کافه تلخ

۱۳۸۶ مهر ۲۸, شنبه

ارسطو



ارسطو (۳۲۲ـ۳۸۴ پیش از میلاد )که حدود بیست سال شاگرد آکادمی افلاطون بود،نیز همین ایرادها را به استاد داشت .ارسطو اهل آتن نبود .در مقدونیه زاده شده بود.و و قتی افلاطون شصت و یک ساله بود به آکادمی او آمد .پدر ارسطو پزشکی نامی ـو بنابر این اهل علم و دانش ـ بود. این پیشینه خود چیزکی درباره برنامهءکار فلسفی ارسطو به ما می گوید .ولی نه تنها آخرین فیلسوف بزرگ یونانی ،بلکه اولین زیست شناس بزرگ اروپایی بود.
اگر بخواهیم مبالغه کنیم ،می توانیم بگوییم که افلاطون چنان در صور یا (مثل)جاودانه خود غرق بود که به دگرگونیهای طبیعت چندان توجه نکرد.
ارسطو ، از سوی دیگر ، سخت در اندیشهء این دگرگونیها بود .دگرگونیهایی که امروز آنها را فرایندهای طبیعی می خوانیم.افلاطون عقل خود را به کار انداخت ،ارسطو از حواس خود نیز بهره جست.
در میان این دو ، به ویژه در نوشته هایشان ، به اختلافهای اساسی بر می خوریم .افلاطون شاعر پیشه و اسطوره شناس بود ،نوشتارهای ارسطو همانند دانشنامه خشک و دقیق است.اسناد تاریخی نگارش صد و هفتاد عنوان را به ارسطو نسبت می دهند .از اینها تنها چهل و هفت اثر باقی مانده است.
اهمیت ارسطو در فرهنگ اروپایی تا حد زیادی برای آن است که وی اصطلاحاتی وضع کرد که دانشمندان هنوزه امروز به کار می برند.ارسطو سازمان دهنده بزرگی بود و علوم گونا گون را در واقع او تاسیس و طبقه بندی کرد .اکنون باید بشنوی که ارسطو چگونه نظریهء( مثل) افلاطون را رد کرد.سپس خواهیم دید که ارسطو چگونه فلسفه طبیعی خود را تدوین کرد .
و این ارسطو بود که خلاصه ای از گفته های فیلسوفان طبیعی پیش از خود را در اختیار ما گذاشت ،و نیز خواهیم دید چگونه مفاهیم را رده بندی کرد و علم منطق را پایه نهاد .و آخر سر اندکی هم دربارهء نظر ارسطو در مورد انسان و جامعه برایتان خواهم گفت. و این در واقع چکیدهء انتقاد ارسطو از نظریهء (مثل) افلاطون است.
ولی نباید فراموش کرد که خود تحول فکری چشمگیری بود .بالاترین میزان واقعیت ،در نظریهء افلاطون،اندیشیدن به یاری عقل است.ارسطو افزون بر این بالاترین میزان واقعیت را ادراک با حواس می دانست.
افلاطون عقیده داشت تمام چیزهای که در جهان طبیعی قابل روئت است بازتابی است از چیزهای موجود در هستی برتر عالم مثال ـو بنا بر این موجود در روح انسان .ارسطو درست عکس این می پنداشت .
