کافه تلخ

۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

اسطوره های ایران





آرش کمانگیر:آرش کمانگیر

پهلوان ايراني در عهد منوچهر شاه که در تير اندازي سر آمد زمان خود بوده است که در جنگ ميان منوچهر و افراسياب قرار بر پرتاب کردن تيري ميگذارند تا مرز ميان ايران و توران را تعين کند آرش از طبرستان تيري پرتاب کرد که در مرو فرود آمد و بعد از آن جانش را در راه ايران زمين فدا نمود.

اهُورَه مَزدا، سرور دانا

آرش کمانگير

آناهیتا

فریدون

هوشنگ و تَخمُورو

جم

رستم

سیاوش

سنباد

شاپور ذوالاکتاف

فریدون

کاوه آهنگر

کیومرث

گرشاسب

اسفندیار

اَرمَیتی (اسپندارمد)، اخلاص

وهُورَمنَه (بهمن)، اندیشۀ نیک

ثريته (اَثرَط)،ثرَيتَونَه (فريدون)

سرَوشَه (سروش)، فرمانبرداری

هَوروَتات (خرداد) و اَمِرِتات، (مرداد) کمال و بیمرگی

خشَثَره وَیریَه (شهریور)، شهریاری مطلوب

ایزدان، یا موجودات ستونی

شَه (اردیبهشت)، راستی
آناهیتا:

آناهیتا-فومن

اردوی سوره آناهیتا ایزدبانوی همه ی آب های روی زمین و سرچشمه ی اقیانوس کیهانی است .او برگردونه ای سوار است که چهار اسب آن را می کشند : باد ، باران ، ابر و تگرگ . وی سرچشمه ی زندگی است و به همین دلیل جنگجویان در نبرد ، زنده ماندن و پیروزی را از او طلب می کنند .نزول او بر زمین چنین توصیف شده :

ای زرتشت ! اردوی سوره ناهید از آن (کره) ستارگان به سوی زمین آفریده ی اهورا فرود آمد ، و این چنین گفت اردوی سوره ناهید . ( یشت 5 ،88)

هنگامی که زردشت از او می پرسد آئین پرستیدن او چگونه است ، ایزد بانو پاسخ می دهد :

آن گاه گفت اردوی سوره ناهید ، به راستی که ای سپنتمان پاک ، ! با این ستایش مراسم مرا بجای آر .از هنگام برآمدن خورشید تا به وقت فرو رفتن خورشید از این زور (آب مقدس) من تو توانی نوشید ( و نیز) آتربانانی که از پرستش و پاسخ آگاه اند و خردمند آزموده ای که کلام مقدس در او حلول کرده باشد (یشت 5 ، 91)

در یک توصیف زنده و جاندار اردوی سوره آناهیتا ، با یک دوشیزه ی زیبا با قدی بلند ، بدنی نیرومند و پاک توصیف شده است :

خوش اندام ،کمر به میان بسته ، راست بالا ، آزاده نژاد و شریف که یک جبه ی قیمتی پرچین زرین در بر دارد .به راستی همان طوری که در قاعده است برسم(شاخه ی گیاه انار) در دست با یک گوشواره ی زرین جلوه گر است .اردوی سوره آناهیتا بسیار شریف ، یک طوقی به دور گلوی نازنین خود دارد . او کمربند به میان می بندد تا سینه هایش ترکیب زیبا بگیرد و تا آنکه او مطبوع واقع شود .در بالای سر اردوی سوره ناهید تاجی با صد ستاره گذارده .یک تاج زرین هشت گوشه به سان چرخ ساخته شده با نوارها زینت یافته. زیبای خوب ساخته شده که از آن چنبری پیش آمده است .(یشت 5 ، 8-126)

در اوستا ، قهرمانان و ضد قهرمانان به یکسان آناهیتا را می ستایند .به درگاه او نیایش می کنند و قربانی به حضورش تقدیم می دارند .اهمیت این ایزد بانو را به بهترین وجه می توان در کشاکش میان خیر و شر و رویارویی میان پادشاهان و فرمانروایان توران –شمال شرقی ایران – مشاهده نمود .
اسفندیار اسفندیار، رویین تن، ارجاسب:



اسفندیار جهان پهلوان ایرانی، در روایات ملی پسر کی گشتاسب پادشاه کیانی است. در اوستا نام وی بیش از دو بار نیامده است با این همه وی یکی از پهلوانان نامی و از جمله قهرمانان جنگ های مذهبی می باشد که برای انتشار دین بهی روی داده اند. نوشته اند که یکی از نزدیکان گشتاسب به نام گرزم به دلیل دشمنی ای که با اسفندیار داشت از او نزد شاه بدگویی کرد:



