کافه تلخ

۱۳۸۵ بهمن ۱۹, پنجشنبه

فرزندان ابلیس


ابلیس دارای ذریه و فرزندانی است! 
متن اصلی کتاب (برای بالای 18 سال!):البته بعضی احتمال داده‌اند که «ذریه» همان اتباع شیطان باشند که نام عده‌ای از آنها در روایات مختلف چنین آمده است
قفندر: که هر کس در خانه‌اش چهل روز تنبور نوازد قفندر بر تمام اعضای او نشیند و غیرت از او زایل می‌کند
اعور یا زوال: که کارش شرکت در نکاح و آمیزش جنسی است
وهار: که در خواب مومنین می‌آید و آنها را آزار می‌دهد و خواب‌های پریشان می‌نماید و باعث اندوه آنان می‌شود
تمریح: که کمک کننده‌ی ابلیس است.حضرت صادق(ع) فرمودند: برای ابلیس کمک کننده‌ای به نام تمریح است که شبها مغرب و مشرق را برای وسوسه کردن مردم پر می‌کند
متکون: که به هر صورتی در می‌آید، چه به صورت کوچک و چه به صورت بزرگ و مردم را به این وسیله گول می‌زند
مذهب: که به هر صورتی در می‌آید، مگر به صورت پیغمبر(ع) یا وصی او
رها: که مانع بیدار شدن بندگان برای نماز شب است
مبسوط یا مشوط: که صاحی دروغ است
مطرش یا مشوط-وشوط: که مامور بر اخبار و گزارشهای واصله است. او این اخبار را که دروغ و نادرست است بر سر زبان مردم می‌افکند، اخباری که فاقد اصل و حقیقت می‌باشد
هفاف: که موکل است در صحراها و بیابانها مه مردم را در آنجا اذیت مس کند و آنها را وسوسه می‌کند و نیز می‌گویند او بر شراب مسکر گمارده شده است
رکتبور یا زلنبور: که ماموری گمارده بر بازارها است، و یاوه و سوگند دروغ و تعریف و تمجید کالاها در نظر بازاریان کاری شایسته جلوه می‌دهد
ثبر یا ثبور: که بر مصائب و آسیبها مامور است، خراشیدن چهره‌ها و طپانچه زدن گونه‌ها و دریدن گریبانها را برای مصیبت زدگان مطلوب وانمود می‌سازد و نیز مردم را به جنگ و نابودی فرا می‌خواند
داسم: که هر وقت مردی داخل خانه‌ی خود شد و سلام نکرد و نام خدای تعالی را به زبان جاری نکرد با او داخل شود و بین او و اهلش فتنه و نزاع اسجاد کند و اگر غذا بخورد و نام خدا را نبرد با او غذا می‌خورد
لاقیس‌وولها-یا ولهان: که طهارت و تمیز را زیر نظر دارد. اما در بعضی احادیث آمده که امام صادق(ع) در مقام تقبیح «مساحقه» فرمودند:خدا «لاقیس» دختر ابلیس را بکشد....
لبینی: که نام دختر ابلیس است و ابلیس از رهگذر این دختر بد و بالی بر تن دارد و پیراهن در برکرده است که مانند مجوس کمربندی در بر دارد و کوزه‌هایی کوچک از آن آویزان می‌باشد. جرس و زنگی در دست و خودی بر سر دارد که بر فراز آن آهنی مستطیل و خمیده کج قرار گرفته است
خنزب: که حایل می‌شود بین شخص نمازگزار و بین نماز او یعنی توجه قلب را بر طرف می کند
ابیض: که مردم را به خشم در می‌آورد

جهان‌های موازی


نظریه جهان های موازی
اندیشه وجود یک خود دیگر نظیر آنچه که در بالا شرح آن رفت عجیب و غیر معقول به نظر می‌رسد، اما آنگونه که از قرائن بر می‌آید انگار مجبوریم آن را بپذیریم. زیرا مشاهدات نجومی از این اندیشه غیر مادی پشتیبانی می‌کنند
بنابر این پیش بینی ساده‌ترین و پر طرافدارترین الگوی کیهان شناسی که امروزه وجود دارد، این است که هر یک از ما یک جفت (همزاد) داریم که در کهکشانی که حدود () متر دورتر از زمین قراردارد، زندگی می‌کنند. این مسافت آنچنان زیاد است که بطور کامل خارج از هر گونه امکان بررسیهای نجومی است، اما این امر واقعیت وجود نسخه دوم ما را کمرنگ نمی‌کند
این مسافت بر اساس نظریه احتمالات مقدماتی برآورده شده و حتی فرضیات خیال پردازانه فیزیک نوین را نیز در بر نگرفته است
فضای بیکران
اینکه فضا بیکران است و تقریبا بطور یکنواخت از ماده انباشته شده است، چیزیست که مشاهدات هم آن را تأیید می‌کنند. در فضای بی کران حتی غیر محتمل‌ترین رویدادها نیز بالاخره در جایی، اتفاق خواهند افتاد. در این فضا، بینهایت سیاره مسکونی دیگر وجود دارد، که نه تنها یکی بلکه تعداد بیشماری از آنها مردمانی دارند که شکل ظاهری ، نام و خاطرات آنها دقیقا همان هاست که ما داریم
به ساکنانی که تمامی حالتهای ممکن از گزینه‌های موجود در زندگی ما را تجربه می‌کنند. من و شما احتمالا هرگز خودهای دیگرمان را نخواهیم دید
وسعت عالم
دورترین فاصله‌ای که ما قادر به دیدن آن هستیم، مسافتی است که نور در مدت 14 میلیارد سال که از انفجار بزرگ و آغاز انبساط عالم سپری شده است، طی می‌کند. دورترین اجرام مرئی هم اکنون حدود 1026*4 متر دور تر از زمین قرار دارند. این فاصله، عالم قابل مشاهده توسط ما را تعریف می‌کند. بطور مشابه، عالمهای خودهای دیگر ما کراتی هستند به همین اندازه، که مرکزشان روی سیاره محل سکونت آنهاست. چنین ترکیبی ساده‌ترین و سر راست‌ترین نمونه از جهانهای موازی است
هر جهان تنها بخشی کوچک از " جهان چند گانه " بزرگتر است
جدال فیزیک و متا فیزیک
با این تعریف از جهان ممکن است شما تصور کنید که مفهوم جهان چند گانه تا ابد در محدوده قلمرو متا فیزیک باقی خواهد ماند. اما باید توجه داشت که مرز میان فیزیک و متا فیزیک را این مسأله که یک نظریه از لحاظ تجربه قابل آزمون است، یا خیر تعیین می‌کند، نه این موضوع که فلان نظریه شامل اندیشه‌های غریب و ماهیتهای غیر قابل مشاهده است
مرزهای فیزیک به تدریج با گذر زمان فراتر رفته و اکنون مفاهیمی است بسیار انتزاعی تر نظیر زمین کروی، میدان الکترو مغناطیسی نامرئی، کند شدن گذر زمان در سرعتهای بالا، برهمنهی کوانتومی، فضای خمیده و سیاهچاله را در بر گرفته است. طی چند سال گذشته مفهوم جهان چند گانه نیز به این فهرست اضافه شده است. پایه این اندیشه بر نظریاتی است که امتحان خود را به خوبی پس داده‌اند
نظریاتی همچون نسبیت و نظریه مکانیک کوانتومی، افزون بر آن به دو قاعده اساسی علوم تجربی نیز وفادار است. که پیش بینی می‌کنند و می‌توانند آن را دستکاری نمایند
انواع جهانهای موازی
دانشمندان تا کنون چهار نوع جهان موازی متفاوت را تشریح کرده‌اند. هم اکنون پرسش کلیدی وجود یا عدم جهان چند گانه نیست، بلکه سوال بر سر تعداد سطوحی است که چنین جهان می‌تواند داشته باشد
یکی از نتایج متعدد مشاهدات کیهان شناسی اخیر این بوده است که جهانهای موازی دیگر مفهومی خیال پردازانه و انتزاعی صرف نیست. به نظر می‌رسد که اندازه فضا بینهایت است. اگر اینگونه باشد، بالاخره در جایی از این فضا هر چیزی که امکان پذیر باشد واقعیت خواهد یافت
اصلاً مهم نیست که امکان پذیری آن تا چه حد نامتحمل است
فراسوی محدوده دید تلسکوپهای ما، نواحی دیگری از فضا کاملا شبیه آنچه که پیرامون ماست وجود دارند، آن نواحی یکی از انواع جهانهای موازی هستند
دانشمندان حتی می‌توانند محاسبه کنند که این جهانها بطور متوسط چقدر با ما فاصله دارند و مهمتر از همه اینکه تمامی اینها فیزیک حقیقی و واقعی است
زمانی که کیهان شناسان با نظریاتی روبرو می‌شوند که از استحکام لازم برخوردار نیستند، نتیجه می‌گیرند که جهانهای دیگر می‌توانند ویژگیها و قوانین فیزیکی کاملا متفاوتی داشته باشند. وجود این جهانها بسیاری از جنبه‌های پرسش بنیادی در خصوص ماهیت زمان و قابل درک بودن جهان فیزیکی را پاسخ داد.



ابلیس در قرآن




ممکن است که در قرآن مسائل مختلف، چندین بار و بصورت تکراری آمده اند و خواننده از این بی ترتیبی گیج می شود و مخصوصاً در مورد ابلیس و شیطان، ولی من گیج نمی شوم. حالا چرا؟!
ابلیس نه دفعه در نه سوره مختلف با این نام ذکر می شود. ولی در هفت سوره زیر که درباره زمان بعد از آفرینش آدم است، قضایا کم یا بیش مانند یکدیگر گزارش شده اند. این هفت سوره به این قرار هستند: 2:34 – 7:11 – 15:31 – 17:61 – 18:50 – 20:116 – و 38:74.
سوره 30-34 :2 (یعنی سوره البقره، آیه 30 تا 34) به این قرار است:
30) بیاد آر وقتی که پروردگار فرشتگان را فرمود: من در زمین خلیفه خواهم گماشت، گفتند: آیا کسانی خواهی گماشت که فساد کنند و خونها بریزند و ما خود تسبیح و تقدیس می کنیم. خداوند (یعنی الله) فرمود: من چیزی از اسرار خلقت بشر می دانم که شما نمی دانید. 31) و یاد داد به آدم همه اسماء را و آنگاه حقایق آن اسماء را در نظر فرشتگان پدید آورد و فرمود: اسماء اینان را بیان کن اگر شما در دعوی خود صادقید. 32) گفتند منزهی تو، ما نمی دانیم جز آنچه تو خود به ما تعلیم فرمودی، توئی دانا و حکیم. 33) فرمود ای آدم آنها را آگاه ساز به حقایق این اسماء، چون آگاه ساخت، خدا فرمود: اکنون دانستید که من بر غیب آسمانها و زمین دانا و بر آنچه آشکار و پنهان دارید آگاهم. 34) و چون فرشتگان را فرمان دادیم که بر آدم سجده کنید همه سجده کردند مگر شیطان (در متن اصلی عربی، ابلیس خوانده شده است و شیطان ترجمه غلط فارسی است!) که اِبا کرد و تکبر ورزید و از فرقه کافران گردید. متن عربیِ 2:34 "و اذقلنا للملآئکة اسجد و الادم فسجدوآ الآ ابلیس ابی و استکبر و کان من الکافرین."
((در ادامه همین سوره، یعنی 2:35، 2:36، 2:37 و 2:38 شخصیت اصلی شیطان که در متن فارسی با همان ترجمه درستِ واژه « شیطان» آمده است فاش می شود. 35) و گفتیم: ای آدم تو با جفت خود در بهشت جای گزین و در آنجا از هر نعمت که بخواهید برخوردار شوید ولی نزدیک به این درخت نشوید (یعنی درخت حیات و معرفت نیک و بد در وسط باغ بهشت) که از ستمگران خواهید بود. 36) پس به لغزش افکند آنها را شیطان ("... فازلهما الشیطان...")، از آن درخت خوردند و بیرون آورد عصیان آنان را از آن مقام و گفتیم: فرود آیید که برخی از شما برخی را دشمنید و شما را در زمین قرارگاه است تا روز مرگ. 37) پس آموخت آدم از خدای خود کلماتی که موجب پذیرفتن توبه او گردید، زیرا خدا توبه پذیر و مهربان است. 38) گفتیم همه از بهشت فرود آیید تا آنگاه که از جانب من راهنمائی برای شما آید و هر کس پیروی او کند هرگز بیمناک و اندوهگین نخواهد گشت.
پس در این سه-چهار سوره دیدیم که شیطان آن است که موجب لغزش آدم و حوا گردید.))
خوب، دیدیم که فرشتگان از این که خدا آدم را آفرید که از خون است و موجب به فساد می شود تعجب کردند ولی به هر حال، به جز ابلیس، به پیش حضرت آدم سجده کردند. ابلیس، فرمان خدا را اطاعت نمی کند و به عنوان »استکبر« و »الکافرین« (2:34 و 38:71) و به قول معروف »اِبا ورزید« یعنی نافرمانی کرد، در می آید (2:34، 15:31 و 20:116). بعد از این مباحث نام ابلیس حذف شده و بجای آن از واژه »الشیطان« (26:95 و 34:20) استفاده می شود که در اینجا هم واژه »ابلیس« دوباره به غلط »شیطان« ترجمه شده است. و حتی »من الجن« (18:50) معرفی می گردد.
معمولاً متخصصین و پژوهشگران علوم دینی اسلام به این سه سوره توجه خاصی دارند: 7:12، 17:61 و 17:61. در 7:12 آمده است: "خدا فرمود: چه چیز تو را مانع از سجده ی آدم شد که چون امر کردم نافرمانی کردی؟ گفت: من از او بهترم، که مرا از آتش آفریدی و او را از خاک." این، یکی از مهمترین قسمتها ایست که متخصصین درآن طبیعت ابلیس را مورد بحث قرار می دهند، و مسئله آن است که که ابلیس در اینجا نشان می دهد که خود، طبیعت خدا را بیشتر از او می داند، و این مسئله گناه اصلی ابلیس بشمار می آید.
طبیعتی را که در توضیحات سوره های 7:12 و 17:61 از ابلیس مشاهده می کنیم در سوره 18:50 به تکامل می رسد: " ای رسول یاد آور وقتی را که به فرشتگان فرمان دادیم که بر آدم همه سجده کنید و آنها تمام سر به سجده فرود آوردند جز شیطان (که در متن عربی باز هم ابلیس است) که از جنس جن بود (لا ابلیس کان من الجن) بدین جهت از طاعت خدای سر پیچید."
پس جمعاً در این مباحث اینجا خداوند بوده که تصمیم خود را از تعالی بودن عوض کرده و به آفرینش حضرت آدم (خلیفه ای جدید بر زمین) می پردازد. و این مسئله باعث تعجب فرشتگان می شود. اما رحمت به این خداوند، که زندگی آسمانی را مانند ابلیس به زندگی زمینی ترجیح نداد. – و گر نه انسان آفریده نمی شد.
ابليس با واژه یونانی diabolos (یعنی شکایت کننده) که گاهی با lucifer (یعنی نور آورنده) هم تشبيه می شود یکی است.
بالاخه مسئله اين است که اديان قبل از اسلام، از جمله دين مانوی، بودا و مسيحيت می خواستند خلقت فقط در آسمان و در برابر خداوند وجود داشته باشد و از گناه جسمی زمينی دور باشند و جهان را ترک کنند. اما با ادغام ادیان یونانی در مسیحیت و بعد ها اسلام خدايی که از بنده های خود خواسته بود که زندگی زمينی را ترک کنند حالا خواستار آفرینش خلیفه ی جدیدی در دنيا می شد. نخستین مسيحيان فکر می کردند رستاخيز و موعود نجات دهنده ی آنها تا چندی دیگر ظهور می کند ولی وقتی ظهور نکرد مسیحیت با ادغام خود با ادیان یونانی به این تفکر رسید که مسیح هر سال هبوط می کند و خود را فدای گناه های انسان می کند می میرد و در بهار دوباره به دنیا می آید. و به همین دلیل رستاخیز مسئله ای شد که هر سال با چرخش فصلها تعیین شد. دین اسلام شیعه هم قبل از ملی شدنش در ایران چنین دیدی را در نظر داشت که بعد از چندین امام، رستاخیز بوجود می آید. بخاطر همین موضوع است که ما از فرقه های چهار امامی داریم تا هفت-هشت امامی. ولی رستاخیز نشد (البته برای آنها شد) و مجبور شدیم این مسئله را با امام دوازدهم که غایب است ولی یک روزی می آید و ما را نجات می دهد حل کنیم. به صورت کلی دین اسلام و عبریان زندگی زمینی را قبول کردند و رستاخیز و عاقبت را پدیده ای دانستند که حالا حالا ها بوجود نمی آید.
امیدوارم این مسائل برای دوستان قابل فهم باشد. اگر بیشتر علاقه دارید می توانید با من تماس بگیرید و از طریق یکی از کتابهایم بعنوان »شناخت شاهنامه« که بخشی از این مسائل را در مقدمه خود توضیح می دهد آگاهی بدست بیاورید.

