کافه تلخ

۱۳۸۶ آذر ۱۹, دوشنبه

آیا نسل بشر با ازدواج هابیل و قابیل شروع شد؟

آیا نسل بشر با ازدواج هابیل و قابیل شروع شد؟
اگر چنین باشد 2 دختری كه هابیل و قابیل با آنها ازدواج كردند از كجا آمدند و ...؟


پاسخ:

پاسخ این پرسش را با مروری بر آیه‌ی اول سوره‌ی نساء آغاز می‌كنیم:
«یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِی خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِیراً وَنِسَاءً...»1
از ظاهر این آیه و آیات متعدد2 دیگر استفاده می‌شود كه مراد از «نفس واحده» آدم(ع) و مراد از «زوجها» حوا می‌باشد كه پدر و مادر نسل انسان است و همه‌ی افراد نوع انسان به این دو تن منتهی می‌شوند.
و از تعبیر «وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِیراً وَنِسَاءً» به دست می‌آید كه نسل موجود انسان، تنها به آدم و همسرش منتهی می‌شود و جز این دو نفر، هیچ كس دیگری در انتشار این نسل دخالت نداشته (نه حوری بهشتی، و نه فردی از افراد جن و نه غیر آن دو) وگرنه می‌فرمود و بث منها و من غیرهما.
بنابراین نتیجه می‌گیریم كه:
1. منظور از رجالاً كثیراً و نساءً كل بشر است و افراد بی‌واسطه مثل هابیل و قابیل و غیره و یا با واسطه مثل فرزندان هابیل و قابیل تا انسان‌های امروزی تا روز قیامت از آدم و حوا منشعب شده‌اند.
2. ازدواج در طبقه اول بعد از خلقت آدم و حوا یعنی در فرزندان بدون واسطه آنها بین خواهران و برادران بوده است یعنی دختران آدم و حوا با پسران آنها ازدواج كرده‌اند؛ چون در آن روز در تمام عالم نسل بشر منحصر در همین فرزندان بوده است و هیچ اشكالی ندارد چون مساله یك مساله تشریعی است و تشریع تنها كار خدا است او می‌تواند براساس مصلحت و ضرورت، عملی را زمانی حلال كند و در زمان دیگر براساس حكمت حرام كند.
تذكر:
تحریم ازدواج با محارم تشریعی است و تابع مصالح و مفاسد است و حكم تكوینی نیست (نظیر مستی آوردن شراب) ازدواج خواهر و برادر در روزگاری كه تجویزش باعث شیوع فحشاء و جریحه‌دار شدن عفت عمومی نمی‌شود از طرف خداوند حلال شمرده می‌شود و در روزگاری دیگر مثل روزگار ما كه باعث این محذور می‌شود تحریم می‌شود اگر سوال شود كه آیا ازدواج با محارم مخالف فطرت انسان (یعنی حرمت ذاتی داشته) است یا خیر؟
در پاسخ می‌گوییم فطرت چنین ازدواجی را صرفاً به خاطر اینكه ازدواج خواهر و برادر است نفی نمی‌كند و از آن تنفر ندارد بلكه نفی آن بخاطر شیوع فحشاء و منكرات است چون این عمل باعث می‌شود كه غریزه عفت باطل و عفت عمومی لكه‌دار گردد و واضح است كه شیوع فحشاء بوسیله ازدواج خواهر و برادر در زمانی است كه جامعه گسترده‌ای از بشر وجود داشته باشد و اما در روزگاری كه در تمام روی زمین غیر از چند پسر و دختر از یك پدر و مادر وجود ندارند و از سوی دیگر مشیت الهی تعلق گرفته كه همین چند تن را زیاد كند دیگر عنوان فحشاء بر چنین ازدواجی منطبق و صادق نیست.
در روایتی از امام سجاد(ع) حكایت شده كه در گفتگوی مرد قرشی فرمود: هابیل «بلوزا» خواهر همزای3 قابیل ازدواج كرد، و قابیل با «اقلیما» خواهر همزای هابیل ازدواج كرده است كه مرد قرشی پرسید آیا هابیل و قابیل خواهران خود را حامله كردند؟ فرمود: آری.
مرد عرضه داشت: اینكه عمل مجوسیان است، آنگاه حضرت فرمود: مجوسیان اگر این كار را می‌كنند و ما آن را باطل می‌شماریم برای این است كه بعد از تحریم خدا آن را انجام می‌دهند.
آنگاه اضافه نمود: منكر این مطلب نباش برای اینكه درستی این عمل در آن روز و نادرستیش در امروز حكم خدا است كه چنین جاری شده است.
مگر خدای تعالی همسر آدم را از خود او خلق نكرد؟ در عین حال می‌بینیم كه او را بر وی حلال نمود پس این حكم شریعت آن روز در مورد فرزندان آدم و خاص آنان بوده و بعد خدای تعالی حكم حرمتش را نازل فرموده است.4

1 . نساء / 1.
2 . زمر / 6 و اعراف / 27.
3 . قابیل و خواهرش دو قلو بودند و هابیل نیز با خواهش دو قلو بودند.
4 . احتجاج طبرسی، ج 2، ص 44 و بحارالانوار، ج 1، ص 226 روایاتی شبیه به این نقل می‌كند.



اسفندگان، جشن بزرگداشت زن و زمین




می‌ستاییم این زمین را، می‌ستاییم آن آسمان را،
می‌ستاییم روان‌های جانوران سودمند را،
می ستاییم روان‌های مردان پیرو راستی را،
می‌ستاییم روان‌های زنان پیرو راستی را،
در هر سرزمینی که زاده شده باشند،
مردان و زنانی که برای پیروزی آیین راستی کوشیده‌اند،
می‌کوشند و خواهند کوشید
(اوستا - فروردین یشت - بند 153 و 154)

«ایرانیان باستان از گذشته‌های دور تحت تاثیر و نفوذ مادر خدایان یا الهه­گان بوده‌اند که آن­ها را حمایت می‌کردند. با دگرگونی نقش زن به عنوان عنصری سودمند در جامعه، گروه خدایان مادینه نیروی برتر شدند و دست به آفرینش و کارهای شگفت‌ آوردند»(1)

این بانوخدایان دارای تندیسه‌هایی بوده‌اند که در جای جای سرزمین ایران یافت شده‌اند. این پیکره‌ها ویژگی‌های زنانه تندیس آناهیتا مشهور به ونوس سراب - موزه ی ایران باستانبارزی دارند که نماد باروری، مادری و زایش است.
هنگام پیام‌آوری اشوزرتشت، یکتاپرستی به معنای واقعی خود مطرح گردید، پس سایر خدایان به مقام پایین‌تر نزول کرده و بدین ترتیب امشاسپندان و ایزدان با حضور خود مفاهیم انتزاعی برخاسته از این خدایان را در درون خود و در باور مردمان حفظ نمودند.
این فاصله گرفتن از خدایان اساطیری به طور کامل نبوده است و آدمی که مجذوب قدرت بی­پایان بانوخدایان خود بوده با اقدامی جبرانی بخشی از قدرت زنانه­ی آن­ها را در قالب‌های دختر شاه پریان و داستان­های روزمره­ی خود جای داده و قسمتی دیگر را هم به صورت زن برتر در ادبیات خود زنده کردند. آناهیتا و اشی از جمله ایزدهای ایرانی می‌باشند که در جای جای نوشته‌های باستانی جلوه می‌کنند.
در میان امشاسپندان سه امشاسپند نخستین یعنی وهومن، اشه وهیشته و خشتره وئیریه، نرینه و سه امشاسپند بعد یعنی سپندار آرمئیتی، هئورتات و امرتات از نظر لغوی مادینه‌اند.
هسته­ی اصلی این سه امشاسپند مادینه مهرورزی، عشق بی آلایش، زایندگی، از خودگذشتگی و پروراندن است و نشانگر اهمیت نقش زن و مادر در اندیشه و باور انسان نخستین و ایرانیان باستان است. از همین خواستگاه است که عبارت­های زیبا و دل­انگیز «زبان مادری»، «مادر طبیعت»، «مام میهن» و «سرزمین مادری» به وجود آورده و فراگیر شده است.

نماد زن در ایلام باستان - موزه ی تبریز

همچنین در باورهای ایرانی «نسل بشر و نخستین زن و مرد جهان به نام مشی و مشیانه از ریشه­ی دوگانه­ی گیاهی به نام مهرگیاه در دل زمین به وجود آمده و آفریده شده‌اند و در واقع زمین یا سپندارمذ (2)، مادر نسل بشری دانسته می‌شده است»(3)
سپندارمذ واژه‌ای مرکب است از سپنته یا سپند به معنی پاک و مقدس و آرمئی‌تی به معنی فروتنی و بردباری نیک و مقدس، این واژه در پهلوی به گونه‌ی سپندارمت و در فارسی سپندارمذ، اسفندارمز و اسفند شده است. در شکل معنوی و مینوی‌اش مظهر بردباری و سازگاری اهورامزدا است و در جهان مادی و خاکی نگهبانی زمین به وی سپرده شده است. این فرشته که با زمین تجسم می‌یابد، دست یافتنی‌ترین فرشتگان است و هرکس در زندگی عادی خود همواره با آن در تماس است و به بدیهی‌ترین صورت ممکن از موهبت‌های آن بهره‌مند می‌شود بنابراین اهمیت فوق‌العاده­ی او برای مردمان ایران باستان که زندگی را بیشتر به چوپانی و برزگری می‌گذراندند، قابل درک است (4)».
این فرشته در اندیشه­ی ایرانی جایی بس بزرگ دارد، واژه­ی «ایر» که در نام ایران دیده می‌شود، در واژه­ی آمیخته­ی «ایرتن» فروتنی است.
زنان نیز بدان روی که افزایند­ی جهان‌اند و نمایند­ی مهر و فروتنی به سپندارمذ مانند می‌شوند (5)»
در وندیداد آن­جا که سخن از زمین می‌رود که چگونه می‌توان آن را شاد کرد، آمده است : « با برانداختن سوراخ‌های مار و جانوران زیانکار و ‌آبیاری و شخم زدن و برآوردن گل و گیاه و درخت ... چنین زمین‌هایی مانند زن زیبا و خوش اندامی است که شوی او در بستر او را شادمان می‌سازد و آن زن برای وی فرزندان برومند می‌آورد (6)»
به علت اهمیت زمین و زن، روز پنجم هر ماه موسوم است به سپندارمذ، آخرین ماه سال نیز به همین نام است که از ویژگی باروری و زایندگی زمین سرچشمه گرفته است.
ایرانیان روز سپندارمذ از ماه اسفند را جشنی به نام اسفندگان می‌گرفتند. یا به قولی جشن زن می‌گرفتند. و این است که سخن ابوریحان بیرونی و گواهی او که در هزار سال پیش (زمان ابوریحان) هنوز این جشن برگزار می‌شده است.
«اسفندارمز فرشته­ی موکل بر زمین است و نیز بر زن‌های عفیف رستگار و شوهردوست و خیرخواه ... در زمان گذشته این ماه بویژه این روز عید زنان بوده است و در این عید مردان به زنان بخشش می‌نمودند و هنوز این رسم در اصفهان و دیگر شهرهای پهله (شهرهای ناحیه­ی مرکز و غرب ایران) باقی مانده است (7)»
در جای دیگر آورده است که در این روز زنان بر تخت پادشاهی می‌نشستند و فرمان می‌راندند، همه­ی کارها نیز به دست مردان و پسران انجام می‌گرفت.

این جشن همراه با آداب رسوم و تشریفاتی ویژه برگزار می‌شد. نخستین جشنی که در این روز برگزار می‌شد جشن «مردگیران» یا «مژگیران» بوده است این جشن ویژه­ی زنان و به مناسبت تجلیل و بزرگداشت از آنان برگزار می‌شود.
کارکردهای آرمئی‌تی یا سپندارمذ در فرهنگ و ادبیات ایرانی بسیار فراوان و گسترده است در گات­های زرتشت، 18 بار از او یاد شده است و زرتشت بارها او را برای زندگی پاک برای آرام­بخشی به کشتزاران چراگاه‌ها جانوران برای پیدایی یک فرمانروای نیک و برای کمک به دخترش پورچیستا در گزینش شوی خویش به یاری فرا می‌خواند. در اساطیر ایرانی او بود که پیشنهاد و فرمان ساختن تیر و کمان برای آرش کمان‌گیر را به منوچهر شاه داد تا گستره و آغوشش را برای فرزندان خود بازتر کند در متون پهلوی (8) او را یاری رسان نویسندگان به عنوان پدیدآورندگان فکر و اندیشه می‌دانند.
سراسر اوستا به ویژه فروردین یشت و یسنای 38 آکنده از سخنانی در ستایش و گرامیداشت زمین و زن است. با توجه به منابع موجود دانسته می‌شود که اسفندگان در ایران باستان روز گرامیداشت زمین بارور و همتای انسانی آن یعنی بانوان بوده است. اما منظور از زن در این جشن همسر است و نه جنسیت آن. بیرونی (9) نیز در نقل آیین‌های جشن از زن به عنوان همسر یاد می‌کند و جنسیت زن را در نظر ندارد.
آیین‌هایی که امروزه نیز در بسیاری از نقاط دور و نزدیک میهن برگزار می‌شود همگی در پیوند با روابط عاطفی و مهرآمیز همسران است و ارتباطی با جنسیت زنانه ندارند.
این جشن هنوز هم به نام اسفندی در بسیاری از نواحی مرکزی ایران چون اقلید کاشان و محلات برگزار می‌شود. و زنان در این روز برای خشنودی ایزدبانوی پشتیبان باروری خود، آشی می‌پزند که به نام همین جشن، «آش اسفندی» نامیده می‌شود.
ایزدبانوی سپندارمذ، در اندیشه­ی جهانیان بسیار اثر گزار بوده است « ستایش زن و عشق هنگامی به ادبیات اروپایی (و اندک اندک به فرهنگ آنان) راه یافت که اروپاییان در جنگ‌های صلیبی با فرهنگ ایرانی آشنا شدند.(10)
امروزه در جهان جشنی به عنوان ولنتاین (11) در کنار اسفندگان برگزار می­شود.
این دو جشن به لحاظ زمان‌بندی و برخی از درون‌مایه‌ها به یکدیگر شباهت دارند. ولنتاین از یک جریان عاشقانه در بعد از میلاد سرچشمه گرفته، اما جشن اسفندگان یادگاری بسیار کهن از اسطوره‌های زایش و باروری است.
مقایسه کردن این دو جشن برای نگارنده انجام پذیر نیست. اما تصور می‌کنم مردمانی با فرهنگ و اندیشه­ی غنی و توانا شایسته است جشنی به بزرگی فرهنگشان برای زمین و زن (همسر)، این دو عنصر سودمند برگزار ‌کنند.
ایرانیان که سپاسداری را از بایسته‌های زندگانی شمرده در این راه از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کنند و باید برای سپاسداری از جایگاه زن و مادر هستی آموزش و فرزندان این خاک و بوم و به یاد کوشش‌های بی­وقفه زنان و مادران، این جشن را پاس دارند.