یکی سرکشی بود نامش گرزم گوی نامبردار فرسوده رزم

بدل کین همی داشت ز اسفندیار ندانم چه شان بود آغاز کار

شنیدم که گشتاسب را خویش بود پسر را همیشه بداندیش بود

شاه بزودی تحت تاثیر بدگویی گرزم قرار گرفت و برای دربند کشیدن فرزند به نیرنگ می پردازد، بدین ترتیب که جاماسب را به نزد وی فرستاد و فرستاده ی مزبور او را که از همه جا بی خبر بود به بارگاه آورد. پدر در حضور جمع، فرزند را به باد سرزنش گرفت و دستور داد تا او را به زندان افکنند. (ادامه)



اَرمَیتی (اسپندارمد)، اخلاص

اسپندرامد دختر اهوره مزداست و در طرف چپ او می نشیند. چون زمین زیر نظر اوست، می گویند که به چهارپایان چراگاه می بخشد، اما خصوصیت راستین او از نامش برمی آید که «بجا اندیشی» یا «اخلاص» معنی می دهد. وی مظهر فرمانبرداری مؤمنانه، هماهنگی مذهبی و پرستش است. در مورد او می گویند که در برابر زردشت ظاهر شد، و این نمادی مناسب است برای نشان دادن فرمانبرداری صادقانه پیامبر نسبت به پیام خود و احساس مخلصانه او. اسپندارمد وقتی که دزدان و مردان بد و زنان بی ملاحظه آزادانه روی زمین راه می روند آزرده می شود، اما زمانی که پارسایان به کشت و کار و پرورش چهارپایان می پردازند یا هنگامی که فرزند پارسایی زاده می شود، شادمان می گردد. هماوردان اصلی او تَرومَیتی (گستاخی) و پَریمَیتی (کج اندیشی) اند.



وهُورَمنَه (بهمن)، اندیشۀ نیک

بهمن، نخستین زادۀ خدا، در طرف راست اهوره مزدا می نشیند و تقریباً نقش مشاور را دارد. اگر چه او پشتیبان حیوانات سودمند در جهان است، با انسان نیز سروکار دارد. بهمن بود که آشکارا در برابر زردشت نمایان شد و اوست که گزارشی روزانه از اندیشه و گفتار و کردار مردمان تهیه می کند. پس از مرگ، بهمن روان پارسایان را خوشامد می گوید و آنان را به بالاترین قسمت بهشت رهنمون می شود. در پس این تصویرپردازی با هم این اعتقاد وجود دارد که «اندیشۀ خوب» (بهمن) مظهر خرد خداست که در وجود انسان فعال است و انسان را به سوی خدا رهبری می کند؛ زیرا از طریق «اندیشۀ نیک» است که به شناخت «دین بهی» می توان رسید. دیوانی که بهمن با آنان مخالف است، عبارتند از «اَیشمَه» (خشم) و آز (غلط اندیشی) و بالاتر از همه، اَکَه مَنَه (اَکُومَن: اندیشۀ بد یا بی نظمی).



ثريته (اَثرَط)،ثرَيتَونَه (فريدون)

روايات ديني در سراسرجهان داستانهايي را از نبردهاي ميان قهرمانان ايزدي و غولها در بردارند. در هند باستان مشهورترين آنان ايندرَه است كه وريترَه، خشكسالي را با رعد كه به منزله گرز اوست ،از ميان مي برد و بدين گونه آبها را كه به مردمان زندگي مي بخشند ،آزاد مي سازد. قهرمانان ديگري از اين نوع تريتَه است كه او را با بيني كاملا شبيه به ايندره توصيف كرده اند. تريتَه با رعد خويش ويشوَروپَه، اژدهاي سه سر شش چشم را مي كشد. در حادثه ديگري تريته ديوي را كه شكل خرس دارد با گرز خويش از پاي در مي آور د . تريته همراه با طوفان غرش مي كند و هنگامي كه در شعله هاي اَگني مي دمد، اين شعله ها زبانه مي كشند. اما برخلاف ايندره، تريتَه يكي از كساني به شمار آمده است كه سومه مقدسه را آماده ساخته و نوشيده است.(ادامه)



هوشنگ و تَخمُورو(= تهمورث)



چنين مي نمايد كه در ايران باستان چندين روايت درباره نخستين شاه وجود داشته است ،زيرا علاوه برجم دو شخصيت ديگر نيز نخستين شاه ناميده شده اند :هوشنگ و تهمورث. متن ها آن گونه كه به دست ما رسيده اند داراي طرح خاصي از تاريخ و اسطوره هستند وي اين دو نخستين شاه را در اين طرح به صورت نخستين فرمانروايي افسانه اي، يكي پس از ديگري، گنجاندن، گر چه اينان روزگاري از اهميت بيشتري برخوردار بوده اند.