می گفت چیزهایی که در روح انسان است بازتاب اشیای طبیعی است .پس جهان حقیقی همان طبیعت است .به اعتقاد ارسطو افلاطون خود را در تصویری اساطیری از جهان به بند انداخت و تخیلات بشر و جهان حقیقی را با هم اشتباه کرد .ارسطو می گوید همهء چیزهایی که در ضمیر ما وجود دارد قبلا با حواس ما آزموده شده است .افلاطون می گفت :چیزی در جهان طبیهی نیست که قبلا در عالم مثال وجود نداشته باشد.ارسطو متذکر می شد که افلاطون بدین قرار تعداد چیزها را دوبرابر می کند.ارسطو معتقد بود افکار و اندیشه های ما همه از طریق آنچه دیده و شنیده ایم به ضمیر ما راه می یابد.از این گذشته،ما دارای نوعی قدرت ذاتی عقل هستیم.اما بر خلاف تصور افلاطون ، اندیشه های ذاتی نداریم.در ما این استعداد ذاتی وجود دارد که به تاثرات حسی خود را به مقولاتی طبقه بندی کنیم و سازمان دهیم .مفاهیمی چون (سنگ)،(گیاه)،(حیوان) یا (انسان) به همین نهج به دست می آید.ارسطو منکر عقل فطری بشر نبود برعکس ، به گفته او ، عقل ما کاملا تهی است .پس مثالها ، ذاتی بشر نیست.
ارسطو،پس از این که تکلیفش را با نظریهء مثل افلاطون روشن کرد ، به این نتیجه رسید که هستی یک سلسله چیزهای مختلف جداگانه است که صورت و جوهر را به هم می پیوندد .(جوهر)
عنصر سازندهء چیزها است ، و (صورت) ویژگیهای خاص آن چیز.مرغی در برابرت پر می زند (صورت)مرغ دقیقا همین است که پر می زند و قدقد می کند و تخم می گذارد .بنابراین منظور از صورت مرغ ویژگیهای خاص تیرهء ماکیان است .یا، به عبارتی دیگر ، کارهایی که این تیره می کند. وقتی که مرغ بمیرد و دیگر قد قد نکند ـ صورت آن دیگر وجود ندارد .تنها چیزی که باقی می ماند (جوهر) مرغ است .ولی این دیگر مرغ نیست.ارسطو، همانطور که قبلا گفتم در اندیشهء تغییرهای طبیعت بود .(جوهر) همواره توان آن دارد که (صورت) خاصی را تحقق بخشد.می شود گفت (جوهر) پیوسته در تکاپو است که چیزی را از قوه به فعل در آورد.
هر تغییر در طبیعت ، به نظر ارسطو ، دگرگونی یک جوهر است از قوه به فعل .
به احتمال زیاد در مدرسه آموخته ایم که علت باریدن باران آن است که بخار و رطوبت در ابرها سرد که شد به شکل قطره های باران در می آید و نیروی جاذبه اینها را به زمین می آورد .ارسطو مخالفتی ندارد .ولی تذکر می دهد که تا اینجا تنها سه تا از علل را گفته ای
.اول (علت مادی)یعنی وجود بخار و رطوبت در ابرها درست در لحظه ای که هوا سرد شد.
دوم (علت فاعلی) یعنی به سردی گراییدن رطوبت و بخار.و سوم (علت صوری) یعنی ماهیت یا صورت آب ، که فرو آمدن به زمین است .ولی اگر در اینجا ایستادی ، ارسطو اضافه می کند ،باران از اینها گذشته می بارد چون حیوانات و نباتات برای رشد و نمو خود به آب نیاز دارند .ارسطو این را (علت غایی )می خواند، و بدین ترتیب به قطره های باران وظیفهء حیاتی ، یا (مقصود)می دهد.