دشمنان جن




همانطور که آنها دارای غم و شادی، غصه و حزن و امید و آرزو هستند، ترس و وحشت نیز دارند، چرا که بعضی عوامل و موجودات به آنها ضرر می زنند و یا جان آنان را به خطر و نیستی می کشاند. در نتیجه، طبیعی می باشد که یک موجود زنده از چیزهای که به او آسیب های سخت می رساند و منافع او را به خطر می اندازد بترسد و از آن هراس داشته باشد.
از جمله چیزهایی که جن از آن می ترسد و سعی می کند خود را از آن دور نگه دارد تا جانش حفظ شود و از بین نرود شهاب های آسمانی می باشد. خداوند متعال اجنه را به این دلیل با شهاب های آسمانی تهدید کرده تا آنها نتوانند اخبار و اسرار آسمانی را در آسمان ها گوش دهند و این اخبار را به کاهنان و ساحران برسانند.
آنها از بعضی حیوانات نیز بسیار هراس دارند، مانند کبوتر، خروس سفید و اسب اصیل.
(( ان الجن لا یدخلون دارا فیه فرس عقیق)).
((بدرستیکه جنها داخل خانه ای که در آن خانه اسب اصیل باشد نمی شوند)).
آنان از کبوتر نیز وحشت بسیار دارند مخصوصا اگر کبوتر دو رنگ و یا سفید باشد. در روایتی امام صادق(ع) فرمودند:(( هر خانه ای که در آن کبوتر باشد آفتی از جن به اهل آن خانه نمی رسد)).
امام موسی بن جعفر نیز می فرمایند:
((بال زدن کبوتر باعث گریختن و دور شدن شیاطین اجنه می شود)).
یکی دیگر از حیواناتی که اجنه از آنها هراس دارند و داخل آن خانه ای که این حیوان در آن باشد نمی شوند، خروس سفید است.
در حدیث معتبری از امام صادق(ع) وارد شده حضرت می فرمایند:
((خروس بال گشاده سفید اگر در خانه ای باشد آن خانه و هفت خانه اطراف آن را از بلاها نگه می دارد و یک بال زدن کبوتر دو رنگ بهتر است از هفت خروس سفید)).
در بین مردم شایع است که اجنه از آهن می ترسند، ولی این مطلب در بین مردم عوام رایج است و در هیچ کتاب روائی و یا منبع معتبری مشاهده نشده است و بعید است که واقعیت داشته باشد.

معرفی کتاب مقدس




مجموعه کتبی که تعالیم مسیحیت و یهودیت را در بر میگیرند را کتاب مقدس مینامند.پیروان این کتاب بر این اعتقادند که فقط این کتاب(یا بهتر است بگوییم مجموعه رساله ها) لیاقت داشتن نام کتاب را دارند . کتاب مقدس همانند قرآن کریم دارای تقسیم بندی های مخصوص خود است، که این تقسیم بندی از بزرگ به کوچک و به شرح زیر میباشد:
1- سفر(تلفظ : sefr): کتاب و یا رساله(هر سفر یک موضوع کلی را در بر میگیرد).
2- باب : هر سفر شامل تعدادی باب میباشد که دارای موضوعات جزئی متفاوتی میباشند.
3- فقره(آیه): تعریف این قسمت تقریباً شبیه به تعریف آیه در قرآن کریم میباشد.

کتاب مقدس شامل دو بخش کلی است:
1 – کتب عهد عتیق(این کتب مشترکاً مورد قبول مسیحیان و یهودیان است).
2- کتب عهد جدید(این کتب منحصراً مورد قبول مسیحیان است که به شریعت عیسوی نیز مشهور است).
با توجه به دو کلمه فوق لازم است تعریفی از کلمه عهد داشته باشیم . عهد در لغت به معنی قرارداد بین دو شخص میباشد که در کتاب مقدس به معنی قراردادی است بین خداوند و انسان(در این کتب این عهد بین خدا و قوم بنی اسرائیل تعبیر شده است).
در ذیل به معرفی هر یک از این دو بخش میپردازیم:

1- کتب عهد عتیق :
عهد عتیق شامل 39 کتاب در 3 بخش میباشد . البته شامل یک ضمیمه(به نام اَپوکریفا( نیز
میباشد.

1-1- تورات(tourat):
این مجموعه شامل 5 کتاب میباشد که به آن اسفار خمسه نیز میگویند.مضمون تورات در مورد آفرینش جهان و خلقت انسان و سیره حضرت موسی(ع) از ولادت تا وفات و تاریخ بنی اسرائیل میباشد،مقدار زیادی از احکام و قوانین و عباراتی منسوب به وحی را نیز شامل میشود(به اعتقاد مسیحیان و یهودیان مولف تورات حضرت موسی(ع) میباشد).تورات شامل اسفار زیر میباشد:
1-1-1- سفر آفرینش : داستان آفرینش آدم و حوا و اخراج آنان از "باغ عدن " ، فرزندان آدم ، طوفان نوح (ع)،داستان حضرت یعقوب و یوسف(ع) و... در این کتاب آمده است.
1-1-2- سفر خروج : ماجرای تولد و بعثت حضرت موسی(ع) ، خروج بنی اسرائیل از مصر به صحرای سینا و مجموعه ای از احکام میباشد.
1-1-3- سفر لاویان : این سفر شامل احکام وضع شده توسط روحانیانی است که از نسل هارون و خاندان لاوی میباشد.
1-1-4- سفر اعداد : در باره آمار بنی اسرائیل در عصر حضرت موسی(ع) و شریعت و تاریخ ایشان میباشد.
1-1-5- سفر تثنیه : تجمیع احکام موجود در اسفار قبل و تاریخ نگاری تا رحلت حضرت موسی(ع) نیز در این سفر گرد آوری شده است.

1-2-کتبوئیم(ketbouim):
این مجموعه شامل 17 کتاب میباشد که به دو بخش عمده تقسیم میشوند. بخش اول شامل 12 کتاب میباشد که مطالب آنها در مورد تاریخ یهود و شرح عقاید، آداب ، رسوم و اخلاقیات قوم بنی اسرائیل بعد از وفات حضرت موسی(ع) است. بخش دوم شامل 5کتاب میباشد که در باره حکمت و مناجات و مجموعه اشعار میباشند.کتبوئیم شامل این کتب میباشد:
بخش اول:
1-2-1- کتاب یوشع : در باره تاریخ و سیره یوشع بن نون (جانشین حضرت موسی(ع)) است.
1-2-2- کتاب داوران : مربوط به تاریخ قاضیان بنی اسرائیل قبل از انتصاب پادشاهان میباشد.
1-2-3- کتاب روت : شرح حال زنی به نام " روت" که از اجداد حضرت داوود میباشد.
1-2-4- کتاب اول صموئیل : شرح حال و تاریخ صموئیل نبی و تعیین شائول(طالوت) به سلطنت.
1-2-5- کتاب دوم صموئیل : در باره دوران به پادشاهی رسیدن حضرت داوود(ع) میباشد.
1-2-6- کتاب اول پادشاهان : ادامه پادشاهی حضرت داوود(ع) و پادشاهی حضرت سلیمان(ع) و جانشینان او .
1-2-7- کتاب دوم پادشاهان : در باره ادامه تاریخ پادشاهان بنی اسرائیل تا حمله " بُختُنّصر دوم "
و "جلای بابل " است.
1-2-8- کتاب اول تواریخ ایام : نسب نامه بنی اسرائیل و تکرار تاریخ ایشان تا وفات داوود (ع).
1-2-9- کتاب دوم تواریخ ایام : تاریخ پادشاهی حضرت سلیمان(ع) و پادشاهان بعدی تا "جلای بابل "
1-2-10- کتاب عَزرا : جریان نوسازی اورشلیم(بیت المَقدس) و آزادی یهودیان به همراه عُزَیر(ع).
1-2-11- کتاب نَحَمیا : جریان نوسازی اورشلیم(بیت المَقدس) و آزادی یهودیان از زبان نَحَمیا(ساقی اردشیر اول)
1-2-12- کتاب استَر : داستان رفع خطر نابودی یهود با وساطت استَر( همسر یهودی خشایارشاه).
بخش دوم:
1-2-13- کتاب ایوب : در باره صبر حضرت ایّوب(ع)( و مباحثی تغلیطی در باره بی صبری و اعتراض ایشان به مقدرات الهی! )نوشته شده است.
1-2-14- کتاب مزامیر : این کتاب همان زبور داوود(ع) است که شامل 150 قطعه مناجات است(هر یک از این مناجات ها را مَزمور مینامند).
1-2-15- کتاب امثال سلیمان(ع) : این کتاب شامل سخنان و کلمات حکمت آمیز از زبان حضرت سلیمان(ع) است.
1-2-16- کتاب جامعه(جامعه نام مستعار حضرت سلیمان میباشد) : مشتمل بر نگرش بدبینانه ای به جهان است.
1-2-17- کتاب غزلِ غزلهایِ سلیمان(ع) : این کتاب مشتمل بر عباراتی عشقی است که آنها را به عشق الهی تاویل میکنند (اما در همین کتاب مقدس 1-پادشاهان باب11 آن حضرت را به عشق زنان متهم میکنند!).

1-3- نبوئیم(نبوات و یا پیشگویی های انبیاء)(nebouim):
ریشه عبری کلمه نبی به معانی بشارت دهنده ، سخنگو ، کسی که از طرف خدا خوانده شده ، بازگو کننده و پیشگو(در بعضی موارد به جادوگر و ساحر نیز تعبیر شده است )میباشد. لازم به ذکر است که این کلمه بیش از 300 در عهد عتیق آمده است .در اینجا کلمه نبوئیم به معنی پیشگویی ها آمده است . این بخش مشتمل بر پیشگویی هشدارها و تهدیداتی در باره سرنوشت قوم بنی اسرائیل است ، نبوئیم شامل 17 کتاب و در دو بخش انبیاء کبیر(5 کتاب اول) و انبیاء صغیر(12 کتاب باقی مانده) میباشد :
انبیاء کبیر:
1-3-1- کتاب اِشَعیا : طولانی ترین و معروف ترین کتاب پیشگویی عهد عتیق.
1-3-2- کتاب اِرمیا : پیشگویی.
1-3-3- کتاب مراثی اِرمیا : نوحه سرایی آن حضرت بر خرابی اورشلیم میباشد.
1-3-4- کتاب حِزقِیال : پیشگویی .
1-3-5- کتاب دانیال : پیشگویی و شرح مجاهدات حضرت دانیال نبی مدفون در شوش .

انبیاء صغیر :
1-3-6- کتاب هوشع : پیشگویی .
1-3-7- کتاب یوئیل : پیشگویی .
1-3-8- کتاب عاموس : پیشگویی .
1-3-9- کتاب عوبَدیا : پیشگویی .
1-3-10- کتاب یونُس : پیشگویی و داستان رفتن وی در شکم ماهی .
1-3-11- کتاب میکاه : پیشگویی .
1-3-12- کتاب ناحوم : پیشگویی .
1-3-13- کتاب حَبقوق : پیشگویی حضرت حَبقوق نبی (ع) مدفون در تویسرکان .
1-3-14- کتاب صَفنیا : پیشگویی .
1-3-15- کتاب حجّی : پیشگویی .
1-3-16- کتاب زکریا : پیشگویی .
1-3-17- کتاب مَلاکی : پیشگویی .