نوشته­ی : «شقایق فتح علی زاده»






چلیپای شكسته در هند ، چین و ژاپن




چلیپای شكسته در هند سواستیك یا سواستیكا2 ( سانسكریت ) نامیده می شود . این نماد در باور هندیان نمادیست از حركت خورشید ،

نیك بختی و افزونی . در گروهی از اماكن مذهبی هند ، چه در گذشته و چه در زمان حال ، سواستیكا مشهود بوده و ریشه هایی بسیار

كهن دارد . در شماری از نگاره های كف پای بودا متعلق به سده های قبل و بعد از میلاد ، این نشان به كار می رفته و در آیین بودا نیز

كاربرد یافته است . چلیپای شكسته در آیین جینسیم3 نیز حضوری محسوس دارد .
بسیاری از جینیست ها ، این نشان را بر سر در خانه های خود نقش زده و بر این باورند كه سواستیكا دارای نیرویی ست كه خوشی ،

بركت و ثروت را به ارمغان می آورد. به طور كل ، سواستیكای راست گرد در هند نمادیست از خورشید ، روشنایی ، خوشی ، بهار و

تابستان و در مقابل ، سواستیكای چپ گرد نماد تاریكی ، شب ، وحشت ، جادو ، پاییز و زمستان است .

چلیپای شكسته در چین و ژاپن

چلیپای شكسته در چین با نام باستانی وان4 داری تاریخی كهن است . این نماد بیشتر در آیین دائو5 تجلی یافت . دائو یا تائو6 از آیین

های باستانی چین محسوب می شود كه بنیانگذار آن را شخصی به نام لائوزه7 به معنای استاد پیر می دانند ، گویی كه گروهی از تاریخ

دانان وی را شخصیتی خیالی و افسانه ای می پندارند.
لائوزه حدوداَ همدوره ی كنفوسیوس8 ( ح 551 تا 479 ق.م ) بود ، اما از زندگی و تعلیمات وی اطلاعات بسیار مختصری در دست

است كه صحت آنها هنوز در پرده ای از ابهام است . تنها اثر مكتوب به جا مانده از استاد پیر ، كتابی تحت عنوان دائو د جینگ9 می

باشد كه نویسنده ی آن را لائوزه می دانند . بنیانهای فلسفی آیین دائو بر تعادل و تعامل میان دو نیروی یین10 و یانگ11 استوار است .
یین نماد نیروی زنانه ، زمین ، روشنایی و ... می باشد كه در مقابل یانگ یا نیروی مردانه ، آسمان ، تاریكی و ... قرار دارد . دائو

گرایان بر این باورند كه این دو نیرو در جهان هستی در گردشند و این گردش بر اساس قوانین طبیعت صورت می گیرد . در این میان

، طبیعت و هستی خود پیرو دائوست . گردونه مهر در فرهنگ و آیین های چینی حضور یافته و مفاهیم جدیدی را در بر گرفت .

چلیپای شكسته ی راست گرد نمادیست از یانگ و چپ گرد ، نماد یین .
رنگ های این نشانواره نیز در چین معانی و مفاهیم ویژه ای داشت ؛ رنگ سبز نماد بركت در كشاورزی ، آبی مظهر بركت آسمانی ،

قرمز نماد بركت قلب بودا و زرد نمودار خوشبختی و نیك فرجامی . بنابر گزارشات تاریخی ، امپراتوریس چین با نام وو12 ( 704

684 م ) در زمان دودمان تانگ13 ، چلیپای شكسته را به عنوان نماد و سمبلی از خورشید مقرر كرد .

این نماد در چین مفاهیمی نظیر تداوم ابدی بدون آغاز و انجام ، تجدید ابدی حیات ، تكامل و تعالی ، حركت بر طبق قاعده و قانون ،

طول عمر ، بر كت ، طومار رعد و ... را در بر دارد. چلیپای شكسته از چین به كره و سپس به ژاپن راه یافت و در زبان ژاپنی با نام

مانجی14 شناخته شد .
این احتمال وجود دارد كه نشانواره از طریق ورود آیین بودا به ژاپن راه یافته ، هر چند كه این نظر نمی تواند قطعیت كامل داشته باشد

. در هر حال در ژاپن ، عموماَ چلیپای شكسته نمادی ست از معابد بودایی و آیین بودا .
در حالت كلی هر دو جهت گردش نشانواره در ژاپن معانی و مفاهیم سازنده و خجسته ای را در بر دارد . گردونه ی چپ گرد با نام

ئوموته مانجی15 نمادی ست از عشق و رحمت و گردونه ی راست گرد یا یورا مانجی16 نمادی از بصیرت ، آگاهی و قدرت .




پی نوشت ها :

1- در سیستان

2- wastika یا Suvastika

3- Jainism

4- Wan

5- Dao

6- Tao

7- LaoTzu یا Laozi

8- Confucius ،كه در واقع شهرت اصلی وی كونگ زه Kong Zi ، به معنای استاد كونگ می باشد ( غربی ها به لاتین

كنفوسیوس می نامند . ) در حقیقت نام اصلی او Kon Qin بوده .

9- Tao Te Ching یا Dao De Jing

10- Yin

11- Yang

12- Wu

13- ‏Tang

14- Manji

15- Omote Manji

16- Ura Manji

17- Shakya یا Sakya ساكیا

18- Siddhartha Gautama ( سانسكریت )Siddhattha Goatama ( پالی )

19- Maha Maya Davi

20- Suddhodana

21- Raja لقب پدر بودا در بعضی مدارك و گزارشات تاریخی .

22- Lumbini ،این منطقه كه در زمان تولد بودا یك بیشه پر درخت بوده است ، اكنون در نپال واقع شده ، در دویست و سی كیلومتری

شمال بنارس .

23- در گروهی از گزارشات ذكر شده است كه بودا از پهلوی مادرش متولد شد ، عملی شبیه به سزارین .

24- Yasodhara برای وی نامهای گوناگونی ذكر شده است از قبیل بهدا ( Bhadda ) ، سوبهدكا ( Subhaddaka ) و بمبه (

Bimba )

25- Nimithe

26- Rahula (در روایاتی ذكر شده كه راهوله در زمان خروج بودا از قصر هفت روزه بوده )

27- بنابر گزارشاتی احتمالاً سی ساله.

28- Bodhi به معنای روشن شدگی . در واقع این درخت یك درخت استه (Assattha ) یا (Pippala ) بوده ، نوعی انجیربن كه به

انجیر بزچرانان هم معروف است .

29- Mara . در آیین بودا ، شیطان نه یك وجود یا نیرویی خارجی ، بلكه وهم و نیرویی ست درونی . شیطان در داستانها شکلی نمادین

داشته و بیشتر در افسانه ها حضور دارد .

30- بدی یا بدهی (سانسكریت ) معادل وو (چینی ) و ساتوری (ژاپن )

31- Isipatana باغ آهوان : منطقه ای در بنارس كه امروزه سرنات Sarnath گفته می شود .

32- Benares ، (موعظه بودا در بنارس ) به ( گفتار به گردش در آوردن چرخ آیین ) یا Dhammacakkappavatana مشهور

است .

33- Kusinara - كاسیای كنونی ، در پنجاه و پنج كیلومتری شرق گواخپور .

34- Nirvana ( سانسكریت ) مقصد نهایی بوداییان است كه فرد پس از رهایی به آن می پیوندد و از دایره مرگ و زندگی خارج شده و

دیگر تولدی نخواهد داشت .

35- Dharma ( سانسكریت ) یا Dhamma ( پالی ) ، در كتب فارسی آن را درمه ، دارمه ، دمه ، دارومه ، داروما و ... هم نوشته

اند .

36- سنگه Sangha به معنای انجمن بوداییان

37- Dukkha Sacca

38- Dukkha Samudaya

39- Nirodha

40- Dharma Cakra یا Dharra Chakra

41- Ariya Atthangika Magga

42- Gandhara

43- Ashoka

44- برداشت شخصی مولفین مقاله

45- Nagga

46- گمانه زنی شخصی مولفین مقاله

47- Bodhisattva

48- Guan yin یا Kuan yin ( چینی ) و Cannon ( ژاپنی )




منابع و ارجاعات :

1- بختور تاش ، دكتر نصرت الله ، نشان رازآمیز ، انتشارات فروهر ، 1380

2- پاشایی ، ع ، بودا ، انتشارات فیروزه ، 1375

3- جلالی نائینی ، دكتر سید محمد رضا ، هند در یك نگاه ، نشر شیرازه ، 1375

4- شایگان ، داریوش ، ادیان و مكتب های فلسفی هند ، نشر امیر كبیر ، 1383

5- فیروزمندی ، بهمن و سرافراز ، علی اكبر ، باستان شناسی و هنر دوران تاریخی ، نشر عفاف ،1381

6- فیروزی ، حمید ، سهم ایران در تمدن جهان ، 1379

7- كریدز ، مایكل ، بودا ، ترجمه علی محمد حق شناس ، نشر طرح نو ، 1372

8- ولفگانگ شومان ، هانس ، آیین بودا ، ترجمه ع . پاشایی ، نشر فیروزه ، 1375

9- ویلسون راس ، نانسی ، بودیسم ، ترجمه منوچهر شادان ، انتشارات بهجت ، 1374

10- پاسپرس ، كارل ، فیلسوفان بزرگ ، ترجمه دكتر اسدالله مبشری ، انتشارات پیام ، 1353

11. Aigner ,Dennis J , The Swastika in Navajo Textiles laguna Beach , California : DAI Press

(2000)

12. Sagan , Carl, and Ann Druyan, Comet , New York : Rand House (1985)

13. Wilson , Thomas , The Swastika : The Earliest Known Symbol, Washington (1896)

14. about .com

15. answers . com

16. collectorsguide .com

17. crystalinks .com

18 . dpjs .co.uk

19. heathenworld . com

20 . loksley .com

21. redaimthe swa stika .com

22. swastika info .com

23 . wikipedia .org

گردونه ی مهر در سرزمین های دیگر




چلیپای شكسته علاوه بر ایران در بسیاری از اقوام و ملل دیگر نیز مشهود است كه گاه تاریخ آن بسیار كهن می باشد . نشانواره در نزد

اقوام و سرزمین هایی نظیر مصر ( از دوره ی بطمیوس به بعد ) ، هندوستان ، چین ، رم ، ژاپن ، آشور در شمال عراق ، انگلستان ،

ایسلند ، لیتوانی و آلمان و در ملت هایی چون سرخ پوستان امریكایی ، بوداییان ، اسكاندیناوی و تیوتنی ، سامی ، هیتیت ها و ...

حضور داشته و در اماكنی چون آنوردیك عشق آباد ، اوزكند ، آرامگاه یوسف فرزند قیصر ( نخجوان ) ، مدرسه ی میرعرب ، مدرسه

ی كاراتای ( تركیه ) ، آرامگاه خواجه عبدالله انصاری ( افغانستان ) و ... حضور داشته و دارد . مورد باستان شناسی بسیار جالب توجه

و شگفت آوری نیز پیرامون این نماد در دهكده ای به نام مزین در اكراین یافت شده كه در آن نماد بر روی عاج یك ماموت دیده شده .

البته هنوز مشخص نیست كه آیا این عاج در سیبری به دست آمده و در همان زمان ماموت ها نشانواره بر روی آن حكاكی شده و یا

بعدها توسط افرادی دیگر این نماد بر روی آن به تصویر در آمده . به هر حال تاریخ نماد حكاكی شده بر این عاج به وضوح مشخص

نیست . گردونه ی مهر نزد اقوام غیر ایرانی معانی و مفاهیم مختلفی داشته از جمله : 1- نماد الوهیت آریایی 2- چهار عنصر اصلی (

آب ، باد ، خاك ، آتش ) 3- زندگانی طولانی 4- حركت آب 5- هست و نیست ، بود نبود ، بست وگسست 6- یك پیكره ی قرار دادی

انسان با دو دست و دو پا 7- دور كننده ی چشم زخم و اهریمنان و نیروی درمان بخش 8- دو تركه ی بر هم نهاده برای روشن كردن

آتش 9- نگاره مثبت و دارنده ی بار مثبت و سازنده 10- نمودار پرواز 11- دوكهای نخ ریسی آغازین 12- خورشید 13- نماد ستارگان

و... این احتمال وجود دارد كه ریشه ی معانی و مفاهیم چلیپا در اقوام گوناگون در نزد قوم آریا باشد ، هرچند كه هنوز دستاوردها نتیجه

ای قطعی را به ارمغان نیاورده اند . در این میان ، بنابر گزارشات و شواهد به دست آمده ، خالق احتمالی این نشانواره در رده ی نخست

، آریاییان هستند .

گردونه ی مهر در آیین بودا





گردونه مهر یا گردونه خورشید كه به چلیپای شكسته نیز مشهور است ، نماد و نشانواره بسیار كهنسالی ست كه آن را به قوم آریا و سرزمین ایران نسبت می دهند ، هرچند كه یافته های باستان شناسی در زمینه ی پیشینه ی گردونه ی مهر بسیار اندك و تفسیر پیرامون آن بسیار دشوار است ، اما از همین یافته های نادر باستان شناسی می توان چنین برداشت كرد كه گردونه ی مهر نمادی مختص ایرانیان باستان بوده و به احتمال قریب به یقین ، این نشانواره از نمادهای آیین مهری یا میتراییسم بوده است .
آیینی كه پیش از ظهور زرتشت در ایران رواج داشته و پس از تولد دین زرتشت نیز همچنان موقعیت خود را حفظ نمود و در دین زرتشتی نیز نفوذ یافت و بعدها ( حدوداً در سدة یكم پیش از میلاد ) به غرب آسیای صغیر گسترش یافت . خصوصاً ورود آیین مهر به روم و اروپا كاملاً محسوس است ، چنانكه دستاوردهای باستان شناسی در این زمینه این امر را تأكید می كنند .
البته این در حالی ست كه پس از قدرت یافتن مسیحیت در اروپا و رقابت سرسختانه ی دین مسیحیت با آیین مهرپرستی ، سرانجام مسیحیت در اواخر قرن چهارم میلادی بر دین میتراییسم چیره شده و در این میان آثار باستانی مهری بسیاری توسط مسیحیان نابود شده و یا تغییر شكل یافتند .
گرامی داشت نماد گردونه ی مهر ، ریشه ای بس كهن دارد . گروهی از محققان بر این باورند كه این نشانواره نمادی از خورشید است كه به مرور تغییر شكل داده شده .
گروهی نیز بر این باورند كه در جامعه های آغازین ، مردم به نماد چلیپا چون مظهر آتش ، احترام می گذاشتند و این نماد ، نقشی از ابزار ابتدایی برای بدست آوردن آتش بود . ذكر یك تاریخ و مفهوم دقیق و حتی ذكر یك تاریخ حدودی پیرامون زمان پیدایش گردونه ی مهر بسیار دشوار و دور از دست است .
این امر دلایل گوناگون دارد .
یافته های باستان شناسی پیرامون گردونه ی مهر ، هر چند كه اصالت آن را به سرزمین ایران نسبت می دهند اما در بسیاری از نقاط جهان و با قدمتی بسیار دور نیز مشاهده می شوند . در بسیاری از تمدن های باستانی كهن ، این نماد مشهود است و نیز در سرزمین های بسیار دور نیز مشاهده شده .
علاوه بر آن یكی از دلایل آنكه مفهوم گردونه ی مهر به درستی در متون و لوح های باستانی ذكر نشده آن است كه آیین مهر ، آیینی بسیار راز آمیز بوده و پیروان آن ، مفاهیم آیینی را به صورت یك راز به نسل های بعدی منتقل می كردند . از این رو نه تنها مفهوم گردونه ی مهر ، بلكه بسیاری از آداب و رسوم و باورهای مهری ( میترایی ) نیز در پرده ای از ابهام نهفته است و معدود اطلاعاتی كه امروزه در دست است از تفسیر تصاویر به جای مانده بر مهرابه های میترایی و مختصر متون قدیمی به جای مانده استخراج شده .
این در حالی ست كه بسیاری از مسیحیان و مخالفان آیین مهر در اروپا ، علاوه بر تخریب و نابودی آثار مهری ، متون مهری كاذب و دروغینی نیز بر جای گذاشتند تا وجهه ی دین مهری را در نزد عوام و آیندگان خراب جلوه كنند . آنچه در میان تفاسیر مختلف پیرامون معنا و مفهوم گردونه ی مهر مورد توجه می نماید علاوه بر مفهوم نماد خورشید ، مهر و آتش ، اشاره ی این گردونه به آخشیج های چهارگانه( آب ، آتش ، خاک و باد ) است كه ممكن است نشانواره ی گردونه ی مهر به معنای آن باشد . همانگونه كه ذكر شد این نماد در بسیاری از تمدن های كهن یافت شده و نیز در بسیاری از فرهنگ ها و باور ها راه یافت .
از آن جمله این نماد در دین بودایی نیز مشهود است كه موضوع این نوشتار حول محور آن قرار دارد ، از این رو در راستای بررسی مفاهیم این نماد و مختصر شناختی پیرامون باستان شناسی و ظهور آن در سرزمین ها و باورهای گوناگون ، در ادامه ، ذكری كوتاه پیرامون مباحث فوق به میان خواهد آمد و پس از آن نوشتار به بررسی مفهوم گردونه ی مهر در كیش بودایی خواهد پرداخت .