ارسطو می خواست خانه تکانی کاملی در اتاق طبیعت بکند .کوشید نشان دهد که هر چیز در طبیعت به مقوله ای تعلق دارد و در زیر مقوله ای علیحده می آید.سگ برای مثال،موجودی جاندار است ،دقیقتر بگوییم حیوان است ، دقیقتر بگوییم مهره دار است ،دقیقتر بگوییم پستاندار است، دقیقتر بگوییم سگ است،دقیقتر از نژاد سگهای گله است ، دقیقتر یک سگ گلهء نر است. حال برو به اتاقت الا بختکی چیزی را از روی زمین بردار ،هر چیز را برداری می بینی متعلق به مقوله ء بزرگتری است .اگر روزی به چیزی برخوردی که نتوانی رده بندی کنی به وحشت می افتی .مثلا ، فرض کن یک چیزی که معلوم نیست چیست پیدا کنی و به راستی ندانی آیا حیوان است یا گیاه یا جماد ـفکر نکنم حتی جرئت کنی به آن دست بزنی .
ارسطو سازمان دهنده ای موشکاف بود که می خواست مفاهیم ما را روشن کند.در حقیقت، وی علم منطق را بنا نهاد و پاره ای از قوانین حاکم بر نتیجه یا برهان را بدرستی نشان داد .به یک نمونه بسنده می کنم .اگر ابتدا بپذیریم که موجودات زنده همه می میرند (مقدمه اول) و بعد قبول کنیم که سگ موجودی زنده است (مقدمه دوم) ، آنگاه به سهولت می توانیم نتیجه بگیریم که سگ میرنده است .
ارسطو در خانه تکانی حیات ، ابتدا همه چیزهای جهان طبیعی را به دو گروه عمده تقسیم کرد .گروه اول را چیزهای بی جان می خواند ،مانند سنگ، قطره آب ، یا کپه خاک.این چیزها توان و امکان تغییر دارند .
ارسطو چیزهای جاندار را هم به دو گروه متفاوت تقسیم کرد.یکی گیاهان و دیگری مخلوقات و سرانجام (مخلوقات) را نیز به دو گروه فرعی ،حیوانات و انسانها ، بخش کرد.
انسان که به گفتهء ارسطو تمامی حیات طبیعت را تجربه می کند در صدر این جدول قرار می گیرد.انسان مانند گیاهان رشد و تغزیه می کند،مانند حیوانات احساس و توان حرکت دارد ،در عین حال دارای مشخصه ای ویژهء آدمیزاد است، یعنی می تواند عقلانی بیندیشد.
بنابراین انسان جرقه ای از عقل الهی دارد.بلی ، گفتم الهی .ارسطو گاه گاه یاد آور ما می شود که باید خدایی می بود تا مبداءحرکت در جهان طبیعی شود .پس خدا را باید در قله بالا بلند جهان طبیعت قرار داد.ارسطو تصور می کرد گردش ستارگان و سیارات رهنمون کل حرکت در روی زمین است .در ضمن باید چیزی باشد که این اجرام فلکی را به حرکت در می آورد.ارسطو این را محرک اول یا خدا خواند .
محرک اول خود حرکت ندارد ولی علت صوری گردش تمامی اجرام فلکی و بنابر این هر گونه حرکت در طبیعت است .به نظر ارسطو صورت انسان از جمله روح را در بر می گیرد ، و روح بخش گیاهی ،بخش حیوانی ،و بخش عقلانی دارد .در اینجا ارسطو می پرسد : چگونه باید زیست؟ خوب زیستن مستلزم چیست؟و پاسخ می دهد:انسان در صورتی می تواند خوشبخت شود که همهء توانایی و شایستگی خود را به کار اندازد.ارسطو معتقد است سه نوع خوشبختی وجود دارد.نوع اول خوشبختی زندگانی سرشار از شادی و لذت
