کافه تلخ

۱۳۸۶ دی ۲۷, پنجشنبه

قران و جفت



به تعبير قرآن :
ايمان "محبوب دل آدمي" و "زينت قلبي" اوست كه آفريدگار انسان در سرشت بشر نهاده ‌است:
وَلَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُوْلَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ
همچنانكه عشق مادري، يا عشق جنسي و ساير تمايلات غريزي در جان ما ريشه دارد ، "ايمان" نيز امري فطري است كه جاذبه معشوق در دل عاشق پرتو مي افكند . هر چند بيشتر مردم اين نور را نديده مي‌گيرند و آن را مي‌پوشانند.
عشق مادري وجودش را با اجسام مادي براي انسان قابل ملموس مي كند يعني رابطة عاطفي موجود ميان مادر و فرزند كه امري ذاتي است براي هر انساني ملموس است و همچنين است وجود غريزة جنسي انسان كه با وجود او عجين است . حال اگر ايمان نيز مانند اينها امري فطري باشد وجود خود را چگونه براي انسان قابل ملموس مي كند ؟
بله ايمان به خدا هم جزو ذات وجودي انسان است كه انسان بوسيلة آن وجود خداوند را مانند حواس ديگرش لمس مي كند كه فكر مي كنم در وجود بي خدايان نيز وجود دارد زيرا آنها نيز مدعي هستند كه انسان مي باشند پس لاجرم آنها نيز وجود خداوند را حداقل براي يكبار حس كرده اند . اما چگونه ؟
بوسيلة حس ششم !!! اين حس در وجود انسان رابطة اي مستقيم ميان انسان و خداوند عالم ايجاد مي كند و از سوي او هدايت مي گردد !
عني بوسيلة اين حس انسان با طبيعت اطراف خود رابطه بر قرار مي كند و مفاهيم خير و شر را با تمام وجود لمس ميكند و در برابر احساس خطر كه در وجود همة جانداران است واكنش طبيعي نشان مي دهد .
البته حس ششم در وجود همة جانداران وجود دارد و از آن استفادة بهينه مي برند كه براي فهميد آن مي توان به ظاهر حيوانات نگاه كرد كه هيچ وقت تغيير نمي كند يعني نه چاق مي شوند مثل ما انسانها و نه لاغر مردني ! ولي ما انسانها بواسطة اينكه تحت تسلط حكمرانان خود هستيم اين حس در وجود ما فعال نمي شود و تبديل به انساني مي شويم كه در صورت طبيعي خلق شدة خود پرورش نمي يابد و بعداً كه بزرگ شد مدعي عدم وجود خداوند مي گردد و يا حداقل به وجود خداي ناديدة و نا ملموس پناه مي برد ، اما حضرت محمد(ص) آخرين رسول خدا بود تا براي زندگي بهتر و جاويد انسانها تنهاراه را براي فعال شدن اين حس در وجود انسانها بشارت مي دهد و آن را ذكر للعالمين مي خواند يعني همة موجودات تحت نظم خاصي توسط ناظم بسوي توحيد در حركت مي باشند كه انسانها نيز در اين غافله سالار علمدار اين حركت مي باشند پس براي اين امر لازم است كه انسانهاي كامل تربيت شوند و اين پيام واقعي آن حضرت به نظر شخصي من است :
يا محمد : ان شانئك هو الابتر اي محمد : هركس كه مخالف توست ، قطعاً او به بلوغ جنسي نرسيده است.
او كيست كه پيامش را بايد دوباره شناخت ، پيامي كه براي انسانهاي حاضر و آيندگان سرنوشتي لايتغير خلق نمود و خود را خاتم النبيين خواند (ماكان محمد ابا احد من رجالكم ولكن رسول الله و خاتم النبيين وكان الله بكل شي عليما آيه40 سوره الاحزاب).
آن پيام منحصر به چه بود كه او را لايق خاتم النبيين نمود بطوريكه مي توان گفت خداوند متعال با انسانهاي مخلوق خود حجتي را كه توسط حضرت ابراهيم شروع نموده بود(ان هذا لفي الصحف الاولي ، صحف ابراهيم و موسي آيات 19 و20 سوره الاعلي ) بوسيله حضرت محمد به اتمام رسانده و نويد داد كه از اين تاريخ (بعثت آخرين نبي) انسان موجوديت خود را پس ازساليان دراز دوباره شناخت ورسالت تكميلي ديگري براي هدايت انسانها بسوي الله وجود نخواهد داشت.
براي درك نداي رهايي محمد بايد وجود خداوند او را در زندگي روزمره لمس و تجربه نمود و براي درك وجودي خداوند كه قطعأ ملازمه با مشاهده عيني جسم وجودي خداوند ندارد، بلكه وجود او توسط انسان باهوش ( انساني كه علاوه بر داشتن ظاهرانساني بايد داراي عقل و هوشي باشد كه او را از حيوان متمايز مي نمايد) ، حس مي گردد ، بايد اول به اين سوال پاسخ داده شود كه آيا خداوند از ميان اتسانهاي حاضر حضرت محمد را به پيامبري برگزيد ويااينكه حضرت محمد خود خداوند را از ميان گمشده انسانها پيدا نموده وسپس از جانب او براي هدايت بشريت بسوي الله مبعوث گرديد؟