گردونه ی مهر در ایران باستان بسیاری از صاحبان نظران بر این باورند كه منشاء این نشانواره نزد قوم آریا بوده ، قومی كه بیشتر در قسمت های غربی ایران سكنی گزیده بودند و تمد ن های شگفت آوری را موجب شدند . در مورد خاستگاه این قوم جنجال بر انگیز ، صاحبنظران و محققان نظریات بسیاری ارائه داده اند .
آریایی ها به صورت دو شاخه ی غربی و شرقی در فلات ایران منتشر شدند كه از مهمترین آنها مادها و پارس ها می باشند . آریایی ها نخستین پادشاهی جهانی را تأسیس كردند . گردونه ی مهر نشانواره ای ست بس كهن كه زادگاه و ریشه های آن بوضوح مشخص نیست و در اكثر تمدن ها و فرهنگ ها ی باستانی خود را نمایانده است .
آنچنان كه مشهود است ، این نشانه نخستین بار در خوزستان با قدمتی پنج هزار ساله دیده شده و گواه بر این است كه ریشه ای عمیق و ژرف در باورهای ایرانیان داشته . نشانواره بر روی تكه سفالی كه توسط باستان شناسان بدست آمده مشهود است .
در شهر سوخته1 نیز مهرهایی از جنس مرمر ، لاجورد ، مفرغ واستخوان و سفال كشف شده كه بر روی برخی از این مهرها با قدمتی حدود پنج هزار سال ، این نماد دیده می شود . در هزار ه ی چهارم قبل از میلاد در تل باكون مردوشت ( شیراز ) آوندهای سفالین ، سفالینه های شكسته و منقوش نیز این نشانواره را بر خود دارند .
در حفاریهای باستان شناسانه در گیلان فسا در استان شیراز، ظرف سفالین قرمز رنگی مربوط به هزاره چهارم قبل از میلاد بدست آمده كه طرح این نماد را بر روی آن می بینیم . این نشانواره را در تپه سیلك كاشان ، یكی از شاخص ترین تپه های پیش از تاریخ ایران بر روی ظرفی سفالی كه قدمتش به هزاره ی اول قبل از میلاد می رسد و همچنین بر روی یك كوزه از همین تپه نیز ، می توان دید .
جام زرینی در كلاردشت در سال 1318 خورشیدی به دست آمده كه بر روی آن پیكره ی شیری را مشاهده میكنیم كه بر روی كپلش چلیپای شكسته مشهود است . لازم به ذكر است كه شیر در نزد آریاییان مقام بالایی داشته و دارای عظمت بوده و نیز یکی از مظاهر آیین مهری نیز محسوب می شده . كاسه زرین زیبایی در كاوشهای تپه ی حسنلو واقع در جنوب ارومیه كشف شده كه این كاسه نیز پیكره ی شیر و شیربان را نشان می دهد و جالب آنكه دوباره در اینجا بر روی كپل شیر ، نشانواره دیده می شود .
گردنبند زرینی كه سه چلیپا را در خود نشان می دهد ، در كاوشهایی كه توسط آقای شهیدزاده در سال 56- 1355 خورشیدی در شهر رودبار گیلان به دست آمده كه مربوط به هزاره ی اول قبل از میلاد می باشد . همان طور كه مشخص است این نشانواره از دوران های مختلف گذر كرده . در گرمی آذربایجان گورهایی به صورت خمره مانند یافت شده كه در میان آنها تكه پارچه ای با طرح چلیپای شكسته مشهود است . در همین دوران و همین مكان تكه سفالی از یك خمره بدست آمده كه بر سطح آن ، نشانواره را به صورت برجسته مشاهده میكنیم . هم اكنون این تكه سفال در موزه ی ایران باستان حفاظت می شود .
این نشانه تنها بر سطح ظروف سفالین و زرین و اشیاء زرین و تكه پارچه ها مشهود نیست . این نشانواره بر روی سکه های باستانی نیز مشهود است از جمله سکه مهرداد دوم كه 38 سال سلطنت كرد و اشك نهم . در آن دوران نیز نشان چلیپای شكسته را بر روی گردنبند ها تصویر می كردند و این مطلب زمانی روشن می شود كه ما به آویزه ی گردنی از جنس عقیق كه از جوبن گیلان یافت شده بر می خوریم كه در سال 1345 خورشیدی به دست آمده .
در ویرانه های كاخی در كوه خواجه سیستان كه قدمتی طولانی دارد و مقر فرمانداری اشكانیان بوده و دارای گچبریهای زیبایی ست ما شاهد نماد چلیپای شكسته هستیم .
بر روی كلاه اردشیر ساسانی ، بینانگذار شاهنشاهی ساسانیان در پارس نیز نشانواره مشهود است . در ویرانه های كاخی در بیشابور مربوط به ساسانیان چلیپای شكسته حضور دارد و نیز در گچبریهای قلعه ی یزد گرد كه از جزیره ی كیش به دست آمده و كاخ تیسفون در عراق امروزی . نشانواره بر سكه ی سیمینی كه در موزه ی بریتانیا نگهداری می شود و به پاكه ( فرمانداری پارسی كه قبل از پیدایش دولت ساسانی فرمانروایی می كرده ) تعلق دارد ، دیده می شود ، همچنین بر روی سكه ی بهرام ، سكه ی نرسی پسر شاپور كه این سكه ها با نام شاهنشاه در شهرها ی ایران ضرب می گردیده اند .
آوند پایه دار سفالینی متعلق به 3500 فبل از میلاد در بررسی های 1310 خورشیدی از تپه ی باستانی حصار دامغان یافت شده كه چلیپا را نشان می دهد .
گردونه ی مهر در بسیاری از آثار مشابه بدست ‎آمده توسط باستانشناسان در طول تاریخ دیده می شود . این نماد حتی در نگاره ها و معماری مذهبی پس از اسلام نیز مشهود است .

واژه «امر» و ارتباط آن با زمان



هر جایی که «امر» در باب تکوین آمده امری تدریجی الوجود منظور نیست و زمان وجود ندارد مثل «انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون»( یس، 82 ) و نیز آیه «قل الروح من امر ربی» ( اسراء، 85)

نسبت روح و آن عالم عقلی که مبدأ زمان است به ذات واجب تعالی نسبت امربه آمر و نسبت کلام به متکلم است و نسبت عالم طبیعیت که عالم سیلان و تدریج است به ذات واجب مثل نسبت کتابت به کاتب است یعنی امر تدریجی الوجود است چون حدوث و تجدد از لوازم ذات واجب تعالی است در مورد عالم امر امر تدریجی وجود ندارد و یک امر شده است «و کان امر الله مفعولا» ولی عالم طبیعت امری است که انجام یافته و در حال انجام یافتن است و در آینده نیز انجام خواهد یافت[6]. (النساء، 47)

حدوث عالم

متکلمین قائل به حدوث زمانی عالم هستند زیرا اگر قدیم زمانی باشد باید واجب‌الوجود باشد و واجب‌الوجود قدیم و واحد است اما فلاسفه قائل به حدوث ذاتی عالم و قدیم زمانی بودن آن هستند وقتی نظریه حرکت جوهری پیدا شد همه قدیم‌ها مثل ماده فلک یا صورت فلکی و امثال اینها هم حدوث زمانی پیدا می‌کند چون اصلاً ثباتی در عالم طبیعت نیست پس عالم همیشه در حال حدوث است.

برهان لمی بر رد نظریه متکلمین

واجب‌الوجود بالذات واجب من جمیع الجهات است علم او، اراده او، فیاض بودن او واجب است و هیچ جهت امکانی در او راه ندارد پس فضل و فیض او همیشه بوده و خواهد بود و لازمه سخن متکلمین آن است که ما از ازل واجب‌الوجود را ممسک الفضل و یا در محدوده‌ای فیاض بدانیم حدوث حادثات فقط با زمان قابل توجیه است یعنی با حرکتی که منشأ انتزاع زمان است. حدوث خود زمان امکان ندارد که با چیز دیگری قابل توجیه باشد و چاره‌ای نداریم جز آنکه زمان را همان چیزی بدانیم که دارای دو چهره است از حیثی قدیم و از حیثی حادث و آن حرکت جوهری فلک یا حرکت جوهری عالم است[7].

علت زمان



جعل حرکت برای متحرک

زوجیت و اربعه لازم و ملزوم یکدیگرند و آنچه علت اربعه است علت زوجیت آن نیز هست زیرا «لایتخلل الجعل بین الملزوم و لازمه» لازم وجودی غیر از وجود ملزوم ندارد در مورد متحرک نیز چنین است و متحرک که جوهر است یک وجود سیال است و وجود حرکت عین وجود متحرک است و اختلاف متحرک و حرکت اختلاف تحلیلی و اختلاف عقلی است و جاعل جعل می‌کند به جعل بسیط، همان متحرک را. جعل او عین جعل حرکتش نیز هست.
حتی حرکت در وضع و کم و کیف وأین نیز که از لوازم تشخصند و مشخصات و لوازم تشخص با جوهر دو وجود ندارد بلکه متحد الوجودند، حرکت اینها عین حرکت جوهری است و این لوازم تشخص این قابلیت را ندارند که جعل میانشان و میان موضوعشان متخلل شود پس علت اینها همان علت موضوعشان است و علت موضوعشان، ماوراء طبیعت است پس علت اینها هم همان است[5].

علت زمان

چون حرکت دارای کمیت است و مقدار حرکت یا کمیات را زمان در نظر گرفته‌اند مثل هفتصد سال قبل که متقدم است نسبت به حال ولی روی هم زمان وحدت اتصالی دارد و نسبت آن علت به اجزاء متقدم و متأخر زمان نسبت واحدی است و علت زمان چیزی است که آن چیز در زمان نیست یعنی محیط بر همه اینها است و علت حدوث و علت بقای زمان هر دو یک چیز است علت زمان یا نفس است یا عقل است یا ذات باری.
اما نفس محال است که علت زمان باشد پس می‌ماند ذات باری یا عقل و این دو نیز با یکدیگر تنافی ندارند. اگر بگوییم ذات باری، بلاواسطه نسبت داده‌ایم و اگر بگوییم عقل، با واسطه به خدا نسبت داده ایم و اگر نفس علت زمان نیست از جنبه طبیعی آن است و نفس فلک را که می‌گفتند علت زمان است دو جنبه دارد از یک جنبه عقل محض است اما از جنبه تعلقش به جسم یک امر طبیعی است پس نفس از این جنبه که عقل محض است علت زمان است.

محرک عقلی




طبیعت از امری ثابت وجود دریافت می‌کند که جماعتی آن محرک عقلی را عقل عاشر و جمعی رب‌النوع و عقل عرضی می‌دانند. ملاصدرا قائل به ارباب انواع است از آنجایی که موجود مادی، فرع و رقیقت موجود مجرد عقلی است و نهایت و غرض از حرکات مادی، اتصال به اصل خود می‌باشد یک نحوه اتصالی بین فرع و اصل خود موجود است و جمیع قوای موجود در عالم ماده، نازل از آن عالم می‌باشند و جمیع انواع مادی متصل به ارباب انواع و عقول عرضی‌اند.
مفهوم و جهت بقاء هر طبیعتی جوهر فرد مجرد عقلانی است که نسبتش به جمیع افراد مادی علی‌السویه است و اشراقات متوارده بر طبیعت از آن جهت که مرتبط به فرد عقلانی است ثابت و به اعتبار انتساب آن به طبیعت متجدده متغیر است و این خود از عجایب مباحث عقلی است و عقول مجرده ماوراء این عالم به منزله روح و جان مادیات متفرق هستند و موجودات مادی به واسطه استکمالات جوهری عقول لاحق خواهند شد و این مادیات همان حقایق عقلی‌اند[3].

کمال و تکامل

حرکت را به دو نحو لحاظ می‌کنیم 1- حرکت قطعیه که اجزا و مراتب برایش در نظر بگیریم و در این صورت هر مرتبه‌ای غایت برای مرتبه قبل از خودش است. 2- حرکت توسطی که در مجموع خودش یک طلب است و یک تکامل و یک کمال تدریجی، و حرکت باید به یک کمال غیر تدریجی منتهی شود.
در مجموع خودش این حرکت، کمال اول است و احتیاج به یک کمال ثانی دارد و طبیعت در عین اینکه حرکت جوهریه و کمال تدریجی دارد در مجموع باید کمالی را دنبال کند که آن از سنخ حرکت نیست و این حرکت تدریجی به مرحله تجرد می‌رسد و آن مرحله دیگر تکامل نیست بلکه مرحله کمال است و طبیعت هم مثل این است که در دامن خود گوهرهای غیر مادی را پرورش می‌دهد یعنی نهایت حرکت طبیعت همیشه غیر ماده است[4].