نوع دوم خوشبختی زندگانی شهروندی آزاد و مسئول .نوع سوم خوشبختی زندگانی فیلسوفانه و اندیشمندانه .
ارسطو انگاه می افزاید که هر سه ضابطه باید در آن واحد وجود داشته باشد تا انسان به خوشبختی و خرسندی برسد .ارسطو هر گونه عدم تعادل را رد می کرد.
ارسطو در اینجا هم حد اعتدال را توصیه می کند .باید نه ترسو بود ونه بی باک .باید متهور بود (تهور کم ترسویی است و تهور زیاد بی باکی )باید نه خسیس بود نه مصرف .
باید سخاوتمند بود.(سخاوت کم خست است و سخاوت زیاد اصراف) اخلاقیات افلاطون و ارسطو هر دو بر پایهءپزشکی یونان استوار است.فقط با اعتدال و تناسب می توان به زندگی خوش و سازگار نائل شد.
ناپسندی افراط و تفریط در برخورد ارسطو با جامعه نیز مشاهده می شود .می گوید انسان (حیوان سیاسی ) است .بدون اجتماع پیرامون ، ما انسانها حقیقی نیستیم.
ارسطو سه نوع کشورداری شایسته را شرح می دهد .یکی حکومت پادشاهی ـکه در آن فقط رئس دولت وجود دارد .این طرز حکومت به شرطی خوب است که به استبداد منجر نشود.نوع دیگر کشورداری خوب حکومت اشراف است که در آن گروهی نسبتا بزرگ فرمان می راند .
این طرز حکومت باید مراقبت ورزد به الیگارشی ـ یعنی به فرمانروایی چند تن مبدل نشود.دولت نظامی نمونه ای از الیگارشی است.نوع سوم کشورداری خوب را ارسطو حکومت جامعه می نامد .که همان دموکراسی است.ولی این طرز حکومت نیز معایبی دارد.
دموکراسی می تواند به سرعت به صورت سلطه اوباش درآید.
و سرانجام نگاهی بیاندازیم به نظریات ارسطو دربارهء زنان .عقاید او در این رهگذر بدبختانه چندان دلگرم کننده نیست و به پای افلاطون نمی رسد.ارسطو متمایل به قبول این عقیده بود که زنان از جهاتی ناکامل اند.
زن ( مرد نا تمام) است .زن در تولید مثل نقش منفعل و پذیرا دارد ، حال آنکه مرد فعال و بارور است.به اعتقاد ارسطو خصوصیات کودک همه در نطفهء مرد قرار دارد .
زن خاک است بذر را می پذیرد و می رویاند.یا به زبان ارسطو مرد(صورت)کودک را فراهم می آوردو زن (جوهر) را.
البته حیرت آور و تاسف برانگیز است که مردی از سایر جهات چنان زیرک در زمینهء رابطهءزن و مرد این همه اشتباه کند .
ولی این دو چیز را نشان می دهد .
اول انکه ارسطو از قرار معلوم خیلی تجربهء علمی دربارهءزندگی زنان و کودکان نداشت، و دوم می رساند هر گاه اجازه داده شود مردان یکه تاز عرصهءعلم و حکمت گردند کارها چه اندازه به خطا می رود
دید نادرست ارسطو از مرد و زن بیش از حد زیان به بار آورد چون نظر او بود نه نظر افلاطون که در سراسر قرون وسطا چیره شد.میراثی که بدین ترتیب به کلیسا رسید تصویری از زن بود که هیچ گونه مبنایی در تورات و انجیل نداشت.عیسی مطمئنا دشمن زن نبود.