اگر مورد اول را گواهي نماييم لاجرم خداوند را بايد موجودي فرا طبيعي بدانيم كه مي تواند انتخاب نمايد و موجودي مي تواند انتخاب نمايد كه داراي حيات بوده و حداقل از ميان دو چيز موجود يكي را انتخاب نمايد ولي ميدانيم كه قرآن مجيد اورا لم يلد و لم يولد(آيه سوم سوره اخلاص) ناميده است پس بر طبق اين آيه كريمه، خداوند موجودي نيست كه حيات داشته باشد و دراين تفكر چون خداوند از ميان انسانهاي حاضر پيامبر خود را بر مي گزيند ، مي توان تصويري از خداوند در ذهن ايجاد نمود كه در آسمان‌ها نظاره گر اعمال انسانها است و ملا يك او اعمال خوب وبد انسانها را يادداشت مي نمايند و هركس در نظر اوا فعالش نيك تر باشد، لايق تر براي پيامبري مي باشد ودر اين تفكرعدالت خداوند مورد ترديد واقع مي شود ( نعوذ بالله من الشيطان) چون هر انساني مي توانسته توسط موجودي فراطبيعي كه خداوند نام دارد هدايت گردد چون خود انسان را خلق نموده است!
ولي اگر مورد بعدي را گواهي نماييم علاوه بر اينكه شايستگيهاي فردي حضرت محمد را دراثبات علمي وجود خداوند در نظر گرفته ايم ، از صراط المستقيم موعود اومي توانيم در مسير ذات باريتعالي كه بسوي توحيد در حركت است قرار بگيريم وهر انساني مي تواند از صراط المستقيم محمدي وجود الله را مانند حواس ديگرش لمس نمايد و ازعظمتش بي اراده سر تعظيم فرود آورد !! حضرت محمد از چه راهي با الله ارتباط برقرار كرد و به سمت وي معراج نمود و وصل وجودش گرديد؟؟
خداوند در انسان علاوه بر حواس پنجم ، حس ششمي (پويايي ) را براي لمس احساسهاي دروني با درك آيتهاي بيروني مادي در وجود هر انساني خلق نموده است كه انسانها بوسيله آن از احساسات دروني هم آگاه مي شوند واز طريق چشم و اعمال خود احساس دروني خود را بيان مي دارند وكافيست انسان به آن حس نيز توجه نمايد تا بتواند وجود خداوند را درهر برهه از زمان لمس نمايد بطوريكه از اعمالي كه او نهي كرده است بصورت غيرارادي امتناع نمايد ، مثل بروز عكس العمل آني مغز وقتيكه پوست هر قسمت از بدن با جسم داغ تماس پيدا مينمايد! اما چگونه انساني قادر است كه وجود خداوند را بوسيله حس ششم درك و لمس نمايند و همانند محمد به خداي خود برسد وازعظمتش بي اراده سر تعظيم فرود آورد.
حضرت محمد با چه وسيله اي به وجود حس ششم در خود پي برد و اين يافته با چه انگيزه اي در وي ايجاد شد و سپس كشف شد !؟
آيا اين وسيله مادي يا معنوي مي تواند هر انساني را به خالق خود وصل نمايد تا خداي خود را بيابد، خدايي كه براي پيامبران اوللعزم قبل ازاو نيز يگانه و بي همتا بوده است.
حضرت محمد راه رسيدن به خداوند را در آيه هاي 1و2 سوره بقره به انسانها ي حاضروبه نسلهاي آنان آموخته است: الم ، ذالك الكتاب لا ريب فيه هدي للمتقين ‚ الم ، يگانه را ه موجود براي هدايت انسانها بسوي الله است ،كه در يگانه راه بودن آن شكي نيست .
الم قطعأ بايد اول كلمه ي المراة باشد كه بصورت المرء تلفظ مي شده ، نگاشته شده است و در آيه 102 سوره بقره بوضوح در اين معني بكار برده شده است ....ما يفرقون به بين المرء و زَوِِِِجها .... (آنچه جدایی می افکند میان زن وجفتش)ودرآيات34و35 سوره عبس نيز دراين معني بكار برده شده است : يوم يفر المرء من اخيه وامه وابيه و همچنين در آيه اول سوره رعد در اين معنا بكار برده شده است: المر تلك آيات الكتب وانزل اليك من ربك الحق ولكن اكثر الناس لايومنون ... پس حضرت محمد المر را يگانه راه و وسيله براي رسيدن به خداوند دانسته است والمر يعني جنس زن يعني سر منشاء پيدايش خلقت انسان و اسباب تكاثر از جنس زوجين و در يك كلام يعني احسن الخالقين ( فتبارك الله احسن الخالقين آيه 14 سوره المؤمنون) و اين امر را در آيه يك سوره النساء بوضوح بيان مي دارد : يا ايهاالناس اتقوا ربكم الذي خلقكم من نفس واحده و خلق منها زوجها وبث منهما رجالأ كثيرا و نساء و .....


