چیزی می داند که موجودیت داشته باشد.»

در نقد این تعریف باید گفت که آن چه پورسینا در تقسیم بندی خود از علوم نظری به آن پرداخته و تعریف کرده است دو دانش الاهی و کلی است و تحت این دو عنوان او به مقولات فلسفی و ماوراء الطبیعی پرداخته است. از دیدگاه پورسینا دانش الاهی در اموری بحث می کند که نشاید که در ماده یافت شوند، و حرکت در آن ها نباشد، و هم در حقیقت واقع و هم در تصور عقلی، مباین با ماده و حرکت باشند مانند خالق اول و انواع ملائکه. و دانش کلی در اموری بحث می کند که گاه در ماده باشند و گاه در ماده نباشند، مانند وحدت و کثرت و جزئی و علت و معلول.

خانم جوانبخت می نویسد: « ابن سینا با استفاده از متافیزیک ارسطو این راه حل را ییشنهاد می کند که موضوع متافیزیک هستی آن گونه که هست می باشد که با هر آن چه وجود دارد اشتراک دارد. در تاریخ متافیزیک ابن سینا نخستین کسی ست که این راه حل را ییشنهاد کرده است .»

در این باره باید گفت که پیش از پورسینا، کندی و فارابی به تفصیل به این موضوع پرداخته اند و بن مایه ها و پایه های آن را گذاشته اند. کار پورسینا در این عرصه نه مبدعانه و مبتکرانه، بلکه به عنوان کاری تکمیل کننده بوده است. در باره پورسینا یکی از منابع معتبر تاریخ فلسفه چنین نوشته است:

« او شاگرد ابو نصر فارابی است. آراء و نظریات آن استاد را با تفصیل بیشتر بیان کرده و چه در فلسفه طبیعی و چه مابعد الطبیعه و اخلاق از او پیروی کرده است و تنها در مواردی به شرح و بسط بیشتر پرداخته است. هر کس آثار این دو حکیم را بخواند، به خوبی در می یابد که فارابی چه از حیث شخصیت و چه از حیث ابتکار و گسترش اندیشه برتر از ابن سیناست.» ( تاریخ فلسفه در جهان اسلامی- حنا الفاخوری- خلیل الجر- جلد دوم- ص ۵۱۴)

یکی از مهم ترین و اساسی ترین موضوع هایی که پورسینا در متافیزیک خود به آن می پردازد، و در واقع از نخستین موضوعاتی است که پورسینا در ماوراء الطبیعه خود به تقلید از فارابی به آن توجه می کند، ترتیب موجودات است. او موجودات را به ترتیب به جوهر مفارق غیر جسمانی- صورت- جسم- هیولی و عرض تقسیم بندی می کند و هر یک از آن ها را به تفصیل تعریف و بررسی می کند. مقاله خانم جوانبخت هیچ اشاره ای به موضوع ترتیب موجودات در ماوراء الطبیعه پورسینا نکرده و از این موضوع مهم غافل مانده است.

موضوع بسیار مهم دیگر در علم ماوراء الطبیعه پورسینا، موضوع علت و معلول است که پورسینا در علم الهی خود- که از دیدگاه او علمی است در باره « موجود مطلق و لواحق ذاتی آن»- به آن توجه می کند؛ و بر طبق تقسیم بندی ارسطو چهار نوع علت مادی- صوری- فاعلی- غایی را تشریح می کند و به بحث در باره آن ها و درجه شرافت و وضاعت و ترتیب اهمیت آن ها می پردازد. در مقاله خانم جوانبخت در این باره نیز توضیحی داده نشده است.