غول رودس - عجایب هفتگانه


Colossus of Rhodes
غول رودس که در ورودی بندر شهر رودس در یونان، قرار داشته است و علی رغم اینکه پس از ساخته شدن تنها 56 سال پابرجا بود، توانست در میان عجایب جهان جای بگیرد. بنا به گفته مورخین این مجسمه عظیم حتا در زمانی که بر روی زمین افتاده بود هم بسیار شگفت انگیز بود. این غول تنها یک مجسمه عظیم نبود بلکه سمبل اتحاد مردم رودس به شمار میرفت.

یونان باستان در بیشتر دوران تاریخی خود، شامل ایالاتی با قدرت محدود بوده است. جزیره رودس شامل سه ایالت یالیسوس Ialysos، کامیروس Kamiros و لیندوس Lindos بوده است. در 408 قبل از میلاد، این شهرها با هم متحد شده و یک قلمرو با پایتخت واحد به نام رودس، به وجود آوردند. این شهر از نظر اقتصادی بسیار پیشرفته بود و با مصر مراودات تجاری داشت. در سال 305 قبل از میلاد آنتیگونیدهای مقدونیه ، رودس را محاصره کرد تا این ارتباط تجاری را از بین ببرد.

آنها هرگز موفق نشدند به داخل شهر نفوذ کنند و پس از امضای قرارداد صلح در سال 304 قبل از میلاد، آنتیگونیدها محاصره را ترک کردند و مقدار قابل توجهی اسلحه و جنگ افزارهای گران قیمت برجا گذاشتند. اهالی رودس این غنایم را فروختند و به افتخار اتحاد خود، با پول آن مجسمه عظیم هلیوس Helios خدای خورشید را بنا کردند. ساختن این مجسمه 12 سال طول کشید و در سال 282 قبل از میلاد به پایان رسید. سالها این مجسمه در ورودی بندر پابرجا بود تا زلزله شدیدی به شهر آسیب فراوان رساند و مجسمه را از ضعیفترین قسمت آن - زانوهای غول - شکست.
Colossus of Rhodes
تصویر قدیمی تری از غول رودس
امپراطور مصر مخارج تعمیر آنرا به عهده گرفت اما یک پیشگو، عمل بازسازی را منحوس خواند و در نتیجه پیشنهاد امپراطور پذیرفته نشد. در حدود یک هزاره، مجسمه بر خاک افتاده بود تا اینکه اعراب به رودس هجوم بردند. آنها بقایای مجسمه را از هم باز کردند و به یک تاجر یهودی اهل سوریه فروختند. گفته شده است که 900 شتر این بار عظیم را به سوریه حمل کردند.

شرح کوتاهی از مجسمه
با توجه به ارتفاع مجسمه و عرض دهنه بندر، تصور قرار گرفتن مجسومه با پاهای گشوده بر دو طرف ورودی بندر، غیر ممکن به نظر میرسد و از آنجایی که مجسمه پس از سقوط موجب گرفتگی مسیر بندرگاه نشده است، به نظر میرسد که مجسمه یا بر روی سمت شرقی دماغه بنا شده بوده یا اصولا بیش از آنچه گفته میشود از آب دور بوده است. هر چه بوده، مسلم است که غول با پاهای گشوده بر دو سمت ورودی بندر نایستاده بوده است.

پروژه ساخت مجسمه به کارس Chares مجسمه ساز اهل لیندوس سپرده شده بود. برای این کار، کارگران او قطعات برنزی روی مجسمه را قالب ریزی میکردند. پایه مجسمه از مرمر بوده و پاها تا مچ آن ابتدا ساخته و محکم شده است. ساختار مجسمه به تدریج با قرار گرفتن قطعات برنز بر روی چهارچوبی از آهن و سنگ، پدیدار میشد. یک خاکریز بلند برای دسترسی پیدا کردن به بخشهای بالایی مجسمه، در اطراف آن ساخته شد که بعد از اتمتم کار برچیده شد. مجسمه در پایان 33 متر ارتفاع داشت و عده کمی میتوانستند دو دست خود را بر دور انگشت شست او حلقه کنند.

شاخه ی: آثار تاریخی
منبع: سیمرغ


تقویم سنگی مربوط به روم باستان



ایده استفاده از تقویم از دیرباز برای مشخص کردن زمانهای آینده و گذشته وجود داشته است. برای مشخص کردن اینکه چه مدت به برگزاری مراسم یا جشنهای مذهبی و … باقی مانده است و یا چه مدت زمان از وقوع یک حادثه گذشته است. شاید تعجب کنید اگر بدانید که تقویم های مختلفی که هم اکنون وجود دارد، اغلب با توجه به شرایط جغرافیایی بوجود آمده است. بعنوان مثال در کشور های سردسیر مفهوم سال با پایان زمستان مشخص می شود و در کشورهای گرمتر که مفهوم فصل کمتر مشاهده می شود ملاک محاسبه تقویم، حرکت ماه می باشد.

قدیمی ترین معیار ساخت تقویم نوع قمری (Lunar) می باشد که بر اساس حرکت ماه و پیداشدن ماه جدید در آسمان می باشد هرچند قبل از آن مصری ها دریافته بودند که طغیان نیل دارای نظم مشخصی می باشد و می توانند از آن بعنوان معیاری برای گذشت زمان استفاده کنند.