اي مردمان به خداوند خود ايمان آوريد ، اوست كه آفريد انسان را از يك جنس واحد واز درونش برايش جفتي نيز بيافريد و بدينگونه از آنان مردان و زنان بي شماري خلق نمود .... انسانها تنها وقتي مي توانند نسلهاي خود را بسوي توحيد هدايت نمايند كه زن و مرد جفت يكديگر باشند به نحوي كه در كنار يكديگر احساس آرامش نمايند و از اينكه در كنار يكديگرند شكر گذار خداوند بوده واز وجود يكديگر لذت ببرند ودر نگاه يكديگر ذات باريتعالي را جستجو نمايند و انسانهاي ديگر در نظر آنان مخلوقات خداوند هستند وبه آنان نيز عشق خواهند ورزيد و در خود شعف و انرژي احساس مي نمايند كه درمبارزه باسختيها به هيچ وجه نااميد نمي گردند(وجوه یومئذ ناعمه لسعیها راضیه فی جنته عالیه آیه 8و9و10سوره الغاشیه) واز گناه بي اختيار پرهيز مي نمايند چون بي نيازند.


زن چگونه جفت خود را پيدا مي نمايند وزوجین كامل تشكيل مي گردد و بدينگونه در روح وروان يكي مي شوند ودر مسير ذات باريتعالي قرار مي گيرند و به خداي خود ميرسند : عشق موهبتيست الهي كه خداوند متعال به انسانها هديه داده استتا انسانهاي مختلف الجنس جفت يكديگر را بيابند و بدينوسيله در صراط المستقيم حضرت محمد قرار گرفته و بسوي معبود خود حركت خواهند كرد و پاداش آنها زندگي دربهشت است كه در آن از نعمات بيكران الله استفاده خواهند برد ( اين نعمات يا با وجود انسان عجين هستند مثل وجود لذت ويا قابل كشف توسط انسان است مثل كشف روشنايي از الكتريسيته توسط اديسون) و قطعاً در زمان حيات خود اثري جاوداني براي نسل بشرايجاد خواهند كرد،(بل تؤثرون الحيوة الدنيا والاخرة خيرو ابقي آيات 17 و18 سوره الاعلي ) ، عشق در ميان انسانها رابطه اي الوهيت ايجاد مي نمايد و زوجين را به يك بلوغ عقلي مي رساند وآنها عشق را با نگاه و اعمال خود به نسلهاي بعدي خود منتقل خواهند نمود و وضع ظاهري آنها بيان كننده ايمان باطني آنان خواهد بود چون اگر جفت يكديگر باشند علاوه بر اينكه شاداب و سرحال هستند، نبايد در شكل ظاهري آنها هم تغييري حاصل گردد يعني نه چاق مي شوند ونه لاغر زيرا حكم آيه هفتم سوره الغاشيه است (لا يسمن و لا يغني من جوع) و در پي عقبه خود خواهند رفت و به آنها نيز عشق خواهند ورزيد.