1-4- اپوکریفا (apocrypha):
اپوکریفا کلمه ای عبری و در لغت به معنای پوشیده و مستتر میباشد.این کتب، کتب مشکوکه نیز نامیده میشوند.مضامین اپوکریفا اغلب در مورد نامه هایی است که انبیاء یهود خطاب به اطرافیان خود نوشته اند . لازم به ذکر است که در نسخه هایی از کتاب مقدس که دارای اپوکریفا است ، هم از نظر تعداد وهم از نظر ترتیب با یکدیگر اختلاف دارند. مورد اعتبار ترین این مجموعه ها شامل241 صفحه و مشتمل بر 14 رساله است:
1-4-1- کتاب اول اِسدراس(عزرا) : در مورد تاریخ بنی اسرائیل .
1-4-2- کتاب دوم اِسدراس(عزرا) : ادامه کتاب قبل .
1-4-3- کتاب طوبیِت : تاریخ بنی اسرائیل .
1-4-4- کتاب یَهودِیِت.
1-4-5- بقیه کتاب استر .
1-4-6- کتاب حکمت : پند و اندرز .
1-4-7- کتاب یَشوَع بن سیراخ : پند و اندرز .
1-4-8- کتاب باروخ و نامه اِرمیا : وحی و پیشگویی .
1-4-9- کتاب سرود سه جوان : بخشی از کتاب دانیال نبی(ع).
1-4-10- داستان سوسَنه : بخشی از کتاب دانیال نبی(ع).
1-4-11- داستان نابودی بُت بِل و اژدها : بخشی از کتاب دانیال نبی(ع).
1-4-12- نیایش مَنَستِی : دعای پادشاه بنی اسرائیل .
1-4-13- کتاب اول مکابیان : تاریخ مبارزات یهود با استعمار گران (حدود 165 ق.م)
1-4-14- کتاب دوم مکابیان : ادامه کتاب قبل .
نکته قابل ذکر در مورد اپوکریفای عهد عتیق این است که این مجموعه مورد قبول مسیحیان کاتولیک و ارتودکس بوده ولی پروتستان ها آنرا قبول ندارند از طرفی از نظر خود یهودیان در قبول یا عدم قبول آن تشکیک وجود دارد.

2- کتب عهد جدید:
این مجموعه کتب بخش دوم کتاب مقدس را شامل میشوند(مسلماً یهودیان این بخش را قبول ندارند ) . مسیحیان کتب عهد جدید را شریعت عیسوی نیز می نامند و بر این اعتقادند که این مجموعه پیمان مجدد خداوند با قوم بنی اسرائیل است .


2-1- اناجیل (زندگی نامه و سخنان حضرت عیسی مسیح(ع)) :
کلمه انجیل در لغت به معنای نوید و مژده می باشد . پس از عروج حضرت عیسی (ع) یاران نزدیک و پیروان ایشان به نوشتن سیره و مجموعه سخنان ایشان اقدام کردند و نوشته هایی بوجود آمد که بعداً انجیل خوانده شد. به مرور زمان 4 انجیل از میان این اناجیل رسمیت یافت . (البته مسیحیان نیز به این امر معتقدند که اناجیل کنونی زندگی نامه و سخنان حضرت عیسی مسیح(ع) است که دیگران جمع آوری کرده اند که برخلاف تورات(در برخی قسمتها) هیچ اثری از کلام وحی در آن دیده نمیشود ،که به گفته قرآن کریم نیز هیچ سنخیتی بین این اناجیل و انجیل حقیقی که به عیسی (ع) از
طرف خداوند وحی شد وجود ندارد. از دیگر اعتقادات مسیحیان این است که برای حضرت عیسی(ع) از طرف خداوند نیازی به وحی نبوده و وحی هم نشده است ، ریشه این مشکل مسیحیان را باید در اعتقاد غلط و خرافی آنان به مساله تثلیث (پدر- پسر – روح القُدُس ) جست که در اینجا مجالی برای این بحث نیست).اناجیل 4گانه به شرح زیر میباشند:
2-1-1- انجیل متی : توسط متی که از حواریون بوده و در باره سیره و مواعظ حضرت عیسی(ع)با اشاره به پیشگویی های عهد عتیق جمع آوری شده است.
2-1-2- انجیل مَرقُس : توسط مَرقُس که از حواریونِ حواریون بوده جمع آوری شده است ، که کوتاه ترین کتاب سیره و مواعظ حضرت عیسی(ع) میباشد .
2-1-3- انجیل لوقا : او نیز از حواریونِ حواریون بوده است . لوقا این کتاب را با تکیه بر جزئیات جمع آوری کرده است.
2-1-4- انجیل یوحنّا : از حواریون بوده است . انجیل یوحنّا از متأخّر ترین اناجیل موجود بوده و با تکیه بر مافوق بشر بودن حضرت عیسی(ع) نوشته شده است(البته برخی مستندات موجود نشان میدهد که یوحنّا حدود 120 سال پس از حضرت عیسی(ع) میزیسته است پس چگونه ممکن است که از حواریون بدون واسطه حضرت عیسی (ع) باشد؟).
اناجیل دیگری نیز موجودند که به اندازه اناجیل 4 گانه معتبر نیستند از جمله : 1- انجیل فیلیپ 2- انجیل توما 3- انجیل نیقود لموس 4- انجیل بَرنابا و .....

2-2- اعمال رسولان :
در واقع کتابی است که در باره زندگینامه و سخنان مبلغین صدر مسیحیت در قرن اول میلادی نوشته شد که عملاً فقط همین کتاب رسمیت یافت که توسط لوقا نوشته شده است(در این کتاب به شرح زندگانی رسولانی چون پطرس و اغلب پولس پرداخته شده است). این کتاب شامل 28 باب است که ابواب 1تا8 درمورد زمانی است که هنوز پولس به مسیحیت نگرویده است . ابواب 9 تا 28 نیز در شرح احوال و اعمال پولس ، نصایح او به عیسی(ع) و بیان اختلافات او با دیگر حواریون است(در منابع اسلامی پولس به عنوان گمراه کننده مسیحیت معرفی شده است . امام موسی کاظم (ع): پولس که نصاری را گمراه کرد همراه با فاسد ترین اشخاص در بدترین جای جهنم و به شدیدترین وجه مجازات میشود(بحارالانوار، ج8 ،ص311)) .

2-3- نامه های رسولان :
حواریون نامه هایی را به منظور ارشاد و بعضاً مباحثاتی به سایرین مکاتبه مینمودند که بعضی از آنها به مرور زمان اهمیت پیدا کرده و باقی مانده است که تعداد آنها 21 عدد است ، 14 نامه مربوط به پولس است ، یک مربوط به یعقوب (در انتقاد از پولس) ، 2 نامه مربوط به پطرس و 3 نامه مربوط به یوحنا و یکی را هم به یهودا نسبت میدهند که در ذیل به آنها اشاره شده است:
2-3-1-رساله پولس رسول خطاب به رومیان.
2-3-2-رساله اول پولس رسول به قُرنتیان.
2-3-3- رساله دوم پولس رسول به قُرنتیان
2-3-4- رساله پولس رسول به غلاطیان.
2-3-5- رساله پولس رسول به اَفَسُسیان
2-3-6- رساله پولس رسول به فیلِپّیان.
2-3-7- رساله پولس رسول به کولوسّیان.
2-3-8- رساله اول پولس رسول به تَسّالونیکیان.
2-3-9- رساله دوم پولس رسول به تَسّالونیکیان.
2-3-10- رساله اول پولس رسول به تیموتاوس.
2-3-11- رساله دوم پولس رسول به تیموتاوس.
2-3-12- رساله پولس رسول به تیطوس.
2-3-13- رساله پولس رسول به فَلیمون.
2-3-14- رساله به عبرانیان (نامه پولس و یا فردی دیگر)
2-3- 15- رساله یعقوب (برای عموم مسیحیان).
2-3-16- رساله اول پطرس(برای عموم مسیحیان).
2-3-17- رساله دوم پطرس(برای عموم مسیحیان).
2-3-18- رساله اول یوحنا (برای عموم مسیحیان).
2-3-19- رساله دوم یوحنا (برای عموم مسیحیان).
2-3-20- رساله سوم یوحنا (برای عموم مسیحیان).
2-3-21- رساله یهودا (برای عموم مسیحیان).
اغلب مسیحیان کاتولیک رسالت و حتی رساله های پولس را قبول ندارند (زیرا وی حق خلافت حضرت عیسی(ع) را از پطرس غصب کرد)، اما پروتستان ها او را قبول دارند.

2-4- مکاشفات:
پایان بخش عهد جدید مکاشفات یوحنا میباشد که راجع به پیشرفتهای پیش روی مسیحیت گفتگو میکند و در یک جلد جمع آوری شده است ، مطالب این کتاب با دیدی تماماً رویایی و دور از ذهن بیان شده است به همین جهت بسیار شبیه کتب انبیاء یهود میباشد.
2-5- اپوکریفای عهد جدید : کتب عهد جدید نیز برای خود شامل تعدادی اپوکریفا بوده است که برخلاف نظر یهودیان در حفظ و الصاق آن به کتب عهد عتیق دیگر بر روی آنها تاکید نشد و مسیحیان در قرون 2 و3 میلادی بر همان 27 کتاب عهد جدید به توافق رسیدند.

مسيح مي گويد : « از من پيروي كن »




مسيح مي گويد : « از من پيروي كن » . آن فقط گفته ي مسيح نيست : كريشنا و بودا نيز چنين گفته اند . تمام مذاهب قديمي بر پايه ي اين گفته قرار دارند . اما آن گفته يك بهره برداري رواني از انسان است . من نمي توانم بگويم : « از من پيروي كن » .

نخست ، آنان كه آن را گفته اند انسانيت را فلج كرده اند ، انسانيت را بيچاره و درمانده كرده اند . آنها همانا نيازي معين را برآورده اند . مردم نمي خواهند در راه خودشان باشند . آنها شهامت ندارند كه راه خودشان را داشته باشند ، براي راه رفتن و خلق آن . آنها مي خواهند راهنمايي شوند . اما آنها نمي دانند كه اگر تو راهنمايي شوي ، آهسته آهسته ، حتي اگر چشم داشته باشي ، آنها را از دست خواهي داد . تو از طريق چشمان مسيح ، كريشنا ، محمد خواهي ديد . چشمان تو مورد نياز نخواهد بود ؛ در واقع چشمان تو موجب آشفتگي خواهند شد .

راهنما مي خواهد چشمانت را تسليم كني و از طريق چشمان او نگاه كني ؛ پاهايت را واگذاري و با پاهاي او راه بروي ؛ خودت را باور نكني اما او را باور كني . در نظر من آن يك جنايت است ؛ تو را فلج مي كند ، تو را منهدم مي كند . و تو مي تواني آن را در تمام دنيا ببيني . كل دنيا با آن گفته و با آنگونه افراد به نابودي كشيده شده است .

من مي توانم به تو بگويم : « بيا و مرا سهيم شو » اما نمي توانم بگويم : « مرا پيروي كن » . من كيستم كه تو از من پيروي كني ؟

و تو بايد بفهمي كه هر فردي آنقدر بي همتاست كه اگر تو شروع به پيروي كردن از كسي بكني به طور خودكار تقليد مي كني .

تو هويت خودت را از دست خواهي داد . رياكار و حقه باز مي شوي . تو خودت نخواهي بود ، جز كسي ديگر . تو تقسيم مي شوي .

تو يك ماسك خواهي داشت : مسيحي ، هندو ، محمدي ، بوديست . آن فقط ماسكي خواهد بود كه تو و آن كسي كه پيروي اش مي كني خلق كرده ايد – آن چهره ي معتبر تو نيست . تو بر عليه خودت خواهي بود و در رنج خواهي بود ... و كل انسانيت در رنج است .

گفتن اين كه آن گفته جنايتكارانه است ، بسيار عجيب است . زيرا آنها مردمان قشنگي همچون مسيح ، بودا و كنفسيوس هستند . تو مي تواني دشواري كار مرا نيز درك كني . من مجبورم بگويم كه راه آن است .

هر كودكي سعي مي كند از والدينش تقليد كند ، از نزديكانش ، از همكلاسي اش ، معلمانش ... و آنها همگي سعي مي كنند تا او را وادار كنند .

من كودكي ام را به ياد دارم . آن فقط يك تصادف بود كه من در يك خانواده ي جين به دنيا آمدم . آن يك مذهب باستاني در هند است ، شايد باستاني ترين مذهب دنيا . اما پدرم به طور حتم يك وجود انساني بود . او عادت داشت مرا به معبد ببرد ، اما به من گفت نيازي نيست از او تقليد كنم . او شيوه هاي نيكانش را تقليد كرده بود اما هيچ چيز نيافته بود . او به من گفت : «‌من نمي توانم تو را مجبور كنم كه از شيوه هاي من پيروي كني . من مي توانم تو را آشنا كنم – كه اين راهي است كه من در آن مي روم ، اين خداياني است كه من در برابرشان تعظيم مي كنم ، اين عباداتي است كه من انجام مي دهم ، اما هيچ چيز برايم روي نداده است .

من اصرار نخواهم كرد كه تو آن كارها را انجام بدهي ؛ برعكس ، اصرار خواهم كرد تا زماني كه چيزي حس نكرده اي ، هرگز انجامش نده .

من هرگز از هيچكس پيروي نكرده ام و آن برايم هزينه ي گزافي در پي داشته .

آن بزرگترين بركتي است كه مي تواند براي يك وجود انساني ممكن شود : پيروي نكردن .

من سعي كرده ام فقط خودم باقي بمانم .

تو به شهامت نياز خواهي داشت . تو به هوش نياز خواهي داشت . تو به جستجوي درست نياز خواهي داشت ؛ فقط آنگاه مي تواني ريسك كني . وگرنه مردماني در اطراف تو وجود دارند ، آنها همه فروشنده اند ...

حال ، مسيح فقط يك فروشنده است ، مي گويد : « از من پيروي كن ، زيرا كساني كه از من پيروي مي كنند خدا را خواهند يافت ، بهشت را و تمام لذلت درون آن را خواهند يافت . و كساني كه از من پيروي نكنند در دوزخ تاريك و ابدي سقوط خواهند كرد . » حال ، به هيچكس كمكي نكرده است . او از نياز تو به راهنمايي سوء استفاده كرده است ، از نياز تو به يافتن راه ؛ در ابتدا ، نياز تو به داشتن معناي معيني در زندگي ات . و او آن را نويد مي دهد : « من حاضرم تا آن را به تو بدهم . تمام چيزهايي كه بايد داشته باشي در باور داشتن من است ، مسلماً ، بي هيچ شكي . تمام آن چه كه نياز داري ايمان كامل داشتن است . »

با درخواست از ديگران براي باور كردن فلج كردن هشياري آنهاست ، آنها را ميانه حال مي سازد ،‌ محكوم ساختن ابدي او به احمق ماندن است .