بی دقتی دیگر مقاله خانم جوانبخت، آن جاست که به مقولات « واجب» و « ممکن» می پردازد. پورسینا کائن را به واجب الوجود و ممکن الوجود تقسیم می کرد و واجب الوجود را بر دو قسم واجب الوجود بالذات و واجب الوجود بالغیر، و ممکن الوجود را به دو قسم ممکن الوجود ممکن بالذات و ممکن الوجود بالذات ممکن ولی واجب بالغیر بخش می نمود و تمام کائنات را در این تقسیم بندی می گنجاند. مقاله خانم جوانبخت نه تنها هیچ توضیحی در باب این مقولات نمی دهد بلکه مقوله اساسی « واجب» را با ترجمه غیر دقیق و گنگ « لازم» نام گذاری می کند و با این نام گذاری غیر دقیق و نارسا از عهده توضیح دقیق این مقوله بر نمی آید. در مقاله ایشان در این باره چنین می خوانیم: « ابن سینا مفهوم لازم را در نظر می گیرد. از نظر او، لازم تاییدی بر موجودیت است. ارسطو نیز لزوم را در متافیزیک خود به عنوان مفهومی اساسی مطرح کرده بود. ابن سینا لزوم خدا را به عنوان دلیلی بر موجودیت خدا به کار می برد.»

اشکال فقط در این نیست که به جای مقوله « واجب» از واژه « لازم» استفاده شده است. حتی اشکال این نیز نیست که به تعریف این مقوله اصلاً پرداخته نشده و هیچ تعریفی از آن ارائه نشده و تقسیم بندی های درونی آن مورد توجه قرار نگرفته است. اشکالی که مهم تر از همه این اشکلات است توضیحی است که در این باره داده شده که گنگ و نارسا و نا مفهوم است: « ابن سینا مفهوم لازم را در نظر می گیرد. از نظر او، لازم تاییدی بر موجودیت است». یعنی چه که « لازم تأییدی بر موجودیت است»!؟ اصلاً « موجودیت» چیست که لازم بخواهد تأییدی بر آن باشد؟ مگر موجودیت از وجوب جداست که دومی تأیید اولی باشد؟ و مگر موجودیت عینی نیست که بخواهد نیازمند تأیید باشد؟ واجب الوجود پورسینا وجود و موجودیت را به عنوان جزو تفکیک ناپذیر ذاتی و گوهری و بنیادی واجب در خود دارد و پورسینا این دو را از هم جدا نمی داند که یکی بخواهد تأییدی بر دیگری باشد. توضیح خانم جوانبخت در اینجا گنگ و نا رسا است و از دقت کافی- که لازمه توضیحات فلسفی است- برخوردار نمی باشد.

به موضوع اساسی « صدور کائنات از واحد»- که از مباحث اساسی متافیزیک پورسینا است- در مقاله خانم جوانبخت هیچ توجه و اعتنایی نشده است و موضوع« حدوث و قدم عالم» از دیدگاه پورسینا نیز در مقاله خانم جوانبخت به شکلی عامیانه شده و نا دقیق و غیر تخصصی مطرح شده است. در این باره در مقاله ایشان چنین می خوانیم: « استدلال ابن سینا، ابدیت هستی را ملزم می کند. چرا که در یک تداوم زمانی، هر چیز توسط علتی به وجود آمده که خودش علتی ممکن است. بنابراین همیشه می توان به یک علت درونی و سیس یه علت آن علت رسید و تا بی نهایت ادامه داد. طبق نظر ابن سینا، اگر بخواهیم برای چیزی علتی در نظر بگیریم، باید آن علت به طور هم زمان با آن چه سبب شده وجود داشته باشد بنابراین علت لازم آن خواهد بود. خلقت از نظر ابن سینا، به این معنی نیست که موجودیت از یک "تصمیم" درونی در زمان مشتق می شود (تصمیم الوهی که مشکل چندگانگی را ایجاد می کند) بلکه به این معنی ست که یک شیء، موجودیتش را از یک علت لازم گرفته است. بنابراین خلقت یک وابستگی در هستی ست نه تداوم زمانی.»