پاسخی به نظریه ابن سینا در انکا‌ر و حرکت جوهری


حکمای مشاء و اشراق عالم را حادث ذاتی و قدیم زمانی می‌دانند. چون انفکاک صنع از صانع محال است. موجودات زماندار به حسب ماده، قدیم و صور متوارده برهیولای عالم را حادث زمانی می‌دانند. ملاصدرا چون قائل به حرکت جوهری است مجموعه‌ی عالم ماده را مسبوق به عدم زمانی می‌دانند و برای این عالم جهت ثبات و بقاء قائل نمی‌باشند.

« مصنف علامه قول علامه طباطبایی»: عالم وجود یعنی عالم ماده چون مبدأ و علت وجودش حرکت است و حرکت در متن ذات و جوهرش واقع شده است هر آن مسبوق به عدم واقعی زمانی است.

صور متوارده بر ماده جسمانی، حصولش به نحو تدرج و تدریج است و ماده چون متحد با صورت است مجموعه عالم ماده دائماً در تبدیل و سیلان است و لکن همه حوادث و صور متجدده مرتبط با اصل ثابت و متصل به مبادی عقلی دهری می‌باشند و مبادی عقلی متصل با اصل ثابت سرمدی می‌باشند حقیقت حق دائم الافاضه است یعنی فیض حق تعالی دائم و ثابت است و مصنوعات و عالم وجود دائماً در تغییرند.

اگر عالم دهر علت عالم ماده باشد و عالم دهری هم ثابت و غیر متغیر باشد چون با وجود علت، معلول هم موجود است پس عالم ماده هم مسبوق به قدم باشد مانند عالم دهر[1].

پاسخی به نظریه ابن سینا در انکا‌ر و حرکت جوهری

ابن سینا در مواردی که حرکت جوهری را انکار کرده است بین وجود و ماهیت خلط کرده است و چون قائل به تشکیک در یک حقیقت واحد نبوده است از تصور و اشتداد در جوهر عاجز مانده است و تصور کرده است که اگر در ماهیت واحده انسانی تغییر صورت گیرد وجود انسان متبدل به ماهیت دیگر می‌شود غافل از آنکه نباتی که تبدیل به حیوان می‌شود مرتبه نازله حیوان و نبات بالفعل و حیوان بالقوه است و حیوانی که بر اثر استکمالات تدریجی انسان می‌شود حیوان لابشرط است که مرتبه نازله انسان است و حرکت در جوهر یعنی برای انسان اکوان مختلفه است که به جهت تدریج برایش حاصل می‌شود و هر مرتبه سابقه بر وجود جوهری بعینه هیولا و ماده برای مرتبه لاحقه است و اینکه ابن سینا عقیده دارد که صورت جوهریه قبول اشتداد نمی‌نماید زیرا اگر قبول اشتداد نماید یا جوهر در وسط اشتداد باقی است در صورت بقا، صورت تغییر نکرده است و اگر هم در وسط اشتداد باقی نباشد جوهر دیگر جای آن را گرفته است پاسخ آن است که جوهر در صورت اشتداد باقی است
ولی به وجودی کامل‌تر از وجود قبلی، حقیقت انسان متحرک در ذات همیشه باقی است به این معنی که هیولا دائماً یک فرد از یک انسان را واجد است و در هر آن با اتصال به ماده، جوهری کامل‌تر افاضه می‌شود و صورت نوعیه باقی است «بروجه تجدد و اتصال» نوع در وسط اشتداد باقی است ولی به وجود تجددی و تصرمی و معنای حرکت در مقوله آن است که موضوع حرکت دائماً به یک فرد از مقوله متصف است در عرضیات موضوع حرکت، جسم است و در طبیعت جوهری، هیولا با صورت «ما» و تبدل صورت مستلزم تبدل هیولا نیست تا مستلزم حدوث ماده شود[2].

پس ابن سینا تصور کرده که در جمیع حرکات جوهریه، ماده بدون تلبس با صورت عاری از جمیع صور متحول به صورت دیگر می‌شود غافل از آنکه موضوع حرکت همیشه ماده و هیولا با صورت «ما» می‌باشد و حرکت جوهریه با کون و فساد فرق دارد.







حرکت جوهری

مبدأ وجود حرکت و فاعل مباشر یا مستقیم آن طبیعت است هر حرکتی حقیقتی غیر از انقضاء و تجدد و تصرم ندارد بلکه حرکت نفس تجدد و تصرم و زوال است و جهت ثبات در آن متصور نیست و علت قریب و فاعل مباشر حرکت امری دارای وجود و هویت ثابت نیست و باید دارای حرکت تدریجی و هویت سیال باشد و فرض ثبات مبدأ حرکت، فرض سکون و عدم تجدد حرکت است و باید نحوه‌ی وجود طبایع جسمانی سیال و یک آن ثابت نباشد و چون این حرکت در جوهر و ذات شیء است آن را حرکت در جوهر نامیده‌اند.

در نیاز متحرک به محرک

این در حرکات عرضیه است که طبیعت در یکی از مقولات عرضیه مثل حرکت در کم یا کیف یا وضع صورت می‌گیرد احتیاج به مفیض وجود دارد و نحوه وجود متجدد همان حرکت ذاتی آن است در حرکات جوهری احتیاج به مفید حرکت ندارد و جعل وجود آن به عینه جعل حرکت است.

مثلاً جوهر ناقص خارجی مثل انسان در اوایل تکوین خروجی تدریجی از وجود ناقص به وجود کامل و از وجود انسانی به وجود انسانی کامل‌تر را دارد و انسان متحرک از نوع خود به نوع دیگر خارج نمی‌شود و مقوله جوهر مثل مقوله کیف قابل اشتداد است متحرک که هیولا باشد موضوع حرکت جوهری است با صورتی به نحو ابهام و مفید در حرکت جوهریه، موجود مفارق عقلی است که فعلیت محض است و جهت قوه و استعداد در آن وجود ندارد.
حرکت و زمان که به وجود واحد موجودند در سیلان و تجدد تابع طبیعت جسمانی هستند و چون طبیعت جسمانی دائماً در تغییر و تبدل بلکه عین تجدد و انقضا و سیلان است و هیولا هم قوه‌ی محضه و اعراض هم از توابع طبیعت جسمانی هستند ناچار طبیعت احتیاج به محرک دارد و در حرکت جوهری طبیعت به نفسها متحرک است و احتیاج به مفید حرکت یا نیاز به چیزی که حرکت را افاده کند ندارد چون طبیعتش دارای وجودی متجدد و متصرم است.

شیطان شناسی




اگرچه تعداد کتب و رسالاتی که درباره شیطان وجود دارند به مراتب کمتر از کتابهای مربوط به خداشناسی است، لیکن به جرات می توان ادعا کرد که شیطان شناسی نیز برای خود علمی است که از ادبیات، تحقیقات و شیوه های بررسی ویژه خود برخوردار است. در آئین های مبتنی بر ثنويت يا دوآليسم (مثلا آيين زروانيان) شیطان و خدا از نیروی مساوی برخوردارند.



در دین زرتشت اهورا مزدا و اهریمن با نیرویی برابر در نبرد دائمی با یکدیگر جهان را اداره می کنند. در آخرت شناسی (Eschatology) زرتشتیگری خدای نور تنها به کمک انسان است که بر شیطان (خدای تاریکی) پیروز خواهد شد. در آئین های ابراهیمی (دین یهود، مسیحیت و اسلام) شیطان فرشته ای است شورشی که چون از خدا فرمانبرداری نمی کند، توسط میکائیل از عرش به زیر افکنده می شود و تا قیامت رسالت فریفتن انسان را به عهده می گیرد. هم اوست که با حیله انسان را در بهشت به خوردن میوه درخت ممنوعه ترغیب می کند و او را به آوارگی در سرزمین می کشاند. در مسیحیت، شیطان همراه با یاران خویش اداره جهنم الهی را به عهده دارد. در قرآن 42 آیه در مورد شیطان و شیاطین و 11 آیه در مورد شخص شیطان و تلاش او در رابطه با گمراهی آدم وجود دارد. از شیطان نیز مانند خدا با ضمي مذّکریاد می شود، لیکن شیطان از طریق زنان به فعالیتهای خود ادامه می دهد.



شيطان در رابطه با سازندگی فاقد قدرت است، لیکن در ایجاد ویرانی و شر قدرت پایان ناپذيرولایزال دارد.



طبق متون اسلامی فرشتگان از نور آفریده شده اند، انسان از خاک و شیطان از آتش. طبق برخی از روایات، قبل از خلقت انسان زمین مسکن و مامن طایفه ای از اجنه بود که تحت ریاست شیطان یا عزازيل زندگی می کردند. خداوند جن را نیز، چون شیطان از آتش آفریده است.

در مذاهب شرقی (هندوئیسم، بودایی گری، جبنیسم و آئین کنفوسیوس) نیز ما به نوعی با مفهوم شیطان روبرو هستیم. لیکن شیطان کمتر جنبه شخصی دارد و بیشتر به صورت نمادین و به عنوان نیروی انگیزاننده شر و تاریکی از آن صحبت می شود. در اغلب این مذاهب خدا وجود خارجی ندارد و از این لحاظ به شیطان به مفهوم ادیان غربی نیازی نیست. یکی از دین شناسان نروژی معتقد است که در هر دینی خدا و شیطان ضعیف تر باشند تمایل آن دین به خشونت و خونریزی کمتر است.

از دیر باز در تمام کتابهای مقدس مذهبی، معمولا جايی که از خدا سخن رفته، به شیطان نیز اشاره شده است. به عبارت دیگر شیطان شناسی را می توان از خداشناسی مذاهب آموخت.

برخورد عرفان و عرفا به شیطان، قبل از آنکه عرفان با مذهب درآمیزد متفاوت است. این تفاوت را باید با توجه به دیدگاه وجود شناسانه عرفا مورد توجه قرار داد. عارفان و فیلسوفان وحدت وجودی بر این همانی خدا و طبیعت تاکید دارند. از نظر آنان خدا (يا وجود کل) در تمام ذرات طبیعت جاری است. با این دید شیطان خود جلوه ای از پرتو الهی است.

عرفا چون به حالت خلسه فرومی رفتند، مانند روانشناسانی که شیوه تداعی آزاد را به کار می بردند هر چه در دل داشتند به زبان می راندند و این گفتارهای حالت بیخودی را شطحيات می خوانند که بسیاری از اوقات از دید اربابان شریعت کفر حساب می شد و بسا از عرفا که جان خود را به خاطر شطحیات شان از دست دادند. بخشی از این شحطیات روی در ستایش از شیطان داشت.

یکی از معروف ترین ستایش هایی که از شیطان به عمل آمده است، خطبه معروف امام احمد غزالی است که شیطان را به عنوان بزرگترین موحد همه ی دورانها، که نمی توانست انسان را رقیب خدا ببیند، ستایش کرده است. شاگرد او، عین القضا همدانی، شیطان را به نوعی ستوده و گناه تمام شر و شور عالم را به گردن خدا انداخته است:

همه رنج من از بلغاريان است
که مادامم همی بايد کشيدن
گنه بلغاريان را نيزهم نيست
بگويم گرکه بتوانی شنيدن
خدایا این بلا و فتنه از تست
وليکن کس نمی يارد چخيدن
به آهو می کنی غوغا که بگريز
به تازی هی زنی يعنی دريدن
اگر ریگی به کفش خود نداری
چرا بایست شیطان آفریدن
که به خاطر این جسارت اربابان شریعت پوستش را کندند، جسدش را سوزانیدند و خاکسترش را به باد دادند.

در زبان فارسی، آنچنان که باید و شاید در رابطه با شیطان و شیطان شناسی کار نشده است. شیخ مردوخ کردستانی دريکی از کتاب های خود (احتمالاً کتابی بنام "علم خوارق") به شیطان و بنیاد عقیدتی شیطان پرستان اشاراتی دارد. می دانیم که طایفه ای از شیطان پرستان به نام یزیدی ها در منطقه ای بین کردستان ایران و عراق زندگی می کنند. اینان مراسم دینی ویژه خود را دارند و آئین خود را به شدت از همگان مخفی نگه می دارند به همین دلیل است که تحقیق در مورد آنان بی اندازه دشوار است بخصوص در شرایط کنونی که این دین رو به انقراض دارد.

بنابه تحقیقاتی که آقای سیدجعفر غضبان بیش از چهار دهه پیش در مورد شیطان پرستان به عمل آورده است، شیطان پرستی دینی است قدیمی که پیش از دین زرتشت و هجوم آریایی ها در فلات ایران وجود داشته است. شیطان پرستان را يزيدی می نامند، ليکن آنان یزید را بنیان گذار دین خود نمی دانند. آنان به سبب ضدیت یزید با اسلام، معتقدند که او به تقویت این دین مدد رسانیده است.
از نظر آنان یزید یکی از هفت فرشته مقرب است که به آسمان پرواز کرده است. شیطان پرستان کردستان، از شیطان با نام ملک طاوس یاد می کنند.

در غرب شیطان پرستی (Satanism) شکل شورش علیه مسیحیت را دارد. از یک طرف گروههای کوچک افراطی و زیرزمینی فعالیت دارند که هیچ ابایی از جنایت و آدم کشی ندارند و هویت خود را با عدد شیطانی 666 و یا کشیدن اسکلت های گوناگون آشکار می کنند. از طرف دیگر گروههای صلح طلب شیطان پرستان با تدوین انجیل شیطانی و ایجاد کلیسای شیطانی به عبادت شیطان مشغولند. از نظر اینان مسیحیت و دیگر ادیان جز ریاکاری کاری ندارند.
بنیاد زندگی بر شر و تاریکی است. باید شیطان را پرستش کرد که واقع بین است. و صادق و این تنها راهی است که انسان می تواند بر خطراتی که زندگیش را تهدید می کند فایق آید. تا آنجا که اینجانب در احوال شیطان پرستان غرب مطالعه کرده ام، شیطان پرستان غرب از تاريخ شيطان پرستی درشرق ودیدگاه شیطان پرستان اين سامان آگاهی چندانی ندارند.

در ادبیات غربی کتابهای زیادی در مورد شیطان شناسی (Demonology) نوشته شده است که اجازه فرماييد بحث را دراين مورد به فرصتی ديگر موکول کنم.


کوتاه سخن، به نظر اینجانب، جای یک تحقیق مفصل شیطان شناسانه در ادبیات فارسی خالی است. امید که فیلسوفان، ادبا، شعرا، نویسندگان، نقاشان، نمایشنامه نویسان و فیلم سازان ایرانی دامن همت به کمر زنند و این جای خالی را پر نمایند. چرا که اگر نيک بنگريم شيطان شناسی رو به سوی خود شناسی وخدا شناسی دارد.