يك مسيحي نمي تواند بپرسد : « خدا چيست ؟ همه ي اين چرنديات در مورد روح القدس چيست ؟ » و او چندان مقدس به نظر نمي رسد .

او يك متجاوز است ؛ او به مريم باكره تجاوز مي كند . و اين سه گانه : خدا ، پسر و روح القدس – آنها اجازه نداده اند كه حتي يك زن در آن سه گانه باشد . بدون يك مادر ، پسر متولد شده است ... در اين سه گانه هيچ امكاني براي حضور يك زن وجود ندارد . و هيچكس نپرسيده است : « و چه دليلي دارد كه تو تنها پسر خدا باشي ؟ » اما تو نپرسيده اي ، تو باور كرده اي . آن يك معامله است . او به تو خواهد داد ، بعد از مرگ ، تمام لذات زندگي را ؛ تمام خيالات قابل تصور برآورده خواهند شد . و تو شگفت زده خواهي شد كه اين مردمان مذهبي چه نوع خيالاتي دارند .

محمد مي گويد در بهشت او ، رودهايي از شراب وجود دارند . « هر چقدر مي خواهي بنوش ، خودت را غرق كن ، در شراب شنا كن » و زنان جواني در دسترس هستند كه هميشه جوان باقي مي مانند ، در شانزده سالگي متوقف مانده اند . آنها هنوز شانزده ساله اند . هر جا بروي ، آنها شانزده ساله خواهند بود ؛ آنها رشد نمي كنند . و نه فقط آن – زيرا در كشورهاي محمديان همجنس گرايي يك سنت بسيار قديمي بوده است . محمد قول پسران زيبا و جوان را به قديسان بزرگ مي دهد .

آن يك معامله است . تو فلج باقي مي ماني ، ناهشيار ، ميانه حال ، احمق – و بعد از مرگ به همه چيز خواهي رسيد . و هيچكس نمي داند كه بعد از مرگ چه روي مي دهد . هيچكس بازنگشته و نگفته است كه چه اتفاقي مي افتد .

بنابراين آنان چنين تجارت افسانه واري را انجام داده اند – كالايي را فروخته اند كه نامرئي است ، لمس ناكردني ، و آنها در عوض به كل انسانيت شما چه داده اند ؟ آنها كاملاً شما را نابود كرده اند .

مي توانم بگويم : « بيا و با من سهيم شو » اين ديدگاهي كاملاً متفاوت است .

من چيزي شناخته ام .

من چيزي ديده ام .

من چيزي را زيسته ام .

و مي توانم تو را در آن سهيم كنم .

و به ياد داشته باش ، من تو را الزام نمي كنم كه وقتي آن را با تو سهيم مي كنم به من خدمت كني ، زيرا زماني كه ابر سرشار از آب باران است ، زمين با دريافت باران به آن خدمت مي كند . به تو مي گويم : من سرشار از وجد و شور ام . و مساله ي معامله ي بعد از مرگ نيست . من به تو قولي در آينده را نمي دهم ، و از تو نمي خواهم در عوض آن چيزي به من بدهي ، نه حتي يك تشكر ، زيرا من سپاسگذار هستم كه تو با من سهيم شده اي .

مذهب من مذهب سهيم شدن است ، نه پيروي كردن . آن مذهب عشق است . همين عقيده ي پيروي مرا مريض مي كند . آن بيمار كننده است . تو بايد خودت باشي ، و زماني كه شكوفا مي شوي ، شبيه من يا شبيه مسيح يا شبيه بودا نمي شوي . تو فقط شبيه خوت مي شوي : تو هرگز قبلاً روي نداده اي ، و دوباره نيز روي نخواهي داد . آن فقط با تو ممكن مي شود . تو تكرار ناپذيري . اگر از شخص ديگري پيروي كني فرصت بزرگي را كه هستي در اختيار تو قرار داده را از دست مي دهي ، و تو هرگز دوباره روي نخواهي داد .


من گفته ام كه آن شايد آخرين مذهب نيز باشد ، به يك دليل ساده كه من به تو هيچ چيزي نمي دهم تا در برابرش موضع بگيري و بحث و مشاجره كني . من مي توانم بر عليه مسيح حرف بزنم . من مي توانم بر عليه ماهاويرا حرف بزنم .

مي توانم بر عليه لائوتزو حرف بزنم . مي توانم بر عليه بودا حرف بزنم . هيچكس نمي تواند بر عليه من حرف بزند ، زيرا من به تو هيچ دگمي نمي دهم تا بتواني در برابرش موضع بگيري . من فقط به تو متد ارائه مي دهم . متدها را مي تواني تمرين كني و مي تواني نكني ، اما نمي تواني بر عليه متد حرف بزني . اگر تمرين كني ،‌مي دانم كه موفق خواهي شد . من از تجربه اي كه در اين راه به دست آورده ام مي دانم كه به موفقيت رهنمون مي شود -- در آنجا پرسشي نيست . اگر آن را تمرين نكني حق نداري چيزي درباره ي آن بگويي .

زيرا من تمام خصوصيان آدمي را در آن قرار داده ام ، چيزي را جا نينداخته ام . تمام مذاهب چيزهايي را بيرون انداخته اند ، پس امكان آن وجود داشت كه مذهبي ديگر آنها را بپذيرد . براي مثال ، بوديسم مخالف الكل است ؛ مسيحيت مخالف نيست .

من به تو چيزي نمي دهم كه در علت ريشه نداشته باشد ، در منطق ، در تجربه ، در آزمايش ، بنابراين شخصي مي تواند بر عليه من باشد كه مرا نشناخته باشد .

اگر مرا بشناسد ، راهي براي مقابله با من نيست . من به تو هيچ نكته اي نمي دهم تا در برابرم موضع بگيري .

و من مي توانم آن را آخرين مذهب بنامم زيرا من مانند آن پاپهاي ابله واتيكان ادعاي معصوميت ندارم . فقط يك احمق مي تواند بگويد كه او يك معصوم است – و براي دو هزار سال اين پاپها مدعي بوده اند كه معصوم هستند .

و چنين داستان زيبا و عجيبي : كه يك پاپ بايد پاپ ديگر را تأييد كند ، كه او نيز معصوم است ! يك پاپ معصوم دختري را زنده زنده در آتش سوزاند زيرا او آزاد و مرتد بود ،‌ و او دستورات پاپ را اجرا نمي كرد . بعد از سيصد سال ، مردم بيشتري آن زن * را شناختند ، زندگي اش ، داستانش .. پاپي كه او را قصابي كرده بود بيشتر و بيشتر در چشم مردمان محكوم شد . بعد از سيصد سال ضروري بود تا پاپي ديگر آن زن را يك قديس بنامد . حالا او يك قديس است ! و استخوانهايش از قبر بيرون آورده شد تا پرستش شود . روزي ديگر پاپهاي ديگري دريافتند كه اين درست نيست ، او يك جادوگر بوده – دوباره استخوانهايش را در گور گذاشتند و نفرينش كردند ، و بر آن تف انداختند ، و آن را به كثافت كشاندند – و هر كاري كه توانستند با آن استخوانها كردند . اين چه نوع حماقتي است ؟ اين مردمان معصوم ! و عجيب آنكه حتي در اين قرن ...

به همين دليل است كه مي گويم حداكثر يك درصد مي توانند مذهب درست را مي توانند تشخيص بدهند .

نود و نه درصد هنوز زير يوغ پاپهاي معصوم اند . آنها شايد هندو باشند ، آنگاه شانكاچاريا معصوم است .

شگفت زده خواهي شد . من شانكاچاريا هاي بسياري را مي شناسم اما يكي از آنها برايم جالب است زيرا متعلق به همان مكاني است كه من نيز به آنجا متعلق بوده ام ، و ما همديگر را از كودكي مي شناختيم . نزد عموم با من مخالف بود ، اما در پنهان كاملاً با من موافق بود . به من گفت :‌ مي تواني مرا يك رياكار بنامي – من هستم . اما من در اجتماع شخصيتي دارم كه نمي توانم بگويم كه حق با توست . حق با توست و من دورادور متدهاي تو را تمرين مي كنم و مريد تو هستم و كتابهاي تو را مي خوانم . »

اين يك شانكاچارياي معصوم بود . او حتي شهامت اين را نداشت كه در نزد مردم بگويد كاري كه مي كند اشتباه است . و كاري كه در خلوت مي كرد كاملاً متفاوت بود و مخالف آن چيزي بود كه در نزد مردم انجام مي داد .

او مرد . دو وصيتنامه نوشت . شايد يكي را زماني نوشته بود و ديگري را زماني ديگر و وصيت اولي را فراموش كرده بود . در وصيت اول كسي را به عنوان شانكاچارياي بعدي معرفي كرده بود و در دومي كسي ديگر را . حال اين دو با هم در دادگاهها مي جنگيدند كه كدام شانكاچارياي واقعي است . اينها مردمان معصومي هستند ! حالا دادگاه معبد را پلمپ كرده و آن باز نخواهد شد تا زماني كه دادگاه تصميم بگيرد كه كدام يك شانكاچارياي واقعي است .

و تصميم گيري در اين مورد بسيار دشوار است زيرا هر دو وصيت نامه توسط يك نفر نوشته شده اند ، توسط يك نفر امضا شده اند ، و بيست سال است كه مورد معلق بوده است . قضات بسياري عوض شده اند اما هيچيك نتوانسته اند تصميم بگيرند . چگونه تصميم بگيرند ؟ آنها فقط منتظرند كه يكي از آن دو بميرند تا بتوانند به راحتي تصميم بگيرند ؛ وگرنه از لحاظ منطقي هيچ راهي وجود ندارد . هر دو به طور يكسان اعتبار دارند .

اين شانكاچاريا هاي معصوم ، پاپهاي معصوم ، امامان ، خليفه ها ... مي توانند به هزار و يك شيوه ي غلط استدلال كنند . من معصوم نيستم . پس آنچه كه به تو مي دهم يك مذهب باز است . آنها به تو يك سيستم بسته مي دهند . يك سيستم بسته هميشه از حقيقت تازه مي ترسد ، زيرا حقيقت تازه كل سيستم را خراب خواهد كرد . تو بايد آن را از نو سازمان دهي كني .

تو داستان را مي داني ... زماني كه گاليله كشف كرد كه اين خورشيد نيست كه به دور زمين مي چرخد ، بلكه زمين به دور خورشيد مي چرخد ، پاپ معصوم فوراً او را به بارگاهش فرا خواند و گفت : « بايد آن را تغيير دهي ، زيرا انجيل مي گويد كه خورشيد به دور زمين مي چرخد ، و انجيل نمي تواند غلط باشد زيرا توسط خدا نوشته شده است . » و اگر يك گفته دروغ است ، آنگاه تمام ديگر مطالب مشكوك مي شوند .

گاليله مرد بسيار باهوشي بود ؛ من عاشق آن مرد هستم . مردمان اندكي او را تحسين كرده اند – حتي برتراند راسل او را به ترسو بودن متهم كرده است . فكر نمي كنم برتراند راسل كار گاليله را درك كرده باشد ، زيرا گاليله به دادگاه رفت و در برابر پاپ زانو زد – او پير بود ، 75 ، در حال مرگ ؛ از بستر مرگ او را به دادگاه كشانده بودند – و او پرسيد : « از من چه مي خواهي ؟ »

پاپ گفت :‌« تو در كتابت بنويش كه خورشيد دور زمين مي چرخد و گفته ي قبليت را پاك كن . »

او گفت : « كاملاً درست است . من در كتابم خواهم نوشت خورشيد دور زمين مي چرخد ، اما ، آقاي عزيز ،‌يك چيز را به ياد داشته باش : نه خورشيد و نه زمين به حرف من گوش نمي كنند . همچنان زمين به دور خورشيد خواهد چرخيد . من نمي توانم كاري براي آن انجام دهم . مي توانم آن را در كتابم تغيير دهم – كتاب مال من است و من حق دارم تا تغييرش دهم – اما كائنات را ... نمي توانم كاري برايش انجام دهم . »

فكر مي كنم او مرد بسيار شوخ طبعي بود و اصلاً بزدل نبود . و او كار درست را انجام داد – چرا دعواي بيهوده با اين احمق ها ؟ او گفت : « بسيار خوب . اما به ياد داشته باش ، فكر نكن كه اين حقيقت را تغيير خواهد داد . حقيقت در جاي خودش باقي خواهد ماند . »

حال ، انجيل يك سيستم بسته است . آنچه كه من به تو مي دهم يك سيستم بسته نيست ، آن يك تجربه ي باز است . هر حقيقتي كه در آينده بيايد مي تواند بي هيچ كشمكشي جذب اين سيستم شود ، زيرا من بارها به تو گفته ام كه هيچ تناقضي در زندگي وجود ندارد ؛ تمام تناقضات مكمل هستند . حتي تمام حرفهاي متناقض من مي تواند بي هيچ ترسي جذب اين مذهب شود ، زيرا اين موضع من است :‌هر تناقضي يك مكمل است . شب و روز مكمل هستند ،‌زندگي و مرگ مكمل هستند ، تمام تناقضات مكمل هستند ، پس تو مي تواني حتي متناقض ترين حقيقت را كه در آينده خواهد آمد را جذب كني و آن بخشي از سيستم من خواهد بود .

از اين رو مي گويم اين اولين و آخرين مذهب است .

به مذهب ديگري نياز نخواهد بود .

بسيار خوب شيلا ؟



* joan of arc:زن جادوگر كه در آتش سوزانده شد




درباره اشو



اشو فرزانه اي است كه دروازه ي زيستن در بي كرانگي زمان حال را يافته است و فرو رفتن در ژرفاي بي كران اكنون را مايه ي سبك بالي و شادماني بي پايان آدمي مي داند . واژه ي « اشو » به معناي انساني بركت يافته و خدايي است كه آسمان بر او گل مي باراند . او در 11 دسامبر 1931 در مادهيا پرادش هند ديده به جهان گشود و پدر و مادرش وي را راجنيش نام نهادند . راجنيش از همان آغاز كودكي روحي سركش و ناوابسته داشت و در پي آن بود كه راستي ها را به جاي آن كه از ديگران فرا گيرد ، خود تجربه كند و بيازمايد .