نخستین جمله بی معنا و ناقص است: « استدلال ابن سینا، ابدیت هستی را ملزم می کند»! یعنی چه که استدلال ابن سینا ابدیت هستی را ملزم می کند؟ مگر استدلال یک فیلسوف می تواند هستی و آن هم ابدیتش را به چیزی ملزم کند!؟ معلوم نیست فعل ملزم کردن برای خانم جوانبخت چه معنایی دارد. اگر ایشان فرهنگ واژگان معین را به عنوان مرجع قبول دارند، در این فرهنگ برای فعل « ملزم کردن» معناهای زیر در نظر گرفته شده است: « ملزم کردن= واجب کردن بر کسی- متهم کردن- مغلوب کردن( در مباحثه و مناظره)». معانی دیگر این فعل « مجبور کردن و واداشتن» است. حال مفهوم جمله خانم جوانبخت را با هر یک از این معانی در نظر بگیریم، چنین می شود: استدلال ابن سینا، ابدیت هستی را بر کسی واجب می کند- استدلال ابن سینا، ابدیت هستی را متهم می کند- استدلال ابن سینا، ابدیت هستی را مغلوب می کند- استدلال ابن سینا ابدیت هستی را مجبور می کند- استدلال ابن سینا ابدیت هستی را وا می دارد. به روشنی مشخص است که تمام این جمله ها بی معنی و نامفهوم اند. استدلال ابن سینا نه می تواند هستی را بر کسی واجب کند، نه می تواند هستی را متهم کند و نه می تواند هستی را مغلوب کند. نه می تواند هستی را مجبور یا وادار کند؛ بنابراین استلال ابن سینا نمی تواند هستی را ملزم کند. تازه بر فرض محال که بتواند، به چه چیزی ملزم می کند؟ به وجود یا عدم؟ به وجوب یا امکان؟

ایراد دیگر مقاله خانم جوانبخت این است که در آن جوهر با ذات یکی گرفته شده و در این باره چنین آمده است: « توجه به تفاوت بین جوهر (یا ذات) و موجودیت در اینجا ضروری ست: هستی لازم، اصل موجودیتش را در خود دارد اما هستی ممکن این طور نیست و اصل موجودیتش را در خود ندارد.»

این پاراگراف از مقاله خانم جوانبخت که ایشان خود نیز ظاهرن به برخی از ضعف ها و ایراد های اساسی آن پی برده اند و در متن اصلاحی مقاله خویش که اخیرن منتشر کرده اند و در اصل مقاله تجدید نظرهای فراوان کرده و جرح و تعدیل ها، و حذف و اضافاتی ( به خصوص اضافات فراوان) در آن کرده اند؛ دارای ایراد ها و اشکال های متعدد اساسی می باشد. نخستین ایراد به کار گیری ذات و جوهر به عنوان مترادف است.

جوهر ( substance ( در فلسفه ارسطویی چکیده وجودی و قائم بالذات هر چیز است و کنه هستی آن را بیان می کند و در برابر عرض قرار می گیرد. در صورتی که ذات( (essence به معنی صاحب، نفس هستی چیزهاست. خانم جوانبخت در این پاراگراف توجه به تفاوت بین جوهر یا ذات ( و در متن تجدید نظر کرده شان، هستی) و موجودیت را ضروری دانسته اند؛ اما هیچ توضیحی در باره این تفاوت نداده اند و هیچ تعریفی هم از این مقولات ارائه نکرده اند، و بلافاصله بدون هیچ توضیح روشنگری در باره این تفاوت و چگونگی آن، به موضوع دیگری پرداخته اند که هیچ ربطی به این تفاوت ندارد: « توجه به تفاوت بین جوهر (یا ذات) و موجودیت در اینجا ضروری ست: هستی لازم، اصل موجودیتش را در خود دارد اما هستی ممکن این طور نیست و اصل موجودیتش را در خود ندارد.»

ظاهرن خانم جوانبخت خواسته اند به موضوع مهم تفاوت میان « جوهر» و « وجود» در فلسفه پورسینا بپردازند، اما چنان توضیحشان مغشوش و آشفته و مبهم است که هیچ چیز روشن و مفهومی از آن استنباط نمی شود. موضوع مورد نظر ایشان به زبان دقیق و روشن فلسفی از این قرار است:

پورسینا میان « جوهر» و « وجود» تفاوت قائل است و وجود را عرضی می داند از اعراض جوهر. پورسینا « وحدت» را از اعراض جوهر می شمارد و در این نظریه از ارسطو فاصله می گیرد و در برابر او قرار می گیرد؛ زیرا به نظر ارسطو جوهر و وجود یک چیزند ولی « کَون» یعنی وجود در نظر پورسینا در برابر واجب واحد جز ممکن نیست، پس وجود ذات جوهر نیست بلکه چیزی است عارضی و مضاف به جوهر. در نتیجه جوهر و تمام کلیات، پیش از آن که وجودشان در اشیاء باشد در عقل باری و عقل فعال است. و در این نظریه پورسینا از افلاطون و ارسطو فاصله می گیرد، زیرا در نظر ارسطو حقیقت وجود اشیاء جزئیه مادی است. و حقیقت از دید افلاطون در مُثُل قائم بالذات است اما از دید پورسینا حقیقت از آن مُثُل است که همانا معقولات کلیه می باشند که به ذات خود دارای وجود نیستند، بلکه وجودشان در ذات باری است.

توضیحات خانم جوانبخت در باره مشخصات متافیزیک پورسینا نیز مبهم و نامفهوم است. به دو مورد آن اشاره می کنم:

«۴. خدا هستی لازم است که هستی و جوهرش لزوما در او مرتبط هستند.»

« ۵. جهان (جوهرها) از خدا مشتق شده که خودش فکر می شود.»

هر دو جمله نارسا و ناگویا هستند. یعنی چی که « هستی و جوهرش لزومن در او مرتبط هستند»!؟ مگر هستی و جوهر سایر موجودات در آن ها مرتبط نیستند!؟ و ایراد مهم تر این که « لزومن» در این توضیح چه مفهومی دارد؟ به زبان ساده، کدام وجودی این الزام را به وجود آورده که هستی و جوهر هستی لازم در او مرتبط شوند؟ اگر این لزوم از یک هستی دیگر نشأت گرفته باشد پس این هستی باید مرتبه ای فرا و ورای مرتبه هستی لازم داشته باشد و دنبال کردن این استدلال به تسلسل می انجامد، پس نمی توان گفت: « خدا هستی لازم است که هستی و وجودش لزومن در او مرتبط هستند. مشخصه ۵ نیز نامفهوم و نارسا است: « جهان (جوهرها) از خدا مشتق شده که خودش فکر می شود.» در این جا نیز معلوم نیست که « خودش» اشاره به چیست. به جهان(جوهرها) یا به خدا؟ ظاهرن منظور خانم جوانبخت این است که جهان جز اندیشه خداوند نیست و موجودات در اثر تعقل ذات باری هستی می یابند و از اندیشه خداوند موجودیت می یابند. و این همان نظر افلاطون است که پورسینا آن را می پذیرد و آن را شرح و بسط می دهد. اگر منظور خانم جوانبخت این است؛ باید گفت که منظور خود را بسیار نارسا و گنگ بیان کرده اند، و اگر منظور دیگری دارند ، خود ایشان باید منظورشان را توضیح دهند.

مطالب قابل انتقاد دیگری نیز در مقاله خانم جوانبخت وجود دارد که برای جلوگیری از طولانی شدن بیش از حد این نقد؛ فعلن از پرداختن به آن ها خودداری می کنم و در آینده در فرصتی مناسب، به آن ها خواهم پرداخت. در اینجا می پردازم به نقدی که خانم جوانبخت در باره نظریات ابن سینا در حوزه ماوراء الطبیعه ارائه داده اند.

ایشان در بخش دوم نقد خود چنین نوشته اند: « در متافیزیک ارسطو، علت نهایی به صورت فرضیه ۵۵ حرکت دهنده هستی که تحت تاثیر یک حرکت دهنده اصلی در چرخش سیارات هستند مطرح شده اما ابن سینا آن را بررسی نکرده است.»