شرپرستان


شرپرستان

این فرقه از شیطان پرستان، به دوران تفتیش عقاید مذهبی از طرف کلیسا مربوط می‌شوند. این نوع شیطان پرستان معمولاً متهم هستند که به اعمالی از قبیل "خوردن نوزادان"، "کشتن گوسفندان"، "قربانی کردن دختران باکره" و "نفرت از مسیحیان" هستند. این طرز فکر در کتاب "مالیوس مالیفیکاروم" دسته بندی شده است.]کتابی که در دوران تفتیش عقاید توسط کلیسا (1490) تالیف شد و در واقع هرگز به طور رسمی مورد استفاده قرار نگرفت، کتاب حاوی مطالب خرافی از جن گیری و جادوگری و مطالبی از این دست است. ترجمه لغوی نام کتاب پتک جادوگران است[
فلسفه شیطانی

شیطان‌پرستی لاویی

شیطان در ۹ جمله شیطانی منسب به لاوی خلاصه می‌شود:

1.
شیطان می‌گوید دست و دلبازی کردن بجای خساست.
2.
شیطان می‌گوید زندگی حیاتی بجای نقشه خیالی و موهومی روحانی
3.
شیطان می‌گوید دانش معصوم بجای فریب دادن ریاکارانه خود.
4.
شیطان می‌گوید محبت کردن به کسانی که لیاقت آن را دارند بجای عشق ورزیدن به نمک نشناسان
5.
شیطان می‌گوید انتقام و خونخواهی کردن بجای برگرداندن صورت ]اشاره به تعالیم مسیحیت که می‌گوید هرگاه برادی به تو سیلی زد، آن طرف صورتت را جلو بیاور تا ضربه‌ای به طرف دیگر بزند[
6.
شیطان می‌گوید مسئولیت پذیری در مقابل مسئولیت پذیران بجای نگران بودن خون آشام‌های غیر مادی
7.
شیطان می‌گوید انسان مانند دیگر حیوانات است، گاهی بهتر ولی اغلب بدتر از آنهایی است که روی چهار پا راه میروند، بدلیل آنکه انسان دارای خدای روحانی و پیشرفت‌های روشنفکرانه، او را پست‌ترین حیوانات ساخته است.
8.
شیطان تمام آن چیزهایی که گناه شناخته می‌شوند را ارائه می‌دهد، چون که تمام آنها به یک لذت و خوشنودی فیزیکی، روانی یا احساسی منجر می‌شوند.
9.
شیطان بهترین دوست کلیساست چرا که در میان تمام این سالها وجود شیطان دلیل ماندگاری کلیساها است.

و در مقایسه با این جملات، لاوی ۹ گناه شیطانی را نیز نام برده است: حماقت، ادعا و تظار، نفس گرایی (انتظار بازپس گرفتن از دیگران، آنچه به آنها داده اید)، خود را فریب دادن، پیروی از رسوم و عقاید دیگران، روشن بینی نا کافی، فراموش کردن ارتدکسی گذشته (به طور مثال، قبول کردن چیزی قدیمی در بسته بندی جدید، به عنوان نو)، غرور و افتخار بی حاصل (مانند غروری که هدف شخصی را از درون می‌‌پوساند) و کمبود محسنات ! یادداشت: Solipsism می‌تواند به یک طرز فکر معرفت‌شناسی منسب به دیسکارت نیز گفته شود، که در آن به افراد پیشنهاد می‌شود که تنها کسی هستند که می‌توانند وجود چیزی را تجربه کنند و هرچه دیگران می‌گویند تنها خیال و وهمی از تصورات خودشان است.

او (لاوی) سپس ۱۱ قانون شیطانی را نیز وضع کرد، که در حالی که نظام نامه‌ای اخلاقی نیست، ولی راهنمایی‌های کلی برای زندگی شیطان پرستی را ارائه کرده است:

1.
هرگز نظراتت را قبل از آنکه از تو بپرسند بازگو نکن.
2.
هرگز مشکلاتت را قبل از آنکه مطمئن شوی دیگران میخواهند آن را بشنوند بازگو نکن.
3.
وقتی مهمان کسی هستی، به او احترام بگذار و در غیر این صورت هرگز آنجا نرو.
4.
اگر مهمانت مزاحم تو است، با او بدون شفقت و با بیرحمی رفتار کن.
5.
هرگز قبل از آنکه علامتی از طرف مقابلت ندیده‌ای به او پیشنهاد نزدیکی جنسی نده.
6.
هرگز چیزی را که متعلق به تو نیست برندار، مگر آنکه داشتن آن برای کس دیگری سخت است و از تو میخواهد آن را بگیری.
7.
اگر از جادو به طور موفقیت آمیزی برای کسب خواسته هاید استفاده کرده‌ای قدرت آن را اعتراف کن. اگر پس از بدست آوردن خواسته هایت قدرت جادو را نفی کنی، تمام آنچه بدست آوردی را از دست خواهی داد.
8.
هرگز از چیزی که نمیخواهی در معرض آن باشی شکایت نکن.
9.
کودکان را آزار نده.
10.
حیوانات -غیر انسان- را آزار نده مگر آنکه مورد حمله قرار گرفته‌ای یا برای شکارشان.
11.
وقتی در سرزمینی آزاد قدم بر میداری، کسی را آزار نده، اگر کسی تو را مورد آزار قرار داد، از او بخواه که ادامه ندهد. اگر ادامه داد، نابودش کن.




نقد شیطان پرستی

گرچه بیشتر نقدها از ناحیه ادیان بزرگ صورت میپذیرد، ولی بیشترین انتقادات به شیطان پرستی از طرف مسحیان شکل می‌گیرد. در این راستا مباحث سودمندی مطرح هستند.

این ادعا که شیطان پرستی به طور صرف یک دین و فلسفه است در کنار معنای ضد آن تعریف می‌شود که چه چیزی به عنوان ریاکاری، حماقت و خطاهای مسیر اصلی فلسفه‌ها و ادیان ضعیف عمل می‌کند. همچنین این مباحث ادراک معنی و طبیعت شیطان یا عبادت او را از ادبیاتی که معمولاً ضد شیطان است شکل گرفته است.

*
بسیاری از شیطان پرستان، شیطان را به عنوان یک نیروی سرکش معرفی می‌کنند. به هرحال آنها ادعا می‌کنند چنین هویتی بر مبنای قبول کردن اینکه شیطان موجودی یا قدرتی افضل است شکل می‌گیرد.حال گفته می‌شود با توجه به اینکه شیطان به عنوان موجودی شناخته می‌شود که با خداوند مخالفت می‌کند، در صورت قبول کردن او به عنوان راهنما، باید با خودش نیز مخالفت کرد. (تناقض)
*
عالمان مسیحی بر این باورند که نمی‌توان هرگز از شیطان طبعیت نکرد (هیچ کس معصوم نیست) چرا که آنها باور دارند شر انسانی یک تلاش بیفایده برای انجام دادن کارهای خوب است (به طور مثال، برای رستگاری یا کسب امنیت برای خود، حتی با این شرط که به دیگیران ضرر رساند). حتی کسانی که از فلسفه خوش پرستی طبعیت می‌کنند، تلاش می‌کنند چیزهایی که به عنوان خوبی فقط برای خودشان شناخته شده‌اند را بدست آورند. این فلسفه دانان ادعا می‌کنند نتیجه این فلسفه اگر با قوانین خداوندگار تطابق نداشته باشند، تنها رنج، سردرگمی، انزوا و نا امیدی به همراه خواهد داشت.
*
شیطان پرستی یک "سراب فلسفی" و "علم بیان سنگین" است. چرا که گفته می‌شود لاوی در استفاده از لغاط تبحر خواستی داشته است. شیطان پرستی یک طلسم کم ژرفای عقلانی از خدای ساخته شده توسط بشر است.
*
"انسان موجودی اجتماعی است و به انسان‌های دیگر احتیاج دارد". بعضی‌ها عقیده دارند شیطان پرستان درک اشتباهی از استقلال داشته‌اند و آن را به تنهایی تعبیر کرده اند. استقلال می‌تواند شما را قوی تر کند ولی این غیر ممکن است شما به تنهایی خدا باشید. آنها بر این باورند که اگر کسی خود را خدا معرفی کند و ضمن استفاده از لایق دانستن خود، می‌توان به عدم پذیرش حقیقت منجر شود.

*
یکی از نقدهای کاربردی تر شیطان پرستی اینست که ضمن این که شیطان پرستی معمولاً خود را به عنوان راه نجاتی برای توده‌های تسلیم شده مردم در مقابل دین‌های اصلی معرفی می‌کند، بر شایستگی‌های آنها در بی نیازی از دیگران و انزوا گرایی تاکید می‌کنند و انزوا گرایی می‌تواند به سوء استفاده‌های مختلفی ناشی شود – که معمولاً نیز چنین است. چرا که طبیعت انزواگرایانه شیطان معمولاً در بازخورد جوامع ناکارمد است. و برای جبران این خلا از قوانین ادیان سنتی استفاده کرده است.

فرقه‌های غیر شیطان پرستانه بسیاری از گروه‌ها به اشتباه به عنوان گروه‌های شیطان پرستی در نظر گرفته می‌شود.به طور کلی دو تعریف برای گروه‌های شیطان پرستی در نظر افراد وجود دارد:

*
هر گروهی که شیطان را (مشابه شیطان تعریف شده در دین مسیحیت که عاری از مفاهیم غیر طبیعی مربوط به پلیدی و زشتی است یا یک شیطان انتزاعی) به عنوان خدا قبول داشته باشد و آن را عبادت کند، که معمولاً از آن به عنوان الهه سیاه نیز یاد می‌کنند. و آن را منتسب به طبیعت "حقیقی" انسان مینامند.
*
گروه‌هایی که از دین مسحیت تبعیت نکرده و یا عیسی را با خصوصیاتی که در دین مسیح تعریف شده است قبول ندارند.

تعریف دوم، معمولاً توسط بنیادگرایان مسیحی مورد استفاده قرار می‌گیرد و بر مبنای این تعریف بسیاری از گروه‌ها را شیطان پرست مینامنند. این بنیاد گرایان بیشتر دین‌های کافر جدید (مثلاً ویکا یا استرو) را با استفاده از این تعریف شیطان پرست مینامند.

طبق این تعریف به ندرت از دین‌هایی مانند اسلام و یهود و فرقه‌های مسیحیت به عنوان شیطان پرست تعبیر می‌شود. چنین گروه‌هایی که دین‌های گذشته را شیطان پرست بنامند بسیار کم است، مانند فرقه مورمون‌ها یا چند فرقه کوچک دیگر. البته شنیده شده است که بعضا کاتولیک ها، پروستان‌ها را نیز شیطان پرست نامیده‌اند و یا بالعکس ولی چنین خطابی خیلی به ندرت اتفاق می‌‌افتد.

حرکت دیگری که به اشتباه به عنوان شیطان پرست شناخته شده است، گروه‌های هوی متال موسیقی است. گرچه گروه‌هایی وجود دارند که به دلایلی چند از شبیه سازی‌های شیطانی استفاده می‌کنند ولی عمده گروه‌های متال/راک ارتباطی با یکی از انواع شیطان پرستی ندارند.


شیطان پرستی فلسفی


انواع و رویکردهای شیطان پرستی


به طور غیر رسمی و گسترده‌ای این شاخه از شیطان پرستی را منتسب به آنتوان شزاندر لاوی می‌دانند. او کسی بود که کلیسای شیطان را تأسیس کرد (اولین سازمانی که از لغت شیطان پرستی فلسفی استفاده نمود)، در نظر شیطان پرستان فلسفی، محور و مرکزیت عالم هستی، خود انسان است، و بزرگ‌ترین آرزو و شرط رستگاری این نوع از شیطان پرستان برتری و ترفیع ایشان نسبت به دیگران است. شیطان پرستان فلسفی عموماً خدایی برای پرستش قائل نمیدانند و به زندگی غیر مادی بعد از مرگ نیز عقیده‌ای ندارند (اگرچه بایدی هم برای نبود آن ندارند) به هرحال زندگی این گروه از شیطان پرستان عاری از روحیه مذهبی و معنویت نیز نیست.

در نظر شیطان پرستان فلسفی، هر شخص خدای خودش است. آنها با تکیه بر عقاید انسانی وابسته به دنیا، مطالب مربوط به فلسفه عقلانی را خار میشمارند و به آنها به دید ترس از مسائل ماوراء الطبیعی می‌‌نگرند. و تنها به وسیله آن، یک زندگی عقیم و تنها بر مبنای "جهان واقعی" را تشکیل می‌دهند. به طور شفافی، آموزه‌های شیطان پرستان فلسفی قدمتی بیشتر از کلیسای لاوی دارد. اگر چه این تصوری از شیطان است، ولی با موقعیت واقعی او تقابل دارد. چرا که این تعالیم از آموزه‌های یهودی-مسیحی نشئت گرفته است و شیطان را بدلیل خصوصیاتش پلید نگاشته است.
شیطان‌پرستی لاویی

مقالهٔ اصلی: شیطان‌پرستی لاویی

این نوع از شیطان پرستی بر مبنای فلسفهٔ آنتوآن لاوی که در کتاب "انجیل شیطان" و دیگر آثارش آمده است تشکیل شده است. لاوی موسس کلیسای شیطان (1966) بود و تحت تأثیر نوشته‌های فردریک نیچه، آلیستر کرالی، این رند، مارک د سید، ویندهام لویس، چارلز داروین، امبروس بیرس، مارک تواین و بسیاری دیگر بوده است. "شیطان" در نظر لاوی موجودی مثبت بوده در حالی که تعالیم خداجویانه کلیساها را مورد تمسخر قرار داده و به مسائل جهان مادی نیز اعتنایی نداشت.

یک شیطان پرست لاویی، خود را خدای خود میداند، آیین مذهبی این گروه از شیطان پرستان بیشتر شبیه به فلسفه میجیک کراولی با دیدی جلوبرنده به سمت شیطان پرستی است. یک شیطان پرست لاویی مدعی آن است که کسانی که خودشان را با شیطان پرستی هم ردیف می‌دانند نباید به طرز فکر گروهی خواص وفادار باشند و آنها را از لحاظ اخلاقی قبول نداشته باشند. و در ازای آن گرایشات انفرادی داشته باشند و من تبع باید به طور دائمی یک سر و گردن بالاتر از کسانی باشند که خود را از لحاظ اخلاقی، قوی می‌دانند. و در بشر دوستی ]گمراه[ خود، بدون تامل عمل کنند.
شیطان پرستی دینی

نوشتار اصلی را بخوانید: شیطان‌پرستی دینی

گرایشات شیطان پرستی دینی اغلب مشابه گرایشات شیطان پرستی فلسفی است، گرچه معمولاً پیش نیازی برای خود قائل می‌شوند و آن پیشنیاز اینست که شیطان پرست اول باید یک قانون ماوراء الطبیعی را که در آن یک یا چند خدا تعریف شده است که همه شیطانی هستند یا به‌وسیله شیطان شناخته می‌شوند. شیطانی که در گروه اخیر تعریف شده است می‌تواند تنها در ذهن یک شیطان پرست تعریف شود یا از یک دین (معمولاً قبل از مسیح) اقتباس شوند.