اشو پس از آن كه در 21 سالگي به روشن شدگي رسيد ، تحصيلات دانشگاهي اش را به پايان رساند و چند سالي در دانشگاه جلال پور هند به آموزش دادن فلسفه پرداخت . در همين دوران به گوشه و كنار هند سفر كرد و با لايه هاي گوناگون مردم سرزمين خويش و آيين ها و ديدگاه هاي سنتي ، فلسفي و اجتماعي آنها آشنا شد و بررسي هاي گسترده اي انجام داد تا دريافت خويش از روان شناسي و باورهاي انسان هاي هم روزگارش را افزايش دهد . او آموزش هايش را تنها به زبان نمي راند و آنها را در كردارهاي عارفانه و با شهامتش به نمايش مي گذاشت و انساني مهربان ، آگاه ، خونگرم ، و شوخ بود كه از منيت خويش دست شسته و به ژرف ترين رازهاي هستي و طريقت روحاني دست يافته بود و با آنها زندگي مي كرد .

اشو پس از آنكه در 21 سالگي به روشن شدگي رسيد ، تحصيلات دانشگاهي اش را به پايان رساند و چند سالي در دانشگاه جلال پور هند به آموزش دادن فلسفه پرداخت . در همين دوران ، به گوشه و كنار هند سفر كرد و با لايه هاي گوناگون مردم سرزمين خويش و آيين ها و ديدگاه هاي سنتي ، فلسفي و اجتماعي آنها آشنا شد و بررسي هاي گسترده اي انجام داد تا دريافت خويش از روان شناسي و باورهاي انسان هاي هم روزگارش را افزايش دهد . او آموزشهايش را تنها به زبان نمي راند و آنها را در كردارهاي عارفانه و با شهامتش به نمايش مي گذاشت و انساني مهربان ، آگاه ، خونگرم ، و شوخ بود كه از منيت خويش دست شسته و به ژرف ترين رازهاي هستي و طريقت روحاني دست يافته بود و با آنها زندگي مي كرد .

او در درازاي زندگي اش در همه ي زمينه هاي پيشرفت خودآگاهي آدمي سخن راند و درباره ي عشق ، مراقبه ، فلسفه و حكمت ، روان شناسي ، آموزش و پرورش ، دين ، روش هاي درماني ، شيوه هاي آفرينندگي و روش هاي رسيدن به آگاهي ناب و كشف و شهود باطني سخنراني هايي انجام داد كه پس از گردآوري ، در بيش از 600 كتاب به چاپ رسيده و به بيش از 30 زبان زنده ي دنيا برگردانده شدند . روزنامه ي ساندي تايمز انگليس او را در شمار يكي از هزار شخصيت برجسته ي تاريخ ساز سده ي بيستم خوانده و روزنامه ي ساندي تايمز هند نيز او را در كنار شخصيت هايي چون گاندي ، نهرو و بودا كه سرنوشت هند را دگرگون ساختند ، جاي داده است .

اشو به هيچ سنتي وابسته نبود و مي گفت كه « من آغاز يك آگاهي ديني از همه رو تازه هستم . خواهش مي كنم مرا با گذشته پيوند ندهيد . گذشته حتا ارزش به ياد آوردن را هم ندارد ... پيام من يك آيين و يك فلسفه نيست . پيام من گونه اي كيميا و دانش دگرگون شدن معنوي است . بنابراين ، تنها كساني مي توانند از آن بهره گيرند كه آماده باشند در قالب كنوني خويش مرده و در قالبي از همه رو تازه – چنان تازه كه حتي نمي توانند تازگي و غنايش را به پندار آورند – از نو زنده شوند ... اندك شماري كه شهامت شنيدن سخنانم را دارند ؛ زيرا گوش كردن به پيام من خطرناك خواهد بود . شنيدن سخنان من نخستين گام شما در راه زاده شدني نو خواهد بود ... پيام من يك پيوند زباني نيست . بسيار خطرناك تر از اين هاست و از مردم و زنده شدني دوباره كمتر نيست . »

به ديده ي او انسان امروزي چنان از سنت هاي كهنه ي ديروز و هيجان هاي زندگي مدرن امروز سنگين بار است كه پيش از كشف حالت آسوده و بي انديشه ي مراقبه نياز به يك پاكسازي ژرف و اساسي دارد . اشو عارفي است كه از هماهنگي باطني و هم سخني ذاتي همه ي دين ها و آيين هاي سنتي سخن مي گويد و راستي فراگير نهفته در جوهر همه ي آيين هاي پاك و اصيل ديني را آشكار مي سازد . او حقايق باطني آيين هايي چون تصوف ، يوگا ، تانترا ، تائوييزم ، بوديسم ، ذن ، زرتشتي ، هندوئيزم و مسيحيت را با ژرف نگري اي شگفت انگيز پيش مي كشد و در كنار ستايش و شرح و برجسته نمودن نكات عرفاني اين آيين ها ، باورهاي سطحي نگرانه و نادرست آنها ، به ويژه هندوئيزم و مسيحيت را نكوهش كرده و به زير پرسش مي برد و چنان كه در جاي جاي كتاب كنوني به آن مي خوريم ، از اين باورها با عبارت باورهاي « به اصطلاح ديني » ياد مي كند و سخنان تند او بيشتر نكوهش گر جنبه هاي خرافي و پوسيده ي آيين هاي هندو و مسيحيت بر ساخته ي كشيشان است .












ایستادن در پیشگاه خداوند(مسئولیت انسانی و حقوق بشر)


سیدحسین نصر ; ترجمه دانیال شاه زمانیان
ویژه نامه روزنامه جام جم (نقطه )،ش5، 19 مرداد 1385

این نوشته ترجمه بخشی از مقاله دکتر سید حسین نصر است که در فصل چهاردهم کتاب" انسانیت در پیش‌گاه خداوند؛ جلوه‌های اخلاق معاصر یهودی، مسیحی و اسلامی" منتشر شده است. این مقاله از چند بخش با عناوین معنای هستی انسان ، آزادی انسان، آزادی و قانون الهی، تقدس زندگی انسان، جامعیت باوری و مانعیت باوری، مطلق‌انگاری وضع‌ انسانی و بنیان دینی اخلاق تشکیل شده که این ترجمه بخش نخست و دو بخش آخر را در بر می‌گیرد. لازم به ذکر است که این مقاله به لطف دفتر ایشان برای ما فرستاده شد و انتخاب بخش‌ها با توجه به این نکته صورت گرفت که پیوستگی مطالب درباره ارتباط میان مسئولیت انسانی و حقوق بشر از میان نرود.

آنچه می‌خواهم در این مقاله به آن بپردازم تنها به ادیان ابراهیمی محدود نمی‌شود بلکه درباره همه ادیان خواهد بود و از بسیاری جهات به شرایط انسان به خودی خود مربوط می‌شود. البته من بر سنتی تمرکز خواهم کرد که بیشتر می‌شناسم یعنی همان سنت اسلامی، با توجه به این نکته توضیحاتی که ارائه می‌دهم درباره ادیان دیگر نیز کاربرد خواهد داشت. در ژرفترین معنای متافیزیکی، انسان بودن همان ایستادن در پیشگاه خداوند است، خواه ما به این امر آگاه باشیم یا نباشیم. این گزاره درباره هستی انسان در یکی از معروفترین آیات قرآن مورد تایید قرار می‌گیرد که می‌گوید: امر او چنان است که چون«آفرینش» چیزی را بخواهد تنها به آن می‌گوید بشو پس می‌شود(82:36)یعنی در برابر امر الهی به بودن، واکنش ما هست شدن است. بنابراین هستی ما چیزی نیست جز واکنش ما به امر الهی به هست شدن، هستی انسان به خودی خود تنها پاسخی به خداوند است و نه کیفیت اصیل هستی که مستقل از واقعیتی دیگر باشد. در این باب ژرف‌ترین ریشه متافیزیکی مسئولیت انسانی رسوخ کرده است زیرا ما خود پاسخی به خواست الهی هستیم. ما تنها در برابر خداوند پاسخگو نیستیم؛ بلکه ما هستی‌مان خود پاسخی است [به خواست او]

معنای هستی انسان

من راجع به این که معنای انسان بودن در پیش‌گاه خدا چیست نه از دیدگاهی الهی بلکه از دیدگاهی انسانی صحبت خواهم کرد. اکنون، برای فهم این که ماهیت انسانی چه چیزی در بر دارد و ایستادن در پیشگاه خداوند چه معنایی دارد من به دو آیه از قرآن اشاره می‌کنم که در این بحث به یک اندازه مهم هستند. اضافه بر این به این بحث که مفهوم خلیفه الله چیست می‌پردازیم و نقشی را که در اسطوره آفرینش آدم و حوا به دست خدا به نوع بشر سپرده شده می‌شکافم. اولین آیه‌ای که می‌خواهم به آن اشاره کنم در سوره هفتم قرآن نازل شده است، آن‌جا که خدا پیش از آفرینش کائنات، زمین و جهان از انسان می‌پرسد: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: بلی چنین است، ما به این امر شهادت می‌دهیم (127:7) منظور از این آیه چیست؟ بیشتر مسلمانان از این آیه سرسری می‌گذرند و به ندرت در آن تعمق می‌کنند چرا که معنای عمیق آیه تنها برای کسانی که به عمق وجود خود پی برده باشند آشکار می‌شود. چندان ساده نیست که به درک معنای این آیه کریمه نائل شویم.

نخست، معنای آیه این است که پیش از آفرینش جهان ما هستی پیشینی نزد خداوند داشته‌ایم. دوم باید دقت کنیم که فعل این آیه به صورت جمع به کار رفته نه مفرد. خدا تنها حضرت آدم را مخاطب قرار نداده بلکه تمام نوع بشر مخاطب او قرار گرفته‌اند. ابتدا باید به فعلی که در سؤال خدا به کار رفته دقت کنیم: آیا من پروردگار شما نیستم؟ و پس از آن در پاسخ، انسان‌ها می‌گویند. بلی چنین است ، با این که فعل به کار رفته برای خداوند مفرد است اما فعل بکار رفته برای انسان‌ها جمع است. بنابراین جواب بلی تنها مربوط به آدم نیست بلکه همه ابناء بشر را در بر می‌گیرد، این به این معنی است که هستی انسانی داشتن همان آری گفتن به خداوند است. حال اگر شما این آری گفتن را انکار نکنید و آن را منفی کنید، این امر به خودی خود، امکانی است که خداوند به ما عطا کرده است. گذشته از این، انسان بودن همان آری گفتن است و ما نشانه این تایید را در ژرفای هستی خود می‌یابیم. بدین گونه است که انسان‌شناسی اسلامی، وضعیت نوع انسان‌ را در پیش‌گاه خداوند می‌شناساند

و در آخر، آیه دیگری که می خواهم شما را بدان توجه دهم راز انسان بودن را از دیدگاه اسلامی آشکار خواهد کرد: این آیه به بر دوش کشیدن بار" امانت" الهی یا ودیعه الهی که خداوند بر عهده ما گذاشته است اشاره می‌کند. این موضوع در یکی از آیات راز آمیز قرآن در سوره سی‌و سوم بیان شده است: 
ما امانت خویش را بر آسمان‌ها و زمین‌ و کوه‌ها عرضه داشتیم، ولی از پذیرفتن آن سرباز زدند و از آن هراسیدند، و انسان آن را پذیرفت همانا که او در حق خویش ستمکار و نادان است(72:33) این آیه مهم اشاره دارد به این که انسان مسئولیتی عظیم بر دوش دارد. می‌توان گفت که اگر ما فرصت این را داشته‌ایم که انسان باشیم به یک معنی تنها به این خاطر است که چنین مسئولیت‌های خطیری را تقبل کنیم. انسان بودن به این معنی است که مسئولیت دشوار اختیار داشتن و خلیفه خدا بودن را بپذیریم، که البته به همراه این مسئولیت بزرگترین هدیه‌ای که ممکن بود به ما بخشیده شده و آن هدیه توانایی تقرب به خداوند است.
این امانت همان بار سنگینی است که آسمان و کوه‌ها نتوانستند آن را تحمل کنند دقیقا به این دلیل که تنها انسان است که توانایی پذیرفتن یا نفی کردن این اصل الهی را دارد و به همین دلیل ممکن است به شدیدترین انحطاطی در افتد که دیگر مخلوقات جهان هرگز به آن در نمی‌افتند

آنچه در این بحث اهمیت دارد این است که پیام اصلی دین اسلام درباره معنای انسان بودن همان به دوش گرفتن ودیعه الهی است. این امر در واقع ودیعه‌ای بسیار سنگین است که ما باید پذیرای آن باشیم. در عوض، پذیرفتن این امانت به معنای این است که ما به مثابه موجوداتی انسانی به زندگی معنوی" محکوم" شده‌ایم. ما به زندگی‌ای" محکوم" شده‌ایم که به معنایی روحانی و اخلاقی نیازمند است.
بنابراین، غیر اخلاقی پنداشتن و بی معنا دانستن زندگی، اگر چه قابلیتی است که اراده آزاد انسان در اختیار ما گذاشته‌، اما ما را به حالتی دچار می‌کند که از آن شادمان نیستیم. جستجوی معنا از زندگی انسان جدایی ‌پذیر نیست، پوچ گرایی همواره به بن‌بست منتهی می‌شود. همان طور که می‌دانیم برخی اوقات[پوچ‌گرایان] به مشکلاتی روانی دچار می‌شوند و حتی به خودویرانگری فیزیکی یا خودکشی دست می‌زنند. ما در دنیایی که فاقد معنا باشد خوشنود نخواهیم بود. معنی داشتن همان هدفتمندی و غایت‌مندی است. 
بدین خاطر در ژرف‌ترین معنای ممکن شما خواهید گفت که خدا غایت است و به ژرف‌ترین معنای دینی ما به دنبال غایت هستیم چرا که نمی توانیم بدون هدف زندگی کنیم، چه بخواهیم و چه نخواهیم ما نیازمند زندگی‌ای هستیم که در آن فراتر از رفتارهای‌مان معنایی وجود داشته باشد.
انسان حقیقی بودن یعنی آگاهی داشتن از این واقعیت اساسی که ما چه کسانی هستیم؟ هنگامی که ما آگاهی کاملی از این موضوع نداشته باشیم تنها از روی اتفاق و نه از روی حقیقت خود را انسان می‌نماییم. انسان حقیقی بودن، مستلزم آگاهی داشتن کامل از هویت خویش و درک ایم مطلب است که خداوند برای برآوردن هدفی به ما اراده آزاد بخشیده است.
باید این موضوع را درک کنیم که هم حقوق بشر و هم مسئولیت‌های ناشی از این حقوق بشر و هم مسئولیت های ناشی از این حقوق بدون اراده آزاد تحقق نمی‌یابند، و این اراده، خود در توانایی آری گفتن به خداوند یا نه گفتن به او ریشه دارد.
به عبارت دیگر اراده آزاد به این وابسته است که ما اکنون پاسخ نخستین بلی را به یاد آوریم و ودیعه الهی را بپذیریم یا تصمیم بگیریم که این پاسخ را فراموش کنیم و بپنداریم که ما هیچ گاه چنین میثاقی با خداوند نبسته بودیم.