به راستی که « نقد» عجیب و حیرت انگیزی است! آیا این را که در متافیزیک ارسطو چیزی مطرح شده که پورسینا آن را بررسی نکرده، می توان ضعف و ایراد کار او دانست و اشاره به آن را نقد پورسینا دانست!؟ مگر قرار بوده هر چیزی را که ارسطو بررسی و مطرح کرده؛ پور سینا هم بررسی و مطرح کند که این کوتاهی او ضعف کارش و دلیل انتقاد بر متافیزیکش شمرده شود!؟ آیا این استدلالی عقلایی است که به فیلسوفی بگوییم چون فیلسوف دیگری چیزی را مطرح کرده که تو آن را مطرح نکرده ای تو کارت عیب و ایراد دارد و من به دلیل این عیب و ایراد تو را نقد می کنم!؟

بخش دیگر نقد خانم جوانبخت بر متافیزیک پورسینا در این پاراگراف آورده شده است:

« دو علت که به طور همزمان و مستقل بر دو علت ممکن حادث شوند، دو علت لازم بر آنها هستند. اگر هردوی آنها علتهای ممکن و مشتق شده از علل لازم دیگر باشند، جوهر یا ذاتشان را باید به علتهای قبل و بعد نسبت داده و مربوط بدانیم. اگر دو علت ذکر شده هم زمان باشند، اگر چه مستقل از هم به نظر برسند اما چون علت اولیه هستی تنها یک علت است، لذا دو علت ذکر شده مستقل از هم نخواهند بود. ابن سینا نسبت این دو علت به ظاهر مستقل اما هم زمان و مشابه یکدیگر را در نظر نگرفته است.»

در این بیان نیز افزون بر خلط مباحث جوهر و ذات، آشفتگی و گنگی فراوان وجود دارد و نشان دهنده بد فهمی خانم جوانبخت از مقولات فلسفی علت و معلول و علت نخستین در فلسفه پورسینا ست. به چند نمونه از این ایرادها به اختصار اشاره می کنم:

۱) موضوع همزمانی فقط برای علت های مادی می تواند مطرح باشد که بخش کوچکی از علت های موجود در هستی اند. علت های غیرمادی- مانند علت های وجودی و علت های غایی ورای زمان و فارغ از آنند و به همین دلیل در حادث شدن شان همزمانی بی معنی است.

۲) همزمانی علت های مادی هیچ ارتباطی به استقلال یا عدم استقلال شان ندارد و همزمانی و استقلال دو مقوله کاملن مجزا و مستقل از یکدیگرند. دو علت می توانند همزمان باشند اما مستقل نباشند، و می توانند همزمان و مستقل باشند. هم چنین دو علت می توانند ناهمزمان و مستقل یا ناهمزمان و وابسته باشند.

۳) هرگز نمی توانیم ذات و جوهر علت هایی را که مشتق شده از علل لازم دیگر باشند، به علت های بعد نسبت بدهیم و مربوط بدانیم.

۴) دو علت که به طور همزمان و مستقل بر دو علت ممکن حادث شوند، می توانند لازم بر آن ها نباشند بلکه هم عرض آن ها و در ممکن بودن هم رده آن ها باشند و علت لازم سومی مبنای همگی آن ها باشد.

۵) دو علت مشابه در اصل یک علتند و همزمانی در این یگانگی نقشی ندارد.

۶) این که پورسینا علت های به ظاهر مستقل اما همزمان و مشابه یکدیگر را در نظر نگرفته، نه نقص متافیزیک اوست و نه نقد متافیزیک او.

۷) متهم کردن پورسینا به در نظر نگرفتن علت های به ظاهر مستقل نشانه ناآگاهی نسبت به نظر و برداشت او در باره مقولات مکمل علت و معلول و عدم شناخت درست و دقیق و عمیق از متافیزیک اوست. بحث علت و معلول و انواع و ابعاد آن از بحث های مبسوط و مفصل و اساسی پورسینا است که در کتاب های « شفا» و «نجات» و « اشارات و تنبیهات» خود به طور گسترده و همه جانبه به آن پرداخته است و این ادعای خانم جوانبخت نشانه ناآشنایی ایشان با ابعاد گوناگون و پیچیده فلسفه ماوراء الطبیعی و فلسفه کلی این فیلسوف فرزانه و حکیم نابغه است
       
   
   
            نوشته خانم ترانه جوانبخت    
            فلسفه    
زمان  |  متافیزیک