بسته به اینکه کدام نوع شیطان پرستی مد نظر باشد، خدا (یا خدایان) می‌توانند از انواع مختلفی از معبودها باشند، بعضی از آنها از ادیان بسیار قدیمی نشئت گرفته شده اند، انواع معمول شیطان پرستی از خدایانشان را از ادیان قدیمی مصر باستان و بسیاری از الهه‌های باستانی بین‌النهرینی و بعضا از الهه‌های رومی و یونانی (به عنوان مثال مارس-خدای جنگ) اقتباس کرده اند.
بقیه شیطان پرستان ادعای پرستش خدای اصلی را دارند ولی بیشتر شیطان پرستان می‌گویند خدای معبود آنها در واقع قدمت بسیار قدیمی دارد، شاید از دوران ماقبل تاریخ و شاید اولین خدایانی باشد که توسط انسان مورد پرستش قرار گرفته است (گرچه چنین ادعایی غیر قابل بررسی است)

مابقی گروه‌ها تعبیری سخت گیرانه تر از اینها را میپرستند: آنهایی که سیمای فرشتهٔ سقوط کرده از انجیل مسیحی را میپرستند، در حالی که بسیاری که آن را به عنوان شر، طبق تعریف کلیسای مسیحی، میپندارند.
این گروه در مقابل آن را به عنوان محق و کسی که در مقابل خدا شورش کرده است قبول دارند. تمام این ادیان با هم وبا شیطان پرستان فلسفی مشترک هستند چرا که خود شخص را در اولویت اول قرار داده اند. این نظریه نیز معمولاً توسط کسانی که خدا را به دید شیطانی مینگرند (کسانی که دیده شده است اشخاص را به آزادی اندیشه تشویق می‌کنند و تلاش می‌کنند خود را به‌وسیله فلسفه‌هایی چون میجیک و فلسفه‌های مشابه "تمایل به قدرت" نیچه بالا بکشند) حمایت شده است.
یک پند رایج شیطانی به این معلول اینست که: "هر خدای ارزشمندی بهتر است به جای یک برده پست و بخاک افتاده، یک شریک در قدرت خود داشته باشد."

یک مثال از این مطلب، شیطان ابراهیمی است، مانند ابلیسی که در کتاب تورات آمده است و بشریت را به چیدن میوه درخت شناخت خوب از بد تشویق می‌کند:" تو مطمئنا نمیمیری: چرا که خدا در همان روزی که این کار را کنی از آن خبر خواهد داشت، سپس چشمانت باز خواهد شد و شماها مانند خدا خواهید شد و خوب را از شر تشخیص خواهید داد".
با این استفاده از این مفهوم، شیطان پرستان خود را بهتر از هر خدای دیگری، دارای قدرت تشخیص خوب از بد میپندارند. از آنجا که این گروه از شیطان پرستان خود را بسیار قدیمی و قدیمی تر از بقیه می‌دانند، نام "شیطان پرستان سنتی" را بر خود گذاشته‌اند و به شیطان پرستان فلسفی، "شیطان پرستان معاصر" می‌‌گویند.

تاریخچة شیطان پرستی


شیطان پرستی

تاریخچه


مفهوم شیطان در طول قرنها مورد مکاشفه قرار گرفته است. در اصل در سنت مسیحیان جودو، شیطان به عنوان بخشی از آفرینش دیده شده است که در برگیرنده قانونی است که می‌تواند در مقابل خواست خداوند مخالفت کند و با اختیار تام خود، قادر است مبارزه طلب باشد.
(یادآور یکی از تفسیرهای یهودی که می‌گوید تنها زمانی که پتانسیل توانایی تخلف از خواست خدا را داشته باشید و با او مخالفت نکنید موجودی بسیار خوب خواهید بود) در خلال قرنها این مفهوم به مخالفت صرف علیه خداوند تحریف شده است.

*
این دیدگاه که هرچیزی نقطه مقابل خود را دارد و خداوند (تماماً خوب) باید یک نیروی خدای بد (شیطانی) نیز در مقابلش باشد (بسیار از الهه‌های قدیمی نیز این نیروهای بد را در خود داشته اند، به طور مثال تمدن مصر باستان نیز چنین باوری را داشته است).
*
با گسترش دین مسیحیت و بعد از آن اسلام، که هردو پیروان بسیاری بدست آوردند و یک رستگاری اعلا را برای خود قائل هستند و به زندگی بعد از مرگ اعتقاد دارند، و در میان آموزه‌های آنها شیطان وجود دارد و در همه جهان‌بینی‌های الهی، شیطان سعی دارد خداوند را تحلیل برد و خراب کند.

با رشد رو به جلوی جامعه از دوران اصلاحات به دوران روشنفکری (قرون 17 و 18)، مردl در جوامع غربی به پرسش سوالاتی راجع به شیطان کردند و این شیطان نیز در پاسخ به تدریج بزرگ و بزرگ‌تر شد، لذا شیطان پرستی به صورت یک رسم که با رسوم دینی گذشته مخالفت دارد ظهور پیدا کرده.

به علاوه شیطان پرستی برمبنای آموزه‌های مخالف دین‌های ابراهیمی به مخالفت با خدای ابراهیمی پرداخته است. قدیمی‌ترین شاهد ثبت شده راجع به این واژه (شیطان پرستی) در کتاب "تکذیب یک کتاب" توسط توماس هاردینگ (1565) به چشم میخورد که در آن از کلیسای انگلیس دفاع می‌کند: "در خلال زمانی که مارتین لوتر برای اولین بار فرقه ملحد و شیطان پرست خود را به آلمان آورد،...". در حالی که مارتین لوتر خود هرگونه ارتباطی را بین آموزه هایش و شیطان نفی کرد.
شیطان در یهودیت، مسیحیت، اسلام و آیاواشی کلمه شیطان در ابتدا از دین یهود آمده و در مسیحیت و اسلام تکمیل یافته است. این نگاه یهودی-مسیحی-اسلامی از شیطان می‌تواند به موارد زیر تقسیم شود:

*
یهود: شیطان در یهودیت، در لغت به معنای "دشمن" یا "تهمت زننده" است. و همینطور نام فرشته‌ای است که مومنین را مورد محک قرار می‌دهد. شیطان در یهود به عنوان دشمن خدا شناخته نشده است بلکه یک خادم خدا است که وظیفه دارد ایمان بشیریت را مورد آزمایش قرار دهد.
*
اسلامی: کلمه شیطان در عربی "الشیطان" به معنای خطاکار، متجاوز و دشمن است. این یک عنوان است که معمولاً به موجودی به نام ابلیس صفت داده می‌شود. ابلیس یک جن بوده است که از خدا نافرمانی کرده است لذا من طبع توسط خدا محکوم شده است که به عنوان منبعی برای گمراهی انس و جن باشد و ایمان آنها را برای خدا بسنجد.
*
مسیحیت: در بسیاری از شاخه‌های مسیحیت، شیطان (در اصل لوسیفر) قبل از آنکه از درگاه خدا ترد شود، یک موجود روحانی یا فرشته بوده که در خدمت خداوندگار بوده است. گفته می‌شود شیطان از درگاه خداوند به دلیل غرور بیش از حد و خودپرستی ترد شده است.
همینطور گفته شده است است شیطان کسی بوده است که به انسان گفته است می‌تواند خدا شود، و موجب معصیت اصلی انسان در درگاه خدا شده است و در نتیجه از بهشت عدن اخراج شده است.
از شیطان در کتاب یونانی "دیابلوس" به عنوان روح پلید (Devil) نیز نام برده شده است که به معنای "تهمت زننده" یا "کسی که به ناحق دیگران را متهم می‌کند". واژه Devil از فعلی به معنای "پرت کردن" یا "انتقال دادن" نشئت گرفته شده است. در حالی که لاوی ادعا کرده است که این واژه از زبان سانسکریت "devi" مشتق شده و به معنای الهه است (گرچه این ادعا نادرست به نظر می‌‌آید)
*
آیاواشی: "آکیلاتریراتو آمانای" منبع اسطوره‌شناسی آیاواشی و کتاب دینی آیاواشی، راجع به "کرونی" که یک موجود شیطانی است سخن گفته است. این موجود به 6 قسمت قطعه قطعه شده است و هر قسمت در جهان با نام‌های "راوانا" , "دوریودهانا" و ... متولد شده اند.





تئوری عشق




دیوتیماDiotima) )1 استاد سقراط در فلسفه عشق در بیش از 2400 سال قبل نشان می دهد که معرفت و شناخت را می توان از راه های گوناگون کسب کرد. برخی از طریق قوه مشاهده و ادراک، بعضی از راه حواس پنجگانه و بعضی دیگر از طریق بینش، بصیرت و فکر و ذهن. اما معرفت عشق در حالیکه در میان همین هاست این متدها را نشاید.

عشق، موضوع غالب هنر در اشکال مختلف آن بویژه ادبیات و شعر، در همه زبانها و فرهنگها و در همه درازنای تاریخ بشر، بوده و هست. انگار هنر و ادبیات جهانی بر یک نکته متفق القولند و ان اینکه برهان عقلی Rational Thought یارای توضیح این مقوله نیست. این در شعر و ادبیات پارسی بخوبی هویداست.
هرکدام از دوستان شاعر و ادیب سایت بی برگان مطمئم که می توانند فی البداهه سدها مثال از دوران ها و مکاتب مختلف ادبی قدیم و جدید ارایه دهند. موضوع عشق، تا کنون، در انحصار هنر و ادبیات بوده و همچنین بر این اصرار داشته و دارد که شناخت معرفتی cognitive عشق میسر نیست.

پاسکال، فیزیکدان برجسته فرانسوی ، در سه قرن پیش می نویسد: دل، برای خود، دلایلی دارد که "خرد" یارای درک و فهم آن نیست. از آن زمان تا همین اواخر دانشمندان علوم تجربی چیز قابل توجهی به گفته وی اضافه نکرده اند. پیچیدگی خارق العاده مغز، ناشناختگی فیزیولوژی آن و نبود توضیح علمی (در مقابل مذهبی) بویژه قبل از کشف چارلز داروین (از منظر بیولوژی تکاملی) به عشق نیرویی مرموز می بخشد که ومز و رازش را همچنان با شعر و هنر باید شناخت.
نیرویی که نرونهای Neural Systemمغز فرهاد مشتاقانه او را به شکافتن کوه وامی دارند. نیروی که بخش عقلانی – منطقی ( Cognitive ) مغز، بدنی که آن را حمل می کند به آب و آتش می زند تا دارویی شیمیایی – الکتریک (Electrochemical)، را در نگاهی از محبوب، در خود تولید کند.

آیا مغز خلاف منفعت بیولوژیکی خود عمل می کند؟
آیا بر خلاف کشف2 داروین نرونهای هوشمند مغز، این سیگنالهای احمقانه را بر علیه بقای خود صادر می کنند؟ خیر!
در یک کلام، این خارج و ماورای کنترل آنان است. عقلانیت، هوش، زبان، منطق و خرد به دل!! راه ندارند. پاسکال درست گفته بود در حالیکه هیچوقت ندانست چرا؟

دانش بیولوژیکی و یا در حقیقت عدم آن در آن زمان این توانایی را به او نمی داد.

با ظهور و ورود دانش نوین نورولوژیک و فارمولوژیک و از این منظر دکتر پروفسورها توماس لویز، فری امینی3 و ریچارد لانون از دانشگاه کالیفرنیا، سن فرانسیسکو، و پرفسور ریچارد داوکینز از دانشگاه آکسفورد از نقطه نظر بیولوژی تکاملی (Evolutionary Biology ) این موضوع که " عشق، ترس، احساس، .. " از قواعد دیگری از آنچه "عقل و خرد" پیروی میکند، مورد برسی علمی قرار داده اند.

پژوهش آنان نشان می دهد که پاسخ "آری" یست. چرا که سیستمهای نرونی مسئول احساسات با سیستمهای نرونی مسئول عقل و خرد و منطق و زبان و هوش، جدا از هم هستند و به همین جهت دوگانگی عظیمی در ذهن و زندگی "انسان" پدید می آورند.
اراده و انتخاب شما در رابطه با اینکه چه کس دل شما را برباید به همان اندازه است که اراده کنید به یکباره بنگالی صحبت کنید ویا آواز کوچه باغی را مانند مرحوم پاواروتی سر دهید. یعنی اینکه چارچوب لازمه این نرونها برای انجام چنین اعمالی با دستور و فرمان و اراده جور در نمی آیند.

بیولوژی تکاملی Evolutionary Biology از طریق پرفسو داوکینز به ما می آموزد که بر خلاف باورهای شبه علمی، مغز نه بصورت یک واحد، بزرگتر شده و تکامل یافته بلکه لایه هایی در طول میلیون سالها به آن اضافه شده تا به مغز انسان رسیده است.

علم سلسله اعصاب (Neuroscience) حداقل سه مغز متفاوت را در جمجمه انسان مورد تایید قرار می دهد. نخست خزنده مغز ( Reptilian Brain). این مغزی یست که مسئولیت ضربان قلب و گردش خون و در یک کلام زنده ماندن شما بر عهده اوست. مغزیست که زنده بودن آن بستگی به آن دو مغز دیگر ندارد. فرد می تواند در کما و یا حالت گیاهی (Vegetable-state )یعنی مرگ دماغی(مغزی) قرار بگیرد و هنوز زنده باشد.
مغزیست که با مرگ آن مرگ فرد نیز تضمین می شود. اهمیت آن بسیار زیاد است اما شما را عاشق نمی کند نفرت و ترس و دیگر احساسات را در شما نیز بوجود نمی آورد. همچنان که در بحث و جدلهای شبانه و یا کامنت نویسی روزانه در بی برگان نیز بدرد شما نمی خورد چرا که قشر تازه مخ(neocortex ) است که به کار تکلم، تفکر،، ارزیابی، خواندن و نوشتن می پردازد.

اما مغز سومی نیز وجود دارد (لمبیکBrain Limbic). مغزی که خزندگان از آن بی بهره اند و بین پستانداران مشترک است. مغزی که مخزن احساسات و عواطف و هورمون و حس طبیعی(غریزه) است.
در حافظه مجازی آن است که غم و اندوه و عشق و اولویتها و برتری های عمیق نگه داشته می شود. همین لمبیک مغز است که با در اختیار داشتن ترکیبات شیمیایی نظیر سروتونین، اوکسیتوسین و ترکیبات افیونی Opiates پستانداران مادر را به پرورش فرزندانشان وامی دارد تا نه مثل برخی خزند گان آنان را بعد از تولد لقمه چربی کنند.
همین لمبیک مخ است که فرزند انسان را به سگ توله و توله سگ را به فرزند انسان علاقمند می کند. (جارچی اکنون باید متوجه دلایل علمی عشق سگی نجف جان شده باشد) و باز همین لمبیک است که اجازه می دهد پستانداران با هم رابطه تنگاتنگی ایجاد کنند.

بنابراین مغز معرفتی Cognitive brain و یا قشر نوین مغز neocortex وظیفه ی تعقل، خزنده مغز Reptilian Brian وظیفه ی نفس کشیدن و اما عشق یقینن به "لمبیک مغز" تعلق دارد.

این نوع مدل مغز را تثلیث triune brain می گویند و مانند تمام تئوریهای علمی دیگر قابل بحث و جدل است. اما پرسش اصلی در اینجاست که این سه قسمت دقیقن چگونه به هم می آمیزند.