بسیاری از عرفا و متصوفه اسلام مانند فریدالدین عطار و دیگران اشعاری تحیرانگیز دارند و در آن اشعار مضامینی چنین سرود‌ه‌اند که ما خودمان تصمیم نگرفته بودیم که انسان باشیم؛ بنابر این، ما آزاد نیستیم و این خداست که خواسته است ما انسان باشیم، اما آفریدن ما به گونه انسان، خود به این معنی است که خداوند به ما اراده آزاد عطا کرده، لسان‌الغیب پارسی، حافظ شیرازی، غزلی زیبا سروده است که:
"آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند"
این بیت پرسش یزدان شناختی پرمعنایی در بر دارد: آیا ما می‌توانستیم انسان نباشیم؟ این پرسشی است که بسیاری از یزدان‌شناسان با آن دست و پنجه نرم کرده‌اند. ما از دیدگاه اسلامی می‌توانیم به آن پاسخ منفی دهیم. ما آزاد نبوده‌ایم که بخواهیم انسان باشیم یا نباشیم چرا که خداوند خواسته است ما انسان باشیم و در پیشگاه او بایستیم. هنگامی که ما در پیشگاه خدا ایستادیم هر چه که باشد ما به عنوان موجوداتی آزاد ایستاده‌ایم. سپس خداوند از ما سؤالی می‌پرسد که ما می‌توانیم به آن جواب آری یا نه دهیم. در آن لحظه ما می‌توانستیم به آن پرسش پاسخی منفی دهیم: اگر از ما می‌پرسید که "آیا من پروردگار شما نیستم؟" می‌توانستیم بگوییم "نه، تو پروردگار ما نیستی" با این همه پاسخ ما مثبت بود. بدین گونه است که هر حرکتی که از نوع بشر سر می‌زند آمیخته به آزادی است. با این وجود ما در هنگام آفرینش نمی‌توانستیم سخن بگوییم یا اراده کنیم. درست است که از نگاه بیرونی درک کردن آزادی انسان بسیار دشوار است. کسانی که آزادی انسان را نفی می‌کنند به روش‌های متفاوتی متوسل می‌شوند، از رفتارگرایان هارواردی گرفته تا یزدان شناسان اسلامی پیرو مکتب اشعری و همین طور افرادی مسیحی، یهودی، هندو و یا دیگر ادیان جهان. 
در هر دینی و یا در هر زمینه فلسفی می‌توان افرادی را یافت که آزادی اراده انسان را نفی می‌کنند. گذشته از این‌ها، آگاهی بی‌واسطه و بلافصل ما از انسان بودن خودمان به این واقعیت اشاره می کند که ما از آزادی اراده برخورداریم و بدون آزادی نه مسئولیتی وجود نخواهد داشت و نه حقوق بشری. همه این امور از این واقعیت انسانی سرچشمه می‌گیرند

مطلق انگاری وضع انسانی

اکنون پرسش از حقوق بشر و مسئولیت‌های انسان موضوع بسیار مهمی را پیش می‌کشد که من از هر فرصتی برای مطرح کردن آن و بحث کردن راجع به آن استفاده می‌کنم. این موضوع را "مطلق‌انگاری وضع انسانی" می‌خوانم به این معنی که پیش از دوران جدید در همه ادیان، این تنها خدا بود که به عنوان امر مطلق شناخته می‌شد.(این گزاره را می‌توان با شکلی متفاوت برای ادیان بی‌باور به خدا نیز طرح کرد.) من می‌دانم که استفاده از واژه "مطلق" اکنون دیگر در دانشکده‌های امریکا مد روز نیست. 
این موضوع چندان هم برایم مهم نیست. ما همه می‌دانیم که مطلق بودن چه معنایی دارد؛ مطلق در حد کمال به خودی خود هست و از دیگر چیزها جداست، از همه چیزهایی که جز خودش هستند جداست و تماما خودش است و به هیچ چیز دیگری وابسته نیست. این همان امر مطلق است.
به طور سنتی، خدا به مثابه امر مطلق شمرده می‌شد و نوع بشر و دیگر مخلوقات وابسته به او شمرده می‌شدند. ما در زمان خاصی به دنیا آمده‌ایم؛ ما زندگی به خصوصی داشته‌ایم و در آینده می‌میریم. در این جهان ما همواره با دگرگون شدن زندگی می‌کنیم؛ همه این امر وابستگی‌هایی هستند که در برابر مطلق بودن خداوند قرار می‌گیرند. بدین گونه است که وضع ما در جوامع سنتی در مواجهه با خداوند در نظر گرفته می‌شود

پس از گذشت قرون وسطی، اتفاقی روی داد؛ اتفاقی یکی از غم‌انگیزترین پیامدهای انسان‌ باوری رنسانس بود. این همان واقعه‌ای است که "مطلق‌انگاری وضع انسانی" یا مطلق‌انگاری وضع دنیوی انسان می‌خوانم؛ البته انسان نه به معنای علوی و اصلی آن بلکه انسان هبوط کرده و اگر بخواهیم از واژه‌های یزدان شناختی مسیحی استفاده کنم می گویم وضع انسانی که آلوده به گناه نخستین است و به کیفر این گناه هبوط کرده است. 
در دنیای جدید که همه جیز با رنسانس‌زاده شد، هر چیزی که مربوط به انسان بود با کنار گذاشتن دو واقعیت دیگر یعنی حق خداوند و حق مخلوقات خداوند در نهایت به امری مطلق تبدیل شد. نخست، ما حق الهی را کنار گذاشتیم و سپس این حق را به خودمان بخشیدیم، این حق با سیاست آغاز شد و به چیزهای دیگر تسری پیدا کرد. دوم این بود که ما حق دیگر مخلوقات الهی را غصب کردیم و به خود اختصاص دادیم. این موضوع امر بسیار مهمی است، این موضوع باعث می‌شود که تنها تاکید ما بر حقوق بشر باشد که بدون توجه به مسئولیت‌های مربوط به آن امری بسیار خطرآفرین است. 
این حقیقت که کارخانه‌های اتومبیل سازی امریکا می‌توانند اتومبیلی به اندازه یک اتاق بسازند که هر گاه به حرکت درمی‌آید به طور غیر مستقیم به نابودی تعدای مخلوقات روی زمین منجر می‌شود. وقتی که با محیط زیست این گونه رفتار می‌کنیم احترام به دیگر مخلوقات را از دست داده ایم و نسبت به این موضوع که برای نوادگان ما چه خواهد ماند به بی‌فکری دچار شده‌ایم؛ زندگی کردن و بزرگ نمایاندن لحظه حال و فراموشی لحظات گذشته و آینده و مصرف بیشتر برای خرسند ساختن تمایلات بی‌پایان نفسانی همه این‌ها نتیجه مطلق انگاشتن وضع انسانی است که از انسان باوری نادرست دوران رنسانس سرچشمه گرفته است. چنین اتفاقاتی در دوره‌های نخستین مسیحیت، در ژاپن قرون وسطایی، در چین دوران سانگ و مصر در دوران مملوکان یا هر جای دیگر روی نمی‌داد

منحصر کردن همه حقوق به ابناء بشر امری خطر آفرین است. استادن در پیش‌گاه خداوند به معنی به یاد آوردن دوباره این امر است که ما خودمان به آفرینش خداوند پاسخ گفته‌ایم. تنها خدا مطلق است و اختصاص دادن این اطلاق به خودمان نهایتاً ما را نابود خواهد کرد. در حقیقت، یکی از عمیق‌ترین درس‌های یزدان‌شناختی که لازم است همه ما آن را فرا گیریم همین واقعیت است. مطلق شمردن نوع بشر نهایتا منجر به نابودی او می‌شود. مطلق‌انگاری نادرست نخست از مطلق انگاشتن ذائقه و نیازهای انسانی که بیشتر آن‌ها در حقیقت نیازهایی راستین نبودند پدید آمد. این نیازها به هیچ وجه مطلق نیستند، اما در جامعه مصرفی، ما انسان‌ها در مقام مصرف کنندگان نیازهای خودمان را مطلق می‌انگاریم و ادعا می‌کنیم که "ما می‌توانیم این یا آن را داشته باشیم". نتیجه این است که ما می‌توانیم "این یا آن" را داشته باشیم تا جایی که طبیعت را به نابودی بکشانیم و مستقیم یا غیر مستقیم برای تسلط بر منابع دیگر کشورها به آنها حمله کنیم و مرتکب درنده خویی‌هایی شویم که امروزه در سراسر دنیا روی می‌دهد(و همه شما به خوبی از آنها اطلاع دارید). اما به جای این باید کمربندهای خومان را محکم کنیم و وابستگی وضع بشری و مطلق بودن الهی را درک کنیم. تلاش برای خشنود کردن همه خواسته‌های‌مان، چیزی نیست که ما باید انجام دهیم؛ ما می‌پنداریم خرسند کردن خواسته‌هایمان حق جدایی ناپذیر ماست. به همین خاطر پرسش از حقوق بشر که همه از آن دم می زنند و همه جا به گوش می‌رسد چه از نظر محیط زیستی و چه از نظر یزادن شناختی بسیار خطر آفرین خواهد بود، بدین دلیل که ما تمایل داریم زندگی فانی خومان را مطلق انگاریم و فراموش کنیم که ما کیستیم. ما فراموش می‌کنیم که در این جهان تنها چند دمی ‌خواهیم ماند چون اینجا خانه همیشگی ما نیست، ما از جایی دیگرآمده‌ایم و به جایی دیگر باز می‌گردیم؛ ما مسئولیت‌هایی داریم که بر حقوق‌مان مقدم‌اند، همه این حقوق را خداوند به ما بخشیده چرا که از نگاه هستی شناختی ما به آفرینش خداوند پاسخ گفته‌ایم و در پیشگاه او ایستاده‌ایم

بنیان های دینی اخلاق

نکته مهم دیگری که باید در پایان به آن اشاره کنم درک ارتباط میان مسئولیت انسان، حقوق بشر و اخلاق است. نمی‌توانیم این امور را تنها به خرد انسانی و طبیعت او نسبت دهیم. من می‌دانم که تاکنون روزگار درازی نزدیک به سه یا چهار قرن، از زمانی که برخی فلاسفه غربی در پی ساختن اخلاقی فلسفی بوده‌اند که عقلانی و خودبسنده باشد و همه از آن پیروی کنند گذشته است. اگر شما جامعه‌ای را می‌شناسید که از یکی از این نظام‌های اخلاقی پیروی می‌کند لطفا به من هم اطلاع دهید! تعداد اندکی از دانشجویان فارغ‌التحصیل فلسفه هستند که این نظام‌ها را از وجه نظری مورد کنکاش قرار می‌دهند اما این نظریه‌ها هیچ‌گاه و در هیچ جامعه‌ای در عمل به کار نرفته‌اند. همه هنجارهای اخلاقی که در جوامع مختلف می‌شناسیم (تا جایی که این هنجارها ماندگار بوده‌اند) ریشه در باورهای دینی دارند، ریشه در چیزی دارند که مردم می‌پندارند از جانب خدا نازل شده است، چه این اخلاق اخلاق یهودی باشد چه اخلاق مسیحی و چه اخلاق اسلامی باشد و چه اخلاق هندو و یا هر چه شما می‌خواهید آن را بنامید، این اخلاق در دین ریشه دارد. درست است که حتی کسانی که علیع بنیان های دینی اخلاق شوریدند و تلاش کردند تا اخلاق را بر پایه‌های محض فلسفی بنیان گذارند، کمابیش محتوای این نظام اخلاقی را از اخلاق دینی کهن وام گرفتند

بگذارید تقدس زندگی انسان را به عنوان نمونه ذکر کنم. "کسی را به قبل نرسان" یکی از فرامین ده‌گانه موسی است. ما در جوامع معاصر هم نمونه چنین دستوری را مشاهده می‌کنیم. عده‌ای تلاش می‌کنند تا استدلالی بیاورند که چرا نباید کسی را به قتل رساند. آن‌ها می‌گویند: نه! خدا با موسی سخنی نگفته است. من فکر می‌کنم این حکم دستوری عقلانی است. اما به چه دلیل این دستور عقلانی است؟ شما می‌توانید در این جا توقف کنید و با منطقی محکم درباره این موضوع بحث کنید. شما ممکن است همه ریشه‌های دینی این آموزه‌ اخلاقی را نادیده بگیرید اما در نهایت به این نتیجه‌‌گیری خواهید رسید که محتوای این اخلاقیات عقلانی چیزی است که مردان یا زنان فیلسوف به ارث برده‌اند. حتی اگر بیشتر بکاویم خواهیم دید که اخلاق به اصطلاح عقلانی و حتی اخلاق مارکسیستی نیز بر پایه اخلاقی دینی بنا شده‌اند. باید به یاد داشته باشیم که اخلاق مارکسیستی تا چه اندازه بر امور خیریه و توزیع عادلانه ثروت مبتنی است(البته نه مانند آنچه عملا در روسیه اتفاق افتاده بلکه دست کم مانند آنچه روی کاغذ نوشته‌اند) هدف مارکسیسم این است که بی‌عدالتی را نابود سازد. نظام مارکسیستی باید عادلانه و ستگیر فقرا باشد. اگر این ارزش‌های اخلاقی از یهودیت یا مسیحیت به ذهن کارل مارکس وارد نشده پس از کجا وارد شده‌اند؟ حتی الحادی‌ترین نوع اخلاق نیز بنیان‌های اصلی خود را در میراثی دینی که نگرش‌هایی اخلاقی یا اخلاق‌شناسانه دارد می‌یابد.
مشکل این جاست که از هنگامی که بنیان‌های دینی تخریب شدند، بسیار دشوار بوده که نوع بشر را واداریم تا بر اساس ایدئولوژی زندگی کند. این موضوع در کشورهای کمونیستی امتحان شد. حتی در یکی از بزرگترین تمدن‌های زمینی یعنی تمدن اروپایی نیز امتحان شد و نیز در قرن بیستم در چین و برخی بخش‌های جنوب شرق آسیا نیز به آزمون گذاشته شد. ایدئولوژی مارکسیسم همانند ایدئولوژی لیبرالیسم و دیگر ایدئولوژی‌های مانند آن در نیمه قرن نوزدهم در اروپا سر بر آورند. ایدئولوژی‌های وحشت آفرین قرن بیستم همانند فاشیسم نیز از همین دست بودند و میلیون‌ها انسان بی‌گناه را به کشتن سپردند. کمونیسم چندان بهتر از فاشیسم نبود. کمونیسم موجب مرگ حدود ده میلیون انسان‌ شد. رژیم‌های کمونیسم موجب مرگ حود ده میلیون انسان شد. رژیم‌های کمونیستی به نام اخلاقی متعالی و به نام آزادی خلق و نابودی بی‌عدالتی مرتکب اقداماتی کاملا غیر اخلاقی می‌شدند. اما این برهه از تاریخ دیگر به پایان رسیده است. روزگار ایدئولوژی به مثابه دین، دیگر به سر آمده است