تقویم مصری
مصریان باستان از تقویمی استفاده می کردند که در آن یکسال شامل 12 ماه 30 روزه بود. آنها متوجه مشکلاتی که این تقویم داشت شده بودند چرا که بتدریج تغییر فصل در روزهای غیر مشابه سال انجام می شد و گویی زمان تغییر فصل در تقویم در حال حرکت می باشد. آنها در حدود 4000 سال پیش از میلاد تصمیم گرفتند که در پایان هر سال 5 روز به سال اضافه کنند تا مشکل تغییر فصل را حل کنند. این 5 روز برای آنها جز روزهای جشن و تعطیلات محسوب می شد و در این روزها کار نمی کردند.

جای تعجب است اما پاپیروس های مصری نشان می دهد که مصریان باستان مدت زمان گردش زمین بدور خورشید را دقیقآ معادل 356 و یک چهارم روز تعیین کرده بودند ولی متاسفانه برای حل مشکل کسری یک چهارم روز اندیشه خاصی نکرده بودند. به همین دلیل پس از گذشت 1460 سال خورشیدی - معادل چهار بازه 365 سال خورشیدی - تعداد سالهای گذشته شده مصری معادل 1461 سال میشد. نتیجه آنکه تقویم تابستان را نشان می داد حال آنکه آب و هوا، وضعیت زمستان را!
Calendar
قسمتی از یک پاپیروس حاوی تقویم مصری
مصریان باستان علاوه بر تقویم خورشیدی از نوعی تقویم مذهبی نیز استفاده می کردند که مبنای آن حرکت ماه بدور زمین بود. آنها این حرکت را معادل بسیت و نه و نیم (29.5) روز می دانستند. اهمیت این تقویم در آن بود که با پدیده هایی که در آسمان می دیدند مانند حرکت و چرخش ستارگان و صور فلکی هماهنگتر بود.

تقویم رومی
هنگامی که رومی ها بصورت یک قدرت بزرگ در جهان مطرح شدند، مشکل داشتن تقویم مناسب برای آنها بیشتر احساس شد بخصوص که رومی ها اغلب به خرافات اعتقاد داشتند و همواره به مسائل پیچیده نگاه می کردند. برای چند لحظه به نحوه ابداع نگارش اعداد آنها فکر کنید و ببیینید که چقدر ناکارآمد است! (XXVIIM …)

آنها اینگونه عمل کردند که ماه های سال 29 یا 31 روز است به غیر از فوریه که 28 روز می باشد. بنابراین چهار ماه را 31 روزه، هفت ماه را 29 روزه و یک ماه را 28 روزه در نظر گرفتند! با این وجود یکسال آنها معادل 12 ماه و یا 355 روز می شد، لذا مجبور شدند که یک ماه جدید تعریف کنند که آنرا مرسدونیوس (Mercedonius) نام نهادند که یکسال در میان 22 یا 23 روز آنرا محاسبه میشد.

حتی با وجود داشتن مرسدونیوس دقت تقویم کم بود و استفاده از آن بسیار مشکل. لذا به فرمان پادشاه وقت در سال 45 قبل از میلاد یکی از منجمان پیشنهاد کرد که آن سال را معادل 445 روز در نظر بگیرند تا مشکلاتی که پیش آمده بود حل شود و تقویم به حالت اولیه و متناسب با تغییرات فصول در آید. پس از آن آنها ماه های سال را 30 یا 31 روز در نظر گرفتند (به غیر از فوریه) و چون به این مسئله آگاه بودند که یکسال خورشیدی معادل 365 روز و 6 ساعت می باشد هر چهار سال یکبار یک روز به سال اضافه می کردند.

تغییر دیگری که آنها در این زمان بر روی تقویم خود قرار دادند این بود که ابتدای سال را به اول ژانویه منتقل کردند حال آنکه تا قبل از آن اواخر ماه مارچ که معادل بود با اول بهار بعنوان ابتدای سال در نظر گرفته می شد.