پرفسور امینی و یارانش بر این باورند که نرونهای مغز معرفتی Neocortex دائماَ در حال ایجاد ارتباطند و در طول زمان و از طریق تکرار، بعضی از این ارتباطات تقویت می شوند تا جائیکه اگر ارتباط یا نکته ای غلط انداز شد برایش جایگزین یافته و آنرا اصلاح می کنند. اما مغز لمبیک قادر به تشخیص و خود اصلاحی نیست. او فقط احساس می کند. مثال ذیل موضوع را روشن می کند:

اگر شما جمله " جارچی با صدای عرعر چرش بیدار شد" بخوانید ، مغز معرفتی Cognitive شما "چرش" را اصلاح خواهد کرد به دو دلیل: یکم اینکه مغز شما دریافته که همیشه جارچی و خرش باهمند یعنی در واقع آنها دو روح در یک جسمند و همیشه با هم می آیند و دوم اینکه بیاد دارد و شاید سدها بار دیده و شنیده و خوانده که عرعر با خر آمده و نه با چر.

اما این ارتباط یعنی جارچی و خرش به حافظه مجازی لمبیک شما نیز منتقل می شود و هر بار که آن دو را با هم می بینید احساس خنده و شادی در شما بوجود می آورد. بطور مشابه و به همین نحو نگار خانم را در نظر بگیرید که عادتن به خاطره ی مردی سیه چرده، چارشانه و کچل(خودم را منظور نظر ندارم) که لاله عباسی را خوش داشته و در شراب خواری زیاده روی می کرده، اما نگاهش قند در دل نگار خانم آب می کرده، دل خوش کرده است.
تکرار این خاطره هزاران ارتباط (connection ) مغزی در او بوجود می آورد و حتی سالها بعد از گم و گور شدن او هنوز نرونهای قشر نوین مغز نگار خانم هر بار که مردی سیه چرده و یا گل لاله عباسی و یا بوی شراب را می شنود ارتباط جدیدی بوجود می آورند. این نرونهای بینایی شنوایی و بوایی سیستم لمبیک را هدف قرار داده و بخش مربوط به آن مرد را آبیاری می کنند. آنکس که قیافه و عادات آن مرد را داشته باشد "خرش" دیده می شود و دیگران "چرش".

آنان در کتاب جدیدشان "نظریه عمومی عشق" A general theory of Love می نویسند در رابطه با عشق شخص انتخاب دیگری ندارد: "هیچکس نمی تواند با فکر و منطق، محبوب و مجذوب کننده خود را دور بزند چرا که در اعماق ساختار فکری جاسازی شده است." به همین خاطراست که وقتی نگارخانم با خواستگاری شخصی بلندبالا، زیبا و پرمو (بهمنی مد نظر است) که شراب خواری نمی کند و فسق و وجور هم نمی ورزد، روبرو می شود، درمی یابد که قلبش تند نمی زند و نگاهش قند را در دلش آب نمی کند. به عبارت دیگر در مغز لمبیک او جای نمی گیرد. "از همین روست که بسیاری آدم ها ، زندگی فقیرانه با جفت خود که مغز لمبیک آنها را برسمیت شناخته ، ترجیح می دهند تا زندگی با کسی که از لحاظ عقلی، منطقی تر جلوه می نماید .

مغز لمبیک مانند بقیه مخ بطور مرتب از اطراف و اکناف بدن اطلاعات دریافت می کند. آیا همیشه این ستاد فرمان دهی عشق و احساس یعنی مغز لمبیک با ستاد خرد و منطق در یک مسیر حرکت کرده و یا با هم به رقابت می پردازند؟ این مقولاله ایست جدا ، که نوشته ای جداگانه طلب می کند.




1- Diotima, (400BC) Socrates' great teacher from the Symposium, a work by Plato was one of the most influential women thinkers of all time, whether she was a real person or a literary fictional character. (http://www.trincoll.edu/depts/phil/philo/phils/diotima.html)





لیلیت همسر اول آدم

ليليت همسر اول آدم !

Lilith The First Eve For Adam لیلیت همسر اول آدم

مقدمه

داستان آفرينش در هر دينی به صورتی بيان شده و انسانهای نخستين در همه اديان آدم و حوا بوده اند . اما نظريه متفاوتی نيز دراينباره وجود دارد که انسانهای نخستين و داستان آفرينش را دچار ترديد ميکند . شايد اين اسطوره همانند اسطوره های تاريخی MarDuK و TiamaT با اغراق بدينجا رسيده باشد اما چيزی که اين اسطوره را مهم ميکند و حتی تا حدودی به واقعيت نزديک ميکند اين است که اين اسطوره حتی توجيح دينی نيز دارد . درباره اسطوره ها حرفهای زيادی وجود دارد همانطور که ميدانيم در ساختن شهر بابل خدايان هيچ نقشی نداشته اند اما اگر از مردوک کبير بپرسيم خاطره بسيار دقيقی از ساختن شهر بابل دارد ! اين اسطوره ای که خواهيد خواند نيز شايد با تفاسير فراوانی بدينجا رسيده باشد .

شاید این نوشته به نظر بعضیها موضوعی تاریخی بیاید اما باید توجه کنند که این نوشته ای که برای شما مینویسم جنبه دینی دارد و موضوع به اصل وجود انسان یعنی داستان آفرینش برمیگردد . پس شاید این نظریه در ابتدای امر جنبه اسطوره ای و یا حتی داستانی داشته باشد اما اصل این موضوع بر ۲ چیز است . اول آنکه دوستان زیادی درباره جن سوال پرسیده بودند که شاید این مطلب را بتوان برای آن دوستان مفید واقع شود و دوم آنکه آنچه که همه درباره اصل آفرینش خوانده ایم مبنی بر آفریدن آدم و حوا به عنوان انسانهای نخستین بوده است اما چیزی که این نظریه یا اسطوره بیان میکند میتواند داستان آفرینش کتب دینی را زیر سوال ببرد .

ليليت ؛ شهربانوی شب ؛ همسر اول آدم

منشاء تاريخی ليليت

آثاری از ليليت ؛ نخستين بار در سومر يافته شده است . در زبان سومری ؛ واژه (( ليل )) به معنای (( هوا )) است . فی المثل ؛ انليل يعنی فرمانروای هوا . در قديمی ترين شکل ؛ نام او را به شکل (( ليلی )) ( جمع : ليليتو ) ميبينيم که به معنای (( روح )) است . در بسياری از فرهنگهای باستان ؛ واژه (( هوا )) يا (( باد )) يا (( نفس )) به معنای (( روح )) نيز هست . در زبان يونانی نيز واژه (( اسپيريتوس )) هم به معنای نفس است و هم به معنای روح . بنابراين ؛ ليليتو در سومر ؛ يا يک شيطان خاص است و يا به معنای روح . تصور بر اين است که در عبری ؛ ليليت از واژه (( ليل )) به معنای شب گرفته شده است و همين تصور منجر به تفسير ليليت به عنوان هیولای شب شده است .

تصور بر اين است که ليليت يک سوکوبوس ( Succubus : ديو ماده ای که به شکل زن در می آيد و مردان را اغوا ميکند ) سومری بوده است . در سومر ؛ شخصيتی به نام (( آردات ليلی )) وجود دارد که که خصوصیات او در شخصیت لیلیت یهودی حضور یافته است . (( آرداتو )) به معنای زن جوانی است که به سن ازدواج رسیده است . بنابراین ؛ (( آردات لیلی )) روح زن جوانی است که به شکل (( بختک شبانه )) تجلی یافته است . وی علت خوابهای شیطانی نیز هست که باعث تخلیه نیروهای انسانی از بدن مردان میشود .

در زبان سومری به بی شرمی و هرزگی (( لولو )) گفته میشود و به تجمل گرایی (( لالو )) و به شر نیز ؛ (( لیمنو )) اطلاق میشد . این واژه ها چه از نظر تلفظ و ساخت و چه از نظر معنا رابطه مستقیمی با لیلیت و آردات لیلی دارند . در زبانهای باستانی ؛‌ برداشتهای دقیق امروزین از زبان وجود نداشت و هر واژه میتوانست دهها معنی داشته باشد . این بازی کلمات ؛ تا زمان اسارت یهود در بابل ( ۶۰۰ ق.م ) متوقف ماند .

در سومر دو سند درباره وجود لیلیت دیده شده است :

اولین سند ؛ اسطوره ای است که در آن یک شیطان مادینه ؛ درون (( درخت مقدس زندگی )) اینانا ( یا ایشتار ) مقیم میشود و جلو میوه دادن و رشد این درخت را میگیرد . گفته میشود این شیطان مادینه همان لیلیت است که سرانجام (( گیل گمش )) ؛ او را از درخت بیرون میکشد و به صحرا میراند . نام او (( کی - سیکیل - لیل - لا - که )) ذکر شده که به (( لیلاک )) خلاصه شده و کرامر آن را (( لیلیت )) ترجمه کرده است .

دومین سند ؛ پلاک مشهوری است که زنی را با پنجه و بالهای جغد به تصویر میکشد . زن بر روی دو شیر ایستاده و در هر طرفش جغدی قرار دارد . ترجمه کرامر از متن اول ؛ منجر به این شد که این تصویر را نیز لیلیت نام بگذارند .

در تورات ؛ در کتاب اشعیا ؛ باب ۳۴ ؛ آیه ۱۴ ؛ آمده است : (( وحوش صحرا به کفتارها خواهند رسید و بزهای وحشی به جفت خود ندا میکنند ؛ و عفریت شب نیز در آنجا آرام گزین شده از برای خود مکان استراحت پیدا میکند )) . تصویر عفریت شب مورد اشاره در این ایه نیز را به لیلیت نسبت داده اند .

ایشان را مرد و زن آفرید

در سفر آفرینش از کتاب مقدس باب اول آیه ۲۷ میخوانیم : (( و الوهیم آدم را به صورت خویش آفرید ؛ به صورت خدا او را آفرید ؛ ایشان را مرد و زن آفرید ))

در باب دوم سفر آفرینش آیه ۱۸ چنین می آید : (( و یهوه گفت : خوب نیست آدم تنها باشد ؛ به جهت او یاوری مناسب خواهم ساخت ... و سپس یهوه از دنده ای که از آدم گرفته بود ؛ زنی ساخت و او را بر آدم آورد ))

توضیح اول جنبه قبالایی و عرفانی دارد . همانطور که میدانیم آدم کامل آفریده شد . به چهره خدا یا (( الوهیم )) آفریده شد . خدا نه مذکر است و نه مونث . هم مذکر است و هم مونث . حتی نام عبری الوهیم ؛ ریشه مونث دارد ؛ اما علامت جمع مذکر دارد : (( الواه = الهه ؛ ایم = علامت جمع مذکر )) . یعنی الوهیم هم مرد است و هم زن ؛ هم مادر است و هم پدر ؛ جمع است و کامل . پس آدم نیز در آغاز هم مرد بوده و هم زن . چرا که در غیر اینصورت نامتعادل بوده و ناکامل بوده است و تورات میگوید خداوند انسان را کامل آفرید . کمال انسان در هر دو جنس اوست . و شاید همین باشد که او را فراتر از فرشتگان قرار میدهد . از این دیدگاه آدم ؛ انسان نبود بلکه یک موجود کیهانی بود که آدم کادمون ( Adam Kadmon ) نام داشت . آدم صورت کهنی بود که انسانها بعدها بر اساس او به وجود می آمدند . در اینجا به باب دوم سفر آفرینش میرسیم . همانگونه که وحدانیت خدا به دو قسمت تبدیل میشود ( آبها از آسمان جدا شدند ) تا جهان را خلق کند ؛ به همین ترتیب نوع بشر نیز از جدایی آدم مثالی به دو نیمه مرد و زن پدید آمد . بنابراین زن از مرد جدا شد . و آدم کادمون به موجودی نامتعادل ؛ به انسان بدل شد . این جدایی در نهایت منجر به سقوط از بهشت یا هبوط شد ؛ و هبوط تجلی پیدایش انسان حقیقی از انسان مثالی است . زن حوا نامیده شد که اغلب به (( زندگی )) ترجمه میشود . در حقیقت به انسان حوا را دادند یعنی به نوع بشر زندگی را دادند .

توضیح دوم بیشتر جنبه اسطوره ای دارد و در همین جاست لیلیت به عنوان نخستین همسر آدم وارد میشود . آیه ذکر شده در باب اول اشاره مبهمی به حضور لیلیت دارد . آیه ۲۰ از باب دوم سفر آفرینش ؛ تاکید بیشتر بر لیلیت دانسته شده است : (( پس آدم تمامی بهایم و مرغان هوا و حیوانات صحرا را نام نهاد ؛ اما از برای آدم یاوری که به همراهش باشد پیدا نبود )) . جانوران زمین فقط برای کمک به آدم خلق شده بودند اما لیلیت بیشترین شباهت را به آدم داشت . اما لیلیت آدم را ترک کرده بود و خدا تصمیم گرفت زنی از جنس خود آدم خلق کند .

امتناع لیلیت

لیلیت همسر اول آدم بود . پیش از خلقت حوا . خدا او را همراه آدم و از خاک خلق کرد تا یاور او باشد . از اتحاد آدم با این زن ؛ آسمودئوس خلق شد که همان شیطان یا جنی است که بعدها با لیلیت ازدواج کرد .

اما لیلیت همراه مناسبی نبود و در روش همبستری اختلاف نظر داشتند و لیلیت حاضر نبود موقعیت تسلیم به خود بگیرد . چرا که معتقد بود هر دو از خاک خلق شده بودند و برابرند .

آدم حاضر نشد خود را برابر لیلیت بداند که فقط به منظور همراهی او آفریده شده بود . اما لیلیت مستقیم به نزد خدا رفت و خدا اسم اعظم خود را به او آموخت . بعد هنگامی که آدم خواست خود را به او تحمیل کند ؛ تمکین نکرد و اسم اعظم را بر زبان اورد و به پرواز درآمد و برای همیشه از باغ عدن و آدم گریخت .

لیلیت در غاری در ساحل دریای سرخ مقیم شد و هنوز هم اقامتگاهش همانجاست . جنهای دنیا را به عنوان جفتهای خود برگزید و در زمان کوتاهی هزاران فرزند جن در سرتاسر جهان به وجود آورد . بدین ترتیب لیلیت مادر جنیان و همسر آسمودئوس ؛ پادشاه جنیان لقب گرفت .

در همین هنگام آدم از آزردن لیلیت پشیمان شد . نزد خدا رفت و از او خواست لیلیت را بازگرداند . یهوه نیز معتقد بود که یکی از ساکنان باغ عدن نمیتواند به همین سادگی از آن برود . بنابراین ۳ فرشته نگهبان فرستاد تا او را باز گردانند .

این ۳ فرشته که سنوی ؛ سان سنوی ؛ و سمان گلوف نام داشتند لیلیت را در غارش یافتند و پیام یهوه را به او رساندند . همچنین گفتند اگر تسلیم نشود که برگردد هر روز ۱۰۰ نفر از فرزندان او را خواهند کشت تا عاقبت تسلیم شود و برگردد .

لیلیت پاسخ داد که این سرنوشت بهتر از بازگشتن و تسلیم در برابر آدم است و در برابر تهدید فرشته ها او نیز تهدیدی کرد . گفت : به ازای درد و رنجی که بر او تحمیل میکند ؛ او نیز به هنگام زایمان ؛ به فرزندان آدم و مادرهایشان حمله میکند . دخترها تا ۲۰ روز و پسرها تا هشت روز پس از بدنیا آمدن در معرض خشم اویند . و شب هنگام به خواب مردان حمله خواهد کرد و منی آنها را خواهد دزدید و از آنها فرزندانی جایگزین فرزندان کشته شده خود خواهد آفرید . البته گفت اگر بر بدن کسی نام ۳ فرشته را ببیند او را امان دهد .