پیش از آن که ایدئولوژی منبع عمل به شمار آید، این دین بود که بنیان اخلاق را تشکل می‌داد. ایدئولوژی واژه‌ای اروپایی است که حتی نمی‌توانیم آن را به زبان‌های غیر اروپایی ترجمه کنیم. در زبان ترکی و فارسی معادل این واژه همان ایدئولوژی است؛ ما تنها این واژه فرانسوی را کپی کرده‌ایم. در زبان عربی به آن اصول العقاید گفته می‌شود که به ظاهر ترجمه‌ای کلاسیک از این واژه به زبان عربی است اما این اصطلاح در واژگان پیشامدرن عرب معنایی کاملا متفاوت دارد. این اصطلاح به اصل اعتقادی مربوط می‌شود و ربطی به ایدئولوژی ندارد. واژه و مفهوم ایدئولوژی نسبت به همه فرهنگ‌ها و زبان‌های سنتی بیگانه است و ابداعی مدرن به حساب می‌آید.
اما امروزه حوادثی متفاوت در حال وقوع‌اند. این روند به دگرگونی ماهیت دین به ایدئولوژی مربوط است و این دگرگونی به ارتباط میان بنیان اخلاق و ایدئولوژی مربوط می‌شود. از ایستادن در پیش‌گاه خداوند وظایفی پدید می‌آید که ما باید آن‌ها را به انجام برسانیم، یعنی انعکاس‌های امر مطلق و بازنمایی‌های ارزش‌های عامی که ما باید در زندگی خود به کار گیریم. هبوط ما بر روی زمین باعث آزادی انتخاب می‌شود و این آزادی انتخاب فضیلتی است خواه ما دوست داتشه باشیم یا نداشته باشیم. ما محکوم به جستجوی هدف در زندگی هستیم و هدف تنها با زندگی روحانی و اخلاقی به دست خواهد آمد. همه حقوق ما وابسته به این واقعیت هستی انسانی است

من معتقدم که ما برای درک حقیقی معنای انسان بودن باید بپذیریم که در پیش‌گاه خداوند ایستاده ایم. هر جا که می‌رویم و هر جا که هستیم به این معنی است که در پیشگاه خداوند ایستاده‌ایم و آن پاسخ آری یا همان پاسخی که ما در هستی پیشینی خود گفته‌ایم بیش از همیشه در گوش ما در این جا و این زمان انعکاس دارد. به همان میزانی که ما به آن پاسخ وفادار باشیم و خداوند را به عنوان سرور خود بپذیریم و در مقام انسان مسئولیت‌های خود را بشناسیم نه تنها موجب خرسندی فردی خودمان در این جهان می‌شویم بلکه به ثبات جوامعی که در آن زندگی می‌کنیم کمک کرده‌ایم

اعداد



به علت مهم بودن نماد اعداد در بسیاری از نوشته هایی که پس از این خواهم آورد، در این پست و پست های بعدی، با استفاده از کتاب فرهنگ نماد های سنتی، جی. سی، کوپر، ترجمه ملیحه کرباسیان، مختصری در رابطه با اعداد خواهم نوشت:

در برخی سنت ها، خصوصاً سنت های بابلی، هند و فیثاغورسی، عدد، اصل بنیادینی است که جهان عینی حاصل آن است. منشأ همه ی چیزها و هماهنگی نهفته عالم به شمار می رود. عدد اصل بنیانی تناسب عالم در هنرهای حجمی، و وزن شعر و موسیقی است. در فلسفه ی هرمسی، دنیای اعداد و دنیای منطق یکی انگاشته شده اند. اعداد صرفاً کمیت نیستند، بلکه کیفیاتی نمادین به شمار می روند.

- چینی: اعداد فرد، مظهر یانگ[1]، لاهوت، تغییر ناپذیری، و خجسته هستند. اعداد زوج مظهر یین[2]، ناسوت، تغییر ناپذیری و گجسته هستند.
- مسیحی: تا زمان سنت آگوستین و دانشمندان اسکندرانی نماد اعداد مسیحی بسیار کم بود، از نظر سنت آگوستین عدد، صورت مثالی هستی مطلق است.
- هندو: اعداد، ذات بنیاتی عالم هستند.
- یونانی: (( همه چیز بر حسب عدد انتظام یافته است))- فیثاغورس
از نظر افلاطون، اعداد مظهر هماهنگی عالمند، از نظر ارسطو عدد، منشأ و جوهر همه چیز است، حالت و عاطفه ی بین همه چیز است. اعداد فرد مذکر و اعداد زوج مونثند.
(( تعداد قربانی برای ایزدان آسمانی، فرد، و برای ایزدان زمینی، زوج بود))- پلوتارک
اعداد فیثاغورسی هم کمّی و هم کیفی هستند.

صفر:
عدم هستی، لاشیئیست، غیر متعین، نامحدود، سرمدی، فقدان هر نوع کیفیت یاکمیت، در آیین تائو نماد خلاء و لاوجود است، در آیین بودا مظهر خلاء و نیستی است، در آیین قبالا، معرف بی کرانگی و نور بی پایان به شمار، میرود. برای فیثاغورس، صفر یعنی شکل کامل، موناد[3]، حاوی همه چیز، در اسلام مظهر ذات الهی است. صفر نشان دهنده ی تخم مرغ کیهانی، دوجنسی آغازین، و خلأ[4] نیز هست. به صورت دایره ای تهی هم نمایاننده ی نیستی است و هم تمامیت زندگی که دایره مظهر آن است، به همین دلیل در نماد دایره نیز شریک است. به شکل بیضی، نمایانگر صعود و هبوط، قبض و بسط است. قبل از یک، تنها خلأ یا لاوجود، اندیشه ، رمز غایی، مطلقی که غیر قابل درک است، وجود دارد.
تاروت: در کارت های تاروت، عدد صفر عدد کارت دلقک است، منادی چرخه ی حیات، پیک زندگی جدید و آغازی تازه.

یک: وحدت آغازین، شروع، ؛آفریننده، محرک اول، مجموع ممکنات، ذات، مرکز، تقسیم ناپذیری، جرثومه، انعزال، غلیان و نا آرامی، اصلی که ثنویت و چندگانگی از آن بر می خیزد و سپس به وحدت باز میگردد.
- اسلامی: خدا در معنی وحدت، هستی مطلق، بی نیاز
- تاروت: کارت جادوگر، بیانگر شخصی خلاق با اعمال مثبت
- تائویی: تائو یک را به وجود می آورد، یک، دو را، دو سه را، و از سه، همه چیز به وجود می آید.
- چینی: یانگ، مذکر، لاهوتی، خوش یمن، موناد.
- عبری: آدونی[5]، سرور، متعالی ترین، (( من هستم))، عقل مکتوم.
- فیثاغورسی: روح ، خدا، همه چیز از آن نشأت می گیرد، ذات، موناد.
- مسیحی: خدای پدر، ربانیّت.

دو:
ثنویّت، تناوب، تنوع، ستیز، وابستگی، غیریت، ایستایی، بنیادی، از این رو مظهر توازی، سکون، انکعاس، قطب های متضاد، ذات دوگانه ی انسان و هوس است که همه ی آنها در ثنویت و ضدین تجلی می یابد. همانگونه که یک، مظهر نقطه است، دو، نمایانگر طول محسوب می شود.
دوتایی، عدد نخستی است که از وحدت دوری می جوید، به همین دلیل نماد گناه ناشی از انحراف خیر اولیه به شمار می رود و بدین سان، ناپایداری و گمراهی را نمایش می دهد. دو حیوان با نمادهای یکسان حتی اگر از دو نوع متفاوت باشند مثل دو شیر یا یک شیر و یک گاو نر – که هردو نماد شمسی هستند- مظهر قدرت مضاعفند.
- اسلامی: روح.
- افلاطونی: افلاطونی می گوید دو، رقمی است بدون معنی دال بر ارتباطی که به وجود آورنده ی عامل سوم است.
- بودایی: کوا[6]، دو عامل مؤثر یین و یانگ، دو عدد ضعیف یین است، زیرا که دارای هیچ مرکزی نیست.
- تاروت: در نظم و ترتیب تاروت، پاپ زن، شماره ی دو را دارد که در حقیقت نماد ثنویت و نشانه ی دو عامل متضاد است که از واحد بر می خیزند و به تعبیری مظهر تعامل اقطاب است.
- چینی: یین، مؤنث، زمینی، گجسته.
- عبری: قوه ی حیات، در آیین قبالا یعنی خرد و خودآگاهی.
- فیثاغورسی: دوگان[7]، یعنی هستی خاکی که تقسیم گشته است.
- کیمیاگری: اضداد، ماه و خورشید، شاه و شهبانو، گوگرد وجیوه که در ابتدا در تضادند اما سرانجام تجزیه شده به صورت دوجنسی وحدت می یابند.
- مسیحی: دو طبیعت مسیح، یعنی خدا و انسان.
- هندو: ثنویت، شاکتی- شاکتا[8]