شاخه ی: تاریخی
منبع: سیمرغ

عجایب هفتگانه. مجسمه زئوس

نقاشی مجسمه زئوس در معبد، به نسبت ارتفاع مجسمه با مردم دقت کنید!
در یکصد و پنجاه کیلومتری غرب آتن در یونان، شهری تاریخی بنام المپیا (Olympia) قرار دارد، شهری که جایگاه اولیه بازیهای المپیک بوده و اصلا” نام این بازیها از آن گرفته شده است. در ارزش و مقام بازیهای المپیک در ایام باستان همین بس که در مدت بازیها جنگها متوقف می شد و ورزشکاران از آسیا صغیر، سوریه، مصر و … برای مسابقه و پرستش زئوس (Zeus) به شهر المپیا می آمدند.

تحقیقات تاریخی نشان میدهد که بازی های المپیک از سال 776 قبل از میلاد آغاز شده است و بعدها در سال 450 قبل از میلاد معبد زئوس توسط معماری بنام لیبون (Libon) ساخته شد. معبد زئوس بسیار ساده و با معماری معمولی یونان ساخته شد لذا لازم بود تا به نوعی عظمت و بزرگی زئوس در معبد ترسیم شود. راه حل چیزی نبود جز یک مجسمه با عظمت از زئوس، مجسمه سازی بنام فی دیاس (Pheidias) مسئول ساخت این مجسمه با شکوه شد.

فی دیاس تجربه ساخت مجسمه های بزرگ از طلا و عاج را داشت. کارگاه مجسمه سازی او هنوز در المپیا موجود است، او در آنجا قطعات مجسمه زئوس را ساخت و پس از پایان ساخت قطعات در معبد آنها را روی هم سوار کرد.

برای سالها معبد زئوس محل جذب ورزشکاران و بازدیدکنندگان از سراسر دنیا بود. در قرن اول میلاد یکی از امپراتورهای روم بنام گالیگولا (Galigula) قصد آنرا داشت که این مجسمه زیبا را به رم ببرد. اما در میان راه چهارچوب هایی که برای حمل مجسمه ساخته بودند شکست و خساراتی هم به مجسمه وارد شد بعدها این معبد و مجسمه زئوس در قرن دوم میلادی توسط یونانیان مرمت و باز سازی شد.

در سال 391 پس از میلاد امپراتور یونان تئودسیوس اول (Theodosius I) بازی های المپیک را ممنوع کرد و درب های معبد زئوس را به روی همه بست. او بازی های المپیک را تمریناتی برای کفر و شرک می دانست. پس از آن باران، زلزله و … آسیبهای جدی به معبد زئوس وارد کرد تا اینکه قبل از قرن پنجم میلادی یکی از ثروتمندان یونان مجسمه زئوس را از معبد به شهری بنام کنستانتینوپل (Constantinople) - که امروز جزو خاک ترکیه و حوالی استانبول است - برد.

مجسمه زئوس در این شهر تا سال 462 سالم نگهداری شد تا اینکه در این سال در یک آتش سوزی بسیار بزرگ تخریب شد. در نوشته های به جا مانده از یونان باستان آمده است که “با وجود آنکه معبد زئوس بسیار بزرگ است و با اینکه مجسمه، زئوس را در حالت نشسته نمایش می دهد اما سر مجسمه تقریبآ به سقف چسبیده است. ما نگران هستیم اگر چنانچه روزی زئوس بخواهد بایستد، سقف درهم خواهد شکست!”

ارتفاع مجسمه زئوس حدود 13 متر بود و سطح مجسه به ابعاد 6.5 در 1 متر جای داده می شد، یونانیان باستان مجسمه زئوس را در مراسم مختلف با زیورآلات خاصی آرایش می کردند. در ارتباط با عظمت و زیبایی این مجسه جهانگرد معروف یونانی پاسانیاس (Pausanias) می نویسد :

“روی سر این مجسمه تاجی از برگ زیتون قرار داشت و در دست راست او نشان پیروزی … در دست چپ او عصای سلطنتی که مینا کاری شده بود و روی عصا یک عقاب از طلا نشسته بود. کفشهایش طلا بود و لباسهایش از پوست حیوانات و گل یاس و … تخت پادشاهی او از طلا، چوب آبنوس و عاج فیل ساخته شده بود.”

لازم به ذکر است که مجسمه زئوس یکی از عجایب هفتگانه باستانی می باشد.