بعدها که آدم و حوا با خوردن میوه ممنوع از بهشت رانده شدند و به زمین آمدند ؛ لیلیت به قول خود وفا کرد . و از آنجا که میوه ممنوع را نخورده بود و فرق بین شر و نیک را نمیدانست از آتش جهنم دور ماند . همچنین از حکم مرگی که خدا بر آدم و حوا صادر کرد در امان ماند و همچنان زنده است .

تفسیر عوام

مشخصا اسطوره لیلیت به عنوان شیطان شب یا همان آل که مادران را سر زایمان میبرد بسیار جدی است و همگان آن را باور داشته اند . حتی طلسمهایی نیز در اینباره وجود دارد که در موزه های فرانسه و انگلیس یافت میشود . اما چیزی که به این وبلاگ مربوط میشود و مذهبی نیز باید باشد این است که عوام مردم به خصوص پیروان ادیان یهود ( و مختصرا مسیحیت ) بر این باورند که لیلیت همسر اول آدم بوده است . به این ترتیب و بر این فرضیه داستان آفرینش انسان به کلی زیر سوال میرود که در آن آدم و حوا را اولین انسانها از جنس خاک برشمرده است در صورتیکه همانگونه که اشاره شد لیلیت نیز همانند آدم از جنس خاک و همسر اول آدم است .

تفسیر مذهبی

در سنت مسیحی ؛ روایت لیلیت افزوده هایی نیز دارد که بیشتر به هبوط آدم و حوا مربوط میشود . شاید مشهورترین نسخه لیلیت در مسیحیت ؛ نقاشی های میکل آنژ در صومعه سیستین باشد . در این نقاشی ها ؛ این زن به عنوان یک مار - زن نمایش داده شده و او را همان ماری میدانند که منجر به اغوای حوا و اخراج او و آدم از باغ عدن شد . ظاهرا نفرین لیلیت برای تسکین او کافی نیست و بنابراین تصمیم میگیرد از راه زن جدید آدم ؛ به او ضربه بزند .

البته در مسیحیت مار اغواگر را خود شیطان میدانند . اما نیز میگویند که لیلیت پس از آدم ؛ همسر شیطان شد ( یا شمائیل عبری ) . اغوای حوا ؛ حاصل تلاش مشترک این دو نفر بود . لیلیت به شکل مار در آمد و شمائیل به جای مار حرف زد .

در اسطوره های حضرت سلیمان نیز گاهی به لیلیت برمیخوریم . بسیاری ؛ ملکه سبا را لیلیت میدانند . سلیمان در نهان شک کرد که مبادا این ملکه همان لیلیت باشد و بنابراین نقشه ای کشید تا مطمئن شود . او را به قصر خویش دعوت کرد و کف تالار را به شکل استخری درآورد که به نظر میرسید تا حد مچ پا آب داشته باشد . وقتی ملکه رسید ؛ دامنش را بالا برد تا پایش را در آب بگذارد و سلیمان توانست پاهای پر موی او را ببیند . یهودیان لیلیت را از کمر به بالا زنی بسیار زیبا و اغواگر و از کمر به پایین زشت و پر مو و هیولاوار میدانستند . این تصویر بسیار به تصویری که مسیحیان از شیطان میشکند یعنی تصویری که از کمر به بالا شبیه انسان و از کمر به پاییین شبیه بز است شباهت دارد .

و در آخر :

و در آخر ذکر این نکته برای این نوشته وبلاگ ضروری به نظر میرسد که شاید این روایت ؛ همانند اسطوره ها باشد و شکل داستانی داشته باشد همانند همه اسطوره های دیگر ؛ اما چیزی که مهم است این است که در دین یهود و مسیحیت همانگونه که در متن ذکر شد به این موضوع اشاره شده و حتی در یهود بر اینکه هر دو از خاک بوده اند و لیلیت و تاکیدا لیلیت همسر اول آدم بوده است و سپس حوا به جای او بر آدم آورده شده است نظریه آفرینش را که آدم و حوا نسختین انسانها و از جنس خاک بوده اند را زیر سوال میبرد و میتواند در آن شک به وجود آورد . البته باید توجه داشت که بنده این متن و فرضیه را که مورد تایید عده ای هست را نه تایید میکنم و نه زیر سوال میبرم اما شاید بتوان آن را یکی از حقایقی از دین که بر همگان پوشیده است مورد خطاب قرار داد .

در ضمن نکته جالبی را در متن میتوانیم ببینیم . و آن اینکه تبعیضی است که بین زن و مرد از ابتدای آفرینش وجود داشت . هرچند لیلیت حاضر به پذیرش این ناعادلانه بودن آفرینش نشد اما در آخر حوا مجبور شد در برابر آدم تسلیم شود . و این شاید بتواند دلیلی بر ناعادلانه بودن جهان باشد . و همچنین ضدیتی بر حرفی که انسانها و مرد و زن را برابر میداند . ( و لیلیت را از برای آدم آفرید ) یعنی زن برای مرد آفریده شد نه به عنوان همدم او !!!

نکته بعدی اینکه بعضی دوستان درباره حقایق جن پرسیده بودند که به راستی وجود دارد یا نه ! البته الان و ذکر آن در این مبحث کار جالبی نیست اما به همین بسنده میکنیم که جن در ادیان دیگر نیز وجود دارد پس مطئمنا هست که درباره آن میگویند و لیلیت را مادر جنیان میدانند .

اسطوره زن

اسطوره اي از زن را با نماد بي همتاي سرزمين تاريخي پاروپاميسس Paropamisus نماد بي همتاي « شاخ گوزن » در جريان يك مراسم آييني. دريغم مي آيد اسطوره و نمادي كه سينه به سينه به روزگار ما كشيده شده بين افراد اندكي محدود بماند.
[ شبي « الان قوا » مادر دو فرزندش شد كه حاصل آميختگي الان قوا و نور بود ] . اين افسانه اي با اندام هاي اسطوره اي ست كه سينه به سينه آمده و ما را متوجه خود كرده است
الان قوا دختر پادشاه ، بعداز مرگ پدر ،‌با برادر و مادرش زندگي مي كرد ، پس از مدتي علايم بارداري در او مشاهده مي شود ، شايد او به ما خيانت كرده است و در ترديدي آشكار خانواده اش با پاسخ الان قوا مواجه مي شوند : « شب هنگام سقف برداشته مي شود ، نوري از بالا مي تابد و هم بستر مي شود و اين بارداري حاصل آميختگي با نور است . » الان قوا پس از مدتي دو پسر به دنيا مي آورد كه در افغانستان اجداد دو طايفه ي « نوري ها » ناميده شده كه هم چنان به اجزايي از اسطوره ي الان قوا مبدل شده اند. اكنون اين افسانه با پيكره بندي اسطوره اي مارا متوجه خود كرده و از لابلاي حصارها خود را عبور داده تا به سخن در آيد ، اين در حالي ست كه يك زن بدون حضور در پايگاه هاي اجتماعي قدرت در افغانستان بدل به قهرماني لابه لاي اساطير مي شود ، جايي دور از حصار قدرت و ضمن اين كه از درون و از نا خود آگاهي اجتماعي سر بر مي كند . اكنون الان قوا زنده و ناميراست و نوع مخاطب قرار گرفتن او ما را به زوايا ي پنهان اجتماعمان راهبري مي كند. ما را به اجتماعي بسته و ديكتاتورمآبانه مي برد و از سويي ديگر به اجتماعي نرم و پذيرنده ي گونه گوني . الان قوا آميخته با جهان گونه گوني نوعي را مي سازد با نمادها و منبت كاري هايي از اسطوره . او بي گمان پا به دنياي اساطيري مي نهد كه مي تواند مثل پتانسيل و تواني معنوي در جريان زندگي صاحبانش فعالانه باشد. دختر پادشاه ، نور و دو پسر ، همه كنار هم قرار مي گيرند و جايي دور از روايت معمول زندگي پا را از حدود عقلانيت بيرون مي گذراند و اولين گام ها را در راه تبديل شدن به اسطوره بر مي دارند، نور از بالا مي آيد سقف برداشته مي شود و اين خود مي تواند ما را به منبعي مابعدالطبيعي برساند. نور حاصل نوعي مابعدالطبيعه است كه هم چون خدايان كهن به جايگاه مابعدالطبيعي محدود نيست و پا به طبيعت مي گذارد و با بشرمي آميزد . سوي ديگر اين بازي الان قوا ست . الان قوا با مابعد الطبيعه مي آميزد و امكاني بشري را مي نماياند ، براي دسترسي به نوعي ديگراز مابعدالطبيعه ، نـوعي رابطـه
اي بينابين با مابعد الطبيعه و طبيعه و دستيابي و وصل شدن هردو . اسطوره ي الان قوا ضمن اين كه حكايت از وصل شدن به مابعد الطبيعه مي كند ، زمين را نيز به چالش در مي آورد و اولين خصلت خود را در جهان اسطوره مي نماياند . يعني اجراي شيوه ي خاصي از بودن ، كاملاً منحصر به فرد و يگانه با پي رنگ هايي اجتماعي كه بتواند با وصل شدن به مابعد الطبيعه به اسطوره منجر شود، الان قوا ، حكايت از بودن در جامعه اي ديكتاتورمآبانه نيز هست كه براي اجراي شيوه هاي غير معمول بودن و زندگي بايد تن به اساطير داد. امكاني براي بروز الان قوا و شيوه هاي گوناگون ديگر در چنين جامعه اي نيست
تنها با وصل شدن به جهان غير عقلاني مي توان آزاد بود و شيوه هاي گوناگون زيستن را به رخ كشاند . جهان عقلاني ، جهان مشخص و با نظمي مشخص است ، صورت بندي عقل در جامعه ي الان قوا اجازه ي بروز گونه گوني را گرفته است و تقريباً مسيرها براي تنوع مسدود مي باشد ، الان قوا ناچار است كه ازخود بگذرد و به اسطوره بدل شود ، مقابل اسطوره نمي توان ايستاد ، براي اسطوره نمي توان مرز گذاشت و آن را در جغرافيا و عقل محدود كرد
براي همين ست كه من فكر مي كنم تغييرات تاريخي در سرزمين ما ابتدا از مسيرهاي مابعد الطبيعي صورت گرفته. از رؤيا . تخيل ، نماد، افسانه، و اسطوره . مثال هاي زيادي را مي توان آورد كه چگونه تبارشناسي يك افسانه ما را به صورت بندي گوناگون اجتماع مي برد

يعني افسانه از نشانه هاي گوناگون و چندپاره شكل يافته است. افسانه ي مشهور « بندامير »‌ضمن اينكه با عناصر خاور دور هم چون « اژدها » آميخته ، عناصر گوناگوني از بوديسم ، مهرپرستي ، و حتا اسلام را نيز در خود جاي داده است . افسانه هاي مربوط به كهن ترين معبد آرياناي باستان ،در « بلخ بامي » ما را به تلاقي اعجاب آور بوديسم و مهر پرستي مي برد.

زن در آیین هندو

زن در آیین هندو از طریق طبقه‌بندی كردن آموزه‌ها و مفاهیم كتب مقدس این آیین (ریگ‌ودا و اوپانیشاد) و «تحلیل محتوا»ی آنها پرداخت. وی در این قسمت با تأكید بر دو صدایی بودن این متون درباره زنان (همچون دیگر متون مقدس) به این نكات اشاره كرد و درباره هر یك توضیحاتی را با استناد به متون مقدس هندو مطرح نمود:

- نگاه وحدت وجودی به جهان و ظهور ذات جهان در مرد و زن

- ذكر زنان در كنار مردان در رابطه با تحصیل و معرفت‌آموزی و ریاضت و انضباط نفس

- طرح تنهایی مرد و پیدایش زن برای مرد

- مرد محوری و مذكرگرایی و نگرش مبتنی بر برتری مذكر بر مؤنث

- محرومیت زنان از آموزش وداها در سنت عملی هندوها

- سنت ساتی و مرگ داوطلبانه و مقدس زن همراه با مرگ و آتش زدن جسد شوهر.

- زن موضوع «هدیه» و «فدیه» در پیمان‌های بین مردان

- تأكید بر نقش خاص برای زنان (زایش و فرزندداری). توقع كار واطاعت و لطافت از زنان و كار و تفكر و ریاست از مردان.

- انعكاس تصویر زن در این كتب بر محور جسم و زیبایی، فریبایی و اغواگری، بی‌وفایی و جادوگری و...

- زنان (و اولاد و اموال) مانع راه نجات مردان و ضرورت پرهیز از آنان در ریاضت و انضباط نفس

- نگاه جسم‌محورانه به زنان در حوری‌های بهشتی

- تأكید بر ازدواج و پذیرش چندهمسری. واژه شوهر معنای صاحب و سرور و خدایگان دارد. توقع خدمت و اطاعت از زنان و لطافت از زنان و ریاست و محبت از مردان.

- پیوند مقدس دانستن ازدواج و دو نیمه نخود خواندن مردان و زنان، تأكید بر عشق و وفاداری متقابل، اتحاد و عدم جدایی زوج‌ها.

- ندادن ارث به زنان تا قرن نوزدهم (در هند فقط مسلمان‌ها با زنانشان ارث می‌داده‌اند).

- دفاع از امنیت روانی زنان و برخورد ضدفساد و روابط غیرقانونمند جنسی.

- وجود مطالب عصری و غیرعلمی فراوان در رابطه با مسائل زناشویی و تولد فرزند

- نگاه شدیداً طبقاتی و كاستی به خانواده و حرامزاده دانستن فرزندان غیركاستی

- تأكید بر شادی و زندگی شاد به طور عام با فرزندان و خانواده به طور خاص

- علیجانی سپس افزود كه در متون بودایی نیز همین وضعیت دوصدایی وجود دارد.

- وی در پایان دو صدایی‌های متون مقدس آیین هندو در رابطه با زنان را در یك جدول دو ستونه مبتنی بر نكات مثبت و منفی (البته از نگاه انسان امروز) مطرح كرد و از حاضرین در كلاس پرسید به نظر شما مثبت‌ ترین و منفی‌ترین نكته در این متون در رابطه با زنان كدام است؟

- برخی از حاضران مهم‌ترین نكات مثبت را تجلی وجود خداوند به طور مشترك در زن و مرد، قابلیت تحصیل علم و ریاضت، دو نیمه نخود خواندن زن و مرد، طرح عشق بین زن و مرد و... دانستند و منفی‌ترین نكات را عدم قابلیت جنس زن برای نجات و رهایی و تبدیل شدن او به مرد (به عنوان پاداش و تعالی وی در چرخه تناسخ)، سنت ساتی و خودسوزی زن همراه با جسد شوهر، لزوم اطاعت زن در خانواده، موضوع هدیه و فدیه قرار گرفتن زن و تعدد زوجات و... و دانستند.