سه:
یعنی کثرت، نیروی آفریننده، رشد، پیشی گرفتن از ثنویت غالب، تقریر، سنتز،
((سه نخستین عدد در بر گیرنده ی واژه ی (( همه)) است و ثالوث یعنی عدد کل، زیرا شامل آغاز، میان، و پایان است))- ارسطو
نیروی سه، عالمگیر است و مشمول طبیعت سه گانه ی جهان، یعنی آسمان، زمین، وآبها می گردد، سه یعنی انسان، شامل بدن، جان و روح، یعنی تولد، زندگی و مرگ، آغاز، میان و پایان، گذشته، حال و آینده، اهله ی سه گانه قمر وغیره.
سه عدد آسمانی است که جان را می نمایاند، چرا که چهار، مظهر بدن است، جمع این دو با هفت و شکل هفتگان[9] مقدس برابر می شود، در حالی که 3×4 دوازده می شود و صور فلکی، ماه های سال، و غیره را نشان می دهد. سه تایی می تواند به ثنویت و وحدانیت که حاصل جمع آنهاست، بخش پذیرد، در نمادهای تائویی، عدد ((نیرومند)) ی است زیرا که نقطه ی مرکزی تعادل به شمار می رود.
سه به وجود آورنده ی ربّانیتی است که همه چیز را در بر می گیرد؛ پدر، مادر، پسر، عددی که در خانواده بشری نیز منعکس می گردد، سه مضامین یک بار، و دوبار- که نمایانگر امر محتمل هستند- را نیز در خود دارد، در حالی که سه بار، مظهر حتمیت و قدرت است، مثل هرمس مثلث ( هرمس الهرامسه) ، سه خدای اصلی، سه جزیره ی شادی، و غیره.
در فرهنگ عامه نیز سه آرزو، سه امتحان، سه شاهزاده یا شاهدخت، سه جادوگر، سه خواهر عجیب، سه پری( معمولاً دوتا خوب و یکی بد)، به چشم میخورد.
سه به معنای چند، نماد عدد بزرگ است، جماعت، سه هورا می کشند. سه به معنای تحقق امر نیز هست، سه عبارت است از تثلیث های بیشمار خدایان و نیروها، ایزدان سه شخصیته ی قمری و ایزدبانوان سه گانه در مذاهب سامی، یونانی، سلتی، و توتنی، که اغلب جنبه ها یا توانایی های مختلف یک ایزد هستند. مثلث نماد اصلی سه است و سه دایره یا مثلث متقاطع، مظهر وحدت تجزیه ناپذیر تثلیث هستند. نماد های دیگر عبارتند از: نیزه ی سه شاخه، زنبق، طرح سه برگی، تری سولا[10]، صاعقه ی سه بخشی، سه خطی ها و غیره.
اغلب حیوانات قمری سه پا دارند که به معنای اهله ی سه گانه ی ماه است، اما گاهی همانگونه که در فرانسه دیده می شودف سه به صورت سه خرگوش یا سه انسان در ماه نشان داده می شود.
- آفریقایی: آشانتی[11]، ایزدبانوی ماه سه شخصیت دارد، دوتا سیاه و یکی سفید.
- اسکاندیناوی و توتنی: سرنوشت که به صورت نورن ها[12]، و مانی[13]، نی[14]، نیتی[15]، یعنی ماه بدر، نیمه و نو، نشان داده شده است. در اساطیر توتنی ماه سرنوشت است و هولدا[16]، ایزدبانوی قمری با دو دخترش، سه اقنوم محسوب می شوند. خرگوش ساکن ماه، سه پا دارد،ثور[17]، گاهی با سه سر تصویر شده است، داس پیکان سه گوش نماد اودین- اودن[18]، است. سه ، عدد نیکروزی است. همه ی چیزهای خوب، سه تا هستند.
- اسلاو: خدای ماه سه سر دارد.
- بودایی: تری- دانتا[19]، سه گوهر گرانبها، یعنی بودا، دارما[20]، سنگهه[21] است.
- تائویی: سه گانه ی اعظم عبارت است از آسمان، انسان، و زمین. سه، نخستین عدد قوی است. زیرا هرگاه تقسیم گردد، مرکز باقی می ماند- نقطه مرکزی تعادل. سه، یعنی یانگ، خجسته و نماد کثرت نیز هست.
- تاروت: شاه بانو با شماره ی سه مشخص می شود که عددی منتج و هماهنگ است، او مبین آفرینش بسیط و حاصل ثنویت است و از یک اتحاد و یگانگی حکایت می کند. بنابراین سه، شماره و عدد یک تولد، یک زندگی تازه، و یا لقاح وحاصلخیزی ماده است. از آنجایی که عدد دو، مبین انبساط و گسترش زمان از گذشته به آینده است، شماره ی سه، اندازه و میزانی از فضا- زمان محسوب می شود و نماد آفرینش پدیده ها در زمان است.
- چینی: تقدس، عدد خجسته، نخستین عدد فرد، عدد یانگ، قورباغه یا پرنده ی ماه، سه پا دارد.
- ژاپنی: سه گنج عبارتند از آینه و شمشیر و جواهر یعنی حقیقت و شجاعت و ترحم.
- سلتی: بریجیت[22]، سه گانه است، سه بانوی سعادت و سه گانه ی همان خدا هستند. سه ، خصوصاً در سنت سلتی، عددی پر معنا ست.
- سومری، سامی: تثلیث های مشهوری دارد. در کارتاژ از آنجایی که ایزدبانوی کبیر، قمری است با سه ستون، بدون تصویر نشان داده شده است.
- عبری: نور بی پایان، عقل تقدیسگر، در آیین قبالا سه، مظهر ادراک و وحدت نرینه، مادینه و عقل وحدت بخش است.
- عربی: قبل از اسلام منات، ایزدبانوی سه گانه است که به صورت سه باکره ی مقدس ایتاب[23]، عزّی[24]، و منات[25]، نشان داده شده است. این سه به شکل کتیبه سنگی، سنگ، یا ستون هایی که کبوتران بر فراز آن قرار دارند تصویر می شدند.
- فیثاغورسی: کمال
- کیمیاگری: ترکیب سه تایی گوگرد، جیوه و نمک، مظهر روح، جان و بدن است.
- مائوری: روح کبیر یا آفریننده الهی عبارت است از تثلیث ماه، خورشید و زمین، ایزد طبیعت یعنی تثلیث گذشته، حال و آینده، تفکر و خوی و جسم، که انگشت ایستاده نماد آن است.
- مسیحی: تثلیث، جان، وحدت جسم و جان به صورت انسان وکلیسا، سه هدیه ی مغان به مسیح که خدا- شاه- قربانی است، سه شکل استحاله، وسوسه ها و انکار های پطرس، تصلیب در جلجتا، روز های مرگ مسیح، ظهور پس از مرگ، مریم ها، کیفیات یا فضایل خداشناسانه یعنی ایمان و امید و عشق.
- مصری: سه مرتبه ی توت[26] را بزرگ می داشتند.
-مکزیکی:تثلیث با سه صلیب، یکی بزرگ و دو تا کوچکتر نمایش داده شده است.
- هرمسی: نیروی اعلی[27]، سه بار بزرگ داشتن.
- هندو: تری مورتی[28]، نیروهای سه گانه ی آفرینش، ویرانی و حفاظت، نیرو های سه گانه ی آشکارسازی، نگاهداری و خاتمه بخشی، تثلیث های مختلفی از ایزدان وجود دارد، ارابه ی ماه نیز سه چرخ دارد.
یونانی-رومی: سرنوشت یا موارها، سه خواهری که به عنوان موار( قسمت) معروف بودند.
هکاته[29] سه شخصیتی است، ارینی ها[30] نیز سه تن هستند که به صورت واحد معروفند. همان گونه که گورگونها[31] به صورت مدوزا[32] نشان داده شده اند، شفقت، موهبت، و افسون زنانه به صورت هوری[33]، هسپرید[34] و گرایا[35] نمایانده می شوند.
سربروس[36] سه سر است و سیلا[37] دمی سه شاخه دارد. بدن شیمر[38] از سه قسمت تشکیل شده است.
سه، چهار و حاصل جمع آنها یعنی هفت، برای آفرودیته/ونوس[39] مقدس است. زیرا او شاهبانوی سه جهان و چهار عنصر است. ثالوث وجود و زندگی و عقل، در نمادهای اورفئوسی وجود دارد.


اعداد 4 و 5





چهار
نخستین شکل جامد از چهار به وجود آمده است؛طرح یا نظم فضایی تعیّن؛ایستایی که با دوران و پویایی در تضاد است.چهار یعنی کلیّت، تمامیّت، کمال، یکپارچگی، زمین، نظم، عقل، اندازه، نسبیت، عدل. چهار نشان دهنده ی چهار جهت اصلی، چهار فصل، چهار باد، اضلاع مربع، بازوان صلیب، رودخانه های بهشتی، مناطق اهریمنی، دریاها، کوه های مقدس، گاه های شبانه روز، شکلهای چهار گانه ماه، هر شیئ چهار بخشی، و چهار عنصر در غرب( در شرق به پنج عنصر قائلند) است. تربیع خدایان با تثلیث در تضاد است. چهار در عهد قدیم عددی نمادین است،مثل چهار رودخانه ی بهشت که صلیبی شکل هستند، چهار بخش زمین و غیره، که معمولاً نمادهایی عالمگیرند. چهارتایی ها میتوانند همان طور که به شکل مربع و صلیب نشان داده میشوند به صورت چهار پر هم به تصویر در آیند.
- اسکاندیناوی: در اسگارد [1] چهار رود خانه ی شیر جاری است.
- اسلامی: چهار بخش یک چهار واحدی عبارتند از مبدأ یا آفریننده، روح عالم، جان عالم، و ماده ی اولیه. این چهار جزء با چهار عالم قبالا منطبق است. به چهار فرشته و چهار منزل مرگ نیز قائل هستند.
- بودائی: دامبا [2]یا درخت حیات چهار بخش دارد و از ریشه هایش چهار نهر مقدس بهشت جاری است که نشانگر میل فراوان به ترحم، عاطفه، عشق و بی غرضی یا چهار سوی قلب است. در آیین بودای چینی نگهبانان چهار جهت اصلی عبارتند از: مو- لی- چینگ[3] شرق با حلقه و نیزه ی یشمی؛ ویروپکشا[4] غرب، یعنی دور نگرنده که عود چهار سیمه دارد؛ ویروداکا [5] جنوب، با چتر آشفتگی آغازین؛ تاریکی و زمین لرزه؛ وئیسراونا[6] شمال، که شلاق جوال پوست پلنگی، مار، و مروارید دارد.
- تائویی: چهار نگهبان لاهوتی عبارتند از: لی [7] همراه با پاگودا؛ ما[8] همراه با شمشیر؛ چو [9] با دو شمشیر؛ ون [10] با چماق میخ دار. چهار موهبت روحانی یا مخلوق مقدس عبارتند از اژدها، ققنوس، کی لین یا تکشاخ، و لاکپشت که ضمناً مظهر جهات اصلی نیز هستند.
- توتنی: چهار کوتوله جهان را نگه می دارند.
- چینی: چهار عدد زمین محسوب می شود که مربع نماد آن است. چهار نهر بی مرگی؛ چهار عدد زوج است؛ عدد یین[11]
- سرخپوستی: عدد چهار جهت اصلی و بادها که به صورت صلیب و صلیب شکسته نشان داده می شود. اعمال تشریفاتی و آیینی چهار مرتبه تکرار می شدند.
- سومری، سامی: چهار ایزد سماوی با چهار جهت اصلی یکی دانسته شده اند.
- عبری: سنجش، بخشندگی، عقل . در قبالا به معنی ذاکره؛ چهار عالم قبالا؛ چهار جهت فضا و چهار سطح نظام رده ای تورات است.
- فیثاغورسی: کمال؛ تناسب موزون؛ عدالت؛ زمین؛ چهار عدد سوگند فیثاغورسی است؛ چهار و ده اعداد الهی هستند؛ چهارتایی Tetraktys (2+3+4=10 )
-گنوستیکی: باربلو[12] یا ربعیّت خدا
- مایایی: طاق آسمان را چهار غول نگه می دارند
- مسیحی: چهار عدد جسم و سه عدد جان است. چهار نشان دهنده ی چهار رود بهشت، چهار انجیل، چهار انجیل؛ چهار نویسنده ی اناجیل؛ فرشتگان اعظم؛ اهریمنان اصلی آبای کلیسا؛ پیامبران اولوالعزم؛ فضایل اصلی ( دور اندیشی، شکیبایی، عدالت، میانه روی)؛ چهار بادی که روح واحد از آنها خارج می شود؛ سوارکاران مکاشفه یوحنا
- مصری: عدد مقدس زمان؛ اندازه خورشید؛ سقف آسمان را چهار ستون نگاه می دارد؛ در چهار گوشه جنازه چهار کوزه مرده دان قرار داردکه چهار پسر هوروس[13] – چهار جهت اصلی- ایزدان چهارگانه ی مرگ که با سر بوزینه، شغال، شاهین و انسان نشان داده می شوند از آن نگهداری می کنند.
- هرمسی: تربیع الهی؛ خدا
- هندو: تمامیت؛ وفور؛ برهما- آفریننده، چهار صورت دارد؛ پرستشگاه روی چهار گوشه ی مربع که نماد نظم و غایت جهان است بنیاد یافته است. چهار تاتوا[14] چهار جزء انسان و مراتب عالم طبیعی ( حیوان، نبات، کانی، عقل) و چهار یوگا. چهار، طاس برنده است. چهار، نشان دهنده ی چهار طبقه و دو جفت اضداد است.
- یونانی: عدد مقدس هرمس

پنج:
عالم کبیر بشری، عدد انسان، زیرا به صورت پنج ضلعی است با بازوان پاهایی که از ران خارج شده اند. پنج ضلعی یعنی بیکرانگی وجود و نمادهای قدرت و کمال دایره را نیز شامل می گردد. پنج عددی گرد است، زیرا در آخرین رقمش به وجود می آید؛ سپس نیروهایش را افزایش می دهد. ستاره ی پنج پر، همانند دایره، نماد کلیت، وجود پنج جزئی[15]، عدد مرکز و نقطه ی تلاقی آسمان و زمین است. ضمناً نشان دهنده ی چهار جهت اصلی به اضافه ی مرکز نیز هست. چون خالق اصلی چهار قوه ی کبیر است، به معنای ربانیت نیز هست. پنج عدد وصلت الهی[16]است، زیرا حاصل ترکیب عدد مؤنث و زوج(( دو)) و عدد فرد و مذکر(( سه)) است. عدد پنج نماد مراقبه، دین، وساطت و تغییر پذیری است و به استثنای شرق، به معنای حس است. گلهای پنج پر وقتی که رئوس آن روبه پایین باشد، مثل پنج ضلعی نشانگر فردیت تام و تعلیم و وارد غیبی است و هنگامی که رئوس آن رو به بالا باشد، نماد سحر و جادوی سیاه است. ارقام پنج گانه نخستین دستگاه شمارش را شکل دادند.
- اسلامی: پنج ستون دین، حضرات خمسه( یعنی تجلی و مظاهر حق در مقامات مختلف و عبارتند از: 1- حضرت غیب مطلق 2- حضرت جبروتیه 3- حضرت ملکوتیه4- حضرت شهادت 5- حضرت جامعه)؛ اصول دین، اعمال پنج گانه، نماز های پنج گانه
- بودایی: قلب چهار جهت دارد و مرکز پنجمین جهت آن است که مظهر جهان شمولی به حساب می آید، نماد آن کوه مقدس است که چهار جزیره احاطه اش کرده اند. پنج دیانی بودا عبارتند از: ویروچانا[17]یعنی درخشان، نشانه های او عبارتند از چرخ، مرکز و سفیدی؛ آکشوبیا[18]یعنی خوددار، با نشانه های وجود، شرق و آبی؛ راتناسامباوا[19]یعنی برآمده از گوهر، با نشانه های جواهر، جنوب و زرد؛ آمیتابا[20]یعنی نور بیکران، با نشانه های غرب، قرمز؛ آموگاسیدی[21]یعنی موفقیت حتمی، نشانه هایش عبارتند از شمشیر، شمال وسبز.
- پارسی: عددی است که در مراسم پارسی و مندایی بسیار پرمعنی ست و احتمالاً با پنجه مقدس روزهای کبیسه پیوند دارد.
- تاروت: کارت پاپ، نماد ذهنی الهام پذیر و روشن، اندیشه ای خلاق و مظهر قوانین اخلاقی است. نقش او ماورای زندگی معمولی است. چهار نقطه ی اصلی در فضا که با یکدیگر در پنجمین نقطه فرازین متحد می شوند.
-چینی: در چین پنج عنصر، پنج جوّ،پنج مرحله، پنج سیاره، پنج کوه مقدس، پنج غلّه، پنج رنگ، پنج طعم، پنج زهر،پنج افسون نیرومند، پنج فضیلت اصلی وجود دارد و تعداد مذاهب الهی و مُثل سرمدی نیز پنج تا است.
- عبری: پنج یعنی قدرت و استحکام؛ عقل تندرو؛ در آیین قبالا پنج به معنی هراس است.
- فیثاغورسی: وصلت الهی، ازدواج آسمان و زمین، نور ، مظهر آپولون است زیرا ایزد نور است و پنج ویژگی دارد.
- کیمیاگری:گل و ستاره ی پنج پر نماد جوهر پنجم است.
- مسیحی: مظهر انسان پس از هبوط؛ پنج حس؛ پنج نقطه ی صلیب؛ پنج جراحت مسیح؛ ماهی ها پنج هزار بار غذا می خورند؛ اسفار موسی.
- مصری: پنج تمساح نیل.
- هندی: پنج جهان، پنج عنصر ظریف و پنج عنصر خشن و زمخت، رنگ های ابتدایی، حس ها، پنج صورت شیوا[22] و دو حلول پنج گانه ی ویشنو[23].
- یونانی- رومی: عدد عروسی، عشق و وحدت است، عدد ونوس[24]، چون سالهای متعلق به ونوس به صورت گروه های پنج گانه است. از آنجایی که آپولون ایزد روشنایی است، پنج کیفیت دارد؛ قدرت مطلق، دانایی مطلق، حضور مطلق، پنج به معنی ازلیت و وحدت است.