حديث نبوي ؛ مي فرمايند، با ازدواج كردن نصف دين تكميل مي گردد(پس نصف تكميلي بعدي دين توسط زوجين پيش گرفته مي شود يعني تلاش براي تكامل انسانها ). حضرت محمد با دين اسلام به بشريت راه رسيدن (صراط المستقيم) بسوي الله را مي آموزد وپيام حضرت محمد اينست كه انسانها براي اينكه به خداي خود برسند و در بهشت موعود زندگي نمايند ناگزير از جفت يابي هستند و تنها در اينصو رت است كه انسانهاي متعالي آموزش و پرورش مي يابند.


خداوند در وجود انسان مانند ساير حيوانات ، نيازهايي را خلق نموده است كه اين نيازها با گذشت زمان نه كم مي گردد و نه تغييري در آن حاصل مي گردد و اگر اين نيازها توسط حكمرانان آنان تآمين گردد، محيط مناسبي را براي جفت يابي فراهم نموده ايم زیرا خداوند برای هر انسان جفتی نیز آفریده است(و خلقناكم ازواجاً ، سورة النبا آيه 8) که انسانها در دوران گذر از کودکی به نو جوانی او را می یابند و بدینگونه به بلوغ جنسی میرسند ، يعني سن تكليف زيرا هر انساني بعد از يافتن جفت خود آثار بلوغ جنسي در وي ظاهر و حس ششم در وجودش فعال ميگردد( براي اثبات اين موضوع ، كافيست كه يك جاندار ماده را با مولود مؤنث خود در يكجا نگهداري نماييم بطوريكه هم نوع خود را نه ببينند و نه صدايش را بشنوند ، قطعاً در وجود مولود آثار بلوغ جنسي كه همراه با تغيير فيزيكي در جسمش باشد را مشاهده نخواهيم كرد) وچون زن زودتر به بلوغ جنسي مي‌رسد اوست كه جفت خود را مجذوب خود مينمايد واين راز سعادتمندي انسانها در اين جهان هستي مي باشد كه حضرت محمد (ص) پيام آور آن بوده است لذا چنانچه شرایط مناسب برای برقراری ارتباط بين زوجين پس از جفت يابي فراهم گردد تا آنها بتوانند تا رسيدن به سن ازدواج كنار هم باشند و با هم بزرگ شوند، خیلی زود آنها به خدای خود رسيده ووصل وجودش میگردند و در بهشت موعود (في الجنه عاليه) پاک و مطهر ، بيش از سيصد سال خواهند زيست( ...انهم فتيه امنوا بربهم و زدنهم هدي ...آية 13 سورة كهف).


بنابراین در دین حضرت محمد (ص) نه شیعه داریم ونه سنی و نه اديان ديگرتاب مقاومت در برابر پيام بر حق او كه برخاسته از ذات باريتعالي است را دارند.
چون يگانه راهيست كه انسان را به خداي خود ميرساند ومفهوم دين چيزي نيست جز راه رسيدن به الله و اسلام يعني تسليم شدن به اراده خداوند در تعيين جفت انسان ، يعني او مالك يوم الدين است .0