هوشنگ در دوران هاي قديم فر مانرواي هفت اقليم بود و بر مردمان و ديوان حكمراني مي كرد؛همه جادو گران و ديوا ن از برابر او گريختند . گمان مي شد كه مَزَنَه(مَزَن) همان مازندران باشد كه مرز جنوبي آن كوه دماوند است .در مازندران ديوان و جادو گر ان بسياري اقامت داشتند كه دو سوم آنان در روي زمين بود و از او و همسرش نژاد ايرانيان به وجود آمد .

تهمورث مانند هوشنگ و ديگر مردمان نيك سيرت ،ديوان را شكست داد. به بت پرستان و مردان و زنان جادوگر تاخت و حرمت راستين آفريدگار را رواج داد و گويند كه در نبرد با شر ،اهريمن را به شكل اسبي در آورد و به مدت سي سال سواربر او گرد جهان گشت .

برگرفته از شناخت اساطیر ایران (جان هینلز)


يِمه (جم)



جم شخصيت ديگري است كه به مجموعه عقايد دوران هند و ايراني تعلق دارد. گرچه سنت هاي هندي و ايراني در شماري از جزئيات با هم توافق دارند ، با اين همه شخصيت كلي جم مشخصا با شخصيت يَمَه (در هند) تفاوت دارد.

مشخصۀ برجستۀ يَمَه در وداها اين است كه وي نخستين كس از بيمرگان است كه مرگ را بر گزيد: « او مرگ را برگزيد تا خدايان را خشنود سازد، بيمرگي را برنگزيد تا فرزندان خود را خشنود كند.» (ادامه)


رستم :

ملقب به تهمتن . پهلوان بزرگ ايران . فرزند زال و رودابه . نواده سام و مهراب کابلي که در عهد کيقباد و کيکاوس و کيخسرو با تورانيان جنگيد و از خود دلاوري ها و رشادتهاي شگفت انگيز بر جاي گذاشت .
سنباد:

يکي ديگر از قيام کنندگان بر عليه حکوتهاي غارتگر اعراب در ايران که به جان و مال و ناموس ايرانيان تجاوز ميکردند . او اهل نيشابور بود و پس از اينکه منصور خليفه عباسي - ابومسلم خراساني را کشت وي در نيشابور به خونخواهي از ابومسلم که فردي ايراني و وطن پرست بود برخواست و قيام کرد که در نهايت با شصت هزار نفر از يارانش توسط اعراب بيابانگرد و کشتارگر کشته شد .



سیاوش :

يکي از اسطوره هاي ملي ايرانيان . که زمان هاي مديدي سوگ سياوش را هر ساله گرامي ميداشتند . پسر کيکاوس و پدر کيخسرو . سودابه زن کيکاوس عاشق او شد که سياوش از او امتناع ورزيد . سودابه به همين جهت اورا نزد پدر متهم ساخت و سياوش به توران زمین نزد افراسياب رفت و فرنگیس، دختر وي را به زني گرفت . گرسيو برادر افراسياب به سياوش حسد برد و افراسياب را وادار به کشتن او کرد . که کشته شدن سياوش باعث جنگهاي طولاني ميان ايرانيان و تورانيان گشت .

نوشته اند که روزی طوس، گیو، گودرز و چند پهلوان نامی دیگر به شکار رفتند. آنها پس از پیمودن مسافتی به یک شکارگاه سرسبز و بکر و پربرکت رسیدند و به شکار پرداختند. چون آن شکارگاه پر از شکار بود دیری نپایید که چند حیوان را شکار کردند. آنها پس از پایان شکار به قصد گردشی کوتاه در اطراف نخجیرگاه، پیش تاختند تا به جنگلی انبوه رسیدند. در حال گشت و گذار و تماشای سرزمین بکر و زیبا، ناگهان وجود زنی بسیار زیبا و جوان در آن مرغزار، نظر همگان را به خود جلب کرد:

به بیشه یکی خوب رخ یافتند پر از خنده لب هر دو بشتافتند

گیو که از دیدن دختر زیبا و جوان در این دشت و جنگل انبوه شگفت زده شده بود بیدرنگ شرح حال و علت تنهایی اش را در جنگل پرسید. دختر جوان پاسخ داد : « از دست بدمستی ها و شراب خوارگی های زیاد و پرخاشگری و بدرفتاری پدر، خانه و خانواده ی خود را رها کرده و از ترس جانم فرار کرده به این جنگل پناه آورده ام.

شب تیره مست آمد از دشت سور همان چون مرا دید جوشان ز دور

یکی خنجری آبگون برکشید هما خواست از تن سرم را برید

وقتی گیو از نژاد دختر جوان پرسید، او پاسخ داد : « از بستگان و خویشگان گرسیوز[1] هستم.»