ما ادراك ما يوم الدين ، ثم ما ادراك ما يوم الدين، يوم لاتملك نفس لنفس شيئاً، و الامر يومئذ لله (سورة انفطار) يعني او است كه تعيين مي كند چه كسي مالك چه كسي شود و اين تملك فقط به اذن الله است كه براي دختران ايجاد حق مي نمايد تا جفت خود را مالك گردند و اين حق توسط خداوند به هنگام رسيدن آنها به بلوغ جنسي كه همراه با سن تكليف است داده مي شود لذا حضرت محمد(ص) در مقام بيان اين حكم الهي بوده كه اولين حقوق زن حق انتخاب جفتش است كه توسط خداوند تعيين مي گردد و انسانها در انتخاب آن دخالتي ندارند و اين حكم خداوند را قرآن مجيد ناميد (بل الذين كفروا في تكذيب ، والله من ورائهم محيط ، بل هو قرآن مجيد ، في لوح محفوظ ، سورة البروج) كه هيچ انساني نمي تواند منكر وقوع آن پيام گردد زيرا تحقق آن لازمة رسيدن انسان به بلوغ جنسي است كه هيچ وقت تغيير نمي كند و هركس مدعي عدم وقوع ان گردد از منظر قران مجيد او به بلوغ جنسي نرسيده است . والسلام عليكم
نتيجه گيري علمي :1- انسان نيز مانند ساير جانداران جفت يابي مي كند
.2- اين عمل در سنين حداكثر 9 براي اناث وحداقل 12براي ذكور است
. 3- تنها راه فعال شدن حس ششم پيوند جفتها با يكديگر مي باشد .
ضمناً اگردر اين سنين علائم بلوغ در وجود آنان ظاهر نشود بايد به پزشك مراجعه شود . سرپرست هر دختر با ديدن علائم بلوغ جنسي در فرزند خود كه در دختران برجسته شدن سينه و شروع قاعدگي و در پسران سفت شدن سينه و پشت لب سياه شدن مي باشد ، مي تواند بسادگي بفهمد كه فرزندش جفتش را يافته است .

نامه نگاری عمر و یزدگرد




متن نامه عمربن الخطاب ، به یزدگرد سوم
بسم الله الرحمن الرحیم
از : عمربن الخطاب خليفه مسلمين
به : يزدگرد سوم شاه فارسی
من آينده خوبی برای تو و ملتت نمی بينم ، مگر اينکه پيشنهاد من را قبولکرده و بيعت نمايی . زمانی سرزمين تو بر نيمی از جهان شناخته شده حکومت می‌کرد ليکن اکنون چگونه افول کرده ؟
ارتش تو در تمام جبهه ها شکست خورده وملت تو محکوم به فناست . من راهی را برای نجات به تو پيشنهاد می کنم .شروع کن به عبادت خدای يگانه ، يک خدای واحد، تنها خدايی که خالق همه چيز در
جهان است ما پيغام او را برای تو و جهان می آوريم به ملتت فرمان ده که آتش پرستی را که کذب می باشد ، متوقف کنند و به ما بپيوندند ، برای پيوستن به
حقيقت .
الله خدای حقيقی را بپرستيد ، خالق جهان را ، الله را پرستش نماييد واسلام را به عنوان راه رستگاری خود قبول کنيد اکنون به راههای شرک وپرستشهای کذب پايان ده و اسلام بياوريد تا بتوانيد الله اکبر را به عنوان ناجی خود قبول کنيد . با اجرای اين تو تنها راه بقای خود و صلح برای پارسيان را پيدا خواهی نمود ،‌ اگر تو بدانی چه چيز برای پارسيان بهتر است تو اين راه را انتخاب خواهی کرد ، بيعت تنها راه می باشد . الله اکبر
خليفه مسلمين عمربن الخطاب



متن نامه یزدگرد سوم ، به عمربن الخطاب
به نام اهورا مزدا، آفريننده جان و خرد

از سوی شاهنشاه ايران، يزدگرد به عمرابن خطاب خليفه تازيان

تو در اين نامه ما پارسيان را به سوی خدای خود که "الله اکبر"نام داده ايد، می خوانيد و از روی نادانی و بيابان نشينی، خود بی آنکه بداني ما کيستيم و چه می پرستيم، می خواهي به سوی خدای شما بياييم و "الله اکبر" پرست شويم

شگفتا که تو در جايگاه خليفه عرب نشسته اي ولی آگاهي تو از يک عرب بيابان نشين فراتر نمی رود. به من پيشنهاد می کنی که خدا پرست شوم. ای مردک، هزاران سالست که آرياييان در اين سرزمين فرهنگ و هنر، يکتا پرستند و روزانه پنج بار به درگاهش نيايش می کنند. هنگامی که ما پايه های نيک ورزی و مهربانی را در سراسر جهان می ريختيم و پرچم "پندار نيک، گفتار نيک و کردار نيک" را در دست داشتيم، تو و نياکانت در بيابانها می گشتيد و مار و سوسمار می خورديد و دختران بيگناهتان را زنده به گور می کرديد
تازيان که برای آفريده های خدا ارزشی نمی شناسند و سنگدلانه آنها را از دم تيغ می گذرانند و زنان را آزار می دهند و دختران را زنده به گور می کنند و به کاروانها می تازند و به راهزنی و کشتار و ربودن زن و همسر مردم دست می يازند، چگونه مارا که از همه اين زشتيها بيزاريم، می خواهند آموزش خدا پرستی بدهند؟
به من می گويي که از آتش پرستی دست بردارم و خدا پرست شوم؟
ما مردم ايران، خدا را در روشنايي می بينيم. فروغ و روشنايي تابناک و گرمای خورشيدی آتش در دل و روان ما، جان می بخشد و گرمی دلپذير آن، دلها و روانهای ما را به يکديگر نزديک می کند تا مردم دوست، مهربان، مردم دار، نيکخواه باشيم و رادی و گذشت را پيشه سازيم و پرتو يزدانی را در دلهای خود هماره زنده نگاه داريم.
خدای ما "اهورا مزدای" بزرگ است و شگفت انگيز است که تازه شما هم او را خواسته ايد نام بدهيد و "الله و اکبر" را برای او بر گزيده ايد و او را به اين نام صدا می کنيد. ولی ما با شما يکسان نيستيم، زيرا ما به نام "اهورا مزدا" مهرورزی و نيکی و خوبی و گذشت می کنيم و به درماندگان و سيه روزان، ياری می رسانيم و شما به نام "الله اکبر" خدای آفريده خودتان دست به کشتار و بدبختی آفرينی و سيه روزی ديگران می زنيد.
چه کسی در اين ميان تبهکار است، خدای شما که فرمان کشتار و تاراج و نابودی را می دهد؟ يا شما که به نام او چنين می کنيد؟ يا هردو؟

شما از دل بيابان‌های تفته و سوخته که همه روزگارتان را به ددمنشی و بيابان گردی گذرانده ايد، برخاسته ايد و با شمشير و لشکر کشی می خواهيد آموزش خدا پرستی به مردمانی بدهيد که هزاران سالست شهريگرند و فرهنگ و دانش و هنر را همچون پشتوانه نيرو مندی در دست دارند؟
شما به نام "الله اکبر" به اين لشکريان اسلام جز ويرانی و تاراج و کشتار چه آموخته ايد که می خواهيد ديگران را هم به سوی اين خدای خودتان بکشيد؟

امروز تنها نا يکسانی که مردم ايران با گذشته دارند آن است که ارتش آنها که فرمانبردار "اهورا مزدا" بوده، از ارتش تازيان، که تازه پيرو"الله اکبر"شده اند، شکست خورده اند و مردم ايران به زور شمشير شما تازيان بايد همان خدا را ولی با نام تازی بپذيرند و بپرستند و در روز پنج بار به زبان عربی برايش نماز بگذارند. زيرا "الله اکبر" شما تنها زبان عربی می داند.

به تو سفارش می کنم به دل همان بيابانهای سوزان پر سوسمار خويش برگرد و مشتی تازی بيابان گرد و سنگدل را به سوی شهرهای آباد همچون جانوران هار، رها مکن و از کشتار مردم و تاراج دارايي آنان و ربودن همسران و دخترانشان به نام "الله اکبر" خود داری نما و دست از اين زشتکاری ها و تبهکاريها بکش.